شاعران کردستانی «برای آرتین» شعر گفتند/ "باز افتاد طفلی روی دستی بیگناه و غرق خون"
مراسم محفل شعر «برای آرتین» با حضور اقشار مختلف مردم در مرکز استان کردستان برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از سنندج، حمله اخیر تروریستی حرم مطهر شاهچراغ(ع) در شیراز، ملت ایران و مردم استان کردستان را سوگوار کرد. شاعران و عاشقان اهلبیت نیز همراه با اقشار مختلف برای همدردی با بازماندگان این حادثه شعر سرودند که «آرتین» یکی از آنهاست، پسربچهای که شهادت پدر، مادر و برادر خود را از نزدیک دید و خود هم مجروح شد.
مراسم محفل شعر «برای آرتین» پیشازظهر امروز در حالی با حضور نماینده ولیفقیه در استان کردستان، مسئولان و اقشار مختلف در ادارهکل تبلیغات اسلامی استان کردستان برگزار شد، که همه حاضران این حادثه تروریستی را محکوم کرده و با خانواده معظم شهدا ابراز همدردی کردند.
حجتالاسلام احمد حاتمیان، رئیس اداره تبلیغات اسلامی شهرستان سنندج در این محفل ضمن خیرمقدم به همه مهمانان اظهار داشت: شهدای حادثه تروریستی مظلومانه و در حین راز و نیاز و پرستش حقتعالی به شهادت رسیدند و غمِ بزرگی بر دل همه ملت ایران گذاشتند.
وی با بیان اینکه چنین حوادثی غمانگیز و تأسفبار بوده و با هیچ موازین اسلامی و انسانی سازگاری ندارد، گفت: کشتن انسانهای بیدفاع در فضای امن که هیچگونه ناامنی در آن وجود ندارد، اقدامی وحشیانه است.
حاتمیان با اشاره به اینکه رسانههای معاند منبع تحریف واقعیات هستند و مدافعان حقوق بشر نیز در برابر اینگونه جنایات و ریختن خون انسانها سکوت کردهاند، تصریح کرد: امروز همه ما در این نشست، حادثه تروریستی در شاهچراغ(ع) که برگرفته از افکار منحرف بود، را محکوم کرده و خواستار برخورد با مسببان این واقعه تلخ هستیم.
رئیس اداره تبلیغات اسلامی سنندج با تأکید بر اینکه همه فرهیختگان و علما این ننگ و رفتار زشت مخالفان اسلام را محکوم کنند، ابراز داشت: امیدوارم همه ما در راه ترویج معارف اسلامی روز به روز بیشتر تلاش کنیم.
شاعران استان کردستان در این مراسم سعی بر آن داشتند، با سرودههایی از سرِ درد، با مردم داغدیده خود همصدا باشند و در وصف شهدای مظلوم حادثه تروریستی در شیراز و خطه کردستان شعر سرودند.
مسعودی مطهری از قروه
کتاب آشنایی دستشان بود
حقیقت پیش چشمِ مستشان بود
به دریا واصلانِ مکتب عشق
شهادت نقطه پیوستشان بود
شهادت، امتداد عطر گلهاست
و این خوننامه در هر سطر گلهاست
نباشد باکی از بارانِ آتش
در این گلشن که زیر چتر اینهاست
خباثت عزم تکفیر و جنون کرد
حرم را با شقاوت غرقِ خون کرد
بصیرت منتج از خون شهید است
که هر دم حزب شیطان را زبون کرد
به خواب غفلت است، اکنون جهانی
چه شد آزادی و زن، زندهبانی
ببین آن کودکِ زیبا و مظلوم
که شد با مادر خود آسمانی
چرا از دیوه بر گوهر نگفتند
از آن تکفیری ابتر نگفتند
چرا از مرد و زن، از کودکی که شده آلاله پرپر نگفتند
زِ اندوه زمین صحبت نکردند، از این بیداد و کین صحبت نکردند
همه انسانیت له شد، خدایا! چرا از آرتین صحبت نکردند
از این مرسوس بنیان حقیقت
ببین همواره اکران حقیقت
ملتی پاینده و پویا و مخصوصیم ما
با نوای همدلی بنیان مرسوسیم ما
ما سلیمانی تباریم و به میدان عمل
دست هر همسنگری را خوب میبوسیم ما
فتنه ویروس است و ما توفنده و کوبندهایم
فاتحان جنگ با ویروس منحوسیم ما
یاری از حق است و نصرت به زودی میرسد
با شهادت گوهر تاوان قاموسیم ما
قسم به عطر لالهای در این دیار عاشقی
غلمرضا بامدی، گل بهار عاشقی
به حجلهای که بسته شد در آسمان معرفت
که حوریش نشسته در، پی جوان معرفت
به عشق سرخ مادری پی ادای دین خود
که مفتخرشده به فدائی حسین خود
سلام ما بر این شهید سرفراز شهرمان
ببین به میدان عمل شده عزیز و قهرمان
ببین که کربلا شده سنندج و دیارمان
ببین شهید شافع سلیمانی تبار ماست
اگر چه بامدی کنون زلالههای پرپر است
زمین نمانده بیرقش به دست یار دیگر است
بصیرت است و امتی به رهبر اقتدا کند
ادای دین خود کند، اگرچه جان فدا کند
سید باقر موسوی از قروه
به نام خداوند شعر و سخن
خدای شهیدان گلگونکفن
خدایی که با خون پاک شهید، شرف داد و عزت به خاک وطن
باز هم تکرار مثلب
باز هم تکرار خون
باز گلگون شد زمین و آسمان شد نیلگون
باز یک دنیا جنایت
باز یک دنیا جنون
باز افتاد طفلی روی دستی بیگناه و غرق خون
باز روی عدهای درهای جنت باز شد
باز هم یک کاروان آماده پرواز شد
مشهد آلالهها اینبار سهم شاهچراغ
قبله معراجیان دروازه شیراز شد
شعر من کی لایقِ آن کودک 10ساله است
حق مطلب را ادا کردن نه کار هر که هست
محتشم میخواهد این غمنامه تا کاری شود
بغضها را بشکند، سیلاب خون جاری شود
کاش در این روزهای تیره سعدی زنده بود
تا برای آرتین شعر صبوری میسرود
کاش حافظ زنده بود و بر نقاب سرنوشت
یک غزل از شرح حال این شهیدان مینوشت
پیش چشم غنچهها در محضر شاهچراغ
کافری ملعون بیدین با سلاح و سرب داغ 15 آلاله را از شاخه توحید چید
سر را بخت اذان یکسر به خاک و خون کشید
خادم پیری که در صحن حرم افتاده بود
گویا در حوض خون، غسل شهادت داده بود
مادری دنبال طفلی 7ساله میدوید
دختری روی زمین نقش پدر را میکشید
صحن اصلی، صحنه جنگ و پرجنبوجوش
فرشها،دیوارها، درها سراسر سرخپوش
کاشی فیروزهای، درهای چوبی، سقفها، مهرها، سجادهها، تسبیحها و آیینهها در نبرد حق و باطل هر یکی یک سهم داشت
یک حرم همدرد شد با هر که بر تن، زخم داشت
دختری مجروح و نالان، نوجوانی نیمهجان
کودکی بیجان و زوجی بر سپار آسمان
صحنههای دلخراشی بود
صحنههای دلخراشی بود
اما بیگمان، لایق شهادت بود جمع عاشقان
ای شهیدان حرم ای لالههای جاودان
شهد شیرین شهادت تا قیمات نوشتان
هموطن هموطن هموطن هر چند آن کفر دل ما خون نمود
بیگمان اول حامل پیغامِ استکبار بود
روی دیوار حرم با خون پاک هر شهید
طرحی از فردای آشوبها را میکشید
هرکسی یک جور بصیرت داشت در این چند روز
با خبر شد از خیال دشمنان کینهتوز
دشمنان چون ناامید از جنگ رودرو شدند
قید تهدید و فشار و زور بازو را زدند
خیمه آشوبها بستند و ناامنی
ولی غافلند از اقتدار امت سید علی
علیرضا جعفری از سنندج
کدامین ملک آخر با نفاق آباد خواهد شد
برادر جان تو میدانی که کی دلشاد خواهد شد
بگو با ملظمان خسم که تاریخ میداند چه کس با وعده رأی حاکم بغداد خواهد شد
اندیشه ما موج، در آرامش دریا
آسایشمان چیست، پریشانشدن ما
سروی به تماشاگه ما ریشه دوانده
کوهی به بلندای همان سرو، همآوار
از ریزش و تبخیر شما هیچ نترسیم
یک قله به دریاست در اندیشه فردا
صد غنچه فرو ریخت
ولی گل شدن آموخت
باغی زتحقیر شده در مرکز صحرا
هنگامهی فجر است
در این وادی حیرت، ای دوست تماشا کن، ای خسم برون آ
هشدار که آرامش ما را نخراشید
تیری به تکاپوی شما هست در اینجا
حجتالاسلام سیدمحمد سادات از سنندج
ای کودک بهشتی تکلیف خود نوشتی؟
او را چگونه کشتند بیجرم و بیجنایت ؟
آرتین بیریا گفت با یک نگاه ساده
از حافظ سخن پرس این شرح بینهایت
در کوچه ولایت هر کس گذر نماید
دردی کش بلا گشت بیجرم و بیجنایت
خواهر دلم گرفته نجوای مادری کن
از دست ظلم ظالم دارم بسی شکایت
بین مهر مادری را از ما دریغ کردند
نفرین عالمی بر این پستی و دنائت
از لطف بیحد خلق فهمیدهام خواهر
ما را دگر نباشد آن مهر بینهایت
سید چه سان سراید این واژگان غم را
دیگر غزل ندارد قابی از این روایت
ای صاحب کرامت فیضی ز یارمان ده
دنیا دگر ندارد تاب و تبی و غایت
ای تک سوار تنها دیگر بس است جدایی
گامی به دیدهام نه ای جان من فدایت
ماجرعه نوش عشقیم در وادی ولایت
گر منتقم بیاید با مشعل هدایت
انتهای پیام/481/