روایت یک استاد معماری از تجربه نزدیک به مرگ/ «بی‌چشمی» کتابی برای به ته خط رسیده‌‌هاست


کتاب «بی‌چشمی» روایتی است از تجربیات نزدیک به مرگ یک استاد معمار در یزد؛ کتابی که تلنگر می‌زند به همه آدم‌های عصر جدید که خود را تنها و بی‌کس یافته‌اند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «بی‌چشمی» از جمله تازه‌ترین آثار نشر معارف است که قرار است در نمایشگاه کتاب تهران برای نخستین‌بار عرضه شود.

این اثر که به قلم زهرا عوض بخشی نوشته شده، روایتگر مشاهدات و تجربیات مردی است که مرگ را پیش چشم خود دیده است. در واقع این کتاب که شامل 14 روایت کاملاً مستند است، روایتگر تجربیات نزدیک به مرگ و خاطراتی کوتاه از روزهای نه چندان دور از یک استاد معمار که عمری را خاک، گل کرده و مردگان خاک‌رفته جلوی چشمانش رژه رفته‌اند.

عوض‌بخشی در یادداشتی که برای انتشار در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار گرفته، کتاب خود را اینطور معرفی کرده است: «بی‌چشمی»! شاید فکر کنید کتابی که با این اسم به چشم شما خورده، در مورد روشندلان جامعه است که کاسه تاریک چشمانشان چیزی از فهم و احساسشان نسبت به حقایق عالم نکاسته. نه! «بی‌چشمی» حکایت این آد‌م‌های نادر و کمیاب و البته دوست‌داشتنی نیست. از اتفاق برعکس! «بی‌چشمی» نهیبش بیشتر به کسانی است که چشمانشان از آغاز حیات‌شان در این کره خاک بارها و بارها با آزمایشات مکرر بالینی هیچ عیب و نقصی از خود نشان نداده. کسانی مثل خود من! حتی هیچ وقت محتاج یک عینک آفتابی ساده هم نبوده‌ام اما یقین خود را در شمار نابینایان به حساب می‌آورم. در شمار بی‌چشمان.

وقتی اهل دلی همین‌طور که شانه به شانه‌ات در خیابان و خانه کنارت راه می‌رود و چیزهایی می‌بیند که تو روحت هم از وجودشان خبر ندارد چه‌طور خود را بینا بدانی؟! وقتی ساعت‌ها و یا شاید روزها با کسانی حشر و نشر داشته باشد که مدت‌ها پیش از این عالم هجرت کرده‌اند، با آن‌ها بخورد و بیاشامد و گره‌گشایشان باشد، رازدارشان باشد و تو حتی گوشت تر نشده باشد روا نیست خود را بی‌چشم بنامی؟!

«بی‌چشمی» روایت خاطرات مگوی شخصی است که دلش نخواست دکان باز کند، دلش نخواست اسمش فاش شود و شهرت بیابد. دقیق و جز به جز گفت. آنقدر که نویسنده بتواند تصویرش را کامل و بدون تخیل، بازسازی کند. فقط گفت و گفت که مردم باید بدانند تا باورشان قوی شود. خیلی راحت طوری که نمی‌فهمی این حس عجیب و غریب از کجا می‌آید کنج قلبت لانه می‌کند می‌خواهی بهش بگویی: پس دنیا اصلاً بی‌حساب و کتاب نیست؟!

بی‌آنکه سال‌ها بخواهی خاک عرفان بخوری، دلت می‌خواهد برای آنها دل بسوزانی! حواس دلت پرت می‌شود به آن پشت مشت‌های اتفاق‌های روزمره دور و برت. یکهو انگار به قلبت نازل می‌شود که تو نبودی اما وقتی پا گذاشتی توی این عالم دیگر هرگز تمام نمی‌شوی؟! چیزی که ملاصدرا و میرداماد و علامه و خیلی‌های دیگر هزار جور برهان چیده‌اند که حالی همه کنند و خیلی وقت‌ها هم از نتیجه درمانده‌اند...

باورش شاید برایت سخت باشد که بفهمی آدم‌هایی که یک روز وقتی شنیدی قلبشان از تپش ایستاد، قلبت سوخت و دلت رنجید، به خاکشان سپردی و بالای تربتشان فاتحه خواندی و اشک حسرت ریختی، بیشتر از قبل بهت سرمی‌زنند، بیشتر از قبل ازت گله می‌کنند که چرا سراغشان را نمی‌گیری، بیشتر از قبل می‌توانند حال و روزت را خوب کنند.

وقتی خاطرات رسول را می‌نگاشتم بارها حسرت خوردم از اینکه چرا برای خوب کردن حالم اینقدر به در و دیوار کوبیدم غافل از اینکه سرچشمه اینجاست اصلاً! آب پاکی می‌ریزد روی همه خستگی‌های وجودت که بلند شوی راه بروی و جار بزنی ایهاالناس! بخندید و بخندانید و مرنجید و مرنجانید! بلند شوی عین نیوتون راه بروی بین خلایق که اورکا! اورکا! حقیقت را یافتم! خاطرات رسول اما بیش از آنی است که در کتاب آمده. به قول خودش شاید از فهم مردمان خارج باشد و گفتنش سودی بی‌سود.

رسول قصه ما که حدود 70 سال از خداوند نفس گرفته، سالیان درازی مردگان را دیده و شنیده و حتی از دستشان حلوا چشیده. در یزد و در پیچ و خم خانه‌های خشتی!

به گمان انسان امروز به شدت گیج و سردرگم و متحیر است. نمی‌داند چه می‌خواهد. نمی‌داند برای چه اصلاً زاده شده است؟ بودن چه فایده‌ای دارد و شدن چگونه محقق می‌شود؟ گاه خود را سرگرم خریدن و خوردن می‌کند و بعد حالش از این همه بد می‌شود. گاه اسیر ساختن و فروختن می‌شود و باز حسرت می‌خورد. دوباره خود را به ندانستن می‌زند و خود را به خوش‌گذرانی و خرج کردن مشغول می‌کند باز هم احساس خلأ رهایش نمی‌کند. گاهی تکنولوژی هوش از سرش می‌پراند و خود را مشتاق آن می‌یابد. وقتی می‌رسد احساس می‌کند هیچ نیافته و زحمتش بر باد رفته و اگر نیابد حسرتش مضاعف است. برای این خلأ غم‌بار چه باید کرد؟! دوا کجاست؟! این پوچی پرتوان از چه دامن‌گیر خلایق شده؟! چرا آدمیزاد با این همه جار و جهاز نمی‌تواند خود را رها کند؟! آزاد نفس بکشد؟! چرا همیشه دربند و پر از عقده است؟!

«بی‌چشمی» را سوژه‌ای یافتم برای آدم‌های عصر جدید که حالشان چنین است! خود را تنها و بی‌کس یافتند! بی‌کمک و بی‌ثمر! پس اجازه طغیان گرفتند. جواز نابودی به عمرشان دادند که هر کار می‌خواهی بکن دنیا دو روز است و بعد عدم. نه اینکه دنیا دور روز است که تمام نمی‌شود. پس عاقلانه بسازش. دو روز برای بی‌نهایت! وقت تنگ است تلاشت را بیفزا! مهربانی کن و حسرت نخور! فقط دو روز وقت داری یا کمتر! توی این نگاه وقت طلای 24 عیاری است که در آن زمین و زمان را به هم می‌بافی تا هرز نرود. نشاطت بی‌اندازه خواهد شد و دلت قرص که دو روز دیگر همه چیز سرجایش است و هیچ چیزی از دست نرفته حسرتش را بخوری!

تک و توک میان خاطرات علما و عرفا شاید خوانده یا شنیده باشد که با مرده‌ای سخن گفته باشند یا خبری را از مرده‌ای به زندگان رسانده باشند. گفتن آن خاطرات لابه‌لای ریاضت‌ها و تهدیب نفس‌های طولانی شاید سنگی بزرگ باشد که با دیدنش هر انسانی از برداشتنش منصرف شود. به عبارت بهتر، شاید آدم به این نتیجه برسد که از کل مزیت‌های این راه صرف نظر کند. کتاب حاضر اما به جای پرداختن به سنگ بزرگ مجاهدت‌های اخلاقی و عرفانی، راه میانبری است به اصلاح گوهر وجود. تصاویری واضح و کاملاً واقعی از آدمی که نه به ظاهر کنج حجره‌ای بوده و نه ادعای ملک و ملکوت دارد. انسانی که موجود است و دیده‌هایش باعث عبرت جست‌وجوگران.

نشر معارف کتاب «بی‌چشمی» را در هزار نسخه و به قیمت 42 هزار تومان منتشر کرده و در دسترس علاقه‌مندان قرار داده است. 

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط