چرا تحلیل محمد قوچانی از اعتراضات اخیر جامع نیست؟

نقطۀ مغفول در تحلیل قوچانی از وقایع اخیر، عدم اشاره به دو مولفه «رادیکالیسم» و «ناکارآمدی» اصلاح‌طلبان در طرد از قدرت و عدم چارچوب‌مندی ایده‌های آنان بود؛ چیزی که پیش‌تر در مطالب خود محمد قوچانی به صراحت از آن یاد شده است.

گروه اندیشه تسنیم کیاوش کلهر: صریح‌ترین و البته و مفصل‌ترین موضع‌گیری یکی از مهم‌ترین روزنامه‌نگاران و چهره‌های جریان‌ موسوم به اصلاحات، یعنی محمد قوچانی، پس از اعتراضات را می‌توان در مناظرۀ او با قاسم روان‌بخش، در برنامۀ شیوه در شبکۀ چهار دید.

قوچانی از این موضع آغاز کرد که نه او و نه قاسم روان‌بخش، به تمامی نمی‌توانند نمایندۀ دایرۀ معترضین یا مردم جامعه باشند؛ تا تمهید بحث بعدی خود را به خوبی انجام داد باشد. بحث قوچانی در چرایی وقوع اعتراضات امسال، از آن نقطه آغاز می‌شود که به باور او، در یک فرآیند تدریجی، مجموعۀ نظام یا به تعبیری که خود او بارها در مناظره نام برد، «شورای نگهبان»، با تنگ‌تر کردن هرچه بیشتر امکان‌های انتخاب شدنْ و بیرون راندن نیروهای اصلاح‌طلب از دایرۀ سیاست، عملاً بخش زیادی از مردمْ بازتاب انتخاب‌ها و تکثر سلایق خود را در حاکمیت و نظام قدرت نمی‌دیدند.

او تصریح کرد که «پیش از آن که [معترضان کف خیابان] از ما عبور کرده باشند، شورای نگهبان از ما عبور کرد». سردبیر مجله «آگاهی نو» حتی نظر خود را دقیق‌تر و با صراحت بیشتری هم بیان کرد و این ایدۀ دایرۀ تنگ شده را چنین تکمیل کرد که «ما امروز اگر با مردم حرف از اصلاح‌طلبی بزنیم، به ماله‌کشی محکوم می‌شویم».

محمد قوچانی در ادامۀ طرح بحث، خود چنین نتیجه می‌گیرد که به‌دلیل این انحصاری که به زعم او در قدرت پیش آمده است، در نهایت مردم چنان از جریان اصلاح‌طلبی عبور کرده‌اند که حتی اگر در خیابان اسم اصلاح‌طلبان هم آورده شود مردم آنان را نمی‌شناسند.

به نظر قوچانی تنگ‌تر شدن دایرۀ قدرت و حذف اصلاح‌طلبان از قدرت، موجب شده است تا بخش مهمی از مردم با معضل فقدان نمایندۀ سیاسی و اجتماعی خود در قدرت مواجه شوند و در نتیجه برای پیگیری مطالبات خود به جای نهادهای مدنی و سیاسی روی به سوی خیابان ‌آورند.

بخشی از صحبت‌های دبیر سیاسی حزب کارگزاران سازندگی در رابطه با تحلیل این شرایط هم که کمی به طعنه آلوده بود تاکید او به نقش بخشی از جریان اصلا‌طلبی برای تعدیل انرژی‌های نهفته در جامعه، تحت عنوان «سوپاپ اطمینان» بود. قوچانی نقطۀ اوج طرد شدن اصلاح‌طلبان از قدرت را هم انتخابات سال 1400 دانست که تیر خلاصی بود بر نمایندگی آنان در قدرت سیاسی.

اما نکتۀ مهمی که به نظر می‌رسد قوچانی شاید از آن به آسانی چشم‌پوشی کرده است اتفاقاً نقطۀ از دست رفتن «نمایندگی» در اصلاح‌طلبان بود.

او بهمن ماه سال 99 در گفت‌وگویی با تسنیم، ایدۀ خود برای نگارش مقالۀ مفصل «تقدم تکنوکراسی بر دموکراسی» را مسئلۀ «تعلیق در اصلاحات» و شعار «اصلاح‌طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» دانسته بود: «من این مقاله را برای این نوشتم، چرا که در این سال‌ها و در این ایام این پرسش مطرح بود. اگر دقت کنید از آبان 98 شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمام شده ماجرا» خیلی مطرح می‌شد؛ حالا در هر سطحی که مطرح می‌شده. ما آن موقع در دوم‌ خرداد با افتخار سرمان را بالا می‌گرفتیم و می‌گفتیم ما اصلاح‌طلبیم. اما الآن اگر کسی بگوید اصلاح طلبم -حالا حس اصولگراها را نمی‌دانم اما فکر می‌کنم وضع آنها هم شبیه همین است- سوال ایجاد می‌شود و حداقلش این است که شما چه کار کردید و به کجا رسیدید؟ من می‌خواستم این سوال را از خودم بپرسم و جوابی که می‌توانم به آن بدهم را به اشتراک بگذارم.»

محمد قوچانی این مسئله را به خوبی تشخیص داد و اتفاقاً در همان گفت‌وگو هم علت این احساس تعلیق و برکنار شدن از نمایندگی را «مسئلۀ کارآمدی» دانسته بود: «اتفاقاً مقاله در توضیح این مساله است که بحران اصلی ما "بحران ناکارآمدی" است و تیتر مقاله و عنوان بحثی که من دارم در باب «تقدم تکنوکراسی بر دموکراسی» هم مطرح می‌کنم به چالش کشیدن -یا به قول شما جراحی سخت- آن ایده مرکزی است که این سال‌ها به عنوان ایده اصلاحات مطرح شده است.»

اما کافی است تا بازهم در میان مواضع و ایده‌های پیشین قوچانی غور کنیم تا ببینیم که او اتفاقاً بیش از بخش مهمی از اصلاح‌طلبان به خوبی به چرایی از دست رفتن «مرجعیت سیاسی» اصلاح‌طلبان آگاه بود اما مشخص نیست که چرا در جریان اتفاقات اخیر ترجیح داد که آن را نادیده بگیرد.

قوچانی در سرمقالۀ شمارۀ اول مجلۀ «آگاهی نو» که زمستان سال 99 منتشر کرد، در جستاری طولانی تلاش کرد تا ایده‌ای شبیه به یک مانیفست را برای اصلاح اصلاحات تقریر کند.

او در سرمقالۀ خود به خوبی نشان می‌دهد که اصلاح‌طلبان چگونه با از دست دادن "مرجعیت سیاسی‌" که ناشی از "ناکارآمدی" بود، «بحران نمایندگی» را خلق کردند و البته آن را تسری دادند. او در بخشی از این مقاله می‌نویسد :«روسای جمهوری اصلاح‌طلب البته بیش از آن که عامل بحران در اصلاحات باشند و مقصر، خود معلول بحران در اصلاحات هستند. قربانی قصور خویش و دیگر اصلاح‌طلبان هستند. بحرانی که با بستن باب نقد و فقدان اراده برای اصلاح اصلاح‌طلبی در سطح نخبگان میانی جبهۀ اصلاحات پدیدار شده است».

قوچانی در این سرمقاله مهم علاوه بر بحث‌های نظری حتی وارد مصادیق عینی‌تر سیاسی و اجرایی هم می‌شود و با اشاره به کارنامۀ نجفی در شهرداری تهران، عملکرد اصلاح‌طلبان را یکی از علل از دست رفتن فرصت نمایندگی می‌داند و می‌نویسد: « [نجفی] فرصت احیای اصلاحات در مسند شهرداری تهران را دود کرد و به هوا فرستاد.»

قوچانی که در این مقاله تلاش می‌کند تا تباری تاریخی برای اصلاحات معرفی کند و به همین منظور سابقه تاریخی اصلاحات را تا امیرکبیر به عقب می‌برد در یک گزاره تمام‌کننده و در جمع‌بندی بحث ناکارآمدی این جریان می‌نویسد: «اصلاحات امیرکبیر در همان سه سال کوتاه با همه کارنامه اصلاح‌طلبان در دو دهه گذشته برابری می‌کند».

او در همان سرمقاله با پیش کشیدن این پرسش رادیکال که «چرا از آن عظمت به این هزیمت افتادیم؟» تلاش می‌کند تا به آن پاسخ دهد. پاسخ او بازهم نشان می‌دهد که اتفاقاً به خوبی یکی  دیگر از مشکلات مبتلابه اصلاح طلبان که از آن به «بحران اصلاحات» یاد می‌کند، شناسایی کرده است اما باز هم مشخص نیست چرا در جریان اتفاقات اخیر از تصریح آن خودداری می‌کند. او می‌نویسد: « فقدان یک مانیفست برای تعریف اصلاحات، نبود یک حزب متحد برای رهبری اصلاحات و نداشتن یک استراتژی سیاسی بلندمدت برای این طرز تفکر مهم‌ترین نمادهای بحران در جبهۀ اصلاحات است. در فقدان این سه ضرورت سیاسی در جبهۀ اصلاحات راه برای فرصت‌طلبان راستگرا و ساختارشکنان چپ‌رو باز شده است».

قوچانی در ادامه با اشاره به «رادیکالیسم» که شاید ریشه اصلی بی‌اعتمادی حاکمیت به بخشی از اصلاح‌طلبان هم هست می‌نویسد: «در دوم خرداد اول از ناحیۀ "رادیکالیسم چپ‌گرایانه" و در دوم خرداد دوم از جانب "اپورتونیسم راست‌روانه" این جبهه دچار هزیمت شد.»

قوچانی اتفاقاً به خووبی تشخیص داده است که یکی از مهم‌ترین علل از دست دادن نمایندگی در اصلاح طلبان، مسئلۀ رادیکالیسم یا به قول او چپ‌رو بخشی از اصلاحات بوده است که موجب شده تا بازی آنان همواره در تقابل با حاکمیت قرار گیرد اما باز هم در جریان تحلیلی که از اتفاقات اخیر و بحران نمایندگی ارائه می‌دهد با اپوخه کردن رادیکالیسم کور برخی مدعیان اصلاحات، انگشت اتهام خود را به سمت ساختار سیاسی می‌گیرد و با ساده‌سازی چشم‌فروبستن بر کنش‌های رادیکال و اعتمادزدای برخی اصلاح‌طلبان، شورای نگهبان را به عنوان مقصر اصلی معرفی می‌کند.

این دور زدن مسئلۀ اصلی برای نپرداختن به چرایی معضل اصلی فقدان نمایندگی اصلاح‌طلبان در جامعه در آراء قوچانی را شاید تنها بتوان چنین تعبیر کرد که به نظر می‌رسد او و البته چهره‌های تئوریک دیگر این طیف -که در ادامه این سلسله یادداشت‌ها به مواضع آنان هم پرداخته خواهد شد- تلاش دارند تا دقیقاً در میانۀ بحران عدم مرجعیت و فقدان نمایندگی، برای خود دری برای نمایندگی باز کنند. پیشنهادات آنان را هم می‌توان در همین راستا تعبیر کرد. البته که وقوف به این مسئله و تلاش برای حل آن در جریان اصلاحات حتماً می‌تواند امری نیکو و مفید برای کشور باشد؛ به شرط آن که به مقدمات منطقی آن نیز تن داده شود. نکته‌ای که قوچانی در صورت‌بندی خود از ماجرای اعتراضات مغفول گذاشت و اتفاقاً، کمی رندانه از پاسخ به آن در برنامۀ شیوه طفره رفت، درنظر داشتن نقش خود اصلاح‌طلبان در این طرد سیاسی بود. بدین معنا که نقطۀ مغفول تحلیل قوچانی، عدم اشاره به دو مولفه «رادیکالیسم» و «ناکارآمدی» اصلاح‌طلبان در طرد از قدرت و عدم چارچوب‌مندی ایده‌های آنان بود. قوچانی در تحلیل خود، انگشت اتهام را به انحصار‌طلبی قدرت سیاسی گرفت، درحالی که آن‌چه بیش از همه، جریان اصلاح‌طلبی به آن نیاز داشت، دارد و البته در تحلیل او نیز غایب بود، به قول فوکو «دولا شدن بر خود» بود تا یک‌بار این فرآیند به قول او حذف، نادیده‌گرفتن و طرد، از منظر کنش‌گری سیاسی اصلاح‌طلبان هم بازخوانی شود.

انتهای پیام /