پاسدار ادبیات ملی

همه چیز از ظهر داغ تیرماه در سال ۱۳۶۷ شروع شد، روزی که مرتضی سرهنگی و هدایت‌الله بهبودی در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی با هم تصمیمی گرفتند تا راهی سخت را شروع کنند و دفتر ادبیات و هنر مقاومت را بنیان‌گذاری کردند.

به گزارش گروه رسانه‌های خبرگزاری تسنیم، مرتضی سرهنگی نامش با ادبیات گره خورده است؛ ادبیات جنگ و دفاع مقدس. می‌نویسد و روایت می‌کند تا خاطره‌ها گم نشود. همان کتاب خریدن‌ها از کودکی و مجله خواندن‌ها در تمامی این سال‌ها با آقا مرتضی بوده و از او جدا نشده است. شاید همان سال 1367 که با هدایت‌الله بهبودی تصمیم گرفتند راهی پیدا کنند که خاطرات جنگ نوشته شود، فکر نمی‌کردند روزی هر دوی آنها اسم‌شان با ادبیات مقاومت و جنگ گره بخورد. اما جنگ و نوشتن از آن برای او از سال 67 شروع نشد، بلکه خبرنگار بود و در روزنامه جمهوری اسلامی می‌نوشت، برای همین با شروع جنگ به جنوب رفت. از همان زمان دنبال روایت‌های جدید بود، شاید برای همین به سراغ کتاب‌های نوشته شده از جنگ در دنیا رفت تا بداند چه چیزی را می‌تواند از آن منطقه بگوید که تا به حال هیچ‌کس راوی آن نبوده است. هویزه اولین جایی بود که در جنگ دید و مدتی را همان‌جا سپری کرد تا بتواند راوی اتفاقات باشد. اما فقط به لشکر خودی و اطلاعات و داده‌های این طرف اکتفا نکرد. او می‌خواست روایت‌های آن طرف را هم داشته باشد، برای همین به اردوگاه نگهداری از اسیران عراقی رفت و از صبح تا شب خاطرات آنها را شنید. در روزنامه ستونی به نام اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی را شکل داد. اسیران عراقی حرف‌های تازه‌ای می‌زدند، حرف‌هایی که تا به ‌حال کسی نشنیده بود. حتی از چگونگی مقاومت‌ها و رشادت سربازان ایرانی سخن می‌گفتند. برخی از اسیران عراقی که تحصیلکرده بودند، کاغذ و قلم می‌خواستند و خاطرات خودشان را می‌نوشتند؛ خاطراتی که البته بعدها تبدیل به کتابی شد به‌عنوان «اسرار جنگ تحمیلی». بعد از آن ستون‌نویسی‌ها در روزنامه، حالا به دنبال آن بود که بتواند روایت‌ها را جور دیگری ثبت و ضبط کند. برای همین همه چیز از ظهر داغ تیرماه در سال 1367 شروع شد، روزی که او و هدایت‌الله بهبودی در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی با هم تصمیمی گرفتند تا راهی سخت را شروع کنند و دفتر ادبیات و هنر مقاومت را بنیان‌گذاری کردند. اتاقی کوچک با میز و دو صندلی، شد شروع مسیری روشن برای دو نفری که معتقد بودند، باید این خاطرات را ثبت کنند تا در دل تاریخ بماند. 

در این سال‌ها آنها هر بار ایده‌ای جدید را برای ثبت خاطرات داشتند و فقط به همان داشته‌ها و اقدامات سال 67 نگاه نکردند. اسرا که آزاد شدند، سعی کردند تا نوشته‌ها را به‌سمت اسرا و زندگی اردوگاهی ببرند. سرهنگی درخصوص این اتفاق و نگاه می‌گوید: «50 هزار اسیر ایرانی که از اسارت بازگشته‌اند هر کدام دارایی ملی کشور بودند، که باید خاطرات‌شان ثبت می‌شد. هر کدام آنها کتابی هستند که دست ما را در دست دنیایی می‌گذارد که ما نمی‌توانستیم آن را ببینیم.» یک بار در مراسمی وقتی به او گفتند چرا نگاهت به خاطرات اسرا متفاوت است، کمی مکث کرد و گفت: «جنگ برای سربازی که به اسارت درمی‌آید تمام نمی‌شود، بلکه عوض می‌شود. تصویر سربازی که دستانش را روی سرش می‌گذارد، از خاک کشورش جدا می‌شود و به‌دنبال سرنوشت نامعلومی می‌رود، تصویری است که ناگفته‌های بسیاری در دل خود دارد و حال این ناگفته باید روایت و ثبت شود؛ سربازی 20ساله که به اسارت درمی‌آید و 30‌ساله به کشور بازمی‌گردد، گنجینه خاطراتی سیاه و شگفت‌انگیز است که نقل آن پرتره شفافی از جنگ به مردم ارائه می‌دهد.» مرتضی سرهنگی، هیچ وقت از نوشتن و تحقیق و پژوهش خسته نشد، به گفته خودش برای اینکه بداند جاهای دیگر چطور از جنگ روایت می‌کنند، سفر را انتخاب کرد و به روسیه رفت. روایتش از این سفر را این‌طور می‌گوید: «در روسیه اتحادیه نویسندگان جنگ وجود دارد. من خودم به آنجا رفتم و با اعضای آن صحبت کردم. وقتی رئیس این اتحادیه را دیدم، گفت بیماری قلبی دارد و امروز در بیمارستان بوده؛ اما وقتی مطلع می‌شود که دو خبرنگار جنگ از ایران به روسیه آمده‌اند، پیش ما می‌آید تا با ما صحبت کند. او به من گفت ما بیش از 1000 رمان درباره جنگ منتشر کرده‌ایم. توجه کنید! 1000 رمان! رمان با خاطره خیلی فرق می‌کند. یعنی اینها از سال 1945 که جنگ تمام شد تا 1990 به این عدد رسیده‌اند. او به من گفت روسیه بدون «ادبیات جنگ» فقط یک خاک پهناور است.» 

همین می‌شود که در تصمیمش برای نوشتن استوار می‌ماند. نویسنده و راوی تربیت می‌کند، خاطرات زنان از جنگ را جدی می‌گیرد و دنبال می‌کند، شاید بهتر باشد این‌طور بگویم، او روایت زنانه از جنگ را کلید زد چون معتقد بود ثبت خاطرات زنان با آن احساس و شوری که در پشت جبهه‌ها داشتند، باید بماند تا همه بدانند که زنان پا‌به‌پای مردان جنگیدند. او معتقد است اگر جعبه سیاه سینه‌ مادران، زنان، کودکان و اسرای جنگ را باز کنیم، صدای هزینه جنگی که به ما تحمیل‌شده بلندتر می‌شود. برای همین سعی کرد روایتگر خاطرات مختلف باشد تا بتواند صدای همه مردم ایران باشد و بماند. مواجهه او با کتاب‌ها و کاری که در این سال‌ها انجام داده هم جالب توجه است؛ هر کتاب و هر خاطره برایش جدید و آغاز مسیری تازه بود، در خاطراتش از مواجهه با کتاب «پایی که جا ماند» این‌طور نقل می‌کند: «وقتی به اتاق کارم رسیدم دو جزوه قطور روی میز دیدم و با خودم گفتم با این‌ همه کار، این دیگر چیست؟ آن را برداشتم و ورق زدم، وقتی به تقدیمیه کتاب رسیدم دیگر نتوانستم ادامه دهم. این جزوه‌ها خاطرات یک اسیر ایرانی بود که خاطراتش را به گروهبان عراقی که او را شکنجه می‌کرد تقدیم کرده بود.»

مرتضی سرهنگی به روایت نزدیکانش در این سال‌های زندگی همیشه بر یک پاشنه چرخیده و نویسنده بودن را انتخاب کرده و نخواسته چیز دیگری باشد. رضا امیرخانی شاید این ویژگی را رساتر روایت می‌کند و می‌گوید: «وابستگی و دلبستگی همنسلان من از حوزه‌ هنری، آقای سرهنگی است. هر وقت وارد حوزه می‌شوم، می‌بینم که همه‌جای حوزه هنری عوض شده ولی تنها جای ثابت حوزه آقایان سرهنگی و بهبودی هستند. من تصورم این است این دو بزرگوار برای ما نام، نشان و اصالتی را حفظ کرده‌اند که به‌نظر من از کمان و کتاب‌های ایشان ارزشش خیلی بیشتر است. من از این منظر خود آقایان سرهنگی و بهبودی را بالاتر از کارهایشان می‌بینم، زیرا آقای سرهنگی به ما نشان می‌دهد چه کاره بودیم و چه می‌کردیم. در ما مرسوم است که قصه‌نویس‌ها ورشکسته می‌شوند و بعد از دوره‌ای ظرف خلاقیت‌شان تمام می‌شود و بعد از آن نویسندگان به کارهای نقد روی می‌آورند، اما در دوره‌ای که هرکسی می‌خواهد جای دیگری باشد، آقای سرهنگی هیچ وقت نخواست تبدیل به چیز دیگری شود. همین بسیار باارزش است. آدم‌های دور و برمان برای تبدیل شدن به چیز دیگر تلاش می‌کنند، اما مرتضی سرهنگی، خودش است و تبدیل شدن به چیز دیگری را نخواسته. این برای من آموزنده است.»

مرتضی سرهنگی این روزها در بیمارستان بستری است، اصلا همین شد که این گزارش نوشته شد، از کم‌معرفتی ما رسانه‌ای‌ها که با این اتفاق، یاد مردی افتاده‌ایم که سال‌هاست کتاب و روایت برایش تبدیل به یک مساله مهم شده و به گفته خودش وقتی می‌شنود یک جانباز یا یادگار جنگ دیگر نیست، دلش می‌گیرد که خاطره‌ای را ثبت نکرده تا در دل تاریخ باقی بماند. سرهنگی خودش یک رسانه است، رسانه‌ای که در این سال‌ها سعی کرده خط و ربطش را ثابت نگه دارد، می‌نویسد تا این کتاب و خاطره به یک اثر هنری تبدیل شود. او معتقد است باید همیشه از دوران دفاع مقدس، مقاومت و خاطراتش نوشت و در این تاکیدش اشاره‌ای می‌کند به خاطرات خلبان شهید لشگری که 18سال در بند اسارت و سلول انفرادی بعثی‌ها بود و می‌گوید: «این شهید تعریف می‌کرد در تمام این 18سال فقط دو قلپ آب خنک خورده بودم و من همین دو قلپ را به‌عنوان قیمت تمام ‌شده جنگ یاد می‌کنم. قیمتی که هنوز برای ما درنیامده است؛ این قیمت را هنر و ادبیات درمی‌آورد، نه سیاست.» او 36 سال است که در حال ثبت این هنر است و هیچ چیز برایش تغییر نکرده و انگار که همان تابستان 1367 تا 1403 برای او و همکارانش، فقط مسیری طولانی برای رسیدن به همان هدف‌هایی است که روز اول در دفتر ادبیات مقاومت چیدند تا پرچم نوشتن از جنگ زمین نماند و باید به احترام همه این سال‌هایی که او نوشت و خسته نشد، نوشت تا بماند در تاریخ، تمام قد ایستاد.» 
منبع:‌ فرهیختگان

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط