«تقابل هویتی»، محور بنیادی تنازعات اخیر در جامعه ایران است
اگر ریشههای شکلگیری این دوقطبی را دنبال کنیم، خواهیم دید که مهمترین عامل ایجاد این دو قطبی در جامعه ما، القاء و تشدید دو هویت متقابل توسط دو نظام تربیتی بوده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سید حمید رفیعی طباطبائی مدیر میز نظریه تربیت فرهنگستان علوم اسلامی و مسئول واحد مطالعات نظری دفتر مطالعات تربیت آینده طی یادداشتی اتفاقات، اخیر را از زاویهای تربیتی فرهنگی مورد نقد و بررسی قرار داد.
این یادداشت را در ادامه میخوانید:
این اتفاقات اخیر که جامعه را با التهاب مواجه کرد، مصداق بارز یک جنگ ترکیبی بود، اما این جنگ ترکیبی یک محور داشت که سایر عناصر را به دور خود جمع کرده بود: محور این اتفاقات، شکلگیری یک دوقطبی فرهنگی بود که از مدتها پیش در جامعه مشهود بود و توسط بسیاری از دغدغهمندان فرهنگی نیز تذکر داده میشد و بیش از همه در موضوع حجاب و در موضوعات فرهنگی خود را نشان میداد. به روشنی شکلگیری چنین دوقطبی و این شکاف و گسل فرهنگی در جامعه ما دیده میشد. این شکاف و دو قطبی، محصول ترویج دو نظام تربیتی متقابل در جامعه است که دو جور سبک زندگی، دو نوع آرمان و رؤیا، دو نوع جهان بینی و ... را در جامعه پدید آورده که یکدیگر را نفی میکنند.
تقابل دو نظام تربیتی محور اتفاقات اخیر بود
میتوان گفت: این اتفاقات تقابل دو نظام تربیتی بود که از مدتها پیش در جامعه یارکشی کرده بودند و در این اتفاقات، مواجهه افراد تربیت یافته این دو جریان شدت گرفت. به عبارت دیگر، اغتشاشات اخیر، از نوع فتنه سال 88 نبود که به دنبال نمایش کمیت طرفداران در خیابانها باشد، بلکه بیشتر به دنبال نمایش کیفیت و شدت روحی عدهای از تربیتشدگان یک طرف ماجرا بود که حاضر بودند برای یافتههای خود، دست به هر کاری بزنند تا بر سایر مردم تأثیر بگذارند؛ آنچه مشاهده شد، این بود که تربیتشدگان تربیتی غرب و متأثران جامعه غرب، با شدت تمام به میدان آمدند، اما نتوانستند مردم زیادی را متأثر کنند و در عمل، نه تنها توفیقی حاصل نکردند بلکه مسیر اعتراضات مسالمتآمیز را به سمت اغتشاشات و نبرد خیابانی سوق دادند. به هرحال، به روشنی میتوان مشاهده کرد که در این جنگ ترکیبی، تقابل فرهنگی و تربیتی، محور درگیری بوده است.
نکته درسآموز این وقایع این بود که وقتی طراحان خارجیِ این اغتشاشات، تربیتشدگان خود را به میدان آوردند، نظام تربیت رسمی ما، متربیان چندانی که برای چنین میدان تقابلی آماده شده باشند، در چنتهی خود نداشت و بار دیگر این بنیانها و ریشههای فرهنگی جامعه ما، مثل هیئات و بسیج بودند که به صورت خودجوش به مقابله برخاستند. حضور زنان محجبه و جوانان و طلاب و دانشجویان جهادی و بسیجی و ... مانع یکهتازی تربیتشدگان نظام تربیتی مقابل شد.
اگر طبق این تحلیل، ریشه این اغتشاشات را، شکلگیری دوقطبی فرهنگی بدانیم، درمان ریشهای این قبیل آشوبها فقط زمانی اتفاق میافتد که با اصلاح نظام تربیت رسمی و غیررسمی، جامعه را از این دو قطبی خطرناک دورتر کنیم و با این کار، به سمت همجهت شدن فرهنگی افراد جامعه (با وجود سلایق فردی متعدد و مختلف) حرکت کنیم.
محور مقابله با این قبیل حوادث، ایجاد نظام تربیتی مطلوبی است که بتواند این دوقطبی را به همدلی اجتماعی تبدیل کند؛ چنین نظام تربیتی باید توان مقاومت در مقابل نظام تربیت غربی که در جامعه ما رسوخ و نفوذ کرده، داشته باشد. این نظام تربیتی مقاومتی، باید بر پایهی فرهنگ اسلامی طراحی شود.
اگر ریشههای شکلگیری این دوقطبی را دنبال کنیم، خواهیم دید که مهمترین عامل ایجاد این دو قطبی در جامعه ما، القاء و تشدید دو هویت متقابل توسط دو نظام تربیتی بوده است؛ به همین خاطر لازم است نظام تربیتی مقاومتی ما، هویت القاءشده توسط نظام تربیتی غرب را کاملاً شناخته و توانایی القای هویت مطلوب خود به متربیان را بیشتر به دست آورد.
هویت مطلوب نظام تربیتی غرب در کار جمعی است
نظام تربیتی غرب به دنبال القای یک هویت اجتماعی خاص به متربیان خود است و دائماً این هویت را القاء و تشدید میکند. القای این هویت اجتماعی، مهمترین هدف نظام تربیتی غربی است؛ یعنی قبل از هر هدفی، به دنبال پرورش متربیانی هستند که این هویت را دریافتهاند و برای پیشبرد آن تلاش میکنند و بر خلاف این هویت اجتماعی فعالیت نمیکنند؛ منظور از این هویت اجتماعی،هویتی است که فرد را به عنوان عضوی از جامعه جهانی، به خودش معرفی میکند و این هویت، او را موظف به تکمیل نظم فعلی جهان و ایجاد یک جامعه پیشرو بر اساس همکاری و همفکری و ارزشهای مادی تمدن غربی میکند. اروپاییها از دیرباز یک خصوصیتی دارند. انسان غربی، تحقق بزرگترین آرزوهای خود را منوط به ایجاد یک جامعه و جمع پیشرو میداند که منافع افراد در آن، به شکل حداکثری تأمین شود و افراد بدون اینکه مانع رشد هم شوند، به بیشترین اهدافشان برسند؛ یعنی نیاز نیست که انسانها به ارزشهای مشترکی پایبند باشند و به آرمان مشترکی تعلق داشته باشند، اما باید به گونهای اهداف فردی و اجتماعی خود را دنبال کنند که کل جامعه نیز به شکل حداکثری به اهداف خود برسند.
این روحیه از گذشتهها در انسان غربی وجود داشته و در سنت اروپایی، حتی از این هم شدیدتر بوده است. اروپاییها، در گذشته، بیش از آنکه به منافع فردی خود توجه کنند، به دنبال ارتقای اجتماع و ملک و هویت اجتماعی خود بودهاند؛ مثلاً متناسب با اخلاق سنتیشان، اینطور نبوده که رعیتها به دنبال ارتقای طبقه اجتماعی باشند و اشراف به دنبال خوشگذرانی، بلکه همه، خود را خدمتگزار هویتی اجتماعی میدانستند که از جغرافیا و زمین به آنها القا میشد. کسی که در طبقه اشراف نبوده، اجازه نداشت که برای تغییر طبقه اجتماعی خود تلاش کند یا مثلاً کسانی که به دنبال علمآموزی میرفتند، پیشرفت علم را بر پیشرفت خود مقدم میکردند و در نهاد علم، خود را وقف پیشرفت علم میکردند. به همین خاطر سالها در دورافتادهترین نقاط عالم، روی جزئیترین موضوعات تحقیق میکردند تا خدمتی به پیشرفت علمی جامعه کنند. این امر به این دلیل بود که جامعه را هویت برجسته خود و رشد علم را رشد خود میدانستند و رشد هویت اجتماعی برایشان مهمتر از رشد هویت فردیشان بود.
کارهای جمعی در شرق، به اندازه غرب رشد نکرده است
بر خلاف شرقیها که معمولاً پیگیر رشد هویت فردیشان بودهاند و هر کاری را به انگیزه رشد هویت فردیشان انجام میدادند؛ یعنی فرد شرقی در وحدت خودش، برای رسیدن به کمال، سلوکی فردی داشته است و برای رشد خود تلاش میکرد؛ حتی اگر برای رشد جامعه تلاش میکرد، این کار را هم برای سلوک فردی خود انجام میداد؛ خدمت به جامعه نیز در راستای رشد فردی صرف میشد؛ به همین خاطر، کارهای جمعی و به اصطلاح تیمی، در شرق، به اندازه غرب رشد نکرده است. البته من نمیخواهم وجود کارهای جمعی و روحیه اجتماعی در شرق را انکار کنم، بلکه میگویم غرض نهایی از کارهای جمعی در شرق رشدهای فردی است؛ یعنی محور تربیت، رشد هویت فردی است، اما در سنت غرب و اروپا برعکس است. واقعاً به دنبال ایجاد یک جمع پیشرو و یک تیم پیروز هستند.
مقام معظم رهبری هم در کتاب دغدغه های فرهنگی به این روحیه و هویت اروپایی ها اشاره میکنند. ایشان میفرمایند: «ما بر اثر این تجربه طولانی در ایران، در این پنجاه سال اخیر و البته در قبل از آن در 2500 سال اخیر، محکوم به نوعی فردگرایی شدیم. البته شرقیها کلا فردگرایند، از قدیم، تاریخ شرق، یک تاریخ فردگرایی است، هنر شرق، موسیقی شرق، آهنگ شرق، ورزش شرق. آهنگ دستهجمعی آن طرفها هست، اینجا نیست، ورزش دسته جمعی آن جاها هست، اینجا ورزشش کشتی است؛ مثلاً آنجا ورزشش والیبال است، فوتبال است. این در هنر شرق نیست. اینها اگر هست خیلی کمیاب است. اسلام البته درست، نقطه مقابل این عمل کرده است. اسلام همه چیز را جمعی دارد حتی عبادت.
به هرحال، غربیها به دنبال طراحی سیستمی برای همکاری و همفکری اجتماعیاند و سلایق مختلف، بر اساس همزیستی مسالمتآمیز در کنار هم برای ایجاد یک جامعه متوازنی که افرادش آرمانهای متفاوتی دارند، زندگی میکنند. در اینجا انسانها باید بر اساس یک سری قراردادها، هر کدام به شکلی به دنبال منافع خود باشند تا تکامل اجتماعی هم شکل بگیرد. بگذریم از اینکه در دوره مدرن، برای رسیدن به لذت بیشتر و برای ایجاد حرص بیشتر به دنیا و کار کشیدن بیشتر از مردم، تا حدودی از این سنتشان دست برداشتهاند و فردگرایی و ایندیویژوآلیسم را ترویج میکنند؛ یعنی دچار التقاط شدهاند؛ اما هنوز هم هویت جمعی و رشد جمعی برایشان مهم است. حداقل در نظام تربیتی، وقف کردن خود برای ارتقای علم و نیز خدمت به طبیعت و رشد جامعه، ارزش تلقی میشود و رشد و تربیت این هویت اجتماعی غربی، مهمترین هدف تربیتی شان است.
در نظام تربیتی غرب، کسی حق ندارد تکامل فردی خود را فارغ از جامعه پیگیری کند و یا به تکامل جامعه بیتوجه باشد و یا آن را نقض کند. حتی میتوان گفت مطلوبشان این است که افراد، این تکامل را بر منافع شخصی خود ترجیح دهند. این همان هویت اجتماعی خاص غربی است که عرض کردم.
غرب، در همه اجزای تمدنی خود، مخاطب را به این هویت جمعی خاص و به دریافت چنین هویتی دعوت میکند و در نظام تربیتیاش، آن هویت را تربیت میکند. وقتی افراد از محصولات و یا سبک زندگی یا نرم افزارهای مدرنیته استفاده میکنند، خود را با این دعوت مواجه میبینند؛ دعوت به سوی قبول هویتی جمعی که این محصولات و نرم افزارها و ... را تولید کرده و دعوت به عضویت در این هویت و قبول آن به عنوان مهمترین هویت خود. دعوت به تلاش برای ارتقای این هویت و مجاهدت برای پیشرفت آن. بعد از این دعوت، نظام تربیتی غربی موظف به تشدید و تربیت این هویت است.
حالا برای نجات جامعه از دوقطبی فرهنگی، نظام تربیتی ما باید اولاً با این دعوت مقابله کند و سپس هویت مطلوب خود را به متربی القاء و در نهایت آن را تربیت کند. به عبارتی نظام تربیتی مقاومتی باید هویتی باشد؛ یعنی متربی را به هویتهای اسلامی ایرانی دعوت و آن هویتها را تربیت کند. ما الان هم چنین کاری را میکنیم و متربی را به هویتهای اجتماعی یا فردی خودمان دعوت و آن هویت ها را تربیت میکنیم.
گاهی با دعوت به رفتارهای اجتماعی مبتنی بر برادری و یاریگری و ایثار، مثل اردوی جهادی، جنبش مواسات و ... که دعوت به خدمت به خلق و ایثار و جهاد برای خدای متعال است. با این رفتارها، متربی را به هویتهای اجتماعی اسلامی و ایرانی دعوت میکنیم که بر خلاف هویت اجتماعی غرب، دنیامحور نیست. بعد هم این هویت را تربیت و مسیر تکامل را برایش هموار میکنیم. گاهی نیز با جلسات اخلاق و ترویج فرهنگهای عرفانی و معنویت و ...متربی را به هویتهای فردی و رشد و کمال های شخصی دعوت و هویت فردیشان را تربیت میکنیم.
اما نکته بسیار مهم این است که ما باید بدانیم که نقطه مزیت ما برای مقابله با نظام تربیتی غرب، بهرهمندی از یک هویت تاریخی است که رشد و ارتقای این هویت را باید به عنوان مهمترین هدف نظام تربیتی خود انتخاب کنیم و متربی را به آن دعوت و آن هویت را به او القاء و در وجودش تشدید کنیم. تنها در این صورت است که در میدان هدفگذاری، دست برتری خواهیم داشت و با القای این هویت میتوانیم جلوی نفوذ هویت غربی در جامعه و تشدید دو قطبی اجتماعی را بگیریم. این هویت تاریخی، یک هویت جمعی است که بر خلاف هویتهای اجتماعی، فرد در این هویت، خود را با کسانی شریک میبیند که مانند خودش، همگی به آرمان مشترکی تعلق دارند.
افرادی که هویت تاریخی مشترک دارند، نه فقط برای منافع شخصی و با آرمان های فردی متفاوت، بلکه بر اساس آرمان و تعلق مشترک و واحدی و بر اساس همدلی و تعلق به یک تصویر مشترک، به تلاش اجتماعی مشغول هستند. هدفشان هم فقط در رسیدن به یک رابطه برد ـ برد و رسیدن به یک جمع پیشرفته محدود نمیشود، بلکه یک تعلق مشترک، آنها را به همدلی و اتحاد واقعی رسانده و واقعاً، به یک هویت مشترک رسیدهاند و آرزوهای خود را به آن آرمان مشترک گره زده و حیات خود را در حیات جریانی میبینند که در جستجوی آن آرمان است. بر خلاف هویت اجتماعی که وحدتی قراردادی را بین افرادی ایجاد کرده که تعلقات مشترک ندارند. قراردادها برای جلوگیری از نزاع این افراد شکل میگیرد. اما هویت تاریخی، حقیقتاً افراد جامعه را به وحدت میرساند و آنها را همجهت کرده و به ایثار و گذشت برای تحقق آرمانها و برای یکدیگر دعوت میکند.
ما اگر القاء و رشد دادن به هویت تاریخی را مهمترین هدف نظام اهداف تربیتی خود ندانیم، از نقطه مزیت فرهنگ اسلام در تربیت استفاده نکردهایم و در واقع در یک میدان مساوی در حال زد و خورد با رقیب تمدنی خود هستیم و احتمالاً بر دو قطبی هویتی جامعه غلبه نخواهیم کرد.
مهمترین هدف تربیتی اسلامی باید این باشد که متربیان برای تحقق آرمان تاریخی ظهور، بیشتر تلاش کنند و برای رشد یک هویت تاریخی که در آن با تمام مؤمنین تاریخ مشارکت دارند، مجاهدت کنند. القای این هویت تاریخی، بهترین راه برای به اتحاد رساندن جامعه و دوری از دوقطبی حاصل از تهاجمات تربیتی است.
انتهایپیام/