اربعین جانبازان| ماجرای VIP جانبازان در موکب امام رضا(ع) + فیلم
یکی از آزادگان درباره خاطرات اربعینی میگوید: همانگونه که بچهها در جبهه گذشت داشتند، آنجا همینطور بود، معمولاً غذا میآوردند، کمتر میخوردند تا به دیگران برسد، هرکدام از بچهها که گرمایی بود، سعی میکردیم جای بهتر را به او دهیم تا جلوی کولر باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، باشگاه جانبازان شهید مجموعهای متشکل از آزادگان دوران دفاع مقدس و مدافعان حرم هستند که مدتهاست در عرصه ورزشهای جانبازان از جمله بسکتبال، والیبال، وزنهبرداری و... به فعالیتهای ورزشی مشغولند. این مجموعه از جانبازان عزیز سال گذشته تصمیمی مبنی بر زیارت اربعین حسینی(ع) گرفتند. با وجود تمام سختیهایی که در مسیر این زیارت متوجه آنها بود، دل به دریا زدند و راهی این سفر سراسر نورانی شدند و امسال نیز بناست تجربهای دیگر از این سفر آسمانی را تجربه کنند.
با جمعی از این آزادگان به گفتوگو نشستیم تا شنوای تجربیات اربعینی آنها و مقایسه حسوحال این فضا با فضای دفاع مقدس باشیم، در محیط این باشگاه ورزشی در گفتوگو با مهدی اسدزاده یکی از جانبازان عزیز نشستیم.
جناب اسدزاده، جانباز 70 درصد قطع نخاع است که تیرماه 1349 در محله تختی تهران به دنیا آمد. او از همان ابتدا در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. ابتدای هفت سالگی وی ابتدای انقلاب بود. بعد به شروع جنگ رسید. برادر بزرگ وی ابتدا به جبهه رفت، سپس پدر ایشان عازم شد و خود وی نیز در 15 سالگی عازم جبهه شد. وی میگوید برخلاف جثه کوچکی که داشت، بر خود واجب دانست همزمان با حضور پدر و برادرش در جبهه، وارد میدان نبرد شود.
اسدزاده ادامه میدهد البته من را به جبهه نمیبردند و با دستکاری شناسنامه سال تولدم را به سال 1346 تغییر دادم. در دو اعزام حضور داشتم: اعزام اولم از طریق لشکر حضرت رسول و اعزام دومم، از طریق لشکر سید الشهدای کرج صورت گرفت. پس از 3 – 4 ماه با گردان حضرت علی اکبر که گردان ادوات بود، به عملیات کربلای 5 در شلمچه رفتیم. در کانال ماهی با تعدادی از بچههای هم سن و سال خودمان حضور داشتیم. در این گردان بر اثر موجگرفتگی و اصابت ترکش هم بیهوش شدم و هم ترکش به نخاعم اصابت کرد و قطع نخاع شدم. پس از یک هفته که بهوش آمدم، در بیمارستان شیراز بودم. به من گفتند خوب میشوی، اما هرچه جلوتر رفتیم، خبری نشد تا اینکه به ورزش روی آوردم.یک پزشک به من گفت از دستان خود به قدری استفاده کن تا جایگزین توانمندی پاهایت شود. از همان سالهای اول به قدری دستم را قوی کردم که جور پاهایمان را میکشد. از طرفی، درسمان را خواندیم و بعد وارد دانشگاه تهران و در رشته حقوق فارغ التحصیل شدم. محل کارم بنیاد شهید و امور ایثارگران شد و خادم ایثارگران شدم.
این جانباز سالهای دور دفاع مقدس درباره تجربه اربعین خود میگوید نزدیک به 15 سال برای حضور در این پیادهروی مدام غبطه میخوردم. چون با توجه به وضعیت جسمانیام در خودم نمیدیدم که تاب و توان این را داشته باشم 90 کیلومتر از نجف تا کربلا بروم. مدام گریه میکردم. به برادرم میگفتم نزدیک موکب امام رضا علیهالسلام رسیدی، ما را یاد کن. چون عشق عجیبی به امام رضا دارم. در سه چهار سال آخر دیوانهوار ارتباط داشتیم. مدام اخبار و عکسهای آنها را پیگیر بودم. مخصوصاً کاروانی که از شرق تهران آقای اکبر حسینزاده برای باشگاه ایثار تا 80 یا 100 نفر جانباز میبرد. تا اینکه باشگاه جانبازان شهید به ما اطلاع دادند بناست یک کاروان 10 نفره به اربعین بروند. رفت و برگشت به صورت هوایی بود. بنا بود به نجف نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام برویم و اذن بگیریم و بعد به پیادهروی برویم تا به کربلا برسیم. در پوست خود نمیگنجیدم و تا روز آخر ناراحت بودم که آیا میشود رفت؟ اقدامات اولیه را انجام دادیم و سال گذشته چنین روزهایی بود که وارد نجف شدیم.
به موکب امام رضا علیهالسلام رسیدیم. نزدیک به نیم ساعت خیره به نوشته «موکب امام رضا» نگاه میکردم. 15 سال آرزویم بود به این مکان برسم. گویی رؤیایی بود که برایم محقق شد.
طبقه دوم موکب بردند و گفتند یک جای مخصوص به شما میدهیم. ما جانبازان نخاعی حتماً باید در تشک خوشخواب 40 سانتی بخوابیم تا زخم نشویم. وارد بالکن شدیم و دیدیم سرامیک است. گفتند همین که اینجا خاک نیست به آن VIP میگوییم. گفتیم مگر میشود اینطور خوابید؟ گفته بودند سخت است، منتها جزئیات را به ما نگفته بودند (با خنده) گفتند هیچی با خودتان نیاوردید. موکت هم آوردند و گفتند به خاطر جانبازی، برای شما موکت میاندازیم. در نهایت به سختی خوابمان برد. منتها خواب لذتبخشی بود و آرزو به حقیقت پیوسته بود.
وی درباره حس مشترک جبهه و اربعین میگوید در طی 90 کیلومتری که طیّ 3 شب طول کشید، به خاطر گرمی هوا، از نماز مغرب تا اذان صبح پیادهروی میکردیم. کل مسیر پیادهروی همه رفیقان شهیدم به ذهنم میآمد. همان جبهه و جنگ و همان گرد و خاک و همان تیر و ترکش برایم تداعی میشد. همان گونه که بچهها در جبهه گذشت داشتند، آنجا همین طور بود. معمولاً غذا میآوردند، کمتر میخوردند تا به دیگران برسد. در چادری که در سفر اربعین شبها استراحت میکردیم، هر کدام از بچهها که گرمایی بود، سعی میکردیم جای بهتر را به او دهیم تا جلوی کولر باشد. جای نرمتر را به جانبازانی دهیم که ضعیفتر بودند. آن گذشت را در بچهها دیدم. طوری نبود که هر کسی به فراخور نفسانیات خودش چیزی را برای خودش بردارد. پس از گذراندن این مسیر وقتی به حرم رسیدیم، تمام آن سختیها فراموش شد و انتظار میکشیم برای سال بعد تا دوباره برویم. برای ما ولیچریها 10 برابر افراد عادی این سفر سختتر است.
انتهای پیام/