نقد فیلمهای جشنواره فجر | عکاسی در پرده سینما، ترومن شو در شهرک
در این یادداشت سید سعید هاشم زاده به نقد و بررسی فیلمهای "شهرک" و "۲۸۸۸" پرداخته و معتقد است که این ۲ فیلم در نطفه خفه شده و از بین رفتهاند.
خبرگزاری تسنیم-سیدسعید هاشمزاده درباره فیلمهای شهرک و "2888" که در چهلمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمدند نوشت:
شاید این تنها متن نگارنده در این روزها باشد که به خود فیلمها اشارهای مستقیم نمیکند و میخواهد پرسشهایی راه بیندازد و از پرسشها به سمت و سوی فیلم برود. بیایید کمیرک باشیم و شاید هم عصبانی. در گذشته این واژه نگاتیو بسیار به کار میآمد و میگفتیم چرا نگاتیو حیف میکنید یک دسته فیلم را که یک بیننده هم نخواهد داشت را ضبط میکنید و سرمایه هدر میدهید. حال اما باید به چیزی مهمتر اشاره کرد. همان چیزی که میتواند ما را عصبانی کند؛ اینکه چرا زمانمان را تلف میکنید و چیزهایی تحویلمان میدهید که نمیتوانید به مقصد برسانید. چرا دست به ساخت فیلم و اثر سینمایی میزنید. آیا این ساخت برخاسته از داشتن بودجه است؟! یا صرفا شوق و میلی است که با ساختن باید ارضا شود؟! اصلا میدانید برای که و چرا میخواهید فیلم بسازید!؟ شاید این پرسشهای مبنایی را نیز باید از اعضای هیات بازبینی و انتخاب جشنواره نیز پرسید. آیا درک میکنید که چه چیزی را باید در جشنواره نشانمان دهید؟ و اگر اینها بهترینهای سال گذشته سینمای ایران است که وضعیت بغرنجتر از این حرفها میشود... و البته غیر قابل تحملتر.
کیوان علی محمدی فیلمی ساخته است که نشان دفرمگی روش و شیوه فیلمسازی خودشان است. آنها عکس میگیرند تا فیلم بسازند و هنگامیکه به سمت و سوی داستان پردازی یا فضاسازی در سینما میروند مانند یک کودک ناآزموده تلوتلو میخورند و به ورطه خندهدار غلو و پراکندهگویی میرسند. یک فیلم شلخته که جز تصویر سازیهایش آن هم مجزا از کلیت اثر، چیزی برای ارائه ندارد. اگر سه فیلم در جشنواره را میتوان نام برد که با دیدن آنها میتوان خندید، خندید ناخواسته، یا گریه کرد، گریه ناخواسته، فیلم 2888 یکی از این سه تا است. فیلمیکه نمیداند اگر شخصیت نسازد نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند و صحنه غلیظ عاطفی بسازد. فیلمی که نمیداند اگر داستان نداشته باشد نمیتواند شخصیت را تشریح کند و به اوج و فرود او بپردازد. فیلمی که نمیداند اگر جغرافیا نسازد نمیتواند ما را با موقعیت آشنا کند. و بدیهیاتی از این قبیل. با بازیگرانی کار درست مثل مرتضی اسماعیل کاشی چگونه میتوان شخصیتی خلق نکرد و این پدیدهای را که میبینیم بر پرده سینما آورد. این حیف و میل کردن سرمایه که نه، حیف و میل کردن زمان است. ساز خود را به هر شکلی زدن است. بدون اصول کار کردن است و در نهایت تنزلی است باور نکردنی که به سراغ یک زوج دوست داشتنی آمده است. زوج دوست داشتنی بنکدار و علیمحمدی، حداقل برای من، قرار بود زبان دیگری، مانند زبان ساختار شکن و شاعرانه را وارد سینمای ایران بکنند. هر چند غلیظ و شخصی و عکاسانه، اما برایم مهم نبود، قرار بود از دیدن آثار آنها چیز دیگری ببینم، که این افول را دیدم.
شهرک علی حضرتی اما اینقدر در بدیهیات نمانده بود. بلکه نیاز به دراماتورژی داشت که بتواند از ایدههای شناخته شده جلوتر برود. شهرک جسور نیست. در واقع جسارت ندارد تا بتواند جهانی جدید خلق کند و اثر را از مدیوم سینما به سطح اجتماعی برساند. خفقان و سلطه و جباریت مفاهیمی است که در اینگونه داستانها از سویه روانکاوی یا جامعهشناسی مطرح میشود و بسط و گسترش مییابد. در واقع این داستان از سطح یک موضوع شخصی به موضوعی روانکاوانه یا جامعهشناسانه باز میشود و نقد فراتر از حد قالب داستان را مطرح میکند. شهرک میتوانستهای زیادی را در برابر دیدگانمان میگذارد. اینکه میتوانست جهانی کافکایی بسازد یا جهانی اورولی را... میتوانست در بستر ملودراماتیک عشق یا روانکاوانه اختلال شخصیتی حرکت کند. تمامی اینها میتوانستهایی است که نشده، شکل نگرفته، و اساساً به آن فکر نشده است.
شهرک از این سطوحی که نام بردیم به سطحی فرو غلتیده که نازلترین سطحها است یعنی علاقه به سینما، یک گیجی موقت و سپس رسیدن به آرزوی بازیگری. این سه مورد تمام مفاهیمی که میتوانست فیلم را غنیتر کند از میان میبرد. و در واقع سوژه را در ذهن سازنده تقلیل میدهد. ایده شهرک به جرأت فراتر از ایدههای حال حاضر جشنواره است اما چه حیف که این ایده تبدیل به اثر نشده است.
شاید سخن از دراماتورژ بد نباشد. شخصی که میتواند به عنوان نویسنده کمکی یا بازنویس یا حتی نویسنده مشترک یا مستقل یک ایده را بررسی کند، رشد و نمو دهد و در نهایت به نگارش در آورد. دراماتورژ نیاز سینمای این روزهای ما است. فردی که به جامعهاش مینگرد، مسائل را به سوژه پیوند میزند. حذف و اضافه میکند و بسط میدهد و به کاستیها کمک میکند. داستان را برای اجرا مینویسد نه اینکه داستان را با تخیلی جدا از مسائل اجرایی به نگارش در آورد و سپس به مخاطب نگاه میکند. مخاطبی که چگونه و به چه شکل باید به فیلم و سوژهاش نزدیک شود. دراماتورژ همه اینها هست و بخشهای دیگر را نیز شامل میشود. سینمای امروز ما با ورود همین عنصر میتواند کارگردانان را از بی راهه به راهی کاربردی و خلاقه ببرد. دراماتورژ مشاور زمانه ما است که اثر هنری را، هنر دراماتیکی چون سینما را غنا میبخشد.
تصور نگارنده این است که فیلمهای 2888 و شهرک هدر رفتهاند. یکی میتوانست سینمایی باشد که به صدا اهمیت میدهد و دیگری میتوانست جهانی دیگرگون را به ما معرفی کند. هر دو میتوانستند در راستای مفاهیمی کهن و ایدههایی جدید ایجاد شوند اما در نطفه خفه شدهاند. از بین رفتهاند و به پدیدههایی غیر قابل دیدن و گاه غیر قابل تحمل تبدیل شدهاند. سینما نه عکاسی است و نه ساده انگاری، سینما مؤلفی باهوش میخواهد که جوانبی گوناگون را گسترش دهد.
انتهای پیام/