بهائیت در حکومت پهلوی بالاترین حد نفوذ را داشت
در دوران پهلوی دوم، محمدرضا سعی داشت بهائیت را به عنوان دین به رسمیت بشناسد؛ اما به دلیل ترسی که از مراجع و جریانهای مذهبی داشت، این اتفاق نیفتاد.
به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، در دوران پهلوی دوم، محمدرضا سعی داشت بهائیت را به عنوان دین به رسمیت بشناسد؛ اما به دلیل ترسی که از مراجع و جریانهای مذهبی داشت، این اتفاق نیفتاد. لذا وقتی که اینها غیررسمی بودند، حتی استخدامشان در مراکز دولتی با مشکل قانونی همراه بود. بههمینخاطر به شیوههای پنهانکاری روی آوردند.
یکی از موضوعاتی که رهبر انقلاب درباره وضعیت دوران پیش از انقلاب اسلامی به آن اشاره داشتهاند، موضوع فساد گسترده و فراگیر دستگاه پهلوی و درباریان در ابعاد گوناگون بوده است. ایشان همچنین در این باره تأکید کردهاند: «انقلاب، یک حرکت عظیم در مقابل فساد و بیکفایتىِ رژیمی بود که تا خرخره در لجنزارهای فساد و وابستگی گرفتار شده بود.» 1380/01/01
رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت ایام پیروزی انقلاب اسلامی ایران در گفتوگو با دکتر حمیدرضا اسماعیلی پژوهشگر تاریخ معاصر و نویسنده کتاب سازمان سیاسی بهائیت، به بررسی نفوذ جریان فاسد بهائیت در ارکان مختلف حکومت پهلوی و تلاش آنها در راستای رسمیت بخشیدن به این سازمان سیاسی میپردازد.
کتاب سازمان سیاسی بهاییت که در سال 1400 برنده جایزه کتاب سال و جایزه جلال آل احمد شد را شاید بتوان فصل جدیدی در حوزه مطالعات بهاییت دانست که تلاش کرده با استفاده از مطالعات کلاسیک و سنتی مربوط به این حوزه راه جدیدی را در مطالعات بهاییت باز کند.
در این اثر از منابع دست اول از جمله اسناد دولتی، نشریات تاریخی و کتابهای اصلی استفاده شده است. مزیتها و سخنان جدید اثر عبارتند از:
1. معرفی «حلقه کوفه» یا گروه پدیدآورنده بابیت، و نیز فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی بابیها برای تصاحب قدرت از مبارزه مسلحانه تا کودتا و ترور با روایتی جدید
2. بررسی چگونگی پیدایش ازلیت و بهایت با روایتی متفاوت و مبتنی بر منابع اولیه
3. تحلیل جامعهشناختی از پیدایش بابیت
4. تشریح نقش محافل مختلف آمریکایی در تأسیس بهاییت
5. نقش صهیونیستها در تأسیس بهاییت
6.بررسی روند سازمان شدن بهاییت در ایران در دوران پهلوی
7. تشریح ساختار سازمانی بهاییت و تشریح برخی از عناصر ایدئولوژی سیاسی بهاییت.
این کتاب ضمن نوآوریهایی که در این حوزه دارد ما را متوجه دو موضوع مهم میکند. اول آنکه بهاییت موضوع تاریخی صرف نیست؛ درحالی که قریب به اتفاق مطالعات این حوزه مربوط به مسائل تاریخی هستند. ثانیاً، بهاییت ایران شعبهای از سازمان جهانی بهاییت است و همه امور آن ذیل مرکز جهانی آن که در اسرائیل واقع شده قرار میگیرد. این درحالی است که بسیاری از کتابها و پژوهشهای این حوزه در عمل آن را مستقل بررسی کردهاند.
تشکیلات بهاییت در چند دهه گذشته تلاشهای فراوانی را در نگارش تاریخ ایران و اسلام به طور کلی کرده و در ذیل آن هم به تاریخسازی از بهاییت پرداخته است. این سیاست به ویژه در محافل اروپایی و آمریکا با جدیت بیشتری پیگیری میشود. از این جهت کتاب سازمان سیاسی بهاییت نیز در چنین شرایطی میتواند آغازی بر تغییر مطالعات در این حوزه و گذار از مسائل تاریخی صرف به موضوعات جدیدتر باشد.
کتاب مذکور سازههای این سازمان را تا انقلاب اسلامی ترسیم و تشریح کرده و وعده داده که ادامه این پژوهش را در آثار دیگری منتشر سازد. در حقیقت اتصالات این سازمان با شبکه جهانی قدرت و یهود بینالملل موجب میشود که به رغم ضربه محکمی که به آن تشکیلات خورد، بخواهد خود را در دهههای بعد با برنامههای جدیدتری و متناسب با شرایط کشور بازسازی کند. مطالعه این کتاب که به شناخت ماهیت این تشکیلات پرداخته میتواند ابزار مناسبی برای درک و شناخت رویدادها و تغییرات جدید سازمان بهاییت در همین سالها باشد.
در ابتدای صحبت بفرمایید که چه شد مسئله بهائیت برای شما دغدغه شد و به دنبال تالیف کتاب سازمان سیاسی بهائیت رفتید؟
درحوزه تاریخ معاصر که فعالیت میکردم، کار را حدوداً سال 92 شروع کردم. در مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی که در حوزه تاریخ معاصر ایران پژوهشهایی انجام میدهد؛ از بین چند موضوعی که مدنظرم بود، درنهایت این موضوع را انتخاب کردم. تصورم این بود که نسبت به جامعهشناسی فرقهها باید کار جدیدی صورت بگیرد.
با ادبیات کلاسیک و سنتی با این پدیدههایی که خودشان را بهروز کردند، نمیشود صحبت کرد. باید یک مقدار ادبیات را بهروز کرد و از علوم انسانی از جمله جامعهشناسی و علوم سیاسی استفاده کرد. کمااینکه بسیاری از تحولات تاریخ ایران متأثر از این فرقههاست.
عدم شناخت این فرقهها باعث ناشناختن تحولات و پدیدههای اجتماعی سیاسی ایران است. من علوم سیاسی خوانده بودم و به هر حال نقدی که به گفتمان رایج علوم سیاسی در داخل کشور دارم این هست که بیتوجهند؛ و نسبت به تاریخ معاصر ایران آن توجه و شناخت کافی وجود ندارد. لذا سازمانهای ذینفوذ، گروههای فشاری مثل همین سازمان بهائیت که بسیار هم تأثیرگذار بودند نادیده انگاشته شدند. در حالی که مثلاً یک حلقه کوچکی را در موردش کتابها نوشتند اما در مورد این سازمان که این قدر تأثیرگذار بوده کاری نکردند. لذا مجموع این مسائل باعث شد که در نهایت سراغ این موضوع آمدم.
تلقی جامعه نسبت به بهائیت این است که بهائیت یک فرقه دینی است؛ در حالیکه شما در کتاب عنوان سازمان سیاسی را به این تشکیلات نسبت دادهاید.
میتوانیم از یک منظر بهائیت و تاریخش را به دو دورهای که فرقه بود و دورهای که سازمان شد تقسیم کنیم. سازمان بهائیت اصلاً پدیده ایرانی نیست؛ یک پدیده آمریکایی ـ یهودی است. درواقع میتوانیم بگوییم فرقه بهائیت، خاستگاهی در ایران و عراق داشت. یعنی در دوران عثمانی. اما زمانی که این فرقه به سازمان تغییر ساختار میدهد، اصلاً ایرانیها هیچ نقشی در ایجاد آن نداشتند. جریانهای یهودی و آمریکایی این کار را کردند.
سال 1892 میلادی بهاءالله که بنیانگذار بهائیت است، میمیرد. تازمانی که مؤسس آن میمیرد، همچنان یک فرقه کوچکی است که نتوانسته توسعه چندانی داشته باشد. تعدادی بهائی در بین جمعیت ایران بودند، تعدادی از ایرانیها هم ـ برای اینکه بتوانند آزادی عمل بیشتری داشته باشند با همراهیای که شوروی انجام داده بود ـ رفته بودند سمت عشقآباد، آنجا اولین مشرق الاذکار که به قولی معبد بهائیها است را ایجاد کرده بودند، که در دوران بعد از انقلاب کمونیستی آن هم از بین میرود.
سال 1893 یک کنگرهای در آمریکا برگزار میشود به اسم پارلمان جهانی ادیان. اینجا نقطه عطف است و سرآغاز سازمان شدن بهائیت. در پارلمان جهانی ادیان یک سیاست گذاریهای جهانی قرار است در مورد ایجاد دین واحد جهانی صورت بگیرد که برای اولین بار اسم بهائیت مطرح میشود به عنوان یک جریانی که میشود روی آن حساب کرد.
واژه فرقه یک مقدار مبتنی بر همان گفتمانی است که جریان بهائیت خودش ایجاد کرده، البته با کمی نگاه انتقادی. یعنی خود بهائیت ادعای دیانت کرده و برای اینکه بتواند در جوامع مختلف رشد کند و عضوگیری کند، خودش را یک دین معرفی کرده، آن هم یک دین پسینی. دینی که بعد از اسلام آمده است. درواقع آمده زوال اسلام را نشان بدهد. زمانی هم که نسبت به این فرقه انتقاد میشود، میگویند طبیعی است که شما به ما نقد داشته باشید، زیرا اساساً هر دینی نسبت به دین پسینیاش انتقاد دارد. کسانی که عنوان فرقه را به کار بردند به تعبیری روح این حرف را گویی پذیرفتند. یعنی یک چهره و وجاهت اعتقادی دیانتی را پذیرفتند، اما با نگاه انتقادی، اعتقاد دارند این یک دین اصیل نیست بلکه صرفاً یک فرقه است. درحقیقت یک جریان اعتقادی ـ انحرافی و جعلی است. در ادبیات و زبان فارسی هم واژه فرقه عموماً زمانی به کار میرود که انشعابی در یک جریان کلی اعتقادی صورت میگیرد و میگویند فرقه ایجاد شده است.
اگر ما نخواهیم وارد سیر تحول بشویم و بخواهیم از همان بستر گفتمانی شروع کنیم و به این جریان با خطکشهای علمی نگاه کنیم، فرضیههای مختلفی مطرح میشود. مثلاً یک فرضیه این است که به هرحال این یک پدیده اجتماعی است. یک فرضیه این هست که این فرقه است، یا حتی این فرضیه که سازمان بوده، یا حزب سیاسی بوده هم از دهههای قبل وجود داشته و فقط مختص دوران ما نیست. مثلاً حضرت آیتالله بروجردی(ره) مرجع عالیقدر شیعه ـ که در همین اوایل قرن چهاردهم خورشیدی بودند و در مقطعی استاد امام خمینی (ره) بودند ـ عنوان حزب سیاسی را مطرح کردند. حضرت امام هم همین اصطلاح حزب سیاسی را به کار میبرند. پس فرضیهای که یک حزب سیاسی بوده دارای قدمت زیادی است.
پس تا اینجای کار ما با فرقهای طرف هستیم که از یک تاریخی به بعد به سمت سازمان شدن حرکت میکند و به نوعی تغییر ماهیت میدهد.
اولاً در ادبیات بهائیت، عنوان سازمان به رسمیت شناخته شده است. یعنی خود رهبران بهائی و اعضای بیتالعدل و قبل از آن کسانی که جزو ایادی بودند اصطلاح سازمان را به کار بردند. در فرهنگ و تربیت بهائیت یک آموزه بسیار مهمی وجود دارد به اسم نظمِ اداری که کتابهای مختلفی هم در موردش نوشتند و یکی از تکالیف هر عضو بهائی این است که آن نظم اداری را یاد بگیرد. در هر دوره در قالب مثلاً کتاب، کتابچه، جزوه و حتی مثلاً در دورههای آموزشی در آن دانشگاه زیرزمینی که داشتند، اینها را در ادوار مختلف تدریس میکنند تا بهائیها با نظم اداری و ساختار اداری بهائیت آشنا شوند و رفتار سازمانی خودشان را یاد بگیرند و در آن فرهنگ سازمانی رشد کنند. این مسئلهای است که بیش از 100 سال سابقه دارد. از آن گذشته یک سند بالادستی دارند که اینها را آموزش داده و تحت عنوان قانون اساسی تصویب شده است.
این قانون اساسی در سال 1313 توسط بزرگان بهائی در ایران تصویب و ابلاغ میشود و از آن سال به عنوان مرجع بسیاری از امور در نظر گرفته میشود. البته تحولاتی هم داشته ولی آن نقطه عطف همان 1313 است. لذا یک نظم اداری را ایجاد میکنند مثل تمام سازمانهای کلاسیک. میشود گفت از همانجا تعدادی از همین بهائیها را جذب کرده که با سازمان همکاری میکنند تا به اعضای دیگر نظم بدهند و سازمان بهائیت شکل بگیرد.
از 1342 که بیتالعدل تأسیس میشود تقریباً میشود گفت در ساختارهای اداری تغییراتی رخ میدهد که البته خیلی بنیادین نیست اما این تغییرات محسوس است. مثلاً بیتالعدل به عنوان شورای رهبری، جانشین رهبریِ فردی میشود. این تشکیلات در کشورهای مختلفی ـ حدود 170 کشورـ ایجاد شعبه کرده که به آن محفل ملی میگویند. این محفل ملی درحقیقت محفل مرکزی هست. اما همین سازمانی که میگوید من سازمان دینی هستم، یکی از مهمترین اهدافی که در طول پیدایشش داشته، برقراری حکومت بوده است.
پس بهائیت به ظاهر یک نگاه جهانی دارد که به دنبال تاسیس حکومت است؟
هم نگاه جهانی دارند، هم دنبال حکومت هستند. اما در همهجا دنبال حکومت نبودند. یک جاهایی بیشتر به شعار شبیه است. خودشان هم میدانند آن اتفاق یعنی حکومت جهانی رخ نمیدهد. حتی نحوه بروز و ظهورشان در کشورهای غربی با کشورهای آسیایی فرق میکند، با کشورهای اسلامی فرق میکند. در هر جامعهای متناسب با ویژگیهای آن جامعه خودشان را تنظیم میکنند و متناسب با آن اقدام میکنند.
لذا در یک جامعهای مثل ایران که به هرحال رهبران بهائی تابعیت ایرانی داشتند؛ به نسبت کشورهای دیگر جمعیت بهائیها بیشتر بود، لذا طبیعی هم بود در آن دوران و با توجه به نفوذ و رشدی که کرده بودند و پیوندهایی که در طول 100 سال داشتند دنبال چه باشند! دنبال این بودند که حکومت را کسب کنند.
به همین دلایل که گفتید رژیم پهلوی بستر مناسبی برای پیاده کردن اهداف بهائیان و رسیدن به حکومت بود؟
بله. نخستوزیر بهائی بود، تعداد زیادی از وزرا بهائی بودند. رؤسای سازمانهای بسیار مهم مثل سازمان برنامه و بودجه، اداره آمار عمومی، بانک مرکزی بهائی بودند و مژدههای کسب حکومت را میدادند. در بدنه دولت حضور داشتند، در ارتش حضور داشتند، در مجلس حضور داشتند. اما این کافی نبود و دنبال این بودند که یک حکومت به صورت رسمی به دست بیاورند.
در دوران پهلوی دوم، محمدرضا سعی داشت بهائیت را به عنوان دین به رسمیت بشناسد؛ اما به دلیل ترسی که از مراجع و جریانهای مذهبی داشت، این اتفاق نیفتاد. لذا وقتی که اینها غیررسمی بودند حتی استخدامشان در مراکز دولتی با مشکل قانونی همراه بود. بههمینخاطر به شیوههای پنهانکاری روی آوردند. اعلام نمیکردند که بهائی هستند. یا میگفتند مسلمان هستند یا جای عنوان دین را خالی میگذاشتند و از این دست اقدامها. مثلاً حتی آدم رسوایی مثل پرویز ثابتی جایی گفته پدر و مادرش مسلمانند، جای دیگری گفته بهائیاند. یا مثلاً شما ببینید پدربزرگ هویدا از نزدیکان عبدالبهاست، آن هم با اصالت یهودی که اصلاً بهائیت با همین خانوادهها تعریف میشود. یا حتی عباس میلانی که خاندانش بهائی هستند، در کتاب معمای هویدا دارد تلاش میکند بگوید هویدا مسلمان بوده، بهائی نبوده.
از همان سال 43 که این آدم داشت منصوب میشد برای نخست وزیری، این بحثها مطرح بود. بنابراین یک تشکیلاتی که به دنبال کسب حکومت است ماهیتاً به آن چه باید گفت؟ مشخصاً این سازمان سیاسی است دیگر. در مباحث جامعهشناسی سیاسی از جمله در کتاب موریس دوورژه یک سرفصلی وجود دارد به عنوان سازمانهای ایدئولوژیکی که اینها در پوشش ایدئولوژی دینی و اعتقادی اهداف سیاسیشان را جلو میبرند. پس سازمان بهائیت یکی از آن سازمانهاست. سازمانی برای رسیدن به حکومت و قدرت. از قدرت اقتصادی و رسانه نیز بهره میبرد. لذا ما اگر بخواهیم تعیین ماهیت کنیم؛ میتوانیم بگوییم که بهائیت، یک سازمان سیاسی است.
آیا زمان آغاز حضور بهائیان در ایران دوران حکومت پهلوی بود یا قبلتر از آن در ایران حضور داشتند؟
آغاز این حضور از زمان حکومت پهلوی نبود، قبلتر آغاز شده بود. درواقع بعد از اینکه جریان مشروطهخواهی دچار انحراف میشود و جریانهای غربگرا بر مشروطه مسلّط میشوند و آن را از روند اصیل ایرانیاش خارج میکنند؛ جریانهای مختلف حاشیهای به واسطه کانونهای قدرت بینالمللی در متن قرار میگیرند. این حقیقت تنها شامل بهائیت نیست. فرقههای مختلفی مانند شیخیه و ازلیگری و جریانهای فراماسونری و... برای به حاشیه راندن جریان اصلی اجتماعی ایران که شیعه است وارد میدان میشوند.
بهائیها شاید به نسبت جریانهای دیگر توانسته بودند قویتر بازی کنند. و به خاطر همین هم حساسیت علما و مراجع نسبت به آنها بیشتر از بقیه بود. نه اینکه نسبت به بقیه بیتوجه بودند. همان موقع هم فرقه گنابادیها در همان دوران پهلوی نسبت به خیلی از کسانی که در بدنه رژیم پهلوی حضور داشتند، معروف بودند؛ که یکی از آنها شخص اسدالله عَلَم هست. به این معنی نیست که مثلاً عَلَم درواقع جزو صوفیه گنابادی بوده؛ منظور این است که پیوندهایی داشتند.
این جریان هم از دوران قاجار یعنی بعد از ترور دوم ناصرالدین شاه که موجب مرگش شد، شروع میشود. یعنی با آمدن مظفرالدین شاه خیلی از جریانهای فرقهای رشد میکنند از جمله بهائیت. این شبکه به مرور با قوانینی که وضع میکند و تربیت نیروهای جدید توسعه پیدا میکند.
وضعیت بهائیها بعد از انقلاب چطور بود؟ چگونه توانستند انسجام خود را حفظ کنند و به چه نحوی ادامه حیات دادند؟
تحولات بعد از انقلاب، تحولات تدریجی است. در سال 62 رسماً از سوی دادستانی اعلام میشود که فعالیت این تشکیلات در کنار حزب توده و انجمن حجتیه و... غیرقانونی است و آن موقع ضربه محکمی به سازمان وارد می شود. از طرفی محفل ملی که اعضایش باید نه نفر باشد تکمیل نمیشود. یک شورای اضطراری سه نفرهای شکل میگیرد تا رتق و فتق امور را انجام دهد. تا اوایل دهه 80 که شورای هفت نفرهای به عنوان هیئت یاران شکل میگیرند.
از آنجایی که مرکز رهبری سازمان در اسرائیل است، متناسب با تحولات سعی کرده که آن ساختارها را تغییر بدهد. یکی از اقدامات اصلاحیش این است که دیگر مثل دوران پهلوی، از آن محفلها و لجنهها و... خبری نیست و شبکههای موازی ایجاد کردهاند. شبکههایی که شاید بتوان گفت خوشهای هم هست. در بحث اینکه سیاست گذاریهایشان در دوران بعد از انقلاب با قبل از انقلاب چه تفاوتی کرده میتوانیم بگوییم تفاوت ماهوی نداشته و یک مقدار وزنههای اینها تغییر کرده است. یعنی در دوران پهلوی میزان نفوذشان در حکومت بسیار بالا بود. همچنین در حوزههای اقتصادی، رسانه، نهادسازیها عملکرد قوی داشتند اما بعد از انقلاب به دلیل اینکه فضای بستهتری را تجربه کردند و نفوذی زیادی در حکومت نداشتند؛ بنابراین برروی جامعه سرمایهگذاری بیشتری کردند. اساساً کسانی که بیشترین نفع را از مفاهیمی مثل جامعه مدنی و اینگونه اصطلاحات میبرند، همین جریانها هستند.
اساساً این جریانهای مدنی با همان سیاستهای گلوبالیستی و حکومت جهانی هم منطبق هستند و در همان راستا حرکت میکنند. لذا با فعالیت درحوزههای مختلفی که از اهمیت بالایی برخوردارند و راهبردی هم هستند مثلاً آی تی، حوزههای استارتاپی، تولیدی، کلاندادههای علمی و... سعی دارند در بدنه اجتماع نفوذ کرده و طرفداران بیشتری را جذب کنند.
بهائیان در اغتشاشات سال گذشته چگونه ایفای نقش کردند؟
در جریان اتفاقات سال 1401 به دلیل شبکهسازیای که مخصوصاً در طول یک دهه گذشته داشتند، توانستند در پوششهای دیگری تبلیغاتشان را جلو ببرند. شاید بتوان گفت تنها پنج درصد تبلیغات بهائیت به طور مستقیم و با عنوان و پرچم این سازمان صورت میپذیرد؛ 95 درصد فعالیتهای تبلیغی غیرمستقیم است. از ترویج سبک زندگی غیردینی گرفته تا در مبارزه با جمهوری اسلامی، در اهانت به عقاید شیعی و اسلامی و...از جمله شیوههای تبلیغی بهائیت است.
نمونه مشخص آن شبکه من و تو بود. یا حتی بیبیسی را ببینید که مدیران ارشد و سیاستگذارانشان بهائی هستند. به عنوان مثال در قالب یک جلسه چند نفر را میآورند صحبت میکنند، در ظاهر مناظره و دیالوگ دارند، ولی درواقع تبلیغات سلبی انجام میدهند. در مقابله با جمهوری اسلامی، مقابله با عقاید دینی. با این شیوهها، فعالیتهایشان را جلو میبرند. این هم دستورالعمل هست و براساس شناختهایی که داشتند، برآوردهایی که انجام دادند، این شیوهی تبلیغی را مناسبتر و مؤثرتر ارزیابی کرده و پیگیری میکنند.
منبع: KHAMENEI.IR
انتهای پیام/