الان خودت را به مردن بزن!
روایت یک رزمنده از عملیات نصر۴: نزدیک صبح بود که من از چند ناحیه مورد اصابت نارنجک قرار گرفتم، چون وقتی به بالای قله رسیدیم، عراقیها با نارنجک به استقبال ما آمدند. فرمانده گفت: هر طوری هست، خود را به عقب ببر، چون کسی به عقب برنمیگردد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، عملیات نصر 4 در ادامه عملیات کربلای 10 و با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران در منطقه جبهه شمالی: سلیمانیه و ماووت، در چهار محور از تاریخ 31/3 الی 14/4/1366 اجرا شد.
در این عملیات که با هدف پیشروی به سوی سلیمانیه و تصرف ماووت انجام شد، رزمندگان خودی در دو شبانهروز موفق شدند به اکثر اهداف موردنظر دست یابند.
متقابلاً نیروهای دشمن در روزهای بعد چندین بار پاتک کردند که همه به شکست انجامید. در جبهه خودی نیز با اعزام یگانهای تازهنفس به منطقه، چند عملیات بهمنظور رفع نواقص محورهای قشن و تپه دوقلو انجام شد.
این عملیات پس از 15 روز پایان یافت و نتایج آن آزادسازی شهر ماووت و ارتفاعات ژاژیله، قشن، یال غربی ارتفاع گلان، تپه دوقلو (بالوکاوه) و دشت بالوسه و نیز ترمیم برخی خطوط پدافندی عملیات کربلای 10 بود.
روایت یک رزمنده از این عملیات: در عملیات نصر 4 که به آزادسازی شهر ماووت عراق منجر شد، من در گردان حمزه سید الشهدا (ع) لشکر 25 کربلا بودم.
این عملیات با سایر عملیاتها فرق داشت، چون تا قبل از اینکه ما وارد عمل شویم، عراقیها تپهای را که نیروهای ما روی آن مستقر بودند، گرفتند (تپه سبحان).
وقتی ما به تپه رسیدیم، دیدیم سه، چهار نفر از بچهها دارند مقاومت میکنند و چیزی نمانده که عراقیها تپه را بگیرند. در همان لحظه اول، معاون گردان حمزه سیدالشهدا (ع)، سردار شهید غلام رضا فلاح نژاد، شهید شد و خیلی از نیروهای کیفی گردان هم مجروح و شهید شدند.
دو ساعتی عملیات عقب افتاد تا دوباره گردان سازماندهی شود. دستور عملیات دوباره صادر شد و ما داخل یک کانال به سمت قله های قشن حرکت کردیم. قلههای قشن که پشت سر هم قرار داشت، سه تا بود و فاصله تپه سبحان با قشن حدود 700 متری میشد.
وقتی وسط راه بودیم، عراقیها متوجه عملیات ما شدند و منورها بالای سرمان به رقص درآمدند و منطقه را مثل روز روشن کردند.
بچهها بدون وقفه به راه خودشان ادامه دادند و عراقیها با دوشکا ما را زیر آتش گرفتند. خیلی از بچهها مجروح شدند ولی به هر زحمتی بود، تا پای قله رفتیم.
نزدیک صبح بود که من از چند ناحیه مورد اصابت نارنجک قرار گرفتم، چون وقتی به بالای قله رسیدیم، عراقیها با نارنجک به استقبال ما آمدند.
فرمانده به من گفت: هر طوری هست، خود را به عقب ببر، چون کسی به عقب برنمیگردد. من کشانکشان راه کانال را گرفتم و به عقب برگشتم.
بین راه یکی از مجروحها را دیدم که از ناحیه شکم مجروح شده بود. از من خواست کمکش کنم و من با چفیه محکم شکمش را بستم و چفیه دیگری را در قسمت سینه او گره زدم تا هنگام کشیدنش، در زیر بغلگیر کند.
یک سر چفیه را به پای چپم که مجروح شده بود، بستم. پای راستم را که سالم بود، محکم به زمین فشار میدادم و او را به همراه خود به بالای تپه میکشیدم.
نزدیکهای صبح چند نفر را دیدم که دارند به سمت ما میآیند. گفتم شاید عراقی باشند. به آن مجروح گفتم: خودت را به مردن بزن. احتمال دارد عراقیها باشند. وقتی به نزدیکیهای ما رسیدند، دیدم فارسی صحبت میکنند. نفس راحتی کشیدم و آنها را صدا کردم.
وقتی خواستند من را بالای برانکارد بگذارند، گفتم: اول این برادر را ببرید، چون اصلاً حالش خوب نیست. همین کار را کردند و من با گروه دیگری از بچهها به عقب منتقل شدم.
انتهای پیام/