روایتی از آخرین مأموریت شهید دوران/ آسمان بغداد چگونه در ۳۰ تیرماه سال ۶۱ ناامن شد؟


ساعت ۵:۳۰ صبح ۳۰ تیرماه سال ۶۱ صبح قرار بود با شهید دوران بر فرار بغداد پرواز کنیم، ساعت ۵ صبح از گردان خارج شدیم و به اتاق چتر نجات رفتیم و پس از تعویض لباس از خدا خواستم اگر قرار است دیگر برنگردیم، هواپیما یک اشکال جزیی داشته باشد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از شیراز، در دوران ما آدم‌هایی آمدند تا به واژه ایثار معنا و اعتبار ببخشند، آمدند تا ارزش میهن‌پرستی را با نشانه گرفتنِ جان به نمایش بگذارند، آمدند ردِ پایشان تا همیشه بماند و الگوی پریشان حالانِ فعلی شوند.

قهرمان دوران ما، "عباس دوران" مصداقِ وصفی است که در قالب کلمات نمی‌گنجد. خدمت به میهن و تعصب نسبت به آن، تمام ماجرای دوران در قصه‌ ایرانیان معاصر است. کسی که در راه اعتلای وطن، از جان مایه گذاشت و اگرچه فرود آمد، اما تا همیشه در اوج آسمان پرواز کرد؛ همان نقطه‌ای که فاصله‌ای با خداوند ندارد.

خلبان پُرآوازه همه دوران که با غُرش جنگنده‌اش از ابتدای دفاع مقدس لرزه به تن صدام و همپیمانانش می‌اندخت سال 1329 در شهر شیراز متولد شد.

وی در جنگ تحمیلی 31 شهریورماه 1359 و در آغاز تحمیل جنگ به ایران در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیاتی فرماندهی پایگاه سوم شکاری (شهید نوژه) انجام وظیفه می‌کرد، به گفته همرزمانش، هفتاد و دو ساعت در حالت آماده باش ماند و با پرواز‌های تاثیرگذارش، طنین دلاوری‌اش را زنگ گوش دشمنان ساخت. او در طول جنگ بیش از 120 پرواز جنگی داشت و بار‌ها اعلام کرده بود که اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال درآورده و بر سر دشمن فرود می‌آیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.

سرهنگ خلبان عباس دوران در سال 61، همان زمان که جنگ تحمیلی هر روز شعله‏‌ورتر می‌شد و صدام رئیس دولت بعث عراق برای مانور سیاسی از برپایی کنفرانس غیرمتعهد‌ها سخن می‌گفت، برای جلوگیری از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهد‌ها مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند. 

آن زمان صدام اعلام کرده بود که بغداد غیرقابل نفوذ بوده و هیچ خلبانی نمی‌تواند به آن نفوذ کند و این بخشی از اهمیت آخرین ماموریت بود. ماموریتی که احتمال برگشت آن تنها 5 درصد بود، اما او به همه تعلقات پشت کرد و شهادت را به جان خرید و با سه هواپیما که هر کدام دو سرنشین داشتند مأموریت یافتند روی بغداد عملیاتی انجام دهند. هدف آن‏ها بمباران پالایشگاه بغداد، نیروگاه اتمی بغداد و «پایگاه الرشید» یا ساختمان اجلاس در بغداد بود.

عراق برای سر شهید عباس دوران که در تعداد پرواز جنگی در نیروی هوایی رکورد داشت، جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهد‌ها کوبید و با شهادت خود، کاری کرد که اجلاس سران غیرمتعهد‌ها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. 

 

سرانجام در 30 تیرماه سال 61 و در آخرین ماموریت خود در حالی که برایش مُسجل شده بود که با این پَرش، نغمه شهادت را سر می‌دهد، پس از خارج شدن سرنشین کابین دوم، هواپیما را به ساختمان سران در بغداد زد و پس از 20 سال در حالی به کشور بازگشت که از او تنها قطعه‌ای بی جان، اما پر وزن به جای مانده بود.

پیکر پاک شهید عباس دوران به همراه 570 شهید دیگر در روز دوم مردادماه 1381 به خاک پاک میهن بازگشت.

در وصف رشادت شهید دوران همین بس که مقام معظم رهبری 18 تیرماه 1383 فرمودند: «اگر ماجرای شهید عباس دوران را در کتاب‌ها خوانده بودیم یا امروز هر کس می‌خواند احتمال میداد که افسانه باشد».

خبرگزاری تسنیم به مناسبت سالروز این شهید والامقام گفت‌وگویی اختصاصی با امیر سرتیپ دوم خلبان آزاده منصور کاظمیان‌مهابادی کمک‌خلبان شهید دوران و همرزم وی در روز عملیات رمضان مصادف با 30 تیرماه سال 61 انجام داده که در زیر آورده شده است:

29 تیرماه نگهبان آماده و تا صبح بیدار بودم و حوالی ظهر شهید دوران به بنده اعلام کرد که پُست فرماندهی بروم، خوشحال شدم که ماموریتی پس از مدت‌ها در کار است.

وقتی وارد پُست فرماندهی شدم مسئول پُست فرماندهی اعلام کرد که محل ماموریت، بغداد است. این ماموریت به شهید دوران و آقایان؛ اسکندری، باقری، توانگریان، خسروشاهی و بنده ابلاغ شده بود و باید مدیریت آن را به عهده می‌گرفتیم.

پس از من شهید دوران و آقایان؛ اسکندری و باقری و توانگریان و چند نفر از از بچه‌های دیگر وارد پُست فرماندهی شدند.

در اتاق جنگ در رابطه با حمله و طرح‌های پیشنهادی صحبت کردیم و بالاخره به توافق رسیدیم که از جنوب بغداد برویم و پالایشگاه را بزنیم و اگر نتوانستیم پس نیروگاه را بزنیم و از روی شهر به سمت ایران برگردیم.

بعد از اتمام جلسه با همه نزدیکانم خداحافظی کردم، چون احساس کردم دیگر نمی‌گردم.

ساعت 5:30 صبح 30 تیرماه سال 61 صبح قرار بود با شهید دوران بر فرار بغداد پرواز کنیم، ساعت 5 صبح از گردان خارج شدیم و به اتاق چتر نجات رفتیم و پس از تعویض لباس از خدا خواستم اگر قرار است دیگر برنگردیم، هواپیما یک اشکال جزیی داشته باشد.

شهید دوران هواپیما را کنترل کرد و قرار بود با سه فروند هواپیما تا لب مرز برویم که نهایتا به دلیل نقص فنی با دو فروند سر باند رسیدیم، صعود از جنوب ایران انجام شد و وارد خاک عراق شدیم.

از لحظه‌ای که ما صعود کردیم هواپیما‌های گشت زن آن‌ها با حرکات ایضایی مدام تا لب مرز در حال رصد بودند و مسافت تقریبا طولانی در پیش داشتیم و احتمال اینکه بنزین کم بیاوریم وجود داشت و به همین دلیل هواپیما نزدیک کرمانشاه پرواز کرد که اگر سوخت کم بیاوریم بتوانیم سوخت تامین کنیم.  

به هواپیمای شماره 2 اشاره کردم که در نزدیکی ما موشکی در حال مشاهده است و دورتر از ما موشک منفجر شد.

حدود 15 کیلومتری جنوب شرق بغداد به سمت پالایشگاه از همانجا دیوار آتش جلوی ما روشن شد و با دستگاه‌های ضد راداری که داشتیم رادار آن‌ها را از بین می‌بردیم تا حداقل با موشک به ما حمله نشود.

از جاده بغداد به بصره به مسیر خود ادامه دادیم. قرار بود به سمت شمال و پالایشگاه تغییر جهت بدهیم و وقتی چرخش انجام شد، دود‌های آتش قابل مشاهده بود و سخت بود از بین این همه دود رد شویم و نهایتا رد شدیم و به پالایشگاه رسیدیم و از آنجا به سمت ما با موشک حمله شد و دیدم کل هواپیما در حال سوختن است.  

ارتباط رادیویی ما و هواپیمای همراه به دلیل آتش سوزی قطع شده بود و گفت موتور آتش گرفته و من هم گفتم نگران نباشید بگذارید از شهر بیرون برویم بعد آن را خاموش می‌کنیم.

شهید دوران از من خواست اگر یک زمانی هواپیما دچار اشکال شد خودم به تنهایی به بیرون بروم و به صراحت گفت نمی‌خواهم اسیر دشمن شوم و دلم می‌خواهد در این صورت شهید شوم و گفتم هر چه شما بگویید انجام می‌دهم. حین پرواز شهید دوران خیلی کم صحبت می‌کرد و اگر موردی هم بود، شوخی بود.  

دستگاه‌ها را کنترل کردم و متوجه شدم فعالیت موتور‌ها با آتش در حال از کار افتادن است و در همان لحظه که خواستم به شهید دوران بگویم آماده باش تا بیرون برویم، اما همان لحظه دستگاه جلوی چشمم سیاه شد و احتمال قوی شهید دوران در همان لحظات آخر که دید هواپیما قابل کنترل نیست هواپیما را به ساختمان هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهد‌ها کوبید.

بیهوش بودم که اسیر شدم و وقتی مرا به وزارت دفاع بردند و با به هوش آمدن از عراقی‌ها سوال کردم دوران کجاست؟ عراقی‌ها گفتند از هواپیما بیرون نیامده و به ساختمان‌های شهر کوبیده است و من باور نکردم.  پس از 15 روز از وزارت دفاع به ساواک " استخبارات" به مدت 45 روز منتقل شدم و روز آخر سربازی در دژبانی قبل از انتقال من به ارودگاه، به من گفت شما در همان هواپیمایی بودید که آتش گرفت و هواپیما به شهر شیرجه کرد؟ و آنجا بود که متوجه شدم که شهید دوران به بیرون نپریده است.

همرزم شهید دوران در بخش دیگری از این گفت‌وگو به تحلیلی از نقش نیروی هوایی در عملیات رمضان پرداخت و خاطرنشان کرد: با آغاز عملیات رمضان در 23 تیرماه سال 61، وقتی صدام دید مدام در حال شکست در جبهه زمینی است به سوی شهر‌های بی دفاع ما از جمله همدان هجوم آورد و بمباران را شروع کردند. از امام (ره) درخواست کردیم که عمل مقابله به مثل کنیم و ایشان گفتند "نمی‌خواهیم افراد بیگناه در جنگ کشته شود و عملیات نظامی را ادامه می‌دهیم".

وی ادامه داد: از طرفی قرار بود کنفرانس سران غیرمتعهد‌ها در بغداد تشکیل شود و ایران این را نمی‌خواست، چون ممکن بود در رابطه با جنگ مواردی علیه ایران تصویب شود و نهایتا به همین دلیل عملیات انجام شد.

کاظمیان با بیان اینکه در زمان اسارت گاهی می‌گفتیم خوشا به حال شهید دوران که فشار‌های اسارت را ندیدند، گفت: پس از آزادی، ناراحت بودم که چرا قهرمانان کشورمان باید شهید شوند و باید می‌مانند تا به جوانان بگویند که چگونه در راه وطن باید جنگید.

هم‌رزم شهید دوران تصریح کرد: پرواز با عشق، موجب شد تا گلوله و آتشی که به سمت ما می‌آمد اثری نداشته باشد، چون از ابتدا با استقبال این ماموریت را انجام دادیم.

کاظمیان با بیان اینکه شهید دوران از پدافند دشمن و حمله آن‌ها در همه عملیات‌هایی که بنده با ایشان بودم، ترس و نگرانی نداشت، خاطرنشان کرد: ایشان 60 عملیات جنگی انجام داده بود و بسیار نترس و شجاع بود.

وی افزود: زمانی که پیکر شهید دوران به وطن بازگشت با وی درد و دل کردم که مرا ببخشد که لحظه آخر نتوانستم با ایشان همراهی کنم.

هم‌رز شهید دوران با بیان اینکه عراقی‌ها خلبانانی که شهید می‌شدند با همه وسایلاشان خاک می‌کردند و پوتین شهید دوران هم با او به خاک سپرده شده بود، گفت: مقداری از مو، دو استخوان پا و کمی از استخوان جمجمه شهید دوران هم به از وی به جای مانده بود که به وطن بازگشت.

گزارش از مریم رضایی

انتهای پیام/424