هایدگر و سایه‌اش بر فلسفه معاصر ایران

امروزه به دست دادن هر نوع صورت‌بندی از سیر تاریخی اندیشه در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ شمسی، بدون اشاره به نام هایدگر و بلواهایی که حول دوگانه «هایدگر-پوپر»/ «داوری اردکانی-سروش» برپا شد، ممکن نیست.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مارتین هایدگر در ایران یک استثناست؛ استثنایی بدون رقیب که سرنوشت بخشی از تاریخ اندیشگی کشور به ویژه در دهه‌های پرتلاطم 60 و 70 شمسی با نام او گره خورده است. امروزه به دست دادن هر نوع صورت‌بندی از سیر تاریخی اندیشه در آن سال‌ها، بدون اشاره به نام او و بلواهایی که حول دوگانه «هایدگر-پوپر»/ «داوری اردکانی-سروش» برپا شد، ممکن نیست.

آن منازعه پردامنه و پرجوش و خروش اگرچه ظاهراً فروکش کرده و دیگر به گرمای روزهای اولش نیست اما کافی است از گوشه‌ای نجوای نامی از «سیداحمد فردید» به گوش برسد که باز موافقان و مخالفان «به سرعت برق» از راه برسند و باز همان بحث‌های ناتمام حول آثار و افکار «هایدگر» و مروّج پرحاشیه افکارش در ایران -«فردید» (و نیز خلف صالحش رضا داوری اردکانی)- شکل بگیرد.

هدف ما از یادآوری این نکات در اینجا این نبود ،و نیست، که آن زخم کهنه را از نو باز کنیم و نمکی بر جراحتش بپاشیم بلکه می‌خواهیم تصویری روشن‌تر از آن فیلسوف شهیر آلمانی ارائه بدهیم؛ چون معتقدیم به دست دادن چنین تصویری از چنان اندیشمندی اساساً در آن روزهایی که ذکرش رفت، ممکن نبود؛ روزهایی که نه تنها برگردانِ معتبری از مهم‌ترین میراث فکری او (هستی و زمان) در دسترس فارسی‌زبانان نبود بلکه به جز چند ترجمه پراکنده و غالبا نارسا و مغلوط از برخی آثار جانبی او، تقریبا هیچ متن متقنی که بتواند امّهات فکر و فلسفه او را نمایندگی کند، وجود نداشت و طرفین در آن ظلمتِ غلیظ بی‌روزن تیغ بر اوهام خویش می‌کشیدند.

به بیان صریح‌تر نزاعی که به نام "هایدگر/پوپر" میان داوری اردکانی و سروش در جریان بود و دامنه آن طیف وسیعی از وابستگان فکری و سیاسی هر دو طرف را نیز دربر می‌گرفت؛ دعوایی میان دو نحله اجتماعی و سیاسی بود که یکی غرب را "هیچ چیز" می‌دانست و دیگری "همه چیز"و هر دو نیز به یک نسبت از حاقّ مفاهیم فلسفی به دور بودند اما چون یکی از طرفین به طرفداری از آرای فردید و بالتبع مارتین هایدگر نامبردار بود و دیگری به پیروی و تبعیت از آرای «کارل پوپر» شناخته می‌شد؛ رفته رفته دوگانه «داوری-سروش» به دوگانه «هایدگر-پوپر» قلب شد و از آن پس نام «هایدگر» با «خشونت» گره خورد و طنینی «خشونت آمیز» از فلسفه او به گوش می‌رسید.

حالا که به مدد اقبال وسیع نسل جوان نسبت به فکر و فلسفه (به اذعان دکتر داوری اردکانی) و نیز برگردان‌های فارسی دقیق و قابل اعتماد از آثار مارتین هایدگر، زمینه طرح و شرح مجدد اندیشه‌های او فراهم شده است، بر آن شدیم که در سالروز درگذشت آن فیلسوف مناقشه‌برانگیز، زندگی و مقولات بنیادین تفکر هایدگر را در پرتوی (هرچند کم فروغ اما روشن‌تر از گذشته)، مرور کنیم:

نگاهی اجمالی به فلسفه غرب در قرن بیستم

جهت اصلی در فلسفه قرن بیستم عبارت است از مکتب نوکانتی، فلسفه زندگی، پدیده شناسی، فلسفه وجودی و اصالت فردی. ادموند هوسرل (1938-1859)فیلسوف بنیان‌گذار پدیده‌شناسی در غرب است. این علم از جانب او به عنوان علمی در مقابل علوم اثباتی طرح شد و روش او بعدها در فلسفه و رشته‌‏های دیگر نیز قابل استفاده شد.

در حقیقت پدیدارشناسی کوششی است برای بازگرداندن تمام علوم بر مبنای یک سیستم فلسفی، از این رو موضوعات رشته‏‌های مختلف یک هستی‌شناسی خاصی که ماهیت موضوعات تجربی را نیز در بر داشته باشد طلب می‏‌کند.

در قرن بیستم مکاتب عمده‏‌ای در فلسفه عرض اندام کرده‏‌اند. مکتب آنگولاساکسون، پوزیتویسم منطقی، تحلیل زبان، مکتب و فلسفه وجودی و پدیدار شناسی و فلسفه مارکس.

صرف نظر از دو مکتب پوزیتویسم و فلسفه مارکس که پیروانی در گوشه و کنار جهان پیدا کرد، مکتب و فلسفه وجودی (اگزیستانسیالیسم) و نیز پدیدار شناسی از جمله مکاتبی است که در اروپا متفکرانی را به خود مشغول داشته و بل خود آنان پایه‌گذار آن بودند.

در فرانسه ژان پل سارتر و در آلمان هوسرل و هایدگر پایه‌گذار این مکتب بوده‏‌اند ولی به طور قطع، فلسفه در آلمان واجد خصوصیاتی است که از نظر تاریخی و فرهنگی از فلسفه‏‌های دیگر غرب متمایز است و در این میان هایدگر از کسانی است که اذهان بسیاری را به خود مشغول داشته است.

تولد و تحصیلات هایدگر

مارتین هایدگر در 26 سپتامبر سال 1889 در شهر کوچک مسکیرش، واقع در جنوب غربی آلمان متولد شد. پدرش به نام فریدریش هایدگر (1924-1851) چلیک ساز بود و در ضمن با عنوان خازن کلیسای کوچک سن مارتین شهر مسکیرش، در خدمت کلیسا بود. مادرش یوهانا کمف از روستازادگان همان ناحیه بود. پدر و مادر هایدگر بر حسب شرح حالی که هایدگر از خود به رساله شایستگی برای تدریس پیوست کرده بود، هر دو کاتولیک بودند. خواهرش ماریل نام داشت و در جوانی درگذشت، یگانه بردارش به نام فریتس که هایدگر یکی از آثار خود را به او هدیه کرده است، وی را در دوران سیر فکریش همراهی کرد و شاید یکی از نزدیک‌ترین محرم‌های مورد اطمینان او بود. کودکی را هایدگر در همان زادگاهش به تحصیل در دبستان تا سال (1903) گذراند. تحصیلات دبیرستانی را ابتدا به سال 1906 در دبیرستان ادبی شهر کنستانس و سپس در دبیرستان بر تولد شهر فرایبورگ آلمان انجام داد.

در تابستان سال 1907 یکی ازدوستان پدرش به نام کنراد گروبر که بعدها اسقف شهر فرایبورگ شد، رساله‏‌ی فرانز برنتانو را که درباره معانی متعدد موجود در فلسفه ارسطو عنوان داشت به او بخشید. مطالعه این رساله در تقویم فکر هایدگر تأثیر قاطعی داشت. در 1908 هایدگر با شعر هولدرلین آشنا شد. در 1909 آخرین امتحانان دبیرستانی را با موفقیت گذراند و در دانشکده الهیات دانشگاه فرایبورگ اسم نوشت.

پس از گذراندن چهار نیم سال در آن دانشکده (1911) تحصیل رشته الهیات را ترک گفت و تمام وقت خود را صرف تحصیل و مطالعه فلسفه کرد. با این همه در سر درس‌های اصول عقاید و خداشناسی که کارل برایک تدریس می‌‏کرد حاضر می‏‌شد. این استاد وی را به اهمیت آرای هگل و شلینگ از لحاظ خداشناسی نظری آگاه کرده بود. همچنین درس‌های ریاضیات و علوم طبیعی را تا سال 1913 دنبال می‏‌کرد.

در این دوره در درس‌های هاینریش ریکرت سر حلقه دار نوکانتی های فرایبورگ نیز حضور داشت و در آنجا نیز با نوشته‌های امیل لاسک آشناشد. در سال 1913 رساله دکتری خود را گذراند.

شکی نیست که بخشی از فلسفه جدید در غرب توسط مارتین هایدگر بسط و گسترش یافته است، این گسترش در حقیقت در امتداد جریان فکری عصر جدید است که در فرانسه با دکارت آغاز شده و در آلمان توسط کانت به اوج خود رسیده است. فلسفه جدید در غرب با تأکید بسیار بر نوعی "خود آگاهی" آن را متعالی دانسته، تمام استنتاجات از واقعیت‌‏ها را مبتنی بر نگرش فلسفی می‏‌داند که بر شناخت خودآگاه استوار باشد.

البته این نکته قابل تأمل است که خود هایدگر تحت تأثیر کانت و حتی هگل نیز بوده به نحوی که وی در جایی گفته کانت بر زندگی همه ما سایه افکنده است و ازطرفی بسیاری معتقدند هایدگر به سبب اینکه احیاکننده فلسفه نیستی و هگلی بود توانست کسب نام کند! بعضی از متخصصان معتقد بودند که فلسفه کانت فقط به مدد و یاری فلاسفه بعد از کانت انسجام‌پذیر و مستحکم شده است. یعنی برای رسیدن به یک نتیجه نسبتا قطعی در جریان تفکر فلسفی کانت می‌بایست هایدگر را که در جریان این تفکر است، بازشناسی کرد.

اندیشه و آراء هایدگر

باید اذعان کرد که هایدگر درست بر مسأله‌‌‏ای در فلسفه یعنی "وجود" دست گذارده که اصل و پایه کل فلسفه است، یعنی بحث از وجود از آن جهت که وجود است. مبنای تفکر هایدگر در سراسر آثارش به این نکته بسیار مهم تکیه کرده و اساس اندیشه او بر این نظریه استوار است. گرچه هایدگر برای تفکر در وجود به همه آنچه که در اطرافش هست نظر دارد ولی او می‌‏گوید باید اول از خود شروع کرد. یعنی او انسان را قابل طرح دانسته و می‏‌گوید این انسان است که قابلیت این را دارد که راجع به وجود خود سؤال و فکر کند.

فکر غربی از ابتدای فلسفه در نزد یونانیان تا نیچه و بعد از آن تماما بدون این‌که بداند وجود را در افق زمان نیز تعبیر کرده و می‏‌کند. یعنی وجود را حاضر بودن و به طور ثابت و دائم دانسته و می‏‌داند، هایدگر این مفهوم سنتی وجود را همچون حضور دائم و ثابت در اصطلاح وجودشناسی متعارف و مخصوصا در تعیین سنتی وجود به عنوان جوهر یافته است. چه جوهر در واقع نشان دهنده آن امری است که در زیر تعدد تعینات عارضی وجود باقی می‏‌ماند و ثابت است.

در بینش هایدگر گرچه رویدادها "گذرا و زمانمند" هستند، لیکن اشیاء باقی می‏‌مانند. این همان مفهوم فلسفی است که هایدگر سعی دارد با توسل به آن جهان اطراف خویش را معنا کند.

در این میان نقش زبان در فلسفه هایدگر برجسته است اما به کارگیری سخت و دشواری معناهایی که وی بدان‌ها متمسک می‏‌شود او را در یک بعد متافیزیکی خاصی قرار می‌‏دهد و شاید پناه بردن وی به شعر به همین دلیل باشد.

به عبارتی هایدگر به جای آنکه شی‏ء را بازتاب تصور بداند که در چنین حالتی هرگز قابل ردیابی نیست، آن را گردهمایی یک جهان تلقی می‏‌کند. در این حالت مفهوم یک شی‏ء منوط به چیزی است که آن را گرد هم می‌‏آورد. برای هایدگر جهان صرفا به معنی آنچه که حضور دارد، یعنی موضوع پژوهش متافیزیکی سنتی نیست بلکه به منزله چیزی داده شده است توأم با آنچه در خفاء مانده است.

هایدگر در نگاه بعضی متفکران

بعضی از صاحب‌نظران و متفکران معتقدند که فلسفه غرب بعد از مارتین هایدگر به بن بست رسیده است بعید است که بتوان اندیشه‌‏ای را یافت که بعد از او در میان متفکران غربی حرفی برای عرضه داشته باشد.اگر چه در این میان نقش کارل ریموند پوپر را نیز نمی‏‌توان نادیده گرفت و به یقین تفکرات و فلسفه او در میان فلاسفه غرب جایگاهی برای خود دارد.

فریدریک کاپلستون متفکر انگلیسی می‌‏گوید: هایدگر اگر چه از گشودگی انسان به روی هستی بسیار سخن می‌‏راند اما وی نتوانسته پرده از روی هستی بردارد. اگرچه هایدگر اعلام می‏‌کند که تمامی جهان و به ویژه فیلسوفان هستی را به فراموشی سپرده‌اند، اما به نظر می‌‏رسد که به روشنی از عهده شرح آن بر نمی‏‌آید که انسان چه چیزی را به فراموشی سپرده است چرا این فراموشی آن چنان مصیبت بار است که او می‌‏گوید.

کاپلستون، هایدگر را یکی از دشوار گویان فلسفه غرب می‌‏داند و معقتد است که گرچه هایدگر سعی کرده تحلیلی پدیدار شناسیک و هستی شناسیک در مقام هستی ارائه کند ولی آنچه که به عنوان هستی شناسی بنیادین از آن نام‌برده، در یک تحلیل اگزیستانس شناسیک در همان مقام انسان مانده و پا را فراتر از آن انسان نبرده است.

گفتارهای هایدگر درباره هستی در برابر تحلیل اگزیستانسی وی از انسان، آنچنان غیب‌گویانه است که نمی‌‏توان گفت یک علم هستی تواند بود.

کاپلستون با گفتن این سخن فلسفه هایدگر را برای دست‏یابی انسان به یک شناخت ذاتی و جوهری که وی مدعی آن است ناقص دانسته و تحلیل اگزیستانسیالیستی انسان در برابر هستی را ناکافی می‌‏داند.

پوپر در اشاره به این مطلب می‏‌گوید: هایدگر خود می‏‌داند که جمله‌‏هایش بی‌‏معنا بوده و به نقل از او می‏‌نویسد سؤال و جواب در باب نیستی به همین وجه بی‏‌معناست.

پوپر در جایی دیگر علت شهرت هایدگر را پیروی از فلسفه هگل دانسته و معتقد است که هایدگر با زیرکی خاصی تفکرات نیست‌انگاری خود را بر ملت آلمان القاء کرده است.

او می‏‌گوید: دو فیلسوف وجودی هایدگر و یاسپرس، هر دو در اصل پیرو فیلسوفان اهل اصالت ماهیت، هوسرل و شلر بودند. هایدگر به سبب احیای فلسفه نیستی یا هیچی که فلسفه‌‏ای هگلی است، کسب نام کرد. هگل هستی ناب را عین نیستی ناب دانست و می‌‏گفت اگر می‏‌خواهید از جمع جهات به مفهوم هستی ناب بیندیشید، باید تمام تعینات جزیی یک عین را از آن منتزع کنید و بنابراین به گفته او هیچ باقی نمی‌‏ماند. این نظریه هگلی را هایدگر با زیرکی و هوشمندی به قسمی فلسفه عملی زندگی یا وجود اطلاق می‌‏کند و به نقل از کتاب مابعد الطبیعه چیست هایدگر، می‏‌گوید زندگی یا وجود را فقط می‏‌توان با درک نیستی یا "هیچی" فهمید.

پوپر در ادامه به نقل از هایدگر می‏‌گوید: یا باید در موجود تحقیق شود یا در هیچ، فقط در موجود و فراسوی آن در نیستی، اما نیستی را باید کجا بجوییم، نیستی را باید کجا بیابیم؟ تحقیق در هیچی یا نیستی با این امر واقع امکان‌پذیر می‏‌شود که ما نیستی را می‌‏شناسیم، نیستی را به واسطه ترس می‌‏شناسیم، نیستی را ترس آشکار می‏‌کند.

پس از نقل مطالب فوق در بیانی عتاب آلود می‏‌گوید: ترس، ترس نیستی دلهره مرگ، این‌هاست مقولات اساسی فلسفه وجود در هایدگر، فلسفه مقولات اساسی فلسفه وجود در هایدگر، فلسفه زندگی که معنای راستین آن فرو پرتاب شدن به دامان وجود و رانده شدن به سوی مرگ است.

آنگاه پوپر به صراحت اعلام می‌‏کند: خوانندگان آثار هایدگر نباید یکسره تحت تأثیر شور و شوق هایدگر به مردن واقع شوند. اراده معطوف به قدرت و معطوف به زنده ماندن به نظر نمی‏‌رسد در هایدگر کمتر از استادش هگل رشد کرده باشد.

وی این سخن را با استناد به نوشته‌‏ای از هایدگر در سال 1933 تکمیل می‏‌کند و می‏‌گوید: هایدگر نوشت: اراده معطوف به ماهیت در دانشگاه‌های آلمان اراده‌‏ای است معطوف به علم، اراده‌‏ای است معطوف به رسالت تاریخی و روحانی ملت آلمان، ملتی که در دولتش به خود وجدان پیدا می‌‏کند. پوپر این گونه سخنان را از هایدگر نشانه وفاداری او به اربابانش می‏‌داند و می‏‌گوید: کسانی که هایدگر را می‏‌ستایند بد نیست سخن شوپنهاور را به یاد بیاورند که آیا می‌‏توان به راستی باور کرد که حقیقت نیز همچون محصولی فرعی از این جریان آشکار می‏‌شود؟!

همان‌گونه که از سخنان پوپر مشخص است با توجه به فلسفه تحصلی و پوزیتیویسمی وی نمی‌‏توان انتظار داشت که او هایدگر و فلسفه او را قبول کرده و در اندیشه و آرای خود از او تأثیر گرفته باشد ولی آنچه مشخص است این است که به طور قطع شعاعی از تفکرات هایدگر بر کل فلسفه غرب سایه انداخته که حتی تفکرات فیلسوفان علم را هم تحت تأثیرات خود قرار داده و بعید است که از آن گریزی باشد.

"جار والعل مهتا" یکی از متفکران و پژوهشگران هندی که از تحصیل‌کردگان دانشگاه‌های آلمان نیز هست، در ملاقاتی که با هایدگر داشته، می‏‌گوید: مطالعه در تفکر هایدگر به من آموخت که قدیمی‏‌ترین قدیمی‏‌ها خود همچون موضوع تفکر هرگز زوال نمی‌‏پذیرد و همیشه باقی است و هنوز هم باید درباره آن اندیشه کرد. او به من آموخت که بایسته‌‏ترین چیزها برای تفکر به دور از ضرورت‌های معاصر هنوز برای اندیشیدن باقی است.

پروفسور گلن گری یکی از دوستداران سرشناس هایدگر در مقاله‏‌ای که در سال 1970 در دانشگاه هاوایی در سمینار بزرگداشت هشتادمین سالروز تولد هایدگر ترتیب داده شده بود نوشته است:

"هایدگر معتقد است که تکلیف ما پرداختن به این تفکر حضوری پاک و ساده است که در عین حال هم جدی است و هم شاعرانه. این شیوه جدید تفکر بیش از پیش و به نحو اصیل به آفتاب خاکی می‏‌اندیشد که درخت متافیزیک از آن سر بر زده است. اندیشیدن به ورای نقطه آغاز کوششی است برای تذکر نسبت به تفکر غیر مفهومی و غیر حصولی بنیان گذاران تفکر غرب.

مهتا می‏‌گوید در همین سمینار وی با دقت تمام کوشیده است که نشان دهد که چگونه هایدگر خود را از قید تفکر مقولی و مفهومی و حصولی آزاد کرده و به تفکر حضوری نایل شده است.

رودلف کارناپ از فیلسوفان علم که در سال‌های قبل از 1914 نیز با مارتین هایدگر در دانشگاه فرایبورگ در حین تحصیل معاصر بود، معتقد است که الفاظی چون اصل، خدا، مبنای اولیه، ایده، مطلق بشرط، نامتنهای، هستی هستی، عدم، شی‏ء فی نفسه، روح عینی، ذات، خود، ناخود، در موقع استعمال در متون ما بعد الطبیعی فاقد معنی می‌شوند و وی با تکیه بر همین قواعد متن رساله ما بعد الطبیعه چیست هایدگر را مورد نقد قرار داد و اشتباهات منطقی فاحشی را کشف کرده و آن را به کلی بی‌‏معنی ساخت.

به عقیده کارناپ، نظر هایدگر این است که اگر در گفتار او تناقضی مشاهده می‏‌شود، ضرر آن متوجه قاعده عدم تناقض است. هایدگر تأیید کرده است که هر چند قاعده عدم تناقض مسایل مربوط به وجود و عدم را منهدم می‌‏سازد، ولی این مسایل می‌‏توانند به این حمله پاسخ دهند.

اگر به این ترتیب قدرت فهم در عرصه هستی مسایل مربوط به وجود و عدم شکسته می‏‌شود و در عوض سرنوشت حاکمیت منطق نیز در درون فلسفه به این وسیله تعیین می‌‏گردد و نفس مفهوم منطق در چرخش مسأله‌‏ای اساسی‏‌تر منحل می‌‏گردد. هایدگر خادمان علوم را هشدار می‏‌دهد که هوشیاری و برتری ادعایی علوم اگر عدم را جدی نگیرد مسخره خواهد بود.

موضوع تحقیق علمی هر چه باشد، منطق و روش علمی مقتضی و ضروری است اما علم دربار عالم و اشیایی که در آن موجود است، یعنی درباره تمام امور قابل تصور بحث می‏‌کند و ورای آن هیچ. به نظر هایدگر فیلسوف مابعدالطبیعی سعی می‌‏کند همین تحدید حدود را درک کند و اشاره به همین تحدید، موجب اعجاب و سرگشتگی خود عالم طبیعی و مساعی معرفتی او می‏‌شود.

برخلاف مخالفت اکثر فیلسوفان انگلیسی با دیدگاه‌های هایدگر و یا عدم توجه به اندیشه وی که به طور مثال در تاریخ فلسفه برتراندراسل به آثار و آرای او توجهی نشده است، با این وصف می‌‏توان گفت هایدگر از معدود فیلسوفان مغرب زمین است که به اندیشه و افکار او توجه زیادی شده است و به عبارتی باید گفت وی از مقام عالی و برجسته‌‏ای در میان فیلسوفان غرب برخوردار است و به تحقیق که از بحث برانگیزاننده‌‏ترین آنها نیز هست.

تعداد نوشته‏‌ها و مقالاتی که تا سال 1978 درباره هایدگر نوشته شده متجاوز از 3 هزار نسخه است. در این نوشته‌‏ها هم از موضوع‌ها و مطالب اصلی فلسفه هایدگر بحث شده است، مانند فلسفه هست بودن و معنی زمان و تجدید نظری بنیادی در آرای افلاطون و ارسطو و کانت راجع به حقیقت و منطق، و نظریه هنر و تفکرات وی درباره تکنولوژی و هم از تأثیر عمیق فکر هایدگر در تعالیم و نگرش‌های بسیار متنوع جدید.

گذشته از این‌ها از هایدگر در خلال آثار هانس گئورگ گادامر در آلمان، ژاک دریدا در فرانسه یاد و حتی پیروی شده است.

راجع به تأثیر اندیشه هایدگر بر تفکر و شعر ادبیات آلمان و فرانسه، به شاعرانی چون رنه شار و پل سلان می‏‌توان اشاره کرد. علاوه بر تنوع دیدگاه‌های متفکران غربی، بعضی از اندیشمندان و فیلسوفان فرانسوی در مناسبتی که برای در گذشت هایدگر در 26 ماه مه 1976 برگزار شده بود قایل شدند به این‌که قرن ما در قلمرو معنوی هایدگر قرار دارد، همان‌گونه که قرن هفدهم قرن دکارت و نیوتن بوده است.

حیات سیاسی و اجتماعی هایدگر

حیات سیاسی هایدگر در حقیقت از سال 1930 با سخنرانی که راجع به ذات حقیقت ایراد کرد، شروع شد و آن زمان مقدمات به قدرت رسیدن حزب ناسیونال آلمان بود. این سخنرانی بعدها در سال 1943 منتشر شد. در آوریل سال 1933 هنگامی که نازی‌ها تازه به قدرت رسیده بودند، هایدگر ریاست دانشگاه فرایبورگ را تکفل کرد و همین امر تعجب بسیاری از پیروان او را بر انگیخت، چون وی هیچ گاه عقیده سیاسی خود را ابراز نمی‌‏کرد.

شاید پر سرو صداترین دوران که راجع به انگیزه‏‌های سیاسی هایدگر بحث شده است، همین دوران باشد.این امر یعنی قبول ریاست دانشگاه، نه فقط باعث مباحثات و مناقشات متعدد راجع به وضع رفتار مارتین هایدگر به عنوان رئیس دانشگاه در موقع این ریاست و پس از آن شد، در خصوص نسبت و ربطی هم که ممکن بود میان فکر وی و ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیست وجود داشته باشد نیز قلمفرسائی‌ها و گفت‌وگوهایی را در موافقت و مخالفت برانگیخت.

یکی از اولین اقدامات هایدگر به عنوان رئیس دانشگاه این بود که در محوطه دانشگاه، تبلیغات ضدسامی دانشجویان نازی را قدغن کرد و مانع سوزاندن کتاب در جلو ساختمان آن دانشگاه شد و از نابود کردن کتاب‌هایی از کتابخانه دانشگاه که نویسندگان آن‌ها یهودی بودند، سرباز زد و با وزارتخانه، در مورد عزل دو استاد مخالفت کرد.

در 27 ماه مه 1933 خطابه ریاست دانشگاهی را با عنوان احراز واقعیت وجود دانشگاه آلمان به وسیله خود، ایراد کرد. در این خطابه هایدگر با سیاسی شدن دانشگاه‌ها مخالفت کرد. در نیمسال زمستانی 34-1933 وزیر دولت از هایدگر خواست که به جای رؤسای شاغل دانشکده‏‌های حقوق و پزشکی، دو کارمند مورد تأیید حزب را بگذارد؛ هایدگر از این کار ابا کرد و در برابر اصرار وزیر تصمیم گرفت استعفا کند و در 23 آوریل از خدمت کناره‌گیری کرد.

وی حتی در مراسم انتقال ریاست دانشگاه خود به رئیس جدید حاضر نشد. رئیس جدید کسی بود که روزنامه‌‏های آلمان از او به عنوان نخستین رئیس ناسیونال سوسیالیست دانشگاه تجلیل کرده و تبریک گفتند.

هایدگر پس از آنکه فعالیت‌هایش از سوی دولت به شدت محدود شده بود و حتی در سال 1943 از طرف روزنامه‏‌های محلی حزب مورد تحقیر و طعن قرار گرفته و از سفر او به پاریس برای شرکت در کنگره دکارت ممانعت به عمل آمده بود، در تابستان سال 1944 به او اعلام شد که وی جزو معلمانی است که وجود او ضرورت چندانی برای دانشگاه ندارد و به خدمت خاکبرداری در ساحل رودخانه رن گماشته شد. با اینکه هایدگر حتی با حکم متفقین از تعلیم و تدریس منع شده بود، ولی فعالیت‌های فکری و فلسفی خود را در خارج از دانشگاه رها نکرده و به ایراد سخنرانی‌های گوناگونی می‏‌پرداخت.

هایدگر در سال 1951 به خدمت استادی در دانشگاه فرایبورگ فرا خوانده شد و با عنوان استادی ممتاز مشغول تدریس شد. وی طی سال‌های 1951تا سال 1973 که آخرین مجلس درس و بحث را در منزل خود در فرایبورگ درباره آرای هوسرل و مسأله وجود بر قرار کرد، سخنرانی‌های گوناگون و مجالس درس‌های متعددی را به انجام رسانیده که تعداد قابل توجهی از آن در آلمان بعضی از آنها در فرانسه و یونان نیز بوده است.

گرچه بسیاری بر این باورند که هایدگر یک ناسیونالیسم افراطی بوده و حتی با احزاب نازی همکاری داشته است، ولی به طور قطع به همین دلایل که وی یک متفکر فلسفی بوده و خط سیاسی غیرمشخصی داشته و حتی در بعضی موارد که نمونه‌‏هایی از آن ذکر شد مخالفت علنی هم داشته است، نمی‏‌توان به طور قطع وی را یک نازیست افراطی دانست.

این نکته نیز قابل تأمل است که ادموند هوسرل استاد هایدگر، یک یهودی بوده و وی به طور قطع تحت تأثیر او نیز قرار داشته و حتی کتاب وجود و زمان خود را به هوسرل هدیه می‌‏کند. گر چه در آخر سال‌های 1933 ادموند هوسرل با هایدگر مشاجره کرده و از او جدا می‏‌شود، ولی خود او تمایلی به این قضیه نداشته و حتی برخورد خود را با هوسرل تکذیب می‏‌کند.

هایدگر در مصاحبه‏‌ای با مجله اشپیگل تحت عنوان‏ فقط خداست که می‌‏تواند ما را نجات بخشد، در پاسخ سؤالی که از وی شده: آیا خود انسان قادر خواهد بود به دریافت گردونه جبر و قهر نفوذ کند یا این کار از فلسفه و یا از هر دو ساخته است؟ می‌‏گوید: فلسفه نخواهد توانست تغییری بی‌واسطه در وضع کنونی جهان بدهد و این حکم نه فقط در مورد فلسفه، بلکه خصوصا در مورد آرزوها و اغراض آدمی صادق است. تنها خدایی است که می‏‌تواند ما را نجات بخشد. تنها مفرّ ما این است که در تفکر و شاعری آمادگی را برای خدا یا برای غیاب خدا برانگیزیم.

هایدگر در نگاهی کلی‌‏تر نسبت به جهان می‏‌گوید: جهان نمی‌‏تواند در آنچه هست و به آن گونه که هست از طریق انسان باشد اما بدون انسان نمی‏‌توند باشد و این بینش به عقیده من با آن چیزی در ارتباط است که من با کلمه کهن و مختلف‌المعنی که اکنون دیگر به نهایت فرسوده شده است (وجود) می‏‌نامم، امری که برای ظهور دوام و صورت پذیری خود به انسان نیاز دارد.

به عقیده او خطری به مراتب تخریب کننده‌‏تر از جنگ جهانی سوم در انتظار انسان است و آن مسخ حقیقت انسان است. از نظر هایدگر در عصر حاضر آدمیان و ایزدیان هر دو از مقام خود به در شده‌‏اند. از نظر وی انسان غربی ذات خود را در خود بنیادی گم کرده و تمام موجودات را مورد و متعلق موضوعیت نفسانی خود می‏‌داند. هایدگر در مسأله قدس و تعالی دو دعوی مهم را پیش می‏‌کشد، نخست این که باب قدس و تأله در گذشته برای انسان گشوده بود و دوم در عصر حاضر به روی ما بسته است. با توجه به این دو دعوی، مسأله خدا برای انسان در عصر حاضر عبارت است از غیاب قدس و انسداد عالم تعالی.

گذشته از دیدگاه‌های متعددی که درباره این متفکر وجود دارد، این نکته را نمی‏‌توان نایده گرفت که هایدگر به لحاظ ارتباطی که با مسائل دینی و کتاب مقدس از طریق پدر خود داشته و در محیطی نسبتا مذهبی پرورش یافته، متأثر از اینها نیز بوده و به زعم بعضی‌‏ها نمی‌‏توان او را ملحد دانست و به یقین این روحیه را که از دوران طفولیت و جوانی داشته، در دیدگاه‌ها و نظرات او بی‌‏تأثیر نبوده است.

هایدگر با نوعی نگرش وحدت وجودی در مجموعه کلیت هستی، نوعی اتحاد بین همه موجودات به وجود آورده و می‏‌گوید: اتحاد همه موجودها در وجود (وحدت) موجودهایی که در وجود به هم پیوسته‏‌اند و این همان چیزی است که علم می‏‌گوید اتحاد موجودها در وجود و اگر دقیق‌تر بخواهیم بگوییم، موجود همان وجود است. وجود گردآمده و با هم جمع شده موجودهاست، یعنی لوگوس.

هایدگر برخلاف این نگرشی که دارد، باز جایگاه انسان را نامشخص دانسته و می‏‌گوید: ما حتی قادر نیستیم مشخص سازیم که اکنون در کدام نقطه این راه قرار داریم.

نکته محوری تفکر هایدگر در حقیقت اصلی‌‏ترین پرسشی است که تا کنون بسیاری از فلاسفه عالم با آن روبرو بوده‌‏اند و آن پرسش از هستی است. در حقیقت فلسفه تا زمانی که قادر نباشد وجود موجود را از آن حیث که هستی است در برابر انسان قرار دهد فلسفه نخواهد بود.

وقتی "هستی" به هست چیست؟ می‏‌رسد، خود را مخاطب فلاسفه می‏‌سازد و در این میان انسان نقش اول را به عهده خواهد داشت و به قول خود او فلسفه به دنبال وجود موجود است یعنی هست نسبت به هستی. بالاخره هایدگر با تمام پرسش‌هایی که در برابر انسان قرار داد، در 26 ماه مه 1976 در فرایبورگ روی در نقاب خاک کشید و در گورستان کوچک زادگاهش، شهر مسکیرش آرمید.

انتهای پیام/

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط