روایت حاج قاسم از یک سنگر تاریخی در دفاع مقدس
شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: من در جزیره مجنون جنوبی رفتم توی یک سنگر کوچکی که شاید در طول تاریخ نمونه نداشته باشد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حاج قاسم خاطرات بسیاری را درباره عملیات های دفاع مقدس و شهدای بزرگ جنگ تحمیلی نقل می کرد. تحلیل و توصیف او از شرایط جنگی آن دوران از موشکافانه ترین نگاه ها در این حوزه بود. بخصوص با منطق اعتقادی یک فرمانده که همیشه خود را یک رزمنده می دانست. برشهایی از خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم سلیمانی در «ذوالفقار» آمده است که در بخشی از آن به ویژگی های یک سنگر خاص و تاریخی اشاره می کند و آن را توصیف می کند. سخنان سردار شهید در ادامه در این باره میآید:
در عملیات خیبر روی شهید زین الدین و بچههای لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) خیلی فشار بود، چون توی ضلع مرکزی جزیره جنوبی مجنون بودند. آن موقع خاکریزی هم نبود. پناهگاهی، سیل بندی و سنگری هم نبود. بمباران ها و آتشهای شدید دشمن مجال سنگر درست کردن نمیداد. بچهها توی گل و آب غوطه ور بودند و دفاع میکردند. خون و گل با هم توی این کانالها قاطی بود و جاری میشد.پشت سر نه پلی بود، نه جادهای و نه ماشینی میتوانست بیاید. همه با بلم یا با قایق آن هم با آن امکاناتی که وجود داشت خودشان را رسانده بودند به این هدف. آتش به قدری شدید بود که آنجا هر کس بیرون بود یا شهید میشد یا زخمی. سنگرها هم همینطور یکی یکی فرو میریختند روی بچهها و شهیدشان میکردند. واقعا هم در طول جنگ که ما جنگیدیم و عملیات کردیم جزیره جنوبی و مقاومتی که در آن انجام گرفت جزء برجستههای مقاومت در جنگ ما محسوب میشد.
من در جزیره مجنون جنوبی رفتم توی یک سنگر کوچکی که شاید در طول تاریخ نمونه نداشته باشد. سنگر کوچکی بود شاید به اندازه کمتر از یک و نیم در دو متر. داخل این سنگر 4 یا 5 تا فرمانده بودند. شهید همت آنجا بود. شهید زین الدین، شهید باکری و شهید کاظمی بودند. من آنجا چهره زین الدین را که تمام گردن و صورت از دود باروت سیاه شده بود دیدم. اما در همین وضعیت آن چیزی که مایه تعجب خود من بود، روحیهاش بود. با همه این مشکلاتی که وجود داشت.
آن روز حمید باکری برادر مهدی باکری آن طرفه پل شیتات شهید شده بود و جا مانده بود. ما نمیدانستیم کنار همدیگر نشسته بودیم و صحبت میکردیم. آنجا فهمیدیم حمید باکری شهید شده و مهدی که فرمانده لشکر بود خم به ابرو نمیآورد. تا انسان دچار چنین صحنهها و حادثههایی نشود، نمیتواند آن موضوع را به خوبی بیان بکند. که کسی برادرش را چگونه از دست می دهد؟ آن هم برادری با وفای حمید نسبت به مهدی که هیچ وقت در لشکرش به مهدی نگفت برادر همیشه میگفت آقا مهدی. من هیچ آثاری از غم در چهره مهدی ندیدم. وقتی میخواستند جنازه برادر او را بیاورند نگذاشت. گفت اگر دیگران را توانستید بیاورید جنازه برادر من را هم بیاورید.
آن روز که توی سنگر نشسته بودیم حاج همت و شهید عباس کریمی فرمانده قریب 35 تا 40 نفر آدم بودند. در این پد شرقی جزیره جنوبی که آن طرفش آب بود و این طرفش را هم عراقیها شکسته بودند، آب گرفته بود. روی پد بود. بعد از حادثه طلائیه همت آمده بود توی این نقطه. شهید کریمی داخل خط بود. شهید همت در جمع ما در سنگر نشسته بود که به خطش حمله کردند. خب یک خطی بود با عرض خیلی کم به طول مثلاً 7 کیلومتر. اگر دو تا سنگر از این خط را میگرفتند، 2 کیلومتر از خط سقوط میکرد. عراقیها چند سنگر را از اول خط گرفتند. شهید کریمی تماس گرفت با شهید همت گفت عراقیها خط را گرفتند و دارند پیشروی میکنند.
اصلاً کجا سراغ دارید که یک فرمانده لشکری از اول حادثه از لشکر 10 هزار نفری تا 45 نفری بایستد. واقعاً هر وقت این در ذهنم میآید دلم مملو از غصه میشود. همت فرمانده لشکر بود. لشکر پایتخت. دهها هزار نفر زیر نظر او بودند. در عملیات خیبر لشکرش آنقدر شهید و مجروح شد تا به گردان رسید. گردان را از طلائیه به جزیره مجنون جنوبی منتقل کرد تا تبدیل به دسته شد والله تبدیل به دسته به علاوه شد یعنی قریب به 40 نفر. همت با دسته ماند. برای حاج همت که در طلائیه آن همه مصیبتها را کشیده بود اینجا واقعاً یک مصیبت اندر مصیبت بود. واقعاً قرار نداشت. مظلومیت افرادی مثل حاج همت اینجا بود. یک نگاهی به جمع ما انداخت. من تازه به جزیره آمده بودم برای کمک به بچهها. به من گفت: «فلانی میتوانی یک دسته نیرو به من قرض بدهی؟» وقتی حاج همت این را گفت من اصلاً یک حالی پیدا کردم. مظلومیت غربت و همه چیز را در حاج همت دیدم. گفتم بله. به شهید میر افضلی فرمانده گردانی که جزء بهترین فرماندهان ما بود گفتم: «میر افضلی برو از گردان خودت یک گروهان نیرو به حاج همت بده.»
تنها وسیله هم آنجا همین موتور فرمانده گردان ما بود که آمده بود پیش من. حاج همت نشست ترک موتور میرافضلی نه در یک بنز ضد گلوله و در یک فضای ویژه ولی انگار دیگر نه به سمت خط به سمت خدا میرفت و ناشناس در ضلع وسطی جزیره جنوبی شهید شد و بیش از دو ساعت کسی نمیدانست اینکه اینجا بر زمین افتاد همت است. اینطور میشود که او امروز بر جانها حکومت میکند.
انتهای پیام/