مادر شهیدان محمودنژاد به فرزندان شهیدش پیوست


مرحومه آشفته، مادر شهیدان والامقام حسن و حسین محمود نژاد دار فانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست

به گزارش خبرگزاری تسنیم از قم، مرحومه آشفته، مادر شهیدان والامقام حسن و حسین محمودنژاد دار فانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

مراسم تشییع و تدفین مادر گرانقدر شهیدان محمودنژاد امروز شنبه 31 شهریورماه ساعت 15:30 از مسجد مصطفی خمینی واقع در بلوار بسیج به طرف گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم برگزار می‌شود.

شهید حسین محمودنژاد متولد 1337 در قم و از مبارزان دوران انقلاب بود که در 22 بهمن سال 57 بر اثر اصابت تیر مستقیم عمال رژیم ستمشاهی در تهران به شهادت رسید و در بهشت زهرا(س) قطعه 21، ردیف 54، شماره 29 به خاک سپرده شد. 

شهید حسن محمودنژاد نیز از اعضای کمیته استقبال و از محافظان حضرت امام(ره) در ابتدای انقلاب بود. وی از نیروهای گردان محمد رسول الله(ص) لشکر 17 بود و در عملیات محرم سال 61 در سن 26 سالگی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار این شهید در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم قطعه2، ردیف8، قبر 216 قراردارد. 

همچنین غلامرضا محمودنژاد برادر این دو شهید نیز از جانبازان 60 درصد دفاع مقدس محسوب می‌شود.

خاطرات مادر شهیدان محمودنژاد از فرزندان شهیدش

مادر شهیدان محمودنژاد در یکی از گفتگوهای خود در سال‌های قبل به ذکر خاطراتی از زمان مبارزه با رژیم طاغوت پرداخت و تاکید کرد: از وقتی امام خمینی(ره) را دستگیر کردند همه مردم از جمله من و فرزندانم به تکاپو افتادیم و در تظاهرات مختلف شرکت می‌کردیم و بچه های من نیز آرام و قرار نداشتند و این همه شور و اشتیاق آنان محبتی بود که خداوند در دل آن‌ها قرار داده بود.

وی با اشاره به فعالیت‌های انقلابی شهیدان حسین و حسن محمودنژاد گفت: یک روز که کماندوها در تظاهرات دنبال حسین بودند او پشت بام به پشت بام فرار کرد تا به یک باغی رسید و از دیوار باغ پایین پرید و از لابه لای درختان مارپیچ حرکت کرد تا این‌که کماندوها او را گم کردند و وی موفق به فرار شد، سپس پیرمرد شیخ به فریاد او رسیده و او را پناه داده‌ بود، همان روز من از شدت نگرانی به ژاندارمری برای کسب اطلاعات از پسر گمشده‌ام رفتم و وقتی نتیجه‌ای حاصل نشد ناامید به منزل بازگشتم که حسین را در خواب دیدم و خیالم آرام گرفت.

این مادر شهید ادامه داد: یک روز حسن و احمد دوستش در حال جاسازی اعلامیه‌ها در ساک بودند که از او پرسیدم کجا می‌روی؟ و او پاسخ داد تهران منزل خواهرم، من می‌دانستم اگر همراه آن‌ها بروم می‌توانم از اعلامیه‌ها مواظبت کنم پس با اصرار فراوان سه نفری از خانه بیرون زدیم و شهر پر از مامور بود و برای همین نمی‌خواستم برای بچه‌هایم خطری پیش بیاید لذا آن‌ها را به منزل دخترم فرستادم و خودم تمام اعلامیه‌ها را در سطح شهر تهران پخش کردم و بعد از بازگو کردن این موضوع برای حسن بسیار ابراز خوشحالی کرد و گفت یک قدم به جلو رفتیم.

وی با اشاره به این‌که در زمان انقلاب اگر امام خمینی(ره) اعلام جهاد می‌کرد که حضور خانم‌ها الزامی است من نیز خودم را به مهلکه می‌رساندم، بیان کرد: از روزی که تظاهرات گسترده در سطح شهر آغاز شد به هیچ‌عنوان مانع حضور فرزندانم در تظاهرات نشدم و چه بسا خودم در ردیف اول تظاهرکنندگان قرار می‌گرفتم چون از هیچ چیز نمی ترسیدیم و فرزندانم شور و اشتیاق حضور در تظاهرات و در رکاب امام خمینی(ره) را داشتند.

خانم آشفته اظهار کرد: اگر فرزندانم برای تظاهرات به بیرون می‌رفتند، همیشه انتظار داشتم که خبر شهادت، اسارت یا زخمی شدن آن‌ها را به من برسانند و همیشه خودم را برای این موضوع آماده کرده بودم چون می‌دانستم رفتن آن‌ها با خودشان اما برگشتن آن‌ها با خدا است و سرانجام هم آن شب سخت فرا رسید؛ شب 22 بهمن‌ماه از تهران به قم آمدیم و همه بچه‌ها نیز به قم بازگشتند اما حسین نیامد؛ بچه‌ها دوباره رفتند تهران و عکس شهیدشدن حسین را از پزشک قانونی گرفتند و به قم برگشتند؛ اغلب فامیل شهادت حسین را فهمیده بودند اما هیچ‌کس به من حرفی نزد و فقط خبر دروغ مجروح شدن او را اعلام کردند، بعدها متوجه شدم عزیزم بدون تشییع جنازه در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده‌است.

مادر شهیدان محمودنژاد که داغ شهادت پسرش حسن را سه سال بعد از شهادت حسین متحمل شده‌است، بیان کرد: آبان‌ماه سال 61 دخترم مرا به بهانه مجروح شدن یکی از اقوام شوهرش به اصفهان برد و زمانی که به اصفهان رسیدیم اجازه ورود من به بیمارستان را ندادند و من متوجه شدم که خبر مجروح شدن حسن را از من پنهان می‌کنند.

وی ادامه داد: صبح روز بعد بالای سر تخت حسن در بیمارستان رفتم و در لحظات آخر شهادتش شعار نه شرقی نه غربی، جمهوری اسلامی ذکر لب او بود و سپس شهید شد؛ همان لحظه خدا را شکر کردم که حسن و حسین را در راه امام حسین(ع) فدا کردم.

آشفته اظهار کرد: حسن و حسین از خبر شهادت خود خبر داشتند و لذا همیشه می‌گفتند که اگر شهید شدند هیچ‌وقت برای آن‌ها گریه نکنم؛ خدا به من یک قدرت عجیبی داد تا نه تنها برای فرزندانم اشک نریزم بلکه به همه تبریک گفتم و به جای رخت عزا، سفید پوشیدم؛ امروز نیز با گذشت این همه سال هنوز اگر بخواهم گریه کنم برای حضرت زینب(س) و علی‌اکبر(ع) اشک می‌ریزم و هیچ‌‍وقت به خاطر فرزندانم گریان نیستم.

وی با تأکید بر این‌که برای حسین آرزوی دامادی داشتم، گفت: برای حسن و حسین خواستگاری نیز رفته بودم و کارهای عروسی آن‌ها در حال شکل گرفتن بود اما به دلیل تظاهرات و اعلام جهاد از سوی امام خمینی(ره) همه خواسته‌های خود را فراموش کردیم و عاشقانه در راه انقلاب و امام خمینی(ره) دو شهید و یک جانباز دادم.

انتهای پیام/