۳۰ روایت متفاوت از شهید بهشتی: برخورد با بنی صدر و مخالفین و پاسخ به «مرگ بر بهشتی»

یک نفر غمگین رفته بود پیش بهشتی که اوضاع چنین و چنان است. بهشتی خندید و گفت: «برادر! انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین نمی‌شود.»

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید آیت‌الله سید محمدحسینی بهشتی در دوم آبان 1307 هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود. در 18 سالگی به قم عزیمت کرد و در کنار تحصیل علوم دینی وارد دانشکده الهیات معقول و منقول شد و در سال 1330 با دریافت درجه لیسانس به قم بازگشت و در دبیرستان حکیم نظامی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد. در اواخر دهه 30 دوره دکترای فلسفه الهیات را گذراند. به پیشنهاد و درخواست آیت الله حائری و آیت الله میلانی به هامبورگ عزیمت و سرپرستی مسجد و تشکل مذهبی جوانان آن شهر را عهده دار و به فعالیت‌های عمیق دینی و فرهنگی پرداخت. در طی این مدت سفرهایی به عربستان، سوریه، لبنان، ترکیه و عراق (به منظور دیدار امام رحمه الله) انجام داد.

سرانجام در سال 1349، به ایران بازگشت و به فعالیت‌های علمی، فرهنگی و سیاسی روی آورد. در این مدت، چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد. در آذر ماه 1357 به فرمان امام خمینی رحمه الله شورای انقلاب را تشکیل داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به عنوان ایدئولوگ و لیدر در صحنه‌های سیاسی، اجتماعی به فعالیت می‌پرداخت. حزب جمهوری اسلامی را با هدف تربیت و شناسایی نخبگان سیاسی فرهنگی پایه گذاری کرد. در تدوین قانون اساسی به عنوان نایب رئیس مجلس خبرگان ایفای نقش می‌کرد. پس از استعفای دولت موقت در سال 1358، مدتی به عنوان وزیر دادگستری و سپس، از سوی امام خمینی رحمه الله به ریاست دیوان عالی کشور منصوب شد. در شامگاه هفتم تیر سال 1360 در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقین به همراه کاروان 72 نفره خود به شهادت رسید.

در چهل و یکمین سالگرد شهادت شهید بهشتی اسطوره بی نظیر در انقلاب اسلامی، خاطراتی کوتاه از بعضی نقطه نظرات فکری این شهید به روایت « صد دقیقه تا بهشت» در ادامه می‌آید:

برخوردش با بنی صدر

همه نشسته بودند پای تلویزیون. بنی صدر سخنرانی می‌کرد از بهشتی بد می‌گفت. هرچه دوست داشت گفت. یکی پای تلویزیون متلکی به رئیس جمهور پراند. بهشتی عصبانی شد و گفت: «حق ندارید اینطور حرف بزنید. مسلمان است.» 

بنی صدر هرجا که می‌نشست پشت سرش بد می‌گفت. بعضی‌ها هم مستقیم به او می‌گفتند "انحصارطلب، وهابی، ضدامام" اما بهشتی خیلی مراقب بود و غیبت هیچ کس را نمی‌کرد. امام می‌گفت بهشتی مظلوم بود.

بنی صدر یک بار از سفر داخلی اش یک راست آمد جلسه. خندید و گفت: "همه شعار می‌دادند بهشتی! بهشتی! طالقانی را تو کشتی!" اما شهید بهشتی چیزی نگفت. نه داخل آن جلسه و نه بعد آن. می‌گفت: «حق ندارید به رئیس جمهور تعرض کنید.»

 

نگاه متفاوت شهید بهشتی به روحانیت

از شهید بهشتی پرسیده بودند افراد روحانی هم می‌توانند عضو شورای شهر شود؟ گفت: «روحانی همه جا می‌تواند برود به شرط اینکه عملش را داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشد. صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هرکاری را نمی‌دهد.»

 می‌گفت: «روحانی با مردم و در مردم زنده است و بدون آن‌ها مرده.» و معتقد بود: «خدمت بی‌منت و گره گشایی اینهاست که مردم از روحانی می‌خواهند.» همیشه می‌گفت: «روحانی و مردم مثل ماهی و آبند. ماهی بدون آب می‌میرد.»

30 تا از طلبه های معروف را جمع کرده بود تا به آن‌ها زبان انگلیسی یاد بدهد همه آن‌ها بعدا مدیران انقلاب شدند. کنار زبان، درس علوم روز هم گذاشته بود. مثل ریاضی و شیمی می گفت آقایان باید علوم روز را یاد بگیرند.

به یک طلبه آدرس یک فروشگاه را داد و گفت: آنجا کت و شلوارهای خوبی دارند برو یک دست برای خودت بخر. طلبه جوان ناراحت شد گفت: "من آمده‌ام تبلیغ کنم شما می‌گویید برو کت و شلوار بخر؟" بهشتی گفت: «هر وقت زمانش رسید می‌گویم ولی فعلا لباس روحانیت نپوش.» به حرف بهشتی توجهی نکرد. کم کم هم رفت داخل منافقین.

موج توهین‌ها و واکنش شهید بهشتی

برخی از منتقدین به او می‌گفتند: "انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه و پولدار" دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی‌دهی؟ تا کی سکوت می‌کنی؟ شهید بهشتی می‌گفت: «مگر نشنیده‌ای که قرآن می‌گوید: "ان الله یدافع عن الذین امنو..." یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم و کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خود را خوب انجام بدهم، خدا کارش را خوب بلد است.»

یک جمله از امام پخش شده بود که می‌گفت: «اگر احساس وظیفه کنم به هرکس هرچه داده‌ام پس می‌گیرم. منظور امام از این جمله بنی صدر بود که فرماندهی کل قوا را به او سپرده بود. اما برخی شایعه کرده بودند که امام بهشتی را می‌گوید. برخی از دوستان به آیت‌الله بهشتی می‌گفتند: "به امام بگو منظور خودش را واضح بگوید تا از شما رفع اتهام شود." او می‌گفت: «خدا خودش همه چیز را حل می‌کند.»

یک بار فرد صاحب نفوذی با جدیت می‌گفت: «بهشتی سنی است. اشهد ان علی ولی الله نمی‌گوید.» یکی به او گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخوان تا بفهمی اشتباه می‌کنی. به بهشتی هم سپرده بود امشب که فلانی می‌آید. این جمله را بلند بگو. او اذان و اقامه گفت ولی اشهد ان علی ولی الله نگفت. دوستانش اعتراض کردند تو که هر شب می‌گفتی حالا چرا امشب نخواندی؟ گفت: «اگر امشب این را می‌گفتم به خاطر آن اقا بود من که همه وجودم محبت علی‌ است چرا باید برای یک نفر دیگر چیزی بگویم.»

یکی از کمونیست‌ها بود. آمده بود پای صحبت آیت‌الله بهشتی در اخن آلمان. با تمسخر می‌گفت: «آمده‌ایم آخوند ببینیم و بخندیم. بالاخره خودش کلی تفریح است.» ساعت 11 شب گریه می‌کرد که بحث ادامه داشته باشد. تا ساعت دو با بهشتی حرف می‌زد و بعد شد پای ثابت سخنرانی‌هایش.

جلوی دادگستری عده ای شعار می‌دادند: "مرگ بر بهشتی!" بهشتی هم می‌شنید. یکی از او پرسید: «چرا امام ساکت است. کاش جواب این توهین‌ها را می‌داد.» شهید بهشتی گفت: «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم. ما سپر بلای اوییم نه او سپر ما.»

نگاه متواضعانه مدیر عالیرتبه نظام

در مراسمی یک مادر شهید جلو آمد و گفت: «من 5 پسر و یک داماد دیگر دارم همه آن‌ها فدای امام.» عصر همان روز شهید بهشتی در سخنرانی‌اش گفت: «به امریکا بگویید چشم طمعت را از جمهوری اسلامی بکن. جامعه‌ای که مادرانی این چنینی دارد جایی برای شیطان ندارد.»

یک نفر غمگین رفته بود پیش بهشتی که اوضاع چنین و چنان است. بهشتی خندید و گفت: «برادر! انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین نمی‌شود. دل‌های پرشور و نشاط و چهره‌های شاداب می‌خواهد. این چیزی است که از شما می‌خواهم. چون اخرش یا پیروزی است یا شهادت.»

مقام انگلیسی به بهشتی گفت شما خیلی غیرواقع بینانه با مسائل برخورد می‌کنید. اینگونه جلو برود تحریم می‌شوید. شهید بهشتی گفت: «انقلاب ما انقلاب آرمان‌هاست نه تسلیم به واقعیت‌ها. همان نان و پنیر برایمان کافیست.»

گفته بودند یک ایران شناس امریکایی اصرار دارد شما را ببیند. همدیگر را دیده بودند. آخر طرف گفت: "شما را خواهند کشت. چطور در برابر 200 هزار ارتشی رژیم می‌خواهید انقلاب کنید؟" آیت الله بهشتی گفت: «ما را از معشوق می‌ترسانید. ما عاشق شهادتیم کسی از معشوق خود نمی‌ترسد.»

اجلاس پایانی خبرگان قانون اساسی بود. همه نمایندگان سیاسی کشورها هم حضور داشتند. آیت‌الله بهشتی رفت جلو و با تک تکشان دست داد و از آن‌ها تشکر کرد. به سه زبان انگلیسی عربی و آلمانی. آن‌ها فکر هم نمی‌کردند روحانی‌ها انگلیسی و آلمانی هم بدانند.

یک نفر گفت: «حالا بهترین موقعیت است برای کمک به پیروزی انقلاب. آمار شهدای 15 خرداد را بالاتر می‌گوییم خیلی بالا. این ننگ به رژیم هم می‌چسبد.» اما بهشتی بدون تعلل گفت: «با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کند نه دروغ.»

نگاه متفاوت و انسانی شهید بهشتی به مخالفین نظام

یک بار در جلسه به جمع رو کرد و گفت: «قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می‌خورد حیف که التقاط و نفاق دارد اگر نداشت مناسب بود.» عادت داشت در بدترین حالت هم انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.

در یکی از دیدارهای خارجی اش مترجم ترجمه کرد: هیئت کوبایی می‌خواهد با شما عکس یادگاری بگیرد. همه در کادر ایستادند به جز مترجم. بهشتی پرسید شما نمی‌آیید؟ گفت: "من توده‌ای هستم. همه من را می‌شناسند. برای شما بد می‌شود. بهشتی خندید و گفت: «شما هم باشید دقیقا کنار من.»

برای بازدید رفته بودند. به قبر مارکس رسیدند که یکی از اطرافیان سگ‌های اطراف قبر را نشان داد و با کنایه گفت: "اینها دارند فاتحه می‌خوانند." بهشتی تشر زد که: «توهین نکن. چه مسلمان باشد چه کافر.»

انسان سازی به سبک شهید بهشتی

طلبه بود و جوان. هر روز در دبیرستان درس زبان انگلیسی می‌داد. می‌گفت اینطوری استقلالم بیشتر است و نواقص حوزه را بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌توانم نقد کنم. تا آخر عمرش هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.

یک بار از طرف جایی برای سخنرانی دعوتش کردند. گفت اول من را بشناسید بعد دعوتم کنید. آن‌ها گفتند می‌شناسیم گفت: «من روحانی هستم که نعلین نمی‌پوشم تنها هم با افراد مذهبی در تماس نیستم با افراد غیرمذهبی هم سروکار دارم. اگر فردا دیدید عده‌ای بدون ریش و با کروات به خانه و محل کارم می‌آیند، تعجب نکنید.حالا اگر خواستید می‌آیم.»

سوار ماشین بود که دوستش چراغ قرمز اول را رد کرد. چراغ قرمز دوم بهشتی گفت اگر از این هم بگذری، دیگر نمی‌شود پشت سرت نماز خواند. طرف گفته بود این‌ها قانون طاغوت است، باید سرپیچی کرد. بهشتی دست گذاشت روی داشبور و محکم گفت: «اینها قوانین انسانی است و عین انسانیت.»

یک واحد درست کرده بود برای مطالعات انسانی و تربیتی. می‌گفت: «پس از مدتی به یک اصل رسیدیم. اینکه نمی‌شود آینده یک دانش آموز را با استفاده از تجارب قبلی دانش اموزان دیگر پیشگویی کرد. هر بچه خودش یک کتاب خاص است. یک کتاب سربسته که باید همان را خواند.»

به جوان‌های ایرانی ساکن المان می‌گفت: «اگر جامعه نمونه اسلامی بسازید دیگر نیازی به تبلیغ اسلام نیست. تلاش کنید این جامعه را بسازید آن وقت همه می‌آیند سراغ شما.»

عده ای از منتقدین بهشتی آمده بودند و می‌گفتند می‌خواهیم مناظره کنیم. آن هم فقط با بهشتی. هشت نفر بودند. جلسه مناظره که تمام شد. تحکمشان رنگ باخت حالا می‌گفتند: "می‌شود خواهش کنیم مناظره را پخش نکنید؟"

در یک جمعی نشسته بود که یک نفر به شریعتی توهین کرد. بهشتی سرخ شد و گفت: «حق ندارید راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنید.» هول شدند چند حرف توی حرف آوردند که بگذریم. شهید بهشتی گفت: «شریعتی که جای خود حتی به غیرمسلمان هم نباید توهین کنید.»

از دیدار امام برمی‌گشت. در فکر رفته بود. امام خواب دیده بود عبایش سوخته است. به بهشتی گفته بود، مواظب خودتان باشید. می‌گفت: از امام پرسیدم چرا؟ جواب داد: «آقای بهشتی شما عبای من هستید.»

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط