نگاهی به فیلم "روایت ناتمام سیما"| یورگن هابرماس در دریاچه چیتگر

سومین ساخته بلند علیرضا صمدی بعد از « بی نامی» و « صحنه‌زنی» یک ملودرام خانوادگی است که بنا به سنت فراگیر این سالها کوشیده است با به میان آوردن معضلات و مشکلات جامعه امروزه، برچسب دلپذیر و پر طرفدار سینمای اجتماعی را هم به اثر خود پیوند بزند.

خبرگزاری تسنیم- کمال پورکاوه

سومین ساخته بلند علیرضا صمدی بعد از « بی نامی» و « صحنه‌زنی» یک ملودرام خانوادگی است که بنا به سنت فراگیر این سالها کوشیده است با به میان آوردن معضلات و مشکلات جامعه امروزه، برچسب دلپذیر و پر طرفدار سینمای اجتماعی را هم به اثر خود پیوند زده و از این طریق مخاطبانی که شیفته تماشای مسائل دور و اطرافشان در آثار سینمایی هستند را سر ذوق آورد. اینکه فیلم و یا هر اثر هنری دیگری با تاثیرپذیری از فضای اجتماع بخواهد داستان درگیرکننده‌ای برای مخاطب تعریف کند که فراز و فرودهای آن داستان، بتواند نمادی از تاثیرات منفی و مثبتِ یک پدیده شکل گرفته در جامعه باشد، اتفاق مهم و جذابی است که می‌تواند آن اثر هنری را در بررسی‌های تاریخی خودش، جاودان و قابل مطالعه جلوه دهد.اما  سینمای ایران با اتکا به سندروم همیشگی و پایان ناپذیرش که ایده مرکزی و محتوای اصلی فیلم را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دهد، همواره آثاری را به مخاطب عرضه کرده که ناتوان از بکارگیری قواعد داستانگویی و سرگرم کردن مخاطب، دائماً او را به محتوای فیلم و پیام هشدار دهنده و نصیحت‌گونه‌ای که در حال بیان آن است ارجاع می‌دهد و از این طریق ضعف‌ها و حفره‌های فیلمی که به نمایش درآمده است را لاپوشانی می‌کند.

این گونه از آثار با آن حجم از مستقیم‌گویی و گل درشت بودن پیامهایشان (در جایی از همین فیلمِ مورد بحث، مدیر دانشگاه رو به استاد کرده و می‌گوید: تو استاد دانشگاهی، باید توانایی مردم را بالا ببری، وقتی استاد شدی الگوی جوانانی!) که اغلب به فراموشیِ داستانگویی و در نهایت کسالت مخاطب منجر می‌شود، معمولا در مصاحبه‌های مطبوعاتی و نشست‌‌های خبری آنقدر جذاب و هیجان انگیز و تاثیر‌گذار جلوه می‌کنند که از همان جا می‌توان به دلایل ساخت و اختصاص بودجه برای تولید چنین آثاری پی برد.

شیفتگان دریافت پیامهای اجتماعی با تکرار مکرر عبارتِ: " این فیلم می‌خواهد بگوید که ..."، تمام اعتبار یک فیلم سینمایی را نه در ساختار معقول، که تنها در پیامی که در حال ارائه آن است می‌داند.مطمئن هستم علیرضا صمدی هم (بعنوان نویسنده و کارگردان) با درک این موضوع ، «روایت ناتمام سیما» را این‌گونه برای تهیه کننده و سرمایه‌گذارانش تعریف کرده است: می‌خواهیم فیلمی بسازیم که بگوییم چگونه اینستاگرام و دیگر شبکه‌های اجتماعی با تاثیر مخربشان می‌توانند زندگی یک استاد دانشگاه را از هم بپاشد.( شوق و شعف حضار)

فیلم اما پایه‌های درامش را بر روی بستری نامطمئن و اشتباه پایه‌ریزی کرده است که دلالت‌ها و ارجاعات اجتماعی مورد ادعای فیلم را زیر سوال می‌برد. واقعیت این است که در این سالها و با رشد و گسترش شایعات،تهمت‌ها و خلافهایی که در شبکه‌های مجازی اتفاق می‌افتد، هم ذهنیت و واکنش اولیه مردم نسبت به شایعه مورد نظر با مقاومت همراه است(مگر اینکه تصویری ویدئویی شرح کاملی از یک واقعه مشخص را در جامعه نشر دهد) هم اینکه پلیس فتا در این روزها آنقدر پیشرفته و هوشمند شده که به راحتی می‌تواند منبع یک شایعه را حتی اگر طرف مقابل از حرفه‌ای‌ترین کاربران اینترنتی باشد در کوتاهترین زمان ممکن تشخیص داده و حقیقت را از دروغ جدا کند.

نکته مهم دیگر تاثیری است که این واقعه نامعلوم و نامشخص بر روی زندگی دو تا از تحصیلکرده‌ترین زوج‌های این اجتماع می‌گذارد و بحران مصنوعی و غیر قابل باورِ شکل گرفته را تا جایی پیش می‌برد که کار را به درخواست جدایی و فروپاشی ارکان یک خانواده چندین ساله نیز می‌کشاند!

ماجرای دزدیده شدن کودک و پیامدهای بعد از آن که قرار است نقطه عطف مهمی را در درام مورد نظر فیلمساز رقم بزند ، تنها بر روی ساده‌لوحی کاراکتر جوان آسیب دیده‌ای استوار شده که درکنارِ غیرمنطقی بودنش قرار است به صحنه پر از اشک و آهی پیوند بخورد که همانند بسیاری از آثار سینمای هند، عموی پیر را به در خانه دختر جوان معصوم کشانده تا با انداختن تمام تقصیرها به گردن او، تماشاگر پیگیر سریالهای پخش شده از کانال جم بالیوود را از خود راضی نگه دارد.

به نظر می‌رسد فیلمساز تا به آن اندازه درگیرِ محتوای فیلم خود بوده که فرصت چندانی برای طراحی حوادث هوشمندی که بتواند درونیات و دغدغه‌های کاراکترها را متناسب با جایگاه اجتماعی‌شان برای مخاطب آشکار سازد نداشته است. اینجا است که یک استاد دانشگاه که برای دانشجویانش، تئوریهای یورگن هابرماس را تدریس می‌کند ( آیا رفتار کاراکتر اصلی ما اساساً به یک استاد فلسفه و جامعه شناسی شبیه هست؟) در صحنه بعدی می‌تواند بر بلندای یک برج نیمه کاره در حوالی دریاچه چیتگر ایستاده و برای صفحات زرد اینستاگرامی، تبلیغات اینفلوئنسر محور نماید!

 

آثاری همچون « روایت ناتمام سیما» از حیث بی اعتنایی‌شان به داستان‌گویی و شخصیت پردازی کاراکترهای مورد نظرشان، آثار قابل مثالی هستند که می‌تواند معضل بزرگ و اساسی سینمای‌ ایران را در بخش فیلمنامه و رویکرد اشتباه دست اندرکارانش در ارجح دانستن پیام و محتوا نسبت به ساختار فرمی را برای علاقمندان و دلسوزان سینمای ایران آشکار سازد.موضوع ساده‌تر از آن است که به توضیح بیشتری احتیاج داشته باشد: پیامی که به نحو نامطلوبی به مخاطب برسد، اثری معکوس در ذهن و روان او بر جای می‌گذارد.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط