خاطرات قرآنی امام خامنه‌ای| اثرپذیری از تلاوت زیبای مادر تا حفظ قرآن و آرامش به اسرا در زندان ساواک

آیت‌الله خامنه‌ای تعریف کرده است: خواندن قرآن در تاریکی شدید (زندان) ناممکن بود. به نگهبان گفتم:...در را کمی باز کنید... اجازه دادند در به اندازه ده سانتیمتر باز باشد. لذا در این ماه (رمضان) خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردم.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، بخش فقه و معارف رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن بهار معنویت، ماه مبارک رمضان، بخشی از خاطرات زندگی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیرامون آشنایی، انس با قرآن کریم و جلسات تفسیر ایشان را مرور کرده است.

اثرپذیری از تلاوت زیبای مادر

زادگاه مادرم نجف است. ایشان لهجه عربی داشت. در کودکی، با لهجه عربیِ نجفی حرف می‌زده است. با قرآن آشنا بود. قرآن را خوب و با صدایی جالب تلاوت می‌کرد. در اواخر عمر، صدایش گرفته بود و من صدای خوش او را به یادش می‌آوردم. بر قرائت کلام‌الله مجید با قرآن اهدائی پدرش مداومت روزانه داشت. شیوه قرائت ایشان، ما را در آن کم سنّ و سالی به خود جذب می‌کرد. پیرامونش گرد می‌آمدیم و به تلاوتش گوش می‌کردیم.

خون دلی که لعل شد، صفحه 8

شوق شنیدن داستان حضرت موسی

مادرم معانی برخی آیات را برای ما به فارسی ترجمه می‌کرد و داستان‌های پیامبران را برایمان بازمی‌گفت. شیفتگی وافرش به زندگی حضرت موسی(علیه‌السّلام) موجب می‌شد تا داستان زندگی این پیامبر بزرگ را با همه جزئیّات برای ما شرح دهد. آن‌چنان با علاقه‌مندی درباره حضرت موسی سخن می‌گفت که شوق شنیدن ماجراهای او را در ما برمی‌انگیخت.

خون دلی که لعل شد، صفحه 8

زبانزد بودن در مدرسه در تجوید و تلاوت قرآن کریم

در مدرسه دار‌التّعلیم دیانتی در تجوید قرآن کریم و تلاوت آن با صدای خوش، زبانزد بودم. در مراسم دبستان و مراسم استقبال از شخصیّت‌هایی که به مدرسه می‌آمدند، قرآن تلاوت می‌کردم؛ از جمله در حضور آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی قرآن خواندم. ایشان در اواخر دهه 20 شمسی به مشهد آمد و مدرسه به استقبال ایشان رفت. من در آن هنگام دوازده‌ساله بودم...

همچنین در آغاز ورود آیت‌الله سیّد حسن قمی به مشهد پس از وفات پدرش، در حضور ایشان نیز قرآن خواندم. برخی از مؤسّسان مدرسه، مقلّد پدر ایشان بودند. آقای قمی به مدرسه آمد. ما به صف ایستاده بودیم. من و یکی از شاگردان جلو آمدیم و قرآن و برخی محفوظات دینی خود را خواندیم. من از ایشان جایزه گرفتم که اکنون هم به یادم هست که کتاب «تعلیمات دینی» تألیف سیّد حسام‌الدّین فال‌اسیری شیرازی بود.

خون دلی که لعل شد، صفحات 13و14

 

شرکت در جلسه قرائت قرآن و خواندن کتاب تجوید

قرآن را از دوران کودکی نزد مادر، و سپس از یکی از کسبه که قرائتش خوب بود و جلسات دوره‌ای قرائت را در منازل مدیریّت می‌کرد، آموختم. پدر، من و برادرم را به این مرد مؤمن که حاج رمضانعلی نام داشت، سپرد. او به ما احترام می‌گذاشت. با آنکه مردی پنجاه ساله بود، پشت سر ما از در خارج می‌شد و ما را در دو طرف خود می‌نشانید. من نزد او قرآن می‌خواندم و او قرائت مرا تصحیح می‌کرد.

یک روز به ما گفت: شما دیگر به مرحله‌ای رسیده‌اید که من نمی‌توانم به شما درس بدهم و بیشتر از این شما را جلو ببرم. به ما توصیه کرد که پیش استاد او ـ مُلا‌ عبّاس ـ برویم که در سنّ هفتاد ‌سالگی در صحن حرم رضوی تدریس می‌کرد... از ویژگی‌های او این بود که به نسخه قرآن چاپ هند مقیّد بود و اعتقاد داشت که نسخه هندی با وجود دشواری رسم‌الخطّش، نسخه‌ای صحیح است... نزد او کتاب تجوید را خواندیم که به فارسی است و تألیف سیّد محمّد عرب زعفرانی.

خون دلی که لعل شد، صفحات 14و15

گوش دادن به تلاوت‌های قرآنی رادیو صوت العرب در زندان

من یک رادیوی کوچک داشتم. این رادیو هنگام نوبت کشیک نگهبانان آسان‌گیر و بااغماض به دست من رسید، و من آن را از چشم نگهبانان سخت‌گیر پنهان می‌کردم؛ چون معمولاً استفاده از رادیو در داخل زندان ممنوع است. پس از شنیدن خبر در‌گذشت عبدالنّاصر، کار من شد گوش دادن به رادیو «صوت العرب». بزرگترین مایه تسلّی من در آن روزها تلاوت‌های قرآنی این رادیو بود که اکنون آنها را با جزئیّات به خاطر دارم.

مثلاً به یاد دارم که قاریان بزرگ مصری، مانند «عبدالباسط»، «مصطفی اسماعیل» و «محمود علی البناء» این آیه کریمه را می‌خواندند: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرین». یکی از آنها این آیه را می‌خواند و دوباره از «قاتل معه ربّیّون» تکرار می‌کرد. من نام قرّائی را که تلاوتشان را شنیدم، در پشت قرآن یادداشت کردم.

از آغاز شب به تلاوت‌ها گوش می‌کردم، تا وقتی تلاوت‌های «صوت العرب» به آخر برسد و من به دنبال تلاوت‌های قرآنی، به سراغ ایستگاه‌های رادیویی دیگر بروم.

خون دلی که لعل شد، صفحه 180

حفظ قرآن در دوران ماه رمضان در زندان

دستگیری من در اوایل ماه شعبان بود. روزها گذشت و ماه مبارک رمضان نزدیک شد. من شنیدم که رئیس بازجوها در راهرو رفت‌و‌آمد می‌کند. وقتی صدای گام‌هایش به سلّولم نزدیک شد، صدایش زدم...

من می‌دانستم که او مرا آزاد نمی‌کند، امّا من خواسته بزرگی از او طلب کردم تا خواسته کوچک را بپذیرد.

فوراً به او گفتم: بسیار خوب. اجازه بده من یک قرآن داشته باشم.

گفت: اشکالی ندارد.

اجازه داد یک قرآن از منزل برایم آوردند. خواندن قرآن در تاریکی شدید ناممکن بود. به نگهبان گفتم: می‌خواهم قرآن بخوانم؛ در را برایم کمی باز کنید. رفت اجازه گرفت. اجازه دادند که در به اندازه ده سانتیمتر باز گذاشته شود و همین برای خواندن کافی بود. لذا در این ماه خیلی قرآن خواندم و خیلی هم حفظ کردم.

خون دلی که لعل شد، صفحه 217

 

آرامش دادن به سایر زندانی‌ها با تلاوت آیاتی از قرآن

از جمله خاطرات دردناک من در این زندان [مشهد] این بود که شاهد شکنجه برخی شاگردانم بودم. در این زندان بیش از ده نفر معمّم بودند که بیشترشان از شاگردان من بودند... از جمله این افراد، سیّد عبّاس موسوی قوچانی بود. (او بعداً در جنگ تحمیلی به شهادت رسید)... تنها تسلّای خاطر موسوی در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه بر‌می‌گشت، صدای مرا می‌شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می‌کردم. و من عمداً آیاتی را انتخاب می‌کردم که مرهمی بر زخم‌هایش، و آرامشی برای قلبش باشد و عزمش را راسخ‌تر کند. گاهی هم با همان آهنگ تلاوت قرآن، به زبان عربی با او حرف می‌زدم و او را به حق و صبر سفارش می‌کردم.

خون دلی که لعل شد، صفحات 222 و 223

ترویج تلاوت مصطفی اسماعیل از مشهد به سایر نقاط کشور

ما رفیقی داشتیم او به مصر رفته بود، چند ماه در آن‌جا مانده بود و نوارهای عبدالفتاح، شیخ مصطفی اسماعیل و محمّد رفعت و امثال آنان را به این‌جا آورده بود. مخصوصاً من از نوار عبدالفتاح خیلی خوشم می‌آمد؛ آن را گوش می‌کردم. بعدها هم با صدای شیخ مصطفی اسماعیل آشنا شدم. بعد که شیخ مصطفی اسماعیل را شناختم، بقیه یادم رفت.

صدای شیخ مصطفی اسماعیل، خیلی فوق‌العاده بود. این را هم بگویم که الان در ایران، میل عمومی به طرف شیخ مصطفی اسماعیل است. یعنی قرّای ما، حتماً روی سبک قرائت شیخ مصطفی اسماعیل تمرین دارند و روی دیگران کمتر. اعتقادم این است که این حرکت، از مشهد و از دستگاه ما شروع شد. در تهران، هیچ‌کس غیر از عبدالباسط را نمی‌شناخت. من یک وقت که به تهران آمده بودم، فقط عبدالباسط مطرح بود. جاهای دیگر هم که می‌رفتیم، فقط عبدالباسط را می‌شناختند.

بیانات در مراسم تودیع قاریان قرآن، استاد شحات محمّد انور و استاد محمّد بسیونی اول اسفند 1369

تعطیل کردن درس تفسیر به دلیل شرح آیات بنی‌اسرائیل!

بنده سال 50 در مشهد برای دانشجوها درس تفسیر می‌گفتم و اوایل سوره بقره- ماجراهای بنی‌اسرائیل- را تفسیر می‌کردم. بنده را به ساواک خواستند و گفتند چرا شما راجع به بنی‌اسرائیل حرف می‌زنید؟ گفتم آیه قرآن است؛ من دارم آیه قرآن را معنا و تفسیر می‌کنم. گفتند نه، این اهانت به اسرائیل است! درس تفسیر بنده را به خاطر تفسیر آیات بنی‌اسرائیل- چون اسم اسرائیل در آن بود- تعطیل کردند.

بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان استان کرمان 19 اردیبهشت 1384

شنیدن تلاوت ابوالعینین شعیشع در مسجد گوهرشاد

در گذشته این همه تلاوت کننده قرآن، این همه حافظ قرآن، این همه آشنای با متن قرآن، این همه عاشق و علاقه‌مند به تلاوت قرآن وجود نداشت؛ در حالی که همین کشور بود، همین ملت بود.

من یادم هست که یکی از قرّاء برجسته مصری - مرحوم ابوالعینین شعیشع - آمده بود مشهد و در مسجد گوهرشاد قرآن تلاوت می‌کرد، که خیلی هم خوب می‌خواند. چون جلسه مال اوقافِ آن زمان بود و اوقاف هم برخلاف امروز که الحمدللَّه سازمان مفتخری است، آن روز سازمان بدنامی بود، بنده با اینکه خیلی شائق بودم تلاوت آن قاری را بشنوم، نمی‌خواستم بروم توی آن مجلس بنشینم؛ از دور نگاه می‌کردم و صدا را می‌شنفتم. همه کسانی که در آن مجلس شرکت داشتند، گمان نمی‌کنم پنجاه نفر، شصت نفر می‌شدند.

بیانات در دیدار قاریان و حافظان و اساتید قرآنی 11 مرداد 1390

روزی که ممنوع التفسیر شدم

من یک درسی مخصوص دانشجوها شروع کردم، درس تفسیر قرآن که بسیار پرشور و جالب بود و بیشترِ آن کسانی که در آن درس‌ها شرکت می‌کردند، بلکه همه‌شان شاید، آن عده چند صد نفری که شرکت می‌کردند، بعدها همه جزو این گروه‌های مبارز و انقلابی بودند، البته بعضی راه درست را تا امروز هم ادامه دادند، بعضی هم در این ریخت و پاش‌های انحرافی که ما در این مدت داشتیم، بدبختانه دچار انحراف شدند و از راه‌های دیگر رفتند، به‌هرحال آن‌جا یک پایه متینی بود برای ارائه تفکر اسلامی و آشنایی جوان‌ها با قرآن.

ساواک هم مرتباً مزاحم بود دیگر، یعنی مسأله یک بار و دوبار و ده بار نبود، مرتب اذیت می‌کردند، مزاحمت می‌کردند، درس را تعطیل می‌کردند، من را می‌خواستند، شاگردها را می‌خواستند، اندک چیزی را بهانه می‌گرفتند. بالأخره هم بعد از مدتی آن درس را تعطیل کردند، این درس تفسیر جوان‌ها را هم مثل آن درس دیگر تعطیل کردند و بنده ممنوع‌التفسیر شدم در مشهد، یعنی سخنرانی اگر می‌کردم یک جایی اشکال نداشت اما تفسیر قرآن حق نداشتم بگویم.

مصاحبه با صداوسیما پس از مراسم تحلیف 19 مهر 1360

شرکت دانشجویان در درس تفسیر برای مقابله با مارکسیست‌ها

بنده از دوره جوانی با دانشجویان سروکار داشته‌ام. در دوره‌ای که برای اقامت از قم به مشهد رفتم، برای طلاّب درس تفسیر را شروع کردم. بعد دیدم که یک مشت جوان هم لابلای طلبه‌ها پیدا می‌شوند و می‌آیند شرکت می‌کنند. فهمیدم که اینها دانشجو هستند. احساس کردم که در بین جوان‌های دانشجو علاقه‌ای نسبت به تفسیر قرآن وجود دارد و اینها مایلند که در مقابل تفکّرات مارکسیستی - که آن روز هم به‌شدّت ترویج می‌شد - یک منطق مستحکم و قوی را در اختیار داشته باشند، که آن منطقِ قرآن است.

بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان 17 آذر 1379

سخنرانی من مقدمه تلاوت قرآن بود

من در سال‌های 51 و 52 و 53 در مشهد سخنرانی می‌کردم؛ می‌ایستادم سخنرانی می‌کردم. بعد هم که حرف من تمام می‌شد، روی زمین می‌نشستم. سپس صندلی می‌گذاشتیم، تا قاری قرآن تلاوت کند. آقای فاطمی و بعضی از برادران دیگر، روی صندلی می‌نشستند و قرآن می‌خواندند. من می‌گفتم که حرف من مقدمه تلاوت قرآن است. من ایستاده صحبت می‌کردم؛ اما صندلی بلند و قشنگی - مثل منبر - گذاشته بودیم و اینها روی آن می‌نشستند و بعد از صحبت من قرآن می‌خواندند؛ همان آیاتی که من قبلاً تفسیر کرده بودم. فکر من این است. من می‌گویم که در جامعه، قرآن اصل است.

بیانات در دیدار جمعی از قاریان قرآن 22 فروردین 1370

انتهای پیام/

 
واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط