شعرخوانی "قاسم صرافان" به مناسبت شهادت امام صادق (ع) + فیلم

قاسم صرافان به مناسبت ایام شهادت امام صادق علیه‌السلام در جمع تعدادی از شعرای آیینی کشور شعری در سوگ آن امام همام خواند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، قاسم صرافان به مناسبت ایام شهادت امام صادق علیه‌السلام در حاشیه آیین آغاز به کار سومین دوره کنگره ملی شعر و داستان امر به معروف و نهی از منکر و در جمع تعدادی از شعرای آیینی کشور شعری در سوگ آن امام همام خواند.

فیلم آن را در ادامه می‌بینید.

حق‌پرستان را امامی هست دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساقری
آیه‌های احمدی را با حدیث جعفری

حرف او عشق است، فهمش را به عاشق می‌دهند
عاشقان دلهای‌شان را دست صادق می‌دهند

مالکی‌ها، شافعی‌ها، خوشه‌چینانش همه
سید طاووس‌ها، طاووس بستانش همه
شیخ‌ها، علامه‌ها، طفل دبستانش همه
گردنش‌افرازان دانش، گرد میدانش همه

جامی از العلم نورٌ ریخت تا در جان ما
از هَل الدّینش به إلا الحبّ رسید ایمان ما

علم او با عقل نه، با جان عالم کار داشت
در تنور خانه‌اش هم شیعه بیدار داشت
گرچه پای درس و بحثش مدعی بسیار داشت
چند تن ای کاش هارون مکی‌ یار داشت

در هراسند از وجودش چون که می‌دانند کیست
حجت‌اللهی که جوشان در رگش، خون علی ست

 لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علمها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس می‌انداخت حقش، در دل منصورها

وامدار حوضی از دریای علمش، حوزه‌ها
امتداد موج اشک روضه‌هایش، روضه‌ها

باز از این کوچه، امام دیگری را می‌برند
باز هم با دست بسته، حیدری را می‌برند
باز هم تنها، غریب مادری را می‌برند
پا برهنه، سیدی را، سروری را می‌برند

نسبتی خورشید را، با نیمه‌شب بردن نبود
حق پیر آسمانی‌ها، زمین خوردن نبود

روضه جانفرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضه‌خوان کوچه است

در مدینه تا که می‌نوشد چنین جام بلا
بر مشامش می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

امشب اینجا جلوه‌ای از خیمه‌های کربلاست
باز آتش، شعله‌ور در خانه‌ی آل عباست
حضرت شیخ‌الائمه در میان کوچه‌هاست
گرد، بر پیشانیِ آیینه‌ی روی خداست

روضه‌ای جانسوز در این واژه‌های ساده است
شیعیان، فرزند زهرا از نفس افتاده است

هیچ‌کس گویا، حیا از نور آن صورت نداشت
پیر ما موی سفیدش لااقل حرمت نداشت
هم به قدر یک عصا برداشتن، فرصت نداشت
نه، به افتادن، دویدن، این چنین عادت نداشت

ای دلیل حق، دلیل این پریشانی، چه بود؟
جرم تو، جز این که سرّ عشق می دانی، چه بود؟

صادق آل محمد، عالمی در حیرتت
محو دستان کریمت، پای درس حکمتت
قرنها طی گشت و قدری کم نگشت از غربتت
سوختم، وجه خدا، از داغ صحن خلوتت

نور افلاکی و بر خاکت چراغی نیست، نیست
گنبدی، گلدسته ای، صحنی، رواقی نیست، نیست

خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قال صادق‌ها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد

بر خلاف زندگیِ از دروغ آکنده‌ام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمنده‌ام

دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم

مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که می‌باید شدن

مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهمند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالمند
غم ندارند اولیاءُ الله، غمخوار همند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکمند

دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری، وعده‌ی حق صادق است

انتهای‌پیام/