ماجرای دیدار نوروزی سردار سلیمانی و نماز با تُربت شهید مدافع حرم/ «پلهها تمام نمیشدند» در کتابفروشیها
همسر شهید نعمایی درباره حضور سردار سلیمانی در منزلشان در آخرین نوروز عمر حاج قاسم سخن میگوید؛ نمازی عاشقانه بر تربت شهید که خوانده شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «پلهها تمام نمیشدند» زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم مهدی نعمایی که در طول برگزاری نمایشگاه کتاب تهران توسط انتشارات روایت فتح چاپ و با حضور حجت الاسلام قمی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، همسر و فرزندان شهید و حسن روزیطلب، مدیر مسئول مؤسسه ایران رونمایی شد، روانه بازار نشر شد.
اگر میخواهید بدانید کدام مادری حاضرمیشود جگرگوشههایش را بردارد و برود توی دل جنگ، آن هم در کشوری غریب، اگر دوست دارید بدانید چه کششی دختر جوان غوطهور در ناز و نعمت را از زندگی در آغوش گرم خانواده جدا کرده و میکشاند در ناامنی یک شهر جنگی، کتاب «پلهها تمام نمیشدند» را بخوانید.
مهمان عزیز خانواده شهید مهدی نعمایی در سال 1398
در یکی از خاطرات مشهور که همسر شهید نعمایی بیان کرده است، ماجرای دیدار نوروزی حاج قاسم با این خانواده تشریح شده است.
همسر شهید «مهدی نعمایی» میگوید: در زمان تحویل سال 1398 به همراه بچهها سر مزار آقا مهدی رفته بودیم؛ به آقا مهدی گفتم «زمانی که شما در کنار ما بودید، هر سال یک عیدی خوب به من و بچه ها میدادید؛ عیدی امسال ما فراموش نشود.»
از ابتدای عید نوروز تا هفت فروردین به مسافرت رفته بودیم و تا آن روز هیچ مهمانی به منزل ما نیامده بود؛ همان شب که به منزل رسیدیم با ما تماس گرفته شد و گفتند: «سردارسلیمانی قرار است فردا به دیدن خانواده شهدای ساکن در البرز بیایند و اگر آمدن به منزل شما قطعی شد، فردا اطلاع میدهیم.»
صبح روز هشت فروردین منتظر تماس بودم که با من تماس گرفته شد و گفتند: «سردار سلیمانی حدود ساعت 10 به منزلتان میآیند.» من بچه ها را بیدار نکردم و با مادر آقا مهدی تماس گرفتم و گفتم که «قرار است سردار سلیمانی به منزلمان بیایند.» در حال آماده کردن خانه بودم که زنگ منزلمان زده شد؛ سراغ بچهها رفتم و گفتم «بچهها بیدار شوید، مهمان عزیزی به منزلمان میآید.»
بعد از گفتوگوی خودمانی سردار با بچهها، بچهها به ایشان گفتند: «ما یک اتاق داریم که تمام وسایل بابا در آنجاست.» سردار گفتند: «بسیار خوب، برویم به اتاق بابا.» به همراه سردار به اتاق آقا مهدی رفتیم؛ سردار به در و دیوار اتاق آقا مهدی که قاب عکسهایی از شهید بود نگاه میکردند؛ عکسی از سردار و آقا مهدی بود. من در کمد را باز کردم تا سردار کفش و پوتین و لباسهای آقا مهدی را ببینند؛ سردار گفتند: «احسنت، احسنت به شما که موزه درست کردید، خیلی کار قشنگی بود.»
همسر شهید نعمایی ادامه میدهد: در این دیدار سردار وارد اتاق آقا مهدی شدند؛ دوستان آقا مهدی از خاک محل شهادتش چند عدد مُهر درست کرده بودند؛ من این مُهرها را به سردار نشان دادم و ایشان گفتند: «میخواهم با مهر تربت شهید در این اتاق نماز بخوانم.»
وی همچنین درباره وصیت این شهید گفته بود: «وصیت کردند که مرا در امامزاده محمد کرج، بین شهدای دفاع مقدس به خاک بسپارید. یکبار از او پرسیدم چرا کنار بچههای دفاع مقدس؟ و آقا مهدی با آن لبخند بهشتیاش گفت من که در این دنیا دائم کنار مدافعان حرم بودم، دلم میخواهد آن دنیا درکنار شهدای دفاع مقدس باشم. متأسفانه در روزهای اولیه به ما گفتند امامزاده محمد جایی برای دفن شهید ندارد. برادر شهید گفت فردای آن شب تلفن زدند و گفتند یکجا برای دفن پیکر مطهر شهید مهدی نعمایی عالی در امامزاده پیدا شده است. آن لحظه از اینکه وصیت آقا مهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدیاش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم.»
براساس این گزارش، این کتاب زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم از زبان زهرا ردائی همسر شهید و به قلم افروز مهدیان نوشته شده است که در 176 صفحه و به قیمت 60 هزار تومان قابل عرضه است.
در بخشی از متن این کتاب میخوانیم:
«سرم به کارهای خانه گرم شده بود و زمان از دستم در رفت. تا به خودم آمدم غروب شده بود. زدم توی سرم و پلهها را دوتا یکی رفتم پایین سراغ بچهها. صدای تیراندازی میآمد. توی سرزنان دورخانه را چند دور هروله کردم. نبودند که نبودند... .»
انتهای پیام/