ناگفته‌های یک افسر گارد جاویدان از روزهای انقلاب/تیمساری که پیشنهاد بمباران تهران و قم را به شاه داد

کتاب «سرباز شهر ممنوعه» شنیدنی‌هایی دست اول از یک افسر گارد جاویدان در دوران پیش از انقلاب است که شرح می‌دهد در روزهای منتهی به انقلاب اطراف شاه چه می‌گذشت.

به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، کتاب «سرباز شهر ممنوعه» مستند روایی از خاطرات ستوان دوم مرحوم نجاتعلی اسکندری است که به قلم حسین گلدوست منتشر شده است .نجات علی اسکندری افسر گارد جاویدان است که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در این پست فعالیت می‌کرده است و آنچه که در کتاب سرباز شهر ممنوعه آمده است شنیدنی‌هایی دست اول از این افسر گارد جاویدان در دوران پیش از انقلاب است که وی در آن شرح می‌دهد چگونه به عضویت ارتش درآمد و پس از آن عضو گارد جاویدان شد، در این دوران چه آموزش‌های سختی را گذراند و پس از آن جزء تیم حفاظت محمدرضا شاه قرار گرفت و در پست‌هایی از کاخ نیاوران حفاظت می‌کرد.

 زبان کتاب ساده و روان است و مخاطب به خوبی با آن ارتباط برقرار می‌کند این کتاب در سه فصل نگاشته شده است. فصل اول گارد جاویدان، فصل دوم کردستان، فصل سوم جنگ و در پایان هم تصاویری از راوی کتاب آمده است. علاوه بر بیان ناگفته‌هایی از گارد جاویدان، به علت اینکه نجاتعلی اسکندری بعد از انقلاب به عنوان یک نیروی ارتشی در کردستان و بعد در دفاع مقدس حضور دارد، روایت‌هایی از دوران دفاع مقدس نیز در این کتاب آمده است اما بخش روایت‌های این فرد از گارد جاویدان و نحوه حفاظت آن‌ها و اتفاقاتی که در روزهای منجر به پیروزی انقلاب افتاده است، جزء جذاب‌ترین بخش‌های این کتاب است و آن را از دیگر کتاب‌ها متفاوت کرده است.

 در بخش‌هایی از کتاب درباره روزهای پیش از پیروزی انقلاب می‌خوانیم:

بعد از اتفاق وحشتناک میدان ژاله انقلاب با چنان سرعتی پیش رفت که برای همه حیرت انگیز بود. دولت‌ها یکی پس از دیگری می‌آمدند و سرنگون می‌شدند رژیم سلطنتی شبیه به ساختمانی شده بود که زمین لرزه‌ای در بنیادش رخ داده و عن قریب فرو می‌ریزد و ویران می‌شود طبق قوانین حکومت نظامی مرخصی‌ها لغو شده بود و ما به صورت فشرده در مقر گارد مستقر بودیم.

یک روز شاید اواخر آذرماه بود به منظور جابه جایی نفرات و تجهیزات از سر پل تجریش می‌گذشتیم که چند نفر از فرماندهان از سروان باقری درخواست کردند اجازه بدهد به زیارت امامزاده صالح الله بروند سروان باقری مشروط بر اینکه بیشتر از ده دقیقه طول نکشد موافقت کرد و آن سه نفر دوان دوان رفتند در همان فاصله یک تجمعی شکل گرفت و مردم شروع کردند به شعار دادن. وقتی ما را دیدند گمان کردند نیروی سرکوبگر هستیم همه این اتفاقات در عرض پنج دقیقه رخ داد. بعضی از تظاهرکنندگان به ما نزدیک می‌شدند و شعار می‌دادند. اضطرابی در همه ما پیش آمد که اگر به ما حمله کنند باید چه کنیم؟ چون ما آموزش درگیری خیابانی و ضد شورش ندیده بودیم و در یک تنگنای غیر منتظره گیر افتاده بودیم عجیب این بود که چند نفر با لباس شخصی به جمعیت نزدیک شدند و شروع به کتک کاری با کسانی کردند که مرگ بر شاه می‌گفتند. سروان باقری که مسئولیت دسته را بر عهده داشت کنار کامیون آمد و به ما تذکر داد که آرام و خونسرد بنشینید تا حرکت کنیم. یک نفر را هم به دنبال آن سه همکارمان فرستاد. بر اثر دستپاچگی و تشویش فکری دستش به ماشه اسلحه خورد و ناغافل یک رگبار هوایی شلیک کرد. از صدای مهیب گلوله مردم فرار کردند و چند نفر به هم برخورد کردند و بر زمین افتادند.

خوشبختانه کسی صدمه ندید. اما بعد از انقلاب همین حادثه برایش پرونده شد و به دادگاه انقلاب احضار شد اتهامش قصد کشتار انقلابیون و شلیک به او تظاهر کنندگان بود ما بیست و شش نفری که در دادگاه حاضر شدیم و شهادت دادیم آ ن روز در صحنه حاضر بودیم همه که شلیک هوایی کاملاً اتفاقی بوده و ایشان هرگز قصد صدمه زدن به مردم را نداشته است و سروان باقری از مرگ حتمی نجات پیدا کرد.

در آذر ماه سال 1357 روز عاشورا گروهبان سلامت بخش که هم دوره خودم بود به همراه دو سرباز وارد سالن غذاخوری پادگان لویزان شدند و همه افسران و درجه داران حاضر در سالن را بدون اینکه بپرسند چه کاره هستند و چه عقیده ای دارند به گلوله بستند. حدود 50 نفر کشته و زخمی شدند که در میان آنها افسران انقلابی هم بودند

یا در بخشی از کتاب درباره کشتار افسران ارتش در لویزان آمده است:

شور و هیجان انقلاب تا اعماق صفوف ارتش وارد شده بود حتی داخل گارد افرادی بودند که مستقیم با انقلابیون ارتباط داشتند در حالی که یک نظامی در صورت دستگیر شدن به اتهام فعالیت براندازانه حتماً اعدام می‌شود بر خلاف افراد غیر نظامی که احکام به مراتب سبک‌تری می‌گیرند اما ارتشی‌های انقلابی به کاری که می‌کردند ایمان داشتند و خطرش را هم با جان و دل پذیرفته بودند. یک انباردار داشتیم به نام کورژدهی انقلابی بود و اعلامیه‌های امام را پنهان می‌کرد و با خودش داخل پادگان می‌آورد و بین سمپات‌هایی که داشت توزیع می‌کرد کار خیلی خیلی خطرناکی بود. یک سرگرد متوجه این موضوع شد. رفت و در خلوت به کورژدهی گفت: استوار بیشتر احتیاط کن مراقب باش. کورژدهی می‌گفت در جواب چیزی نگفتم شاید ده ثانیه هر دو به چشمهای همدیگر خیره شدیم طوری که انگار با نگاه با هم صحبت می‌کردیم بعد سرگرد رفت و اصلاً هم به روی خودش نیاورد. یک اتفاق دیگر افتاد که پیکره ارتش را مثل اصابت ضربه گلوله لرزاند و به شدت ضعیف کرد در آذر ماه سال 1357 روز عاشورا گروهبان سلامت بخش که هم دوره خودم بود به همراه دو سرباز وارد سالن غذاخوری پادگان لویزان شدند و همه افسران و درجه داران حاضر در سالن را بدون اینکه بپرسند چه کاره هستند و چه عقیده ای دارند به گلوله بستند. حدود 50 نفر کشته و زخمی شدند که در میان آنها افسران انقلابی هم بودند سالن غذاخوری و درک نشده بود این حادثه خونبار که در تاریخ صد ساله ارتش ایران هرگز رخ نداد و تشویش و سردرگمی عجیبی در ذهن امیران ارتش ایجاد کرد، پیام روشنی بود که وفاداری و ثبات ارتش شاهنشاهی در حال محو شدن است.

 

 تیمساری که پیشنهاد بمباران تهران و قم را به شاه داد 

همان روزهای بحرانی تیمسار ربیعی  به کاخ نیاوران آمد و مقابل شاه زانو زد و گفت اعلی حضرت اجازه بدید نقاط تجمع انقلابیون در تهران و قم ویران و بمباران شود بعد شما منو به دلیل اقدام خودسرانه تحویل محاکم قضایی بدید تا اعدامم کنند قول میدم طوری سرکوب کنیم که احدی جرئت سر بلند کردن پیدا نکنه اما برای شاه محرز شده بود که چنین روشهایی فایده ندارد و مردم ایران دیگر حکومت او یا فرزندش را نمی‌خواهند.

این میهمانان خارجی که به نظر مقامات بلندپایه کشورشان بودند خودروهایی نشستند که هیچ پرچم و هم نداشت علامتی و حتی نمره سیاسی نداشت به تجربه حدس زدم که دیدار با شاه در این وقت شب هم اینها چند مسئول عالی رتبه اسرائیلی هستند و برای مشاوره با شاه دیدار می‌کنند

یا در بخش دیگری درباره حضور نیروهای اسرائیل در ایران و مشاوره دادن به شخص شاه آمده است:

رفت و آمد رجال به کاخ همچنان ادامه داشت و بعضی چهرههای ناشناس هم در بین آنها دیده می‌شد یک روز غروب دستور رسید که برای اسکورت میهمانان خارجی به فرودگاه برویم علاوه بر ما یک تیم حفاظت مخصوص هم جلوی ما حرکت کرد که دستورالعمل عملیات آن شب در اختیار آنها بود. طبق پروتکل، حفاظت همه لباس شخصی پوشیده بودیم در مهرآباد یک ساعت معطل شدیم تا یکی از مقامات وزارت خارجه به همراه چهار یا پنج مرد خارجی از پاویون دولتی خارج شدند به طرف خودروها رفتیم. ساعت ده شب بود و به دلیل حکومت نظامی خیابانها خلوت بود با سرعت خیلی زیاد حرکت کردیم و کمتر از بیست دقیقه بعد وارد کاخ نیاوران شدیم. عجیب این بود که این میهمانان خارجی که به نظر مقامات بلندپایه کشورشان بودند خودروهایی نشستند که هیچ پرچم و هم نداشت علامتی و حتی نمره سیاسی نداشت به تجربه حدس زدم که دیدار با شاه در این وقت شب هم اینها چند مسئول عالی رتبه اسرائیلی هستند و برای مشاوره با شاه دیدار می‌کنند.

یکی از دوستان هم حدس من را تأیید کرد و گفت: شنیدم که بین خودشون به زبان عبری صحبت می‌کنند دیدارشان تا ساعت یک بامداد طول کشید و و به همان شکل که آمده بودند شبانه و بی سر و صدا راهی فرودگاه شدند و به او کشورشان برگشتند.

انتشارات روایت فتح کتاب سرباز شهر ممنوعه را با قیمت 39 هزار تومن منتشر کرده است.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط