ناگفته‌هایی از حاج قاسم به روایت "همسر شهید، مدافعان حرم و یک خبرنگار"/ ‌‌"مرد میدانی" که آنها دیدند + فیلم

ناگفته‌هایی از حاج قاسم به روایت "همسر شهید، مدافعان حرم و یک خبرنگار"/ ‌‌"مرد میدانی" که آنها دیدند + فیلم

مراسم خاطره گویی درباره سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در دفتر نماینده ولی‌فقیه در استان سمنان برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از سمنان، شاید شما که هم‌اکنون مشغول مطالعه این گزارش هستید هم مطالب بسیاری درباره ویژگی‌های سردار سلیمانی شنیده باشید؛ اما آیا به این فکر کرده‌اید که چرا مقام معظم رهبری موضوع "مکتب حاج قاسم" را مطرح کردند و بیان داشتند که "سردار شهید عزیز را با چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درس‌آموز نگاه کنیم" برای برخی افراد که حتی چند دقیقه با آن شهید والامقام رفیق راه شده‌اند بسیار آسان‌تر و سهل‌الوصول‌تر است؛ چراکه روش و منش ایشان را از نزدیک درک کرده‌اند و امروز وظیفه همین افراد است که حاج قاسم را برای نسل جوان و کسانی که او را از نزدیک درک نکرده‌اند؛ به درستی توصیف کنند.

اینکه حاج قاسم چه مکتب ارزشمندی را به جامعه معرفی کرد زمانی برای نسل جوان ما ملموس می‌شود که خاطرات افراد با آن شهید بزرگوار هرچه بیشتر برای نوجوانان و جوانان ما بازگو شود. بدون شک شهید سلیمانی برای جامعه ما نیاز به معرفی شدن ندارد؛ اما هر لحظه از زندگی پربرکت و ارزشمند این شهید والامقام می‌تواند برای ما به الگویی مهم بدل شود.

در واقع حالا که امروز مکتب حاج قاسم در قلب‌های بسیاری از ایرانیان جا باز کرده است، باید لحظه‌لحظه‌های حضور حاج قاسم در بین اقشار مختلف در قالب بیان خاطرات و به عنوان درسی فراموش ناشدنی برای زندگی به افراد جامعه به‌ویژه نوجوانان و جوانان ارائه شود.

روایت سه توصیه مهم سردار سلیمانی به یک مدافع حرم

 

 

سرهنگ علی خالقیان، برادر دو شهید، معاون هماهنگ‌کننده سپاه قائم آل محمد (عج) استان سمنان و از رزمندگان مدافع حرم با بیان اینکه سردار سلیمانی قدر خانواده شهدا را خیلی می‌دانستند این‌گونه خاطره خود از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی را آغاز می‌کند: "مادر من هم مادر دو شهید بود. این مادر شهید در اواخر سال 93 به بیماری سرطان مبتلا شده و چهار ماه در منزل من در سمنان زندگی کرد و من به عنوان پسر ایشان افتخار رسیدگی به مادرم را داشتم و مادرم نیز همواره دعا می‌کرد که "ان‌شاءالله حضرت زینب (س) را زیارت کنی." مادرم در سال 94 بر اثر بیماری فوت شد.

وی ادامه می‌دهد که محرم همان سال طوری قصه رقم خورد که ما در ساختمان شیشه‌ای (فرودگاه دمشق) پیاده شدیم؛ آن هم در آن بحبوحه‌ای که داعش 90 تا 95 درصد از خاک سوریه را گرفته بود. دو روز در سوریه ماندیم و رفتیم زیارت کارها را انجام دادیم؛ بعد از دو روز یک ون با دنبال من آمد و گفتند باید بیایی حرم!

این رزمنده مدافع حرم با بیان خاطراتی از ماجرای حضور خود دفاع از حرم آل الله و محاصره شهر دمشق از سوی تروریست‌های داعش می‌افزاید: خب آن محاصره (محاصره محله‌های منتهی به حرم حضرت زینب (س)) اتفاق افتاد و من از صحبت‌های فرماندهان خودم متوجه شدم که اینجا گره و مشکلات ایجاد شده. اینجا بود که این فکر همیشه در ذهن من بود مبنی بر اینکه "الآن حاج قاسم کجاست؟ چرا نیست؟"

خالقیان ادامه می‌دهد که "بالاخره یک روز یک اتفاقی افتاد و یکی از بچه‌های نیروی انسانی ما آمد و گفت که اگر وصیت‌نامه‌های خود را تا حالا ندادید حتماً بیاورید و بدهید چون حالا دیگر خیلی محاصره شدید است. یکی هم از ما سؤال کرد. "شما چه آرزویی دارید؟ شما چی؟" و همین‌طور آرزوهای همه را می‌پرسید. همه گفتند "شهادت"، اما من گفتم "نه" و این باعث تعجب تو شده بود. گفت که "یعنی تو نمی‌خوای شهید بشی؟" من هم گفتم "نه". گفت که "یعنی چی؟ پس آرزوت چیه؟" گفتم: "من می‌خوام حاج قاسم رو ببینم." خنده‌اش گرفت. با همان حالت خنده و لبخند گفت که "نمی‌خوای شهید بشی، بعد می‌خوای حاج قاسم رو ببینی؟" گفتم "نه، می‌خوام حاج قاسم رو ببینم." گفت: "برا چی؟" گفتم که "فقط به خودش میگم." این گفت‌وگو تمام شد و من فکر نمی‌کردم که این آرزوی من این‌قدر زود عملی شود.

وی می‌افزاید: از قضا فردا بعدازظهر آمدند دنبال من. آمد و یک نفر به عنوان رابط به من گفت: "وضو بگیر بریم" نزدیک نماز هم بود. گفتم "کجا؟" گفت: "مگه نگفتی حاج قاسمو می‌خوای ببینی؟" با حالتی که انگار باور نکرده بودم به او گفتم: "برو بابا می‌خوای تحویل داعش بدی ما رو، بعد می‌گی بیا بریم پیش حاج قاسم؟" گفت: "نه، جدی دارم میگم، بیا بریم پیش حاج قاسم." گفتم: "پس بزار به فرمانده‌مون هم بگم." رفتم به فرمانده خودمان گفتم. او هم گفت که "بابا الکیه مگه؟ تو بری پیش حاج قاسم؟ نه بابا امکان نداره!" خلاصه با اصرار فراوان من، فرمانده ما گفت که "اگه می‌خوای بری با مسئولیت خودت رفتی. من مسئولیت قبول نمی‌کنم."

معاون هماهنگ‌کننده سپاه استان سمنان در بیان ادامه خاطره خود عنوان می‌کند: خلاصه دو‌ - سه مقر گذشتیم و نزدیک مقرر خود ما بود مکانی که به آنجا رفتیم. سایر یک کیلومتر هم نشد. موقع نماز مغرب بود. وقتی رسیدیم دیدم حاج قاسم جلو ایستاده و 10 تا 12 نفر پشت سر ایشان آماده اقامه نماز هستند. کسی که مرا به این مقر آورد یک اتاق در آن محل را به من نشان داد و گفت که "به‌محض اینکه نماز تمام شد و من به تو اشاره کردم داخل همین اتاق برو و اونجا هرچی می‌خوای با حاج قاسم حرف بزن."

سرهنگ خالقیان بیان می‌کند: بعد نماز، حاج قاسم بلند شد و آن مسئول هم به من اشاره کرد و من به همان اتاقی که او گفته بود رفتم. دیدم یک اتاق بود که داخل آن دوتا صندلی گذاشتند. حاج قاسم بلند شد. همدیگر را بغل کردیم و بعد روبوسی نشستیم. به من گفت که "نمی‌خوای شهید بشی؟" گفتم: "بله، براش دلیل هم دارم." گفت که "دلیلت چیه؟" گفتم که "اولاً شما 100 درصد شهید می‌شی و من یک شهید را من دیدم (با او هم‌کلام شدم). دوماً من آن‌قدر زرنگ هستم که از یک شهیدی که در آینده شهید هست؛ می‌خوام شفاعتم را الآن بگیرم"

وی با اشاره به عکس‌العمل سردار سلیمانی پس‌ازاین لحظه ادامه می‌دهد که " در این لحظه حاج قاسم گفت: "اینجا زرنگی کردی." به حاج قاسم گفتم: "یک قول باید به من بدین." گفت: "اشکال نداره بگو." گفتم: "دعا کن شهید بشم." بلند شد. وقتی بلند شد؛ من هم از صندلی بلند شدم و حاج قاسم آمد به کنار من. گفت: "تو به من اعتقاد داری دیگه؟" گفتم: "بله" گفت: "ببین! سه‌تا کار میگم، انجام میدی، اگر شهید نشدی، من اونجا 100 درصد شفاعتت رو می‌کنم." بعد گفت: "اول اینکه با ولایت بمان. دوم اینکه در اردوگاه انقلاب باش و سوم اینکه به مردم خدمت کن. بعد دیگه من اطمینان می‌دم که شهید میشی." همدیگر را بغل کردیم و چون من قدم کوتاه‌تر بود؛ حاج قاسم پیشانی من را بوسه زدند و ما خداحافظی کردیم. رابط ما هم من را آورد و به مقرمان رساند. هرچه به فرمانده ماجرا را گفتم؛ گفت "باور نمی‌کنم؛ حتماً با بدل حاج قاسم حرف زدی."

عکس‌العمل سردار سلیمانی به جفت کردن کفش‌هایش

 

 

حسین نورنیان، از خبرنگاران برجسته صداوسیمای مرکز سمنان است که به گفته خودش "کلاً سردار سلیمانی را 47 دقیقه از نزدیک دیده است."

این خبرنگار با بیان اینکه بر اساس زمانی که محاسبه کرده است؛ این مدت حضور او در کنار حاج قاسم زیر یک ساعت بود می‌گوید: در سالگرد شهید شاطری که حاج قاسم به سمنان تشریف آوردند؛ من لحظه‌به‌لحظه خبرنگار همراه سردار بودم؛ یعنی از لحظه ورود ایشان به سمنان تا لحظه‌ای که سوار خودروی خودشان شدند و تشریف بردند؛ قدم به قدم پشت سر ایشان حرکت می‌کردم.

نورانیان می‌افزاید: وقتی سردار تشریف آوردند؛ ما بچه‌های رسانه پشت سر ایشان می‌دویدیم. اینکه دوستان می‌گویند ایشان همیشه جلودار بودند؛ درست است. ایشان شخصیتی داشتند که بسیار سریع حرکت می‌کردند و به قول سمنانی‌ها "پای ایشان تند بود". ما پشت سر ایشان حرکت کردیم و قرار بود ایشان را از درب پشتی امامزاده یحیی سمنان بیاوردند و قبل از مراسم بر سر مزار سردار شهید حاج حسن شاطری حاضر شویم و سردار سلیمانی در آنجا قرائت فاتحه‌ای داشته باشند و بعد برگردند برای این مراسم و قرار بود این مهم خیلی سریع اتفاق بیفتد. من دقیقاً پشت سر سردار بودم؛ یعنی بین جمعیت به گونه‌ای هدایت شدم که درست پشت سر سردار قرار گرفتم و دیگر جای عقب رفتن هم نداشتم.

وی ادامه می‌دهد: جلوی درب که رسیدیم، فضای درب ورودی امامزاده به گونه‌ای بود که باید جلوی درب کفش‌هایمان را در می‌آوردیم و همه ما با عجله کفش‌ها را از پایمان در آورده و پشت سر سردار وارد سالن شدیم.

این خبرنگار سمنانی در بیان ادامه خاطره خود از حضور سردار سلیمانی عنوان می‌کند: رفتیم وارد سالن شدیم؛ ایشان قرائت فاتحه داشتند و در واقع کار خود را انجام دادند و یک زیارتی کردند. من و تصویربردارم که قرار بود از ورود سردار سلیمانی به محل برگزاری مراسم سالگرد شهید شاطری تصویر بگیریم؛ زودتر حرکت کردیم و رفتیم به درب ورودی امامزاده و همان جایی که کفش‌هایمان را در‌آورده بودیم. من در هنگام ورود چون پشت سر سردار بودم کفش سردار را دیدم که کدام‌یکی بود و وقتی به جلوی درب امامزاده رسیدم؛ دیدم کفش‌ها با همدیگر "قاطی" شده بود و من هم برای احترام و برای اینکه به این فرایند سرعت ببخشم، شروع کردم به مرتب کردن کفش‌های میهمانان.

نقطه طلایی خاطره نورانیان، اما به عکس‌العمل سردار سلیمانی نسبت به اقدام وی برمی‌گردد؛ جایی که نورانیان بیان می‌کند: درست زمانی که دست بردم کفش آخر که کفش سردار (سلیمانی) بود را مرتب کنم؛ دیدم یک دست به سمت من آمد و با حالت مهربانانه‌ای اشاره‌ای کرد و اجازه نداد که من کفش را مرتب کنم. من اول فکر کردم محافظ سردار این کار را کرد؛ اما بعد وقتی مسیر دست را به سمت بالا دنبال کردم؛ دیدم که خود سردار هستند که اجازه ندادند من کفش ایشان را جفت کنم. سردار یک اخلاقی هم داشتند و دست خود را می‌بوسیدند و به نشانه علاقه به چهره طرف مقابل خودشان می‌زدند. به‌محض اینکه من کفش ایشان را گرفته بودم که مرتب کنم؛ یک لحظه دست من را گرفتند و با دست خودشان به صورت من بوسه زدند و اجازه ندادند که من کفششان را جلوی ایشان مرتب کنم که بپوشند.

وی با بیان اینکه شخصیت‌های ماندگار تاریخ ما به این صورت هستند که در اخلاق حسنه و برخوردهای اجتماعی خودشان آن‌قدر در اعلای آداب هستند که لحظه‌به‌لحظه ایشان درس است معتقد است که"این‌گونه نیست که ما فکر کنیم که یک فرد باید خیلی با سردار سلیمانی "دم‌خور" باشد که از ویژگی‌های شخصیتی ایشان مطلع شود؛ بلکه حتی یک لحظه دیدار و یک برخورد نزدیک با این‌گونه شخصیت‌های بزرگ نیز ممکن است یک درس برای یک عمر به انسان بدهد.

روایت شنیدنی همسر شهید مدافع حرم از دیدار با شهید سلیمانی

 

 

خانم شاهجویی، همسر شهید محمد طحان، از شهدای برجسته مدافع حرم در استان سمنان است که سخنان خود را از آرزویی که برای دیدار سردار سلیمانی داشته است آغاز می‌کند و می‌افزاید: زمانی که محمد آقا شهید شدند آرزویمان بود که دیداری با حاج قاسم داشته باشیم، شنیده بودیم که بعضی از خانواده‌ها دیدار داشتند و این برای ما آرزو بود.

این همسر شهید از فرارسیدن روز موعود و دیدار با مقام معظم رهبری و همچنین سردار سلیمانی این‌گونه می‌گوید: آن زمان‌ها گذشت تا اینکه یک روز با ما تماس گرفتند مبنی بر اینکه یک همایشی است که شما را به عنوان تهران گردی دعوت کرده‌ایم، یک جمعی از خانواده‌های شهدا از سطح کشور آمده بودند؛ اول رفتیم دیدار حضرت آقا و یکی از برنامه‌های ما دیدار با حاج قاسم بود.

خانم شاهجویی از حال‌ و هوای خانواده شهدا در دیدار با حاج قاسم نیز تعریف می‌کند: اصلاً باورمان نمی‌شد، ذوق کرده بودیم که قرار است حاج قاسم را ببینیم، مثل خواب بود وقتی‌که ایشان به پشت تریبون آمدند؛ ما همه محو حاج قاسم شده بودیم و من فکر می‌کردم در خواب هستم و فرزندم می‌گفت که "مامان، حاج قاسمه، بریم عکس بگیریم".

او ادامه می‌دهد: سخنرانی که تمام شد خانواده‌ها همه دور ایشان جمع شدند و محافظ‌ها می‌گفتند "بگذارید یه مقدار نفس بکشه"، آن‌قدر که فشرده دورشان جمع شده بودند و خانواده‌ها دوست داشتند با ایشان عکس بگیرند. دخترشان بین همسران شهدا بودند و حاج قاسم به ایشان سپرده بود که با همسران شهدا گفت‌وگو کند و از مشکلاتشان جویا شود ظاهراً حاج قاسم به دخترشان گفته بودند که "شما مشکلات را برای من یادداشت کنید و من خودم مشکلات را پیگیری می‌کنم."

این همسر شهید مدافع حرم با اشاره به توجه ویژه سردار سلیمانی به فرزندان شهدای مدافع حرم بخش دیگری از خاطره خود را این‌گونه تعریف می‌کند که "در بین سخنرانی حاج قاسم، بچه‌ها ردیف اول نشسته بودند، آقای میان‌سالی وارد شد که پدر شهید بودند. یکی از پدرهای شهدا نوه خودش را از روی صندلی بلند کرد که این پدر شهید بنشیند؛ و در همین لحظه بود که حاج قاسم گفت: چرا بچه رو بلند کردید، بگذارید بچه بنشینه و صندلی دیگری بیارید برای نشستن پدر شهید "

خانم شاهجویی ادامه می‌دهد: "در حین سخنرانی حاج قاسم هم بچه‌ها سروصدا می‌کردند و وقتی‌که مادرها بچه‌ها را ساکت می‌کردند؛ ایشان به مادرها می‌گفت به بچه‌ها چه‌کار دارید؟ درمجموع حاج قاسم خیلی هوای بچه‌ها را داشت."

خاطره اکبر نظری از هم‌رزمان شهید حاج قاسم سلیمانی

اکبر نظری، رزمنده مدافع حرمی است که افتخار همراهی با سردار سلیمانی در سوریه و همرزمی با ایشان را دارد.او نیز با بیان خاطره‌ای زیبا از حاج قاسم عکسی که با سردار سلیمانی در سوریه گرفته را به همه حضار در این جلسه خاطره‌ گویی نشان داده و به آن افتخار می‌کند.

"اولین باری که ما حاج قاسم رو دیدیم، قبل از اینکه ما "خانطومان" را آزاد کنیم در شهری به اسم "العیس" بود." این جمله آغازین اکبر نظری در این جلسه در قامت یک راوی است.

او ادامه می‌دهد: در خانطومان فاصله ما با خط (مقدم و محل حضور داعش) حدود 300 متر بود. ناگهان دیدیم یک موتوری داره می‌ره سمت خط. بچه‌ها گفتند شناختید؟ من گفتم نه! مگه کی بود؟ گفتند حاج قاسم بود.

این رزمنده شاهرودی با اشاره به شوخ‌طبعی خود در زمان حضورش در جبهه مقاومت در سوریه اضافه می‌کند: "من با همان لهجه شاهرودی و برای اینکه حال و هوای بچه‌ها عوض بشه، به شوخی گفتم این مرد رو اگه الآن بزننش کل این عملیات از بین می‌ره و بچه‌ها به مشکل می‌خورند. موتوری رفت لب خط دور زد، ساختمان‌های اون منطقه به صورت پله‌ای بود و روی کوه قرار داشت. حاج قاسم رفت داخل ساختمان و اتاق جنگی که بچه‌ها درست کرده بودند. بچه‌ها پیش ما گفتند بریم با حاج قاسم عکس بگیریم و یادگاری نگه‌داریم؟ من که خواستم به‌اصطلاح بچه‌ها رو "فیلم" کنم؛ به بچه‌ها گفتم که من هیچ‌وقت عکس نمی‌گیرم، این حاج قاسمه که باید بیاد با من عکس بگیره! ولی توی دلم، پیش خودم گفتم حضور در کنار بزرگان آدمو بزرگ می‌کنه. می‌گفتم اگه دم دست بزرگان بایستی و کار انجام بدی از همه نظر بزرگت می کنه، از ادب، اخلاق، منش و هر نظر دیگه بزرگ می‌شی."

نظری ادامه می‌دهد: پیش خودم گفتم یعنی میشه من یه روز دم دست این مرد باشم؟ این ساعات گذشت تا اینکه فرمانده بعد اذان ظهر بهمون گفت که یکی رو می‌خواهیم بره خط. کی می‌ره؟ گفتم من میرم. گفت برو اونجا حاجی کارت داره. من هم خبر نداشتم که منظورش از حاجی همون حاج قاسمه.

وی از خاطرات هم‌رزمی با شهید سلیمانی می‌گوید و می‌افزاید: رفتیم در منطقه تی تو. حاج قاسم دستور حرکت داد که تماس گرفتند و خبر دادند پدر ایشون فوت شده و حاج قاسم برگشت ایران. بچه‌ها گفتند "خداروشکر حاج قاسم برگشت ایران." گفتم چرا؟ گفتند "این 10 روزی ما رو تو بیابونا اونقدر دوانده بود که یه چیزی من میگم یه چیزی شما می‌شنوید."

این هم‌رزم شهید سلیمانی با بیان اینکه مرد میدان بودن حاج قاسم برای این بود که خودش جلو جلو می‌رفت و فقط می‌گفت که بیایید عنوان می‌کند: "زمانی که حاج قاسم از ایران برگشت؛ کار و عملیات ما دوباره شروع شد و رفتیم پشت شهر بوکمال آماده عملیات زدن به شهر شدیم. در غروب یکی از روزها رفتیم پیش حاج قاسم، گفت که یک ساعت دیگه در فلان ساختمان تو بوکمال ببینمتون! گفتیم پدرت خوب، مادرت خوب! تو این بزن بزن‌ها (درگیری‌های شدید با داعشی‌ها)، کی می‌تونه یک ساعت دیگه تو اون ساختمون باشه، تازه اون هم بوکمالی که صفر تا صد داعشی بودند و مدام می‌زدند؟ اینجا بود که رفیقم گفت که میریم و ما هم گفتیم میریم دیگه هر طوری که هست. جالب اینجا بود که قبل از اینکه ما برسیم اونجا خود حاج قاسم اونجا بود.

نظری به تحقق آرزویش و گرفتن عکس یادگاری با حاج قاسم اشاره‌کرده و عنوان می‌کند: درست زمانی که می‌خواستیم برگردیم؛ حاج قاسم گفت که خب بیایم عکس یادگاری هم بگیریم. تا اینو گفت من یاد عملیات محرم (سوریه) در "العیس" افتادم که یک عکس یادگاری رو ما تونستیم با حاج قاسم بگیریم و اونجایی که گفتم حاج قاسم باید بیاد و با ما عکس بگیره. به شوخی به بچه‌ها گفتم که دیدید حاج قاسم با ما عکس گرفت.

هم‌رزم شهید سلیمانی با اشاره به اینکه درباره حاج قاسم، این مرد میدانی که ما می‌گوییم؛ با حاج قاسمی و مرد میدانی که ما در سوریه می‌دیدیم تفاوت دارد تصریح می‌کند: فرمانده و مرد میدان بودن حاج قاسم یعنی خودش لباس رزم بر تنش بوده و خودش جلوتر از نیروهایش بود.

نظری می‌افزاید: حاج قاسم یک جمله داشت و این جمله در ذهن من مانده است و آن جمله این است که حاج قاسم هیچ‌وقت نمی‌گفت "برو"، بلکه می‌گفت "بیا". او هیچ‌گاه نمی‌گفت "شما بروید من هم می‌آیم" بلکه همیشه می‌گفت "من می‌روم و شما پشت سر من بیایید".

وی با بیان اینکه حاج قاسم همیشه جلوتر از نیروهای خودش بود خاطرنشان می‌کند که "حالا باید ببینیم چند درصد از مسئولان این‌گونه هستند؟ و خودشان جلوتر در میدان خدمت به مردم قرار دارند؟"

این راه بسته نیست! چگونه "حاج قاسمی" شویم؟

نماینده ولی‌فقیه در استان سمنان با تأکید بر لزوم بهره‌گیری همه مردم از روش‌ها و منش‌های سردار شهید سلیمانی تصریح کرد: همان‌گونه که مقام معظم رهبری فرمودند؛ به گونه‌ای حاج قاسم را قدسی نکنیم که هیچ فردی نمی‌تواند این راه (راه سردار سلیمانی) را برود؛ این راه بسته نیست.

حجت‌الاسلام‌ والمسلمین مرتضی مطیعی در آیین خاطره گویی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی افزود: نه در ابتدای این راه دروازه‌ای وجود دارد که کسی را به آن راه ندهند و نه انتهای این راه بن‌بست است که جایی به پایان برسد؛ بلکه این راه ادامه دارد و این کمال طوری نیست که کسی نتواند این مسیر را برود.

وی عنوان کرد: آن نکته اساسی این است که ما یک ضعفی داریم؛ اما حاج قاسم این‌گونه نبود؛ برای مثال ما در تعبد خود کمی ضعف داریم. باید این موارد را از حاج قاسم درس بگیریم و نقاط ضعف خود را برطرف کنیم. حاج قاسم با مردم قشنگ برخورد می‌کرد (برخورد خوبی داشت) و مثلاً برای خانواده و فرزندان شهدا احترام خاص و ویژه قائل بود و ما این خصوصیت را نداریم. حال باید به دنبال آن برویم و نباید این الگو بودن و اسوه بودن ایشان در حد حرف نباشد.

امام‌جمعه سمنان با بیان اینکه سردار سلیمانی با مردم با یک دید وسیع و دایره وسیع برخورد می‌کرد گفت: آن جمله معروف ایشان که "این‌ها بچه‌های خود ما هستند" نشان‌دهنده این نکته است و این‌ها باید برای همه ما درس باشد.

انتهای پیام/363/

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon