روایت شهید صیاد شیرازی از شکنجه پاسداران به دست کومله

روایت شهید صیاد شیرازی از شکنجه پاسداران به دست کومله

خبرگزاری تسنیم: شهید صیادشیرازی در روایتی می‌گوید: یکی از صحنه‌های دردناکی که یادم می‌آید در حرکت ستون از طرف سقز به «بانه» است. یکی از پاسداران که از دست افراد کومله و دموکرات فرار کرده بود می‌گفت: «آنجا فقط پاسدارها را اعدام می‌کردند».

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مسأله کردستان به دلیل موقعیت استراتژیکش، برای ضدانقلاب اهمیت بسیاری داشت و حساب شده‌ترین برنامه کشورهای غربی علیه انقلاب به شمار می‌آمد که در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت. حرکت‌های دیگری از این دست در داخل کشور آغاز شد. در این میان عده‌ای به شورش و حرکت‌های تروریستی در استان‌های غربی کشور پرداختند. آن‌ها در ابتدا توانستند بخشی از مردم کشور را در مبارزه علیه نظام با خود همراه کنند اما به مرور پس از برملا شدن برخی از روحیات و رفتار آنان جمع زیادی از مردم از آنان فاصله گرفته و در ادامه حتی به مبارزه با آنان پرداختند. روزه‌خواری، شراب‌خواری، سوزاندن قرآن و... از سوی این گروهک‌ها بخشی از اقداماتی بود که موجب شگل‌گیری این اعتراضات مردمی شد.

شهرهای مناطق غرب و شمال غرب کشور باوجود اینکه در آن زمان ناامن بود اما با همراهی و مقاومت مردم منطقه به امنیت رسید. در ادامه روایتی از کتاب «اوج مظلومیت» که درمورد برخورد وحشیانه کومله و دموکرات با پاسدارها می‌آید که بیانگر حساسیت این احزاب به پاسداران و سپاهیان است.

«عبدالله امینی» معروف به «عبدالله سور» عضور شورای حزب منحله دموکرات و مسئول زندان شماره یک این حزب در «آلواتان سردشت» در تاریخ 29 مرداد سال 64 طی گفت‌وگویی به تشریح برخورد وحشیانه مزدوران دموکرات با اسراء دلیرمرد و روحیه مقاوم رزمندگان اسلام در مقابل آنان پرداخته است: در یک عملیات، نیروها و مسئولان حزبی با مقاومت سرسختانه دو نفر از پاسداران روبه‌رو شدند که اهمیت موضوع به داخل زندان سرایت کرد و باعث قوت قلب زندانیان شد.

پاسدارها را تا گردن توی خاک فرو بردند

افراد حزبی برای گرفتن انتقام و نشان دادن زهر چشم به زندانیان دست به یک عمل جنایتکارانه و دور از شئون انسانی و اسلامی و قوانین بین المللی زدند. آنان دست و پای برادران پاسدار را با طناب بسته و تا گردن در خاک فرو کردند. برادران پاسدار تا آنجا که رمقی در بدن داشتند با تکان دادن سر، حیوانات و حشرات را از خود دور می‌کردند ولی پس از گذشت چندین روز در لحظات آخر که دیگر تاب مقاومت نداشتند جان به جان افرین تسلیم کردند و حشرات، سر و گردن آن را متلاشی کردند.

«علی صیاد شیرازی» نیز در یکی از روایت‌های خود که در کتاب «ناگفته‌های جنگ» ذکر شده است، درخصوص شهر «بانه» می‌گوید: یکی از صحنه‌های دردناکی که یادم می‌آید در حرکت ستون از طرف سقز به «بانه» است. هوا تاریک شد. ساعت هفت یا هشت شب بود، داد و فریاد یک عده را داخل بی‌سیم‌ها شنیدم که گفتند: «ما گرفتار شدیم، کمین خوردیم». فهمیدم که این‌ها عبور کرده‌اند و در نتیجه کمین خورده‌اند و چه کمین بدی. با یکی از رزمندگان بسیار خوب  ارتشی که توی سپاه کار می‌کرد به نام مصطفوی تا صبح پشتیبانی آتش کردیم از ستونی که در هم شکسته بود.

تا صبح وضع بدی داشتیم هیچ کاری نمی‌توانستیم کنیم صبح شهید کشوری و شهید شیرودی آمدند و روی ستون رفتند که با یک شناسایی هوایی ببینند چه خبر است. رفتند و دیدند که بعد از گردنه تا نگاه‌شان کار می‌کند دود می‌بینند و آتش سوزی. ستون از هم پاشیده بود. ستون راه جاده را بسته بود ماشین‌ها در جاده رها شده بودند. بعضی‌هایشان پر از مهمات بودند باید آن‌ها را دوباره برمی‌گرداندیم توی ستون و سازمان می‌دادیم. بیست نفر از بچه‌های ارتش و سپاه را دست چین کردم، خودم هم رفتم توی ستون، راننده  هم نداشتیم خودمان کامیون‌هایی را که پر از مهمات و آرپی‌جی بود آوردیم به داخل ستون.

در بانه فقط پاسدارها را اعدام می‌کردند

در حین پاکسازی یک نفر از میان درخت‌ها پایین آمد به طرفش نشانه رفتم گفت: «نزنید من پاسدار هستم». پرسیدم «کجا بودی؟» گریه کرد و حالت محزونی داشت. گفت از دست‌شان در رفتم. می‌خواستند اعدام‌مان کنند. پاسدارها را فقط اعدام می‌کردند. من را جایی نگاه داشتند و منتظر دستور بودند به من گفتند در یک صورت فقط اعدامت نمی‌کنیم که به تصویر امام خمینی بی‌حرمتی کنی. در میان این صحبت‌ها یکی آمد پشتش به من بود کاردی به پشت داشت و کسی حواسش نبود. کارد را درآوردم و به سینه و گردنش زدم. او را از پا درآوردم و دیگر به پشت سرم هم نگاه نکردم همین طور دویدم تا به این جا رسیدم اصلا به عقب نگاه نکردم که ببینم چه خبر است.

به سبک ساواک، شن و برگ به خوردشان می‌دادند

حرف آن‌ها برای این پاسدار گران تمام شده بود ناراحت شده و گفته بود: «ما تمام زندگی‌مان را در راه امام خمینی گذاشته‌ایم و این را نخواهم کرد». بعد آن‌ها هم شکنجه‌اش کرده بودند. شن و برگ به سبک ساواکی‌ها به خوردش داده بودند که دل‌درد بگیرند.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران