گزارش اختصاصی تسنیم از رزمایش حزبالله/ تمرین یگان «رضوان» برای ورود به سرزمینهای اشغالی
نیروهای یگان الرضوان زبدهترین و معروفترین نیروهای حزبالله که مهمترین مأموریت آن ورود به خاک فلسطین در هر نبرد احتمالی در آینده است، با سلاحهای پیشرفتهای که در دست داشتند از دیوار شبیه به دیوار حائل عبور کردند.
گروه دفاعی خبرگزاری تسنیم ـ مقاومت اسلامی لبنان طی روزهای گذشته و در آستانه بیست و سومین سالگرد آزادی جنوب لبنان از اشغال ارتش متجاوز صهیونیستی در سال 2000، برای اولین بار رزمایشی عمومی با حضور اقشار مختلفی از مردم لبنان برگزار کرد.
نیروهای حزبالله در این رزمایش که یک همزمانی دیگر نیز با بالا گرفتن موج مقاومت مردم فلسطین داشت، بخش کوچکی از قدرت رزمندگان مقاومت برای مقابله با تهدیدات رژیم صهیونیستی را نشان دادند؛ قدرتی که دیگر مانند گذشته دفاعی نیست و کاملاً بر حالت هجومی استوار است.
آنچه در ادامه میخوانید روایت یک خبرنگار ایرانی حاضر در این رزمایش است که در خبرگزاری تسنیم منتشر میشود:
* * * * *
هفته گذشته پیامی از روابط عمومی حزبالله به دستم رسید که محتوای آن برایم جدید و غافلگیرکننده بود: رزمایش نظامی مقاومت اسلامی!
در آن پیام، از خبرنگاران اعم از رسمی و غیررسمی دعوت شده بود برای حضور در این مراسم هرچه سریعتر اعلام آمادگی کنند.
هرچند این روزها در لبنان درگیر گرفتاریهای عجیب و غریبی بودم که حضورم در میدان کار را بهشدت تحت تأثیر قرار داده بود اما فرصت را برای ثبت لحظاتی تکرارنشدنی مغتنم شمردم و بیدرنگ بهصورت مختصر و مفید پیام را جواب دادم: حاضر، ان شاء الله.
هرچند میدانستم رزمایش مقاومت آن هم پس از سالها پیامهای مهمی برای صهیونیستها در بر خواهد داشت اما کموکیف آن ذهنم را به خود درگیر کرده بود، این درگیری ذهنی با جوسازیای که در فضای مجازی درست شده بود ـ مبنی بر اینکه قرار است در این رزمایش موشکهای نقطهزن و دوربرد حزبالله نمایش داده شود ـ بهشدت با تلاطم همراه شد.
بالاخره پس از یک هفته انتظار، روز موعود فرا رسید، یکشنبه اول صبح خودم را به محل تجمع تعیینشده رساندم، اتوبوسها و برخی خبرنگاران کمکم درحال آمدن بودند. بهمحض ورود، نظم مثالزدنی روابط عمومی حزبالله در تعیین مکان هر نفر در اتوبوسی معین نظرم را جلب کرد بهطوری که کمترین مشکلی در سوار شدن حاضران به وجود نیامد.
در فرصت آمادهسازی، فضا برای دیدار مجدد با دوستان رسانهای فراهم شد که پس از مدتها همدیگر را ملاقات میکردیم.
داخل اتوبوس با پخش سرودهای جهادی و حضور یک ایرانی و تعدادی از برادران یمنی کنار لبنانیها حالوهوای خاصی ایجاد شده بود (هرچند من تنها ایرانی حاضر در این مراسم نبودم).
هر از گاهی خودروهای شیشهدودی را میدیدیم که مشخص بود برای تأمین امنیت در جلو و کنار اتوبوس درحال حرکت هستند.
بالاخره ساعت 10 صبح به مقصد که «شهرک عرمتی» بود رسیدیم؛ منطقهای پرآوازه در جنوب لبنان و یادآور مهمترین عملیاتهای مقاومت اسلامی در دهههای 80 و 90 میلادی که مشهورترین آنها، عملیات انهدام پایگاه مزدوران لبنانی ارتش اسرائیل در این شهرک بود که در 28 آوریل 2000 یعنی تنها کمتر از یک ماه قبل از فرار صهیونیستها رخ داد.
با رسیدن به درب اصلی و تجمع خبرنگاران و تصویربرداران پرشمار، «حاج محمد عفیف» مسئول روابط عمومی حزبالله آخرین نکات را به همه گوشزد کرد که مهمترین آن، عدم انتشار هرگونه عکس و فیلم در حین اجرای رزمایش بود.
در حین گوش کردن به صحبتها، متوجه نفر کناری خودم شدم که از ظاهرش مشخص بود از اروپا آمده است، بهانگلیسی از او پرسیدم "اهل کجایی؟"، گفت "از هلند آمدهام"، و وقتی شنید ایرانی هستم بسیار خوشحال شد، متوجه شدم بهدلیل بلد نبودن زبان عربی صحبتهای توجیهی را متوجه نمیشود، در حد امکان برایش ترجمه کردم و این موجب آشنایی با فیلمبردار هلندی شد.
بهمحض ورود به پایگاه صاحبالزمان(عج) و عبور از جلوی ارکستر نظامی، وارد محوطه رزمایش شدیم که عبارت بود از یک زمین مسطح میان دو کوه، نقش بستن پرچم رژیم صهیونیستی روی کوه مقابل جایگاه در ذهنم تداعی کرد که این پرچم در پایان رزمایش منفجر خواهد شد اما ماجرا به این سادگیها که فکر میکردم، نبود.
در همان لحظه اول، خودروهای حامل تسلیحات نظامی مختلف اعم از موشک تاو، توپ 106 و راکتانداز و توپخانه نظر همه را به خود جلب کرد. با رسیدن به جایگاه مخصوص خبرنگاران همگی آماده آغاز مراسم بودیم.
با ورود «سید هاشم صفیالدین» رئیس شورای اجرایی حزبالله به محل رزمایش، کمکم مطمئن شدیم که مراسم در شرف آغاز است.
با اجرای ارکستر و بالا رفتن پرچمهای لبنان، فلسطین و حزبالله، برنامه آغاز شد.
شروع برنامه با اجرای حرکات تاکتیکی موتورسواران بود. لحظاتی پس از ورود موتورسواران، صدای چند انفجار قوی از بالای کوه، تمام پایگاه را به لرزه درآورد و حرکات تاکتیکی موتورسواران آغاز شد.
پرش از موانع و انتقال سریع از یک نقطه به نقطه دیگر و پشتیبانی آتش در حال حرکت مهمترین حرکتهای این بخش بود.
با خروج موتورسوارها نوبت به حضور نیروهای پیاده جهت اجرای حرکات رزم انفرادی رسید که سریع وارد محل رزمایش شدند و پس از اجرای حرکات مورد نظر خارج شدند.
هرچند حرکات انجامشده تا الآن بسیار زیبا و بدون کوچکترین نقص در اجرا انجام شد اما انتظار اتفاقاتی هیجانانگیزتر را داشتم، آفتاب تیز جنوب لبنان علیرغم وزیدن نسیم خنک در بیحوصلگی مزید بر علت شده بود.
در همین حال و احوال نوبت به اجرای تمرینات قدرت بدنی رسید، نیروهای ورزیده با صورتهای استتارشده بهرنگ مشکی و سبز که معمولاً روش تکاوران زبده است، وارد میدان شدند و پس از به صف شدن بهصورت نمادین آماده رژه شدند، از ظاهرشان فهمیدم نیروهای مخصوص حزبالله هستند.
پس از شروع رژه ناگهان سکوتی عجیب همه جا را فرا گرفت، غرش فریاد یکدست نیروهای حزبالله، سکوت آنجا را در هم شکست و وقتی خوب گوش دادم برایم خیلی آشنا بود، حسبی ربّی جلّ اللّه ما فی بقلبی غیر اللّه... الى أین زاحفون... الى القدس قادمون (خداوند برایم کافی است، در دلم جز خدا چیزی وجود ندارد، به کجا رهسپارید؟ بهسوی قدس میرویم).
این فریادها را بارها در فیلم رژه سالیانه حزبالله بهمناسبت روز قدس مشاهده کرده بودم، رژهای که آخرین بار سال 2005 بهزیباترین شکل ممکن اجرا شد و پس از آن بهدلایل امنیتی تا امروز لغو شده است، شنیدن این فریادها از نزدیک، دلم را شدیداً برای دیدن از نزدیک آن رژههای باشکوه به شوق آورد.
با شروع تمرینات قدرت بدنی، صدای تیراندازی ممتد از پشتسرمان فضا را کاملاً دگرگون کرد، حرکتهای مختلف بهصورت همزمان اجرا شد، بالا رفتن از طناب، عبور از حلقه آتش، تمرین دفاع شخصی و خلعسلاح دشمن از فاصله نزدیک و شکستن اشیای مختلف، با دقت در حرکات انجامشده جز مهارت و عزم و اراده و نترس بودن از دشمن، چیز دیگری در رفتار نیروهای حزبالله ندیدم، آنها میدانند که خود را برای مبارزه با چه دشمنی آماده میکنند و این دشمن چه عقبه و جبروتی برای خودش رقم زده است اما این نیروها با خیال راحت وارد میدان میشوند و با آرامشی مثالزدنی هل من مبارز میطلبند.
پس از اتمام این مرحله بار دیگر موتورسوارها وارد میدان شدند، همزمان صدای تیراندازی بسیار شدیدی از فضای پشتسرمان بهسوی کوه مقابل شنیده میشد، با ورود مجدد رزمندگان بهسوی خودروهای دشمن تیراندازی سنگین روی داد، شدت تیراندازیها بسیار بالا بود، در همین حین نگاهم به یک آرپیجیزن افتاد که سوار بر موتور وارد میدان شد، درست در لحظهای که فکرش را هم نمیکردم در فاصلهای نزدیک به جایگاه خبرنگاران چنین اتفاقی رخ دهد، صدای شلیک آرپیجی مانند برق سهفاز عمل کرد، برای چند لحظه مات و مبهوت مانده بودم و به تنها چیزی که فکر میکردم دقت در تصویربرداری از رزمایش بود، انصافاً که لحظاتی ناب در حال رخدادن بود و حیف میدیدم از دست برود.
دقایقی بعد یک خودروی تویوتا که یک قبضه توپ 23 روی آن نصب بود وارد صحنه شد، تمرین کنترل خودروی دشمن بود، یک موتور از کنار بهسرعت نزدیک شده بهطور ممتد تیراندازی کرد و دو نفر که آنها هم با موتور خود را به نزدیک خودرو رساندند بهسرعت بهروی خودرو پریده آن را تحت کنترل گرفتند.
پس از اتمام این مرحله صدای مجری رزمایش که او را بهسختی میدیدم توجهم را جلب کرد، شبیهسازی عملیات اسیرگیری در خاک فلسطین، چشمم به دو خودروی رنجروور قدیمی که در فاصله تقریباً بین 200 الی 300 متری روبهروی ما و پشت سیم خاردار پارک شده بود جلب شد، حدس میزدم که مانند رزمایش اسیرگیری در سال 2006 باشد که چند نفر با تیراندازی خودرو را محاصره میکردند و اسرا را با خود میآوردند، منتظر رخدادن اتفاقی بودم که نشان دهد قرار است این مرحله آغاز شود، برای لحظاتی دوربین گوشیام را متوقف کردم تا مقداری استراحت کنم.
در فضای انتظار و رفع خستگی بودم که ناگهان صدای دو انفجار مهیب و بسیار شدید پادگان را به لرزه در آورد، دو بمب کنار خودروهای مورد نظر منفجر شدند و بهسرعت نیروهای ویژه خود را به سیم خاردار که بهمعنای مرز بین لبنان و فلسطین بود رساندند، ظاهر نیروهای جدید برایم جالب بود، لباس عملیاتی نیروهای ویژه، کلاهخود و گوشی مخصوص ارتباط بیسیم و تسلیحات تاکتیکال و حرفهای، حدسی که میزدم درست از آب در آمد، نیروهای یگان «الرضوان» بودند، زبدهترین و معروفترین نیروهای حزبالله، نیرویی که بعد از شهادت سردار پرافتخار اسلام حاج عماد مغنیه با نام جهادی حاج رضوان به این نام مزین شد، نیرویی که مهمترین مأموریت آن ورود به خاک فلسطین در هر نبرد احتمالی در آینده است.
در حین تمرکز بهروی رزمایش، صدای شلیک آرپیجی از پشتسرم بلند شد و پرچم رژیم صهیونیستی را که بالای یک فضای مربعیشکل در نزدیکی جیپ دوم بود، با دقت کامل منهدم کرد، حیرت من به بالاترین حد ممکن رسیده بود، چطور میشود از فاصلهای دور یک پرچم با حجم کم را با آرپیجی زد؟ آن هم زمانی که نیروهای خودی در حال نزدیک شدن به جیپها هستند و در نزدیکترین خط مستقیم آتش با هدف قرار دارند؟
نیروهای الرضوان طبق نقشه خود پیش رفتند، صدای تیراندازیهای ممتد از هر طرف و انفجارهای متعدد و سنگین از بالای کوه فضای پادگان را کاملاً جنگی کرده بود، با دقت بیشتر متوجه شدم که نیروهای الرضوان از گلوله مشقی استفاده نمیکنند و محل اصابت گلولهها کاملاً به چشم میآمد، با توجه به وضعیت عملیاتی نیروها و شدت تیراندازی و همچنین نزدیکی نیروها به یکدیگر نگران این بودم که نکند گلولهای بهسمت جایگاه کمانه کند یا اشتباهی در تیراندازی بین افراد رخ دهد، بالاخره در بهترین نیروهای نظامی دنیا هم این اشتباهات ممکن است پیش بیاید اما دریغ از یک اشتباه! در آن حجم تیراندازی شدید و نزدیکی به جایگاه، کوچکترین اشتباهی رخ نداد.
با رسیدن نیروها به خودروها و خروج اسرا مانند سال 2006 عملیات انهدام جیپ دشمن صورت گرفت، انفجاری بسیار مهیب رخ داد که جیپ را بهطور کامل منهدم کرد، در این لحظات ناگهان باز شدن تصویر حاج عماد مغنیه در نزدیکی جیپ دوم، فضایی درآمیخته با هیجان و احساسات در وجودم طغیان کرد، ایستادن جلوی آنهمه احساس غرور و شعف و اقتدار برایم کار آسانی نبود.
مرحله بعد رژه پهپادی بود، با شنیدن این کلمه کمترین توقع و انتظارم پرواز دستهجمعی پهپادهای سری مرصاد و ابابیل و انواع دیگر پهپادهایی بود که تصاویرشان را در سالهای مختلف دیدم اما اتفاقی که رخ داد خیلی کمتر از توقعاتم بود اما باز هم در نوع خودش جالب و مهم بود.
چند کوادکوپتر ناگهان بر فراز منطقه به پرواز درآمدند، یکی از آنها کمکم داشت از فضای بالا سر ما دور میشد بهسمت پرچم نصبشده در بالای کوه حرکت خود را ادامه داد و لحظاتی بعد پرچم رژیم صهیونیستی با انفجاری مهیب منهدم شد، شدت انفجار بهنسبت حجم پهپاد بسیار بالا بود، با خودم فکر میکردم که ژنرالهای نظامی دنیا که سالها پیش قدرت را در توپ و تانک و موشکهای سنگینوزن میدیدند فکرش را هم نمیکردند که روزی برسد وسیلهای به این کوچکی تأثیرش همتراز با تسلیحات متعارف دیگر باشد، اگرچه تجربه ثابت کرده است که کوادکوپتر بارها بسیار مؤثرتر از دیگر تسلیحات است.
نگاهی به ساعت کردم حوالی ساعت 12:30 بهوقت محلی شده بود و احتمال میدادم به پایان رزمایش نزدیک شدهایم که مجری رزمایش از شبیهسازی سیطره بر شهرکهای فلسطین اشغالی خبر داد، انجام عملیات آفندی در آن مساحت کوچک پر از خبرنگار برایم قابل تصور نبود که ناگهان مجدداً انفجارهای متعدد از بالای کوه همه را شوکه کرد، شدت انفجارها به بالاترین حد خود رسیده بود، غرش شلیک متعدد آرپیجی از فضای پشتسرمان بهقدری شدید بود که تمرکز کردن در آن شرایط را بسیار سخت میکرد.
در همین لحظات نیروهای حزبالله سوار بر خودروهای فوقسبک، خود را به بالای کوه رساندند و صدای تیراندازی همراه با انفجارهای سنگین فضا را پر کرد، در گرماگرم تیراندازیهای شدید از همه طرف نیروهای مهاجم بهسرعت بهسوی هدف در حرکت بودند و انفجارهای کوچکی که در دوردست میدیدیم از انفجار نارنجکهای کوچکی حکایت داشت.
در زاویه زوم دوربین تلفن همراه، یکی از مجاهدان مقاومت را میدیدم که بیپروا زیر بارانی از گلولههای جنگی بهسوی بالای کوه در حال حرکت است، لحظاتی بعد پرچم رژیم صهیونیستی از بالا به زیر کشیده شد و پرچم زردرنگ حزبالله به اهتزاز در آمد، چشمانم را بستم و به آن معرکة الکبری (نبرد بزرگ) فکر کردم، چه محشری بهپا خواهد شد.
پس از عقبنشینی رزمندگان مقاومت از ارتفاعات، مجری با صدایی بلند از ما خواست بهسمت دیواری که در سمت چپ جایگاه قرار داشت تمرکز کنیم، دیواری شبیه به دیوارهایی که رژیم صهیونیستی سالهای سال است از ترس مقاومت در نوار مرزی فلسطین اشغالی و لبنان کشیده است که شاید ارتفاع و ضخامت دیوارهای بتنی سدی در برابر اراده پولادین رزمندگان مقاومت باشد اما زهی خیال باطل!
با بانگ یا صاحب الزمان، انفجارهای متعددی در دیوارها ایجاد شد و سیل خروشان رزمندگان مقاومت از دیوار پوشالین رژیم صهیونیستی عبور کردند.
در همین حالوهوا بودم که دوباره حواسم به میدان رزمایش جلب شد، نیروهای حزبالله پشت سر هم به تعداد بالا وارد میدان و به صف میشدند، در همین حین خودروهای پارکشده در ورودی میدان یک به یک از طرف دیگر وارد میدان شدند، هر طرف میدان را که میدیدم نکته تازهای بود، مانده بودم دوربین گوشی همراه را به کدام سمت بچرخانم، نگاهم مجدداً به دیوار دوخته شد، نیروهای یگان الرضوان با آرامش خاص و عجیب خود با سلاحهای پیشرفتهای که در دست داشتند از دیوار عبور کردند، ابهت و صلابت حاضر در میدان وصفناشدنی است، در حال نوشتن این گزارش کلمهای پیدا نکردم که عرصه میدانی را به بهترین شکل توصیف کند.
پس از رژه نیروهای پیاده و سواره مقاومت، یکی از مداحان پشت جایگاه رفت و شروع به نوحهخوانی کرد، با ذکر یا عباس سینهزنی رزمندگان مقاومت صحنهای زیبا و وصفناشدنی را رقم زد، همصدا با رزمندگان، سقای دشت کربلا را صدا میزدم، یا عباس سیدی یا عباس!
دقایقی بعد نوحهخوانی تمام شد، مراسمی که اصلاً دوست نداشتم تمام شود، با اعلام مجری سیدهاشم صفیالدین سلاح شخصی شهید عماد مغنیه را که بعد از شهادت در موزه نگهداری میشد، به فرمانده یگان الرضوان تحویل داد، پیام واضح و روشن بود، فتح خیبر دیگری در راه است!
سخنرانی سیدهاشم صفیالدین بهمعنای پایان رزمایش بود، فرصتی برای نشستن و کمی استراحت و خوشوبش با همکاران دست داد، در گوشهای دورتر از خود، سجده یکی از رزمندگان را میبینم، متوجه شدم دقایقی از وقت اذان ظهر گذشته است، هرچند امکان ادای نماز در ادامه برنامه فراهم بود اما نماز در پادگان مقاومت و کنار رجال الله (مردان خدا) حالوهوای خودش را دارد، با بطری آب وضو گرفته در گوشهای آماده نماز شدم، بهدلیل نبود مهر یک تکهسنگ از گوشهای پیدا کردم که یکی از افسران مقاومت که جلویم ایستاده بود دست در جیب خودش کرد و مهر نماز را به من اهدا کرد.
بین دو نماز چشمم به رزمندگانی که در حال نماز بودند افتاد و به حالشان غبطه میخوردم که ایکاش و هزاران ایکاش تقدیر آرزویم را محقق میکرد و امروز شاید مانند آنها جایی در سرزمین مقاومت نمازهایم رنگوبوی جهاد به خود داشت اما هزاران حیف که دست تقدیر سرنوشتم را طور دیگری رقم زد.
با پایان برنامه از محل نماز بلند شدم و آماده برگشت از سفری شدم که ایکاش هیچگاه تمام نمیشد!
سفر یکروزه من خیلی زود به اتمام رسید سرمست از دیدن بخشی از جلوههای عزت و اقتدار جهان اسلام و شیعیان فاتح خیبر، تمام مدت به این فکر میکردم؛ چهزمانی نماز در الجلیل و قدس شریف را اقامه خواهیم کرد؟ انتظار برای این لحظه تنها راه فعلی ماست، هرچند میدانم که این انتظار طولانی نخواهد بود، و نراه قریباً.
انتهای پیام/+