احمد ابوالقاسمی: اعزام قاریان قرآن به حج، ارزانترین و پراثرترین سفر تبلیغی کشور است + فیلم
وقتی به حج بروید از هر کشوری یک نفر هست، میایستد، میبیند، اشک میریزد، از تلاوت قرآن بچههای ما لذت میبرد و بعد به عنوان یک خاطره این را نقل میکند و این خاطره بین هزار نفر ممکن است بچرخد، این سفر از تمام سفرهای تبلیغی ما ارزانتر و پراثرتر است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، کاروان قرآنی حج تمتع ایران، کاروانی متشکل از قاریان و حافظان قرآن و یک گروه همخوانی اناشید دینی است که هرساله در موسم حج تمتع به همراه کاروانهای حجاج ایرانی، توسط بعثه مقام معظم رهبری به سرزمین وحی اعزام میشوند تا مأموریت تبلیغی خود را اجرا کنند.
عمده مأموریت این کاروان تلاوت قرآن کریم در مسجدالحرام با تشکیل حلقههای قرآنی و حضور در کاروانهای حجاج ایرانی و خارجی در جایجای مکه و مدینه برای اجرای تلاوت قرآن کریم است؛ چراکه تلاوت قرآن و استماع تلاوت قاریان قرآن یکی از لذایذ ویژه در سفر حج است که حضی وافر را نصیب حاجیان میکند و مورد استقبال ویژه آنان است.
این کاروان تاکنون آوردههای تبلیغی بسیاری را برای جمهوری اسلامی ایران و شیعیان اهل بیت علیهمالسلام داشته و موجب خنثی شدن سالها تبلیغ مغرضین علیه شیعیان شده است، تبلیغاتی که مدعی تحریف قرآن توسط شیعیان بوده است اما قاریان ایرانی با حضور مؤثر و مقتدارنه خود در موسم حج دروغین بودن این مدعا را برای ملل و نحل گوناگون اسلامی به اثبات رسانده و با تخصص و تفوقی که در هنر تلاوت قرآن کریم از خود تشان دادهاند، ورق را به نفع پیروان اهل بیت برگرداندهاند، بهگونهای که امروز قاریان هنرمند و خوشخوان ایرانی مدعو بسیاری از مسلمانان در پنج قاره جهاناند که غالباً از اهل سنتاند و اغلب در سفر حج با قاریان توانمند ایرانی آشنا و سپس آنها را برای تلاوت قرآن به کشورهای خود دعوت میکنند.
کاروان قرآنی حج که با نام کاروان نور نیز شناخته میشود امسال نیز با 20 عضور خود عازم مأموریت است و سرپرستی آن را قاری و مدرس ممتاز هنر تلاوت قرآن کریم استاد احمد ابوالقاسمی برعهده دارد، به همین دلیل در آستانه این سفر گفتوگویی با وی داشتیم که در ادامه از نظرتان میگذرد:
تسنیم: استاد ابوالقاسمی، امسال بعد از چندسال به حج مشرف میشوید؟
بسم الله الرحمن الرحیم؛ سلام، فکر میکنم بعد سیزده چهارده سال شد. آخرین بار احتمالاً سال 87 بود.
تسنیم: کلا چند دوره مشرف شدید؟
فکر میکنم هفت دوره مشرف شدم، به عنوان قاری، البته سالها بود که یک ارزیابی هم میکردند وقتی یک گروهی اعزام میشد، ممکن است برای بعضیها سؤال باشد که آقا هفت بار برای چه رفتید؟ آن موقع سهمیه ایران خیلی بیشتر بود اصلا سهمیه ویژهای داشت و مبلغین خودشان یک سهمیهای جدا از حج داشتند، حالا من چند سال نفر اول گروه میشدم و یادم هست که یکی از سالها یک تیمی تحقیقی انجام دادند خدا را شکر من 5 ستاره شدم از نظر میزان به اصطلاح امتیاز و بقیه از 3 به پایین بودند یعنی حتی 4 هم نداشتیم. خیلی از قاریها تا سیزده چهارده بار هم رفتند و کارشان اینجا اهمیت ویژه داشت، به هرحال ما در دنیایی زندگی میکنیم که تبلیغات جای مهمی دارد.
یادم هست که در یکی از سفرهای خارجی که به یکی از کشورهای آفریقایی داشتیم مفتی آن کشور گفت که 20 دقیقه قرآن خواندن شما 20 سال تبلیغات وهابیت را در ذهن ما پاک کرد. تلاوت قرآن کار یک روز و دو روز برای یک قاری نمیتواند باشد و حتی اگر شما بهترین استاد دنیا را بیاورید بخواهید یک نفر را به اوج تلاوت برساند که بتواند یک محفل را اجرا کند و بچرخاند، اگر 10 سال زمان ببرد سی چهل سال هم زمان میبرد تا بستر آن تلاوت در آن جامعه ایجاد شود. پس نتیجهگیری میکنیم وقتی یک کشوری یک قاری خیلی خوبی دارد که میتواند خیلی خوب تلاوت کند، نتیجهاش یعنی اینکه آن کشور یک کشور قرآنی است؛ با یک بخشنامه و یک پول هنگفت نتوانستند آن شخص را بسازند، یعنی باید بستر قرآنی در آن جامعه وجود داشته باشد تا یک قاری بتواند خیلی خوب کار خودش را ارائه کند.
وقتی بچههای ما میرفتند در کشورهای خارجی بین کسانی که ما را قبول نداشتند و ما را متهم میکردند به اینکه شما اصلا قرآنتان با ما فرق میکند؛ یک تلاوت خوب انجام میدادند، خیلی برایشان عجیب بود. در مقدونیه آن موقع که هنوز از یوگسلاوی جدا نشده بود، قبل از جدی شدن جنگ صربستان؛ یادم هست که یک شب در یک جلسه نیمهخصوصی بعد از افطار و محفل رفتیم جایی چایی بخوریم، تقریبا مثل حالت کافه داشت، ما را سؤالپیچ میکردند که شما چرا قرآن را تغییر دادید چرا مثلا... سؤالات عجیبی که روحمان هم خبر نداشت. متوجه شدم که که خیلی تحت تأثیر این حرفها قرار گرفتهاند، یک قرآنی همراه من بود که چاپ جمهوری اسلامی ایران بود من بلافاصله فهمیدم اوضاع از چه قرار است، به آن شخص گفتم که من از شما خیلی خوشم آمده اگر بشود یک قرآن به شما هدیه بدهم، او هم واقعا خوشحال شد از اینکه دسترسی به یکی از آن قرآنهایی که چاپ کردیم پیدا کرده! من یک چیزی نوشتم به او دادم، همینطور که نشسته بودیم قرآن را به بغلدستی داد و یک چشمکی هم زد به آن که قرآن را چک کند، او هم قرآن را گرفته بود پایین میز طوری که مثلا ما نبینیم همانجوری که با ما صحبت میکرد و مثلا میخندید و میگفت بله بله بله، باز میکرد یک نگاهی میکرد میگفت بله بله بله میفرمودید، داشت قرآن را چک میکرد و من هم متوجه میشدم چیست، چون ما سابقهاش را جای دیگر داشتیم بعد از 2 و 3 دقیقه شاید مثلا سی چهل جای قرآن را بازکرد، دید همان قرآن است که همهجا هست، بعد به دوستش گفت که درست است، او هم بلافاصله استغفار کرد و گفت آقا ما را حلال کنید. چرا؟ ـ ما که میدانستیم، این صحنه را بارها در کشورهای دیگر دیده بودیم ـ گفت بهخاطر اینکه ما فکر میکردیم شما قرآن را تغییر دادید و چیزهایی هست که علیه تشیع شایع است که سوره ولایت آیه چه و... از این حرفها.
حالا این سفر حج خیلی از ذهنیتها را از بین میبرد. من یادم هست یک سالی استاد منصوری داشت تلاوت میکرد؛ آقای منصوری بچه آبادان است، یعنی تیپش به بچههای کشورهای عربی میخورد. خیلی هم خواندنش آنجا موثر بود، صدای تیز و زنگدار، میشکافت، چون پنکههای خیلی بزرگ بالای سر هر کسی هست نمیگذارد صدای کسی به جایی برسد ـ مثل تونلهایی که در تهران هست این جتفنهایی که دارد خیلی صدا دارد ـ آنجا هم دقیقا همینجوری است، یک صدای قدرتمند زنگدار میتواند آنجا را بشکافد مثلا صدای من 100 متر میرفت در پردههای اوج، بعضی صداها 10 متر هم نمیتوانست بیشتر برود، آنقدر که صدای پنکهها زیاد بود؛ صدای منصوری هم خیلی میرفت، الّا و بلّا یک عدهای جمع شده بودند که تو از ایران مزد میگیری که برایشان قرآن بخوانی که بگویی مثلا ایران قاری دارد، ایران اینجوری و ... آقای منصوری هرچه قسم میخورد میگفت بهخدا من ایرانیام آنها باورشان نمیشد و باز هم گفتند آقا تو هرچی هم بگویی ما قبول نمیکنیم، حالا این صحنه برای خود من در خیلی از کشورها پیش آمد، در دبی داشتم میخواندم یک آقایی آمد گفت من سوریام، گفت چرا برای ایران کار میکنید؟ گفتم چطور؟! گفت تو اهل سوریهای! گفتم آقا من اصلا عربی بلد نیستم با تو صحبت کنم، گفت نه الکی خودت را زدی به آنراه که عربی بلد نیستی، چون امکان ندارد یک ایرانی با این لهجه فصیح بتواند قرآن بخواند. گفتم نه، من در ایران به دنیا آمدم و قسم قرآن خورد گفت پدر و مادرت عرب و برای سوریه هستند و جالب بود آدرس میداد که برای حلب هستند و این خیلی جالب بود حتی به شهر خاص اختصاص هم میداد.
این خیلی برای من تکرار شده است، وقتی در حرم قدم میزد میدید صدای قرآنی میآید و حلقهای نشستند، چه تلاوتهایی، چه کسانی هستند؟ ایرانیاند! مگر ایرانیها بلدند قرآن بخوانند، اصلا مگر قرآن را قبول دارند؟! و این سفر خیلی از این نظر حیاتی بود و سالها حتی آن سالهای اول، من آنجا نبودم که استاد پرهیزکار را امتحان میکنند و تعجب میکنند که چهجوری حافظ هم هست و در مسجد الحرام هم در دفترشان مثل اینکه یک بخشی برایشان میخواند و خیلی تعجب میکنند.
بله وقتی که یک کاری خوب انجام بشود حتی اگر کار بدی هم باشد، آن کار بد را بعضیها خوب انجام میدهند، میتوانند تبلیغات علیه ما داشته باشند ولی خیلی خوب انجام بدهند طوری که تمام جهان باور کنند که ما اهل قرآن نیستیم، برنامه محفل هم پخش شد یکی از پیامکهایی که برای من آمد در صفحه مجازی خودم آمده بود نوشته بود «ما در مسجد محل خودمان در ایرلند، آنجا اکثر کسانی که میان مال عربستاناند ولی ماهم میرویم چون یک مسجد بیشتر نیست، اما آنها خیلی تعجب کردند از اینکه در ایران کشوری که آنها فکر میکردند اصلا قرآن در آن وجود ندارد اینقدر استعداد قرآنی هست و چنین برنامه فاخری تولید شود برای تبلیغ قرآن و بچههای کوچک هم با این سرعت و شدت و حسن حفظ بالا قرآن را از حفظ کردند و یکی دو تا هم نیستند، همین جوری هر روز یک برگی بالاتر از برگ قبلی میآید» و طوری شده بود خیلی از کسانی که حتی سالها علیه ما منفی شنیده بودند ذهنشان عوض شده بود و گفته بودند ما نظرمان عوض شده است.
من ترکیه رفتم شاید هفت هشت ماه از رفتنم گذشته بود، یک آقایی از مسئولین عالیرتبه فرهنگی این کشور، رئیس سازمان جوانان منطقه آناتولی بود ـ ترکیه اکثرش قسمت آسیاییاش را آناتولی میگویند این فرد رئیس آن مرکز بود ـ او به من گفت که شما قاریها به اندازه 100 تا سازمان اینجا کار کردید و نظر مردم اسلامگرای ترکیه را نسبت به ایرانیها عوض کردید، مردم ترکیه تصورشان از ایرانیها بسیاری از توریستهایی بود که میرفتند آنجا را ببینند و شاید بعضیها خیلی مسائل اسلامی را رعایت نمیکردند، مردم ترکیه تصورشان این بود، بعد که میدیدند یک جوان ایرانی میآید یا بچههای خردسالی که به ترکیه رفتند و خواندند خیلی برایشان عجیب بود، این نظر مردم را عوض کرده بود، این حرف من نیست، حرف یک فردی که سالها کار فرهنگی کرده و رئیس سازمان جوانان آن کشور است و تجربه کار فرهنگی دارد میگوید که شما نظر مردم ترکیه را نسبت به ایرانیها عوض کردید، این حرف خیلی حرف گرانقیمتی است. شاید اگر ما سالها از راههای غیر قرآن وارد میشدیم ـ که البته آنها هم تأثیر خودشان را دارند، دفاتر فرهنگی که ما آنجا داریم و کارهایی که میکنیم ـ با یک تلاوت حتی برابری نکند، تلاوتی که به راحتی روی آنتن میرود و به راحتی در شبکههای مجازی پخش میشود، به راحتی مردمی که علاقهمندند گوش میکنند و لذت میبرند و وقتی میفهمند این قاری ایرانی بوده تصورشان از ایران عوض میشود.
من یک تلاوتی انجام دادم، سوره بقره آخرش یک قسمتش هست آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ این به قدری در ترکیه پیچید که اسم من «آمن الرسول» شد، به من میگفتند آمن رسول، بعد طرف زنگ میزد میگفت ما آمن الرسول را میخواهیم. در هفت هشت سال گذشته یک بار عمره رفتم شخصی من را دید گفت آمن الرسول و اسم من آمن الرسول شد.
شما وقتی به ترکیه بروید بخوانید فقط مردم آن جامعه خبردار میشوند اما وقتی به حج بروید از هر کشوری یک نفر هست، میایستد، میبیند، اشک میریزد، از تلاوت قرآن بچههای ما لذت میبرد و بعد به عنوان یک خاطره این را نقل میکند و این خاطره بین هزار نفر ممکن است بچرخد و وقتی که حاجیها از مکه میآیند همه میپرسند چه خبر، شروع به گفتن میکنند و این یک خاطره برای آنهاست. حتی آنجا بعضیهایشان ارتباط برقرار میکردند و بچههای ما را به کشور خودشان دعوت میکنند، یعنی این سفر نسبت به تمام سفرهای تبلیغی ما ارزان قیمت و پراثر است.
این است که در این سالها بهخاطر اینکه تعداد زائران ایرانی خیلی کم شده ـ قبلاً 150 هزار نفر بود، الان 80 یا 85 هزار نفر شده ـ فقط 3 درصد بعثه میتواند عوامل را با خودش ببرد که قاریان هم جزو همان 3 درصد میشود، نزدیک 2 هزار و 200 و خردهای نفر میشود که 20 نفر قاری هستند، حالا این 20 نفر در این سالها کارشان تفاوت کرده است، قبلا فقط برای مسجدالحرام و جاهای مهم میرفتند اما امسال و چند سال گذشته قرار است که برای حتی کاروانهای ایرانی هم بروند بخوانند.
تلاوت قرآن یک امر مهم و یک امر توصیه شده است در آیین و دین و سفارشاتی که ائمه و پیامبر(ص) داشتند خیلی به آن توصیه شده است. در فضای مکه آدمهایی که آنجا هستند پذیرششان و استقبالشان از مسائل معنوی بیشتر است یعنی اگر یک ایرانی در تهران به خاطر شغلش کمتر فرصت میکند تلاوت را از نزدیک ببیند، آنجا اشتیاق بیشتری برای شنیدن و خواندن قرآن دارد ما در تمام کاروانهایی که این آمادگی را داشته باشند و بتوانند پذیرای یک برنامه یک ساعته باشند برنامههایی داریم، یک قسمت آن قرآن است یعنی قاری، مثلا ممکن است حتی از مادحین اهل بیت استفاده شود، سخنران برای تفسیر آن آیات باشد. این است که به قدری خود من استرس دارم به عنوان مسئول کاروان قرآنی حج 1402 نمیدانم چطور میخواهم برنامهریزی کنم و حتی ما دعوت و شناسایی کردیم حاجیهایی که خودشان آنجا میآیند، به هرحال ما چند نفر را شناسایی کردیم مثلا یک نفری که نسبتا قاری خوبی است و خودش به عنوان حاجی فیش خریداری کرده و نوبتش شده به مکه میآید، حتی آنها را شناسایی کردیم که به کار بگیریم.
ممکن است یک نفر سؤال کند که 20 نفر میروید کم است؟ که در پاسخ باید گفت تا ظرفیت 70 و 80 نفر هم کار هست.
تسنیم: یک کار جهادی هم صورت میگیرد، من یادم هست هر سال بچهها مریض برمیگردند.
بله. الآن گاهی بعضی از بچهها پنج تلاوت در روز میکنند. یعنی صبح مثلاً فلان کاروان، ساعت 11 فلان جا، شب در مسجد الحرام، ساعت فلان در بعثه فلان کشور، حتی کشورهای خارجی خیلیها از قاریهای ایرانی دعوت میکنند، معمولا بعثههایی که یک مقدار نسبت به کشورمان و قاریهای ما شناخت دارند رسما دعوت میکنند، قاری ما میرود آنجا، ماشین دنبالش میفرستند و حتی ممکن است بعدا هم همان شخص را به کشور خودشان برای تلاوت ببرند، این است که 20 نفر واقعا کم است، اما خوبیاش این است که حداقل بچهها این 40 روز را اصلا متوجه نمیشوند چطور گذشت، صبح اینجا بروند، بعدازظهر آنجا، ظهر آنجا، چشم روی هم بگذارند این 40 روز تمام میشود.
تسنیم: مناسک خودشان هم باید انجام بدهند.
آن سه چهار روز است، در آن روزها هم بالاخره در چادرهای منا باز میشود خواند، آنجا خیلی مردم لذت میبرند، یعنی یکی از بهترین خاطرات مردم ایران از سفر حج شنیدن قرآن علیالخصوص در نماز جماعتها است. در نماز جماعتهایی که امام جماعتهای آنجا میخوانند و متأسفانه آنقدر در کشور ما این صدا کم به گوش مردم میرسد که به آنجا میروند و یکی از لذتهایشان شنیدن تلاوت قرآن است.
تسنیم: سال 65 شما به حج نرفتید در صورتی که میتوانستید بروید و انتخاب هم شده بودید، در مورد آن خاطره هم بگویید.
سفر حج در آن سالهایی که ما یک مقداری تلاشمان بیشتر بود، مثل یک حکم تائید برای یک قاری بود، قاری که به سفر حج دعوت میشد یعنی این دیگر آخرش است! سال 65 تلاوتم خیلی گل کرده بود، من از 61 شروع کردم خیلی سریع بالا آمدم نسبت به همدورهایهای خودم و سال 65 مسابقات استان تهران که جزو سختترین مسابقات جهان است ـ یعنی در استان تهران سی چهل قاری شرکت میکنند که هرکدام به مسابقات جهانی بروند ممکن است اول و دوم باشند، در مسابقات جهانی 40 قاری هستند پنجتایشان قوی هستند، 35 نفر قوی نیستند، ولی در تهران اگر 40 نفر ثبت نام میکنند هر 40 نفر فینالیست هستند و ممکن است نفر چهلم بیاید و اول شود و یا سال قبل چهلم شده امسال اول بشود و مسابقات جهانی برود و اول شود اینجوری سخت است ـ از فیلتر تهران گذشتیم، مسابقات در اصفهان بود، شاید دو سه هفته به مسابقات مانده بود که برای مسابقات کشوری آماده میکردیم، فکر میکنم حضرت امام یک مطلبی فرمودند مبنی بر اینکه حمایت از جبههها و رفتن بچههای بسیجی به جبهه، من هم آن برایم اولویت داشت، یادم هست مادرم به من گفت امسال که میتوانستی به مکه بروی میرفتی و میآمدی؛ ما بچه بودیم فکر میکردیم که جنگ تمام میشود و به مادرم گفتم جنگ تمام میشود ولی حج حالا حالا هست.
من از سال 61 برای اعزام به جبهه رفته بودم، سال تولدمان را مخدوش کردیم بلد هم نبودیم، سال 61 من 14 ساله بودم و تا متولدین 45 را به جبهه میبردند، یک دوستی داشتم به نام سیدرضا محمدی او 46 بود، امانمان بریده شد که چطوری برویم، به مسجد حاج مجید دوراهی قپان سر پل امامزاده معصوم رفتیم که آقایی نشسته بود، ما رفتیم اتاق ثبت نام، من قدم بلندتر بود و یک مقدار جثهام قویتر بود، گفت میخواهید جبهه بروید؟ گفتیم بله، گفت شما متولد چه سالی هستید، گفتیم46 و 47 که گفت اصلا نمیشود، فعلا 45 ، شما سال دیگر و شما هم دو سال دیگر تشریف بیاورید. گفتیم یعنی چه؟ میخواستم بگویم الان میتوانم تو را بزنم با اینکه تو بزرگتر هستی و بیرون برویم کشتی بگیریم و من از نظر جثه که مشکلی ندارم، آموزش نظامی هم قبلا دیدم در بسیج، گفت نه بروید دنبال کارتان ما هم آمدیم به این نتیجه رسیدیم که تنها راهش این است که در شناسنامهمان 7 و 6 را پاک کنیم و بنویسیم 5 ، رفتیم یک کپی خوب از شناسنامهمان گرفتیم و تیغ زدیم، سیدرضا که شهید هم شد برداشت هفت هشت بار با خودنویس 5 نوشت تا مثل خط آن نویسنده شناسنامه بشود، وقتی نوشت خیلی هم ذوق کرد، رفتیم کپی گرفتیم بردیم، یک بار هم نکردیم ببینیم چه کسی در آن اتاق نشسته است شیفت همان قبلی نباشد، یک هفته گذشته بود او هم یادش مانده بود، رفتیم گفتیم سلام علیکم که گفت سلام علیکم اومدید جبهه بروید؟ او ما را شناخته بود و گفت متولد چه سالی هستید گفتم 45 گفت بروید دنبال کارتان تو که 47 بودی و تو هم 46 بودی! دوباره ما را بیرون کرد!
اما سال 65 یک اتفاقی افتاد قبل از عملیاتهای والفجر که قرار بود 10 تا عملیات گسترده انجام شود، جمعیتی به سمت جبههها رفت و تک و توک بعضی از مساجد بچههای 46 هم بردند که سیدرضا یک شب رفت و من ماندم. میخواهم بگویم این مسیری که ما رفته بودیم، ولی سال 65 به جبهه رفتیم و هنوز هم خوشحالم و هنوز هم با افتخار میگویم که فضای جبهه کمتر از فضای حج نبود و دیدن بچههای شهیدی که الان حسرت حضورشان را میخوریم کمتر از دیدن آن مکان الهی و حاجیها نبود.
در همین مسیر هم یک خاطره نوشتم، در همین جبهه ترکش خوردم و اصلا علت تغییر مسیر من همین ترکشی بود که در جبهه خوردم، اسم کتابم را هم «ترکش دوستداشتنی» گذاشتم که نوشته استاد محمد خسرویراد است، یکی از نویسندگان خوب کشورمان هست که تبحر خاصی دارد و من خاطراتم را روایت کردم و به قلم خیلی خوب و شیوا و روانی نوشتند. از ایشان هم تشکر میکنم.
سال 71 که من از مجروحیت تقریباً اومده بودم بیرون، در مسابقات جانبازان شرکت کردم، جایزهاش هم سفر حج بود. آنجا حج را نرفتیم، اما اینجا جایزهاش سفر حج بود، یعنی جبران شد. توانستم در مسابقات جانبازان مقام اول را کسب کنم، سفر حج اولم به بهانه جانباز بودنم بود و رفتم که عامل این انتخابم همین مسابقه جانبازان شد، چون سال 71 دوباره در انتهای سال یک مسابقهای بود مسابقات کشوری، من مسابقات استان تهران اوقاف شرکت کردم که گفتم خیلی سخت است بهخاطر کمبود نفس، ترکش در ریهام بود الان هم هست، یک آیه بلندی افتاد که یک دفعه در نفسم وقفه افتاد و 7 نمره از دست دادم و کلا اوت شدم، در مسابقات استان تهران اوت شدم مسابقاتی که درسال 65 انتخاب شدم در سال 71 اوت شدم، یک قانونی بود در کشور که کسانی که در مسابقات دیگر کشوری توانستند اول شوند میتوانند مستقیم به مسابقات کشوری اوقاف بروند و چون جزو جانبازان سال 71 اول شده بودم و مکه رفته بودم به این بهانه به مسابقات کشوری رفتم و در آنجا هم سوم شدم از همانجا هم به مالزی رفتم و اول شدم و این ترکش ما را به سمت مسابقات کشوری سوق داد.
خاطره زیاد است من در کتابم 117 خاطره گفتم، خاطرههایی که یک بخشی برای بچگیام است که چطوری با قرآن آشنا شدم، با جلسات قرآنی آشنا شدم، چطوری جبهه رفتم و چه اتفاقاتی در جبهه برای ما افتاد و بعد سفرهای خارجی که بعد از آن پیش آمد.
تسنیم: صحبت مالزی و حج شد و یاد شهید حاج محسن حاجحسنیکارگر و شهید حسن دانش افتادم، دو عزیزی که ما در حج از دستشان دادیم و سه نفر از اعضای گروه تواشیح. حاج محسن هم در مالزی خیلی خوش درخشید و تلاوت فوق العادهای داشت، از طرفی امسال هم شما مثل مدیر مدرسه میمانید تمام حج اولیها را جمع کردید!
امسال فقط من و آقای سعیدیان حج اولمان نیست، بقیه 18 نفر دیگر حج اولی هستند، البته این هم خوب شد یعنی الآن شورای عالی قرآن روی این قضیه وقت میگذارد کسانی را بفرستد که نرفتند و این توفیق یک بار نصیب هرکسی شد بس است! قبلاً سهمیه زیاد بود قاریها میرفتند، اما الآن ما قاری هم زیاد داریم آن موقع قاری نداشتیم آنقدری که بخواهند هر سال 70 نفر جدید بفرستند، خوشخوانهای ما 50 و 60 نفر در کل کشور بودند، الآن ولی شاید نزدیک به 500 نفر داریم که میتوانند خوب بخوانند، میتوانند در سفر حج همراهان خوبی باشد، اما این طرف سهمیه وجود ندارد، تعداد کم شده است، اما حاجیحسنی کارگر و حسن دانش و آن سه عزیز آقایان باوی، مشعلی و سعیدیزاده بچههای گروه تواشیح، خیلی مظلومانه به شهادت رسیدند. در منا خیلی خاطره خوبی از دانش دارم، چون ایشان سال ها برای من تلاوتهایش را میفرستاد، از طریق نوار برای من پست میکردند، آن موقع اینترنت به این قوت نبود که بخواهد بفرستد، من با تلاوت ایشان مأنوس بودم و خیلی استفاده میکردم و یادم هست که یک سوره یوسف هم برای من فرستاده بود خیلی زیباست، یعنی نشان داد حسن دانش میتواند قاری توانمندی باشد در آینده کشور ما، حاج محسن حاجحسنی کارگر که خوب رفت مالزی اول شد، او هم خیلی خیلی آماده بود، خیلی خوب بود و یادم هست که در صفحه مجازی به من یک پیامک داد و نوشت که قبل از مالزی رفتنم میخواهم اگر بشود با شما یک مشاورهای داشته باشم در خصوص تلاوت، نوشتم بفرما، نوشت من فلانی هستم اهل مشهد، گفتم در خدمت شما هستم ولی باید حرف گوشکن باشید، نوشت چشم، بعد مسابقه بینالمللی که آقای حسن دانش اول میشد، آقای حاجحسنی کارگر هم من آنجا فکر میکنم به عنوان قاری افتخاری تلاوت کرد و فکر میکنم تلاوت براش گذاشته بودند، آمد گفت آقا من فلانی هستم در فضای مجازی باهم آشنا شدیم، گفتم شما برو سفر حج و برگرد ان شاءالله ما در خدمت شما هستیم که دیگر قسمت نشد، البته قطعا شهدا از اینکه به شهادت رسیدند راضیاند و من یک جمله میخواهم عرض کنم شاید نزدیک بیست سی نفر را من میشناختم که با آنها زندگی کردم و شهید شدند و میخواهم بگویم تجربه شخصی من میگوید که هرکسی که میخواست شهید میشد، وقتی که صوت خمپاره آن صدای وحشتناکی که شاید در بعضی از فیلمها شنیده باشید خیلی هم کوتاه است، شما در این یک ثانیه تمام خاطراتتان تمام اطرافیانتان تمام اتفاقاتتان جلوی چشمتان میآید و ممکن است شما به یک دوچرخه گیر کنید یعنی دلتان پی آن دوچرخه باشد آن موقع خدا اجازه نمیدهد شما به شهادت برسید، باید طرف دلش را از این دنیا میکند و من آدمهایی که دیدم همه آنهایی که من شناختم و همه آنهایی که من دیدم و با آنها زندگی کردم و به شهادت رسیدند، همهشان میخواستند که شهید شوند. این خیلی جالب است، من به عنوان یک شاهد میگویم، ممکن است نسل امروز بعضی چیزها را تجربه نکرده باشند، خوب من خودم دیدم و شنیدم و زندگی کردم، با بعضیها 5 سال همکلاس بودم، با بعضیها 10 سال همسایه بودم، یک چیز عجیبی که بود آن روزهای آخر کاملا میشد تشخیص داد که این آدم یک اتفاق در دلش افتاده است، 10 روز و دو هفته حتی 5 روز مانده به شهادتش یک دفعه همه چیزش عوض میشد و همه میفهمیدند این فرق کرده است، چیزی نبود که کسی بخواهد فیلم بازی کند، هرکسی فیلم بازی میکرد معلوم بود که الکی فیلم بازی میکند، ولی آن کسی که تغییر میکرد ـ ممکن است یک هفته باشد تغییرش ولی 100 درصد انگار به این الهام میشد ـ دلش را قبلش را میبردند، نشستنش عوض میشد، نگاه کردنش عوض میشد اشعهای که در چشمش بود عوض میشد و میگفتیم تو چرا اینطوری شدی؟ چه شدم، چرا اینطوری هستی؟ و خوابیدنش عوض میشد، غذا خوردن و نگاههایشان عوض میشد، در آن ایام حرکتهایش هم تغییر میکرد، یعنی تا حد 90 درصد قابل پیشبینی بود شهادت یک رزمنده قبل از شهادتش.
خیلی جایشان خالی است دلمان تنگ شده است.
انتهای پیام/