آیا صلح تاریخی امام حسن (ع) قابلیت الگو گرفتن در روزگار ما را دارد؟
هر گاه حفظ اسلام و جامعه اسلامی و میراثهای نبوی نیازمند نرمش قهرمانانه باشد باید از آن بهره برد، ولی این ملاک کلی کافی نیست و مهم تشخیص زمانهایی است که بهراستی این ملاک در آن صدق کند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، صلح امام حسن (ع) در کنار سکوت و قیام حضرت امیرالمؤمنین امام علی (ع)، قیام امام حسین (ع)، مناجات عالمانه و عابدانه امام زینالعابدین (ع) و تلاش و مجاهده و مبارزه سایر ائمه اطهار علیهم السلام در قاب «جهاد» تعریف میشود؛ جهادی که گاه در قالب صلح نمود پیدا کرده و گاه در قالب قیام مسلحانه. برای بررسی ابعاد و درسهای صلح تاریخی و نرمش قهرمانانه امام حسن مجتبی علیهالسلام، در آستانه میلاد پربرکت آن حضرت با حجتالاسلام دکتر محسن الویری، پژوهشگر و عضو هیات علمی دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام و سردبیر فصلنامه «تاریخ اسلام» گفتگو کردهایم.
درسهای یک صلح تاریخی
ماجرای صلح امام حسن علیهالسلام و واگذاری خلافت به معاویه چه بود؟
گزارش کوتاه رویداد صلح امام حسن علیهالسلام این است که پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در بامداد جمعه 21 رمضان سال 40 قمری و بیعت مردم مدینه با فرزند بزرگ ایشان یعنی امام حسن علیهالسلام در همان روز، معاویه که از زمان خلافت خلیفه دوم امارت شام را بر عهده داشت و حکم عزل خود را در زمان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام نپذیرفته بود و به دنبال ماجرای حکمیت مدعی خلافت هم شده بود، دو نفر را برای بر هم زدن اوضاع کوفه و بصره علیه امام حسن علیهالسلام به این دو شهر اعزام کرد، این دو نفر شناسایی و کشته شدند.
به دنبال آن امام نامهای به معاویه نوشتند و ضمن تقبیح اقدام او برای ترور و ایجاد جو وحشت، این اقدام او را به منزله اعلام جنگ شمردند و آمادگی خود را برای رویارویی اعلام کردند. ظاهراً در این دوره چند نامه بین امام و معاویه رد و بدل شده است که همه آنها در دست نیست.
احتمال این که امام علیهالسلام در همان ابتدای شروع خلافت هم آنگونه که ابن طلحه شافعی در مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول نقل کرده است (صفحه 240) نامهای برای عزل معاویه نوشته باشند منتفی نیست.
معاویه ضمن پیشنهاد صلح و پراکندن آن به وسیله عوامل خود نزد عراقیان، سپاهی آراست و به سمت عراق حرکت کرد و در میانه راه امام حسن علیهالسلام هم کوفه را به سوی صفین که نبرد امیرالمؤمنین با معاویه در آنجا رخ داده بود حرکت کردند و حجر بن عدی را هم برای فراخوان و آمادهسازی نیرو از شهرهای در مسیر فرستادند.
متأسفانه استقبال مردم از این فراخوان خوب نبود و کسانی هم که با امام همراه شدند، هرچند تعداد آنها را تا چهل هزار نفر هم ذکر کردهاند بسیار متنوع بودند و هر یک با انگیزه یا باور یا تحلیلی متفاوت از دیگری حضور یافته بودند. امام در کوشک سفید در اطراف مدائن که ظاهراً در ساباط بوده خیمه زدند.
اگر ساباط معرب کلمه بلاشآباد باشد میتوان حدس زد که این شهر به عنوان یکی از شهرهای اقماری تیسفون در یک میلی شمال پایتخت ساسانیان بوده و کاخ معروف سفید که متأسفانه نشانی از آن باقی نیست در آن قرار داشته است. با این تقریر همه اختلافنظرها درباره مکان خیمه زدن امام حل خواهد شد.
پذیرش مشروط صلح
در اینجا اوضاع لشگرگاه امام متأثر از عواملی که فرصت پرداختن به آنها نیست به هم ریخت و احتمالاً به خود امام هم حمله شد و آن حضرت به صورت مجروح به داخل شهر تیسفون برده شدند. معاویه با اطلاع از اوضاع لشگر امام، دوباره پیشنهاد صلح را مطرح کرد و امام پیش یا پس از به همریختگی اردوگاه با مشاهده اوضاع و به ویژه گرویدن پنهان بسیاری از چهرههای شاخص سپاه خود به معاویه و مِیلِ الْجُمْهُورِ مِنْهُمْ إِلَى الْعَاجِلَه وَ زُهْدِهِمْ فِی الْآجِلَه و با این تحلیل که وَ إِنَّ مَا تَکْرَهُونَ فِی الْجَمَاعَه خَیْرٌ لَکُمْ مِمَّا تُحِبُّونَ فِی الْفُرْقَه (آن چه در یکپارچگی اجتماعی ناخوشایندتان است برای شما بهتر از چیزی است که در چنددستگی دوست میدارید) به این ترتیب تمایل خود را برای پذیرش مشروط صلح پیشنهادی معاویه اظهار داشتند.
آن گونه که در صفحه 234 جلد دوم تحف العقول آمده، امام در جایی دیگر در این زمینه فرمودهاند: «إِنَّا وَ اللَّهِ مَا ثَنَانَا عَنْ أَهْلِ الشَّامِ شَکٌّ وَ لَا نَدَمٌ وَ إِنَّمَا کُنَّا نُقَاتِلُ أَهْلَ الشَّامِ بِالسَّلَامَه وَ الصَّبْرِ فَسُلِبَتِ السَّلَامَه بِالْعَدَاوَه وَ الصَّبْرُ بِالْجَزَعِ وَ کُنْتُمْ فِی مُنْتَدَبِکُمْ إِلَى صِفِّینَ وَ دِینُکُمْ أَمَامَ دُنْیَاکُمْ وَ قَدْ أَصْبَحْتُمُ الْیَوْمَ وَ دُنْیَاکُمْ أَمَامَ دِینِکُمْ؛ سوگند به خدا ما به دلیل تردید یا پشیمانی از جنگ با اهل شام روی برگردان نشدیم، همانا ما با شامیان با سلامت و صبر میجنگیدیم ولی سلامت را عداوت از بین برد و صبر را بیتابی، آنگاه به صفین فراخوانده شدید دین شما از دنیایتان پیشی گرفته بود و امروزه به گونهای شدهاید که دنیای شما از دینتان پیشی گرفته است.»
شکل گرفتن بیعت میان امام حسن(ع) و معاویه
به هر حال معاویه به حرکت خود ادامه داد و در نُخَیله (نزدیک شهر کِفل در استان بابل کنونی عراق) در این باره سخنرانی کرد و سپس راهی کوفه شد. امام هم پس از یک سخنرانی در مدائن به کوفه بازگشتند.
در کوفه معاویه از امام خواست که در حضور جمع سخنرانی کنند و واگذاری خلافت به معاویه و بیعت با او را رسماً اعلام کنند، امام هم در یک سخنرانی مهم ضمن تصریح به احقیت خود برای خلافت و تبیین شرایط جامعه، چنین کردند و سپس کوفه را به سمت مدینه ترک کردند. بیعت امام حسن علیهالسلام با معاویه در ربیعالاول سال 41 قمری اتفاق افتاد.
طبعاً در اینجا جزییات بسیاری درباره موضعگیریهای اطرافیان امام حسن علیهالسلام، مفاد صلحنامه، اقدامات دیگران و دیگر امور وجود دارد که فرصت پرداختن به آنها نیست. تحلیل و تبیین سیاسی و روانشناختی اقدامات معاویه در این دوره، خود به تنهایی نیازمند تدوین یک رساله دکتری و یا پژوهش روشمند متتبعانه است.
نگاهی غیرتعبدی به سیره اهلبیت علیهم السلام
اگر نگاهی غیرتعبدی به سیره اهلبیت علیهم السلام بیندازیم، به نظر میرسد در ظاهر سیره آن بزرگان با یکدیگر متفاوت بود. منظور این است که به عنوان یک پژوهشگر تاریخ به بررسی سیره بپردازیم، نه با این نگاه که مثلاً بگوییم ائمه نور واحد بودند.
بله، بسیار خوب.
اگر چنین نگاه غیرمتعبدانهای به سیره داشته باشیم، مشاهده میکنیم که سیره آن بزرگان با یکدیگر متفاوت بود. چنانکه حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام بارها در غزوات نبی مکرم اسلام شرکت داشتند و در میدانهایی مانند جنگ جمل، صفین و نهروان دست به شمشیر بردند و یا امام حسین علیهالسلام قیام مسلحانه را انتخاب کردند، درحالیکه امام حسن مجتبی علیهالسلام اقدام به صلح کردند. چگونه میتوان به شبهه عدهای مبنی بر تناقض رویه آن بزرگان پاسخ داد؟
اگر این حرف درست باشد که نیست، باید نستجیر بالله هر یک از معصومان علیهم السلام را در زمان زندگی خودشان هم دچار تناقض بدانیم، زیرا زندگی آنها هم همراه با همین صلح و جنگها بوده است، همان امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که به تعبیر شما بارها در غزوات شرکت کرده بودند، در عهد معروف خود برای مالک اشتر ایشان را توصیه به پذیرش صلح میکنند: «وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًى فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَه لِجُنُودِکَ، وَ رَاحَه مِنْ هُمُومِکَ، وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ»، یعنی: "صلحی را که دشمنت بدان میخواند رد مکن، رضای خداوند در این است، در هنگامه صلح رفع خستگی سپاهیانت و آسودگی از غمهایت و امنیت برای سرزمینت قرار دارد."
خود امام حسن علیهالسلام هم در جنگهای پدرشان امام علی علیهالسلام حضور و مشارکت داشتند و صلح خود را هم در میدان نبرد پذیرفتند نه این که اصلا روح جنگاوری نداشته باشند و یا امام حسین علیهالسلام مادام که معاویه در قید حیات بود، به تعبیر شما قیام مسلحانه نکردند.
بنا بر این به صرف تفاوت رفتار دو امام معصوم علیهالسلام نمیتوان اینگونه حکم کلی به تناقض در رفتار داد. همان طور که در زندگی فردی یکایک ما قابل درک است که زندگی شرایط و بایستگیها و اقتضائات مختلف دارد و انسان هر چقدر هم که ثبات شخصیت و برنامه برای زندگی داشته باشد متناسب با شرایط مختلف به گونههای مختلف رفتار کند.
امامان بزرگوار ما هم ضمن اشتراک در مبانی و اهداف خود برای پیشبرد این اهداف که در رأس آن حفظ اسلام و میراثهای گرانقدر نبوی یعنی قرآن و عترت و امت اسلامی بود حسب شرایط راهبردها و روشهای گوناگونی اتخاذ کردند؛ این کجا و رفتار تناقضآمیز و دوگانه کجا؟
پرسش دیگری که در اینجا مطرح می شود، آن است که طبق فرموده مقام معظم رهبری «امام حسن مجتبی علیهالسلام آن روز به خاطر یک مصلحت بزرگتر که حفظ اصل اسلام بود، مجبور شد این تحمیل را به جان بپذیرد.» این نکته نشان میدهد صلح آن حضرت، حرکتی انفعالی نبوده. آیا میتوان نتیجه گرفت اگر هر یک از امامان دیگر به جای امام حسن مجتبی علیهالسلام در آن برهه تاریخی حضور داشتند، اقدام به صلح میکردند؟
اینکه هیچ خصوصیت فردی و تفاوت سلیقه و روحیه شخصی برای ائمه علیهم السلام قائل نباشیم، مبنایی است که ظاهراً اکثریت به آن قائل هستند و در جایی دیگر باید در این باره صحبت شود که آیا تفاوت سلیقه و روحیه دو نفر به عصمت آنها لطمه میزند یا نه؟ من الان نمیخواهم وارد این بحث شوم.
پاسخ قسمت اخیر پرسش شما مبتنی بر موضع ما نسبت به این باور کلامی است. ولی بخش نخست پرسش شما به یک موضوع تاریخی برمیگردد.
نکته بسیار مهم در سخنی که از رهبر معظم انقلاب نقل گردید این است که حفظ اسلام فقط در جنگیدن و دعوت کردن به جنگ و شمشیر به دست گرفتن نیست، و لذا اگر کسی در میدان مذاکره و گفتگو و مصالحه و نرمش در برابر دشمن و فضا خالی کردن موقت برای دشمن و حتی تن دادن به پذیرش منصب از سوی او معتقد بود که قصد دارد اسلام را حفظ کند، نمیتوان او را متهم به وادادگی در برابر دشمن و ضعف نفس و ترس و دشمنناشناسی و حرکت منفعلانه کرد.
جایگاه صلح امام حسن(ع) در هندسه تفکری شیعه
در هندسه تفکری شیعه، جایگاه صلح امام حسن علیهالسلام نسبت به سایر وقایع تاریخی ازجمله قیام امام حسین علیهالسلام کجاست؟ آیا برتر دانستن قیام نسبت به صلح صحیح و قابل دفاع است؟
درباره مقام ممتاز و بیبدیل حضرت سیدالشهداء و جایگاه ویژهای که بین ائمه علیهم السلام دارند و توصیههایی که پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر ائمه علیهم السلام در باره ایشان دارند جای هیچ بحث و گفتگویی نیست و بحث تاریخی ما نباید خدای ناکرده این کژتابی را داشته باشد که بخواهد ذرهای تردید و تزلزل در این باره به دنبال داشته باشد.
ولی چون شما از هندسه تفکر شیعه و نیز نسبت این صلح با دیگر رویدادهای تاریخی و به عنوان مثال قیام سیدالشهداء پرسیدید در پاسخ باید عرض کنم که اگر شروع قیام امام حسین علیهالسلام را از روی کار آمدن یزید در 15 رجب سال 60 قمری و یا دعوت او به بیعت در اواخر ماه رجب بدانیم، مجموعه این قیام تا شهادت آن حضرت در 10 محرم سال 61 قمری به شش ماه هم نمیرسد و زندگی ائمه علیهم السلام حداقل یک دوره 250 ساله بر اساس عصر حضور است. به نظر میرسد دوره غیبت صغری را هم باید به این دوره بیافزاییم. زیرا رفتار امام علیهالسلام در آن دوره نیز به نوبه خود و متناسب با خود شایسته الگوبرداری برای ماست، همان طور که به روایات امام زمان سلام الله علیه در این دوره استناد میشود سیره ایشان هم میتواند مستند قرار گیرد، ولی معمولا این دوره از این نظر یکسره کنار گذاشته شده است، بنا بر این ما در حقیقت با یک دوره 319 ساله که از اوایل سال یازدهم قمری شروع میشود و با آغاز غیبت صغری در سال 329 قمری پایان مییابد روبرو هستیم. تأکید میکنم که نمیخواهم طول دوره و بازه زمانی یک رویداد را ملاک داوری قرار دهم، ولی از نظر تنوع نگاهها و رفتارهای این دوره طولانی که نگاه کنیم، قیام امام حسین علیهالسلام یک برش شش ماهه از یک بازه زمانی 319 ساله است و ما با دهها نمونه روشهای دیگر در این دوره طولانی که آنها هم برای ما حجیت دارند روبرو هستیم.
دلالت سیاسی صلح امام حسن علیهالسلام اگر این باشد که وقتی زمینه مردمی برای حکومت وجود ندارد و اگر حفظ اسلام محدود و منحصر به حرکت نظامی نیست، باید برای حفظ اسلام راههایی غیر از روش مسلحانه و جنگ برگزینیم، در این صورت میتوان گفت جایگاه این صلح در هندسه فکر شیعی نمایش دادن جوهره حق محور و مردمگرای اندیشه سیاسی مکتب اهلبیت علیهم السلام است که اتفاقا با بخش عمده این دوره 319 ساله هم سازگار است.
بنا بر این اصرار به برتر دانستن قیام نسبت به صلح به صورت مطلق لاجرم به زیر سؤال رفتن سیره لااقل ائمه ابناء الحسین علیه و علیهم السلام را به دنبال دارد. اگر همواره قیام برتر است چرا دیگر ائمه پس از امام حسین علیهالسلام چنین نکردند؟ حتی شهادتطلبی هم منوط و منحصر به قیام نیست، مگر امامانی هم که راه قیام بالسیف را برای حفظ اسلام برنگزیدند به توفیق شهادت نائل نیامدند؟
در تاریخ چهره معاویه را به عنوان فردی سیاس، بدعهد و عزل شده در دوران امامت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام میشناسیم. در این شرایط این پرسش مطرح است که چگونه امام حسن علیهالسلام، خلافت را به شخصی واگذار کردند که به هیچوجه شایستگی این سمت را ندارد؟
باید دقت شود اینطور نبوده که امام حسن علیهالسلام معاویه را برای این مسئولیت انتخاب کرده باشند که اشکال کنیم چرا فردی با این ویژگیهای ناپسند را انتخاب کردند. کسی که در برابر امام حسن علیهالسلام توانسته بود با استفاده از زمینههای فکری و سیاسی موجود و برنامهریزیهای خود اوضاع را در دست بگیرد، کسی به نام معاویه بود که برخی از ویژگیهایی که برای او ذکر گردید مانند سیاس بودن از نظر برخی یک امتیاز برای او به حساب میآید.
سیاس بودن معاویه برایش یک امتیاز بود. اینکه او به اداره جامعه میاندیشید و کاری به دین مردم نداشت، هر چند بر اساس معیارهای مکتب اهلبیت علیهم السلام نکوهیده است، ولی برای او یک امتیاز به حساب میرفت. او به هنگام حرکت به سمت کوفه برای دریافت خلافت در سخنرانی خود در نُخَیله قسم خورد که من نجنگیدم که شما نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج به جای آورید و زکات پرداخت کنید، چرا که شما خودتان اینها را انجام میدهید، ولی من جنگیدم تا بر شما حکم برانم. تلقی مسلمانان در آن زمان هم این بود که معاویه توانسته انسجام ایجاد کند.
سال شروع خلافت او را عام الجماعه خواندهاند، یعنی سال یکدست شدن جامعه و پایان یافتن اختلافنظرها، حکومت او هم بیست سال طول کشید. لذا علت تحویل خلافت به یک عنصر عیاش تعبیر درستی نیست، هر چند دور بودن معاویه از ارزشهای دینی، عداوت او نسبت به خاندان پیامبر، فاصله داشتن روش حکومت او از روش حکومت پیامبر، عهدشکنی او، بدعتگذار بودن او و بازیچه قرار دادن دین و دینداران از سوی او محل تردید نیست.
اصلاً معاویه یا غیر معاویه؛ چرا امام حسن علیهالسلام از حکومت تنازل کرد و چرا آن چه خود داشته به بیگانه محول کرد؟
اینجا همان بحث ضرورت مقبولیت و فراهم بودن زمینه اجتماعی نافذ بودن حکم امام مطرح است که اگر مردم نخواهند حتی اگر امام جامعه یک امام معصوم باشد امکان تصدیگری حکومت برای او فراهم نخواهد بود.
ضرورت یکسان ندانستن گفتمان جنگ با گفتمان جهاد
درسهای صلح تاریخی امام حسن مجتبی علیهالسلام برای جامعه امروز ما چیست؟ آیا میتوان در جامعه، هر حرکتی که به نام صلح و یا برای فرار از جنگ صورت بگیرد، لزوماً مصداق حرکت آن حضرت تعبیر کرد؟
موضوع تطبیق و تعمیمهای تاریخی و درس گرفتن از تاریخ برای جامعه امروز نیازمند یک سلسله تأملات نظری و روشی است و به آسانی نمیتوان به این پرسش پاسخ گفت. از طرف دیگر این که واقعا ارادهای برای درسآموزی از ائمه اطهار علیهم السلام و از جمله امام حسن علیهالسلام در جامعه ما وجود دارد یا نه برای حقیر و امثال حقیر محل تردید است، ولی به هر حال نباید نومید بود و از بیان درسهایی که به ذهن میرسد چشم پوشید.
صلح امام حسن علیهالسلام درسهای زیادی برای جامعه ما دارد که شاید مهمترین آن در هم نیامیختن و یکسان نینگاشتن گفتمان جنگ با گفتمان جهاد است، آن حکم شرعی تعطیلناپذیر و فراگیر و همیشگی دینی جهاد است و آن چه تنها یکی از مصادیق جهاد است و اتفاقاً ائمه علیهم السلام هم دنبال آن نبودند و تا حد ممکن از آن دوری میجستند جنگ است.
یکسان شمردن جهاد با جنگ یک اشتباه بزرگ است. کسی تردید ندارد که اقدام امام حسن علیهالسلام برای پذیرش صلح پیشنهادی معاویه به معنای جهادگریزی آن حضرت نیست؛ همان طور که سکوت امام سجاد علیهالسلام در ماجرای بسیار تلخ حره در مدینه و اهتمام باقرین علیهما السلام به فعالیت علمی در اوج فعالیتهای ستمهای بنی امیه و بنی العباس و پذیرش منصب ولایتعهدی از سوی امام رضا علیهالسلام و به همین ترتیب در غیبت به سر بردن ولی عصر سلام الله علیه هیچ یک به معنای جهادگریزی و شهادتگریزی و منفعل بودن و نستجیر الله ذلتپذیری نیست.
توجه دادن به حجیت سیره تمام ائمه اطهار علیهم السلام
درس دیگر صلح امام حسن علیهالسلام توجه دادن به حجیت سیره تمام ائمه اطهار علیهم السلام است. کوشش برخی مبلغان دینی و دستاندرکاران امور سیاسی برای تقلیل سیره ائمه علیهم السلام به بخشی از سیره امام حسین علیهالسلام در عهد خلافت یزید تأملبرانگیز است.
این درست است که الزاماً هر حرکتی به نام صلح و فرار از جنگ مصداق صلحپذیری امام حسن علیهالسلام نیست، ولی از طرف دیگر هر حرکتی علیه صلحخواهی هم لزوماً مصداق قیام امام حسین علیهالسلام و پیروی از آن حضرت نیست، چه بسیار کسانی که تمایلشان به گزینه نظامی در مواجهه با دشمن و مذمت صلحجویان از نظر نوع فکر از تبار همان کسانی است که از سر عدم درک درست مفهوم جهاد، به قول مؤلف الإمتاع و المؤانسه (ص 200) به امام حسن علیهالسلام گفتند: یا عار المؤمنین و امام هم در پاسخ آنها فرمودند: العار خیر من النار.
چه بسیار از آنها که از تبار سفیان بن لیلی هستند که امام حسن علیهالسلام را مُذل المؤمنین خطاب کرد. چه بسیار از آنها که از تبار کسانی هستند که در ماجرای صلح حدیبیه نیز پیامبر (ص) را به خوار کردن مؤمنان متهم ساختند.
جایگاه نرمش قهرمانانه در گفتمان اسلامی
در گفتمان اسلام ناب، جایگاه نرمش قهرمانانه کجاست و آیا این روش به تنهایی در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امروز جامعه قابل استفاده است؟
ملاک کلی که روشن است، هر گاه حفظ اسلام و جامعه اسلامی و میراثهای نبوی نیازمند چنین نرمشی باشد باید از آن بهره برد، ولی این ملاک کلی کافی نیست و مهم تشخیص زمانهای است که براستی این ملاک در آن صدق کند.
در آشفتهبازار کنونی متأسفانه عالم یا جمعی از علماء که در یک نهاد رسمی با هم همفکر باشند و نظر آنها به مثابه یک معیار نزد مردم پذیرفته شده باشد، وجود ندارد، لذا پاسخی محکم به این پرسش که به صورت مصداقی و مشخص جایگاه نرمش قهرمانانه کجاست، آسان نیست و هر کس برداشت خود را از آن دارد.
ولی تردیدی نیست که به دلیل تنوع ساحتهای مختلف اجتماعی در جهان امروز، نمیتوان تنها برشی از سیره یکی از معصومان علیهم السلام را برای همه ساحتها و ابعاد و اضلاع جامعه بسنده دانست، لذا همان طور که برداشت و تقریر رایج از قیام امام حسین علیهالسلام چون برداشت ژرف و همه جانبه از قیام آن حضرت نیست نمیتواند به تنهایی برای همه قلمروهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی مبنا قرار گیرد، صلحپذیری امام حسن علیهالسلام هم نمیتواند به تنهایی برای همه صحنهها و پهنهها مورد استفاده قرار گیرد.
مشکلهای که در جامعه امروزی ما وجود دارد عدم اقناع نخبگانی در همین موضوع است که در شرایط کنونی باید به کدام امام تأسی کنیم؟ و به عبارت دقیقتر در کدام بخش از فعالیتهایمان به کدام امام تأسی کنیم؟ اکنون در صحنه سیاست خارجی باید مانند پیامبر در صلح حدیبیه عمل کنیم یا فتح مکه؟ مانند بیست و پنج سال دوری امیرالمؤمنین از حکومت عمل کنیم یا مانند آن حضرت در جنگ صفین و جمل و نهروان؟ مانند امام حسن علیهالسلام در ماجرای صلح عمل کنیم یا مانند امام حسین علیهالسلام در کربلا؟ مانند امام سجاد علیهالسلام در ماجراه حره باشیم یا مانند امام باقر علیهالسلام در پررنگ کردن صفحه فعالیتهای علمی و به همین ترتیب در باره دیگر ائمه علیهم السلام، مانند امام رضا علیهالسلام باشیم و حتی به ظاهر از جانب دشمن خود یک مسئولیت هم قبول کنیم یا مانند امام زمان سلام الله علیه خود را از حضور آشکار و در دسترس همگان دور سازیم؟
ای کاش اهمیت و پیامد این خلأ درک و برای آن چارهاندیشی میشد. روشن است که در سطح کلان نظام اعلام این که سیاست کنونی ما چه باید باشد از جانب رهبری معظم انقلاب باید صورت بگیرد، ولی اگر این تصمیم یک سیاست کلی است طبق بند اول وظایف رهبری در قانون اساسی این سیاست کلی باید پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام اتخاذ شود و طبعا مجمعی هم که قرار مصلحت جامعه را تشخیص دهد باید به صورت تقریبی همه اقشار و اصناف و گروههای جامعه را نمایندگی کند، مسأله سیاست کلی نظام با اعلام جنگ با یک کشور مشخص که یک اقدام است فرق دارد.
اینکه الان ما باید مشابه زمان امام حسن مجتبی علیهالسلام رفتار کنیم یا مشابه زمان قیام امام حسین علیهالسلام به نظر میرسد یک سیاست است نه یک اقدام، و لذا اگر فرایند تدوین این سیاست طی شود و معلوم شود که امروزه مثلا در فلان موضوع وظیفه ما تأسی به کدام امام است بیتردید اکثریت نخبگان جامعه و به دنبال آن تودههای مردم با دل و جان به سوی تحقق آن حرکت خواهند کرد ولی وقتی متأسفانه حتی سیره اهلبیت علیهم السلام با نگاهی سیاستزده و حسب منافع مختلف جناحی گزینش و ترویج میشود، آن چه از دست میرود فرصتها و سرمایههاست و آن چه باقی میماند حسرتها در دل و خارها در چشم و استخوانها در گلو.
امیدوارم توصیه امام حسن علیهالسلام به تفکر و مداومت بر آن نصب العین همه ما قرار گیرد، در یکی از روایاتی که در مجموعه ورام به نقل از امام حسن علیهالسلام آمده است، آن حضرت به ویژه بر گره خوردن بصیرت به اندیشه تأکید دارند: «علیکم بالفکر فإنه حیاه قلب البصیر و مفاتیح أبواب الحکمه» یعنی: بر شماست اندیشیدن، که همانا حیات قلب بصیر است و کلیدهای درهای حکمت.
بر این اساس، امیدوارم همه بکوشیم فضا را برای هر چه بیشتر و بهتر اندیشیدن و مبتنی ساختن همه رفتارها بر آوردههای اندیشهها فراهم کنیم.
انتهای پیام/