معناپژوهی ۲ | حکمت همدلی به مثابه بنیان انسجام جمعی


دومین نشست از سلسله نشست‌های علمی معناپژوهی با عنوان «استعاره باغ و بیشه» و با موضوع «حکمت همدلی به مثابه بنیان انسجام جمعی» به بهانه برگزاری پویش «ایران همدل» در مرکز مطالعات راهبردی تسنیم برگزار شد.

به گزارش گروه امام و رهبری خبرگزاری تسنیم، دومین نشست از سلسله نشست‌های علمی معناپژوهی با عنوان  «استعاره باغ و بیشه» و با موضوع «حکمت همدلی به مثابه بنیان انسجام جمعی» به بهانه برگزاری پویش «ایران همدل» با  ارائه جعفر علیان‌نژادی در مرکز مطالعات راهبردی تسنیم برگزار شد.

این پویش در اجابت فراخوان رهبر معظم انقلاب اسلامی امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) مبنی بر این که «حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمان‌ها، به صاحبان اصلی‌اش برگردانند. و کنار مردم لبنان و حزب‌الله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب آنان را یاری کنند.» انجام شد و طی آن شاهد استقبال مردم قهرمان و قدرشناس ایران اسلامی اعم از زنان و مردان و جوانان و حتی کودکانی بودیم که با اهدای طلا و کمک‌های نقدی و مادی خود صحنه‌های با شکوهی از همدلی ملت ایران با ملت لبنان و غزه  و فلسطین را به نمایش گذاشتند.

در این نشست،  ابعاد و لایه‌های نظری این حماسه به یادماندنی مورد بحث و بررسی قرار گرفته و تلاش شده است حکمت این همدلی و تأثیر آن در انسجام جمعی واکاوی شود. متن کامل نشست به شرح زیر است: 

علیان‌نژادی: سلام و عرض احترام دارم خدمت مخاطبین محترم. خیلی تشکر می‌کنم از مرکز مطالعات راهبردی تسنیم که فرصتی دوباره برای برگزاری نشست دوم معنا پژوهی در اختیار ما قرار داد. امیدوارم بتوانیم بحث خوبی را جلو ببریم و در رابطه با آن هدفی که از این نشست قرار است حاصل کنیم، موفق باشیم. همانطور که در جلسه قبلی مطرح شد، بحثی را تحت عنوان معنا پژوهی دنبال کردیم. روال کار به این شکل است که از خود پوستر شروع می‌کنیم ببینیم که عبارت داخل پوستر را برای چه به کار بردیم و می‌خواهیم با آن چکار کنیم. معناپژوهی صرفاً به معنای واکاوی و فهم منظور و مقصود مولف و حرکت در عمق محتوای متن مولف نیست؛ بلکه به معنای حرکت به بیرون این بحث است. معناپژوهی را در این معنا دنبال می‌کنیم. قرار نیست فقط تضمنات داخل متن را یا همان کلام مقام معظم رهبری را تکرار کنیم. بلکه می‌خواهیم آنها را به بیرون امتداد دهیم.

به طور مشخص موضوع این هفته به مسئله همدلی مربوط می‌شود. ما می‌خواهیم در مورد مسئله همدلی صحبت کنیم. اما شاید برای مخاطبین سوال شود که کلمه همدلی به این بیان مشخص و در واقع مبرهنی که از آن حرف می‌زنیم اخیرا در کلام و بیان مقام معظم رهبری نیامده است. اما همین هدفی که از معناپژوهی دنبال می‌کنیم ما را به آنجا رساند که تنها در صرف متن کلام رهبری دنبال مضامین نباشیم؛ بلکه اگر در اطراف بیان ایشان، اقداماتی شکل گرفته، موضوعاتی جلو رفته است، آنها هم می‌توانند مطمح نظر قرار بگیرند و در رابطه با آن بحث‌هایی را جلو ببریم. کمابیش همه مطلعیم که پویش مهمی به نام «پویش ایران همدل» در چند وقت اخیر شکل گرفته و این پویش اتفاقات ویژه‌ای رقم زده است. می‌توان پویش ایران همدل را به یک معنا تجسدیافته یا عینی‌شده مفهوم مواسات دانست که یکی از مضامینی بود که مقام معظم رهبری در چند سال گذشته مدنظر داشتند به یک کنش و عمل اجتماعی تبدیل شود. این پویش چند دوره را طی کرده و اکنون دوره جدیدش را با ثبت تجارب بسیار موفق و نو پشت سر گذاشته است. مرکز مطالعات راهبردی تصمیم به سهم خود می‌تواند نقشی را بازی کند و آن فهم حکمت مقوله همدلی به عنوان بنیان انسجام جمعی است.

 

 

ما در جلسه امروز می‌خواهیم به این معنا بپردازیم. بفهمیم که همدلی چیست؟ معنای همدلی چیست؟ یکی از روش‌های کاربردی معناپژوهی که در جلسه قبل تمرین کردیم، آشنایی‌زدایی بود که در آن  از فضای مشهورات و ارتکازاتی که حول تفسیر یک بیان از مقام معظم رهبری شکل گرفته فاصله می‌گیریم و به بیان جدیدتری می‌رسیم. یکی دیگر از ابزارها و روش‌هایی که در این خصوص می‌شود از آن استفاده کرد، استفاده از ادبیات استعاریک است. یعنی ما می‌توانیم با استعاره‌ها آن هدفی را که از معناپژوهی دنبال می‌کنیم در رابطه با تفسیر و توضیح مفاهیم یا پژوهش حول آن مفاهیم یا فهم حکمت و مفاهیم دنبال کنیم. استعاره‌ای که استفاده شده، در جلسه‌ای که الان با آن مواجهیم، استعاره «باغ و بیشه» است. ما می‌خواهیم از این استعاره استفاده کنیم تا به آن معنا و مضمونی که قرار است به آن بپردازیم، برسیم. اما دلیل اینکه ما چرا از استعاره‌ها استفاده می‌کنیم، خود؛ حائز اهمیت است.

من یک مقدمه کوتاه در رابطه با دلیل استفاده از استعاره‌ها برای بیان بهتر مضامین و مفاهیم عرض کنم و بعد وارد اصل بحث شویم. اخیرا متفکران و تئوریسین‌های حوزه شناختی، سهم قابل توجهی را به  این موضوع اختصاص دادند که اساساً ذهن انسان با تصاویر و نگاشت‌های تصویری، مفاهیم را درمی‌یابد، یا به مفاهیم دسترسی پیدا می‌کند. مثلا مفهوم بالا و پایین، مفهوم چپ و راست، مفهوم عمق و سطح. ما ابتدا به ساکن، این‌ها را بر مبنای یک نوع تجربه جسمانی در محیط، از آغاز دوران طفولیت لمس می‌کنیم و خیلی از مفاهیم ما بعد آن را در نسبت با این مفاهیم پایه می‌سنجیم. مثلاً مفهوم خوب و بد را با توجه به بالا و پایین بودن آن متوجه می‌شویم. چیزی که خوب است احتمالا چیزی که بلند و بالا و بلندمرتبه است، چیزی که بد است احتمالا پایین است. بقیه مفاهیم هم به همین شکل است. این‌ها مفاهیم پایه‌ای هستند که در بحث‌های جدید شناختی مطرح است. مفاهیم پیچیده‌تر نظیر عدالت، سعادت، استقلال، آزادی از ترکیب همین مفاهیم پایه شکل می‌گیرد. بنابراین ما می‌توانیم برای توضیح بسیاری از این مفاهیم پیچیده به استعاره‌های ملموس و محسوسی که می‌تواند آن مفهوم غامض و پیچیده را برای ما ملموس‌تر کند، دسترسی پیدا کنیم.  بر این اساس همدلی را می‌خواهیم با استعاره باغ و بیشه توضیح دهیم.

 منظور ما از همدلی صرفاً یک کنش گفتاری، یا نوعی همزبانی، یا یک مترادف معنایی مثل دلسوزی و همدردی نیست. همدلی یک مقوله چندبعدی است. یعنی ما برای فهم مقوله از استعاره باغ و بیشه استفاده می‌کنیم که به ما کمک کند ابعاد مختلف این مقوله پیچیده را راحت‌تر درک کنیم. چرا از باغ می‌گوییم و چرا از بیشه؟ در باغ و بیشه یک تفاوت و تمایزی وجود دارد. ما در باغ یک محیطی را داریم که قلمرو مشخصی دارد. مرزهای محدودی دارد. معلوم است که از کجا تا کجاست. مرزهای تعریف شده برای باغ تعریف شده است. اما در بیشه ما مرزهای تعریف شده‌ای نداریم. حد و مرز مشخصی در بیشه مشخص نیست. در باغ قلمرو خاصی وجود دارد. در بیشه قلمرو خاصی وجود ندارد. در باغ قلمروسازی داریم اما در بیشه قلمروسازی به آن معنایی که مد نظر است وجود ندارد. قانون باغ قانون همدلی است اما قانون بیشه قانون معامله است. فضای باغ فضای عطوفت است. عطوفت به معنای اینکه همه چیز به هم مربوط و معطوف است. همه موضوعات به هم ربط دارد. اما فضای بیشه فضای ضرورت است. از ضرورت‌هاست که آنچه در بیشه قرار دارند، کنار هم قرار می‌گیرند. ساکن اهلی باغ، باغبان و درختانند. اما ساکن اهلی بیشه شکارچی و تبرزن و گیاهان خودرو هستند. محصول باغ میوه رسیده است. اما محصول بیشه مواد خام است.

در بیشه ما یک جامعه ساختگی مبتنی بر توافق داریم چیزهایی که در بیشه است درختان، بوته‌ها، خارها، علف‌هاست که از منطق مشخصی تبعیت نمی‌کند. جامعه‌ای که بیشه معرفی می‌کند، جامعه‌ای است که مجبور است فضای بین این اعیان و اشیایی را با انواع و اقسام معامله‌ها جوش بدهد. فضاهای خالی بین اشیای مختلف در بیشه باید با انواع و اقسام قانون‌های پرتکلف پر شود. با معامله‌های متعدد پر شود تا بر وضع طبیعی که نوعی ستیز، قهر، تنازع است بتوان فائق آمد. می‌شود گفت در بیشه ما با یک جامعه ساختگی مبتنی بر توافق یا معامله مواجهیم. ساکن اهلی بیشه با تبرزن و نجار است. یعنی شما در بیشه می‌خواهید به جامعه شکل بدهید می‌خواهید جامعه را بسازید. می‌خواهید از مواد اولیه که در بیشه وجود دارد، چوبی را حاصل کنید با آن مثلاً صندلی و میزی بسازید. آدم‌ها را می‌خواهید به این شکل بسازید، تحمیل کنید، به افراد و آدم‌ها شکل بدهید. اما در باغ ما باغبان را داریم. ما در باغ جامعه ارگانیک مبتنی بر همدلی را داریم. وضعی که در باغ وجود دارد وضع فطری است. ما در وضع فطری به قانون باغ می‌رسیم. قانون باغ قانون همدلی است. در وضع فطری باغبان باغ را می پروراند، رشد طبیعی می‌دهد، زمینه رشد را فراهم می‌کند. به یک معنا این اتفاق را در باغ باغبانی می‌کند. در باغ نه اینکه قانون وجود نداشته باشد اما پایه قانون همدلی است. ضرورت و ستیز نیست. پایه قانون وضع صلح است قانون بر مبنای صلح استوار می‌شود.

 نکته‌ای که وجود دارد این است که همیشه اهالی بیشه در آرزوی باغند. جوامعی که فضایشان فضای بیشگی است در آرزوی باغ هستند. اما اهالی باغ ممکن است در توهم بیشه باشند. یعنی ما این آسیب را انکار نمی‌کنیم. به چه معناست؟ مثالی می‌زنم. گفته شد در بیشه اهالی بیشه در آرزوی باغند، سال گذشته کتابی تحت عنوان «عشق اجتماعی حاصل کار گروهی» از جامعه شناسان ایتالیایی به مدیریت سیلویا کاتالدی و جنارو آیوورو منتشر شد. دو جامعه شناس یک گروه 32 نفره را بکارگیری کردند تا استثنایی را در جامعه یا آن بیشه تبدیل به یک فضای قاعده‌مند کنند. آن استثنا چه بود؟ مشاهده کردند که به نحو خیلی متفرد، به نحو خیلی تکین، به نحو خیلی استثنایی، رفتارهایی خاص و نادر در بازه‌های زمانی بلندمدت شکل گرفته که باید به آن توجه ویژه کرد. رفتارهای بیش از حد، رفتارهایی که در آن، قواعد تنظیمی و استاندارد جامعه را به هم می‌زند. منظورم این است که مثلاً اتفاقی می‌افتاد که در قاموس فرهنگ شهروندی تعریف نمی‌شود. مثلاً یک ماهیگیری جان خود را به خطر انداخت تا تعداد زیادی از مهاجران غیرقانونی را در یک قایق که عازم مرزهای خاص بودند، نجات بدهد. یا اتفاقی مثل یخچال‌های همبستگی در ایالت گویاس برزیل افتاد که عده‌ای با آن کار  می‌خواستند زباله‌گردانی که دنبال مواد غذایی بودند را تامین کنند. این‌ها رفتارهایی بود که با منطق جامعه بیشه‌وار قابل تعریف نبود. گفتند که ما بیاییم این استثناء را به قاعده تبدیل کنیم. کتابی تحت عنوان «عشق اجتماعی» نوشته شد. یعنی آن استثنا را چگونه تبدیل به قاعده کنیم. آنهایی که در فضای بیشه هستند، در آرزوی باغ هستند و می‌خواهند استثنائات را تبدیل به قاعده کنند.

 خلاف این داستان در جامعه همدل رخ می‌دهد. جامعه همدلی که قاعده‌اش اساسا همدلی است. قاعده‌اش اصلا حرکت بر اساس خیر جمعی است. قاعده‌اش واقعیت‌های همدلانه است. منتها مسئله‌ای که وجود دارد این است که ما در باغ واقعیت همدلی را داریم، منتها چون در میدان کنش‌های همدلانه هستیم، نمی‌توانیم این‌ها را به معنی واقعی کلمه بشناسیم و بعد بتوانیم این‌ها را بشناسانیم، برای همین دچار توهم بیشگی می‌شویم. یعنی نگاهمان نسبت به جامعه‌ای که در واقع باغ پیشه است، نگاه بیشه‌وار است. فکر می‌کنیم جامعه آن چیزی نیست که ما از آن سراغ داریم. از اینجا می‌خواهم وارد فضای فهم همدلی شوم. در اینجاست که مقوله همدلی خود را نشان می‌دهد. ما چگونه می‌توانیم همدلی را در یک جامعه باغ پیشه فهم کنیم. چگونه دچار توهم بیشگی نشویم. ما اکنون در واقع در یک فضای تجربه کنشگرانه‌ هستیم که استثنایی است. به تئوری‌سازی، صورت‌بندی و فهم  نیاز دارد و به نظرم مرکز مطالعات یا مراکز مطالعاتی یا اندیشکده‌ها باید به این موضوع از این جنبه بپردازند. ما برای فهم این مقوله تلاش می‌کنیم فهم مقوله همدلی در جامعه همدل یا باغی که فکر می‌کند دارد تبدیل به بیشه می‌شود. می‌خواهیم این را بشناسانیم و این فهم را ایجاد کنیم.  دو اتفاق باید بیفتد؛ یکی تجربه فرهنگی. لمس تجارب فرهنگی و دوم آگاهی از چنین تجاربی است. گذر از بیشه درون به باغ بیرون مرحله اول است. شما برای اینکه بتوانید تجارب فرهنگی باغ را لمس کنید، برای خروج از وضعیت بیشگی باید از آن توهم بیشگی درون باغ به محیط درون باغ وارد شوید. اخت پیدا کنید. امکان تجربه‌های فرهنگی باید در جامعه‌ای که باغ پیشه است وجود داشته باشد. تجارب زیسته درون باغ باید شکل بگیرد. ما با چیزهایی محیط‌مان را انسانی‌تر می‌کنیم، این گذارهای فرهنگی را چگونه درک کنیم؟ اینجا می‌خواهم از یک کتاب استفاده کنم که به ما در درک این موضوع کمک می‌کند.

ما یک متفکر روانکاو مهم در میانه قرن بیستم داریم به نام «دانالد وینیکات». کتابی تحت عنوان «بازی و واقعیت» دارد. آنجا مطرح کرده برای اینکه نوزادی که از مادر متولد می‌شود به مرحله فهم خود برسد و متوجه شود خودی جدای از مادر دارد. باید با حوزه نامن مواجه شود. باید به یک تجربه گذاری برسد. از این واقعیت روانی خودش به محیط بیرونی خودش یک اقلیم‌ گذاری این وسط باید طی کند. آن اقلیم گذار چیست؟ تحت عنوان اشیای گذار یا ابژه‌های گذار می‌شود از آنها یاد کرد. نوزاد با لمس چیزها متوجه می‌شود که یک حوزه‌ای بیرون از خودش هم وجود دارد. وینیکات از اسباب بازی نام می‌برد. بالاخره این اسباب بازی‌ها ابژه‌های گذار بچه‌ها هستند. این اتفاق در بزرگسالی ادامه پیدا می‌کند. آن ابژه گذار جایش را به فضای گذار می‌دهد. یعنی ما برای اینکه از این منطق شخصی، منطق خودمدار منطقی که فکر می‌کنیم در بیشه‌ایم، نه در باغ، نه در فضای همدلی. برای اینکه وارد محیط باغ شویم به چه چیزی نیاز داریم؟ به درک فضاهای گذار. درک فضای گذار چگونه اتفاق می‌افتد؟ با تجربه‌های فرهنگی. با تجربه‌های زیسته اتفاق می‌افتد. جامعه‌ای که تجربه‌های فرهنگی متعددی دارد و می‌تواند عرضه کند هر از چند گاهی. مثل همین اتفاقاتی که در جامعه ما می‌افتد. این اتفاق را رقم می‌زند. یعنی شما می‌توانید با این تجارب زیسته، با این فضاهای همدلانه، با این مشارکت‌جویی‌هایی که شکل می‌گیرد وارد محیط اطراف شوید.

پس برای اینکه ما از وضعیت بیشگی یا آن توهم بیشگی به باغ پیشگی وارد شویم نیاز به تجربه‌های فرهنگی داریم. تجربه‌های فرهنگی که شکل گرفته مثلاً همین پویش ایران همدل. باید آگاهی عمیق نسبت به این کنش پیدا کنید. این کنش، کنش عمیقی است. یعنی اگر این اتفاق در یک جامعه دیگری رخ می‌داد، جامعه‌ای که واقعیت بیشگی آن را تهدید می‌کند حتماً جامعه‌شناسانش برای تعریف، صورت‌بندی، تحلیل و فهمش به تقلا می‌افتادند. منتها ما چون در میانه ماجرا هستیم، درکی نسبت به آن نداریم. این جلسه اساساً برای این است که ما نسبت به این موضوع درک پیدا کنیم. آن فضایی که گفتم. یکی از راه‌هایی که می‌تواند ما را با این تجربه‌های ارزشمند گذار از منطق شخصی به منطق اجتماعی مواجه کند. از توهم بیشگی به واقعیت باغ بودگی وارد کند. پس با گذارهای فرهنگی و تجربه‌های گذار ما به این اتفاق می‌رسیم.

نکته بعدی که می‌خواهیم در مورد آن صحبت کنیم و تا حدی در مولفه اول عرض کردم، آگاهی نسبت به این تجارب است. یعنی ما یک بار این تجارب را لمس می‌کنیم که در پویش‌هایی که شکل می‌گیرد، انواع و اقسام نهضت‌هایی که برای کمک‌های مومنانه جلو می‌رود و دوم، آگاهی نسبت به این تجارب است که ما را از آن توهم بیشگی به واقعیت باغ بودگی برساند. در اینجا من باید وارد فضایی شوم که آنجا مطرح شود. معنای واقعی همدلی چیست؟ فهم معنای واقعی همدلی چیست؟ ما چطور می‌توانیم همدلی را بفهمیم برای اینکه به این تجربه آگاهی پیدا کنیم؟ به هر حال ما انسان‌ها موجوداتی دارای ذهن هستیم. جهان را تجربه می‌کنیم و در آن کنش داریم. مثل این اشیا نیستیم. مثل اشیایی که همه چیز برایشان علی السویه است. دارای ذهنیم و داریم جهان را تجربه می‌کنیم و در آن کنش‌ورزی می‌کنیم. ما برای تجربه جهان به چه چیزی نیاز داریم؟ به دیدگاه نیاز داریم، به پرسپکتیو نیاز داریم. با یک دیدگاه یا پرسپکتیو خاص به سراغ جهان می‌رویم بلکه این تجارب را در جهان تجربه کنیم. با زاویه دید خاصی سراغ جهان می‌رویم. نگاه‌مان به چیزها بر حسب نقشی است که در رفاه، بقا و حال ما دارند. بنابراین با یک زاویه دید خاص جهان را تجربه می‌کنیم. ما اگر تنها با زاویه دید خودمان با جهان مواجه شویم، اسیر دیدگاه خودمان هستیم اما اگر دید دیگران را دخالت بدهیم و بفهمیم که نگاه دیگری یا زاویه‌های دیگری به این جهان وجود دارد، متوجه می‌شویم که می‌توانیم دیدگاه بی‌طرفانه‌تری نسبت به دنیا اتخاذ کنیم. می‌توانیم دیدگاه بلندتری نسبت به اتفاقاتی که در دنیا رخ می‌دهد ایجاد کنیم. اینجا لازم است که ما از سه نوع دیدگاه یاد کنیم. برای اینکه بفهمیم با چه دیدگاه‌هایی می‌توان جهان را تجربه کرد، لازم است بدانیم، سه شکل نظرگاه یا سه شکل نگاه وجود دارد.

 یک نگاه، نگاه عامل است. یعنی وقتی ما می‌خواهیم جهان را تجربه کنیم، وقتی در حال انجام یک عمل خاص هستیم، نگاهمان نگاه عامل است. نگاهی که به معنی واقعی کلمه در لحظه داریم تجربه می‌کنیم. مثلا وقتی شنا می‌کنیم، واقعیت را با جزئیات خاص خودش لمس می‌کنیم. به این نگاه، نگاه عامل می‌گوییم. نگاهی که همراه با جزئیات است. نگاهی که بدون فاصله است. نگاهی که در لحظه اتفاق می‌افتد. نگاه دیگر، نگاه مشاهده‌گر است. یعنی شما فرض کنید وقتی خودتان شنا می‌کنید از بالا مشاهده می‌کنید. در نگاه قبلی شما درون واقعیت قرار دارید و نمی‌توانید نسبت به واقعیت و تجربه‌ای که دارید نگاه با فاصله‌ای داشته باشید اما در نگاه مشاهده‌گر انگار از بالا مسیری را خودتان را به عنوان کل در نظر می‌گیرید و مسیری را می‌روید. حالا این مسیر ممکن است چپ باشد، راست باشد، انحراف داشته باشد، انحراف نداشته باشد، مسیری باشد که به نقطه مقصد می‌رسد یا نمی‌رسد. بنابراین وقتی فاصله می‌گیرید از خودتان با یک چشم سوم نگاه می‌کنید، این دید مشاهده‌گر می‌شود.

یک نگاه دیگری هم داریم که به آن دید تعامل‌گر می‌گویند. یعنی وقتی من با فرد دیگری مواجه می‌شوم آنجا دیدگاهی را نسبت به یک موضوع نسبت به تجربه‌ای بیان می‌کنم. فرد دیگری که با من تعامل می‌کند دیدگاه خود را بیان می‌کند. من تاثیری در دیدگاه آن فرد دیگر می‌گذارم، او هم تاثیری در دیدگاه من می‌گذارد. یک واقعیت بینابینی شکل می‌گیرد که قبل از اینکه من با شما مواجه شوم وجود نداشته. بنابراین امری بین من و شما به وجود آمده نگاه جدیدی به ما می‌دهد و ما را در نگاه همدیگر سهیم می‌کند. ما را در نگاه همدیگر مشترک می‌کند. یک فضایی بین ما شکل می‌گیرد. یک فضای بینابینی بین ما شکل می‌گیرد.

بنابراین ما سه نوع نگاه داریم؛ نگاه عامل، نگاه مشاهده‌گر و نگاه تعامل‌گر. این نگاه‌ها را من از کتاب «فاصله‌ها» اثر هایدی مایبام گرفتم. کتابی که اخیرا منتشر شده وآنجا این بحث‌ها را مطرح کرده است. اما چگونه می‌توانیم اتخاذ دیدگاه کنیم؟ این نکته مهم است. دوباره به مسئله برمی‌گردم. مسئله ما چیست؟ مسئله ما این است که درون این تجاربیم و می‌خواهیم نسبت به این تجارب آگاهی پیدا کنیم. آگاهی نسبت به این تجارب به چه شکلی صورت می‌گیرد؟ باید انواع و اقسام نگاه‌ها را بفهمیم. سه نوع نگاه مطرح کردیم؛ نگاه عامل، نگاه در میدان، نگاه مشاهده‌گر و نگاه تعامل‌گر. حالا می‌خواهیم ببینیم که چگونه می‌توانیم دیدگاه دیگران را اتخاذ کنیم. این اتفاق در واقع به سه شکل می‌افتد؛ یکی در مورد خودمان است. یعنی شما می‌توانید وقتی در میدان یک تجربه فرهنگی هستید، دید عامل‌تان را تبدیل به دید مشاهده‌گر کنید. دید عامل‌تان را عوض کنید. یعنی لحظه حال را فراموش کنید. فاصله بگیرید. وقتی این عمل را انجام می‌دهید، به خودتان نگاه کنید یا ارزیابی کنید. به شکل ملموس شما در رابطه با خاطرات می‌توانید به این مهم دست یابید. نگاهتان به گذشته‌ نگاه مشاهده‌گر است اما نسبت به خاطرات جدیدترتان نگاه عامل دارید. اگر اتفاقی برای شما در یک ماه گذشته افتاده وقتی برمی‌گردید توصیفش کنید با نگاه مشاهده‌گر توصیفش می‌کنید. اما اتفاقی که دیروز برای شما رخ داده دارای جزئیات بیشتری است و هنوز نتوانستید از آن فاصله بگیرید. یکی از کارها و شیوه‌هایی که می‌تواند آگاهی نسبت به تجربه فرهنگی در ما ایجاد کند این است که ما جای نگاه عامل و مشاهده‌گر را در خودمان عوض کنیم.

موضوع بعدی این است که در تعامل با دیگران این اتفاق را رقم بزنیم. یعنی معمولا این‌گونه است که من وقتی با شما مواجه می‌شوم نگاه من به شما از دیدگاه مشاهده‌گر است. نگاه به خودم از دیدگاه عامل است ولی به شما از دیدگاه مشاهده‌گر نگاه می‌کنم. مثلا می‌خواهم رفتار شما را توضیح بدهم. ربطش می‌دهم به مقوله‌های علمی و تاریخی و اتفاقاتی که احتمالا قبلا برای شما رخ داده است. شما نمی‌توانید نسبت به فرد دیگر در بادی امر نگاه عامل داشته باشید و بنابراین قضاوت می‌کنید. نسبت به ایشان قضاوت‌های نابجا دارید، نسبت به ایشان مانند خودتان فکر نمی‌کنید، مانند خودتان قضاوت نمی‌کنید. بنابراین راه دیگری که می‌تواند تجربه‌های همدلانه ما را عمیق‌تر کند، این است که من نسبت به دیگری دید عامل داشته باشم، نسبت به خودم دید مشاهده‌گر. جای این دو را عوض کنم. وقتی در مورد دیگران حرف می‌زنم، از منظر عامل به ایشان نگاه کنم. اگر بخواهم در مورد خودم حرف بزنم چگونه حرف می‌زنم؟ از دید دیگران با همان مبنا حرف می‌زنم. وقتی می‌خواهم در مورد خودم حرف بزنم، چگونه حرف بزنم؟ از نگاه مشاهده‌گر حرف بزنم. یعنی آن چیزی که آن فرد در مورد من می‌فهمد. این خود دوباره تجربه ما را عمیق‌تر می‌کند. آگاهی نسبت به تجربه ما را عمیق‌تر می‌کند.

موضوع مهم‌تر این است که از کنش و واکنش بین دیدگاه من و دیگری با همین تفاسیر که عرض کردم از تغییر نگاه عامل به دیدگاه مشاهده‌گر در من، از تغییر دیدگاه مشاهده‌گر فرد به عامل درون خودم و تغییر دیدگاه مشاهده‌گر دیگری به خودم، یک مقوله سومی رخ می‌دهد که می‌شود دیدگاه مشترک. بنابراین ما وقتی با دیگران مواجهیم، تجربه همدلانه وقتی شکل می‌گیرد که من بتوانم خودم را جای دیگران بگذارم و از منظر و زاویه دید آنها به واقعیت نگاه کنم. خلاصه این بحث این است که تجربه همدلانه وقتی شکل می‌گیرد که من خودم را بتوانم جای دیگران بگذارم و با آن دیدگاهی که دیگری دارد جهان را لمس و تجربه می‌کند جهان را تجربه و لمس کنم. حالا این دیدگاه دیگری می‌تواند دیدگاه عامل، مشاهده‌گر یا تعامل‌گر باشد. ساختار این دیدگاه مشترک است. محتوایش ممکن است متفاوت باشد ولی ساختارش مشترک است. بنابراین امکان تجربه همدلانه وجود دارد.

 با این تفاسیری که عرض کردم، زمینه یک امر فراهم می‌شود. ما می‌توانیم به دیدگاه‌های مشترکی در مورد یک چیز، امر، موضوع و اتفاق برسیم. یعنی تجارب همدلانه‌مان را عمیق‌تر کنیم که آن چیز و دیدگاه مشترک می‌تواند خیر جمعی ما باشد. ما با این تجربه‌های گذار و این اتفاقاتی که در صحنه جامعه ما رخ می‌دهد، می‌توانیم به خیر جمعی و توافقی درباره خیر جمعی برسیم. تجارب همدلانه ما را به یک دیدگاه مشترکی در خصوص نفع عمومی برساند. ما می‌توانیم به حق مشترک برسیم وقتی با هم تجارب همدلانه‌ای که داریم به یک حق مشترکی برسیم.

پس این تجارب همدلانه می‌تواند زمینه حق مشترک را در ما هم فراهم کند. این تجارب همدلانه می‌تواند خلق مشترک در ما ایجاد کند. همانطور که خلق و خوی ایرانی می‌تواند در این تجارب خود را نشان بدهد و عرضه و صورت بندی کند و به ما برساند که تجربه‌های عاطفی مشترکی داریم یا محتوای تجارب عاطفی مشترکی داریم. می‌تواند حس مشترکی در ما ایجاد کند. این تجارب همدلانه می‌تواند حسی مشترک در ما ایجاد کند که تجارب همدلانه را بازتولید کند و در نهایت می‌تواند زبان مشترک پیرامون موضوعات مختلف در ما ایجاد کند.

 بنابراین اتخاذ دیدگاه، یعنی آن چیزی که من می‌توانم خودم را جای دیگری بگذارم و از زاویه دید او نگاه کنم و او خودش را جای من بگذارد. این می‌تواند  ما را به یک زبان مشترک برساند. خیر جمعی، نفع مشترک، خلق مشترک، حق مشترک، حس مشترک و زبان مشترک، حاصل تجربه‌های همدلانه است. همه این‌هایی که گفتم با این فضایی که گفته شد، می‌خواهد در ما آگاهی ایجاد کند نسبت به این تجربه ارزشمند. مواجهه همدلانه در پویش ایران همدل، ما را مستعد کنش‌های جدیدی می‌کند. این خیلی مهم است. یعنی آن دستاوردی که ما می‌توانیم حاصل کنیم و بعد بتوانیم در موردش حرف بزنیم، مدعی شویم و بگوییم که این خصلت باغ ایران است، خصلت باغ پیشگی جامعه ایرانی است، این کنش‌هاست. این قاعده بودن این کنش‌هاست نه استثنا بودن آنها، عمومی شدن این کنش‌هاست، عمومی شدن این اعمال است.

 شراکت، تفاهم، توافق، تعامل، تناسب، تعاضد و تعاون. بنابراین اگر حرف از وفاق می‌زنیم، وفاق در چارچوب تجربه‌های همدلانه شکل می‌گیرد نه قبل از آن، وفاق بعد از مقوله همدلی رخ می‌دهد. وفاق نمی‌تواند همدلی ایجاد کند، بلکه همدلی مقدمه وفاق است. تعاون نمی‌تواند همدلی ایجاد کند، بلکه همدلی مقدمه شراکت و تعاون است. تعاضد نمی‌تواند خود به خود شکل بگیرد، همدلی به همان معنایی که عرض کردم، اتخاذ دیدگاه مشترک یا ایجاد امکان یا توان دیدگاه مشترک می‌تواند تعاضد یا همیاری در ما ایجاد کند. همدلی می‌تواند فلسفه تعاون را در ما رقم بزند و به منطق تعاون در ما منجر  شود. همدلی پایه انسجام اجتماعی است، همدلی قلب حرکات جمعی ماست، همدلی مغز رفتار ایرانی است، همدلی قانون باغ ایران است. تمام این مقولاتی که عرض کردم ما را به کنش مشارکت‌گونه، کنش تفاهم‌آمیز، کنش توافق‌آمیز، کنش تعامل‌ساز، کنش تناسب‌ساز، کنش یاری‌گونه و کنش تعاون‌جویانه می‌رساند.

من دوباره می‌خواهم به استعاره باغ و در آن، استعاره درخت در این خصوص برگردم. در واقع سه موضوع را در ما رقم می‌زند. همدلی به خاطره منجر می‌شود، یعنی گذشته ما را قوام می‌بخشد. تاریخ ما را پیوسته می‌کند و منجر به پیوستگی هویتی ما می‌شود. همدلی منجر می‌شود به امید، یعنی حال و اکنون ما را تامین می‌کند، یعنی به ما امکان تداوم می‌دهد. اینکه می‌توانیم ادامه بدهیم. همدلی آینده ما هم رقم می‌زند، یعنی به ما چشم انداز مشترک می‌دهد. در اینجا با همدلی شناختی مواجهیم. در اینجا با کنش یادآوری مواجهیم. همدلی منجر می‌شود که به یاد بیاوریم چقدر خوب بودیم و چگونه می‌توانیم خوب بودن را ادامه بدهیم. مثلاً به نظرم می‌آید فلسفه زنده نگه داشتن یاد شهدا به همین مبناست که منجر به پیوستگی هویتی ما می‌شود. همدلی منجر به تداوم خاطرات خوب ما می‌شود، منجر به تداوم گذشته خوب ما می‌شود، همدلی منجر به امکان تداوم ما می‌شود، یعنی نوعی کنشگری در ما ایجاد می‌کند. به یک معنا می‌شود گفت کنش هوشیارانه در ما ایجاد می‌کند، یعنی اینکه به ما می‌گوید اگر با یک اتفاق ناخوشایند مواجه شدیم گذشته ما چه بوده که می‌توانیم با یادآوری آن یا در واقع با آوردن آن به زمان حال از این تجربه تلخ فعلی عبور کنیم. اگر وارد بحران منازعه‌آمیزی مثل فضای این روزهای خودمان شدیم، می‌توانیم با به یاد آوردن دوران جنگ امکان عبور از این تجربه را پیدا کنیم.

 پس همدلی حال ما را هم می‌سازد و امکان تداوم به ما می‌دهد. همدلی آینده ما را می‌سازد، یعنی افق ما را تامین می‌کند. یک افق مشترک یا چشم‌انداز مشترک برای ما ایجاد می‌کند. ما در باغ، درخت داریم و می‌خواهیم به درخت برگردیم. درخت، ریشه دارد. هر چقدر درخت رشد می‌کند، یعنی  ساقه درخت تبدیل به تنه می‌شود و ریشه‌ها قدرتمند می‌شوند و هرچقدر تنه رشد می‌کند به شاخه‌های متعدد و متکثر تبدیل می‌شود و به همان میزان ریشه‌ها گسترش پیدا می‌کند. این درختان، خانواده‌های این باغ هستند. هم خاطره دارند، هم ریشه دارند، هم تاریخ دارند و هم حال یا امکان تداوم دارند. یعنی هم یک تنه محکم دارند، هم تنومند هستند و هم شاخه‌های متکثری دارند. یعنی افق بزرگی دارند که متکثر، متعدد و متلون است. همه این‌ها یک درختند، همه این‌ها یک باغند، همه این‌ها واقعیتی را رقم می‌زنند، پیوست‌هایی را جلو می‌برند، رمز پیوستار و پایداری و دانایی ایرانی، همین مقوله‌ای است که عرض کردم، همدلی عاطفی است. عاطفه‌هایی که شکل گرفته است آن چیزی که روان می‌کند درهم بودن خاطره و امید و حال را همین کنش‌ها یا بهانه‌های عاطفی که در جامعه ما وجود دارد را رقم می‌زند. ذهن باغ ایران یا ذهن جامعه ایران برای کنش‌های همدلانه آماده‌تر است. برای این معطوف بودگی در فضای باغ بودگی که عرض کردم. چرا؟ چون جامعه ما جامعه ایمانی است، چون در آن مناسک وجود دارد. چون بهانه‌های کنار هم قرار گرفتن در آن وجود دارد. ما فقط باید به این‌ها آگاهی پیدا کنیم. ما باید بدانیم که امکان تجربه زیسته در باغ وجود دارد. تجربه زیسته غلط در باغ از تجربه زیسته درست در بیشه ارزش بیشتری دارد. باید به این توجه داشته باشیم، باید بدانیم که نسبت به تجارب زیسته درون باغ اگر خطایی هم وجود داشته باشد، همدلی بیشتری باید داشته باشیم، ما چون در باغ ایرانیم و ذهن باغ ایران آمادگی بیشتری برای همدلی دارد.

انتهای پیام/ 

 

 

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط