خانواده‌هایی که ‌دنبال ‌نشانی از شهیدانشان‌ بودند + فیلم

در حالی امروز پیکر پاک شهدای گمنام در بیرجند تشییع شد که خانواده شهدای جاویدالاثر به دنبال نام و نشانی از شهیدان خود بودند

به گزارش خبرگزاری تسنیم از بیرجند، واژه انتظار برای مادرانی که سالهاست چشم هایشان را به جاده های کوهستانی وخاکی دوخته اند تا شاید اثری از فرزند دل بندشان بیابند، این حکایت دیگر آشناست، مادرانی که سالهاست هر روز به شوق خبری از فرزندشان صبح را آغاز کرده وتا پایان شب چشمشان را به جاده میدوزند تا عزیر سفر کرده شان باز گردد.

مادرانی که ناله هایشان بوی انتظار،چشمانشان منتظر وقلبشان در تپش دیدار است ودر غم بی خبری از عزیزشان بغض در گلو دارند اما خوشحالند وسرافراز از اینکه فرزندشان راه حقیقی را یافته وگام در مسیر شهادت وکسب رضای خدا گذارده است.

این روزها عطر وجود شهدای گمنام در نقاط مختلف کشورمان غوغایی به پا کرده، این پرستوهای عاشق وطن که سال‌ها قبل روی در نقاب خاک کشیدند، بار دیگر نام و یاد خود را بر سر زبان‌ها انداخته اند تا یادمان نرود ایثار و شهادت با وجود چنین جان برکفانی درگذر زمان رنگ نمی‌بازد.

 در زمانه ای که هر کس دل مشغولی های خاص خود را دارد و غرق شده ایم در زندگی روزمره، گاه یک تلنگر نیاز است تا از خواب غفلت بیدار شویم، به یاد بیاوریم افرادی بودند که از همه لذت های دنیوی گذشتند تا کشورمان از چنگال دشمنان رهایی یابد، چند روزی است که حال و هوای سرد پاییزی با غم واندوهی البته شیرین گره خورده است، خبر آمدن و پیداشدن شان دهان به دهان چرخید و سرانجام چشمان پدران و مادران به دیدار یوسف گمگشته روشن شد.

 به هر طرف که نگاه می‌کنی، بغض وفریادهایی سد راه نفس وگام هایت می‌شود، انگار مردم این شهر سالهاست که با این شهدا نسبتی دارند، هر کدام از مردم دوان دوان خود را به فلکه دوم سجادشهر رسانده تا در مراسم وداع و تشییع شهیدان گمنام شرکت کنند.

 یکی زیر لب زیارت عاشورا زمزمه می‌کند، یکی با خود نوحه سرایی دارد، حضور این شهدا حال همه را دگرگون ساخته است وقتی به اطرافم نگاه می کنم هر کسی نالهایی سرمی دهد، نگاه به تابوت شهدا که می کنی بغضت می ترکد و با خودت می گویی شهید گمنام تا با این مردم چه کرده ای که مشتاقانت این گونه برایت پر پر می زنند گویی تو را می‌شناسند.

 ساعت به وقت دلدادگی، همه مشتاقان شهدا امروز آمده اند تا با شهدا خداحافظی کنند چشمها همه به تابوت شهدا است هر کس در دلش نجوایی دارد، حس وحال عجیبی است یکی صلوات می فرستد، یکی اسپند در دست دارد، اینجا مادران شهدا وشهدای مفقود الاثری هستند که هر از گاهی به یاد فرزند خود افتاده ونوایی سر می‌دهند.

 امروز آسمان وهوای بیرجند به عطر شهدا کربلایی شده است، امروز همه افرادی که توانسته اند خود را به میدان شهدا و میدان ابوذر بیرجند برسانند اعم از مسئولان مدیران، فرماندهان نظامی، خانواده‌های شهدا، جانبازان ومردم هر کسی به امیدی برای استقبال از شما شهدا آمده است.

 قرار است پیکر پاک یک از شهدا در منطقه ویژه اقتصادی در دل خاک آرام گیرد ،امروز هرکس به نوبه خود کاری می‌کرد. یکی اسپند دود می‌کرد و دیگری جارو و آب می‌پاشید. هر کس به امیدی به اینجا آمده بود؛ آخر همه می‌دانند هر کس به استقبال شهدا بیاید دست خالی باز نمی‌گردد.

 همه آمده بودند؛ پیرمردی عصا به دست، کودکی دست در دست پدر و مادری با چشمان خیس تا دین خود را به این شهید ادا کنند در این میان حضور پرشور نسل چهارمی‌ها که در روزهای دفاع مقدس هنوز متولد هم نشده بودند، جلوه‌ای دیگر به این آیین بخشیده بود.

صدای مارش نظامی که به احترام شهدا نواخته می‌شد و با صدای مداحی مداحان در هم آمیخته بود و حال و هوای دوران دفاع مقدس را در ذهن‌ها تداعی می‌کرد.

مرسوم است که در مراسم‌های استقبال و تشییع پیکرهای مطهر شهدا، مادران شهدایی که سال‌هاست چشم‌انتظار فرزند خویش هستند، به میان پیکرهای شهدا می‌آیند و به‌دنبال یوسف گمگشته خود می‌گردند و برای شهدایی که هنوز هویت آن‌ها مشخص نشده است، مادری می‌کنند.

 انتظار را فقط مادران می‌فهمند. اشک، همدم مادران انتظار است. اشک را که از آنها بگیرند تمام می‌شوند، انتظار را که از آنها بگیرند می‌میرند.

 قصه مادران انتظار همه شبیه هم است. همه وصل شده‌اند به جنگ، به روزهای یورش دشمن به این آب و خاک، به همه آن لحظه‌های پرتب و تاب وپرتشویش،به دهه60 و چهار دهه قبل  مادران انتظار گم کرده‌ای دارند. دلشان جا مانده در مناطق عملیاتی غرب و جنوب.

نام پسرانشان ورد زبانشان است، دلشان پیش آنهاست. قصه مادران انتظار از همین جا شروع می‌شود، از پسرهای بی‌پیکر، از روح‌های عروج کرده بی‌نشان، از مشتی خاطره که برای اهل خانه ساخته‌اند و از کوهی از انتظارصبح روز پنج شنبه 15 آذرماه همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا»س» منطقه ویژه اقتصادی بیرجند میزبان آحاد مردم به ویژه مادران شهدایی بود که با در دست داشتن فرزند شهید جاویدالاثرشان به دنبال نام ونشان بودند.

بعضی داغ ها همیشه جایشان می ماند و دردشان تازه، مادر منصور ،مادر رضا،مادرمهدی،مادر اکبر،مادر اصغر..........از این داغ ها دارند، هر بار که آنها را در روز تشییع پیکر یک شهید گمنام در منطقه ویژه اقتصادی می دیدم ناآرامی را ته چشمانشان احساس می کردم، مادر می گفت داغ دارد حق دارد، راست می گفت؛ سال ها گذشته بود از آن روزی که فرزندش بند پوتین هایش را بست مادرش قرآن به دست در گوشش دعای خیر خواند و یک کاسه آب پشت سرش روی خاک کوچه پاشید تا راهی سفری بی بازگشت شود و داغ چشم انتظاری بماند برای مادر...

 مادران شهدای جاویدالاثر  داغ دارند، داغ فرزند بی نام ونشان! داغی که همیشه جایش بود  و مادران داغدیده در حسرت فرزندان خود درد را به جان می خرند و حسرت به دل چشم انتظارند.

مادر شهید مفقودالاثر که سال‌های سال هر روز صبح به امید بازگشت فرزندش، کوچه‌ را آب و جارو و خانه را مرتب می‌کند، غذای موردعلاقه فرزندش را درست می‌کند و چشم‌به‌راه می‌نشیند تا عزیز سفرکرده‌اش برگردد. قلب وی در تپش دیدار است؛ دیداری که کسی از زمان آن خبر ندارد.

 روایت فراق و بی‌خبری مادران شهدا، روایت نانوشته‌ای است؛ چراکه باید مادر باشی تا حال مادران شهدای مفقودالاثر را با جان و دل درک کنی. مادرانی که حرف‌هایشان بوی انتظار می‌دهد و سال‌هاست با چشمانی منتظر و قلبی آکنده از غم و اندوه، بازگشت فرزندان‌شان را انتظار می‌کشند...

  با یکی از این مادران داغ دیده که سالهاست منتظر فرزند شهیدش است همکلام میشوم .او می گوید،باید مادر باشی تا بفهمی داغ چشم انتظاری برای جگرگوشه ات یعنی چه ، باید مادر باشی تا درک کنی وقتی پاره تنت نباشد چطور هر روزت را با بغل کردن لباس هایش شروع می کنی، تمام روز را با او حرف می زنی و اخر شب قبل از اینکه چشمهایت را ببندی ملتمسانه نگاهی به یادگاری های جامانده از عزیزت بیندازی و التماسش کنی فردا دیگه برگرده...

 سی و اندی سال چشم به راه یوسف گمگشته بودن قصه تازه ای نیست،از روزی که خبر تشییع و تدفین شهدای گمنام را شنیدم، حال عجیبی دارم. بوی فرزندم را حس می‌کنم؛ این شهدا نیز مثل فرزند من سال‌ها دور از خانه و کاشانه بودند. بازگشت این شهدا و تدفین آنها در این شهر، دل من را آرام می‌کند.

 سعی می‌کنم برای شهدای گمنام خوب مادری کنم تا باشد در جایی از این کشور، مادری دیگر برای فرزند من نیز مادری کند.»  انتظار واژه غریبی است، آن هنگام که لحظه‌لحظه نفس‌کشیدنت به امید بازگشت گمشده‌ات باشد و سینه‌ات از غم فراق و دوری‌اش گاه و بیگاه تنگ بگیرد و با یادآوری نام و خاطره‌اش چون کودکی بیقرار خون بگریی؛ این یعنی عاشقی و انتظار.

انگار که انتظار برایشان به یک عادت تبدیل شده است. صبح تا شب صندلی را جلوی در می‌گذارد و نگاهش به انتهای کوچه است، شاید بالاخره آرزویش برآورده شود. به قول خودش شاخ شمشادش با آن قامت رعنا از ته کوچه بپیچد و دیگر نفسی به‌راحتی بکشد و بتواند یک روز را بدون انتظار بگذراند.

                 

انتهای پیام/254