یادداشت|«باورهای مردم» به مثابه گرانیگاه حمله
یک کارشناس مسائل سیاسی در یادداشتی به تبیین حربههای دشمن در جنگ شناختی علیه ملت ایران که رهبر انقلاب در سخنرانی نوروزی به آن اشاره کردند، پرداخت.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، مهدی جمشیدی کارشناس مسائل سیاسی در یادداشتی با عنوان «جنگ شناختی از زاویۀ قدرت اجتماعی؛ «باورهای مردم» به مثابه گرانیگاه حمله» نوشت:
رهبر انقلاب در بخشی از سخنرانی خویش در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی گفتند: «در جنگ ترکیبی، حملۀ دشمن به باورهای دینی و باورهای سیاسی است و خنّاس، همین تبلیغاتچیهای خارجی و دنبالهروهای آنها در داخل هستند که وسوسه میکنند و حقایق را دگرگون نشان میدهند؛ هدفشان سستکردن ارادۀ ملّت و خاموشکردن امیدها است و میخواهند نرمافزار واقعی قدرت ملّی را که عبارت است از ارزشهای دینی مردم، بیاثر کنند. سعی میکنند ملّت را از راههای اطّلاعرسانی جدا کنند.»
روشن است که باور، مقولهای شناختی است و ازاینرو، باید حملۀ دشمن به باورهای دینی و باورهای سیاسی را واقعیّتی در قلمرو جنگ شناختی به شمار آورد. چنین جنگی را میتوان در چند لایه گنجانید که در ادامه آمده است:
1. در جنگ شناختی، اغلب اینگونه نیست که از عمیقترین لایههای شناختی برای ساختارشکنی آغاز شود و در همان ابتدا، بنیانهای فکری برچیده شوند، بلکه حتّی همواره شناخت به معنای محدودِ «معرفت ذهنی» نیز در دستورکار نیست. در این فرایند، حمله از ایجاد «حس» شروع میشود؛ یعنی در اثر یک رویداد، «حال درونی مردم» تغییر میکند و «روحیه»شان دگرگون میشود. در مرحلۀ بعد، این حسوحال متفاوت، «درک روزمرّۀ مردم» را تغییر میدهد و موضع آنها را در قلمرو مسائل عادی و جاری، متزلزل و جابجا میکند. پس در قدم اوّل، یک تجربۀ حسیِ متفاوت ایجاد میشود و حال درونی، تغییر میکند و آنگاه بر اساس این روحیۀ تخریبشده و تغییریافته، بخشی از شناختهای مردم که در لایۀ رویی و سطحی قرار دارند و معطوف به زندگی روزمرّه هستند، متحوّل میشوند.
2. اگر این زنجیره ادامه یابد، جنگ شناختی وارد مرحلۀ سوّم میشود که عبارت است از ساختارشکنی ذهنی در «لایههای عمیق شناختی». این لایههای شناختی، ناظر به «نگرشهای بنیادین» یا «ارزشهای غایی» هستند و میتوان از آن به «جهانبینی» یا «ایدئولوژی» تعبیر کرد. هر چند این مرحله همانند مرحلۀ دوّم، ماهیّت شناختی دارد امّا چون «ارکان هویّتیِ مردم» را تشکیل میدهد و بسیار زیربنایی و تاریخی است، بهآسانی و در کوتاهمدّت تغییر نمیکند، بلکه محتاج زمینههای متعدّدی است که در مراحل اوّل و دوّم، صورتبندی میشوند.
در این مرحله است که جنگ شناختی به تمامیّت خویش میرسد و باید میوۀ خویش را - که مواجهۀ چالشی مردم با حاکمیّت است - بچیند. پیش از جنگ شناختی، مردم و حاکمیّت دارای ارزشهای یکسانی بودند و تکثّر و اختلاف در میان نبود، امّا تخریبهای شناختی، موجب «شکاف ذهنی» و «تضاد فکری» میشوند و این آغاز اصطکاکها و تنشهاست.
زین پس، جامعه به عرصۀ کشمکش میان حاکمیّت و جامعه تبدیل میشود؛ چنانکه هر یک میکوشند ارزشهای خویش را مستقر سازند، در حالی که دیگری، آنها را برنمیتابد. این شکاف ادامه پیدا میکند و زاویهها بزرگتر میشوند، تا آنجا که لحظۀ «گسست» شکل میگیرد. در این لحظه است جامعه به طور کلّی از حاکمیّت عبور میکند.
3. بهرهداری از جنگ شناختی به عنوان یکی از عمدهترین فعالیتهای تخریبی نشان میدهد که قدرت، خصوصیّت «اجتماعی» پیدا کرده است، یا دستکم نسبت به گذشته، بسیار بر خلصت «اجتماعی» و «غیررسمی» آن افزوده شده است. تصوّر پیشین این بود که قدرت، در ساخت سیاسیِ رسمی، منحصر است و برای تغییر اجتماعی، باید تنها بر آن تکیه کرد، درحالیکه در رویکرد جدید، «قدرت اجتماعی»، برجسته و کلیدی شده است و قدرت اجتماعی میتواند ساخت سیاسی را دگرگون کند.
در جهان کنونی، قدرت بهشدّت «پخش» و «پراکنده» شده و متمرکز نیست، بلکه در ساحت جامعه و در عرصۀ غیررسمی، توزیع شده است. چنانچه این قدرت غیررسمی در متن جامعه، جهتدهی و بسیج شود، اتّفاقهای بزرگ رخ خواهند داد. مسألۀ جنگ شناختی نیز همین امر است که این «ریزبدنههای اجتماعی»، در امتداد هویّت خاصی به حرکت درآیند و در برابر ساخت سیاسی، صفآرایی کنند.
در اینجاست که قدرت اجتماعی میتواند برای قدرت سیاسی، تولید امتناع کند؛ یعنی سیاستهای آن را به چالش بکشد و بازدارندگی را از آن بستاند. دراینحال، اگرچه ساخت سیاسی در اختیار نیروهای رسمی است، امّا واقعیّت آن است که چنانچه قدرت اجتماعی به سوی دیگری گرایش داشته باشد، کاری از نیروهای رسمی ساخته نیست و قدرتنشینان، در وضع بیقدرتی و انفعال به سر خواهند برد. از این امر باید به «شکاف دولت و ملّت» یاد کرد که در آن، تضادها و تفاوتها به تنشها و تلاطمهای بحرانزا خواهند انجامید.
انتهای پیام/