نا‌گفته‌هایی‌‌ از جنایات ضد‌انقلاب‌ در بانه

فرمانده گردان زنجانی با مروری بر خاطراتش از بانه گفت: بانه یک شهر مرزی بود هواپیماهای عراق از همان ابتدای ورودشان به مرز ایران، بانه را بمباران می کردند و پس از عبور از بانه به شهرهای دیگر می‌رفتند.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از زنجان، فاطمه حیدری| دفاع مقدس دوره‎ای از تاریخ کشور عزیزمان است که با گذشت سال‌ها از آن زمان، حرف‎های ‎های زیادی برای گفتن دارد، دفاعی که هفت سال و 11 ماه طول کشید اما به اندازه هزاران سال انسان ساز بود و آموزنده. دوران طلایی‎ای که مدرسه‌ی عشق بود و آموزشگاه اخلاق!

آن روزها به ویژه برای نسل‌های بعدی‌ای چون ما، شاید فقط به معنی جنگ باشد و دفاع از تجاوزهای ناجوانمردانه به میهن. اما وقتی پای صحبت‌های مردان آن دوران می‌نشینیم، روزهای سخت دهه 60 برایشان چیزی فراتر از یک جنگ و حضور در جبهه بوده است.

دلاوران و فداکارانی که پای پرچم برافراشته میهن اسلامی‌مان از جان خود گذشتند، همان‌ها که شجاعتشان نشات گرفته از شرف و حماسه ملی و عطر معنویت بود و غرور و افتخاری برایمان به ارمغان آوردند که تا ابد در تاریخ ثبت شده است.

کسانی که رسالت خود را پاسداری از ارزش‌ها و پایداری‌ برای آرمان‌ها می‌دانستند. چه زیبا و دلنشین است وقتی الگویی از سلحشوری‌های آن روزها را مقابل خود ببینی و با لذتی وصف نشدنی از جبهه‌هایی سخن به میان بیاورد که مبدأش اخلاص بود و مقصدش ایمان! در نهایت این تویی که به این نتیجه می‌رسی که آنها جهاد را در یک کلام و پای سجاده‌های نماز شبشان معنا کرده‌اند.

"علی بیات" یکی از همان مردانی است که روزها و سال‌ها دل از دنیای خود بریده و به ایمانش می‌بندد و در راه میهن و انقلاب اسلامی، وارد مدرسه انسان سازی و جبهه‌های حق علیه باطل می‌شود. مدرسه‌ای که هنوز هم برایش مقدس است و به یاد تک تک رفقای شهیدش چشمه جوشان سرازیر شده از دو گوی پر از حسرتش را از ما پنهان می‌کرد و لبخند تلخی بر لبانش جاری می‌ساخت.

علی بیات که در سال 1347 در روستای "قزل تپه" منطقه زنجانرود در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده است. وی از بچگی در شهر مشغول به کار می‌شود و از سال 1360 خانواده به خاطر وی از روستا نقل مکان می‌کنند.

در زمان آغاز جنگ تحمیلی علیه جمهوری اسلامی ایران، با اینکه سنی نداشته، با دوستانش قول و قرار می‌گذارد به صورت داوطلب و بسیجی پای در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بگذارد.

آنقدر مشتاق بودند که بین خودشان مسابقات دوو میدانی می‌گذاشتند تا آمادگی حضور در جبهه را پیدا کنند، پس از چند بار پیگیری بالاخره، شناسنامه‌اش را دستکاری می‌کند تا به جبهه اعزام شود.

به هر ضرب و زوری بود رضایت پدر و مادر را جلب می‌کند و دوره آموزشی را در پادگان مالک اشتر زنجان در سال 1361 می‌گذراند. اما کم سن و سالی او که از چهره‌اش مشخص بوده، باعث می‌شود زمان تقسیم نیروها، با حضورش مخالفت شود و در نهایت با اصرار خودش سوار اتو‌بوس شده و راهی تهران می‌شود.

 زمان تقسیم نیروها، دوباره اجازه اعزام در پادگان امام حسن (ع) به وی داده نمی‌شود اما او به قول خودش با هر هزار فن مسئولان را راضی می‌کند و به بانه اعزام می‌شود.

این فرمانده شجاع زنجانی در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم درباره حضورش در بانه اینگونه می‌گوید: «ابتدا ما را به سنندج بردند، شب را در سنندج ماندیم، صبح زود نیروها را سوار اتوبوس‌هایی کردند و چندین خودروی تویوتا آن هم مسلح ما را همراهی کردند.

آن موقع اصلا در منطقه بانه امنیتی وجود نداشت و احتمال کمین ضد انقلاب‌ها بالا بود. توی مسیر سقز، تعدادی از بانوان کنار دیوار دور هم نشسته بودند، وقتی ما از کنارشان عبور می‌کردیم با علامت دست روی گردنشان خطی کشیدند به این معنی که "سرتان بریده خواهد شد".

توی بانه که تقسیم شدیم، من به همراه تعدادی از دوستانم به پایگاه "شوی" در محور "ساوان" با عنوان تک تیرانداز منتقل شدم چهار ماه آنجا بودم تا اینکه در سال 1362 در قالب طرح "لبیک" به جنوب اعزام شدم».

بانه سرزمین مجاهدت‌های خاموش

جنگ در کردستان جور دیگری بود، دشمنانمان نه انصاف داشتند و نه ایمان! گروهک‌هایی که سر می‌بریدند و زن و بچه‌ها را به اسارت می‌بردند. همان‌ها که داخل دیگ‌های بزرگ پاسدارها و بسیجی‌ها را زنده زنده می‌سوزاندند تا ترس و و وحشت به دل جوانان ایرانی بیندازند، اما نمی‌دانستند رشادت و جانفشانی شهدا خودش الگو و درسی می‌شود برای استقبال جوانان به ویژه شیر مردان زنجانی از حضور در کردستان!

مروری بر جنایات ضد انقلاب‌ در بانه

علی بیات، فرمانده گردان شهید محوری بانه گوشه‌ای از خاطرات خود را اینگونه بیان می‌کند: « جنگ در بانه و کلا منطقه کردستان، شبیه جنگ در جنوب نبود، خیلی وقت‌ها دشمن را روبرویمان نمی‌دیدیم، تاکتیک‌های خاص خودشان را داشتند. همواره با کمین مواجه می‌شدیم. آن‌ها خیلی وقت‌ها در روستاها نفوذ می‎‌کردند و اهالی از حضورشان اذیت می‌شدند. خیلی از فرماندهانی را که شناسایی کرده بودند برای سرشان جایزه می‌گذاشتند.

یادم هست؛ بعد ازعملیات پاکسازی منطقه "سیاحومه" و روستاهای "حمزه لان، برده رش، ویسک و ورچک" ما بین سردشت- بانه در سال 1366 ضد انقلاب‌ها جایگاه خودشان را در خاک ایران از دست داده و ضربه محکمی خورده بودند.

ما بعد از پاکسازی مناطق آلوده از منافقین، پایگاه‌های استقراری را احداث کردیم و به نیروها تحویل دادیم و به شهر برگشتیم. چند روز بعد از سوی اطلاعات خبر آمد که به علت شکست منافقین در عملیات چند روز پیش، گروهک‌ها در نظر دارند در محور "شوی" عملیاتی انجام دهند.

توی این محورهم پایگاه‌های زیادی بودند از جمله "شوی، ساوان، عمرشال، صدبار، خشکه دره و نژو". با بررسی به عمل آمده، احتمال داده شد به پایگاه "صدبار" حملاتی صورت گیرد. به همین خاطر از مخبرهای منطقه اطلاعات لازیم را به دست اوردیم و با سازمان عملیاتی سپاه هماهنگی لازم به عمل آمد تا اگر درگیری به وجود آمد پشتبانی لازم را کرده باشند. نیروهای گروهان عملیاتی همراه تعدادی از نیروهای گردان شهید محوری حوالی بعد از ظهر به طرف محور "شوی" حرکت کردیم و در پایگاه نژو مستقر شدیم.

بعد از نماز مغرب و عشاء سریعا به منطقه مورد نظر حرکت کردیم تا قبل از آمدن گروهگ "دموکرات" در منطقه کمین زده باشیم. از تاریکی شب استفاده کردیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم و کمین را اجرا کردیم.

همه نیروها را توجیه کردم، از بس همه آن‌ها در کمین و درگیری شرکت کرده بودند، برای خودشان کاربلدی بودند. تا ساعت 12 شب بدون سر و صدا آنجا ماندیم. خبری از دموکرات‌ها نشد. بعضی دوستان از جمله شهید حاج طهماسب نوروزی که بعنوان جانشین گردان شهید محوری بودند نظرشان بر این بود که «ضد انقلاب‌ها آنجا نمی‌آیند».

اما من گفتم باید تا روشن شدن هوا آنجا باشیم. بعد از ساعاتی متوجه حضورشان شدم. ابتدا نیروهای به اصطلاح پیشروی خودشان را فرستاده بودند تا از وجود نیروهای جمهوری اسلامی اطلاعاتی جمع‌آوری کنند.

در صورتیکه نیروهای ما هم توجیه شده بودند تا دستوری ندادم تیراندازی نکنند. پیشروها به روستا رسیدند، دیدیم گروهگ بدون سر و صدا می‌آیند، تا نصف ستون از کمین ما گذشته بودند که درگیری شروع شد.

تعدادی زیادی از ضدانقلاب‌ در این عملیات کشته شدند و تعدادی هم به اسارت ما درآمدند. ما بدون حتی یک مجروح به طرف پایگاه برگشتیم. نزدیک اذان صبح بود بعد از صحبت‌هایی درباره عملیات و خواندن نماز، مشغول استراحت شدیم. یک دفعه دیدم بیسیم‌چی بیدارم کرد. فرمانده سپاه بانه شهید حاج قاسم نصرالهی پشت خط بود.

داشت اعلام می‌کرد که صبح زود یکی از پایگاه‌های ما را هواپیمای عراقی زده است از من خواست سریع خودم را برسانم. ما 17 تا پایگاه استقراری در گردان شهید محوری داشتیم که یک پایگاه هم در داخل پادگان قرار داشت و در حال حاضر اسمش را به پادگان شهید نصرالهی تغییر داده‌اند.

چون بانه شهر مرزی بود هواپیماهای عراق از همان ابتدای ورودشان به مرز ایران، بانه را بمباران می کردند و پس از عبور از بانه به شهرهای دیگر می‌رفتند. باز هم اگر از بمب‌ها مانده بود موقع برگشتشان آنها را سر مردم بانه تخلیه می‌کردند.

توی پایگاهی که عراق زده بود، 20 نفر نیرو با یک پدافند هوایی داشتیم. به خاطر اینکه راحت بتوانند شهر را بمباران کنند پایگاه و پدافند را زده بودند ما با دو خودرو از نیروها حرکت کردیم.

به شهید طهماسب (جانشین فرمانده گردان) گفتم که بقیه‎ نیروها را به گردان ببرد. همین که از هم جدا شدیم من خواستم از تپه بالا بروم که هواپیماهای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند.

تصمیم گرفتم در آنجا تاتیک رزم را اجرا کنم یعنی نخستین اقدام در این شرایط حفظ سلامتی رزمنده است. ماشین را خاموش کرده و درست کنار پرتگاه روی دنده گذاشتم و پایین پریدم. علی پیرمحمدی که آن موقع مسئول اعزام نیرو بود آمده بود تا ببیند چه اتفاقی برایم افتاده است. ماشین توی سرازیری مانده بود، دوباره پریدم توی ماشین و رفتیم بالا به پایگاه رسیدیم.

وارد که شدم دلم فرو ریخت، همه بچه‌ها مجروح و شهید شده بودند، یکدفعه دیدم یک نفر از پشت خاکریز آمد بیرون. حنیفه لو مسئول پایگاه بود که سالم مانده بود.

پایگاه را تخلیه و مجددا بازسازی‌اش کردیم. نیروهای جدید که وارد پایگاه شدند کمی اوضاع سر و سامان گرفت».

آری؛ حکایت حضور ضد انقلاب‌ها در منطقه کردستان، حکایت جنگ و زمان جنگ نیست، این گروهک‌ها حتی بعد از دوران دفاع مقدس هم در نقاط مختلف کردستان یکه تازی می‌کردند و در آن دوران نابسامان، حضور قهرمانانی از سراسر کشور به ویژه رزمندگان زنجانی بود که دست منافقین و ضد انقلاب‌ها را از میهن اسلامی‌مان کوتاه کرد.

اما در این میان و درست در دنیای امروز که کم کم ارزش‌ها در پس ظواهر فریبنده پنهان می‎شوند بر ماست که قلم به دست گرفته و برای آرمان‌ها و ارزش‌هایمان بجنگیم. آرمان‌ها و ارزش‌هایی که روزی جوانانمان به خاطرش جان دادند و امروز با جنگ نرمی که دشمن به راه انداخته به سمت فراموشی می‌روند.

انتهای پیام/