سروده‌های چند شاعر در رثای حضرت مسلم(ع)

گفتن از واقعه کربلا و یاران امام حسین(ع) بهانه نمی‌خواهد؛ سال‌هاست شاعران فارسی‌‌زبان مفتخراند به ذکر یاد شهیدان کربلا؛ از حضرت مسلم ابن عقیل(ع) تا آخرین شهید کاروان یاران سیدالشهدا(ع).

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم،‌ جناب مسلم بن عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت. چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد . اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.

عاشورا، کربلا، مظلومیت سیدالشهدا(ع) و 72 تن از یاران ایشان پربسامدترین واژه‌ها و موضوعاتی است که در شعر آیینی فارسی تکرار شده است. گفتن از کربلا و یاران امام(ع) بهانه نمی‌خواهد، برای هر شاعر و هر دیوان شعری افتخاری است ذکر یاد شهیدان کربلا.

همزمان با سالروز شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع)، سفیر حضرت سیدالشهدا(ع) در کوفه، تعدادی از شاعران به ذکر مرثیه برای این بزرگوار پرداخته‌اند که به شرح ذیل است:

آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
کردند از حجاز، بسیج ره عراق
گفتند: «حَسبِیَ اللَّهُ رَبّی هُوَ الوَکیل»
با صدهزار آرزو و میل و اشتیاق
می‌تاختند سویِ بلا از هزار میل...
می‌زد فرات موج، پیاپی ز اشتیاق
می‌گفت و داشت دیده پر از خون چو رود نیل
کای قوم! مَهر فاطمه را کی سزَد دریغ
از جانشین ساقیِ تسنیم و سلسبیل
می‌گفت خاک بادیۀ کربلا ز دور
مشتاق حضرت توام، ای سید جلیل!
بازآ که مهد پیکرِ صدپاره‌ات منم
ای خسروی که مهدِ تو جنبانده جبرئیل!
روز ازل مقدّمة الجیشِ این سپاه
شد نایب امام زمان، مسلم عقیل
آن سالکِ سبیلِ محبّت که مردوار
در کف گرفت جان و نمود از وفا، سبیل
روزی که از مدینه روان سویِ کوفه شد
آن روز نخل عترت او بی‌شکوفه شد

القصّه چون به کوفه رسید از صف حجاز
جادوی چرخ، شعبده‌ای تازه کرد ساز
هر چند کار بدرقه در کوفه نیک نیست
اما نخست خوب شدندش به پیش‌باز...
گفت آن یکی: مرا به در خویش بنده گیر
گفت آن دگر: مرا به عطایای خود نواز
گفت آن: مرا به خدمت خود ساز مفتخر
گفت آن: مرا ز مقدم خود دار سرفراز
اما چو آن غریب به مسجد روانه شد
بهر ادای طاعتِ دادار بی‌نیاز
از صد هزار تن که ستادند در پی‌اش
یک تن نمانده بود چو فارغ شد از نماز
دید آن کسان که لاف هواداری‌اش زدند
دارند این زمان ز ملاقاتش احتراز
وآنان که دامنش بگرفتند با دو دست
سازند دست کین به گریبان او دراز
بدخواه در کمین و اجل، تیر در کمان
نه چاره‌ای پدید و نه بابِ نجات باز...
گفت ای صبا! ز جانب مسلم ببَر پیام
هر جا رسی به کویِ حسین از رهِ حجاز
کای شه! میا به کوفه و سویِ حجاز گَرد
من آمدم فدای تو گشتم، تو باز گَرد

در کوفه از وفا و محبّت نشانه نیست
وز مِهر و آشتی سخنی در میانه نیست
کردار جز نفاق و عمل جز خلاف نه
گفتار جز دروغ و سخن جز فسانه نیست
یا کوفیان نیافته‌اند از وفا نشان
یا هیچ از وفا اثری در زمانه نیست
ای شه! میا به کوفه که این ورطۀ هلاک
گرداب هایلی‌ست که هیچش کرانه نیست
این مردم منافقِ زشتِ دو رویه را
خوف از خدای واحد فرد یگانه نیست
دارند تیرها به کمان برنهاده لیک
جز پیکر تو ناوکشان را نشانه نیست
بهر گلوی اصغر تو تیر کینه هست
وز بهر کودکان تو جز تازیانه نیست...
بس عذرها به کُشتنت آراستند لیک
جز کینۀ تو در دل ایشان بهانه نیست
جانم فدای خاک قدوم تو شد، ولی
مسکین سرم که بر درِ آن آستانه نیست...

ادیب‌الممالک فراهانی

****

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌کس باور نداشت
بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهائیش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

می‌چکید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کمتر به پیشانی او پا می‌زدند
نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود
سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت
خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت

یوسف رحیمی

طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت
اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟
که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

شیرین خسروی

***

ای تن و جانت سپر هر بلا
کوفۀ تو قطعه‌ای از کربلا

یک‌تنه خود بر سپهی غالبی
نجل عقیل بن ابی‌طالبی

ای ز تمام شهدا پیش‌تر
وصف تو از بینش ما بیشتر

پیش‌تر از لیلۀ میلاد تو
بوده رسول دو سرا، یاد تو

واقف اسرار خدای جلیل
وصف تو را گفته برای عقیل...

بر پسر فاطمه دل باختی
با غم او سوختی و ساختی...

غربت تو بار غم کوچه‌ها
«سعی» تو در پیچ و خم کوچه‌ها...

آه تو در سینۀ دیوار بود
اشک تو وقف قدم یار بود

کوفه چه بی عار و چه بی درد بود
بین همه پیرزنی «مرد» بود...

بخت به وی کرد خطاب این‌چنین:
طوعه به مردانگی‌ات آفرین!

وجه خدا شمع شبستان توست
جان حسین است که مهمان توست...

اشک شده مونس تنهایی‌اش
خون چکد از دیدۀ دریایی‌اش

دیده به مکه دل شب دوخته
سوخته و سوخته و سوخته

گشته تپش‌های دلش یا حسین
زمزمه دارد دل شب با حسین:

ای به شرف فوق خلیل خدا
ای به منایت سر و جانم فدا

حرمله با تیر کشد انتظار
تیر کجا و گلوی شیرخوار

تیر کجا و دل افروخته
تیر کجا و گلوی سوخته

کوفه محل همه نیرنگ‌هاست
دسته‌گل سنگ‌دلان سنگ‌هاست...

غلامرضا سازگار

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط