شهیدی که پابرهنه وسط میدان می‌جنگید

هشت سال دفاع مقدس دوران ایثارگری بلند همتانی است که از جان و دل برای دفاع از وطن تلاش کرده و میدان جنگ را خالی نگذاشتند.

به گزارش  خبرگزاری تسنیم از  دزفول‌،  روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ ما رواج پیدا کند. این جمله کوتاه برشی از فرمایشات مقام معظم رهبری در 27 بهمن ماه سال 1393 در خصوص اهمیت نام و یاد شهدا است.

خبرگزاری تسنیم در نظر دارد خاطره‌هایی از سبک زندگی، سیرۀ اخلاقی شهدا و روزهای سخت دفاع مقدس را منتشر کند. در ادامه روایت‌هایی از  «  شهید خدایی خراط نژاد »  از شهدای هشت سال دفاع مقدس شهرستان دزفول، شهرستانی که  در جنگ تحمیلی در 2700 روز مقاومت و 2600 شهید تقدیم اسلام کرد را ملاحظه می‌کنید.

آن‌قدر این خاطره بارمعنایی دارد، آن قدر این روایت تکلیف آور است، آنقدر تحیر آور است، آن‌قدر بغض گلوگیر می‌سازد و اشک می‌آفریند که دلتان ، وجودتان، هست و نیستتان را به هم می‌ریزد.این روایت از شهید خدایی خراط نژاد آن قدر سنگین است، آن‌قدر تفکرزاست و آنقدر زلزله می‌ریزد در وجود آدم. آنقدر حرف برای گفتن دارد.

روایتی تکان دهنده و درس آموز از شهید خدایی خراط نژاد 

همان جوان قدبلند و چهارشانه و ریشویی که از کودکی طعم فقر را با تار و پودش حس کرده بود. پدرش کارگری ساده و فقیر و خود نیز از کودکی تا روزشهادتش کارگری کرد و زحمت کشید و عرق ریخت، اما کماکان فقر از سرش دست بر نداشت.

در عملیات فتح المبین آن جوان رعنا و بلند قامتی که به شیوه‌ای عجیب و پهلوانانه آرپی جی می‌زند، خدایی خراط نژاد است.  قبضه آر پی جی هفت در یک دستش، و خودش استوار و راست قامت ایستاده است و به سمت تانک‌ها و خودروها شلیک می‌کند و در دست دیگرش موشک آرپی جی دوم را آماده نگه داشته است تا قبضه‌اش را دوباره مسلح کند. وسط دشت و بدون جان پناه و بدون ذره‌ای ترس از رگبارها و تیرها و ترکش‌ها پرتوان و مکرر شلیک می‌کند و خم به ابرو نمی‌آورد

 بسیجی‌ها، ندیده و یا کمتر دیده‌اند که کسی یک دستی آرپی جی بزند. اما او با قامت برافراشته و آن سرو سربلند، می‌ایستد و نشانه می‌رود و یک دستی آرپی جی می‌زند. «این از شاخصه های ناب و بی نظیر خدایی است».

آن روایت تکان دهنده که وعده دادم این نبود. این روایت را خواستم بگویم تا در ذهنتان تصویری از خداییِ در حال شلیک را تصور کنید تا سر اصل مطلب بروم.

 صبح روز دهم اردیبهشت ماه ، تازه آفتاب زده بود. بعد از آن شب سخت و نفس گیری که پشت سر گذاشته بودیم، آن طلوع چقدر دلچسب و زیبا جلوه می‌کرد. بیش از ده کیلومتر در زمین‌های صاف و بدون عارضه و جان پناه پیاده روی کرده بودیم.

می‌شد جاده اهواز _خرمشهر را که حوالی 18 ماه در اشغال بعثی‌ها بود ببینیم و چقدر خوشبحالمان می‌کرد، تصویر نازک آن جاده که برایمان عطر خرمشهر را داشت.

یک لحظه چشمم افتاد به «خدایی خراط». قبضه آرپی جی در دستش بود و یک کوله پر از موشک‌های آرپی جی با خود حمل می‌کرد. از دیدنش خوشحال شدم و سمتش رفتم.

 یک لحظه نگاهم به پاهایش افتاد. خدایی پا برهنه بود. آن پاهای تنومند برافراشته، همانند ستون‌هایی متحرک، رو به جلو هروله می‌کردند. نزدیک تر که شدم، دیدم بند پوتین‌هایش را به هم گره زده است و گردنش انداخته است. در آن روزهای گرم و خاک‌های رملی و تشنگی و آفتاب زدگی….

محکم روی شانه‌اش کوبیدم و خاک از لباسش برخاست. برگشت و نگاهش را در نگاهم گره زد. همدیگر را در آغوش گرفتیم و صورتم لابلای ریش‌های پر پشت و عرق آلود خدایی فرو رفت.

خندیدم و گفتم: «پس چرا پا برهنه؟! پس چرا پوتین‌ها تو گذاشتی گردنت مومن؟! پابرهنه وسط میدون میجنگی؟ پابرهنه آرپی جی می زنی؟ »

لحنش متین بود. بدون لبخند حرف نمی‌زد. اصلاً وقتی می‌خندید و آرام حرف می‌زد، آدم دوست داشت فقط خدایی را ببیند و فقط صدای آرام او را بشنود. اصلاً انگار طراوتی و حلاوتی در آن چهره و در آن لبخند و در آن طنین کلام بود که زمینی نبود. لابلای آن لبخند طولانی‌اش گفت: «آقا سید! این پوتین‌ها را تازه از تدارکات گرفتم! نو هستن! حیفه خراب بشن! باید سالم بمونن برای عملیات بعدی!.»

وجودم گُر گرفت. هر چند من هم مثل او لبخند زدم و دوباره روی شانه‌اش زدم و دوباره هم از لباسش خاک برخاست. اما مانده بودم که جوانی که کل عمرش را با فقر و نداری گذرانده است، چگونه اینقدر عجیب و غریب حواسش را به بیت المال می‌دهد و حق قانونی‌اش از بیت المال را که یک جفت پوتین ساده بیشتر نیست، استفاده نمی‌کند. حاضر بود پا برهنه در وسط آتش و خون و تیر و ترکش بجنگد، اما پوتین‌های بیت المال آسیب نبیند.

خدایی راه خودش را رفت و من هم به همراه دسته و گروهان خودم راهی شدم.

دسته‌ی شهید ناحی، یا همان دسته شهدا از گروهان فتح گردان بلال لشکر 7 ولیعصر(عج) که خدایی هم از بچه‌های همان دسته بود، ظهر همان روز حوالی جاده اهواز_ خرمشهر ، زمین گیر و محاصره می‌شوند و هدف گلوله‌های چهار لول ضد هوایی و انواع گلوله‌های توپ و تانک دشمن قرار می‌گیرند و تا آخرین گلوله می‌جنگند و در اوج پهلوانی همه 18 نفرشان به شهادت می‌رسند.

پیکر پاک و مطهر شهدای دسته ی شهدا، در یکصد متری جاده اهواز _خرمشهر ، سه روز و دو شب در بیابان و زیر آفتاب سوزان خوزستان باقی می‌ماند تا قصه همه جوره  شبیه یاوران سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین(ع) شود. شناسایی پیکرهایی که سه روز زیر آفتاب مانده باشند ، کار ساده‌ای نیست. اما یک اتفاق همه را به هم می ریزد.پیکر خدایی را را که شناسایی می‌کنند و عقب می‌آورند، یک صحنه دل عالم و آدم را کباب می کند. «پوتین های خدایی هنوز  دور گردنش هستند»

آن پوتین‌های نوی  بیت المال سالم می‌ماند برای عملیات بعدی،  اما خدایی می رود به همان جایی که باید می رفت...

شهید «خدایی خراط نژاد» متولد 1339 در مورخ 10 اردیبهشت ماه 1361 در عملیات بیت المقدس و در منطقه دارخوین به شهادت رسید و پیکر پاک و مطهرش در گلزار شهدای شهیدآباد شهرستان دزفول به خاک سپرده شد.

راویان: محمدرضا اکرام فر و سیدعلی محمدی زاد

به گزارش تسنیم، مردم دزفول در هشت سال دفاع مقدس و با منطق اسلامی و انقلابی خود از ارزش‌های اعتقادی ما دفاع و نامی ماندگار از خود در این عرصه به یادگار گذاشتند و این مردم ولایت‌مدار در دوران دفاع مقدس و دیگر عرصه‌های انقلابی بیش از2600 شهید والا مقام و نه شهید سرافراز مدافع حرم تقدیم انقلاب اسلامی ایران کرده‌اند.

شهر دزفول در هشت سال جنگ تحمیلی مورد اصابت 176 موشک دور برد فراگ و اسکادبی قرار گرفت، هواپیماهای دشمن 489 بمب و راکت بر سر مردم بی‌دفاع شهر دزفول فروریختند و پنج هزار و 821 گلوله توپ به نقاط مختلف این شهر اصابت کرد. در این هشت سال 19 هزار و 500 واحد مسکونی، تجاری، آموزشی و مذهبی بین 20 تا 100 درصد در دزفول خسارت دید. مردم دزفول در هشت سال جنگ نابرابر 2 هزار و 600 شهید، 400 جانباز، 452 آزاده و147 جاویدالاثر تقدیم کردند.

    گزارش از علی موجودی    

انتهای پیام/735/ن