پاسخی به مطالب محسن هاشمی درباره پرونده هسته‌ای/ خاطرات پدر مخدوش است؛ تاریخ هم بخوانید

آنچنانکه پیداست، پدر مرحوم آقای محسن هاشمی انتقام کینه‌ای که از سال ۸۴ از احمدی‌نژاد داشت را در سال ۸۸ با تمام توان و با دمیدن به آن آشوب‌ها از کل مردم ایران گرفت و این ملت را وارد روندی کرد که رنج‌‌های امروز تنها بخشی از اثرات آن است!

گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم-عبدالله عبداللهی:جناب محسن هاشمی، پسر ارشد مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی چند صباحی است یادداشت‌هایی را درباره موضوع هسته‌ای منتشر می‌کند. پیشتر خبرگزاری تسنیم در گزارشی به برخی اشکالات وارده بر این یادداشت‌ها پرداخته بود(اینجا)، با این حال پاسخ ایشان به آن گزارش (اینجا) و همچنین مطالب دیگری که در یادداشت‌های اخیر آقای محسن هاشمی مطرح شده، اقتضا می‌کند که پاسخ مشروح‌تری دریافت کند.

روح و مضمون همه‌ی یادداشت‌های‌ اخیر آقای محسن هاشمی درباره روند ماجراهای هسته‌ای را می‌توان اینگونه خلاصه کرد: فناوری هسته‌ای خوب است و مرحوم هاشمی هم به آن معتقد بود، امّا این فقط آقای هاشمی بود که راه درست را در سیاست خارجی و موضوع هسته‌ای می‌پیمود و منتقدان آیت‌الله هاشمی با پافشاری بر موضوع هسته‌ای و عدم توجه لازم به خواسته‌های غربی‌ها و سرسختی غلط در مسیر پیشرفت‌های هسته‌ای، تحریم را به کشور تحمیل کردند و شد آنچه شد.

اینکه چرا آقای محسن هاشمی از این دریچه به مسئله ورود می‌کند مشخص است؛ آمریکا و دوستان غربی‌اش تحریم‌های شدیدی بویژه در حوزه اقتصاد علیه مردم ایران اعمال کرده‌اند که در برخی عرصه‌ها رنج‌ها و مشقّت‌های ناجوانمردانه‌ای را بر ملّت تحمیل می‌کند؛ آقای هاشمی و دوستانش به روال مألوف بنا دارند از این رنج‌ها و تحریم‌ها در سیاست خارجی هم تحفه‌ای برای خود در سیاست داخلی بخرند و از طریق بالا رفتن از این سکّوی سختی‌‌های ملت، دست برتر پیدا کنند. وگرنه با همین مسیری که نظام در فناوری هسته‌ای انتخاب کرد، اگر برخی اشتباهات سیاسیون و دیپلمات‌هانبود و تحریم‌ها به این نحو امتداد نمی‌یافت، احتمالاً جناب محسن هاشمی هم امروز از زاویه دیگری ورود می‌کرد و مدعی می‌شد اگر نظام سنگ‌اندازی نمی‌کرد الان غنی‌سازی 90 درصد هم داشتیم!

یعنی تقریباً مشابه آنچه درباره سدسازی‌ها رخ داد؛ آن روز که فضای رسانه‌ای حول و حوش نقد سدسازی‌ها و متهم کردن این پروژه به معاونت در خشکسالی‌های مزمن می‌چرخید، کسی از دوستان آقای هاشمی تمایلی نداشت که سدسازی‌های دوران او را یادآوری کند، لذا بیشتر به نقد سدّ گتوند متمرکز بودند که محصول دوران دیگری بود. امّا آن زمان که سیلاب جاری شد و سدها مانع شدند، دوباره دوستان یادشان افتاد که هاشمی قهرمان سدسازی بود!

متأسفانه درباره خاطرات خود آقای هاشمی رفسنجانی هم وضعیت به همین ترتیب است؛ بدین معنا که مصداق‌ها و موضوعات تاریخی، بسته به بستر سیاسی اجتماعی در زمان‌های مختلف، روایت متفاوتی به خود می‌گیرند. به عبارت دیگر، مرحوم هاشمی در خاطراتش هم مثل سیاست‌ورزی‌اش «خودمرکز پندار» است و هرچه افراد به او نزدیک‌تر و نسبت به ایشان مطیع‌تر باشند، قولشان حق‌تر و رفتارشان نیز عزیزتر و دل‌نشین‌تر است! امّا به میزانی که به ایشان منتقد باشند، به همان اندازه همه‌ی سخنان و رفتارهایشان غلط و زیان‌آور و ... معرفی می‌شود.

امّا درباره موضوع هسته‌ای، از آنجا که آقای محسن هاشمی پیشتر ورودی به این مسئله نداشته‌اند و به احتمال فراوان همه‌ی منابعشان در بررسی مصادیق و برساخت تحلیل‌های مربوط به موضوع، خاطرات پدر فقید است، می‌توان مواردی را متذکر شد. و از آنجا که ایشان را به منطقی‌تر و معقول‌تر بودن نسبت به سایر اعضای خانواده آیت‌الله هاشمی می‌شناسیم، احتمالاً مرور ایشان بر سایر مطالب تاریخی، می‌تواند در این زمینه راهگشا باشد.

مهمترین صورت مسئله در مواجهه با روند کشمکش‌های هسته‌ای ایران طی دو یا سه دهه اخیر اینچنین است که آیا کشور در سیاست‌خارجی ترسیمی توسط حاکمیت و پیگیری پیشرفت‌های هسته‌ای نابلدانه و غلط عمل کرد و یا اتفاقات دیگری در این مسیر رخ داد که به وضعیت کنونی انجامید؟ به نظر می‌رسد عدم تفکیک این مسائل با یکدیگر، منشأ بسیاری از بدفهمی‌ها از ماجرا شده است. پرسش دیگری که این متن می‌تواند به آن بپردازد آن است که آیا اگر طبق مدعای جناب محسن هاشمی، دست‌فرمان و رویکرد مرحوم هاشمی در سیاست خارجی و مسئله هسته‌ای دنبال می‌شد، وضعیت بهتری داشتیم؟

برای پاسخ، داشتن یک درک درست از سیاست‌ها و راهبردهای متقابل ایران و آمریکا در برابر یکدیگر ضروری است؛ کتاب «کانال پشت پرده» (The Back Channel) نوشته ویلیام برنز، رئیس فعلی سازمان سیا و سرپرست سابق هیئت مذاکراتی آمریکا در مذاکرات محرمانه با ایران در مسقط، یکی از منابع دست اول و مهم برای روشن شدن سیاست‌ها و راهبردهای آمریکاست. بر اساس نوشته‌های او به روشنی می‌توان دریافت که سیاست همیشگی آمریکا درباره ایران هیچگاه تغییر نکرده است؛ «مطیع ساختن» ایران و پایان دادن به مزاحمت‌های جمهوری اسلامی برای منافع جاه‌طلبانه آمریکا، یک سیاست مستمر بوده و هست، اما پیگیری این سیاست، در دوره‌های مختلف، راهبردهای متفاوتی را به خود دیده است. آمریکا مشخصاً در سالهای ابتدایی انقلاب اسلامی تصور می‌کرد با برخورد سخت برق‌آسا از طریق کودتا و یا تشویق صدام به حمله نظامی کار انقلاب اسلامی هم ساخته است؛ امّا چنین نشد و پس از آن نیز چند راهبرد دیگر از جمله تهدیدهای مکرر نظامی- را در برابر جمهوری اسلامی ایران تست کردند. با این حال پس از مدّتی که آن راهبردها، تحقق چنان سیاست‌هایی را تأمین نکرد، و از سوی دیگر ایران با پیشرفت‌های چشمگیری در حوزه‌های مختلف «قدرت»، اعم از موشکی و هسته‌ای و منطقه‌ای همراه شد، راهبرد ناکام تعویض نظام، فعلاً جای خود را به راهبرد «مهار جمهوری اسلامی» داد.

آمریکایی‌ها همچنانکه ویلیام برنز و برخی دیگر از هیئت حاکمه آمریکا هم اشاره می‌کنند، در این زمینه به تجربه موفقیت‌آمیز خود در برابر اتحاد جماهیر شوروی دلخوش بودند و تقریباً از همان متد پیروی می‌کردند. حاکمان آمریکا در ابتدای دهه هشتاد شمسی واقعاً تصور می‌کردند پس از افغانستان و عراق، نوبت هدم و هضم ایران خواهد بود، اما در مانور حمله نظامی فرضی (موسوم به چالش هزاره 2002) به ایران هم شکست سنگینی خوردند، و تصمیم گرفتند این لقمه‌ی گلوگیر را نه یکجا، بلکه تکّه تکّه ببلعند!

تاکتیک آمریکا در مهار ایران و سپس مطیع کردن ایران به این نحو بود که مولفه‌های کلیدی قدرت ملی را از دست ایران خارج کند؛ یعنی در گام اوّل، فناوری هسته‌ای که لبه‌‌ی تکنولوژی است را از ایرانیان بستاند، سپس به موضوعات منطقه‌ای و موشکی ورود کند و پس از آن مولفه‌های «قدرت‌ نرم» که هویتی هستند را هم راحت‌تر و سریع‌تر بستاند و از ایران شیر بی‌یال و دم و اشکمی بسازد که هر نظام و سیاستی هم داشت، باز هم هرچه فریاد بزند و غریو کند باز چیزی جز تمسخر و تحقیر به دنبال نیاورد!

بنابراین برای آمریکا‌ و دوستان غربی‌اش، تعطیل کردن فناوری هسته‌ای به عنوان گام اوّل و پله‌ای برای رفتن به سمت گام‌های بعدی تعریف شده و نه گام آخر؛ و اساساً مهمترین نقد به برجام همین است که مثل آفتاب تابان به استراتژی آمریکایی‌ها تابید و به آن انرژی داد!

اما تاکتیک آمریکایی‌ها برای پیگری راهبردها و تحقق سیاست‌هایشان چه بود؟ چیز پیچیده‌ای نیست و کتاب «هنر تحریم‌ها» نوشته‌ی «ریچارد نفیو» معمار تحریم‌های جدید علیه ایران، تقریباً آن را به شکل روشن و قابل فهمی توضیح داده است! آمریکا برای هر مولفه قدرت در ایران سیکل مشخصی تعریف کرده است. به این صورت که با وضع تدریجی تحریم‌های اقتصادی، دوگانه‌ی بخصوصی در افکار عمومی و میان سیاستمداران ایران می‌سازد: اگر می‌خواهید چرخ اقتصاد بچرخد، فلان چرخ(مولفه قدرت ملی) نباید بچرخد. بر این اساس و با شیوه‌های خاصی که در نحوه اعمال تحریم‌ها اتخاذ شده، یا جمهوری اسلامی مجبور می‌شود به خواست طرف تحریم‌کننده تن دهد و وارد فاز بعدی همین روند شود و الی آخر و یا به تصور تحریم‌کنندگان، وارد نزاع سیاسی با جامعه خود خواهد شد که آنهم گامی در راستای به عقب بردن حاکمیت است.

اما در مقابل، سیاست و استراتژی‌ ایران چه بود؟ سیاست مستمر ایران بر اساس میثاق ملی سال 57، عدم پذیرش تبعیت از آمریکا و ممانعت از بازگشت کشور به دوران پهلوی است؛ با این حال جمهوری اسلامی با شناخت از استراتژی آمریکایی‌ها، راهبرد خود را در سطح عالی نظام اینچنین تعیین کرد که با «ایستادگی و انعطاف منطقی» در موضوع هسته‌ای، اولاً حربه‌ی تحریم را از چنگ آمریکایی‌ها و غرب خارج کند و ثانیاً استراتژی آمریکا را در همین خاکریز اوّل که مهمترین و مطمئن‌ترین خاکریزهاست، متوقف کند.

جمهوری اسلامی در سیاست‌های حاکمیتی خود هیچ بنای یک‌دندگی و ساختن بمب و ... نداشته است، بلکه همواره از همان سالهای 81 و 82 که موضوع هسته‌ای توسط غربی‌ها عَلَم شد، تاکید می‌کند آماده مذاکره و رسیدن به مصالحه‌ای در مسئله هسته‌ای است. ایران همواره می‌گوید آماده است ضمن تاکید بر حق خود برای داشتن چرخه کامل فناوری‌های هسته‌ای برای مصارف صلح‌آمیز و تحت نظارت کامل آژانس، نگرانی‌های ادعایی غرب با محوریت آمریکا را پاسخ دهد، اما در مقابل، تحریم‌ها که مهمترین بهانه‌اش هسته‌ای بود باید برداشته شود. و در عین حال حاضر نیست به پیگیری راهبرد آمریکایی‌ها پهلو دهد؛ راهبردی که می‌خواهد نگرانی‌های خود در موضوع هسته‌ای را حل کند، فناوری هسته‌ای ایران را کاملاً کاریکاتوری و نمایشی سازد و در عین حال ساختار تحریم‌ها را نیز برای گام‌های بعدی راهبردی‌اش، یعنی ورود به خنثی سازی قدرت دفاعی و منطقه‌ای و ... ایران، حفظ کند. اساساً منطق هم حکم می‌کند که چنین معامله‌ای که در آن، شما نگرانی‌های طرف مقابل را رفع کنی و نگرانی‌هایت از تحریم را کاملاً پابرجا نگهداری چیزی جز حماقت نیست.

 

اما غربی‌ها و بویژه آمریکا در سالهای ابتدایی و بویژه سالهای 82 تا 88 تنها به دنبال رفع نگرانی خود و برداشتن فوری گام‌های بعدی برای محدود کردن قدرت دفاعی ایران بودند. آنچه باعث شد از سال 88 و به طور مشخص‌تر از سال 90 به این سو وضعیت تا حدی تغییر کند، در واقع پیشرفتهای خیره‌کننده هسته‌ای ایران و بویژه دستیابی به فناوری بسیار مهم غنی‌سازی 20 درصد بود.

پیش از آن(یعنی مشخصاً قبل از سال 87) آنچنانکه در مکتوبات مقامات آمریکایی هم روشن است، آمریکا اساساً مذاکره با ایران را حتی در قالب 5+1 هم رد می‌کرد! و پیش‌شرط اصلی‌اش برای مذاکره توقف کامل فعالیت هسته‌ای در ایران، ‌و در واقع تسلیم ایران و نه مصالحه، بود.

بنابراین سیاست کلان حاکمیت مبنی بر ایستادگی بر حق هسته‌ای و مذاکره و مصالحه بر سر جزییات یک سیاست اصولی و واقع‌بینانه بود. و پیگیری همین سیاست موجب شد که نهایتاً آمریکایی‌ها در سال 87 ورود خود به مذاکره را بپذیرند و بر ضرورت لغو تحریم‌های هسته‌ای و همچینن استفاده ایران از فناوری هسته‌ای و چندی بعد بر غنی‌سازی در ایران تاکید کنند! و این در حالی بود که پیش از آن ممنوعیت غنی‌سازی در ایران به عنوان مهمترین رکن فناوری هسته‌ای، خط قرمز غیرقابل عبور و سفت و سخت آمریکایی‌ها معرفی می‌شد.

بررسی متون منتشر شده هسته‌ای، بویژه از ناحیه خود غربی‌ها مانند خاطرات جان کری و هیلاری کلینتون وزرای خارجه اسبق آمریکا، ریچارد نفیو، ویلیام برنز و دیگران نشان می‌دهد که به دلیل استیصال آمریکایی‌ها در برابر رشد تکنولوژی در کشور، ایران می‌توانست پیش از صدور قطعنامه‌ای مانند 1929 با آمریکایی‌ها معامله‌ای کند که تحریم‌ها لغو و حق غنی‌سازی نیز حفظ شود.

اما یک سوال بسیار مهم در اینجا برقرار می‌ماند و آن اینکه چرا علیرغم سیاست درست، در عمل کار به تحریم‌های امروز کشیده است؟

مزید اطلاع جناب آقای محسن هاشمی، در پاسخ به این مسئله اساسی، مرحوم آیت‌الله هاشمی نه تنها در موضع مدعی و شاکی نمی‌تواند حاضر باشد، بلکه خود متاسفانه یک متهم بسیار بزرگ است. توضیح آنکه، در پیگیری این سیاست کلان نظام، غیر از مسیر معقولی که توسط برخی مسئولان در بخش‌های مختلف پیگیری می‌شد، دو راهبرد رادیکال نیز وجود داشت که هر دو آسیب‌زننده بود. یک سوی این رادیکالیسم جریانی-اگرچه کوچک- قرار داشت که اساساً نیازی به هیچ کار دیپلماتیکی نمی‌دید و فارغ از واقعیت سیاست خارجی، مدعی بود که ایران باید کار خود را بکند و اعتنایی هم به تحریم‌ها نداشته باشد. اینکه برخی‌ها به لحاظ تبلیغاتی معتقد بودند نباید اثر تحریم‌ها را برای خوشنودی و امتیازگیری دشمن برجسته کرد، اقدام معقولی است و مقصود از این جریان اینها نیستند، بلکه منظور عده‌ای است که واقعاً معتقد بودند هیچ نیاز بخصوصی به کار جدی دیپلماتیک و ابتکارعمل‌های سیاسی نیست؛ هرچه بادا باد.

اما در کنار این رادیکالیسم راست، رادیکالیسم چپ بزرگتر و جدی‌تری وجود داشت که به طرق مختلف به پیگیری سیاست اصولی کشور ضربات مهمی وارد کرد. یکی از اقدامات بسیار مهم این رادیکالیسم چپ که خیانت حقیقتاً وحشتناکی علیه مردم ایران بود، شکل‌دهی به ماجراهای سال 88 است. اگر کسی حتی مختصر آشنایی با روند دیپلماسی هسته‌ای داشته باشد، متوجه می‌شود که دعوت مردم به راهپیمایی علیه صندوق‌‌های رای و شکل‌دهی به یک دوقطبی مهلک در جامعه و سیاست چه فاجعه‌ای برای سیاست خارجی کشور و تلاش نظام برای پیگیری لغو تحریم‌ها به ارمغان آورد.

اوباما 2 نامه مهم در سال 88 و پیش از انتخابات به رهبر انقلاب نوشته است؛ نامه اول در اردیبهشت ماه و نامه دوم در خرداد ماه و قبل از 22 خرداد 88 (روز انتخابات) واصل شده؛ لحن هر دو نامه یک عقب‌نشینی مهم در موضوعات هسته‌ای و تاکید بر ضرورت پیگیری گفتگوهای دوجانبه هسته‌ای است. به نوعی که از کتاب ویلیام برنز برمی‌آید که اوباما آنقدر عجله داشته پس از پاسخ اول رهبر انقلاب به نامه‌اش، در نامه دوم حتی اسامی مذاکره‌‌کنندگان آمریکایی را هم درج می‌کند!

و البته جان کری هم در کتاب خاطراتش (هر روز موهبت دیگری است) می‌گوید که ناامیدی آمریکا از پیگیری سیاست غنی‌سازی صفر و ناکامی استراتژی امتناع از مذاکره با ایران، حتی به اواخر دوره جرج بوش برمی‌گردد!

درواقع ایران توانسته بود با ایستادگی اولیه بر حق خود، زمینه را برای مصالحه اصولی (اخذ اذعان آمریکا به غنی‌سازی در ایران و رفع فوری تحریم‌ها) آماده کند، امّا همچنانکه سیدحسین موسویان (از دوستان آقای هاشمی رفسنجانی و از دیپلمات‌های سابق کشور) نیز در کتاب «ایران و ایالات متحده؛ نگاهی از درون گذشته‌ای شکست‌خورده و مسیری به‌سوی مصالحه» نوشته، آمریکایی‌ها پس از اتفاقات 88 اساساً برآورد و محاسبات دیگری درباره ایران پیدا کردند و از آنجا که تصور می‌کردند کار ایران تمام است، مجدداً‌ به تشدید تحریم‌ها روی آوردند و نهایتاً در بهار 89 قطعنامه 1929 را در شورای امنیت سازمان ملل مصوب کردند که به اعتراف خود آقایان دوستانِ مرحوم هاشمی، ساختار اصلی تحریم‌های سنگین (نفت و بانک و ...) علیه ایران است!

آنچنانکه پیداست، پدر مرحوم آقای محسن هاشمی انتقام کینه‌ای که از سال 84 از احمدی‌نژاد داشت را در سال 88 با تمام توان و با دمیدن به آن آشوب‌ها از کل مردم ایران گرفت و این ملت را وارد روندی کرد که رنج‌‌های امروز تنها بخشی از اثرات آن است! همچنانکه احمدی‌نژاد نیز برای پیگیری سیاست کودکانه خود علیه بعضی دیگر از دیپلمات‌ها، اقداماتی را در روند مذاکرات هسته‌ای انجام داد که آنهم از جهاتی مخل سیاست کلان نظام بود.

برخلاف آنچه آقای محسن هاشمی می‌نویسد و پدر مرحوم ایشان با تحریف تاریخ قصد القای آن را دارد، آنچه کشور را به تحریم‌های سخت کشاند، نه سیاست‌های کلان اصولی در سیاست خارجی، بلکه همان دو رادیکالیسم گفته شده در بالا، و مهمتر از آن خرج کردن‌های ناجوانمردانه از سیاست خارجی و رنج ملت، برای سیاست داخلی بود!

یک نمونه بسیار مهم دیگر از آن، اقدامات دوستان آقای هاشمی و البته برخی آقایان دیگر در سال 92 بود. باز هم مزید اطلاع جناب محسن هاشمی، پس از ناامید شدن آمریکایی‌ها از فتنه 88، مجدداً در سال 90 آمریکایی‌ها تلاش گسترده‌ای برای مذاکره با ایران آغاز کردند. با موافقت آیت‌الله خامنه‌ای دو دور مذاکره ایران و آمریکا در سال 91 انجام شد که در پی شروطی که رهبر انقلاب گذاشته بود نتایج جالبی هم داشت. بعد از مذاکرات دور اول که تیر 91 انجام شد، آمریکایی‌ها با پیغام و پسغام‌های مختلف بار دیگر تاکید کردند که غنی‌سازی در ایران را می‌پذیرند و تحریم‌ها را برمی‌دارند. مذاکرات دو مسیره (مسیر 5+1 و مسیر مسقط) در حال طی شدن بود و تقریباً آمریکایی‌ها در هر مرحله‌ای گامی به پس می‌گذاشتند (اگرچه به هر دو مسیر می‌توان نقدهایی وارد کرد اما سرجمع سیاست حاکمیت در حال پیگیری بود)؛ امّا مرحوم هاشمی و دوستانش و بویژه آقای روحانی در سال 92 باز هم سیاست خارجی را خرج رقابت‌ها و جاه‌طلبی‌های خود در سیاست داخلی کردند.

وضعیتی که در رقابت‌های انتخابات 92 شکل گرفت، از طرف بسیاری از آقایان حاضر در مناظرات آن سال، یک افتضاح به تمام معنا بود. و باعث شد آمریکایی‌ها و غربی‌ها بار دیگر امیدوار شوند. به نوعی که جناب ظریف در کتاب «راز سر به مهر» می‌نویسد که قائم مقام وزارت خارجه ایتالیا به مقامات ایرانی پس از انتخابات گفت که حالا (به دلیل وضعیتی که در انتخابات پیش آورده‌اید) خودتان از طرف مردمتان برای توافق تحت فشار هستید! و جناب محسن هاشمی نیک می‌دانند که این جمله چقدر می‌تواند موضع مذاکره‌کنندگان ایرانی را پشت میز مذاکره برای رسیدن به یک توافق خوب تضعیف کند.

 

اما بدتر اینکه با پروپاگاندای عجیب دوستان آقای هاشمی، طی سالهای 92 تا 94 و باز هم در پی به هم ریختن سیاست داخلی برای پیگیری روند غلط در سیاست خارجی، کار به جایی رسید که در حالی که می‌توانستیم با غرب به یک توافق خوب برسیم، اما به متنی رسیدیم که عملاً در بخش‌های مختلفی، از جمله تحریم، در طول همان استراتژی آمریکایی‌ها بود؛ نشان به آن نشان که تحریم‌ها را نه تنها کم نکرد بلکه تشدید هم کرد!

 شاید مناسب باشد آقای محسن هاشمی کتاب نفیو را بخوانند؛ در بسیاری از مقاطع این کتاب هویداست که تحریم فی‌نفسه هدف نیست بلکه ابزاری برای تحمیل به طرف تحریم‌شونده است، و مهمتر اینکه تحریم برای اثرگذاری و مفید بودن، به یک عنصر بسیار کلیدی نیاز دارد و آن وجود یک گروه فشار داخلی به حاکمیت برای عقب‌نشینی‌های استراتژیک است. متاسفانه ابوی فقید آقای محسن  هاشمی، به خاطر رقابت‌های خود در سیاست داخلی، به جای همراه بودن برای پیگیری سیاست اصولی کشور، به بخشی از این کمپین فشار به جمهوری اسلامی تبدیل شد. حال آنکه اگر سیاست‌ورزی غریزی مبتنی بر نفرت از رقبای 84 را کنار می‌گذاشت و بزرگتر و رفیع‌تر می‌اندیشید، احتمالاً الان نتیجه بسیار متفاوت بود و مردم هم اینهمه رنج نمی‌کشیدند. خاصّه آنکه بسیاری از سیاستمداران جناح داخلی فشار به حاکمیت، با این دلخوشی و یا شهامت به این کمپین پیوسته بودند که شخصی چون هاشمی جزو آن بود وگرنه احتمالاً آنها نیز اینهمه در مقابله با منافع ملی پیش نمی‌رفتند!

امّا محک زدن مدعای ابوی آقای محسن هاشمی، غیر از استدلال نظری فوق، راه دیگری هم دارد. خوشبختانه مردم هنوز آنقدر در تاریخ از زمانه‌ی تصدّی‌گری آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در مسئولیت‌های بلندپایه کشور دور نشده‌اند که همه چیز به فراموشی سپرده شود. لذا می‌توان مهمترین مسائل آن روزها در سیاست خارجی را فهرست کرد و نتیجه را دید و بر آن مبنا داوری کرد که اگر مثلاً موضوع هسته‌ای هم با دست‌فرمان آیت‌الله هاشمی پیش می‌رفت، چه می‌شد!

یکی از مهمترین این موارد، پرونده آمیاست. آقای محسن هاشمی نیک می‌دانند که در آن ماجرا علیرغم عدم نقش ایران، امّا نتیجه سیاست خارجی دولت آقای هاشمی رفسنجانی نهایتاً به آنجا منجر شد که حکم جلب خود مرحوم را هم پلیس اینترپل صادر کرد!

و یا در ماجرای کمک ایران به آزادی آمریکایی‌ها در لبنان در دوره ریاست جمهوری مرحوم هاشمی، چه نتایجی به بار آمد؟ آمریکایی‌ها عملاً به خواسته‌ اصلی خود یعنی آزادی آنها رسیدند ولی آیا به تعهدی درقبال ایران عمل کردند یا رفتار تحقیرآمیزی از ناحیه آنها نسبت به کشورمان صورت گرفت؟ همچنین اگر امام(ره) برای برخی مصالح ملی در قضایای مک فارلین دست آقای هاشمی را نمی‌گرفت و نجات نمی‌داد، ایشان ضربه بسیار هولناکی می‌خورد. چرا که آمریکایی‌ها تدابیری اندیشیده بودند که اگر نتوانند به نتیجه دلخواه برسند ایران را بدنام کنند. بویژه در بحث مشاور نخست‌وزیر اسرائیل که به ایران آمد و کل پروژه را هم او هدایت می‌کرد. (برای اطلاعات بیشتر از جزئیات می‌توانید به کتاب جدیدالچاپ «نیم قرن تلاش برای ناکامی» نوشته آقای عباس سلیمی‌نمین مراجعه  کنید.)

ضمناً جهت اطلاع آقا محسن، برخی منابع موثق مسئول در پرونده مذاکرات 598 نیز گفته‌اند که آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در اثنای این مذاکرات بعضاً به تیم مذاکره‌کننده پیشنهاد می‌کرد اگر عراقی‌ها درباره اروندرود خیلی اصرار داشتند، بدهید برود! یعنی مسئله مورد مناقشه‌ای که مردم ایران 8 سال برای آن مبارزه کرده و شهدای بسیار زیادی را هم تقدیم کرده بودند، قرار بود با چنین حاتم بخشی آقای هاشمی در پشت میز مذاکره از دست برود!

بنابراین آنچنانکه مشاهده می‌شود جهت‌گیری و خروجی حرکت‌های مهم آقای هاشمی در سیاست خارجی غالباً به این نحو بوده که یا اساساً با اعطای آنچه طرف مقابل می‌خواست، مسئله را نه حل، بلکه منحل می‌کرد و یا نتیجه اقدامات بعضاً به شکست‌هایی منتهی می‌شد که به صدور حکم جلب خودش هم می‌انجامید! حال با چنین سابقه‌ای، چرا باید مدعاهای جناب هاشمی را درباره مذاکرات هسته‌ای پذیرفت؟

آقای محسن هاشمی حتماً متوجه هستند که برای جاه‌طلبی‌های یک جناح در سیاست داخلی نباید سیاست خارجی را گروگان گرفت و یا درباره آن نسخه‌های ساده‌انگارانه و فانتزی پیچید؛ هزینه‌ی این جاه‌طلبی‌ها را حاکمیت و ملت می‌دهد و این جوانمردانه نیست.

انتهای پیام/