تحلیل تحلیل‌ها- ۴ / وقتی مارکس هم خنده‌اش می‌گیرد / نقدی به تحلیل مشترک فرهادپور، گنجی و نجفی

اگر مارکس زنده و شاهد روزهایی از اعتراضات اخیر بود آیا برای تایید طبقاتی بودن اعتراضات در ایران می‌توانست صحنه‌ای نمادین‌تر از شهید شدن یک کارگر روزمزد حاشیه‌نشین زیر لگدهای دکتری با درآمد ماهانه صد میلیونی در اتوبان کرج بیابد؟

گروه اندیشه خبرگزاری تسنیم- کیاوش کلهر: جان کندی تول، در کتاب معروفش به نام «اتحادیۀ ابلهان» که اتفاقاً نه فقط شخصیت جامعه‌ستیز و خودفیلسوف‌پندارش، که حتی نام کتابش نیز در این فقرۀ یادداشت بسیار برای درک مسیر پیش‌رو کارآمد است، کاراکتر عجیبی به نام «ایگنشس» خلق می‌کند.

مهم‌ترین ویژگی او این است که درعین آن که تصور می‌کند بسیار دانا و فیلسوف است، درحقیقت خودبزرگ‌پندار متوهمی است که از شدت توهم، روی به جامعه‌ستیزی آورده است. متوهمی که به کار «تنظیم کیفرخواست علیه قرن» مشغول است؛ اما از زندگی رومزه خودش هم وامانده است.

داستان نقد و بررسی متنی که صالح نجفی، مراد فرهادپور و جواد گنجی، با عنوان «سه نگاه به خیزش انقلابی مردم: خطاها، نام‌ها، تصویرها» در سایت تز یازدهم، در توصیف اعتراضات اخیر در کشور نوشتند، ترکیبی از کیفرخواست کمدی علیه جامعۀ ایران و اجماعی است که نام کتاب بیش از همه به آن می‌آید.

 

دشواری‌های دوخت‌ود‌وز تئوریک

بسته به این که چه برداشتی از متن و مدعای آن داشته باشیم، می‌توانیم انتظارات خود را از آن متن نیز تنظیم و مشخص کنیم. به عبارت دقیق‌تر، وقتی که با سه نامی که بالا از آن‌ها نام بردیم و متنی که ادعا می‌کند  "می‌خواهد به صورت فشرده تصویری از اوضاع ارائه دهد" مواجه می‌شویم، حتماً باید توقع داشته باشیم که متن، بیش از آن که ملغمه‌ای از عبارات پراکنده و نادقیق باشد، حداقل در بیان آن‌چه که قصد دارد تا اعتراضات را به آن منتسب کند، کمی فهم علمی داشته باشد.

فرهادپور، گنجی و نجفی در همان پاراگراف ابتدایی، اعتراضات را «جنبش رهایی‌بخش» می‌دانند، بنابراین باید ادامۀ متن منطبق با فهم «جنبشی» از اعتراضات باشد؛ اما دقیقاً در پاراگراف بعدی از پیش‌شرط‌های کلاسیک «وقوع انقلاب» بحث به میان می‌آید و متن چنین نتیجه می‌گیرد که این وضعیت، اتفاقاً یک انقلاب و تحقق حداقل یکی از شروط کلاسیک انقلاب و آغاز پایان است.

نویسندگان متن حتی به‌اندازۀ یک پاراگراف نیز نتوانستند به تن آن‌چه در خیابان می‌گذرد جامۀ نظری مناسبی بپوشانند؛ یعنی ابتدا آن را جنبش خواندند، اما دقیقاً کمی بعدتر، از جنبش گذر و آن را انقلاب نامیدند.

از متن‌های نوپایان در علوم اجتماعی و سیاسی انتظاری نیست که اهتمام کافی به تدقیق واژگان و صورت‌بندی خود داشته باشند؛ اما بدیهی است که این اعوجاج در فهم که به متن نیز تسری می‌کند، تنها یکی از پیامدهای عدم تدقیق واژگان و کاربست درست آنان است. چگونه می‌توان تمام متن را براساس درک یک جنبش بنا کرد؛ اما حتی به اندازۀ یک پاراگراف نیز به صورت نظری‌ای که ارائه می‌شود پایبند نبود و بلافاصله حرف از وقوع انقلاب و شروط تحقق آن زد؟

نکتۀ مهم‌تر این‌جا است که نویسندگان متن حتی تتبع کافی در شروط و پیش‌فرض‌های وقوع انقلاب نیز نداشته‌اند و برای آن که ادامۀ متن‌شان توضیح‌پذیرتر باشد، ترجیح داده‌اند که از باقی شروط انقلاب مانند "انشقاق در بدنۀ حکمران" که یکی از مهم‌ترین شرایط وقوع انقلاب در هر رژیم سیاسی‌ای است، چشم‌پوشی کنند تا صورت‌بندی نظری خود را هم‌قوارۀ ادعاهای بعدی خود بدوزند.

برای این که ثابت شود نویسندگان در عین التفات به چارچوب نظری مفهوم انقلاب، عامدانه از آن چشم‌پوشی کردند، کافی است تا به قسمتی از متن توجه داد که در آن تاکید شده است «طولانی مدت شدن فرایند مقاومت و مبارزه نقطه عطف یا پیچشی که باید بدان امید بست چیزی نیست جز بروز شکاف یا ترکی در جبهه مقابل یا همان قدم اول عقب نشینی و به وجود آمدن فضایی باز برای تحقق شکل‌های جدید مبارزه تشکل یافته‌تر و وسیع‌تر.»

ناظر به همین فقره، واضح است که نویسندگان متن، نیک می‌دانند که مدعای سطور پیشین خودشان برای تحقق انقلاب دقیق نیست و می‌دانند که وقوع یک انشقاق در هیئت حاکمه از مهم‌ترین شروط وقوع انقلاب است؛ اما تعمداً از زوایای آن درمی‌گذرند.

تخدیر رسانه‌ و هذیان صنعت فرهنگ

حیرت‌انگیز‌ترین و شاید مشخص‌ترین بخش از متن که به‌خوبی نشان می‌دهد که تصویرهای رسانه‌ای و ایماژهای بزک‌شده چطور می‌توانند حتی ذهن افرادی که سال‌ها از منظر چپ بر سلطۀ رسانه و تخدیر آن تاختند را هم تحت تاثیر قرار دهد در جایی است که متن به نقش "دیاسپورای ایرانی" می‌پردازد.

مدعای متن آن است که «شاید بهترین نمونۀ قدرت دگرگون‌ساز این رخداد سیاسی را بتوان در تظاهرات صد هزار نفرۀ برلین دید. جایی که پس از دهه‌ها سوءظن و بدبینی و نومیدی و غرق شدن در انواع حقارت‌های روانی شخصی و انزوای فردی و فرقه‌ای، ایرانیان به رغم همه تفاوت‌ها و مرزکشی‌ها گرد هم آمدند و رسانه‌ها و مردم سیاست زدوده اروپا را نیز شگفت زده کردند.»

دشوار می‌توان باور کرد که آن‌چه نویسندگان متن از آن به عنوان "حضور ایرانیان بدون خط‌کشی‌ها و تعصبات" نام برده‌اند مربوط به راهپیمایی ایرانیان خارج از کشور بوده باشد.

تنها یک نگاه ساده به عموم عکس‌هایی که از آن راهپیمایی منتشر شده است، صرف‌نظر از پشتیبانی مالی و رسانه‌ای و سیاسی گروه‌هایی مانند مجاهدین خلق، و دیدن رنگین‌کمانی از پرچم‌هایی که اتفاقاً برآمده از تعصبات و مرزکشی‌های آشکار بودند، نشان می‌دهد که نویسندگان متن، یا راهپیمایی محل دیگری را دیده‌اند، یا بازهم تلاش داشتند تا برای مدعاهای گزاف خود، چیزی به قواره بدوزند که نتیجه آن جز بی‌قوارگی نبوده است. بنابراین حتی اطلاق «تحت سلطه رسانه بودن» برای این میزان از کژبینی، تقریباً ارفاغ گشاده‌دستانه‌ای برای ضریب خطای نویسندگان متن تلقی می‌شود.

سفیدشویی تروریسم و تجزیه‌طلبی

این بخش حیرت‌آور متن که می‌توان آن را تلاشی عامدانه برای «سفیدشویی تروریسم و تجزیه‌طلبی» دانست، تلاش نویسندگان متن برای ننگ‌زدایی از راهپیمایی برلین است.

نویسندگان متن چنین می‌نویسند که «نه از شاهزاده و پدربزرگش خبری بود و نه از مجاهدین خلق و اصلاح‌طلبان و احزاب خودساخته خارج‌نشین. نقش اتفاقی فلان فعال مدنی و انجمن خانواده‌های هواپیمای اوکراینی به خوبی اثبات می‌کند که ما با شرایط بالقوه و خلاء سیاسی خاصی روبه رو بودیم که هر عامل و سوژه دیگری هم می‌توانست آن را پر کند.»

تقریباً واضح است که اتفاقاً برخلاف چیزی که از متن به نظر می‌رسد، یعنی ناآگاهی و عدم فهم دقیق فضای صف‌بندی نیروهای سیاسی در کشور و میان اپوزیسیون، اتفاقاً کاملاً از شرایط آگاه‌اند و حتی از نقش‌آفرینی تمام آن‌هایی که در متن مذموم شمرده‌اند هم آگاه‌اند و این پاراگراف‌ها در حقیقت تلاشی است برای کاستن از اعتبار و تقلیل فعالیت‌های آنان تا مبادا زنگار و ننگ حمایت از پهلوی، به صورت‌بندی نظری آنان بنشیند.

نویسندگان متن حقیقتاً کار بزرگی رقم زده‌اند! برای آن که طرح موهوم خودشان از اعتراضات را ثابت کنند، از خاستگاه چپ، که یکی از معارضان رژیم سلطنت هم محسوب می‌شود، حتی از کاستن نقش سلطنت در اعتراضات هم مضایقه نکردند! از نکتۀ روشن‌تر از روز نقش‌آفرینی هر دو گروه و تصریحاتی هم که در این باب وجود دارد، بدلیل سست بودن استدلال متن در می‌گذریم؛ اما نکتۀ جالب‌تر در متن آن‌جا است که نویسندگان در سطور پیشین متن اشاره کرده بودند که شرایط این جنبش به‌گونه‌ای است که «نه فقط نظریه و استراتژی و تاکتیک خاص خود بلکه مهم‌تر از آن سوژۀ جمعی یا مردم خود را همراه با شکل‌های گوناگون رهبری و تشکل‌یابی می آفریند.»

دقیقاً در چند پاراگراف بعدی، ترجیح می‌دهند که حتی اسماعیلیون را از این قاعدۀ برساخت رهبر استثنا کنند و به این جمله اکتفا کنند که برجسته شدن او نه بدلیل خاصیت برساختی و آفرینندگی جنبش که اتفاقاً بدلیل «شرایط بالقوه و خلاء سیاسی خاصی» بود که بخش مهمی از اپوزیسیون را به سمت طلایه‌داری او سوق داد. متن نه در کلیت که در پاره‌ای از موارد، مانند همین فقره، پاراگراف به پاراگراف به تناقض میل می‌کند.

یقه‌گیری و ناسزاپراکنی هیستریک

شاید شاهکار متن را بتوان بخش میانی آن دانست؛ جایی که سه نویسندۀ متن که عمری را صرف دست و پا کردن ترجمه در علوم انسانی کرده‌اند، چنان از "علی علیزاده" به خشم می‌آیند که تقریباً یک سوم از متن خودشان را به ناسزاپراکنی به او اختصاص می‌دهند. این ناسزاپراکنی آنان به علیزاده چنان از سر خشم است که حتی تقریباً در پاره‌ای از جملات خود، استدلال‌هایی شبیه به هذیان می‌سازند.

استدلال آنان تقریباً چنین شمایلی دارد که غرب، با دخالت در محدودۀ خاورمیانه جنایت و ویرانی را به ارمغان آورد و این وضعیت بیش از همه به نفع جمهوری اسلامی بود که توانست از این شرایط استفاده کند تا نیروهای نیابتی خود را در منطقه سامان دهد. بنابراین چون جمهوری اسلامی از جنایات امپریالیسم در منطقه منتفع می‌شود، خود یک جنایتکار امپریالیستی است!

تنها خواندن و مطالعۀ سیاست و حکومت در کشورهای خاورمیانه آن هم به اندازۀ دو واحد ارشد ناقابل، ابطال این دست تحلیل‌های تک‌خطی که را عیان می‌کند و نشان می‌دهد که چه میزان می‌توان این تحلیل‌ها را برآمده از توهم‌های شخصی و پیشانقد دانست.

نویسندگان متن درحالی از نیروهای باصطلاح «چپ محور مقاومتی» در متن انتقاد کردند که خودشان هنرنمایی بزرگ‌تری کردند و با برابر دانستن جمهوری اسلامی با آمریکا یا دوگانۀ شر و محور شرارت، رسماً کاری برابر با بازکردن مسئولیت جنایات آمریکا کردند. مثلاً برای نشان دادن حد سستی این استدلال می‌توان از نویسندگان این متن پرسید که جنگ سوریه، به عنوان یکی از نمودهای دخالت آمریکا در منطقه که با هزینه انسانی جمهوری اسلامی به سرانجام رسید، چگونه می‌تواند مصداقی از منتفع شدن جمهوری اسلامی از جنایات آمریکا باشد؟

وقتی مارکس هم خنده‌اش می‌گیرد!

در بخش دیگری، متن برآن است که «کلیت»، «سراسری بودن» و «فراطبقاتی» بودن این جنبش نشانی است از «مردمی که هرلحظه و هر ساعت ساز برابری را باهم کوک می‌کنند.» حالا بینۀ متن برای اثبات این مدعا چیست؟ «کافی است به مکان‌های نمادین شده جنبش ژینا مهسا نگاهی بیندازیم؛ محله‌ها از بالا و پایین و حاشیه و مرکز شهر)، شهرک‌ها، غذاخوری‌ها، آرامگاه‌ها، مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها و میدان‌ها که مطابق منطق و تمایزهای طبقاتی طبعاً هر یک باید ساز خود را بزند و بر منافع خود پافشاری کند.»

اعتراضات اخیر به باور نویسندگان متن، سراسری و فراطبقاتی است، چون نمادهای آن را می‌توان در مکان‌هایی که پیش‌تر نماد تمایز و بازتولید طبقات بودند، دید. حالا بیایید فرض کنیم مارکس در عصر کنونی زنده بود و شاهد روزهایی از اعتراضات اخیر بود. آیا او برای تایید طبقاتی بودن اعتراضات در ایران می‌توانست صحنه‌ای نمادین‌تر از شهید شدن یک کارگر روزمزد حاشیه‌نشین زیر لگدهای دکتری با درآمد ماهانه صد میلیونی در اتوبان کرج بیابد؟ اگر استفاده از نمادهای اعتراضی در مدرسه و خیابان و خوابگاه، قرار است ما را به این نقطه رهنمون کند که با اعتراضی فراطبقاتی مواجه‌ایم، درنهایت این پرفورم طبقاتی را در منطق چپ چطور باید تحلیل کرد؟

پرش با مانع از دره بدیهیات ایدئولوژیک چپ!

مسئلۀ متن و بخش مهمی از جنبش چپ در ایران در فقرۀ اعتراضات اخیر را می‌توان تلاش برای قالب کردن کلیدواژه‌ها و عباراتی میان‌تهی به رفتارهایی دانست که عموماً هم طبقاتی و هم در تعارض‌ با منطق فهم طبقاتی چپ‌اند. بدین معنا که اتفاقاً هم نویسندگان این متن و هم بخش مهمی از نیروهای چپ، کاملاً به منطق طبقاتی بودن این اعتراضات و چرایی عدم تسری آن واقف‌اند؛ اما تلاش برای معارضه با نظام سیاسی مستقر، موجب شده است تا آنان حتی بر روی بدیهیات ایدئولوژیک خودشان هم چشم بپوشند.

به عبارتی این متن تجلی اعلای تلاش برای سرپوش گذاشتن بر بدیهیات تحلیل چپ، برای مصادره به مطلوب حرکتی است که به هیچ عنوان منطق آن به منطق چپ نمی‌خورد. ریشۀ کلیه تناقضات متن را هم باید در این جستجو کرد.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط