«اشک را مهلت ندادیم» روایتی زنانه از همسر شهید ابوالفضل محمدی


کتاب «اشک را مهلت ندادیم» اثری در ژانر دفاع مقدس است که نویسنده به روایت خاطرات زهرا یوسفیان همسر شهید ابوالفضل محمدی می‌پردازد. روایتی زنانه از زاویه دید اول شخص که نویسنده سعی کرده آن را به حوزه داستان نزدیک کند.

به‌گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کتاب «اشک را مهلت ندادیم» اثری است در ژانر دفاع مقدس که نویسنده آن سمیه جمالی در 6 فصل به روایت خاطرات زهرا یوسفیان همسر شهید ابوالفضل محمدی می‌پردازد. روایتی زنانه از زاویه دید اول شخص که نویسنده سعی کرده آن را به حوزه داستان نزدیک کند و به وجوه شخصیتی خود زهرا یوسفیان بپردازد، نه وجه همسر شهید بودن او. سمیه جمالی نویسنده درباره این کتاب می‌گوید:فهمیدم بالاترین عشق برای همسران شهدا وطن بوده وطنی که حالا ما هم باید حفظش کنیم.

 این‌کتاب که اولین‌ عنوان از مجموعه «همسرانه» است، در سال 1401 توسط نشر 27 بعثت در 136 صفحه روانه بازار چاپ شده است. شهید ابوالفضل محمدی در عملیات خیبر به‌عنوان تیربارچی و آرپی‌جی‌زن حضور داشت و روز 18 اسفند 1362 به شهادت رسید. پیکر این‌شهید سال‌ها در منطقه مجنون مفقود بود تا این‌که 12 تیر 1376 توسط نیرو‌های تفحص پیدا و احراز هویت شد. بقایای پیکر این‌شهید، پس از تفحص به تهران منتقل و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

عنوان و طرح روی جلد «اشک را مهلت ندادیم» چگونه خلق شد؟

اسامی مختلفی برای این اثر به نظرم رسید با یکی از اهالی قلم هم مشورت کردم به یک اسم نهایی رسیدم که عددی بود به نشانه سال‌های انتظار خانم یوسفیان. ناشر با این اسم موافقت نکردند و گفتند طرح جلد چندان زیبا نمی‌شود. در واقع این اسم را جناب کلاته عربی نویسنده و مدیر انتشارات 27 بعثت انتخاب کردند که یک مصرع از اشعار راوی است خطاب به همسرش در سال‌هایی که نبودند.

طرح جلد چیزی بود که من بسیار حساس بودم و خیلی تأکید کردم عکس نباشد و حتما طرحی طراحی شود. و  چون این اولین کتاب از مجموعه همسرانه این انتشارات بود، دوستان هم سنگ تمام گذاشتند و طراحی را به دست هنرمند حرفه‌ای سپردند. طرح را برای من ارسال کردند که پسندیدم و با اندک جزئیات این شد.

چگونه با خانم یوسفیان آشنا شدید و تصمیم گرفتید که درباره این همسر بزرگوار اثری خلق کنید؟

اعضای خانواده شهدا انسان‌های صبوری هستند که از خودگذشتگی را به غایت رسانده‌اند. من نمی‌توانم لحظه‌ای تصور کنم کسی را که دوست دارم به یک سفر پرماجرا بفرستم چه برسد ساک دستش بدهم و بگویم برو مقابل دشمن

 

 

شرح آشنایی من با راوی در مقدمه کتاب آمده. به نظرم در این گونه موارد واقعا کتاب و داستان، نویسنده‌اش را انتخاب می‌کند. من به‌دنبال یک داستان درباره جنگ ایران و عراق بودم. دنبال ایده و سوژه بودم که پژوهشگر این کار خانم زمانی، پیشنهاد کردند با خانم یوسفیان آشنا شوم و مصاحبه‌ها را بخوانم. تأکید کردند اول مصاحبه را بخوانم و بعد اگر تصمیمم قطعی بود به ایشان خبر بدهم. ظاهرا قبل از من هم نویسنده‌های دیگری معرفی شده بودند اما نشده بود. و می‌خواستند ابتدا من مصاحبه را بخوانم و اگر دوست داشتم با ایشان ملاقات کنم. در ابتدا خیلی تردید داشتم و از خانم زمانی مدام سؤال می‌کردم که این زندگی مگر چه نکته داستانی دارد که جذاب باشد؟ چون بُعد داستانی برایم مهم بود. وقتی که موافقت اولیه را اعلام کردم هنوز تردید داشتم بشود کار متفاوتی خلق کرد. ایشان را که دیدم دغدغه‌ام این بود که قلم من را بپسندند و گرنه من حاضر نبودم تغییری در رویکردم بدهم. فقط نگران بودم که از نظر ایشان، شخصیت خودشان، شهید و در کل زندگی‌شان را درست شناخته و منعکس کرده باشم. در همان جلسه اول که بخشی را خواندم خیلی خوششان آمد. و اصل جذابیت زمانی درآمد که با مشاوره جناب رشیدی مهرآبادی مصاحبه تکمیلی را خودمان دوتایی گرفتیم و کاری متفاوت از سایر خاطرات همسران شهید درآمد.

چه چیزی در این شخصیت (همسر شهید) برای شما جالب توجه بود که تصمیم به نوشتن روایت زندگی او گرفتید؟

راستش برخلاف همیشه که دیگران از من می ترسند من از خانم یوسفیان می ترسیدم. چون ایشان مدیر دبیرستان بودند. ترس که نه یک ابهتی دارند که آن هم ناشی از شخصیت محکم و متکی به نفس ایشان است. همان اندازه هم عاشق و رقیق‌القلب هستند. در سراسر عمرشان براساس آنچه می‌دانستند و فهم می‌کردند تصمیم گرفتند و جالب اینکه هرگز از عملکرد سابق خود پشیمان نشدند. می‌گویند آن زمان همان‌طور که درک کردم انجام دادم. نکته مهم‌تر اینکه ایشان زندگی را هیچ زمانی متوقف نکردند. در این کتاب، ازدواج دوم ایشان، برخلاف معمول که زندگی همسران تا زمانی روایت می‌شود که شهید در آن نقش دارد، روایت شده است. اما سایه شهید ابوالفضل محمدی، همیشه و تا حالا بر سر ایشان مستدام بوده است.

چطور تصمیم گرفتید به‌عنوان اولین اثر، در حوزه دفاع مقدس، آن هم نگاه زنانه و همسرانه، قلم بزنید؟

واقعا پیش آمد. من انتخاب نکردم. در حالی‌که به‌عنوان اثر دوم در این حوزه، وقتی پیشنهاد همسرانه شد نپذیرفتم و یک کار سخت‌تر در حوزه فنی دفاع مقدس را قبول کردم که اصلا آشنایی با آن نداشتم. بعد از آشنایی با خانم یوسفیان و نگارش آنچه باید می‌گفتیم و شنیده می‌شد دیگر فکر نمی‌کردم بتوانم چیزی بالاتر بگویم. خودم این حس را داشتم نه اینکه نویسنده دیگری نتواند بگوید یا خدای ناکرده مادر یا همسر شهید دیگری نباشد که زندگی پر فراز و نشیبی داشته باشد. هر کدام از این بزرگواران انسان‌های صبوری هستند که از خودگذشتگی را به غایت رسانده‌اند. من نمی‌توانم لحظه‌ای تصور کنم کسی را که دوست دارم به یک سفر پرماجرا بفرستم چه برسد ساک دستش بدهم و بگویم برو مقابل دشمن.

خاطرات همسر شهید چه تأثیری بر زندگی شما گذاشت؟

ببینید من که با این فضا غریبه نیستم متولد و ساکن دارالشهدای تهران منطقه 17 هستم. از بچگی در تشییع شهدا شرکت کرده‌ام اطرافم خانواده شهید دیده‌ام. ولی وقتی اینقدر نزدیک با خانم یوسفیان آشنا شدم عواطف و احساسات ایشان را شناختم، دیدم چه سختی‌هایی کشیدند با وجودی که همسر تازه دامادشان را فرستادند به جنگ و در همین مملکت کمکی به زندگی مستقل ایشان نشد... ولی پای اعتقاد و ایثار خود ایستاده‌اند، قلبم کنده می‌شد و دلم می‌خواست هر لحظه دستشان را ببوسم. ما شب‌ها با هم درباره زندگی‌ ایشان حرف می‌زدیم. برای من نامه‌هایی که تازه همین اواخر نوشته‌ بودند را می‌فرستادند... منقاش برداشتیم افتادیم به جان روحشان. خیلی سخت بود ولی به ما اعتماد کردند. اذیت شدند. از عوطف پنهان خودشان حرف ‌زدند که هر همسر شهیدی مطرح نمی‌کند. جداً کار شجاعانه‌ای کردند. اینجا ایران است زن راحت نمی‌تواند درباره همسر سابقش از عواطفش بگوید حیا می‌کند. آن هم با وجود سه پسر بزرگ.  واقعا به خاطر چیزی از عشق گذشتن جگر شیر می‌خواهد. فهمیدم بالاترین عشق برای همسران شهدا وطن بوده وطنی که حالا ما هم باید حفظش کنیم.

مشکلاتی که در راه نگارش کتاب داشتید؟

خدا را شکر مشکلی نداشتم. فقط دلم می‌خواست کار دراماتیزه باشد یعنی در عین حفظ اصالت وقایع پرداخت داستانی شود شروع خوبی داشته باشد، نثر روان و ساده باشد. من داستان‌نویس هستم. فرم برایم بسیار مهم است. ابتدا با فرمی متفاوت و یک روایت سیال ذهن نوشته بودم. البته سیال ذهنی نه چندان پریشان. فصل اول که تمام شد با مشورت اهالی فن تصمیم گرفتم روایت بعد از فصل یک، خطی پیش برود. الان هم کتاب را بخوانید فصل اول خطی نیست هرچند نمی‌شود اسم سیال ذهن بر آن گذاشت. اما در انتخاب نقاط عطف و ایجاد تعلیق فروگذار نکردم تا دراماتیک شود. حتی در بخش‌هایی حضور نویسنده را هم آورده بودم. مثل فراداستان یا داستان پست مدرن که در حد یکی دو جمله در کتاب باقی گذاشته‌ام. از تکنیک و فرم در حدی که به روایت کمک کند استفاده کرده‌ام. مثل چند آوایی و تغییر راوی و زاویه دید حتی در دو پاراگراف. اما در تمام این مراحل حواسم بود خواننده راحت بخواند و اذیت نشود. قصدمان روایت بود نه به رخ کشیدن تکنیک و حتی نثر. امیدوارم خواننده‌ها بخوانند و دوست داشته باشند.

مرز میان واقعیت و تخیل در روایت شما از خاطرات خانم یوسفیان تا کجاست؟

زندگی ایشان است من چیزی به واقعیت اضافه نکرده‌ام. کم کردم! چون بخش‌هایی از نظر من زیادی بود و کمکی به روند کار نمی‌کرد. فقط در ایجاد فضاها، زمان و مکان که گاهی در مصاحبه‌ها وجود نداشته تخیلاتی داشته‌ام. در واقع من سعی کردم با حفظ اسکلت اصلی، نازک کاری کنم. امکان تطبیق اثر با مصاحبه‌ها وجود دارد. خدا را شکر خانم یوسفیان حافظه خوبی دارند و همه چیز را دقیق توضیح داده‌اند.

بخشی بوده که اجازه چاپ پیدا نکند که مجبور به حذف آن شده باشید؟

بخش‌هایی بود که با کمک جناب گلعلی بابایی و جناب کلاته به جای خود ماند. اما در حد جمله و کلمه بوده یا اشاراتی که  از نظر بررسی کتاب نامناسب بود ولی واقعیت داشت. مثلا نام بردن از یک خواننده پیش از انقلاب که راوی مدل شلوار و لباس او را تقلید می‌کرده. چون راوی ما از ابتدا مذهبی نبوده و کم کم تغییر کرده‌اند.

چرا مثل دیگر آثاری که درباره شهدا و یا همسر شهدا نوشته می‌شود، عکسی از شهید و خانواده شهید در پایان کتاب نیاوردید؟

کتاب درباره همسر شهید بوده و نه خود شهید. بنابراین باید از عکس‌های خانم یوسفیان استفاده می‌کردیم و ایشان موافق نبودند. ما هم به تصمیم ایشان احترام گذاشتیم.

چرا 13+1؟

اتفاقا این عنوان انتخابی من برای کتاب بود که اشاره کردم. شهید 14 سال مفقودالاثر بودند. همسرشان 13 سال را با وجود طعنه اطرافیان و اجتماع، تحمل می‌کنند و ازدواج نمی‌کنند. یک سال بعد از ازدواج ایشان پیکر شهید برمی‌گردد و تازه سرنوشت ایشان معلوم می‌شود. خانم یوسفیان می‌گفتند خودم را سرزنش می‌کردم که کاش این یک سال را هم تحمل می‌کردم و ازدواج نمی‌کردم بعد با خودشان گفتند که شاید این هم امتحان من بود و تا ازدواج نمی‌کردم سرنوشت ایشان معلوم نمی‌شد.

مهمترین نکته‌ای که کتاب «اشک را مهلت ندهیم» با مخاطب در میان می‌گذارد چیست؟

بیشتر بخوانید

 


حب الوطن من الایمان. وقتی زهرا یوسفیان فهمید فقط چند روز وقت دارد با نامزدش برود زیر یک سقف و بعد شهید می‌شود تردید نکرد. آنها هفده روز باهم زندگی کردند. زهرا می‌دانست از روز عقد تا شهادت شوهرش حتی دو- سه ماه هم طول نمی‌کشد اما کار بزرگی کرد. می‌توانست قبل از زناشویی جدا شود که زندگیش دستخوش عرف غلط جامعه نشود. می‌توانست با رفتن همسرش مخالفت کند اما نکرد. اینهمه سال زنان و مردان اینطور میهن را حفظ کرده‌اند. حالا دختران امروزی حاضرند از دوست پسرشان برای حفظ وطن بگذرند؟ الکی که نیست. این سرگذشت‌ها را بخوانیم و نگذاریم دوباره شرایط به آن مرحله برسد که هر جوجه سر از تخم درآورده‌ای با ایران دشمنی کند و باز عشق‌ها ناکام بماند. یک جمله از ابوالفضل محمدی بود در آخرین خداحافظی‌اش که هربار یادم می‌افتد تا ساعت‌ها بغض و اشک همراهم است. ساکش را برداشت و به زهرا گفت: می‌روم آنقدر از این‌ها( بعثی‌ها) بکشم تا دیگر هیچ زوجی مثل من و تو از هم جدا نشوند. آنها برای ما رفتند ما چطور میراث‌شان را حفظ می‌کنیم؟

خودتان از نوشتن این اثر به‌عنوان اولین کار در حوزه دفاع مقدس چقدر راضی بودید و چه حسی نسبت به کتاب دارید؟

هرگز یک نویسنده از کار یک هفته قبلش هم راضی نخواهد بود. اما من نسبت به زمانی که کار را نوشتم و چند بار هم بازنویسی کردم پیش خودم رضایت دارم. اگر بخش‌هایی از واقعیت که درباره مشکلات همسران شهید با بنیاد و در کل اجتماع و نوع نگرش مردم به ایشان بود را با دست بازتر می‌نوشتم رضایتم بیشتر می‌شد.

جدیدترین اثری که در دست نگارش دارید؟ با کدام ناشر؟

نمی توانم بگویم جدیدترین اثر کدام است! یک رمان اجتماعی درباره طلاق نوشته‌ام که در مرحله چکش کاری است. خاطرات سردار بهشتی مسؤول مخابرات لشکر 27 را نوشتم که نزدیک چاپ است با همین انتشارات 27 بعثت و در حال نگارش رمانی هستم در ژانر جاسوسی. این وسط داستان کوتاه هم می‌نویسم. کلا فضاهای نوشتنم به هم نزدیک نیست.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط