گفت و گوی خواندنی تسنیم با پرستار دوران دفاع مقدس / جانفشانی های جبهه و جنگ را امروز مدافعان سلامت زنده کردند

گفت و گوی خواندنی تسنیم با پرستار دوران دفاع مقدس / جانفشانی های جبهه و جنگ را امروز مدافعان سلامت زنده کردند

گروه استان‌ها-روایت تسنیم از پرستاری که پرستار نبود اما در ۸ سال دفاع مقدس در راه پرستاری از مجروحان و رزمندها جهاد کرد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اهواز، بر کسی پوشیده نیست که پرستاری نماد صبر و استقامت است اما تو گویی در برابر آن‌چه در 8 سال دفاع مقدس اتفاق افتاد هر چه بگویم کم است.

مریم عرب زاده روایتگر شیر زنان پرستار 8 سال دفاع مقدس است.او متولد سال1340 در اسلام آباد اهواز است.

وی در این باره بیان داشت: مدتی بعد از آغاز جنگ تحمیلی به ما اطلاع دادند که نیروهای عراقی تا نزدیکی های شرکت نورد در چند کیلومتری اهواز رسیدند و فقط پزشکان و پرستاران ضروری می‌توانند در منطقه بمانند که مبادا خدایی ناخواسته اسیر دشمن شویم. من و چند تن از دوستانم با اصرار، گریه و خواهش مجابشان کردیم برای کمک و امداد رسانی بمانیم.

برای پرستاری از مجروحان چند خط پشت خط جبهه جنگ ماندیم ما پرستاری نخوانده بودیم اما با هر شکلی که بلد بودیم همراه پرستاران پرستاری کردیم زخم مجروحان و رزمندگان را پانسمان می‌کردیم لباس های پاره خونیشان را قیچی می‌کردیم و برای پانسمان زخم ‌در می‌آوردیم. اسم و مشخصات مجروحان را می پرسیدیم لباس ها و وسایلی اگر داشتند همراه اسم تحویل انباری ‌می‌دادیم.

یک روز نزدیک غروب بود دشمن زاغه مهمات اهواز را با موشک زد صدای انفجار های وحشتناک تمام شهر اهواز را فرا گرفته بود دود ناشی از انفجار آسمان شهر را تیره‌و‌تار کرده بود تمام مردم به سمت کوت عبدالله فرار کردند به زیر نخلستان های اسلام آباد پناه آوردند پدرم یک وانت کرایه کرد و رفت نیم ساعت بعد با خرواری از هندوانه برگشت و برای رفع تشنگی بین مردم توزیع کرد برای حفظ روحیه مردم با شوخی به آن‌ها می‌گفت شما مرد جنگید هندوانه بخورید تا تشنه نمانید من و سایر پرستاران نیز مشغول مداوای مجروحان این افجار مهیب بودیم.

پس از آن برادر بزرگ ترم که خود دانشجوی جندی شاپور اهواز بود به من گفت اینجا نیرو زیاد است تو باید به بخش اتاق عمل در بیمارستان گلستان بروی نیروهای آن جا کم است من تو را به  یکی از دکترها معرفی خواهم کرد کمک دست آن‌ها باش. مرا به دکتر منوچهر دوایی معرفی کرد . از روز بعد به بیمارستان رفتم پشت اتاق عمل بودم شماره و مشخصات خونی که می‌خواستند را در برگه می‌نوشتند تا بانک خون می رفتم طبق مشخصات خون می گرفتم و برای پزشکان در اتاق عمل می‌آوردم یک روز مرتب چند بار برای آوردن خوردن با یک مشخصات به بانک خون رفتم درخواست این همه خون با یک مشخصات در یک روز برایم عجیب بود وقتی عمل جراحی تمام شد فهمیدم آن رزمنده بزرگوار عمل سختی داشت و قطع نخاع شده بود سفتر دژن بود چند روز پیش که داشتم خاطرات زمان جنگ را مرور می‌کردم یاد او افتادم به بچه ها گفتم در اینترنت اسم او را بزنند که فهمیدم به فیض شهادت نائل شدند.

پدرم محمد حسن عرب زاده معروف به ملا عرب در خط مقدم آرپیجی زن بود یک روز همراه با خواهران بسیجی برای امداد به حویزه سوسنگرد و بستان رفته بودیم سر راه کپری(کلبه) دیدیم داخل کپر رفتیم یک قلیون همراه با یک ساک دیدم تا چشمم به قلیون افتاد بغلش کردم و اشک هایم سرازیر شد همه مبهوت نگاهم‌ می‌کردند ‌وقتی پرسیدند گفتم پدرم هم قلیون می‌کشید ساک کنارش را که باز کردم لباس های پدرم بود دیگر یقین حاصل کردم که پدرم در آن جا بود.

گزافه گویی نیست اگر بگویم همه مشغول خدمت بودیم 8 برادر دارم که همه رزمنده بودند برادر کوچک ترم در جزیره فاو مشغول خدمت بود که در نبرد فاو از ناحیه فک مجروح شد و پس از پایان جنگ تحمیلی برای مداوا به آلمان رفت در حال حاظر فک او مصنوعی است.

در آن روز‌ها هیچ فردی از هیچ نیرویی علیه دشمن دریغ نمی‌کرد در آن گیر‌ و دار پسر عمویم رحیم تک فرزند بود و از خدمت معاف شده بود وقتی دید از پیر مرد‌ها گرفته تا 10 ساله‌ها لباس رزم پوشیده و در میدان‌اند گفت از پیر مرد گرفته تا پسر بچه در میدان جنگ با دشمن هستند و من دلم به معافیت خوش باشد؟

هر چه اصرار کردیم پدر و مادر تو پیر و ناتوان‌اند نیاز به مراقبت دارند قبول نکرد و به جبهه جنگ رفت، جنگ تمام شد رزمنده ها پیش خانواده هایشان آمدند کسانی که شهید شده بودند هم خبر شهادتشان آمد اما رحیم نیامد. پدرم گفت من دنبال او‌ می‌روم تا پیداش نکنم برنمی‌گردم .

مدتی بعد پدرم برگشت اما رحیم همراه او نبود عمو و زن عمویم بی‌تاب او بودند پدرم گفت برای تفحص به سردخانه صحرایی رفتم آن زمان سردخانه ها پر شده بودند از شهدا برای همین کانکس ها به صف کشیده حکم سردخانه را داشتند و اسمش سردخانه صحرایی بود .

پدرم می‌گفت مسئول آن‌جا گفت هر کدام از این شهدا عزیز دل یکی است پس اگر سر نداشت حق ندارید شبیهه او راببرید و اگر با شک بردید باید تعهد بدهید گشتم بی سر بود حس کردم رحیم است اما حرف مسئول مرا باز داشت باید نشانه‌ای داشته باشم تا دلم قرص شود .

مادرم به او گفت آخرین باری که رحیم برای دیدن پدر و مادرش آماده بود جوراب یشمی و یک انگشتر عقیق به او دادم انگشتر برای دستش تنگ بود اما با صابون دستش کردم اگر این نشانه‌ها را داشت رحیم است .

پدرم برگشت انگشتر عقیق دستش بود و جوراب یشمی پاهایش بود دلش قرص شد برادر زاده‌اش را شناخته بود وقتی رحیم را آورد تا زن عمویم او را دید شناخت رحیم ما هم آمد.

وقتی خرمشهر آزاد شد شهدا را جمع آوری و با آمبولانس یا اتوبوس های شهری به اهواز ‌می‌آوردند قطرات خون شهدا جاده اهواز آبادان را پر کرده بود بعضی از مردم قطرات خون را با دستمال به عنوان تبرک از روی زمین پاک می‌کردند و برخی دیگر از ترس و واهمه جنگ و خون جاده را با خاکریزی روی آن تمیز می‌کردند تا ردی از خون باقی نماند و زنها و بچه با دیدن آن روحیه خود را از دست ندهند.

تنها خواسته این پرستار یک کارت نشان دهنده‌ خدمت او در 8 سال دفاع مقدس است  وقتی خبرنگار ما سراغ عکس‌های آن دوران را‌ می‌گیرد می‌گوید ما به فکر دفاع از کیان اسلام بودیم در آن گیر و دار چه کسی به فکر عکس انداختن بود؟

گزارش از سیده مریم علوی محمدی

انتهای پیام/341

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon