بازخوانی چهار کتاب درباره "رضاشاه"؛ چرا زیباکلام به اصول تاریخنگاری پایبند نیست؟
رمضانعلی ابراهیم زاده گرجی پژوهشگر تاریخ معاصر در یادداشتی به بازخوانی و مقایسه چهار کتاب درباره رضاشاه پرداخته و آثار سیروس غنی و صادق زیباکلام را مورد نقد قرار داده است.
گروه تاریخ انقلاب خبرگزاری تسنیم - رمضانعلی ابراهیمزاده گرجی پژوهشگر تاریخ معاصر در یادداشتی به بررسی کتابهای «ایران، برآمدن رضاخان»، «رضاشاه»، «رضاشاه و بریتانیا» و «پهلویستایی در ترازوی تاریخ» و مقایسه آنها با یکدیگر پرداخته است که در ادامه میخوانید:
رویدادها و تحولات اصلی و دگرگونساز در جهان و در حیات ملتها همواره از موضوعهای مورد بحث بوده و خواهند بود. یکی به دلیل عمق و گستره این رویدادها و دیگری به سبب نبود یا کمبود اسناد مربوط و سوم به علت پیدا شدن سندهای تازه و چهارم نیز بازمیگردد به بحث و بررسیهای این اسناد از این بُعد که آیا صحت دارند؟ آیا با اسناد دیگر در دسترس تطبیق میکنند یا با آن سندها معارضاند؟
پنجم به این دلیل که اگر اصل بسیاری از این وقایع و دگرگونیها محل مناقشه نباشد، اما انسانها به سبب تعارض دیدگاهها و خاستگاههای فکری و سیاسی و اجتماعی، آنها را محمل جدل قرار میدهند. نیز نباید از یاد برد در دهههای متوالی با تفکیک علوم از یکدیگر به ویژه در علوم انسانی و از جمله سر برآوردن دانشهای میان رشتهای، رویکردها نیز دارای زوایا و پنجرههای ورود و خروج بسیار شدهاند.
با این همه با توجه به غرضها و مرضها (گذشته از مخالفت و موافقت براساس منطق درست در روابط انسانی که این دو طبیعی مینمایند) حتی اصل موضوع مربوط به رویدادها و وقایع اصلی را دچار پیچش و گرههای بسیار میکند.
روزانه خبرهایی است که از دل اتفاقات پیش چشم در رسانههای ارتباط جمعی از جمله در فضای مجازی منتشر میشوند. فکر میکنید سره و ناسره کردن این همه و رسیدن به لُبّ درست کلام آسان است؟ به ویژه اگر زمانی نیز بر آن بگذرد، کاری است شاق و طاقتفرسا!
پناه بردن متفکران به اختراع خویش یعنی «نسبیتانگاری همه چیز» و نفی هر نوع «مطلق» و «قطعیانگاری» بدون تردید به دلیل همین خصلت آدمی به پیچاندن امور و گره در گره افکندن آنهاست تا خود را سرگرم سازد وگرنه به «اصل قطعیت» برخی از پدیدهها ارتباط نمییابد.
تاریخ از جمله موضوع درجه اولی است که در چنین فرآیندی میگنجد. برافتادن نظام پادشاهی در ایران در 22 بهمن 1357 شمسی قطعی است و در آن کسی تردید ندارد. اما علل چنین رخداد عمیق و تحول آخرین محلی، منطقهای و جهانی محمل و موضوع بحث فراوان شده است و همچنان ادامه خواهد داشت.
** غنی کیست؟
یکی از کتابهایی که بحثهای بسیار برانگیخته نوشته سیروس غنی به انگلیسی با عنوان IRAN AND THE RISE OF REZA SHAH FROM QAJAR COLLAPSE TO PAHLAVI RULE است که همزمان نیز در ایران به وسیله حسن کامشاد به فارسی درآمد و چاپ اول آن در زمستان 1377 با نام «ایران؛ برآمدن رضاخان و برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها» توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد.
کتاب «ایران برآمدن رضاخان» مورد نقدهای بسیاری قرار گرفته است
سیروس غنی فرزند دکتر قاسم غنی است. دکتر غنی اگرچه در مدرسه آمریکایی بیروت طب خوانده بود ولی در تاریخ و فرهنگ ایران اسلامی مطالعات گسترده داشت و به ادبیات و عرفان دل داده بود. از نظر زمانی همدوره رضاخان است و از افراد مورد اعتماد رضاخان به حساب میآید.
اگر افراد نوشتههای وی را نخوانده باشند، احتمال دارد که دستکم نامی از دیوان حافظ تصحیح قزوینی - غنی را شنیده باشند که تا سالیان سال از تصحیحهای معتبر شناخته میشد و البته هنوز هم ارج و قربی دارد.
تاریخ عصر حافظ و گزارهای موجه از تاریخ تصوف نیز از جمله آثار اوست که میتوان روحیات عرفانی وی را در این نثر دریافت. و البته خاطرات 13 جلدی وی را فرزندش سیروس غنی از روی یادداشتهای به جا مانده پدر چاپ و منتشر کرده است. اثری خواندنی است که در آن مراحل زندگی خانوادگی و چگونگی تحصیلات وی و بازگشتش به ایران و اقامت در زادگاهش شاهرود و نیز هنگام اشتغال در سفارت ایران در ترکیه و واشنگتن به صورت مبسوط و مشروح به قلم آمده است. در همین جلدها میتوان برخی از ارتباطات سیاسی وی را با رضاخان مطالعه کرد.
غرض این است یادآور شود که سیروس چنین میراثی را از پدر در اختیار دارد. پدر خود بزرگی بود از بزرگان این دیار که آثار مکتوب وی گویای آن است و سیروس غیر از این کتاب و انتشار خاطرات پدر اثر دیگری نیز درباره روابط ایران و غرب باز به انگلیسی دارد که نشانگر مطالعات وی در تاریخ ایران و روابط این کشور با غرب است.
** 2 کتاب درباره رضاشاه
ترجمه فارسی کتاب سیروس غنی در ایران بازتاب انتقادی درخوری نیز داشت. از جمله دو کتاب را میتوان نام برد که پس از کتاب غنی به فارسی نوشته شدهاند. یکی کتاب «رضاشاه» است که دکتر صادق زیباکلام نوشته و خود در مقدمه معترف است که از آن تاثیر پذیرفته و موافق دیدگاه غنی است و دیگری کتاب «پهلوی ستایی در ترازوی تاریخ» به قلم دکتر سیدمصطفی تقویمقدم است. چاپ اول این کتاب را موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی عرضه کرده است.
کتاب رضاشاه به قلم زیباکلام متاثر از کتاب سیروس غنی است. این کتاب به دلیل اشتباهات تاریخی از سوی وزارت ارشاد مجوز نگرفت و در خارج از کشور منتشر شد.
یک کتاب دیگر نیز پس از انتشار «ایران برآمدن رضاخان...» غنی در آمریکا منتشر شد. عنوان آن کتاب این است: «Great Britania And Rezashah: The Plunder Of Iran» که در دانشگاه فلوریدا منتشر شده است. نویسنده این کتاب دکتر قلی مجد ایرانی ساکن آمریکاست.
کتاب مجد در ایران توسط مصطفی امیری در 12 فصل به فارسی درآمد و چاپ اول آن در بهار سال 1389 توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی چاپ و منتشر شد. در مقدمه ناشر آمده است: «به پیشنهاد آقای دکتر مجد از ترجمه فصل دوم، سوم و چهارم به دلیل تکرار مطالب آن در کتاب «از قاجار به پهلوی» که همزمان با این اثر توسط موسسه منتشر میشود، خودداری شده است.»
کتاب رضاشاه و بریتانیا به قلم محمد قلیمجد و ترجمه مصطفی امیری بر مبنای اسناد وزارت خارجه آمریکا توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده است
** کپیبرداری ناشیانه زیباکلام از یک کتاب
مطالعه کتاب زیباکلام نشان میدهد که نوشته وی چقدر از نظر منابع لاغر و نزار است. اصل کتاب بر آنچه غنی گفته است تکیه دارد و بقیه وعظهای نویسنده است که اصلاً برای دانشجویان دوره دکتری در دانشگاه تهران بیان شده و بعداً کاملتر شده و در قواره کتاب درآمده است. کتاب زیباکلام نه فهرست اعلام و نه فهرست منابع دارد. البته در پانوشتهای صفحههای 35، 100 و 266 عنوان سه منبع ذکر شده است. بقیه همه ارجاع متنی به کتاب غنی است. خود حدیث مفصل بخوان از یک استاد مدعی که عصبانی است. عصبانیت زیباکلام از مقدمه و فصل اول و تمام کتاب هویداست.
این عصبانیت که علل آن را بازمیگوید که باز هم به همین دلیل حداقل اگر نگوییم ناصواب که بسیار ابتر است سبب شده است حتی متن فارسی کتاب غنی را نیز به درستی درنیابد و آنچه را غنی نوشته و تفسیرها و تحلیلها یا پیشفرضهای قبلی وی را نیز نبیند که سبب شده دچار نسیان در استنتاج و تناقض در بیان شود.
نباید از این نکته هم گذشت که متن انگلیسی کتاب مجد که سالها پیش منتشر شده بود، میتوانست به عضو هیات علمی دانشگاه تهران مددهایی در جهتگیریها بکند که عدم رجوع به متن انگلیسی (به دلیل نبود نشانهای از آن) مایه تاسف است. در حقیقت زیباکلام ناقل معمولی کتاب غنی است، با برخی اضافات در قالب وعظ.
** قضاوت دمدستی زیباکلام در مورد سرنوشت "داور"
نمونه آورده شود؛ زیباکلام مطلوب خود را درباره سرانجام داور دمدستی البته آگاهانه شروع کرده است: «علیاکبر داور دیگر معمار عصر پهلوی است که به دست خودش در میانه راه از این قطار پیاده گردید.» (صفحه 252) و در صفحه 255 مینویسد: «اما در این مقام (وزیر مالیه) داور به واسطه تخصیص مقداری ارز موجبات دلخوری اعلیحضرت را فراهم میآورد، به صورتی که از رضاشاه فحش میشنود... آن دشنام بر داور بسیار گران میآید و همان شب (21 بهمن 1315) در سن 51 سالگی با خوردن تریاک به زندگیاش پایان میدهد.»
البته این نوع روایت نیز به تبعیت از غنی است که فقط از خودکشی داور در بهمن 1315 یاد میکند. گرچه در سطور قبلی همین صفحه در ادامه کشتن تیمورتاش و اتهامهای وی مینویسد: «رضاشاه ظاهراً باور داشت که مشتی از وزیران دیگر هم در توطئه دست دارند.» و آن توطئه از نظر رضاشاه «از جمله نقشه براندازی خود و محروم ساختن ولیعهد از تاج و تخت» بود.
علیاکبر داور وزیر مالیه رضاشاه بود که مورد غضب وی قرار گرفت و با مرگ مشکوک در سال 1315 درگذشت
غنی در صفحه 344 در ادامه آوردن شرح احوال کوتاهی از داور و تلاشهای بیوقفه و خستگیناپذیرش در حمایت از رضاشاه مینویسد: «رضاشاه اعجاز میخواست و خبر نداشت که این همه کار چگونه داورِ فرسوده را از پا میاندازد. بار توانفرسای 12 سال کار زیاد و درخواستهای مستبدانه و روزافزون رضاشاه و سرزنشهای وی سرانجام به خودکشی داور در 21 بهمن 1315 انجامید.» اما زیباکلام همین نوشته محتاطانه را به درستی نیاورده است.
در کتاب مجد گزارشهای هورنی بروک وزیر مختار آمریکا در ایران نکتههای دیگری را میگوید که میتوان در فصل پنجم (صفحه 193 الی صفحه 201) مطالعه کرد.
اگر به نوشته زیباکلام درباره مرگ داور که «رضاشاه یکه خورد» برگردیم باید بپرسیم پس چرا جلو روزنامههای وقت را برای تجلیل از داور گرفته بودند؟ حتی لقب حضرت اشرف را حذف کردند و به مرحوم داور اکتفا کردند؟
تیمورتاش خوشنام نبود و بدکاره بود ولی داور از نظر شخصی وجههای داشت و فردی خلاق، فداکار و پرکار بود و جزء به رضایت رضاشاه کاری نمیکرد. برخلاف تیمورتاش اهل خودنمایی نبود. داور بدون تردید منتظر فرجامی بد برای خود بود، همانطور که شاهد سرانجام تیمورتاش و دیگران بود، میترسید. خود نیز پایانی با خواری و مذلت پیدا کند و در اوج خفت کشته شود.
جالب است که منابع مختلف داخلی و از جمله گزارش موجود در وزارت خارجه آمریکا، رضاشاه حتی در چگونگی اعلام علت مرگ داور دخالت کرد: «به دستور شاه علت مرگ (برغم اینکه در ابتدا سکته مغزی گزارش شده بود) سکته قلبی اعلام شد. علاوه بر این هیچ دیپلمات یا شخصیت دیپلماتیک از هر درجه و رتبه در تهران نیست که حقیقت را نداند تا جایی که به هنگام صحبت درباره این مسئله حتی نمیگویند طبق شایعات اینطور است، زیرا این حرف را توهین به شعور و آگاهیشان میدانند و صحبتها فوراً به این سو میرود که چرا داور خودکشی کرده است.» و «البته هیچ کس به جز شاه دلایل اصلی خودکشی او را نمیداند و امیدی هم به باز شدن دهان شاه نیست.» (مجد، صفحه 197)
هنوز نیز خیابانی که میدان ارگ را به خیابان خیام وصل میکند، به نام «داور» باقی مانده است. در همین منطقه است که ساختمانهای اصلی مربوط به قوه قضائیه متمرکزند.
** چشم بستن بر جنایتهای رضاشاه در مسجد گوهرشاد
زیباکلام در مورد جنایت مسجد گوهرشاد در ماجرای اعتراض به کشف حجاب نیز مانند آدم ذینفع موضع میگیرد و در پانوشت صفحه 259 ضمن یادآوری اعلام سردار اسدی، داماد فروغی و علت خانهنشینی فروغی برای تخفیف در ابعاد این جنایت که توسط نظامیان ارتش و به دستور مستقیم رضاشاه صورت گرفت، بسیار گنگ و غامض مینویسد: «رضاشاه که به شدت عصبانی شده است از ارتش کمک میگیرد و از بیرون مشهد قوای نظامی وارد میکند و این بار با کشته و زخمی کردن شماری از مردم آنها را از مسجد گوهرشاد بیرون میکند.»
غنی درباره این رویداد سکوت میکند و حتی اشارهای هم به اسناد وزارت خارجه انگلیس نمیکند و زیباکلام کلام گنگ و سبکوزن را که چیزی در حد سکوت است و میتوان از آن چشم پوشید در پانوشت میآورد. در پانوشت صفحه 117 در حمایت از کودتای سوم اسفند میگوید: «برای حمایت از دین و مذهب نخستین و تنها اقدامی که دولت کودتا انجام داده، رسمیت بخشیدن به تعطیلات مذهبی و بستن مشروبفروشیها بود.»
کیفیت جنایتی که رضاشاه در مسجد گوهرشاد انجام داد در اسناد بسیاری آمده است
تعجبآور است که درنمییابد چرا کودتاچیان چنین کردند، زیرا نمیخواهد حلقههای زنجیره بعدی رویدادها را به هم وصل کند. رضاخان تا وقتی لازم بود که توجه اهل دین و مذهب را به خود جلب کند و به نفع خود متدینان را برانگیزد یا حداقل وادار به سکوت کند، آن دستور را داد.
در روز عاشورا رضاخان و نظامیان با سر و لباس گلآلود دسته عزاداری راه انداختند. یا وقتی چند تن از علمای اعلام را به دلیل مخالفت با انتخابات انگلیسی از عراق اخراج کردند و به قم آمدند، هنگامی اجازه بازگشت به آنان داده شد که این موضع را سفارت انگلیس در تهران فقط به شخص رضاخان اطلاع داد و او برای خریدن وجاهت نزد آنان به قم رفت.
اما وقتی که احساس بینیازی به روحانیون و متدینین کرد، دستور کشف حجاب داد. علیه روحانیون بگیر و ببند راه انداخت. عزاداری و مجالس روضهخوانی اباعبدالله (ع) را ممنوع کرد.
** مفتونِ مدرنیسم
آنچه قطعی است این نکته میباشد که زیباکلام مفتون مدرنیسم است که خود مبنایی ایدئولوژیک دارد. بسیاری از باورمندان به این ایدئولوژی در قالب تجدد (مدرنیته) فقط مشتاق جاری و ساری شدن مبانی آن هستند و هیچ اهمیتی برای خسارات آن قائل نیستند و اهمیتی به اخلاق و فرهنگ دیگران نمیدهند.
مدرنیسم بولدوزری است که جبر تاریخی آن را به راه میاندازد و لاجرم از تمام جوامع میگذرد و خساراتی هم به بار میآورد که در برابر منافع آن ارزش یادکرد ندارد و میتوان چشم بر آنها بست. وگرنه زیباکلام درباره وقایع مسجد گوهرشاد، خودکشی داور، کوچاندن هزاران هزار نفر از کردها و لرها و دیگر عشایر به دهها کیلومتر دورتر از سرزمینشان چشم نمیپوشید. همانطور که سفارت انگلیس در گزارشهایش طبق نوشته غنی از این همه مصیبت چشمپوشی کرد.
غنی دو هدف اصلی دنبال میکند. یکی میخواهد نشان دهد که بعد از کودتای 1299 رضاخان وابستگی به انگلیس نداشت و دیگر اینکه انگلیس از طریق سفارتش در ایران نمیتوانست کارآمد باشد.
روشن است که هدفهای دیگری نیز در پی این دو هدف وجود دارد و زیباکلام نیز به عنوان عضو هیات علمی یکی از معتبرترین دانشگاههای ایران، همین ردپا را دنبال میکند. در حالی که آشکارا غنی دچار نسیان قلمی میشود یا با مصادره به مطلوب حقایق را میپوشاند. لذا برای رضاخان قصد دارد کیفی به غیر از «کیف انگلیسی» تدارک ببیند. غافل از آنکه این کیف از همان الگوی کیف انگلیسی تبعیت میکند، اما فقط برای باز و بسته کردن آن شگردی تازه ابداع شده است.
برای آشنایی با این شیوه عمل میتوان به کتاب «پهلویستایی در ترازوی تاریخ» نوشته دکتر سیدمصطفی تقویمقدم رجوع کرد؛ به ویژه به بخش دوم آن زیر عنوان «تاریخنگاری و ایدئولوژی» که به صورت مستقیم به نقد دادههای کتاب غنی میپردازد.
کتاب پهلویستایی در ترازوی تاریخ به قلم سیدمصطفی تقویمقدم به نقد ستایش پهلوی در بین روشنفکران پرداخته است
اگرچه در بخش اول نیز موضع نقادانه دارد، اما در این بخش که نویسنده برای آن عنوان «ایران معاصر، ظهور مسائل جدید و معرکه ایدئولوژیها» محیط فکری و سیاسی بحث را گسترده و عامتر میگیرد و نگرش کلیتر و ماهیتی دارد.
عنوانهایی که در این بخش مورد نظر است، نشانگر چنین رویکردی است؛ ماهیت و موقعیت رژیم پهلوی در آستانه انقلاب اسلامی، جامعهشناسی سیاسی انقلاب، نوستالوژی رژیم پیشین، بحرانهای پهلویگرایی (بحران مشروعیت، بحران کارآمدی و بحران بقا)، تشبُّث به مغالطه پهلوان پنبه، رویکرد عوامانه، مغلطه تاریخ حکومتی، مغلطه در مفهوم جاسوسی، مغلطه در مسئله حجاب، مغلطه در مسئله امنیت و سرانجام منطق دوگانه.
در همین بخش است که به برخی مواضع زیباکلام در کتاب «رضاشاه» نیز گریزی میزند. گرچه در بخش دوم نیز در مواردی باتوجه به تبعیت زیباکلام از غنی ناچار از آوردن کدهایی از زیباکلام میشود.
به نظر میرسد حتی بدون توجه به منابع داخلی (فارسی) و خارجی که به ویژه پس از بیرون راندن رضاشاه از ایران چاپ و منتشر شدهاند، میتوان با مطالعه چهار عنوان کتابی که در این متن نام بردهایم، تفاوت سوگیری (نه بیطرفانه) بلکه هرچه نزدیکتر به یافتن واقعیتهای تاریخی را شاهد بود.
در مقام مقایسه کتاب غنی و کتاب مجد میتوان دریافت، غنی تا چقدر وسوسه شده است در پی علایق قبلی همه چیز را با تفسیر به رای و تاویل به راهی ببرد که در آن نشان دهد رضاخان فرد مستقل و بدون وابستگی به انگلیس بوده است.
در حالی که با تلاش طاقتفرسای او برای تحمیل این هدف به متن اسناد و به تبع به مخاطبان، نمیتواند برای افکار عمومی تیزبین اقناعگر باشد. زیرا در سراسر کتاب ناچار است از اسنادی (اسناد وزارت خارجه بریتانیا به ویژه گزارشهای وزیران مختار انگلیس در ایران و مواضع کرزن وزیر خارجه وقت این کشور) بهره بگیرد که نشان میدهد در تمام جزئیات ایران وقت نفوذ و سلطه دارند.
** نقش انگلیسیها در کودتای سوم اسفند
و به این مجموعه انگلیسی در ایران وقتی آیرونساید تا مدتی به ایران میآید تا قوای انگلیسی را خارج کند، چرخه رفتار انگلیسیها جهت ویژه میگیرد که به کودتای سوم اسفند 1299 منجر میشود. تا اینجا غنی ناچار از اعتراف بدان است و سرانجام این سخن آیرونساید را میآورد که بعد از کودتا نوشت: «به گمانم مردم همه میپندارند کودتا را من راه انداختم، راستش را بخواهید شاید هم کار کار من باشد.» غنی با نقل این کلام میافزاید: «... مطالبی که آیرونساید در دفتر یادداشت خود نوشت شاید مورد ظن دیگران نیز بود و ارتش انگلستان نمیخواست پتهاش بیش از این روی آب افتد.» (غنی، 218)
همین جمله آیرونساید را در صفحه 204 هم آورده است. غنی درباره آیرونساید یادآوری میکند که در یادداشتهای روزانهاش آیرونساید کمتر شکسته نفسی به خرج میدهد. در مدخلی پس از کودتا که روز 5 یا 6 اسفند (23 یا 24 فوریه) قلمی شده است، میگوید: «گمانم مردم همه میپندارند...» و همچنین میتوان به «گزارشهای ماموران دیگر انگلیسی» که در کتاب غنی از صفحههای 203 و 204 آمده رجوع کرد. سخنانی که از شاهدان ایرانی کودتا نیز نقل میکند، موید بر دخالت مستقیم انگلیسیها در این کودتاست. (مرتضی یزدانپناه، حسن ارفع و احمد امیراحمدی، صفحات 191 تا 195)
برخی از دیدارهای رضاخان با نرمن و لورین آمده است. لورین جانشین نرمن وزیر مختار قبلی انگلیس است. ضمن اینکه نگاه وی به عقیده غنی «به طور کلی نسبت به رضاخان به عنوان چهرهای سیاسی ستایشآمیز است.» همان را به وزیر خارجه کشورش گزارش میکند و میافزاید: «در اوضاع کنونی ایران همه به ساز رضاخان میرقصند و او بهترین تضمین حراست از منافع مشروع ما میباشد... و ما باید مزایای دوستی او را درک کنیم» و مینویسد: «اگر رضاخان برود، ثبات هم میرود.» (غنی، 277)
زیباکلام در کتاب رضاشاه تلاش کرده وی را فردی مستقل نشان دهد که وابسته به انگلیس نبوده، در حالی که سیروس غنی به گرایش رضاشاه به سوی انگلیسیها اشاره کرده است.
در گزارش لورین نکتهای است که بسیاری از صاحبنظران ایرانی نیز از گذشته بدان تکیه کردهاند یعنی ایران قدرتمند تحت سلطه یک حاکم قدرقدرت بهتر میتواند حافظ منافع انگلیس باشد. در سپتامبر 1922 (شهریور 1301) لورین به کرزن نوشت: به نظر من باید پیوسته به خاطر سپرد که ملاک نهایی مناسبات ما با ایران، تهران است و اینکه یکپارچگی تمام امپراتوری ایران به طور کلی و در درازمدت برای مصالح بریتانیا مهمتر است تا تفوق محلی هریک از دستپروردگان ما. (ص 283)
وجه مسلط چنین بحثهایی را میتوان در کتاب «پهلویستایی در ترازوی تاریخ» مطالعه کرد. اما به این نکته غنی نیز میشود انگشت گذاشت که پس از رای اعتماد گرفتن رضاخان به عنوان نخستوزیر از مجلس مینویسد: «رضاخان پیش از اخذ رای تعهد سپرد که کابینهاش را تغییر دهد و کابینه جدید خود را در 10 شهریور به مجلس معرفی کرد.» (صفحه 352)
غنی پس از آوردن اسامی وزیران تاکید کرد: «خصوصیت بارز کابینه جدید گرایش قطعاً انگلیسی آن بود.» اما برای کماثر کردن عملکرد ترکیب کابینه به نفع انگلیس مثل بسیاری از موارد توجیهتراشی میکند که برای دفع خزعل گماشته انگلیسی در جنوب و گرفتن بهانه از انگلیسیها چنین کابینهای را تشکیل داد. (همان)
** واکاوی اسناد وزارت خارجه آمریکا در کتاب مجد
مجد در کتاب «رضاشاه و بریتانیا» که براساس اسناد وزارت خارجه آمریکا تدارک دیده است، نکتههایی را که گویا غنی در اسناد وزارت خارجه انگلیس ندیده است، میآورد. ضمن اینکه مجد از این اسناد مصادره به مطلوب و تفسیر به رای برخلاف غنی در کتابش ندارد.
در کتاب غنی در بخشهای پس از کودتای 1299 باید با دقت طرفداری انگلیس از رضاخان و رضاشاه ردیابی کرد، اما در کتاب مجد گزارشهای سفارت آمریکا بیپرده است و جالب آنکه وزیر مختار آمریکا بعضاً از قول مقامات انگلیس در تهران چنین کار میکند و از اقدامات آنان در حراست از جان رضاشاه پرده برمیدارد یا تلاش نمایندگان انگلیس در تهران را برای پردهپوشی بر جنایات رضاخان و رضاشاه یا تخفیف آنها فاش میسازد. از جمله اصرار وزیر مختار انگلیس به همتای آمریکاییاش ویلیام اچ.هورنی بروک بر این مسئله است که مرگ جعفرقلی خان بختیاری وزیر جنگ سابق و یکی از روسای ایل بختیاری در سال 1934 در زندان به علت سکته مغزی بوده است. بعدها یکی از مقامات زندان را که به قتل جعفرقلی خان بختیاری متهم بود، در سال 1944 در یکی از میدانهای تهران در کنار مجسمه سوار بر اسب رضاشاه به دار آویختند.
جعفرقلیخان بختیاری وزیر جنگ رضاشاه بود که به دستور وی و به اتهام توطئه به قتل رسید.
این صحنه طنزآمیز ریچارد فورد کاردار آمریکا را بر آن داشت که در گزارش خود بنویسد در حالی که مسئول زندان به دار مجازات آویخته میشود، قاتل اصلی یعنی رضاشاه که مجسمهاش در میدان بود، از چنگال عدالت گریخته بود. (مجد صفحه 25)
در کشتار مسجد گوهرشاد براساس گزارش وزیر مختار آمریکا نیروهای ارتش به دستور شخص شاه به تظاهرکنندگان حمله کردند و «استفاده از تیربار موجب تلفات هولناکی شد»، برآورد محافظهکارانه از شمار کشتگان و مجروحان 500 نفر بوده است. علاوه بر این حدود 2 هزار نفر نیز دستگیر شدند و «هر روز در گروههای 30 نفری فلک میشدند.» (همان) اما انگلیسیها تلاش و اصرار داشتند که فقط 60 نفر کشته و 120 نفر دستگیر شدهاند. تعدادی که توجه زیباکلام را نیز برانگیخت.
مجد براساس گزارش وزیر مختار آمریکا مینویسد: «بعد از این واقعه اسفناک دلمشغولی اصلی وزیر مختار انگلیس محافظت از جان رضاشاه در مقابل سوقصدها بود.» هارت وزیر مختار آمریکا مینویسد: «انگلیسیها همیشه برای موفقیت سیاستهایشان به رضاشاه متکی بودند.» و میخواستند رضاشاه زنده بماند و بدینترتیب کشتارها را تضمین میکردند. (همان، 26)
مشروح گزارش هورنی بروک وزیر مختار آمریکا را میتوان ذیل «خبر شورش در مشهد: سانسور شدید» را در صفحههای 180 الی 190 و به همراه صحبتهای بروک با همتای انگلیسیاش را خواند.
از آنها بخشی آورده شده تا دریافته شود چرا انگلیسیها به صورت نیمه علنی کشتار را کم جلوه میدهند اما در گزارش محرمانهای که بعداً در اختیار وزیر مختار آمریکا قرار میگیرد، بخش دیگری از واقعیت شوم کشتار را اقرار میکنند: «وزیر مختار بریتانیا هم اینک تعداد کشتهها و مجروحین را بین چهارصد تا پانصد نفر تخمین میزند.» در زیر برخی اظهارات کنسول بریتانیا در مشهد که وزیر مختار بریتانیا به طور محرمانه در اختیارم قرار داده است نقل میکنم. این گزارش محرمانه در صفحه 88 کتاب مجد آمده است. در این ماجرا سفیر افغانستان تعداد کشتههای زائر افغانی را 8 نفر اعلام میکند. (ص 188) البته گزارش محرمانه انگلیس مورد توجه زیباکلام قرار نگرفت. اقدامات امنیتی انگلیس را پس از جنایت رضاشاه در حرم امام رضا (ع) را در صفحههای 191 و 192 خواند.
برای اینکه علاقهمندان به تاریخ معاصر کشورمان به ویژه از وضعیت و عملکرد رضاخان موسس خاندان پهلوی آگاه شوند و سوگیریهای جانبدارانه را به دلیل تمایلات فکری سیاسی از گزارشهای واقعی تشخیص دهند، بهتر است هر چهار کتاب را بخوانند. (جدای از منابع فراوان دیگری که به فارسی نوشته شده یا به فارسی درآمدهاند و تقریباً همه آنها مربوط به قبل از انقلاب اسلامیاند) به ویژه دو کتاب غنی و مجد را با حوصله مطالعه کنند.
لازم است دانسته شود آیا غنی از جایگاه «پهلویستایی» و تعلقات آنگلوفیلی است که سعی بسیاری دارد تا حقایقی را که خود از اسناد میآورد، وارونه جلوه داد یا واقعاً استقلالطلبی و ملیگرایی رضاخان را خالصاً و مخلصاً نتیجه میگیرد؟
وقتی به جواب این پرسش اساسی برسیم، کلام زیباکلام در کتاب رضاشاه موقعیت نازلتری پیدا میکند زیرا به هر حال تقیدی است و حتی برخی از ارزشهای مهم کتاب غنی را به دلیل رجوع مستقیم به اسناد و ارجاع به منابع و ماخذ بسیار ندارد و مانند جلد کتابش از جنس نوشتههای زرد و بازاری جلوه خواهد کرد.
** ماجرای نفت؛ نمونهای از وابستگی پهلوی
محمدقلی مجد در کتابش از گزارشهای سفارت آمریکا در تهران به طوری بیپرده حقایق تکاندهندهای را میآورد، ازجمله درباره قرارداد جدید نفت است که با دخالت مستقیم شخص رضاشاه علیرغم چندین دوره مذاکره نمایندگان حکومت وقت ایران (مانند تیمورتاش) که به توافقی منجر نشد، قرارداد جدید با شرکت نفت انگلیس و ایران امضا شد. خیانت بیّن و عمدی رضاشاه در این اقدام براساس گزارشهای سفارت آمریکا و نیز گزارشهای بانک جهانی مشخص میشود که رضاشاه با دخالت مستقیم در مذاکرات چه خدمت مهمی به شرکت نفت انگلیس و ایران و به منافع بریتانیا و چه خیانت وسیعی به منافع ملی مردم ایران کرده است.
همچنین حقایقی که درباره تاراج درآمدهای نفتی این دوران توسط رضاشاه برملا میشود نیز تکاندهنده است. همینطور تاراجی که به عنوان خرید سلاح و واقعیت ارتش این دوره میآید، برای هر ایرانی اطلاع از آنها لازم است تا دریافته شود که «ملیگرایی» موردنظر غنی از چه نوعی است!
غنی میخواهد بگوید: «رضاشاه هنگام حمله روس و انگلیس حکومتی مرکزی و قدرتمند، آزاد از دستکاری قدرتهای خارجی، آزاد از هرگونه گردنکشی عشیرهای و نفوذ ناروای مذهبی بر ایران میراند. حکومتی که ایران نظیرش را 140 سال گذشته تاریخ خود به چشم ندیده بود. ساختار مالی کشور استوار بود و گامهای نخست صنعتی شدن برداشته شده بود... مکتب و مسلک جدید خاصه شکل تازهای از ملیگرایی پی افکند و در واقع دولت ملی امروزی ایران را بنیان نهاد. رضاشاه فیلسوف - شاهِ افلاطونی نبود و مسلماً نقایص بسیار داشت ولی بیگمان پدر ایران نوین و معمار تاریخ قرن بیستم کشور ما بود! (صفحات 427 و 428)
از «حکومت مرکزی قدرتمند» او همین بس است که با چه افتضاحی از تهران به اصفهان فرار کرد و از آنجا تا جنوب ایران برده شد و در تبعید چگونه مُرد.
با قراردادی که رضاشاه با شرکت نفت انگلیس و ایران به امضا رساند، منافع بسیاری به انگلیسیها داد. فرزندش نیز این امتیاز را به آمریکا و غربیها داد.
ارتشی که در سرکوب و کشتار و تخته قاپو کردن عشایر آنچنان قدرت نشان داده بود در اولین مواجهه با ارتشهای متجاوز انگلیس و روس از هم پاشید و «ساختار استوار مالی کشور» چندان محکم و عمیق بود که در تهران در اواخر حکومت رضاشاه به دلیل کمبود گندم، نان کمیاب شد یا مردم در ولایات نان جو میخوردند و حکومت اقدام به مصادره گندم نزد تجار و مردم کرد.
لوییسجی دریفوسِ پسر وزیر مختار آمریکا در گزارش خود ضمن اشاره به «رفتن به آسیابی که چندین مایل آن طرف تهران است» و اینکه «شاهد کمبود گندم بودم» میافزاید: «میتوان کمبود این ماده غذایی مهم و اصلی در رژیم غذایی ایرانیها را به دو عامل نسبت داد که هیچ یک از آنها به تنهایی نمیتواند کمبود شدید گندم را سبب شود. اول اینکه درست قبل از شروع جنگ مقداری گندم به آلمان صادر شد و بدینترتیب موجودی انبارهای گندم را کاهش داد و دوم اینکه محصول گندم 1940 اصلاً خوب نبود... البته کسی گمان نمیکند که از وقتی که محصول سال 1940 به بازار آمد گندمی به خارج صادر شده باشد، هرچند شایعاتی دارند در اینباره بر سر زبانهاست.» (صفحه 458)
بهزودی وی درمییابد که تنها شایع نبود. زیرا «جیمزموس کنسول آمریکا به هنگام سفر در حوالی بجنورد در ماه مه 1941 ماموران انحصار غله را دید که برای صدور گندم از کشاورزان گندم میخریدند در حالی که کشور در مرز قحطی بود و از هند گندم وارد میکرد.» (همان)
نتیجه این حکومت مرکزی مقتدر همان است که در سایه اشغال کشور توسط متجاوزان روسی و انگلیسی، فرزند همین «پدر ایران نوین و معمار تاریخ قرن بیستم کشور» زودازود همه چیز را در اختیار انگلیسیها و بعد آمریکاییها گذاشت و دهها هزار مستشار خارجی (آمریکایی) بر تمام ارکان نظامی و غیرنظامی اصلی کشور سلطه داشتند و شاه وقت و بیوقت در اختیار سفیران انگلیس و آمریکا بود. (ازجمله به کتاب خاطرات اعلم که دوست بسیار نزدیک و وزیر دربار محمدرضا پهلوی بود، رجوع شود.»
ملیگرایی را پایهگذاری کرد که وقتی یک مرد به واقع ملی دکتر محمد مصدق خواست صنعت نفت را ملی کند، دو کشور پشتیبان وی یعنی انگلیس و آمریکا با به راه انداختن کودتا به تاراج منابع ایران پرداختند و فرزند خلف رضاخان در وابستگی، تمام صنایع نفت به عنوان بزرگترین منبع سرمایه ملی نسلها را در اختیار آنان گذاشت و البته هم پدر و هم پسر نتیجه خیانتهای خود را دیدند و با فرارشان مردم ایران نفس راحتی کشیدند.
البته نه غنی و نه زیباکلام و امثالشان چنین چیزهایی را نمیبینند و همه این موارد را به پای تجدد (مدرنیته) و در حقیقت مدرنیسم و تمدن جدید رضاخانی به خاک میسپارند. ولی یک ملت میبیند که حاصل آن چه بوده است و نتیجه قهری آن چیست؛ سرانجام رضاشاه (پدر) و محمدرضا شاه (پسر)!
انتهای پیام/