فلسفهی نبرد صهیونیستها تحققِ مقدمات آرماگدون است
اساساً برای درک مفهوم صهیونیسم، ابتدا باید به معنای آن و نگاه موعودگرایانهای که با آن پیوند دارد، بپردازیم. بسیاری از مباحثی که در فلسفه جنگی این جنبش در سال ۲۰۰۱ آغاز شد، به عنوان مقدمات جنگ آرماگدون تلقی میشود.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مسئلهی «مدیریت جهانی» یکی از مهمترین چالشهای تمدنهای معاصر است که به تلاشها و برنامههای گستردهای برای هماهنگسازی اقدامات و سیاستها میان ملتها و جوامع در زمینههای مختلف همچون صلح، عدالت، محیط زیست و اقتصاد اشاره دارد. در طول تاریخ، هر مکتب و نظام فکری که شکل گرفت، باور داشت که میتواند دنیا را با روش خود مدیریت کرده و مشکلات اساسی بشر را حل کند. نظامهایی چون کاپیتالیسم، مارکسیسم، و سوسیالیسم، هر یک با دیدگاههای خود سعی در ایجاد مدلی برای ادارهی جهان داشتهاند. این مکاتب هرچند در ابتدا با ایدههایی بزرگ و جامع آغاز شدند، اما در عمل با چالشهایی روبرو گشتند که پاسخگوی نیازهای واقعی بشریت در حوزههای عدالت اجتماعی، رفع تبعیض و برقراری صلح نبودند. از این جهت آوردهی چنین تفکراتی در دوران حاضر، انسانها را با مشکلات فراگیر و پیچیدهای همچون نابرابری اقتصادی، تغییرات اقلیمی، درگیریهای مسلحانه و بحرانهای انسانی مواجه کرد.
در این میان، ایدهی موعودباوری و باور به ظهور منجی در ادیان مختلف بهویژه اسلام، بهعنوان یک دیدگاه نجاتبخش در برابر مشکلات و نابرابریهای جهان مطرح میشود. از این دیدگاه، مدیریت جهانی حقیقی زمانی امکانپذیر میشود که یک رهبر عادل و الهی بر اساس اصول اخلاقی و عدالت جهانی برپا شود و انسانها را به سوی وحدت، صلح و عدالت واقعی هدایت کند. در فرهنگ اسلامی، باور به ظهور امام مهدی (عج) بهعنوان منجی نهایی و کسی که مدیریت جهانی را بر اساس عدالت و اخلاق برقرار خواهد کرد، امید و راهنمایی ویژهای برای عبور از این چالشهای جهانی فراهم میکند؛ همچنان که موعودباوری اساس تمام ادیان آسمانی شناخته میشود و تنها در مصداق موعود اختلاف دارند. منتها در بین این گفتوگوی بین ادیانی، جنبش نحس و افراطی به نام صهیونیزم شکل گرفت که نه تنها بسیاری از چالشها و تناقضات مکاتب مادیگرای پیشین را در خود داشت، بلکه آنها را تقویت و تشدید کرد.
صهیونیسم، با بهرهبرداری از مفهوم موعودگرایی، ایدهی بازگشت به سرزمین موعود را با انگیزههای ملیگرایانه و سلطهجویانه ترکیب کرد و به نوعی، موعودگرایی را در جهت منافع سیاسی و اقتصادی خود مصادره کرد. این جنبش، برخلاف آموزههای الهی که در پی صلح و عدالت برای همه بشریت است، به تفرقهافکنی، تحمیل سلطه و برتریجویی دامن زده است. صهیونیسم از طریق ادعای پیوند با باورهای دینی، خود را حامی یک آرمان الهی جلوه میدهد، در حالی که بسیاری از اقدامات آن با اصول اخلاقی و عدالتخواهانهی ادیان، از جمله یهودیت در تضاد است. این جنبش با تکیه بر ایدئولوژی افراطی و انحصارطلبانه، چالشهای گستردهای در سطح جهانی ایجاد کرده و همچنان یکی از موانع بزرگ در مسیر تحقق عدالت و مدیریت جهانی بر پایهی اصول انسانی و الهی به شمار میرود.
درباره این موضوعات با محمدحسین طاهری آکردی دانشیار ادیانِ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمةالله علیه در میز پژوهشی مؤسسه حقپژوهی به عنوان مرکز تخصّصی نقد و بررسی فرق، ادیان و جریانات انحرافی گفتوگو نشستیم. مشروح گفتوگوی اول را در ادامه میخوانید.
برای درک صهیونیسم باید به دیدگاه موعودگرایانهی آنان بپردازیم
* خیلیها وقتی از صهیونیسم صحبت میکنند، به ابعاد نظامی آنها و رفتارهای حیوانی و کشتارهای وحشیانهی آنان سخن میگویند. از دیدگاه اندیشهای، این جنبش تابع چه ایدهای است؟
ابتدا باید عرض کنم بحثهایی که بنده میگویم، بیشتر مبنای اعتقادی دارد و این نکته بسیار حائز اهمیت است. ما در تحلیل مسائل جهانی اغلب به صورت سطحی و تکبعدی عمل میکنیم؛ برخی به تحلیلهای اقتصادی میپردازند، برخی سیاسی و برخی دیگر دینی. اما واقعیت این است که انقلاب ما، یک انقلاب اسلامی بوده و شناخت صحیح از جماعتهای مختلف، چه شیعه و چه غیرشیعه، باعث میشود تا بتوانیم به درک بهتری از مشکلات جهانی دست یابیم و از آنها جلوگیری کنیم.ما باید این مسئله را از بسیاری زوایا بررسی کنیم و فقط به یک بعد از قضیه صهیونیسم محدود نشویم. این موضوع اهمیت بالایی دارد و نیاز به یک بررسی جامع و عمیقتر دارد.
اساساً برای درک مفهوم صهیونیسم، ابتدا باید به معنای آن و نگاه موعودگرایانهای که با آن پیوند دارد، بپردازیم. سپس به بررسی راههای تسلط بر جهان توسط این جنبش بپردازیم و در نهایت وظایفی که ما در مقابله با این امر داریم را مورد بررسی قرار دهیم.
فلسفهی نبرد صهیونیستها تحققِ مقدمات آرماگدون است
یکی از اصلیترین نکاتی که در اینجا وجود دارد، تعدادی سؤال کلیدی است. جریان صهیونیسم در دوره جورج بوش پسر با تلاش برای تحقق آرمانهای خود در سال 2007 به چالشهایی برخورد و تا حدی تعطیل شد. همچنین در دوره اوباما، این جریان در آمریکا تضعیف شد و اکنون دوباره مباحث مربوط به آخرالزمان در حال مطرح شدن است؛ لذا بسیاری از مباحثی که در فلسفه جنگی این جنبش در سال 2001 آغاز شد، به عنوان مقدمات جنگ آرماگدون تلقی میشود. به رغم این تلاشها، آنها نتایج مطلوبی کسب نکردند و دلایل این ناکامی قابل بررسی است.
چند سؤال کلیدی وجود دارد که هیچگاه تمام نمیشود. یکی از این سؤالها این است که چرا آمریکا با ما مخالف است؟ اگر ما بگوییم با آمریکا مخالفیم، ممکن است بگویند شما افراد مهمی هستید که در همه جا دعوا دارید. اما چرا خود آنها با ما مخالفند؟ چرا در تمامی تحولات، آمریکا علیه ایران موضع میگیرد در حالی که به گمان آنها ایران به نظر نمیرسد عددی باشد؟ آیا واقعاً نگرانی آنها از داشتن بمب اتم یا مسائل هستهای و مقاومتی است؟ در حالی که این موضوعات 40 سال پیش هیچکدام وجود نداشتند. در واقع، قطع روابط از سوی آمریکا آغاز شد و ایران هیچگاه اولینبار این قطع رابطه را شروع نکرد. در آن زمان نه مقاومتی وجود داشت، نه حزباللهی، نه توان موشکی، و نه برنامه هستهای.
دعوا سر این است که دنیا تحت چه مدیریتی اداره شود
فضای کنونی به گونهای است که اگر بخواهیم در یک جمله توضیح دهیم، دلیل مخالفت آمریکا با ایران و تقابلهای امروز ما ناشی از این است که دعوا بر سر این است که دنیا تحت چه مدیریتی باید اداره شود. این جدال شامل مؤلفههایی همچون بازگشت مهدی عجلالله تعالی فرجه، مسیح، یا سوشیانت (منجی زرتشتیان) است. نظر فوکویاما و دیدگاه جنگ تمدنهای هانتینگتون نیز بر اساس همین مبنا شکل گرفته که میخواهد دنیا را مدیریت کند.
سؤالی که مطرح میشود، این است که چرا این کشور که خودش علیه ایران موضعگیری میکند، از ظرفیتهای انسانی و فرهنگیاش استفاده نمیکند؟ بهویژه در مورد مسائلی مانند بحران فلسطین، باید پرسید چه ربطی به ما دارد؟ درحالیکه ما بیشتر باید به مسائل داخلیمان میپردازیم، درگیر اصطلاحاتی همچون "تهاجم فرهنگی"، "ناتو فرهنگی"، "انقلاب مخملی"، "جنگ نرم"، "دهکده جهانی" و "آرماگدون" هستیم. این اصطلاحات در دو یا سه دهه اخیر بارها مطرح شدهاند.
* شما درباره تضاد بین صهیونیسم و یهودیت نظریههایی را مطرح کردید. در این باره مقداری توضیح دهید
ریشه صهیونیزم در انگلیس شکل گرفت
صهیونیسم، یک تفکری است که ابتدا در انگلستان شکل گرفت و بعداً در آمریکا گسترش یافت و نتیجه این تفکر، شکلگیری اسرائیل است. این موضوع هیچ ارتباطی با یهودیت ندارد؛ چهار نفر یهودی که در زندگی روزمره ما حضور دارند، نمیتوانند نمایانگر کل داستان باشند. جالب است که بسیاری از یهودیان حتی اسرائیل را نمیپذیرند و کسانی که به آنجا رفتهاند، بهخاطر مزایای خاصی که وجود دارد، زندگی میکنند. بنابراین، با توجه به محدودیت زمان، سعی میکنم بهطور خلاصه به عناوین بپردازم. میخواهم در یک دوره تاریخی بیشتر صحبت کنم. آنچه که میگویم خواب و خیال نیست و تحلیل من نیست؛ بلکه واقعیتهایی است که محقق شدهاند یا ممکن است محقق شوند.
فرضیهی اداره جهان توسط یهودیان غلط است
باید تأکید کنم که نظریهای مبنی بر اینکه یهودیان جهان را اداره میکنند را کاملاً رد میکنم و در این گفتوگو میخواهم اثبات کنم که اینگونه نیست. آیا ممکن است که جمعیتی حدود 5 تا 15 میلیون نفر دنیا را کنترل کنند؟ این افراد اگرچه ثروتمند هستند، اما بررسی کنید که در میان بزرگترین سرمایهداران جهان، چند نفر یهودی هستند و مقایسه کنید با مسلمانها، مسیحیها و سکولارها. بر اساس تعداد افراد یهودی در جهان، ادعای اداره دنیا توسط آنان نه فقط غیرمنطقی به نظر میرسد، بلکه مستندات و آمارها هم این ادعا را تأیید نمیکند.
در حال حاضر، در انتخاباتی که در آمریکا برگزار شد، 6 کاندیدا وجود داشت و از این تعداد، تنها برخی شناختهشدهاند. این موضوع به قدرت رسانهها برمیگردد؛ بسیاری از کاندیداها به طور کامل از سوی مردم شناخته نمیشوند. نباید فکر کنید که تنها اینجا افراد شناختهشدهای وجود دارند. در آمریکا نیز بسیاری از مردم آنها را نمیشناسند. در دل این شبکه صهیونیستی، نه تنها یهودیان وجود دارند، بلکه مسلمانان و مسیحیان نیز در آن مشارکت دارند. اگر شما نام چند یهودی را مثال بزنید، من میتوانم 10 مسلمان نیز نام ببرم.
سؤالی که باید پرسید این است که چه کسانی از پولهای کشورهای اسلامی برای جنگ و کشتار در غزه، سوریه و عراق استفاده میکنند؟ آیا فکر میکنید این پولها تنها از آمریکا و اروپا تأمین میشوند؟ خیر، بخش قابل توجهی از این پولها توسط کشورها و گروههای اسلامی تأمین میشود. بنابراین، باید نگاهمان را تغییر دهیم و به این درک برسیم که کسانی که واقعاً دنیا را مدیریت میکنند، مسیحیان صهیونیست هستند نه یهودیان. اگر حمایتهایشان از اسرائیل کنار گذاشته شود، به شما قول میدهم که اسرائیل در غزه شکست خواهد خورد و حتی به حزبالله نخواهد رسید.
بزرگنمایی یهودیان توسط مسیحیان صهیونیست انجام میشود
نکته قابل تأمل این است که بزرگنمایی یهودیان توسط مسیحیان صهیونیست انجام میشود. آنها با ایجاد جنگهای مذهبی بین ادیان مختلف، سعی دارند که اتحاد میان انبیای خدا و پیامهای مشترک را از بین ببرند. در حقیقت، ادیان هیچ مشکلی با یکدیگر ندارند و همه هم پیامهای واحدی به بشریت منتقل کردهاند. تنها پیروان این ادیان هستند که ممکن است دچار افراط و تفریط شوند. به عنوان مثال، داعش نماینده اسلام نیست و صهیونیسم هم نماینده یهودیت و مسیحیت حقیقی نیست. این پدیده به گروهی خاص از یهودیان و مسیحیان مربوط میشود که اهداف خاص خود را دنبال میکنند.
صهیونیسم معتقد به مبانی آخرالزمانی است
* لطفاً درباره تفکر موعودگرایی صهیونیسمها مقدار بیشتری توضیح دهید.
صهیونیسم یک مکتب فکری است که معتقد است در آخرالزمان، پیش از ظهور موعود، دولت یهودی در فلسطین شکل خواهد گرفت، به ویژه در تپه صهیون. بنابراین، کسی که به این باور اعتقاد دارد، صهیونیست محسوب میشود. این فرد ممکن است یهودی، مسیحی، مسلمان، بودایی یا هندو باشد؛ این اعتقاد به تفکر مربوط میشود و نه به دین خاصی. این نکته بسیار مهم است که صهیونیسم نه یک واقعیت خارجی است و نه صرفاً یک عقیده سیاسی، بلکه مشابه با گروهبندیهای سیاسی مانند اصولگرایی یا اصلاحطلبی در ایران است. به عنوان مثال، ممکن است یک اصولگرا از شمال کشور باشد، دیگری از جنوب و اینها ممکن است متفاوت از نظر مذهبی و قومی باشند.
در حال حاضر، جریان مقاومت که مقام معظم رهبری در مقابل صهیونیسم آغاز کردند، شامل گروههای متعددی است که در آنها تنها شیعهها حضور ندارند. به عنوان مثال، ونزوئلا و غزه نیز در این جریان جای میگیرند و تمامی اینها نشاندهنده این است که مقاومت خصیصهای فراتر از ابعاد دین و مذهب دارد. بنابراین اصطلاح "صهیونیسم" از یهودیت عاریه گرفته شده است و برای درک بهتر آن، باید با موعود یهودی بیشتر آشنا شویم.
مقدمه سوم این است که باید بدانیم همه فرق و مذاهب در جهان به نوعی به موعود باور دارند، یعنی شما نمیتوانید تفکری را در جهان پیدا کنید که به موعود اعتقادی نداشته باشد. حالا این تفکری که اشاره میکنم، به جز برخی نظریات افراطی مانند اگزیستانسیالیسم که به بنبست رسیده و دعوت به خودکشی میکند، شامل دیگر مکاتب فکری میشود.
انقلاب اسلامی ذیل تفکر موعودگرایی شکل گرفت
به یاد داشته باشید که جمهوری اسلامی با همین تفکر شکل گرفت. آنهایی که در دنیا برنامهریزی میکنند، همگی به نوعی به موعود باور دارند و خود را موعود جهانی میدانند. برای مثال، کارل مارکس و نظریات او درباره دو قطبی شدن جهان، به همین فکر برمیگردد. او ادعا میکند که انسانها در یک کمون (جامعه اشتراکی) اولیه زندگی اشتراکی داشتهاند، اما پس از بهوجود آمدن قدرتهای مالی، فکری و زور بازو، نظامهای ارباب-رعیتی و سپس نظامهای سرمایهداری شکل میگیرد. مارکس میگوید که وقتی کارگران قیام میکنند، نهادهای سلطهگر در برابر آنها میگویند: "شما که برده نیستید؛ شما برای ما کار نمیکنید." سپس نظام کارگری و سرمایهداری به وجود میآید. مارکس پیشبینی میکند که این نظام کارگری به جایی میرسد که کارگران از وجود نابرابریها آگاه میشوند و قیام میکنند و این باعث فروپاشی نظام سرمایهداری خواهد شد. او معتقد بود که مردم بالاخره به کمون نهایی خواهند رسید و زندگی اشتراکی شکل خواهد گرفت.
در این نظام اشتراکی، مالکیت فردی وجود ندارد و منابع به مقدار توان افراد استفاده میشود و هر کس به اندازه نیاز خود برمیدارد. در شوروی سابق، دولت همه چیز را کنترل میکرد؛ هیچکس مالک شخصی نبود و دولت خود خانه میساخت و به افراد میداد. مثلاً هر کارمندی موظف بود هر چند وقت یکبار به تعطیلات برود و هزینهها نیز بر عهده دولت بود.
جهان به دو قطبِ شرق کمونیست و غربِ سرمایهدار تقسیم میشود
بنابراین، جهان به دو قطب تقسیم میشود: شرق که نماینده کمونیسم شوروی است و غرب که نماینده سرمایهداری آمریکاست. کشورهای میان این دو قطب اغلب تحت تأثیر این دو نظام قرار میگیرند و در نهایت بسیاری از آنها از بین میروند. این دلایل و تحولات، تأثیرات عمیقی بر ساختارهای اجتماعی و سیاسی در سطح جهانی دارند. به همین دلیل، بحرانهای جهانی، جنگها و تحولات سیاسی نمیتوانند بدون توجه به این زمینههای تاریخی و نظری مورد بررسی قرار گیرند. اما چرا این اتفاق افتاد؟ کمونیسم معتقد بود که نظام کاپیتالیسم از سال 2000 به بعد به پایان خواهد رسید.
حال سؤال این است که چرا نظریهای مانند کمونیسم نتوانست دنیا را در بر بگیرد، اما چین توانست باقی بماند؟ دلیل این امر این است که چین از سوسیالیسم پیروی میکند، نه کمونیسم به معنای خالص آن. این سوسیالیسم به مالکیت فردی اعتقاد دارد و تولید را در نظام اقتصادی خود میپذیرد. این موضوع نیاز به بحثهای بیشتری دارد.
نظام سرمایهداری به فکر سود است حتی اگر منجر به کشتار دیگران شود
من به این نکته اشاره میکنم که حتی نظامهایی که به وجود خداوند ایمان ندارند، همچنان بر اساس اصول انسانی شکل میگیرند. کارل مارکس به وضوح میگفت که راه نجات جهان چیست. او همانطور که کاپیتالیستها میگویند، اعتقاد داشت که نجات در نظام سرمایهداری است؛ به این صورت که هر کس میتواند تولید کند، سود ببرد و از زندگی لذت ببرد، حتی اگر این موضوع به از بین رفتن دیگران منجر شود. این نگرش باعث شکلگیری بحثهایی حول این محور میشود که برخی از افراد در پشت پرده ممکن است در پی ایجاد بحرانها و جنگها باشند تا جمعیتی خاص را کاهش دهند، و این خود سؤالات اخلاقی و اجتماعی عمیقی را به وجود میآورد. به طور کلی، تحولات سیاسی و اقتصادی جهانی نمیتوانند به سادگی تحلیل شوند و نیاز به توجه به عوامل عمیقتری دارند که بر اساس اعتقادات و ایدئولوژیهای مختلف شکل میگیرند.
بحثهایی که در حال حاضر در سطح جهانی مطرح میشود، به ویژه موضوع خودکشی، به تدریج در چارچوبهای اخلاقی سکولار تعریف شدهاند. بعضی از نظریهپردازان مانند فوکویاما بر این باورند که افراد حق دارند در زمانی که رنج میکشند، تصمیم به خودکشی بگیرند و سؤال اینجاست که چرا باید در این زمینه مداخلهای صورت گیرد.
در این میان، ایده موعود نیز یکی از موضوعات اصلی است که در بین فرق و مذاهب مختلف وجود دارد. در حقیقت، همه مذاهب بزرگ به نوعی به موعود و ظهور او اعتقاد دارند. یهودیان درباره «ماشیح» صحبت میکنند، زرتشتیها به «سوشیانس» اشاره میکنند، هندوها به موعود پنجم و مسلمانان به «امام زمان» و «مهدی» اشاره دارند. بدین ترتیب، میتوان گفت که در جهان، همه موعود باورند.
انتهایپیام/