ارادت شاعران به قاسمبن حسن(ع)؛ شور و شوقم را ببین، یاور نمیخواهی عمو؟
جمعی از شاعران آیینی کشور همزمان با فرارسیدن شب ششم محرم ماه عزای حسینی، تازهترین سرودههای خود را به پیشگاه حضرت قاسمبن حسن(ع) تقدیم کردند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در آستانه ماه عزای حسینی و ایام عزاداری بر سالار و سرور شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، جمعی از شاعران آیینی کشور تازهترین سروده خود را به این روزها اختصاص دادند. بخشی از اشعار این شاعران را که عرض ارادتی است به پیشگاه حضرت سیدالشهدا(ع) و قاسمبنحسن به شرح ذیل است:
لاله سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلاله پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای...
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای...
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای...
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علیاکبر شدهای
مصطفی متولی
بادهها سرمست چشم میفروش او شدند
موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند
مجتبیزاده سکوت قبل رزمش محشراست
رعدها سرباز لبهای خموش او شدند
زهر نوشاندند براو جعدههای نیزهدار
نیزهها گریان جسم سبز پوش او شدند
قد و بالایش شبیه ساقی این دشت شد
تیغهای تشنه یعنی جرعهنوش او شدند
سخت جان داد و دل دلسنگها را آب کرد
سنگها گریهکنان سختکوش او شدند
شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم
کوچهها وصل به گودال از سروش اوشدند
روی نی ماه عسل میرفت داماد حسین
در کنارش عون و اکبر ساقدوش اوشدند
محسن حنیفی
****
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای نالههای بریده بریدهات
در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیدهات...
خون گریه میکنند چرا نعل اسبها؟
سخت است روضهٔ تن در خون تپیدهات
بر بیت بیت پیکر تو خیره ماندهام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیدهات
باید که میشکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریدهات
سیدمحمد جواد شرافت
***
شور و شوقم را ببین، یاور نمیخواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمیخواهی عمو؟
خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی
با عسل در دست من ساغر نمیخواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمیخواهی عمو؟
چهره زهراییام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمیخواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمیخواهی عمو؟
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمیخواهی عمو؟
پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمیخواهی عمو؟
دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا
روی این دامن گلی پرپر نمیخواهی عمو؟
قاسم صرافان
***
تا نیزهای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
میرفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینهام دُکان محبّتفروشی است
آهنفروش از چه دُکان مرا گرفت
دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت
از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت
لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟
چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیشهای نیزه توان مرا گرفت
پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت
محمد سهرابی
***
هیچ موجى از شکست شوق من آگاه نیست
در کنار ساحلم امّا به دریا راه نیست
تا مپندارند با مرگم تو مىمیرى بگو
اینکه میبینید فعل است و ظهور، الله نیست
در مسیر لا و الا خون عاشق مىدود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نیست
کاروان تشنه اشکت را نشانم داده است
منزل من چشمهاى توست، پلک چاه نیست
روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک
در مقام جلوهٔ خورشید جاى ماه نیست
مىبرى من را و پا را مىکشم روى زمین
در رکاب شوق حرف از قامت کوتاه نیست
صوت داود است جارى از فضاى سینهام
در مسیرش استخوانى گاه هست و گاه نیست
مىزنیدم ضربه امّا من نمىریزم فرو
کوه را هیچ التفاتى بر هجوم کاه نیست
سیدرضا جعفری
***
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه
که هست قامت جوشن برای تو کوتاه
به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید
کسی شبیه تو دست از جوانیاش نکشید
لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده
که شهد، شاهد شیرینزبانیات بوده
چقدر از نفست دشت عطرآگین شد
چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد..
تمام حُسنِ حَسنزاد خویش را بردار
برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار»
برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی
برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی
رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات
که گوش هلهلهها کر شود از این آیات
برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن
به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن
برو به کوری چشمان مست هلهلهها
بدوز چشم خودت را به تیر حرملهها
بگو به تیغ که از فرق ماه ما پیداست!
که فرق آل علی با بنیامیه کجاست!
که ننگ نام کجا، عزت قیام کجا!
حسینِ صبح کجا و یزیدِ شام کجا!..
بگو حسین ندارد دمی سر سازش
به پا نکرده در این دشت خیمۀ خواهش..
برو که رفتن تو ماندگار خواهد شد
پس از تو لشکر دشمن غبار خواهد شد
گرفتهاند فقط نیزهها تو را در بر
حسین میچکد از پیکر تو سرتاسر
چقدر کام زمین تشنۀ شهادت توست
تو میروی و دلم کشتۀ حکایت توست
جعفر عباسی
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زادهی حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من
دیدند خوب میشِکَنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
عباس احمدی
انتهای پیام/
انتهای پیام/