شهدای شمیران افضل من شهدای میدان خراسان!
تمام خانواده عبدالحمید گرین کارت داشتند. خانوادهای متمول بودند که در محله شمیران زندگی میکردند. مادرش التماس میکرد که این بچه را راضی کنید ازدواج کند، ولی عبدالحمید میگفت تکلیف من است که بجنگم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عبدالحمید شاه حسینی در محله نیاوران تهران متولد شد. پس از پایان تحصیلات مدرسه خانواده مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا را برایش فراهم کردند اما او تصمیم گرفت قدم در راه دیگر بگذارد. به همین دلیل سر از لبنان و همراهی شهید چمران درآورد. عبدالحمید با آغاز جنگ تحمیلی به ایران برگشت و وارد گردان قمر بنی هاشم(ع) شد.
حمید در کنار احمد سارباننژاد عملیاتهای والفجر مقدماتی، والفجر یک، دو، چهار و خیبر را تجربه کرد تا اینکه در عملیات خیبر شهید احمد به شهادت رسید و به قول شهید حمید، کمر بچه های گردان قمربنی هاشم (ع) را شکست. حمید بعد از شهادت احمد تلاش کرد که جای او خالی نماند و در این کار هم موفق بود در عملیات عاشورای 3 که در مردادماه 64 در منطقه فکه انجام شد، این بار حمید در کنار شهید رضا عبدی نام گردان قمر بنی هاشم(ع) را دوباره بر سر زبانها انداخت.
سرانجام عبدالحمید روز 30 بهمن 1364 در حالی که جانشین گردان قمر بنیهاشم (ع) بود هنگام عزیمت رزمندگان گردان برای ماموریت فاو توسط بمب رها شده از هواپیمای دشمن به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدا چیذر به خاک سپرده شد.
در ادامه خاطره ای بخوانید از این بچه پولداری که لگد به مادیات دنیا زد...
تمام خانواده عبدالحمید گرین کارت داشتند. خانوادهای متمول بودند که در محله شمیران زندگی میکردند. مادرش التماس میکرد که این بچه را راضی کنید ازدواج کند، ولی عبدالحمید میگفت تکلیف من است که بجنگم. به خانوادهاش میگفت شما زندگی خودتان را داشته باشید، من زندگی خودم را دارم. امکانات دنیاییاش فوقالعاده عالی بود، اما به همه اینها پشت پا زد.
عجیب است هنوز این برایم سؤال است که مادرش هر بار مرا میدید از خاطرات پسرش در جبهه از من میپرسید. یادم است شهید شاهحسینی به بچههای جنوب شهر به مزاح میگفت شهدای شمیران افضل من شهدای خراسان. به نظر من هم کسی که در تجریش و شمیران زندگی کرده است، شهادتش افضل است، چون همه وابستگیهای دنیا را زیر پایش میگذارد و میآید. عبدالحمید اهل تظاهر و ریا نبود. در رابطه با جنگ اصلاً شوخی نداشت. موقعی که شهید شد بسیجی بود و من پاسدار بودم، اما من عاشق و مطیعش بودم.
مهندس «نصرالله سعیدی» فرمانده عملیات لشکر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) از حضور شهید شاهحسینی در والفجر 8 نیز می گوید: خط که توسط غواصها شکسته شد، دستور رسید نیروهایی که سوار قایقها هستند حرکت کنند. با توجه به برنامه مانور عملیات گردان، قرار شد گروهان اول را شهید شاهحسینی هدایت کند و خودم گروهان دوم را جلو ببرم. معبری که شهید شاهحسینی نیروهایش را از آن عبور داد مستقیماً روبهروی پلی بود که متصل میشد به جزیره امالبابی.
شهید عبدالحمید شاه حسینی در کنار شهید جعفر جنگروی
حمید فوری وارد کانال خط اول جزیره امالرصاص شد و سریع کار پاکسازی سنگرها را انجام داد. با سرعت خودش را به پل امالبابی رساند و نیروها را مستقر کرد. از یک طرف تاریکی هوا و از طرف دیگر باران شدید که زمین را لغزنده کرده بود سرعت و تحرک را از ما گرفته بود. ما با تأخیر رسیدیم. وقتی الحاق برقرار شد، شهید حمید شاهحسینی را پیدا کردم، دیدم تمام بدنش خیس است و از شدت سرما میلرزد.
پرسیدم چه خبر؟ گفت زمانی که به پل رسیدم خواستم از روی پل عبور کنم و وارد جزیره امالبابی شوم و آنجا را شناسایی کنم. روی پل گلوله خورد و پل کج شد، باران هم میآمد که سبب لغزندگی پل شده بود، لیز خوردم و توی آب افتادم. خلاصه با شهید حمید نیروها را سازماندهی کردیم و به مقر گردان مستقر در جزیره امالرصاص حمله کردیم و آنجا فتح شد. در آن گیر و دار شهید حاجعبدالله نوریان را دیدیم که با بچههای تخریب سریع دست به کار شدند و با انفجار خرج، یگ گودال برای جانپناه رزمندهها درست کردند.
بچههای گردان را در سنگرها پخش کردیم. شهید حمید را فرستادم سمت سرپل جزیره امالبابی و با او در تماس بودم. شاهحسینی سرپل مستقر بود و تمام عراقیها میدانستند فقط از آنجا میتوانند فرار کنند. به سمت پل که میآمدند توسط حمید اسیر شده و به عقب فرستاده میشدند. دشمن خیلی سعی کرد سرپل را بگیرد و بتواند خودش را پشتیبانی کند، اما حمید شاهحسینی و یارانش اجازه نفس کشیدن را به دشمن ندادند.
انتهای پیام/