مروری بر مهمترین دستاوردهای انقلاب اسلامی


رهبر انقلاب

خبرگزاری تسنیم : انقلاب اسلامى ایران وارد سى و پنجمین سال تولد خود مى‏شود و به‌تدریج به‌سوى کمال و رشد مطلوب در حرکت است و از همین رو است که یک الگوى موفق را به جهان ارائه کرده است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم ، انقلاب شکوهمند اسلامى ایران وارد سى و پنجمین سال تولد خود مى‏شود، پدیده‏اى مبارک که اکنون دوران جوانى و بالندگى خود را طى مى‏کند و به‌تدریج به‌سوى کمال و رشد مطلوب در حرکت است و از همین رو است که یک الگوى موفق را به جهان ارائه کرده و بیدارى اسلامى و جهانى را رقم زده است. با این همه، ما در داخل کشوری زندگى مى‏کنیم که از یک سو قدر عظمت تأثیر این انقلاب بزرگ را آنچنان نمى‏دانیم و از دیگر سو بعضی مشکلات، ضعف‌ها و سوء تدابیر موجود در نظام مدیریتى کشور و تأثیر فشارهاى رو به افزایش دشمن موجب مى‏شود با ابهامات و سؤالات و شبهاتى مواجه شویم که پاسخ آن با رعایت همه جوانب پاسخگویى منطقى چه بسا دشوار باشد.

پاسخگویى واژه‏اى است که «وظیفه»، «مسؤولیت‌پذیرى»، «برآوردن انتظار دیگران» را با خود همراه مى‏آورد. این واژه حداقل دو معناى عمده را مى‏رساند:

یک. پاسخگویى به‌خاطر وظیفه و نقشى که بر عهده گرفته‌ایم.
دو. پاسخ‌دهى به سؤالات و شبهه‏هایى که درباره موضوعى مطرح مى‏شود.
شخص پاسخگو در مورد اول، مانند کسى است که باید وظیفه‏اى مشخص را انجام مى‏داده و انتظارات مورد نظر را برآورده مى‏ساخته است و اکنون باید در مقابل کمى و کاستى‏ها با قوت‏ها و نقاط مثبت پاسخگو باشد.
اما در مورد دوم، پاسخگو نقش یک معلم و هدایت‌گر را در پاسخ به سؤالات ذهنى و پرسش‏هاى سؤال‏کننده دارد و در واقع پاسخ او در مقابل عملکرد و وظایفش نیست. نکته مهم و چالش برانگیز آنجاست که سؤال‏کننده، مسؤول عنه را هم مسؤول عملکردها بداند و هم پاسخها و جواب‌هاى قانع‏کننده را براى سؤالات ذهنى و فکرى او آماده سازد.
نقش روحانیت و ائمه جماعات در پاسخگویى، ‏آمیزه‏اى از دو قسم است، «هم پاسخگویى به عملکردها» و «هم پاسخ‌دهى به سؤالات». مسؤولیت ایشان نیز نسبت به دیگران، سنگین‏تر و مضاعف است چرا که از نگاه مردم، نظام اسلامى بر آمده از نظام روحانیت است و خوب و بد عملکردهاى مسؤولان- حتى‏ غیر‌روحانى - به پاى روحانیت ثبت مى‏شود.
حال سؤال این است که «پاسخگویى از عملکردها» و «پاسخ‌دهى» به سؤالات از نقاط اصلى و بزنگاه‏هاى مهمى ‏است که روحانیت باید به آن ملتزم و پایبند باشد و یکى از دغدغه‏هاى رهبر فرزانه انقلاب در جمع علما و روحانیان و طلاب حوزه‏هاى علمیه خراسان شمالى همین موضوع بوده است که چه بسا گروهى از روحانیان به‌خاطر شرایط سخت فرهنگى و اجتماعى که در فرازهاى مختلف براى نظام اسلامى پیش مى‏آید، دامن خود را از مسؤولیت‌پذیرى کنار مى‏کشند و خود را غیر‌حکومتى معرفى مى‏کنند و گروهى نیز سکوت پیشه مى‏سازند و به اندک کلامى در تأیید یا تألف از وضع موجود بسنده مى‏کنند و برخى نیز ناآگاهانه به انتقادات تند و غیرمنطقى و احساسى روى‏ می‌آورند و دسته‏اى نیز خود را در مقابل سؤالات و پرسش‏ها و نقدها، تبرئه کرده و ایرادها و اشکالات را بر عهده دیگران‏ می‌گذارند.
اما واقعیت این است که روحانیت در مقابل هر دو بخش «پاسخگویى» و «پاسخ‌دهى» وظیفه دارد، چرا که حوزه‌هاى‏ علمیه بخش عمده‏اى از علت محدثه «انقلاب اسلامى و علت مبقیه» هستند، به‌ویژه ائمه جماعات مساجد که از ابتداى نهضت اسلامى تا به حال سنگر دفاع از انقلاب و نظام اسلامى بوده‏اند.
لیکن ایفاى این نقش یک ملاحظه مهم را مى‏طلبد:
پاسخ‌دهى به سؤالات و شبهاتى که هر روزه در قالب‏ها و شکل‏هاى نو به نو عرضه مى‏شوند، مسؤولیت مطالعه، رصد سؤال و پاسخ به آن، وظیفه اولى و اصلى همگانى روحانیت و ائمه جماعات است که باید به روش‌شناسى و اصول و آداب و قواعد آن تجهیز شده و آماده باشند. در پاسخگویى به عملکردها، البته دو اصل «دفاع واقع‌بینانه» و «نقد منصفانه» باید مورد نظر قرار گیرد. هم باید دفاع بر اساس واقعیت‏ها و محدودیت‌هاى ‏موجود صورت پذیرد و هم نقد باید منصفانه باشد. به‌عبارت دیگر مى‏توان گفت:  «نقد منصفانه» جلوه‏اى از دفاع از انقلاب اسلامى و نظام اسلامى است و جزء وظایف اصلى و ذاتى روحانیت آگاه و آزاده تشیع است لذا ما در دفاع از عملکرد حاکمیت و ولایت فقیه کاملاً پاسخگو و آماده‏ایم و در دفاع از عملکرد مدیران و مسؤولان قوا و دولت‏ها با نگاهى منصفانه محاسن را تحسین کرده و معایب را نقد و تخطئه مى‏کنیم. در این مقدمه، اشاره‏اى به بخش اول- پاسخ دهى - داریم، ضمن این‏که در متن پاسخ به پرسشها در موارد زیادى به پاسخگویى و دفاع از عملکرد کلیت حاکمیت و نظام اسلامى پرداخته‌ایم.

اهمیت پرسش و پاسخ‏
پرسشگرى- سؤال- به‌معناى استفهام- طلب فهم- است و پر واضح است که این اصل از اصول مورد تأکید قرآن و اهل بیت - علیهم السلام - است. «فهم‏طلبى» و «دانایى‏طلبى» ریشه در فطرت انسان دارد و در حقیقت اولین گام مهم براى «نگاه درست» است. از این‌روست که پیامبر اکرم(ص) فرموده‏اند: «حسن السؤال نصف العلم»، از آن‌حضرت است که فرمود: «العلم خزائن و مفاتیحها السؤال فاسئلوا ....... فیه اربعة: السائل و المجیب و المستمع و المحب له»، دانش گنجینه‏اى است و پرسش‏ها، کلیدهاى آن. پس رحمت خدا بر شما! بپرسید که بر اثر آن، چهار نفر پاداش مى‏یابند: پرسش‏گر، جواب‏دهنده، شنونده و دوستدار پرسش؛ لذا بر هر انسان مؤمن و مسلمان است که برای فهم بیشتر و بصیرت بیشتر براى حرکت صحیح در زندگى و اجتناب از فرو افتادن در ورطه‏هاى فتنه و گمراهى، بپرسد و سؤال کند.

اهمیت پاسخ‌دهى‏
از نظر عقلى با توجه به همان دلایلى که در اهمیت پرسشگرى مطرح است، پاسخ‌دهى اهمیت دو چندان و مضاعف پیدا مى‏کند. یعنى وقتى سؤال‏کننده‏اى به فرد آگاه و خبره‏اى مراجعه مى‏کند و سؤالى را مى‏پرسد، از سوى سائل بر عهده مسؤول عنه «حق» مى‏آید و سائل را صاحب حق مى‏گرداند.
لذا شایسته است حرمت سؤال‏کننده پاس داشته و در حد مقدور و با رعایت شرایط به سؤال وى پاسخ داده شود. از این‌رو امیر بیان فرمود: قبل از آن‏که خداوند از نادانان براى آموختن علم پیمان بگیرد، از علما براى آموزش‌دادن پیمان گرفته است.
الگوى بارز این مسؤولیت‌شناسى، امام راحل است که در پاسخ به شبهات کتاب ننگین «اسرار هزار ساله»، دو ماه همه فعالیت‏هاى علمى و فقهى خود را تعطیل کرد و کتاب شریف «کشف الاسرار» را نوشت.

اهمیت روش‏شناسى در پاسخ‏دهى
اگر فرموده‌اند: «حسن السؤال نصف العلم»، حتماً چنین است که حسن الجواب هم نصف دیگر آن است. اینجاست که «روش پاسخ‌دهى» به سؤالات اهمیت مى‏یابد. یعنى پاسخ‌دهنده چارچوب‏ها و روش‏هایى را که امکان پاسخ مناسب به سؤالات و شبهات را مى‏دهد، به‌خوبى بشناسد و آن‏ها را به‌درستى به کار گیرد.
درباره اهمیت و فایده روش‌شناسى در پاسخ پرسشها چند نکته گفتنى است:
1. آموزش روش پاسخ‌دهى، شیوه پیامبر اکرم(ص) و ائمه بزرگوار(ع) بوده است. در کتاب شریف اصول کافى‏جلد1/171، روایت زیبایى آمده است که امام صادق(ع) نقاط قوت و ضعف شاگردانشان را در مواجهه با شبهه‏ها و سؤالات بیان مى‏فرمایند:
به حمران فرمودند: تو سخنت را به‌دنبال حدیث مى‏برى و با اصول مسلّم خصم پاسخ مى‏گویى لذا به حق مى‏رسى؛
به مومن الطاق: تو بسیار قیاس مى‏کنى و از موضوع خارج مى‏شوى و مطلب باطل را به باطلى رد مى‏کنى ‏و باطل تو روشن‏تر است؛
به قیس: سخن تو به‌گونه‏اى است که از شاخه‏اى به شاخه‏اى مى‏پرى و مهارت به خرج نمى‏دهى و به‌جاى ‏این‏که به هدف نزدیک شوى، دور مى‏شوى؛
آنگاه به هشام‌بن حکم فرمود: اى هشام! تو به هر دو پا به زمین نمی‌خورى، تا مى‏خواهى به زمین برسى، پرواز مى‏کنى (یعنى آنچنان ماهرانه عمل مى‏کنى که درست در زمانى که خصم گمان مى‏کند تو را مغلوب مى‏سازد، از چنگ او می‌گریزى و بر او غالب مى‏شوى) همچون تویى باید با مردم سخن بگوید.
2 .روش‌شناسى ما را به پاسخ درست‌دادن و خوب دفاع‌کردن، آشنا مى‏کند. ارائه پاسخ‏هاى ناکافى یا اشتباه و بد دفاع‌کردن بسیار بدتر از پاسخ ندادن یا دفاع نکردن است لذا وقتى کسى سؤال سیاسى مى‏پرسد، باید با قواعد تحلیل و نقد سیاسى پاسخ داده شود.
3. توجه به اهم و تقدم آن بر مهّم‏؛ با روش‌شناسى مى‏یابیم که بسیارى از پاسخ‏هاى ارائه‌شده، پاسخ‏هاى مهمى است اما «اهم» و «اولى» نیست. مثلاً کسى که سؤال را به قصد طرح شبهه مطرح کند باید با پاسخ نقضی با او مواجه شویم نه پاسخ حلى. کسى که به این نکته توجه ندارد، نمى‏تواند در بسیارى موارد در برابر سؤالات پاسخ مناسبى را ارائه کند. مثلاً اگر کسى ادعا کند و بگوید چون نظام با فرزندان امام و انقلاب برخورد کرده است و آن‏ها را به زندان انداخته است، پس با امام و خط امام دشمنى کرده است. در این مورد به‌جاى این‏که اثبات کنیم که چنین چیزى نبوده و یا اگر بوده در صدد شمردن دلایل آن باشیم، کافى نیست. در اینگونه موارد باید بگوییم مگر مهمترین اصول مورد نظر امام «ولایت فقیه» و «استکبار‌ستیزى» نبوده است، آیا افراد مورد نظر در مقابل امر ولى فقیه نایستاده‌اند؟ و در مقابل آمریکا موضوع سازش را مطرح نکرده‌اند؟ و آیا امام در زمان رحلت خود با کسانى‌که در مقابل نظام مى‏ایستادند (حتى نزدیکترین افراد به خود) چنین رویه‏اى را اعمال‏ نمی‌کردند؟

انواع پرسش‏ها
یکى از مسایل مهمى که در پاسخ‌دهى باید به آن توجه کنیم، نوع مواجهه با سؤالات و شخصیت سؤال‏کننده است. البته ما نمى‌توانیم نیت افراد را بخوانیم اما از برخى شواهد و قرائن مى‏توان فهمید که سؤال‏کننده در چه موقعیتى قرار دارد. لذا با این نگاه انواع سؤالات را مى‏توان چنین برشمرد:
1- سؤال ارتباطى: در بسیارى مواقع، اصل سؤال‌کردن از طرف سؤال‏کننده، راهى براى ارتباط با پاسخ‌دهنده است و راهى براى نزدیک‌تر‌شدن به شخصیت جواب‌دهنده، در واقع سؤال‏کننده در پى سنجش شخصیت و حوصله و سعه صدر و ویژگى‏هاى اخلاقى است. این اتفاق در مورد اشخاصى که تازه به محل آمده‏اند، نوجوانان و جوانان، معمولاً صادق است.
2- سؤال تعنّتى (به زحمت اندازنده): این نوع از پرسش‏ها نوعى ایذاء و آزار است، در واقع سؤال‏کننده مى‏خواهد با به چالش‌کشیدن سؤال‌شونده، دست او را خالى کرده و ضعف او را اثبات کند یا این‏که علم و دانش و اطلاعات خود را به رخ او و دیگران بکشد. مثلاً با ارائه اخبار و اطلاعات انبوه و طرح سؤالاتى، به‌دنبال آن مى‏خواهد دست سؤال‌شونده را از پاسخ خالى کند.
در مواردی از این قبیل، دو راه وجود دارد:
1. با مهربانى و سعه صدر، سؤالات وى را بشنویم و پاسخ را به زمانى دیگر موکول کنیم‏.
2. به‌جاى پاسخ‌دهى به سؤالات، درصدد رفع انگیزه‏هاى سؤال- اظهار علم، مراء و جدال، تمسخر و استهزاء - بپردازیم و پس از برقرارى ارتباط برادرانه، به وى تذکرات دوستانه را بدهیم.
3- سؤال به قصد ایجاد شبهه‏: عده‏اى با هدف رفع ابهام و رسیدن به مجهول سؤال نمى‏کنند، قصد آن‏ها ایجاد سؤال و شبهه‏اى در ذهن‏هاست. مثلاً سعى مى‏کنند در مسجد یا یک جمع چند نفره، شبهه‏اى را به‌عنوان خبر یا اشکال مطرح کنند و به‌نوعى فضاى روانى ‏منفى ایجاد کنند. مثلاً مى‏گویند: شبهه «دور» را چگونه پاسخ مى‏دهید که شوراى نگهبان، فقهای خبرگان را تأیید صلاحیت مى‏کنند، آن‏ها رهبر را انتخاب مى‏کنند و رهبر، شوراى نگهبان را تأیید یا انتخاب مى‏کند که فقهاى خبرگانى را تأیید کرده که او را انتخاب کرده‏اند و قس علیهذا!
در جواب مى‏توان گفت: ما چهار نوع «دور» داریم، منظور شما کدام نوع است؟!
انواع دور:
- «دور فلسفى یا کلامى‏»
- «دور منطقى»
- دور علمى‏- تجربى (در فیزیک یا زیست‌شناسى)
- دور حقوقى‏
در حقیقت سؤال او را با سؤال پاسخ گفته‏ایم و خود را به زحمت پاسخگویى نیانداخته‌ایم. اگر او دور مورد نظر خود را از انواع دورها گفت: پاسخ او را خواهیم داد. معمولاً در این‌گونه موارد، شخص سؤال‏کننده قدرت پاسخ‌دهى ندارد.
4- سؤال به قصد تخلیه روانى‏: معمولاً در مواردى- به‌ویژه در نوجوانان و جوانان و برخى افراد- طرح سؤال، خود موضوعیت دارد، در واقع سؤال‌کننده در پى پاسخ نیست. او مى‏خواهد به طرح سؤال، فقط سؤال کرده باشد و به‌نوعى خود را مطرح نماید و جرأت و جسارت خود را به رخ بکشد. در جلسات پرسش و پاسخ دانش‌آموزى یا بعضاً دانشجویى، این موارد نمونه زیاد دارد.
5- سؤال به قصد اثبات خود: در مواردى، طرح سؤال، راهى براى اثبات نظر، عقیده و رأى است، مثلاً دوست یا دوستانى را که هم‌عقیده ما نیستند، نزد کارشناسى مى‏بریم و سؤالات خود را از او مى‏پرسیم تا با پاسخ او، حقانیت خود را به دیگران اثبات کنیم.
موارد دیگرى نیز وجود دارد مانند آنجا که شخصى طرح شبهه را از سر ناراحتى و عصبانیت از یک حادثه یا واقعه یا دلزدگى یا سرخوردگى از یک موضوع مطرح مى‏کند و در واقع کسى را مى‏یابد که عقده خود را بر سر او خالى کند، مانند بسیارى از مردم که مثلاً با دیدن یک روحانى، سؤالات خود را به شکل گلایه و ناله و شکایت مطرح می‌کنند و معلوم است در مواردى این چنین، سعه صدر و مهربانى و تحمل و همراهى معقول و پسندیده (در مواردى ) که آتش خشم و غضب او را فرو بنشاند، راه حل این سؤالات است.
برخى سؤالات نیز ممنوع است،  آنجا که آبروى مؤمن یا مسلمانى در خطر قرار مى‏گیرد یا اسرار نظام در معرض هجمه واقع مى‏شود، نباید اجازه طرح داد. به‌تعبیرى باید از طرح سؤال با ظرافت و دقت یا پیش‌کشیدن سخنان و حرف‏هاى دیگر، جلوگیرى کرد.
پاسخ‌دهى به سؤالات، قواعد و آداب مهمى را هم مى‏طلبد، مانند:
1- احترام به پرسشگر و شخصیت او
2- توجه دقیق به سؤال و انگیزه آن‏
3- اختصار در پاسخ‌گویى، همراه با روشنى و وضوح‏
4- رعایت اصول و حرمت ارزش‏ها و شخصیت‏هاى مورد نظر سؤال‏کننده‏
5- رعایت تقواى لسان و پاسداشت حرمت‏ها
6- پرهیز از تحقیر شخصیت سؤال‌کننده‏
7- توجه به اصل سعه صدر و مهربانى و حوصله‏
8- عدم تعجیل در قضاوت نسبت به اشخاص و متهم‌نکردن آنان‏
9- پذیرش نقدهاى منصفانه و سؤالات و ایرادهایى که واقعاً وارد است
10- جرأت گفتن «نمى‏دانم» یا «مى‏پرسم، پاسخ مى‏دهم» در مواجهه با آنچه نمى‏دانیم.
ان‌شاءالله در ایفاى این وظیفه الهى و انقلابى توفیقات ربانى یار و مددکارمان باشد.

 

  شبهاتی درباره انقلاب اسلامى

هدف اصلى امام راحل از قیام
سؤال: اصلى‏ترین و مهم‏ترین هدف امام خمینى(ره) از تحقق انقلاب اسلامى چه بوده و آیا آن اهداف درحال حاضر محقق شده است یا نه؟
پاسخ: حضرت امام، اهداف انقلاب اسلامى را با عبارات مختلفى بیان نموده‏اند، گاهى از سقوط رژیم ستم‌شاهى، رفع استبداد، زمانى از استقلال سیاسى و اقتصادى و نظامى سخن گفته‏اند و گاهى هم از استقلال اجتماعى و فرهنگى. همه این‏ها در شکل‏گیرى انقلاب اسلامى تأثیرگذار بوده و ابعاد مختلف آن‌را تشکیل مى‏دهند، لیکن اگر بخواهیم در یک جمله اصلى‏ترین هدف امام راحل و ملت مسلمان ایران را بیان کنیم باید گفت:
هدف از انقلاب اسلامى، حمایت از ارزشها و قوانین اسلامى در قالب حکومت جمهورى اسلامى بوده است که در لابلاى بیانات و پیام‏هاى امام راحل و دیگر پیشتازان فکرى انقلاب اسلامى مانند شهید مطهرى، مى‏توان توجه به این موضوع را یافت. در اندیشه این بزرگان، هر نوع استقلال و پیشرفت زمانى ارزشمند است که در سایه حاکمیت ارزش‏هاى اسلامى ‏باشد. شهید مطهرى در این باره مى‏گوید: «انقلاب اسلامى»، یعنى راهى که هدف آن، اسلام و ارزش‏هاى اسلامى است و انقلاب اسلامى و مبارزه، صرفاً براى برقرارى ارزش‏هاى اسلامى انجام مى‏گیرد.
بنابراین حضرت امام(ره) با یک برنامه‌ریزى بلند‌مدت از سال 42، هدف اصلى مبارزه را ابتدا در دو جنبه سلبى (نابودى رژیم طاغوت) و ایجابى (ایجاد جمهورى اسلامى) بیان کردند. از این‌رو بلافاصله پس از پیروزى انقلاب اسلامى، رفراندوم تعیین نوع حکومت مورد نظر مردم انجام شد و پس از آن‏که «جمهورى اسلامى» با رأى بیش از 98 درصد مردم به‌عنوان حکومت مطلوب ایرانیان مسلمان تعیین گردید، بلافاصله موضوع مهم تدوین قانون اساسى بر مبناى آموزه‏هاى اسلام ناب در دستور کار قرار گرفت که با حضور دهها تن از مجتهدان جامع الشرایط و کارشناسان خبره و متدین، تدوین و با رأى مردم به تصویب رسید. تا آنجا که این قانون اساسى را مى‏توان تنها قانون اساسى مدوّن‌شده به اساس اسلام در تاریخ اسلام پس از حکومت نبوى و علوى در عصر اسلام دانست. از آن پس نهادسازى و تشکیل نهادها و ارگانهاى انقلابى براى پیشبرد اهداف انقلاب و نظام اسلامى، وجهه همت امام و مردم گردید که بحمد الله موجب تثبیت انقلاب اسلامى در جهان شد.
حال سؤال مهم این است که آیا اهداف اولیه انقلاب اسلامى و آرمانهاى آن پس از گذشت سه دهه از انقلاب، محقق شده است یا نه؟
دراین رابطه باید به چند نکته توجه کنیم:
1. ایران اسلامى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، وارث کشورى آسیب‌دیده و زخم‌خورده از حاکمیت دوهزار و پانصد سال حکومت سلطنتى بوده است که جز یکى- دو دوره براى ملت ایران میراثى جز رنج و عقب‌ماندگى ‏نداشته است. به‌ویژه صد و پنجاه سال آخر حکومت سلطنتى یعنى دوران قاجار و پهلوى، سیاهترین دوران براى مردم ما است که علاوه بر از بین رفتن استقلال سیاسى، استقلال اقتصادى و مهمتر از همه استقلال فرهنگى آن، لطمه‏هاى جدى دید- که شرح ماجرا فرصتى دیگر مى‏طلبد-
2. تشکیل جمهورى اسلامى در همه مراحل تدوین قوانین و تأسیس نهادها و اجرا و عملیاتى‏سازى آن، بر اساس الگوى ناب اسلام محمدى بوده که نمونه آن‌را فقط در حکومت پیامبر اعظم(ص) و امیر مؤمنان(ع) مى‏توان یافت. این در حالى است که از آن زمان، دوازده قرن قبل- تا قرن پانزدهم- آغاز تأسیس حکومت دینى- هیچ نمونه دیگرى در جهان وجود نداشت و معلوم است که تأسیس نظام اسلامى با فقدان تئورى‏هاى اداره جامعه از یک‌سو و حاکمیت قوانین غیر دینى و ضد دینى چقدر مشکل است چرا که منبع اصلى تدوین اینگونه قوانین، حوزه‏هاى علمیه است که به‌علت حاکمیت رژیم طاغوت در طى صدها سال، هیچ فرصتى براى حوزهاى علمیه براى تحقق این مهم پیش نیامد.
3. نکته دیگر این‏که بانیان انقلاب اسلامى و رهبران آن، هیچ‌گونه تجربه اداره حکومت نداشتند و در طى مسیر و تثبیت نظام اسلامى، تربیت نیروى کارآمد براى اداره کشور تحقق یافت و طبیعى است عدم وجود تجربه کافى براى‏ مدیریت کشور آن هم بر اساس آموزه‏هاى دینى، خلأهاى زیادى را به‌وجود مى‏آورد.
4. از همه این‏ها که بگذریم، دشمن و عداوت همه‌جانبه و گسترده و توطئه جهانى استکبار بر علیه انقلاب اسلامى و نظام اسلامى در قالب صدها عملیات سیاسى، اقتصادى، نظامى، روانى و فرهنگى، فرصت‏هاى زیادى را از مردم و مدیران نظام گرفت. توطئه‏هایى که بعضاً یکى از آن‏ها براى سقوط یک حکومت دینى کافى بود، اما مقاومت و هوشمندى امام و رهبر انقلاب و مردم، مانع از آن شد.
با عنایت به مطالب پیش‌گفته مى‏توان گفت:
اگر به شعارهاى اصلى مردم ایران در انقلاب اسلامى توجه کنیم، شعارهایى مانند استقلال. آزادى. جمهورى اسلامى- نه شرقى. نه غربى. جمهورى اسلامى؛ با یک تحلیل منصفانه مى‏توان دریافت دو مؤلفه اصلى استقلال و آزادى تا حد زیادى تحقق یافته است. استقلال در عرصه سیاسى و عدم وابستگى به استکبار در جهان امروز مهمترین وجه تمایز نظام اسلامى با دیگر نظام‏ها است. در استقلال علمى گامهاى بلندى برداشته‏ایم، در استقلال اقتصادى تا حد زیادى حرکت کرده‏ایم و در استقلال فرهنگى علی‌رغم تهاجم بى‏سابقه دشمن توفیقات زیادى کسب کرده‏ایم.
در تحقق شعار «جمهورى اسلامى» باید گفت:
اصل و اساس تأسیس یک حکومت و سلامت و نشاط آن دو عنصر اصلى است:
1. حاکمیت حاکم اسلامى در رأس حکومت دینى‏
2. وجود قوانین اساسى به‌عنوان نقشه اصلى حکومت؛
به اذعان دوست و دشمن، نظام اسلامى به عنایت الهى و حضور مردم، در همه سى و چند سال گذشته از این دو عنصر اصلى بهره‌مند و برخوردار بوده است.
با این همه ممکن است سؤال شود چرا این همه مشکلات و بداخلاقى و فساد وجود دارد؟!
پاسخ این است:
اولاً- هیچ‌کس از رهبران نظام اسلامى به‌ویژه امام راحل و مقام معظم رهبرى ادعاى حاکمیت کامل ارزش‌هاى ‏اسلامى را ندارند. امام راحل در فرازى از سخنرانى‏هاى خود فرموده‌اند: نمى از اسلام در کشور ما وزیده است؛ و مقام معظم رهبرى بارها بر فاصله زیاد ما تا نقطه مطلوب اشاره داشته‏اند.
ثانیاً- مشکلات موجود، نه در متن برنامه‌ریزى‏هاى نظام اسلامى وجود دارد نه خواسته مسؤولان اصلى نظام است. فراموش نکنیم معضلاتى مانند فساد اقتصادى، رشوه‌خوارى، گسترش شهوات جنسى و فساد اخلاقى، وابستگى به غرب و امثال آن جزء برنامه اصلى و وجهه همت پهلوى بوده است. تصویب قانون کاپیتولاسیون یک نمونه بارز آن است.
براى اثبات سلامت یک نظام در اساس و بنیان آن باید به دو سؤال پاسخ گفت:
1- آیاد فسادها و مشکلات، محصول قوانین ارزشى و اسلامى مثل قانون اساسى است یا محصول فاصله‌گرفتن از آن‏
2- آیا رهبرى نظام و مسؤولان اصلى در صدد رفع مشکلات هستند یا نه؟ و آیا پاسخ را هر انسان منصفى مى‏داند.
مى‏ماند یک نکته دیگر؛ که بیش مى‏شنویم: سى و چند سال از انقلاب اسلامى گذشته اما هنوز خیلى کارها را انجام نداده‏ایم؟ یا هنوز پشتوانه تئوریک قوى براى اداره نظام نداریم؟! و جالب این‏که عده‏اى ما را با کشورهاى غربى‏ و اروپایى یا ژاپن مقایسه مى‏کنند!!
در پاسخ باید گفت:
اولاً- هیچگاه منکر کمبودها، کم‌کارى‏ها و قصور و تقصیرها و فرصت‌سوزى‏ها نیستیم.
ثانیاً- سؤال مى‏کنیم کشورهاى اروپایى پیشرفته، چند سال است به پیشرفت رسیده‌اند؟ تقریباً همه خواهند گفت: در یک قرن اخیر! یعنى طى یک حرکت صد ساله! آن هم در حالى که قدرت جهانى را در دست داشتند و در حالى که محصولات پیشرفت آن‏ها تحمیل دو جنگ جهانى و دهها جنگ کوچک و بزرگ و حدود سیصد میلیون کشته بر جهان بود. تازه با همین پیشرفت یکصد ساله علمى و فناورى و توسعه اقتصادى، محصول دویست سال کار فکرى آن‏ها در قرن هجدهم و نوزدهم بوده است. به تعبیر روشن‏تر پیشرفتى که ثمره سه قرن تلاش و کار فکرى و علمى و اقتصادى‏ و سیاسى است.
  حال آیا مقایسه این‌چنینى، مقرون به صواب و حقیقت است؟ و آیا ما به انقلاب اسلامى که مورد هجوم همه‌جانبه دنیا بوده و سى و چند سال از آن گذشته، در برخى تحلیل‏هایمان جفا نکرده‌ایم؟
البته مقصود ما این نیست که باید ما نیز سیصد سال صبر کنیم! خیر! اتفاقاً سرعت پیشرفت ما، چون تحت ولایت رهبرى فرزانه و فقیه و عادل است و برخوردار از روح جهادى و انقلابى جوانان عزیزمان است، راه میان‌برى است که پس از گذشت پانزده سال از آغاز فعالیت‏هاى جدى علمى، ما را در ردیف شانزده کشور اول دنیا قرار داده است.
در یک جمع‌بندى، به دلایل زیر مى‏توان گفت انقلاب اسلامى و نظام اسلامى در حرکت خود موفق بوده است:
1- حاکمیت دینى با رهبرى فقیه عادل و جامع الشرایط و آگاه طى سى و چهار سال گذشته در رأس حکومت، تداوم یافته و انقلاب اسلامى و نظام اسلامى بر هیمن مبنا از شعارهاى اصلى، اصول اساسى، رویکردهاى کلان خود عدول نکرده است.
2- دشمنی و عداوت استکبار نه تنها کاسته نشده، بلکه روز به روز شدت یافته است. اگر ما از شعارهاى اصلى خود عقب‌نشینى کرده بودیم، امروز این همه مورد هجمه و تحریم و جنگ روانى و اقتصادى و فرهنگى نبودیم.
3- عدالت، پیشرفت، رفع فساد و ظلم و تبعیض هم در نسخه اصلى حکومت، یعنی قانون اساسى و سایر اسناد اصلى‏ مانند سند چشم‌انداز و سیاست‏هاى کلى وجود دارد و هم خواسته رهبران و مسؤولان اصلى نظام و اکثر مدیران میانى و خواسته عموم مردم مؤمن ما است.
4- انقلاب اسلامى و نظام اسلامى پس از گذشت سى و چند سال، هنوز محل امید مسلمانان جهان و نقطه اتکاء آنان در دنیا است.
5- در یک مقایسه منصفانه دینى، حرکت سى ساله نظام اسلامى و حرکت سیصد ساله نظام غرب، مى‏توان دریافت انقلاب اسلامى علی‌رغم همه توطئه‏ها و مشکلات، حرکت سریع و رو به جلو داشته است.
6- با این همه- هیچ‌کس مدعى حاکمیت کامل ارزشها و تحقق تمام آن در همه عرصه‏ها نیست. فاصله ما تا نقطه مطلوب بسیار زیاد است و در این باره همه ما به‌ویژه حوزه‏هاى علمیه و دانشگاه‏ها و عموم نخبگان و فرهیختگان و مردم انقلابى سهم و وظیفه دارند.
7- علت وجود یا تشدید مشکلات، فاصله‌گرفتن ما- اعم از مردم و مسؤولان- از آرمانهاى امام و شهیدان و منویات رهبرى است. به‌عبارتى مشکل در رویکردهاى اصلى و آرمانها و شعارهاى دینى و اسلامى نیست، ایراد به عملکردهاست که باید به آن پرداخته شود و براى رفع آن با عزم ملى اقدام گردد.
شبهه رفراندوم (یا الزامى نبودن خواست نسل‏هاى پیشین براى نسل جدید)
عده‏اى مى‏گویند: گیریم که در اول انقلاب، پدران ما و نسل قبل ما در رفراندوم و همه‌پرسى تعیین نظام، جمهورى‏ اسلامى را پذیرفتند. آن‏ها که نمى‏توانستند براى ما تصمیم بگیرند، امروز ما باید خودمان نظام مطلوبمان را تعیین کنیم!
در پاسخ به این سؤال باید گفت:
1. از ابتداى انقلاب اسلامى تا به حال، حدود30 انتخابات برگزار شده است که آخرین آن، مشارکت هشتاد درصدى ‏مردم در انتخابات ریاست جمهورى (سال 88) و مشارکت 62 درصدى مردم در انتخابات مجلس نیمه (سال 90) بوده است. به‌راستى اگر مردم اصل یک نظام را قبول نداشته باشند، چگونه به فرع آن (رئیس جمهور، نماینده و... ) رأى مى‏دهند؟! ضمن این‏که مشارکت مردم ما در تمام جهان کم‌نظیر و بلکه بى‏نظیر است و هیچ نظامى مانند نظام جمهورى اسلامى از این سطح مشروعیت و نفوذ سیاسى در بین مردم برخوردار نبوده و نیست.
2. هر ساله حداقل دو راهپیمایى بزرگ (قدس و 22 بهمن) در کشور برگزار مى‏گردد که به تناسب ایام و اقتضائات، جمعیتى چند ده میلیونى در آن شرکت مى‏کنند، علاوه بر این‏که در لحظات حساس و سرنوشت‌ساز که نظام نیاز بیشترى به حمایت مردم داشته است، حضور ایشان قوى‏تر و پررنگ بوده است، مثل راهپیمایى 9 دى که در روز غیر تعطیل و بدون تبلیغات خاصى انجام شد و رکورد مشارکت بالاى پنجاه میلیون نفر را رقم زد!
3. شاید یکى از محکمترین سندها بر این ادعا، حضور صدها هزار نفرى و میلیونى داوطلبان در هشت سال دفاع مقدس و تقدیم صدها هزار شهید و جانباز و آزاده باشد که انتخاب مردم آگاهانه بوده است و بر این انتخاب هم پافشارى‏ مى‌کنند.
4. نکته دیگر این‏که، کسانى که مدعى برگزارى دوباره همه‌پرسى هستند، فقط یک شاهد و نمونه از کشورهاى مدعى‏ دموکراسى بیاروند که تا به حال دوبار براى تعیین حکومت همه‌پرسى کرده باشند! فرانسه پس از سه قرن هنوز همان نظام جمهورى را دارد، آمریکا پس از دو قرن و انگلیس هم که حکومت پادشاهى چند صد ساله دارد و مجلس عوام و سنا که محصول رأى مردم در حدود صد و چند سال قبل است. به‌راستى آیا از نظر قواعد حقوقى و عرف بین‏المللى چنین روشى پسندیده است که مثلاً هر بیست سال یکبار مردم همه‌پرسى تعیین حکومت برپا کنند. آیا حضور سى میلیونى و چهل میلیونى مردم دلالت بر تأیید نوع حکومت ندارد.
5. نکته جالب اینجاست که طبق تحلیل‏هاى آمارى موجود از رأى‌دهندگان، بیشترین درصد مشارکت در انتخابات براى نسل جوان است یعنى همان نسلى که همزمان با انقلاب یا پس از انقلاب به دنیا آمده‏اند، لذا چگونه مى‏توان ادعا کرد که احتمال دارد نسل کنونى، نظام کنونى را قبول نداشته باشند.
مى‌ماند یک نکته:
و آن این‏که مردم اعتراض یا انتقاد دارند، جوانان مشکل دارند و منتقد هستند! پاسخ این نکته هم معلوم است، انتقادها و اعتراض‌ها در بسیارى موارد، هم طبیعى است و هم به حق است، چون بسیارى از سیاست‏ها و عملکردهاى‏ ناصواب، محصول «ضعف تدبیر» و «سوء تدبیر» مسؤولان و مدیران است. در واقع اعتراض و انتقاد مردم به عملکرد اشخاص است نه به رویکردهاى اصلى نظام و اصل نظام. به‌عبارت واضح‌تر، اعتراض مردم به مسؤولان این است که چرا طبق ارزش‏هاى اسلامى، طبق قانون اساسى، طبق منویات امام راحل و مقام معظم رهبرى عمل ‏نمى‌کنند! به‌تعبیر دقیق‌تر، اعتراض و انتقاد مردم هم به‌نوعى صحه‏گذاردن بر همان انتخابات سال فروردین 58 است، یعنى ‏انتقاد به عدم پایبندى عده‌اى به اصول جمهورى اسلامى‌!
خلاصه این‏که:
الف) اکثر مردم ایران با حضور خود در تمامى صحنه‏هاى انقلاب، حمایت خود را از انقلاب و نظام اسلامى و رهبرى انقلاب و اکثر مسؤولان کشور اعلام کرده‏اند و البته مخالفت عده‏اى با اصل و نوع حکومت طبیعى است و در همه‌جا وجود دارد.
ب) در تمام کشورهاى مدعى دموکراسى مثل آمریکا و فرانسه و انگلیس و آلمان و... با وجود مشارکت پایین مردم (عموماً 30 تا 50%) شاهد ادعاى تکرار رفراندوم نیستیم. حتى در کشورى مثل آمریکا، قوانین عادى مثل قانون انتخابات از ابتداى تأسیس این کشور (بیش از دویست سال) دست‌نخورده باقى مانده و مردم مجبور به رأى‏دادن به کاندیداى یکى از دو حزب مهم هستند.
ج) انتقادات و اعتراضات به عملکردها، به اصل نظام نیست، به اعمال و رفتارى است که به‌نوعى از قوانین و شعارها و آرمانهاى جمهورى اسلامى فاصله گرفته است.
چرا نه شرقى. نه غربى؟!
چرا پس از سى سال از وقوع انقلاب اسلامى و تأسیس و تثبیت نظام اسلامى ما هنوز بر شعار نه شرقى نه غربى‏ پافشارى مى‏کنیم و با برخى کشورها رابطه نداریم؟
در پاسخ مى‏گوییم:
اولاً- شعار نه شرقى نه غربى، در فضاى اوج‏گیرى انقلاب اسلامى مطرح شد که جهان دو قطبى بود، قطب غرب (به رهبرى آمریکا) و قطب شرق (به رهبرى شوروى سابق). اصل این شعار نفى وابستگى به استکبار و اجانب است، در واقع این شعار، نماد بارز و پرچم مبارزه ایران اسلامى با استکبار و ظلم جهانى در هر چهره و جلوه است. جالب است بدانیم این شعار در زمانى مطرح شد که اکثر مبارزان عالم، راه پیروزى بر علیه آمریکا را تمسک به کمونیسم و سوسیالیسم مى‏دانستند. در حقیقت شرایط مبارزه به‌گونه‏اى بود که هیچ‌کس در جهان تصور مبارزه با هر دو قطب استکبار را نمى‏کرد. این شعار و تداوم آن، سیاست امام و رهبرى، جوّ غالب و فضاى حاکم را گشود و شرایط جدیدى را پدید مى‏آورد و افق‏هاى نویى از مبارزه زلال و شفاف را فرا روى مبارزان عالم قرار دارد.
ثانیاً- از نگاه آیات و روایات، اصل نفى سلطه از یک سو و اصل همزیستى مسالمت‏آمیز، دو اصل اساسى در روابط جامعه اسلامى با بیگانگان است. امام راحل در این باره فرموده‌اند: اسلام یک نظام اجتماعى و حکومتى است و مى‏خواهد با همه عالم روابط داشته باشد (صحیفه نور: 19/224)
ثالثاً: مقام معظم رهبرى نیز سه اصل عزت، حکمت، مصلحت را سه ضلع مثلث ارتباطات بین‏الملل نظام اسلامى مطرح کرده و در طول بیست و سه سال گذشته دقیقاً بر همین مبنا حرکت کرده و سیاست‏هاى کلان نظام را در سیاست‏هاى خارجى هدایت کرده‏اند.
رابعاً: در اصل صدور انقلاب اسلامى، نظام اسلامى هیچگاه اقدام به کشورگشایى، ابتداء به جنگ و...... نکرده است، بلکه همواره سیاست دفاع عزتمندانه مبتنى بر بازدارندگى فعال مد نظر مسؤولان نظام بوده است، البته اصل اساسى حمایت از مظلومان و مبارزه با ظالمان، جزء اصول ثابت انقلاب و نظام اسلامى بوده و هست و همین عنصر، یکى ازمؤلفه‏هاى اصلى پایدارى جمهورى اسلامى و ثبات آن در سه دهه اخیر یوده است.
خامساً: موضوع رابطه با اسرائیل غاصب از اساس منتفى است چرا که ما اصولاً کشورى را با نام اسرائیل به رسمیت نمى‏شناسیم و او را رژیمى غاصب و جعلى و ضد بشرى مى‏دانیم.
در موضوع ارتباط با آمریکا هم سیاست ما روشن و واضح است، مادامى که وى از خوى استکبارى و مظلوم‌ستیزى و حمایت از اسرائیل غاصب دست برندارد و حقوق اساسى و اصلى ملت ایران را به رسمیت نشناسد، ارتباط با آمریکا، هیچگونه توجیهى ندارد.
مى‏ماند یک مطلب و آن این‏که:
پافشارى بر روى اصول، عدم رسمیت شناختن اسرائیل جعلى و حمایت از مسأله محورى و سرنوشت‌ساز فلسطین، موجب مى‏شود استکبار ما را تحت فشار قرار دهد و هر لحظه و ساعت و روز شاهد تنش‏ها و سختى‏ها باشیم.
پاسخ معلوم است: این عهد همیشگى ما با شهیدان و امام راحل و مقام معظم رهبرى و توصیه مؤکد قرآن و آموزه‏هاى دینى است. ضمن این‏که سؤال این است که کشورهایى با آمریکا رابطه داشته‏اند و با رژیم جعلى صهیونیزم کنار آمده‌اند، چه سودى از وابستگى و سرسپردگى دیده‏اند. بارزترین نمونه این کشورها ترکیه امروز است که وضعیت نابسامان او را مى‏بینیم و دیر نیست که روزهاى سخت‏تر و آمیخته با ذلت را بیشتر ببیند مگر این‏که به خود آید و از خطاى مرتکب‌شده باز گردد.
خلاصه این‏که:
استقلال و عدم وابستگى ایران اسلامى به استکبار طى سى و چهار سال گذشته، بر اساس آموزه‏هاى اسلام ناب محمدى(ص) و علوى(ع)، خار چشم دشمنان اسلام و نظام اسلامى است، لذا دشمن با جنگ روانى و فضاسازى کاذب رسانه‏اى در صدد است از این استقلال تعبیر به انزوا نموده و آن‌را تنش‌آفرین بداند، در حالى‌که به اذعان دوست و دشمن، ایران اسلامى امروز مستقل‏ترین کشور در جهان دوم و سوم است و همین استقلال است که او را به‌عنوان یک قدرت برتر منطقه‏اى و جهانى تبدیل کرده است.


      ریزش‏ها و رویش‏هاى انقلاب اسلامى‏

«من بارها اعلام کرده‏ام که با هیچ‌کس در هر مرتبه‏اى که باشد، عقد اخوت نبسته‌ام. چارچوب دوستى من، در درستى راه هر فرد نهفته است. دفاع از اسلام و حزب‌اللَه، اصل خدشه‌ناپذیر سیاست جمهورى اسلامى است. ما باید مدافع افرادى باشیم که منافقین سرهاشان را در مقابل زنان و فرزندانشان در سر سفره افطار گوش تا گوش بریدند... ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ. کسانى که از منافقین و لیبرالها دفاع مى‏کنند، پیش ملت عزیز و شهید داده ما راهى ندارند.» (صحیفه نور، ج 21‏)
مقام معظم رهبرى: «انقلاب زنده است، این اصول زنده است. هیچ مانعى ندارد که برگ و بار عوض شود. خزان‌هایى در راه است؛ این یک حرکت طبیعى است براى موجودات زنده عالم. همیشه ریزش و رویش وجود دارد؛ مهم این است که در کنار ریزش، رویش هم وجود داشته باشد و امروز این‌جور است. بحمدالله انقلاب على‌رغم همه تبلیغات، همه تخریب‏ها، همه ضربه‏ها، همه تهاجم‏هاى از اطراف و اکناف، تهاجم سیاسى، تهاجم اقتصادى، پیشرفت کرده، این انقلاب زنده، با نشاط و مشغول پیشرفت است.»
پیرامون انقلاب اسلامى، موضوعات مختلفى طى سال‏هاى اخیر در کانون توجه صاحب‌نظران قرار گرفته است. ریزش نیروهایى که زمانى در خانواده انقلاب تعریف شده و از نظر مواضع و عملکرد همسوى با حرکت عمومى‏ انقلاب اسلامى بوده و بر همین اساس، در پست‏ها و مسؤولیت‏هاى مختلف ایفاى نقش مى‏کردند، از جمله موضوعات مهم مورد توجه است. در نقطه مقابل این ریزش‏ها، رویش‏هاى انقلاب و همراهان جدید مطرح است. رویش‏هایى که جایگزین ریزش‏ها گشته و حرکت انقلاب و پویایى آن‌را تداوم مى‏بخشند. ریزش‏ها همواره براى نیروهاى دلسوز انقلاب تولید نگرانى و دغدغه کرده و رویش‏ها براى آنان امیدآفرین است. به‌دلیل اهمیت این موضوع، ریزش‏ها و رویش‏هاى انقلاب اسلامى را به اختصار بررسى مى‏کنیم.
ریزش را از نظر مفهومى، رها شدن، جدا شدن، کنده شدن و افتادن اجزا از یک کل گویند. جوانه زدن، نو شدن و زایش اجزاى جدید براى یک کل را نیز رویش گویند. از نظر اصطلاحى، فاصله گرفتن و جدا شدن افرادى که به‌عنوان یاران انقلاب به‌شمار آمده و با این فاصله گرفتن از صف انقلابیون جدا گشته و بى‏تفاوت شده و یا به صف مخالفین یا معاندین مى‏پیوندند را ریزش‌هاى انقلاب گویند. افرادى که انقلاب را درک نکرده و به‌عنوان نسل‏هاى دوم و سوم به‌شمار مى‏آیند و یا افرادى که در مقطع پیروزى انقلاب همراه با انقلاب نبوده و با تحولات فکرى و روحى به یاران وفادار انقلاب تبدیل مى‏شوند، رویش‏هاى انقلاب گویند.
ریزش‏ها و رویش‏ها امرى طبیعى است. جوامع انسانى و حرکات تکاملى در تاریخ بشر از این امر طبیعى مستثنى نمى‏باشد. هر ریزشى، مقدمه‏اى براى یک رویش است. ریزش برگ درختان در فصل پاییز به‌معناى مرگ درخت نمى‏باشد. این درخت زنده است و رویش‌هاى ‏بهارى نشان بزرگى از این زندگى است. برگ و بار عوض شدن براى درخت و حیات آن مشکلى ایجاد نمى‏کند، آن قطع شدن ریشه‏ها و آسیب دیدن تنه درخت است که مى‏تواند به نابودى آن منجر گردد. در این صورت ریزش و رویش بار و برگ‏ها را نه تنها نگران‏کننده ارزیابى نمى‏کنند، بلکه آن‌را نشانه رشد و بالندگى مى‏دانند.
انقلاب‏ها با هر عنوان و ماهیتى، اصحابى دارند. برخى از این همراهان و یاران انقلاب در مسیر حرکت به‌سمت آرمان‌هاى آن، عزم و اراده را از دست داده و با خستگى، از تداوم حرکت انقلابى بازمانده و یا با تغییر آرا و اندیشه‏ها، مسیر خود را از انقلاب جدا مى‏کنند. حرکت در مسیر آرمان‏هاى یک انقلاب و تلاش براى تحقق اهداف یک انقلاب، همانند حرکت گروهى براى فتح قله‏اى مرتفع است. در ابتداى حرکت جمعى براى فتح قله، بسیارى ممکن است همراه شوند و کاروانى به راه افتد، اما در بین راه، این کاروان به‌تدریج دچار ریزش مى‏شود. راحت‌طلبى، خستگى و از دست دادن انگیزه مى‏تواند دلیل این ریزش‏ها باشد. کسانى در نهایت به قله خواهند رسید که در مسیر پرفراز و نشیب و در هنگامه عبور از صخره‏ها و سنگلاخ‏ها و در سرماها و گرماها، خسته نشوند و در عزم و اراده آنان خللى ایجاد نگردد و هدف را گم نکنند. تمامى انقلاب‏ها، این قبیل ریزش‏ها و رویش‏ها را دارند و گریزى از آن نیست و هرگاه ریزش‏هاى انقلاب با رویش‏هاى جدید همراه باشد، انقلاب از حرکت باز نخواهد ایستاد. انقلاب اسلامى، انقلاب ارزش‏ها بوده و آرمان‏هاى این انقلاب برگرفته از آموزه‏هاى دینى است. تحقق حاکمیت الهى، اجراى شریعت، اجراى‏ عدالت، بسترسازى براى رشد، تعالى و سعادت تمامى انسان‏ها، مبارزه با استکبار، ظلم و ستم، حمایت از محرومان و مستضعفان عالم، همگى آرمان‏ها و اهداف انقلاب اسلامى است. این انقلاب بزرگ با تأسى به حضرت امام خمینى(ره) و بر اساس تعالیم اسلامى با شعار استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى به‌وجود آمد و با گذشت زمان، افراد و گروه‌هایى مشاهده مى‏شوند که از همراهى با امام(ره)، توده‏هاى مردم و اسلام اصیل و ناب باز مى‏مانند. این افراد از کاروان انقلاب فاصله گرفته و دچار ریزش مى‏شوند.
ریزش‏هاى انقلاب اسلامى از نظر فردى و جمعى را به دو دسته مى توان تقسیم کرد:
اول، کسانى‌که تا بن دندان به اسلام و نظام دینى و ولایت فقیه اعتقاد نداشته و به‌تدریج از نظام اسلامى و کاروان انقلاب فاصله گرفتند. در بین این افراد، فرصت‌طلبانى هم یافت مى‏شوند که خود را انقلابى‌نما جلوه داده تا با نشستن بر سر سفره انقلاب به دنیاى خود برسند. این افراد پس از سوءاستفاده‏ها در مسیر دیگرى به حرکت در مى‏آیند که از آن‏ها نمى‏توان با عنوان ریزش‏هاى انقلاب نام برد، چرا که اساساً آن‏ها از اول انقلابى نبوده‏اند.
دوم، برخى از ریزش‏ها، کسانى هستند که به انقلاب، اسلام و امام(ره) اعتقاد داشته، لکن به‌دلیل برخى از ضعف‏هاى نفسانى و شرایط اجتماعى و سیاسى، به‌مرور زمان از آن آرمان‏ها، انگیزه‏ها و روحیه انقلابى فاصله مى‏گیرند. برخى دچار عافیت‌طلبى و دنیاگرایى شده و برخى تحت تأثیر افکار و اندیشه‏هاى دیگران و زد و بندهاى ‏سیاسى، از مسیر اصلى انقلاب فاصله مى‏گیرند. نظام اسلامى با راهبرى ولایت فقیه و پشتیبانى توده‏هاى مردم، هر از چندى ناخالصى‏ها را دور ریخته و از گردونه خارج مى‏کند.
موضوع ریزش‏ها در نظام اسلامى مانند هر پدیده اجتماعى دیگر، تک‏عاملى و تک‏ساحتى نیست. علل و عوامل مختلفى مى‏توانند در بروز این پدیده نقش داشته باشند. اما بعضى عوامل معلِّل هستند و بعضى مدلِّل. گاهى‏علت‏هاى روان‏شناختى و جامعه‏شناختى سبب مى‏شود که شخصى ریزش کند؛ از طرفى ممکن است دلایل مدلّل هم باشند؛ یعنى وجود معرفت‏هایى، سبب عدول از فرآیند انقلاب شده و منشأ ریزش گردند و در هر حال، آموزه‏هاى دینى، برخى علل این پدیده را بیان کرده است:
1. تأثیر دنیاگرایى؛ انسانى که اهل حرام‏خورى شود، به‌مرور زمان دیگر نمى‏تواند مسیر درست را طى کند و در برابر نهضت اصیل اسلامى هم مى‏ایستد یعنى ثروت بادآورده- که رهبرى هم بارها نسبت به آن هشدار دادند- سبب شد بعضى انقلابیون علیه انقلاب شوند. چرا؟ چون زمانى که انقلاب را در تعارض با ثروت خود دیدند، ثروت‏شان را بر انقلاب ترجیح دادند.
2. لجاجت و فاصله‌گرفتن از منطق؛ برخى از لحاظ شخصیتی لجوج‏اند و به‌همین دلیل اصلاً دنبال منطق و استدلال نیستند. شاید در ابتدا نیز ظاهرى‏ منطقى داشته باشند اما به‌لحاظ روحى و روانى نتوانسته‏اند این اشکال را از بین ببرند و آسیب‏هاى‏ درونى‌شان را اصلاح کنند. این کمبودها نیز مى‏توانند در ریزش افراد تأثیرگذار باشند.
3. ساده‏اندیشى و بى‏بصیرتى؛ برخى اشخاص به‏راحتى نسبت به بعضى دیگر اعتماد شدید مى‏کنند و نسبت به بعضى دیگر هیچ اعتمادى ندارند؛ یعنى آن ذکاوت و بصیرت لازم را براى تشخیص ندارند. ما در تاریخ انقلاب، کسانى داشتیم که فقیه بودند، مجتهد بودند، ولى در عرصه سیاست، بصیرت سیاسى نداشتند. دلیلش این است که به یکى دو نفر اعتماد مى‏کردند و حاضر نبودند حرف و مستند دیگران را بپذیرند. این یک ویژگى شخصیتى است که مى‏تواند در بروز چنین پدیده‏اى مؤثر باشد.
4. عامل معرفت‏شناختى؛ بعضى افراد انقلابى هستند، ولى با مطالعه و اثرپذیرى از حوزه علوم انسانى غربى نظیر نظریه‏هاى دیرینه‏شناسى، ساختارگرایى، پساساختارگرایى، هرمونتیک، ابطال‏گرایى و بحث‏هاى روش‏شناسى علوم طبیعى و انسانى به مرور زمان، دچار شکاکیت و نسبى‏گرایى مى‏شوند. نسبى‏گرایى موجب مى‏شود تا شخص به‌لحاظ فکری متأثر شود. چنین شخصى دیگر نمى‏تواند در فضاى اندیشه امام تنفس کند. اگر هم از امام مى‏گوید، امام را بر اساس اندیشه هرمونتیک تفسیر مى‏کند. اگر مى‏گوید مردم، مردم را در فضاى لیبرالیسم فرهنگى- سیاسى تفسیر مى‏کند. بعضى انقلابیون به این شکل عوض شدند.
این‏که رهبر معظم انقلاب از نهضت نرم‏افزارى و تولید علم سخن مى‏گویند، یک معنایش این است که اگر نتوانیم خودمان تولید علم کنیم، همیشه گرفتار ریزش هستیم. با این اوصاف معلوم مى‏شود که چرا برخى نخبگان ریزش پیدا کرده و در مقابل اندیشه امام و رهبرى مى‏ایستند.
مطالعه عمیق در تاریخ سیاسى اسلام نشان مى‏دهد نهضت صدر اسلام به‌ویژه بعد از دوران پیامبر(ص)، با ریزش‏هاى فراوانى از یاران و اصحاب این نهضت مواجه گردید. افراد بسیارى بودند که در زمان حضرت رسول اکرم(ص)، در راه اسلام مجاهدت کرده و براى پیشبرد اسلام و تحقق حاکمیت اسلامى زحمت‏هاى زیادى را کشیده و رنج‏هاى فراوانی را متحمل شدند، لکن در گذر زمان و حوادث روزگار، از ادامه حرکت در راستاى تحقق ارزش‌هاى‏ جامعه اسلامى باز مانده و در مسیر دیگرى به حرکت در آمدند. ریزش‏هاى نهضت صدر اسلام، کسانى هستند که از اسلام راستین فاصله گرفتند و خطوط انحرافى را پایه‏گذارى کردند. تاریخ اسامى فراوانى از ریزش‏هاى نهضت صدر اسلام را به ثبت رسانده است. این افراد همان کسانى هستند که با پیامبر(ص) و اسلام، عزت، آبرو و قدرت یافتند و بعد از پیامبر(ص) به‌دلیل عافیت‌طلبى، جاه‌طلبى و دنیاگرایى، از خط اصیل اسلام فاصله گرفتند و بعضاً به مقابله با اسلام راستین پرداختند. فتنه‏هاى دوران حضرت على‌(ع) و امام حسن‌(ع) و امام حسین‌(ع) از نتایج مواضع و عملکرد همین ریزش‏هاى نهضت صدر اسلام است.
و اما آیا مى‏توان از این ریزش‏ها جلوگیرى کرد؟ بدیهى است که ریزش‏هاى انقلاب یک خسارت است و براى حفظ نیروهاى انقلابى در مسیر اصلى باید تلاش کرد، اما اگر افرادى به‌خاطر هوی و هوس‏ها، نفسانیات، قدرت‌طلبى‏ها، شهوت‌رانى‏ها و عافیت‌طلبى‏ها از مسیر انقلاب خارج شدند، آیا مقصر و عامل این ریزش‏ها و سقوط افراد، رهبران انقلابند یا خود این افراد به‌دلیل ضعف اراده و ایمان، گرفتار وسوسه‏هاى شیطانى شده و خود از قطار انقلاب پیاده شدند. اساساً افرادى که دچار انحراف و فساد مى‏شوند، باید از قطار انقلاب پیاده شوند و پویایى و سلامت انقلاب در همین پیاده‌کردن افراد منحرف و فاسد از قطار انقلاب است. پس نباید مشکل افراد به نظام اسلامى نسبت داده شود.


        مقایسه فساد در جامعه قبل و بعد از انقلاب‏


مخالفت‌ها و اعتراضات روحانیت و مردم متدین به رهبرى حضرت امام خمینى(ره) در مقابل اعمال ظالمانه و خلاف شرع حکومت پهلوى، یعنى فساد حاکمیت و عدم توجه حکام طاغوت به خواست مردم و سرکوب آنان، منجر به پدید‌آمدن انقلاب اسلامى شد و آغازگر این حرکت، انجام تکلیف دینى (امر به معروف و نهى از منکر) بود. پس انقلاب هدف نبود، بلکه اجرا و تحقق احکام الهى که همان اصلاح فساد است، مدنظر بود و نیز از آن جهت که باور و اعتقاد یک امر فردى و درونى است و به‌راحتى قابل ارزیابى و سنجش نیست، از این‌رو باید این‌گونه سؤال مطرح شود که چه کنیم تا اعتقاد و عمل دینى مردم بیشتر شود؟ وقتى مى‌توان دو چیز را مورد سنجش و مقایسه قرار داد که هر دو داراى شرایط یکسانى باشند در حالى که شرایط و موقعیت مردم، قبل از انقلاب و زمان حاضر فرق دارد و نمى‌توان آن دو را به آسانى مقایسه کرد. براى روشن‌شدن مطلب، نمایى از این دو عصر که یکى به پایان رسیده و دیگرى در میانه راه است را به‌طور اختصار بیان مى‌کنیم. البته چون عامل مهم در میزان اعتقاد و عمل دینى مردم به‌خصوص قشر جوان، دورى از فساد و لاابالى‌گرى است که نقش مهمى را در دورى از دین دارد، لذا بیشتر به بُعد فرهنگی می‌پردازیم.

الف) زمان قبل از انقلاب‏
حکومت غیر‌دینى و دست‌نشانده‌اى در رأس امور بود و از آنجایى که مى‌دید مسائل دینى مانعى در راه سلطه‌گرى و استبداد خود است، به رواج فرهنگ ابتذال و بى‌قیدى و بى‏دین کردن ایران گام بر مى‌داشت، چون تمدن را در جدایى دین از سیاست و رواج فرهنگ منحط غرب مى‌دانست. البته در آن زمان امکانات ارتباطى به این حد گسترده نبود و خانواده‌ها بیشتر سنتى و مقید به چارچوب خانواده بودند. حضور زن‌ها و دختران در جامعه خیلى محدود بود و حتى خیلى‌ها مانع تحصیل دخترانشان در مدارس مى شدند، زیرا به مراکز تحصیل اعتماد نداشتند. به‌خاطر ظاهر و علنى‌بودن مفاسد در جامعه و غالب مراکز تفریحى مثل پارک‌ها و سینماها، مردم از آنها دورى مى‌کردند، مظاهر فساد، مجاز به کار بودند. در بسیارى از مناطق روستایى برق نبود و وسایل ارتباطى و فرهنگى، ‏محدود بودند، لذا جوانان و نوجوانان، کمتر دچار شبهه و تزلزل در اعتقادات مى شدند و بعضى به تبعیت از پدر و مادر، فرایض دینى را انجام مى دادند. از سویى، به‌خاطر این‌که حکومت در دست نیروهاى مذهبى نبود، سطح توقعات و امکانات کم بود. رژیم منحوس پهلوى، نهایت تلاش خود را در رواج فساد و فحشا که از بین برنده اعتقادات دینى است به کار مى‏گرفت، عده‌اى از افراد، گرفتار دام فساد مى‌شدند. انواع فساد در بخش‏هاى مختلف جامعه مثل رسانه‏ها، سینماها، کتاب‌ها، فیلم‏ها، ادارات و... مشهود بود.

ب) بعد از انقلاب‏
بعد از انقلاب اسلامى، حکومت به‌دست نیروهاى انقلابى افتاد که ام‏الفساد حکومتى پاک شد و به‌خاطر این‌که خط مشى این نظام براى ابرقدرتان روشن شده بود؛ دشمنان خارجى و داخلى، تعدادى از اندیشمندان مهم مانند شهیدان مطهرى، بهشتى، مفتح و... را به شهادت رساندند. این در حالى بود که باید همه‌چیز تغییر و تحول مى‏یافت: قانون اساسى، مجلس، قوه قضاییه، صدا و سیما و سایر نهادها. در ضمن این‌که هنوز مدت کوتاهى از تحقق انقلاب اسلامى نگذشته بود که جنگ ویرانگر به ما تحمیل شد و در طول آن، بسیارى از نیروهاى مخلص، وفادار و مذهبى را از ما گرفت و فرصت و مجال کافى را براى تحول فرهنگى از بین برد. همچنین تهاجم فرهنگى از سوى دشمنان خارجى نظام نسبت به نسل جوان، بسیار گسترده شد و ته‌مانده‌هاى رژیم سابق نیز در ابقاى فرهنگ فاسد و منحط رژیم سابق که مدت‌هاى مدیدى، تأثیر سوء گذاشته بود، بى تأثیر نبود و نیستند. پس هر چند که حکومت، اسلامى ‏شد، اما این‌گونه نبود که موانعى در راه انقلاب و تحول فرهنگى نباشد، بلکه شکل مشکلات به‌گونه‌اى دیگر و شاید حتى قوى‌تر شد اما روند فسادزدایى شروع شد.
با وجود این مسائل و موانع در راه رسیدن به آمال بنیانگذاران حکومت اسلامى در ایران، اگر کمى دقت کنیم مى‌بینیم که در ورطه عمل، در موارد امتحانات و ابتلائات، مردم بعد از انقلاب، هر روز بهتر از دیروز و سرافرازتر عمل کردند. شاهد بر این مدعا:
1. حمایت‌هاى جدى مالى و جانى مردم در طول هشت سال دفاع مقدس و تقدیم هزاران شهید و جانباز و ایثارگر است.
حضور در راهپیمایى‌ها و انتخابات عمومى، گسترش و نشر انقلاب اسلامى به سایر ممالک و.. که همگى نشانه باور و اعتقاد محکم دینى مردم مى‌باشد که به منصه ظهور در عملکرد دینى آنان رسیده است.
2. در بررسى‌ها و مصاحبه‌هایى که صورت گرفته است و در برخى از مجلات و کتب بیان شده است، با این مطلب مهم و باارزش روبه‌رو مى‌شویم که مصاحبه‌شوندگان هیچ فسادى را بر نمى‏تابند و غالباً نسبت به مسائل فرهنگى و رشد ارزش‌ها و باورهاى دینى حساس هستند که همین احساس مسئولیت و روح تعهد اجتماعى و تکلیف دینى که از اظهارنظرها به چشم مى‌خورد، خود بهترین گواه رشد ارزشها و باورهاى اعتقادى مردم است زیرا کثرت بیان مردم در امرى، نشان‌دهنده اهمیت آن موضوع براى مردم است و وجود نقدها و پیشنهادهاى مردمى که از سر دلسوزى و خیرخواهى جهت گسترش اخلاق و فضایل معنوى است، بیانگر رشد و گسترش این موضوع نزد مردم می‌باشد که در قبل از انقلاب بسیار کم‌رنگ بود.
انقلاب اسلامى ایران، قطعاً در متوقف‌ساختن حرکت سریع جامعه در سراشیبى انحطاط و سقوط فرهنگى و پیش‌رفت در جریان ابتذال و فساد فرهنگى، نقش انکارناپذیرى داشته است، هر چند توفیقات آن در تحول و اصلاح فرهنگى و سیر صعودى تحول ارزشها مورد نقد است و عدم رضایت عمومى در این زمینه حاکى از حساسیت جامعه نسبت به مسائل فرهنگى است که این خود ارزش فرهنگى بسیار مهمى تلقى مى‌شود.
آزادى در عمل و بیان دینى که اگر کمى تأمل کنیم مى‌بینیم زمینه‌هاى لازم براى گسترش اعتقاد و عمل دینى و حضورهاى دشمن‏شکن در بعد از انقلاب، مسلماً بیشتر از قبل از انقلاب است زیرا مردم ما به‌خصوص قشر جوان با آزادى و بینش بهترى به انجام اعمال دینى مى‌پردازند. از مصادیق عینى بر رشد اعتقاد و عمل دینى و فاصله‌گرفتن از فساد، می‌توان به این موارد اشاره کرد: حضور مستمر و رو به ازدیاد در نمازهاى جمعه، مراسم احیاء، شب زنده‌دارى، عضویت در بسیج و مراکز اسلامى، احساس همبستگى با مردم مظلوم مسلمان در سرتاسر جهان مثل فلسطین، افغانستان، عراق و... ولایت‌مدارى، حضور زنان مسلمان در موقعیت‌ها و مسئولیت‌های کارساز جامعه، توسلات و شرکت در زیارت ائمه معصومین چه در ایران و چه در کشورهاى اسلامى به‌ویژه عراق و نیز زیارت خانه خدا، داشتن روحیه جهاد و شهادت و رشد آن به‌ویژه میان نسل جوان... تمام اینها یعنى رفع فساد و حرکت به سمت اصلاح.
وقتى که مردم داخل یا خارج از کشور به‌خصوص مسلمانان، مثل مسلمانان مظلوم فلسطین، افغانستان، عراق، بوسنى ‏و هرزگوین و... نیاز به کمک داشته‌اند، از جان و دل کمک کردند. یعنى به‌جاى هزینه در مشروبات و فساد، توجه به انفاق و جهاد مالى است.
یکى از اهداف انقلاب اسلامى، مقابله با مفاسد بود اما اگر چنین برداشت کنیم که یک‏شبه بتوان این مفاسد را از میان برداشت، به بیراهه رفته‏ایم. کاشتن نهالى جدید و ایجاد زمینه‏هاى مناسب براى رشد آن، نیاز به مراقبت‏هاى طولانى‏مدت دارد و هرچه این نهال جدید از حساسیت‏هاى بالاترى برخوردار باشد، شدت مراقبت هم بیشتر خواهد بود. وضعیت نظام اسلامى نیز به مانند پرورش این نهال است که نیازمند پشتیبانى‏ها و تلاش‏هاى فراوان است. این‏که مفاسد اجتماعى در دروان بعد از انقلاب را بیشتر از قبل بدانیم، شاید چندان مطابق واقع نباشد.
مقایسه وضعیت استبداد و استعمارزده ایران آن دوران با وضعیت کنونى که تحولات غیرقابل انکارى در راستاى‏ تحقق آموزه‏هاى اصیل اسلامى در بخش‏ها و ساختارهاى مختلف انجام شده و در صدد پیشرفت در این زمینه‏هاست، به‌دور از انصاف خواهد بود. به‌نظر مى‏آید هیچ‌کس، حداقل در این‏که فساد رسمى حاکمیت، بعد از انقلاب حذف شده و دیگر حکومت به‌دنبال تبلیغ و ترویج آن نیست، شکى ندارد.
البته این امر به معنى آن نیست که جامعه کنونى ما عارى از هر گونه کاستى و نقصان است، خصوصاً از نظر تحقق کامل ارزش‏ها و آموزه‏هاى دینى؛ ما تا تحقق کامل یک نظام اسلامى ایده‏آل راه زیادى در پیش داریم. نکته مهم این است که جهت‏گیرى اساسى و کلى نظام، در راستاى تحقق این آرمان بوده و با قوت و جدیت در حال حرکت است. این حرکت نیازمند پشتیبانى از سوى تک‏تک افراد این جامعه و اصلاح از درون خود است. اصلاح جامعه زمانى تحقق خواهد یافت که افراد درجه‏اى از اصلاح شخصى را به‌دست آورده باشند. بنابراین قضاوت ما نسبت به شرایط قبل و بعد از انقلاب باید واقعى‏تر بوده و از بزرگ‏نمایى بپرهیزیم همان‏گونه که باید از کوچک‏ نشان دادن نیز پرهیز داشته باشیم.
اما در تعلیل این‏که چرا امروز على‏رغم تبلیغات دینى صورت گرفته هنوز شاهد مظاهر فساد هستیم‌، مى‏توان گفت یکى از این علل و نه همه آن، استعمار و تهاجم فرهنگى از طریق جنگ نرم و ابزارهاى پیشرفته در ترویج بى‏بندوبارى و فساد است. ترویج مفاسد توسط استعمار و متاسفانه برخى ایادى داخلى وابستگان فکرى آن به‌عنوان یکى از اولین راه‏کارهاى مقابله با اندیشه‏هاى دینى و معارض با سیاست‏هاى استعمارى است. در کنار این امر مى‏توان به عوامل سیاسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى متعددى نیز توجه داشت. از این‌رو اگر هم‏چنان شاهد مظاهر غیرارزشى و غیراسلامى در بخش‏هایى از جامعه خود مى‏باشیم، باید به کم‏کارى‏ها و اشتباهات راهبردى و برنامه‏اى که از سوى‏ برخى دولتمردان وجود داشته و از سوى دیگر بى‏توجهى خانواده‏ها و سایر محیطهاى آموزشى نسبت به بالابردن سطح فرهنگى و دینى اقشار جوان توجه داشت که سبب شده زمینه‏هاى لازم براى تأثیرپذیرى بیشتر از تهاجم فرهنگى، آماده و به تداوم برخى ناهنجارى‏هاى فرهنگى بیانجامد.
اما على‌رغم این مسائل، به‌هیچ‌وجه نمى‏توان دستاوردهاى نهضت اسلامى بهمن 57، در جهت زدودن مفاسد و معضلات اساسى جامعه را نادیده گرفت. انقلاب اسلامى ایران با هدف اجراى احکام و ارزش‏هاى الهى، دفاع از حقوق مظلومان‌، رعایت عدالت اجتماعى‌، نفى تبعیض و مبارزه با مفاسد... شکل گرفت و به پیروزى رسید. نکته‏اى‏که در این‏باره حائز اهمیت است این‏که، انقلاب اسلامى تنها مى‏توانست زمینه هدایت را مناسب کند که اگر جامعه بخواهد به صلاح دست یابد، مانعى بر سر راهش نباشد اما اگر افراد جامعه نخواهند به‌سوى هدایت گام بردارند، دیگر نمى‏توان انتظار اصلاح داشت. هدایت نشدن قوم نوح را نمى‏توان به عملکرد حضرت نوح(ع) نسبت داد و یا عدالت‏گریزى و انحطاط فکرى برخى مسلمانان در زمان حضرت على(ع) را نمى‏توان به آن حضرت نسبت داده و مسؤولیت آن‏را بر دوش ایشان گذاشت، اساساً خداوند رهبران الهى و دینى را موظف به تذکر و انذار به جوامع و اجراى احکام الهى مى‏نماید و آنان نیز به تناسب توانمندى خویش نسبت به اجراى فرامین خداوند مسئولند، حال این‏که چه مقدار در تحقق عینى جامعه دینى و هدایت مردم توفیق حاصل کنند، بستگى زیادى به خواست عمومى و درک افراد و نخبگان جوامع و تمکین در برابر آن دارد.
انقلاب ما یک حرکت عظیم مردمى بر علیه حکومتى فاسد بود؛ فساد مالى داشتند؛ فساد اخلاقى داشتند؛ فساد ادارى داشتند. در فساد مالی‌شان همین بس که خود شاه و خانواده او در بیشتر معاملات اقتصادى کلان این کشور داخل مى‏شدند. خود او و برادران و خواهرانش، جزو کسانى بودند که بیشترین ثروت‏اندوزى شخصى را کردند.
نظامى که در رأس خودش این‏قدر فساد مالى داشت، ببینید چگونه نظامى بود و با مردم چه مى‏کرد. باندهاى تبهکار معاملات قاچاق، زیر دست برادران و خواهران این شخص قرار داشتند.
از لحاظ مسائل اخلاقى و جنسى، چیزهایى هست که گفتن و شنیدنش عرق شرم بر پیشانى انسان مى‏آورد. البته گوشه‏اى از خاطرات را بعدها نزدیکان و دستیاران ایشان نوشتند و منتشر کردند.
از لحاظ فساد ادارى هم رو به تباهى بودند. در مدیریتها صلاحیتها را رعایت نمى‏کردند؛ وابستگیهاى به خودشان و دستورات سرویسهاى اطلاعاتى و امنیتى بیگانه را ملاک قرار مى‏دادند و کسانى را سرکار مى‏آوردند. ببینید، حکومتى که در رأس خودش رشوه مى‏گیرد، ثروت‏اندوزى مى‏کند، معامله قاچاق مى‏کند، به مردم خیانت مى‏کند، چگونه حکومتى‏ است. اگر کسى بخواهد اینها را با دلایل و شواهدش بگوید، کتابها خواهد شد. آنها وابسته بودند. وابستگی‌شان به‌خاطر این بود که از مردم به‌کلى بریده بودند. براى حفظ حکومت خودشان، خود را ناچار مى‏دانستند که به خارجیها متکى‏ بشوند. رضاخان را انگلیسیها سرکار آوردند، که جزو تواریخ مشخص و مسلّم و روشن است.
محمدرضا را هم انگلیسیها تثبیت کردند. مستشاران آمریکایى و دهها هزار آمریکایى، در مهمترین مراکز نظامى، اطلاعاتى، اقتصادى و سیاسى این کشور شغلهاى حساس و درآمدهایى گزافى داشتند و آنها در حقیقت کارها را انجام مى‏دادند و به آنها خط مى‏دادند. دستگاه اطلاعاتى این کشور را آمریکاییها و اسرائیلیها به‏وجود آوردند.
در سیاستها، تابع نظرات انگلیسیها و در این اواخر، تابع نظرات آمریکاییها بودند.
حکومت کودتایى، معلوم است چه‏طور حکومتى است. بر مردم تحمیل بودند و از آراء مردم، عقاید مردم، دلبستگیهاى مردم، فرهنگ مردم، درخواست و اراده آنها هیچ نشانى نبود. آنها براى آراء مردم، براى خواست مردم، براى عقاید مردم، براى دین مردم، براى فرهنگ مردم، هیچ احترامى قائل نبودند؛ هیچ رابطه صمیمى و دوستانه‌اى ‏با مردم نداشتند. رابطه، رابطه خصمانه بود؛ رابطه ارباب و رعیت بود؛ رابطه آقایى و نوکرى بود؛ سلطنت و پادشاهى، معنایش همین است؛ یعنى حکومت مطلقه‏اى که هیچ تعهدى در مقابل مردم ندارد.
خانواده پهلوى، پنجاه سال در کشور ما این‏گونه زندگى کردند و بالاخره آنها بى‏کفایت بودند.
یک چنین حکومتى، سالها بر مردم حکومت کرده بود. وقتى در سال 41 فریاد امام بلند شد، بغض مردم ترکید. امام تعالیم اسلام را براى مردم بیان کرد؛ معناى حکومت را بیان کرد؛ معناى انسان را بیان کرد؛ براى مردم تشریح کرد که چه بر آنها دارد مى‏گذرد و چگونه باید باشند. حقایقى که اشخاص جرأت نمى‏کردند بگویند، او اینها را به‏طور صریح - نه به‌شکل درون گوشى، نه به شکل شبنامه، نه آن‌طورى که گروهها و احزاب به‏صورت بسته و سلولهاى‏ حزبى و براى کادرهاى حزبى بیان مى‏کنند - روان، آسان، در فضا، براى عموم مردم بیان کرد؛ این بود که مردم پاسخ گفتند. البته از آن روزى که امام شروع کردند، تا آن روزى که این انقلاب پیروز شد، پانزده سال طول کشید؛ پانزده سال دشوار. شاگردان امام، دوستان امام، دست‌پروردگان امام، آحاد مردم، افراد روشن‏بین جامعه، اعماق و روح این پیام را درک کردند، آن‌را گرفتند و در نقاط مختلف و در محافل مختلف و در قشرهاى مختلف، آن‌را گفتند. گفت و باز‌گفتِ این سخنان و ایستادگى در راه این سخنان، مشکلات فراوانى ایجاد کرد. هزاران نفر به شهادت رسیدند و تعداد چند برابر اینها زیر شکنجه‏ها افتادند.
دوران خیلى سختى گذشت. بعضیها در طول این پانزده سال، یک شب با امنیت و راحت به خانه‏هایشان نرفتند؛ یک روز با اطمینان از این‌که به آنها آسیب نمى‏رسد، از خانه‏هایشان بیرون نیامدند.
سختیها گذشت و امام در تمام این دوران، مرشدانه، حکیمانه، شجاعانه رهبرى مى‏کرد، و بالاخره در یکى دو سال آخر، این امواج خروشان مردمى به‏وجود آمد. هرجا که آحاد مردم با انگیزه دینى، با انگیزه خدایى و بدون چشمداشت مادى وارد میدان بشوند، هیچ قدرتى نمى‏تواند در مقابلشان ایستادگى کند. همان‏طور که امام فرمودند، آنها با همه آن ساز و برگشان، در مقابل ملتِ دست خالى ما نتوانستند بایستند؛ این انقلاب به‏وجود آمد و پیروز شد.
بى‌شک بالاترین و والاترین عنصرى که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسى دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساسا فرهنگ هر جامعه هویت آن جامعه را تشکیل مى‌دهد و حیات و مرگ یک جامعه به حیات و مرگ فرهنگ آن جامعه وابسته است. فرهنگ کشور قبل از انقلاب بیشتر برگرفته و متأثر از فرهنگ منحط غرب بود، عرصه فرهنگى کشور صحنه تاخت و تاز بیگانگان بود و رژیم گذشته نیز به اشکال مختلف در گسترش و تسلط این فرهنگ مبتذل تلاش مى‏نمود. حاکمان وقت نیز به طرق مختلف سعى در از بین بردن ارزش‌هاى مسلط بر جامعه و جایگزینى آنها با فرهنگ بیگانه مى‌نمودند.
آزادى و بى‌بند‌و‌بارى زیاده از حد، رواج فساد و فحشاء، عدم مراعات عفت عمومى، برگزارى جشن‌هاى سلطنتى و تغییر تاریخ هجرى و جایگزینى تاریخ شاهنشاهى به‌منظور بازگشت به ارزش‌ها و سنت‌هاى قبل از اسلام و تبلیغ و ترویج آنها و ... گوشه‌اى از این تلاش‌هاست اما انقلاب اسلامى با احیاى فرهنگ، تفکر و هویت دینى، شخصیت مردم به‌ویژه نسل جدید و حضور فعال آنان را در صحنه‌هاى مختلف اجتماعى تثبیت و تضمین نمود. پیروزى انقلاب اسلامى نقطه عطفى براى احیاى هویت دینى و نفى هر گونه خودباختگى بود، انقلاب اسلامى این باور را در میان ملت‌هاى مسلمان ایجاد کرد که مى‌توان با تکیه بر فرهنگ اصیل اسلامى و هویت دینى به مجد و عظمت واقعى‏ دست یافت. در واقع انقلاب اسلامى با ساختار فرهنگ دینى خود، فرهنگ استعمارى غرب را زیر سؤال برد و به‌همین جهت نظام استکبارى غرب به نابودى فرهنگ انقلاب و نظام مبتنى بر آن، همت گماشته است و امروز هانتینگتون نظریه‌پرداز غربى مى‌گوید: «تقابل اصلى آینده جوامع بشرى، برخورد فرهنگ اسلامى و فرهنگ غربى است.»
انقلاب اسلامى یک تحول بنیادى در فرهنگ جامعه ایجاد نمود و زمینه رشد و تعالى مادى و معنوى مردم را ایجاد نمود، از جمله می‌توان اشاره کرد: کاهش نرخ بیسوادى، گسترش تحصیلات تکمیلى، ارتقاى وضع فرهنگى دانشگاهها، پیوند میان حوزه و دانشگاه، ارتقاى توجه و اهتمام به امور فرهنگى و آموزشی زنان در جامعه، ارتقاى معنوى و گسترش فرهنگ دینى، تقویت فرهنگ شهادت و تحقق روحیه شهادت‌طلبى، توسعه و تقویت انجام فرایض دینى و مناسک مذهبى، افزایش سطح فهم عمومى از مفاهیم دینى و قرآنى و معارف اهل بیت‌(ع)، پاسخگویى نیازهاى فردى و اجتماعى امروز، ارتقاى فضایل اخلاقى، بازیابى جایگاه حقیقى علما و روحانیون نزد مردم، خودباورى و خداباورى، حذف علایم و مظاهر ضددینى از جامعه، حذف افراد معتقد به ادیان استعمار از ساختار مدیریت و تصمیم‌گیرى کشور، تقویت اعتماد مردم به وعده هاى الهى و ...
اصل سوم قانون اساسى در اولین بند و مقدم بر همه تکالیف مقرر مى‏دارد که نخستین سیاست حکومت در قبال مردم، باید در راستاى ایجاد محیطى مساعد براى فضایل اخلاقى بر اساس ایمان، تقوا و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهى‏ قرار گیرد. این به آن معناست که از نخستین سیاستهاى کلى نظام جمهورى اسلامی در قبال جامعه، تقدم اخلاق بر امور دیگر بوده است. درست همان چیزى که در رژیم پیشین کمترین بهایى به آن داده نمى‏شد. رژیم پهلوى با ترویج فرهنگ منحط غربى تحت پوشش آزادى در جامعه، عملاً سیاست خود را در راستاى اسلام‌زدایى و محو و استحاله ارزشهاى‏ اخلاقى و دینى قرار داده بود.
در حالى‌که رژیم پهلوى با تظاهر به الفاظ و عباراتى فریبنده نظیر آزادى، همگام با تمدن منحط غرب، عملاً سیاست خود را در راستاى به ابتذال کشاندن زنان و تزلزل در بنیان خانواده‏ها پایه‏ریزى کرده بود، قانون اساسى جمهورى‏اسلامى ایران با توجه و عنایت به مقام رفیع زن و نقش و جایگاه ویژه آن در خانواده و اجتماع، توجه کافى به زن و حقوق او نموده و وى را از حمایت قانونى بیشترى برخوردار ساخته است. قانون دولت را موظف مى‏داند تا ضمن ایجاد زمینه‏هاى مساعد براى رشد شخصیت زن، حقوق وى را در تمام جهات با رعایت موازین اسلامى تضمین نماید.
نقش زنان مسلمان در پیشگامى و راهبرى انقلاب اسلامى به‌ویژه در هماهنگى با حرکت مردان در جریان شکل‏گیرى ‏انقلاب و تحولات فرهنگى، اجتماعى جامعه نقش اساسى بوده است. زنان در انقلاب سال 57 از حقوق و تکالیفى در قوانین اساسى و مدنى برخوردار شده‏اند که برگرفته از آموزه‏هاى دینى است. بدون شک جایگاه شخصیت فردى و اجتماعى زنان در ایران قبل و بعد از انقلاب اسلامى را نمى‏توان یکسان برشمرد. نگاه به زن با نگاه و تفسیرى که مکتب اسلام به انسان دارد، ارتباط مستقیمى داشته که در یک مقایسه کلى، وضعیت زنان در نظام شاهنشاهی و بعد از پیروزی انقلاب، قابل مقایسه نیست زیرا در نظام شاهنشاهى، زنان محو در نظام فرهنگى غرب بودند و تفسیرى که فرهنگ غربى به زنان داشت، نظام شاهنشاهى نیز از آن دیدگاه تبعیت مى‏کرد.
دو دستاورد مهم انقلاب اسلامى براى قشر زنان، ایجاد خودباورى و هویت اسلامى است. این دو دستاورد زمینه رشد و تعالى زنان را در جامعه فراهم ساخت و فرصت حضور آنها را در جامعه پررنگ‏تر کرد تا بتوانند به شکل توانمندترى‏ در همه عرصه‏ها قدم بردارند. البته این حرکت‏هاى متعالى و مثبت باعث تحکیم بنیان خانواده و نقش مادرانه آنها شده است و بعد از انقلاب اسلامى، خانواده به‌عنوان مهم‏ترین و اصلى‏ترین نهاد براى رشد و کرامت انسانى و همچنین زن در یک خانواده به‌عنوان عنصرى انسان‏ساز معرفى شده است.
از مهم‏ترین مجموعه قوانینى که با وقوع انقلاب اسلامى دست‌خوش تحول کلى و اساسى شد، مجموعه قوانین جزائى‏ ایران است. در متون اصیل اسلامى همواره احترام به آبرو، مال و جان مردم، هم‌عرض یکدیگر قلمداد گردیده و براى آن حساب ویژه‏اى باز شده است، لذا نیازمند تغییرات جدى و قانونگذارى جدیدى بود. بحث روسپی‌گرى و حواشى آن نیز که در این گردونه قرار دارد، نیاز به یک بازنگرى خاص داشت؛ اگرچه همچنان جاى خالى‏ مواد ویژه‏اى راجع به روسپی‌گرى و قاچاق زنان محسوس است. مواد مربوطه تحت عناوین «زنا»، «جرائم ضد عفت و اخلاق عمومى» و «قوادى» قرار گرفت. این ضرورت هنگامى بیشتر خودنمایى مى‏کند که مسائل دیگرى بر حواشى روسپی‌گرى افزوده شده، از جمله این مسائل می‏توان به «قاچاق زنان» اشاره نمود. متأسفانه در حکومت پهلوى، روسپى‌گرى شغل بوده و مجوز رسمى در شهرها و به‌ویژه تهران داشته که در محل معینى مستقر بودند و بعد از انقلاب در قانون مجازات اسلامی با عنوان «جرائم ضد عفت و اخلاق عمومى» گنجانده شده و قانونگذار طى مواد 637-641 عناوینى را به‌عنوان جرم اعلام کرده و براى آن مجازاتى در نظر گرفته است. با ملاحظه مواد مطرح شده در این بخش، ماده 637 در بعضى از فروض آن با تعریف روسپی‌گرى منطبق است، همچنین ماده 638 که در آن از عنوان کلى تظاهر به عمل حرام در اماکن عمومى نام برده شده است، در مواردى منطبق بر روسپی‌گرى می‌باشد و همچنین ماده 639 که در رابطه با تشویق به فحشا یا تشکیل فاحشه‏خانه است. بنابراین در رابطه با روسپی‌گرى و مسائل جانبى آن مانند قاچاق زنان با قانون مواجه مى‏باشیم. در راستاى مجازات اسلامى، حاکمیت به مقابله با این فساد رسمى و قانونى قبل از انقلاب اقدام کرده است.
از دیگر محورهاى قابل مقایسه که افتخار انقلاب اسلامى است، تحول در سینما و تئاتر و صدا و سیما و رسانه‏هاى مکتوب است و کفایت مى‏کند به کتاب‏هاى مرتبط در این زمینه‏ها که مرکز اسناد انقلاب اسلامى منتشر نموده است، مراجعه شود. مثلاً مقایسه فیلم حضرت یوسف(ع) ساخته شده در انقلاب اسلامى و همین فیلم در سینماى قبل از انقلاب ، گویاى تحول جامعه و تعطیلى مهمترین فساد یعنى استفاده از ابتذال براى اهانت به پیامبر خدا حضرت یوسف‌‌(ع) است.


       اهداف انقلاب


سؤال 1- با آن‏که اصلی‌ترین هدف ادعایى انقلاب، «اسلام» بوده، آیا دین‌دارى و گرایش به دین در جامعه کاهش نیافته و انقلاب در این زمینه شکست نخورده است؟
براى پاسخ بهتر مناسب است دو حوزه داخلى و خارجى را تفکیک نماییم:

الف) تجدید حیات اسلام در جهان‏
مقام معظم رهبرى یکى از مهمترین دستاوردهاى انقلاب اسلامى را تجدید حیات اسلام در جهان خوانده و فرموده‏اند: على‌رغم گذشت بیش از یکصد و پنجاه سال از برنامه‌ریزى مدرن و همه‌جانبه علیه اسلام، امروز در سراسر دنیا یک حرکت عظیم اسلامى به‌وجود آمده است که به‌موجب آن، اسلام در آفریقا، آسیا و حتى در قلب اروپا حیات جدیدى را باز یافته و مسلمانان به شخصیت و هویت واقعى خود پى برده‏اند.
ابعاد مختلف این تجدید حیات را در ظهور جنبش‏هاى اسلامى از شرقى‏ترین نقاط آسیا تا آمریکا مى‏توان مشاهده کرد. اگر صدها هزار نفر در کنار کاخ سفید شعار «الله اکبر» سر مى‏دهند و مرکز شرک و ظلم جهانى را به لرزه در مى‏آورند، به اعتراف دشمنان انقلاب اسلامى، این خودباورى از تأثیرات انقلاب اسلامى ایران است.
از میان جنبش‏هاى اسلامى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى شکل گرفته‏اند، مى‏توان از انتفاضه فلسطین، حزب الله لبنان، جبهه نجات اسلامى الجزایر، نهضت مسلمانان مصر، جبهه‏هاى اسلامى در سودان، کشمیر، بحرین، عراق، ترکیه، آذربایجان و... نام برد که با شعار «الله اکبر» علیه استکبار جهانى به پا خواسته‏اند.
پیام‏هاى امام خمینى‌(ره) به مسلمانان به‌خصوص در موسم حج که خواستار وحدت مسلمانان در برابر استکبار جهانى بود، باعث مى‏شد که روح تازه‏اى در کالبد مسلمانان جهان دمیده شود. در یکى از پیام‏ها امام مى‏فرماید: هان! مسلمانان جهان و مستضعفان تحت سلطه ستمگران به پا خیزید و دست اتحاد به هم دهید و از اسلام و مقدرات خود دفاع کنید و از هیاهوى قدرتمندان نهراسید. این قرن، به خواست خداوند قادر، قرن غلبه مستضعفان بر مستکبران و حق بر باطل است.
به‌دنبال این پیام‏هاى وحدت‏بخش بود که بازگشت به تفکر دینى به‌خصوص دین اسلام آغاز شد. به‌عنوان نمونه، چهل درصد از جمعیت پنج میلیونى مسلمانان آمریکا به‌تازگى به اسلام گرویده‏اند و اگر این روند ادامه یابد تا پایان قرن حاضر، اسلام به‌عنوان دومین دین عمده در آمریکا تبدیل خواهد شد.
گرایش شدید به دین یکى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى در خارج ایران است. پس از انقلاب اسلامى، صدها کتاب در مورد نقش مذهب در اجتماع و سیاست به بازارهاى جهان آمده و بسیارى از دانشگاههاى جهان به تحقیق درباره مذهب پرداخته در حالى که قبل از آن، دین را افیون توده‌ها مى‏دانستند.

ب) وضعیت دین‌دارى پس از انقلاب اسلامى در ایران‏
توجه به پیچیدگى مفهوم «دین‌دارى»، بهترین شروع براى پرداختن به این موضوع است. از آنجا که دین‌دارى تنها در برخى آداب ظاهرى خلاصه نمى‏شود و در اصل رابطه‏اى کیفى و درونى است؛ بنابراین، به‌سختى مى‏توان آن‌را به بند آمار و سنجه‏هاى کمیتى درآورد. از همین‌رو، عده‏اى پیشنهادهاى جالب توجهى مطرح کرده‏اند که منشا این قبیل اظهارات را تودرتویى، ژرفا و اهمیت دین‌دارى مى‏داند.
بنابراین، دین‌دارى، موضوعى حساس و قضاوت درباره نسبت و میزان آن دشوار مى‏باشد و حتى بر اساس ملاکهاى‏ متفاوت، نتایج متضادى نیز به‌دست مى‏آید. به‌راستى مبناى مقایسه صحیح کدام است؟ و ارزیابى دین‌دارى‏ بر مبناى چه مشخصه‏هایى امکان‏پذیر مى‏باشد؟ بدیهى است که مى‏تواند پاسخهاى متعددى وجود داشته باشد.
دو نگاه متفاوت به وضعیت دین‌دارى پس از انقلاب اسلامى وجود دارد. از یک منظر مى‏توان به ضعف و افول دین‌دارى ‏پس از انقلاب اسلامى قائل بود و چنین اظهار داشت که در مقطع کنونى، تحول مثبت ارزشهاى اجتماعى، نسبت به مقطع پس از پیروزى انقلاب، افول داشته است.
برخى مشاهدات تجربى، اظهارات دست‏اندرکاران امور مساجد و انجام مصاحبه‏هاى اکتشافى اولیه با چند تن از مردم عادى و برخى افراد فعال در مساجد، نشان مى‏دهد که حضور مردم در مساجد نسبت به دوران انقلاب و سالهاى‏ ابتدایى پس از پیروزى انقلاب، کاهش یافته‏ است. محققی با رعایت احتیاط علمى و استفاده از عبارتِ «به‌نظر مى‏رسد» چنین نوشته است: «به‌نظر مى‏رسد، مدتى است که از گرایشها و تمایلات مذهبى مردم، (در مقایسه با اوایل انقلاب و شور و حال آن زمان) کاسته شده است...» ارزیابى پاسخگویان از 4 معرف ارزشهاى ‏مذهبى شامل اعتقاد مردم به دین، عیب‌بودن عدم رعایت حجاب، احترام به چادر، علاقه به روحانیت، تغییر قابل توجهى نشان مى‏داد.
اما جالب است که وى در پایان کتاب و به‌عنوان سخن آخر به رسوخ دین‏باورى در تار و پود زندگى ایرانیان اذعان داشته و قاطعانه چنین استدلال مى‏کند: «ما داراى مذهبى هستیم که تأثیرات آن در عمق شخصیت افراد جامعه ریشه دوانده است و جدایى‌ناپذیر از آن. در حرم حضرت‏رضا‌(ع) چه بسیار افرادى را مى‏بینیم که ظاهر آن‏ها با انتظارات ما از افراد مذهبى جور در نمى‏آید. بارها در محله خود، خانمهایى را دیده‏ام که با شرایطى که به‌اصطلاح در دسته آمار «بدحجاب» دسته‏بندى مى‏شوند، با پاى بى‏جوراب و مانتویى چاک‏دار که قسمتى از بدن قابل رویت است، به طرف «صندوق صدقه» مى‏روند و پول در آن مى‏اندازند. این چیست؟ این اعتقاد است! شاید از نظر برخى از انسانها این مورد قبول خداوند نباشد؛ اما این قضاوت ما است، نه قضاوت خداوند. هر چه که باشد اعتقاد است، زمینه و پتانسیل قوى براى پایبندى به مذهب.» و این مبناى دید‌گاه دومى می‌باشد.
مردم ما در جمعیت بسیار انبوه از تیپهاى مختلف (مدرن و سنتى، با چادر و بى‏چادر..) در نماز عید فطر، مراسمات مذهبى و راهپیماییهاى متعدد در سرما و گرما، نشان داده‏اند که قلبا و به‌طور درونى پایبند اصول مذهبى ‏خود هستند و حاضرند براى آن ایثار کنند. این یک پتانسیل عظیمى است.
بنابراین، مى‏توان از یک منظر و بر اساس برخى شواهد موجود، تصویرى منفى از وضعیت دین‌دارى در ایران‏ پس از انقلاب اسلامى ارایه کرد؛ اما باید توجه داشت که برخى شواهد هم، چشم‏انداز دیگرى را نشان مى‏دهند. علاوه بر آن مى‏توان به افزایش کتابهاى منتشر شده در زمینه دین، پس از انقلاب اسلامى اشاره کرد که نشانه وجود تقاضا براى ‏عمق‌بخشى به داشته‏هاى دینى در میان مردم است. تحقیقى که در مورد ارزشها و نگرشهاى ایرانیان صورت گرفته نیز نشان داده است که 90 درصد مردم به اعضاى خانواده خود بیشترین میزان اعتماد را دارند و دو نهاد مذهب و خانواده همچنان توان و قدرت خود را در میان ارزشها و هنجارها حفظ کرده‏اند... اعتقاد به مذهب در خانواده‏ها به 95 درصد مى‏رسد.
واقع‌بینى و جامع‌نگرى و ملاکهاى مقایسه صحیح‏
تا اینجا دست‏کم دو پاسخ متفاوت به چگونگى وضعیت دیندارى پس از پیروزى انقلاب اسلامى ارایه شده که هر یک، طرفداران خود را دارد؛ اما از آنجا که هر یک از این نظرات و تحقیقات، مبتنى بر برخى شواهد و نه تمام واقعیتهاى‏ موجود هستند؛ بنابراین، نمى‏توانند تصویر کاملى ارایه کنند و شایسته اعتماد کامل نمى‏باشند. همچنان‏که گفته شد، موضوع دین‌دارى در ایران پیچیده و دشوار است و زمانى مى‏توانیم ارزیابى صحیح‏ترى از آن به‌دست آوریم که بتوانیم نظرات موجود را در کنار هم و نه در برابر یکدیگر ببینیم و به تامل درباره آن‏ها بپردازیم. اکنون با در نظرداشتن این نکته به جمع‏بندى و بیان نظر خود مى‏پردازیم. واقعیاتى که مددرسان و مبناى اظهار نظر ما هستند، به شرح زیر مى‏باشند:
1- وجود تمایلات دینى در جوامع مختلف در طول تاریخ و حضور تأثیرگذار و انکارناپذیر دین و تمدنهاى جهان، با این توضیح که واقعیت وجود دین در جامعه و ارتباط آن با سیاست و تمدن‏سازى نه تنها یک آرمان مومنانه بلکه یک واقعیت اثبات‌شده ‏است.
2- رشد دیندارى، خصلتى تدریجى و غیرخطى دارد.
3- دیرینگى دین‌باورى در ایران‏.
4- سستى و عدم کفایت ملاکهاى ظاهرى براى ارزیابى وضعیت دین‌دارى.
5- آموزش تحدى‏گرى قرآن کریم و تربیت انسانهاى (مومنان) چالشگر و اهل مباحثه‏.
6- موضوعیت داشتن تهاجم فرهنگى با تمرکز بر زایل‌کردن عناصر اعتقادى و ایمانى به‌عنوان مبناى محرک سازندگى فردى و اجتماعى که کم‏وبیش تاریخى به اندازه تاریخ ارتباط ایران با غرب دارد که پس از پیروزى انقلاب اسلامى بسیار تشدید شده است. به‌راستى اگر دین‌دارى افول کرده بود، عقلانیت و تفکر اقتصادى دشمنان انقلاب اسلامى به آنان اجازه مى‏داد، هزینه‏هاى کلانى را به این موضوع اختصاص دهند؟
7- موضوع دین‌دارى و نسبت آن با وجوه مختلف حیات اجتماعى تنها مسأله جمهورى اسلامى نیست، بلکه دین‌دارى‏ در جامعه امروز، چالشى است برآمده از اقتضائات فطرت انسانى و ضرورت معنابخشى به زندگى از یک‏سو و از سوى دیگر، آموزش و تحمیل زندگى تک‌بعدى در دنیاى امروزى که رواج بسیار و نه مقبولیت فراوان دارد.
8- دین‌دارى در وجوه کلان اجتماعى - سیاسى در دنیاى جدید سابقه تجربى نداشته و انقلاب اسلامى ایران در قالب نظام جمهورى اسلامى در تقاضا و خواستِ این تجربه و اقدام به آن در عین مبدع‌بودن، تنها نیز هست و بنابراین، پیشینه درخورى در عصر حاضر براى مقایسه امروزین و بهره‏گیرى از نکات و استنتاج مسایل مختلف در این خصوص وجود ندارد، در نتیجه، مشکلات بیشتر از آنچه تصور مى‏شود، به‌وجود مى‏آیند که علت اصلى آن فاصله میان دانسته‏ها و خواسته‏ها با واقعیات ناشناخته‏اى است که به‌تدریج آشکار مى‏گردد.
9- شرایط پیچیده اجتماعى در ایران و خروج زندگى از روال گذشته در اثر پیروزى انقلاب، به‌علاوه رشد ارتباطات در سطح جهانى.
بر اساس این واقعیات نه‏گانه مى‏توان گفت که وقوع انقلاب اسلامى، سبب توجه به دین و کشانیده‌شدن نظرات دین‌محور به عرصه حکومتى شده است. در این وضعیت جدید، کاربرد دین به‌صورت دسته‏جمعى در سطوح کلان «تجربه» مى‏شود و این در حالى است که تجربه‏اى جامع و عملى براى اجراى طرحى بدین عظمت در خصوص ورود دین به عرصه اجتماع و حکومت وجود ندارد که مى‏تواند در صورت جدیت بیشتر به نتایج بسیار مثبتى‏ بینجامد. روند این تحولات مثبت و رشد دین‌دارى همراه با آگاهى، بسیار فراتر از برنامه‏ریزیهاى حکومتى بوده و در یک مقایسه اجمالى، آنچه خودنمایى مى‏کند، تفاوت اساسى دین‌دارى قبل و بعد از انقلاب اسلامى است که در قبل از پیروزى انقلاب، دین و دین‌دارى، خارج از حوزه سیاست و در عرصه‏اى محدود بود؛ اما اکنون، دین در عرصه سیاست و در معناى وسیع آن به‌عنوان یک تفکر جهشى و گسترده، به‌رسمیت شناخته شده که به‌همین جهت با چالشهاى فراوان روبه‏رو مى‏باشد.
با این اوصاف، نوسانات رفتارى در مسایل و موضوعات دین‌دارى در ایران اجتناب‏ناپذیر، مطلوب، قابل احترام و شایسته تامل هستند و پاسخهایى که در نهایت مورد وثوق قرار مى‏گیرند، آینده دین‌دارى در ایران را رقم خواهند زد که به‌عنوان مدخلى براى ارائه پاسخى صحیح و جامع مى‏توان چنین گفت:
جداى از آن‌که آیا واقعا گرایش به دین و نمادهاى آن در جامعه رو به کاهش است یا نه - که شاخص‌های متعددى ‏چون اقبال عمومى به مراسم مذهبى محرم و عاشورا، نمازهاى عید، زیارتگاهها و حتى عبادت سنگین و عمیقى چون اعتکاف و... حکم‌کردن در این خصوص را مشکل مى‏سازد- توجه به نکات زیر الزامى مى‏باشد:
1- تفاوت ماهوى معناى دین قبل و بعد از انقلاب (از حد‌اقلى به‌سمت حد‌اکثرى)
2- رویکرد جامعه به عمق دین و شاخص‏هاى اساسى آن‏
3- مبارزه با دین از حکومت داخلى به سلطه جهانى‏
4- گره‌خوردن حکومت و دین‏
5- سوگیرى کلى دنیا به‌سمت تهى‏سازى گرایش به دین از طریق اباحى‌گرى، خرافه‏آمیزى و...
6- گسترش سیطره رسانه و فرهنگهاى تهاجمى و تحمیلى‏
7- گسترش ارتباطات و حرکت به‌سمت فرو‌ریختن مرزها، طلوع دهکده جهانى‏
8- هزینه‌برشدن اظهار دین به‌دلیل ابعاد سیاسى و مبارزه سلطه‌گران جهانى‏
9- لازم است مبناى مقایسه، ادامه روند قبل باشد نه وضعیت آن دوران‏
10- طبیعى‌بودن سیر نزولى در تداوم مبارزه (الان خفف الله عنکم و علم ان فیکم ضعفا...)
11- گرایش جهانى به اسلام و تشیع به‌دلیل انقلاب‏
نتیجه آن‏که:
اگر به فرض احتمالى بتوان کاهش کمى گرایش به دین و یا نگاه مثبت به روحانیت را پذیرفت - که شواهد مخالف زیادى دارد- فزونى کیفى غیر قابل مقایسه‏اى در داخل و خارج، از ثمرات انقلاب قابل مشاهده مى‏باشد.

سؤال 2- براى برخى، این پرسش مطرح است که آیا با گذشت سالها از انقلاب، نگاه مردم به روحانیت تغییر نکرده است؟ آیا با ورود روحانیت در عرصه سیاست و با تصدى مسؤولیتهاى حکومتى، منزلت روحانیان از دیدگاه مردم دچار افت نشده است؟ آیا نهاد روحانیت، دچار آسیب نگشته است؟
این موضوع در دو حوزه روحانیت - قدرت و روحانیت - سیاست قابل بررسى است.

الف) روحانیت و قدرت‏
در این خصوص ابتدا لازم است به چند نکته توجه شود:
زمینه روانى مسأله‏
از نظر روانشناسى اجتماعى، در نظر مردم و جامعه، نفس در دست داشتن قدرت، موجب بدبینى و نسبتهاى ناروا به صاحبان قدرت است.
مشکلات و محدودیت امکانات جامعه نیز انتظارات و مطالبات اقشار مختلف و عدم امکان فراهم‌ساختن رضایت مطلق همه افراد جامعه، به‌ویژه در بعد اقتصادى، خودبه‌خود نگاه منفى مردم را به سردمداران باعث می‌شود؛ حتى ‏اگر این سردمداران تمام تلاش خود را کرده باشند و با کمال صداقت به خدمت مشغول باشند.
به‌خصوص در کشورى که ریشه‏هاى 200 ساله عقب‌ماندگى و اسارت آن در حلقة نفوذ استعمارگران بر کسى‏ پوشیده نیست و در دوران پس از انقلاب هم همواره در ریسمانهاى توطئه‏هاى بیرونى بوده است.
طبعاً در راه برآوردن خواسته‏هاى مردم، موانع سهمگین بسیارى پیش روى چنین کشورى است و این عوامل موجب نارضایتى بخشى از مردم و کاهش محبوبیت کسانى خواهد شد که حکومت به نام آن‏هاست.
قدرت روحانیت در قانون اساسى‏
برخى گمان می‌کنند که در جامعه ما، روحانیت موجب و منشأ همة امور و رویدادها است و صنف روحانى همه‌کاره کشور است!
در این‌جا لازم است به این نکته توجه شود که از نظر کمى، تنها 10 عنوان از مسؤولیتهاى نظام به موجب قانون اساسى، ‏ضرورتاً و الزاماً بر عهدة مجتهدان قرار گرفته است. این مسؤولیتها عبارتند از: مقام رهبرى، ریاست قوه قضائیه، عضویت شش نفر فقیه در شوراى نگهبان، ریاست دیوان عالى و دادستانى کل کشور.
اندکى تأمل نشان می‌دهد که این امر به اقتضاى اسلامى بودنِ نظام، لازم است. شش نفر عضو فقیه شوراى نگهبان نقشى صرفاً نظارتى و حقوقى بر عهده دارند و سه مقام عالى قضایى هم به‌واسطه ضرورت اجراى احکام قضایى‏ اسلام، قطعاً باید از میان مجتهدان و حوزویان باشند.
رهبرى عالى نظام هم به جهت تضمین اسلامیت نظام و حفظ اعتماد توده مردم به حکومت خودشان، باید از صلاحیتهاى علمى و تقوایى و مدیریتى برجسته‌اى برخوردار باشد.
بنابراین حضور روحانیان در مناصب اجرایى و قانونگذارى، جنبة الزامى ندارد و نتیجة رأى مردم یا صلاحیتهایى است که آن روحانیان نسبت به دیگران دارند.
متأسفانه عدم توجه به این واقعیت، موجب بدفهمى و بدبینى بعضى افراد می‌شود. اگر فلان وزارت یا مسؤولیت توسط رئیس جمهور بر عهده یک فرد روحانى نهاده می‌شود، نه به‌خاطر این است که «نهاد روحانیت» سهمى در قدرت داشته باشد، بلکه به‌خاطر آن است که با نفوذ و اتکاى به قدرت معنوى و مردمى روحانیت، آن بخش از جامعه و نظام حکومتى، بهتر اداره شود و یا این‏که به‌خاطر آن است که آن فردِ به‌خصوص، تجربه، توان و یا صلاحیت در خور و مناسب آن مسؤولیت را دارد.
بسیارى از مسؤولیتهایى نیز که بر عهده روحانیون است، از قبیل امور تبلیغى و فرهنگى و قضایى، از وظایف و رسالتهای ذاتى و اصلى روحانیون می‌باشد.
پس اگر در غیر از موارد دهگانه فوق، فردى روحانى متصدى شغلى مانند ریاست جمهورى، نمایندگى مجلس، قضاوت و غیره می‌شود، این به‌خاطر اعتماد مردم و صلاحیتهاى تخصصى و شخصى آن فرد است. اگر یک نفر غیرروحانى نسبت به آن فرد اصلح باشد، على القاعده باید جایگزین او گردد. علاوه بر این درصد مجموع کل روحانیان شاغل در امور دولتى نسبت به روحانیونى که مشغول وظایف اصلى خود یعنى تحصیل، تدریس، تحقیق و تبلیغ هستند، بسیار کم است. واکنش روان‌شناختى جامعه نسبت به برخوردارى روحانیت از قدرت، این حقیقت را مورد توجه قرار نمی‌دهد. معمولاً چنین به‌نظر می‌رسد و به زبان می‌آید که روحانیها قدرت را به‌دست دارند.
از نگاهى دیگر بایدگفت که روحانیت بعد از انقلاب به قدرت نرسید، بلکه قبل از انقلاب هم از شاخصهاى قدرت سیاسى دینى و معنوى برخوردار بود و سابقة تاریخى پرنفوذ و مؤثرى را براى خود ثبت نموده بود. نفوذ بعضى از مراجع و علماى بزرگ همچون علامه مجلسى، میرزاى شیرازى و آیت الله بروجردى، شاهد خوبى بر این امر است.
در طول تاریخ، روحانیت از شاخصهاى قدرت و صلاحیتهاى اخلاقى و معنوى لازم براى جلب اعتماد مردم برخوردار بوده است و اساساً همین قدرت معنوى و سیاسى غیررسمى روحانیت، منشأ تأثیر شگرف آن در تحقیق انقلاب اسلامى سال 57 بوده است.

ب) روحانیت و سیاست‏
برخى مطالبى که در این زمینه گفته مى‏شود عبارتند از: (این موارد در بیانات امام راحل طرح وپاسخ داده شده)
- به گونه طرفدارى از قداست اسلام و دیگر ادیان الهى سر و کار دارند با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات دنیایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه که انسان را به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مى‏کند و حکومت و سیاست و سر‌رشته‌دارى بر خلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است. چه این‏ها همه براى‏ تعمیر دنیا است و آن مخالف مسلک انبیاء عظام است.
- بگذارید روحانیون قداستشان را حفظ کنند....روحانیون مسجد و محراب همین مقدار در همین حدود باشند و سیاست را به امپراطور واگذار کنید.... بگویند یک آدم خوب مهذبى است...
- ... سیاست عبارت است از بد ذاتى، دروغگویى و....خلاصه پدر‌سوختگى است.
- اگر مى‏گفتند فلان آخوند، سیاسى است این به‌منزله یک فحش تلقى مى‏شد... اگر یک ملایى در امر سیاست وملت و مصالح کشور صحبت مى‏کرد، مى‏گفتند که این سیاسى است و بر خلاف موازین است.

ج- بررسى و پاسخ‏
این شبهه براى این در اذهان عمومى مطرح مى‏شود که القا کنند ورود روحانیت به عرصه سیاست موجب تنزل جایگاه و احترام آنان در جامعه گردیده است! و نتیجه بگیرند که آن‏ها باید در نقش یک مجسمه قدیس در حوزه و خانه‏هاى خود بنشینند و به عبادات شخصى، مطالعه، تدریس یا در نهایت موعظه‏ مردم، آن هم به‌شرطى که با سیاست‏ها و منافع (ما) برخوردى نداشته باشد، بپردازند.
ممکن است کسانى که سن و سالشان به سال‏هاى قبل از انقلاب اسلامى نمى‏رسد، گمان ‏کنند که در آن روزگار، روحانیت از جایگاه و احترام ویژه‏اى برخوردار بود و اکنون چنین نیست! در حالى که واقعیت اصلاً چنین نیست.
به‌راحتى، روحانى‏ها را در حوزه‏ها (مثل مدرسه فیضیه) به رگبار مى‏بستند و مغز آن‏ها را به دیوارها مى‏پاشیدند و هیچ‌کس هم معترض نمى‏شد. اصلاً اذهان عمومى از عمق فاجعه مطلع نمى‏شد که بخواهد معترض شود و اگر کسى هم خودش مى‏فهمید، مجبور بود در خفا متأثر باشد و تأثر یا اعتراضش را علنى نکند.
به‌آسانى، روحانیون معظم (چون امام خمینى‌(ره)، آیت‌الله خامنه‏اى، مرحوم طالقانى و سایر آیات و علما چون بهشتى، باهنر، مطهرى و...) را دستگیر کرده و در زندان‏ها تحت سخت‏ترین شکنجه‏ها قرار داده و تبعید مى‏کردند و هیچ حساسیتى هم تحریک نمى‏شد.
خطبا و نویسندگان حق نداشتند کلامى بگویند یا بنویسند که کمترین مغایرتى با مواضع شاه نوکر داشته باشد، چه برسد به این‌که در مخالفت با استعمار و استثمار کشور توسط امریکا، انگلیس و اسرائیل باشد! کدام احترامى بوده که اکنون تنزل یافته است؟!
رفت و آمد به خانه‏هاى تمامى مراجع و علما، به‌ویژه آنان که اسلام و احکام اسلامى را به غسل و وضو و طهارت محدود نکرده بودند، تحت کنترل بود و اغلب کسانى که رجوع مکررى داشتند، حتماً بازداشت شده و دست‌کم مورد بازجویى قرار مى‏گرفتند و....
کدام احترام؟! احترام به روحانیت، همان احترام به اسلام و ضرورت اجراى احکام الهى - اسلامى در جامعه است که استقرار حکومت اسلامى و تبعیت از فقه و فقاهت را اجتناب‌ناپذیر مى‏نماید.
شکى نیست که با استقرار حکومت اسلامى و قرار‌گرفتن روحانیت در جایگاه خودش و برخوردارى از احترام و محبتى‏ هدفدار و مؤثر در بیدارى و رشد ملت‏ها، دشمنى‏ها نیز از خارج و داخل بسیار مى‏شود و یکى از تاکتیک‏هاى‏ همیشگى دشمن در جنگ نرم، شکستن حرمت‏ها و قداست‏هاست. چنان‌چه از پیامبر اکرم‌(ص) کاریکاتور مى‏کشند، حرم‏ها را به توپ بسته یا با بمب‏گذارى منفجر مى‏کنند، آیات یا علما را ترور مى‏کنند و از دشنام و مسخره و اهانت (به بهانه انتقاد یا دشمنى آشکار) نیز فروگذار نمى‏نمایند و سپس القا مى‏کنند که این حضور روحانیت در صحنه‏ سیاست، موجب تنزل جایگاه و احترام آنان شده است و اگر در خانه و حوزه مى‏نشستند، این احترام حفظ مى‏ماند - یک احترام صورى، نمایشى، بدون عمق و اثر؟!
آرى، اگر ائمه اطهار‌(ع) نیز حضورى جدى در عرصة بیدارى مردم نداشتند، هیچ‌یک شهید نمى‏شدند و تهمت، افترا، ناسزا و دشنام به آنان از سوى دشمنان نیز نه تنها نزول از جایگاه و یا هتک احترام آنان محسوب نمى‏گردد، بلکه سبب بیدارى اذهان عمومى، محبت هدفدار و تبیعت روشنگر مى‏گردد.

د- بررسى موضوع در بیانى از مقام معظم رهبرى‏
مقام معظم رهبرى در تاریخ 29/7/89 در دیدار با طلاب و فضلاى حوزه علمیه قم در تبین رابطه حوزه علمیه و نظام اسلامى، بیاناتى فرمودند که در این زمینه راهگشا مى‏باشد. ایشان فرمودند:
در اینجا یک مغالطه‏اى هست که باید به آن اشاره کنم. ممکن است بعضى بگویند اگر حوزه‏هاى علمیه وارد مسائل جهانى، مسائل سیاسى، مسائل چالشى نمی‌شدند، اینقدر دشمن نمی‌داشتند و محترم‏تر از امروز بودند. این مغالطه است. هیچ جمعى، هیچ نهادى، هیچ مجموعه‏ باارزشى به‌خاطر انزوا و کناره‏گیرى و گوشه‏نشینى و خنثى حرکت کردن، هرگز در افکار عمومى احترام‏برانگیز نبوده است، بعد از این هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهاى بى‏تفاوت و تنزه‏طلب که دامن از مسائل چالشى برمی‌چینند، یک احترام صورى است؛ یک احترامِ در معنا و در عمق خود بى‏احترامى است؛ مثل احترام به اشیاء است، که احترام حقیقى محسوب نمی‌شود؛ مثل احترام به تصاویر و تماثیل و صورتهاست؛ احترام محسوب نمی‌شود. گاهى این احترام، اهانت‏آمیز هم هست؛ همراه با تحقیر باطنىِ آن کسى است که تظاهر به احترام می‌کند. آن موجودى که زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام برمى‏انگیزد؛ هم در دل دوستان خود، و هم حتّى در دل دشمنان خود. دشمنى می‌کنند، اما او را تعظیم می‌کنند و براى او احترام قائلند.
اولاً حاشیه‏نشین شدن حوزة علمیة قم و هر حوزة علمیة دیگرى به حذف‌شدن مى‏انجامد. وارد جریانات اجتماع و سیاست و مسائل چالشى نبودن، به‌تدریج به حاشیه‌رفتن و فراموش‌شدن و منزوى‌شدن مى‏انجامد. لذا روحانیت شیعه با کلیت خود، با قطع نظر از استثناهاى فردى و مقطعى، همیشه در متن حوادث حضور داشته است. براى همین است که روحانیت شیعه از یک نفوذ و عمقى در جامعه برخوردار است که هیچ مجموعة روحانى دیگرى در عالم - چه اسلامى و چه غیر اسلامى - از این عمق و از این نفوذ برخوردار نیست.
ثانیاً اگر روحانیت می‌خواست در حاشیه و در پیاده‏رو حرکت کند و منزوى شود، دین آسیب می‌دید. روحانیت سرباز دین است، خادم دین است، از خود منهاى دین حیثیتى ندارد. اگر روحانیت از مسائل اساسى - که نمونة برجستة آن، انقلاب عظیم اسلامى است - کناره می‌گرفت و در مقابل آن بى‏تفاوت می‌ماند، بدون تردید دین آسیب می‌دید؛ و روحانیت هدفش حفظ دین است.
ثالثاً اگر حضور در صحنه موجب تحریک دشمنى‏هاست، این دشمنى‏ها در یک جمع‏بندى نهایى مایة خیر است. آن دشمنى‏هاست که غیرتها و انگیزه‏ها را تحریک می‌کند و فرصتهایى براى موجود زنده مى‏آفریند. هر جا به مجموعة روحانیت یا به دین یک خصومت‏ورزى و کین‏ورزى‏اى انجام گرفت، در مقابل، حرکتى سازنده از سوى بیداران و آگاهان انجام گرفت.
رابعاً با بى‏طرف‌ماندن روحانیت در مسائل چالشىِ اساسى، موجب نمی‌شود که دشمن روحانیت و دشمن دین هم بى‏طرف و ساکت بماند؛ «و من نام لم‏ینم عنه». اگر روحانیت شیعه در مقابل حوادث خصمانه‏اى که براى او پیش مى‏آید، احساس مسؤولیت نکند، وارد میدان نشود، ظرفیت خود را بروز ندهد، کار بزرگى را که بر عهدة اوست، انجام ندهد، این موجب نمی‌شود که دشمن، دشمنى خود را متوقف کند؛ به‌عکس، هر وقت آن‏ها در ما احساس ضعف کردند، جلو آمدند؛ هر وقت احساس انفعال کردند، به فعالیت خودشان افزودند و پیش آمدند. غربى‏ها ظرفیت عظیم فکر شیعه براى مواجهة با ظلم جهانى و استکبار جهانى را از مدتها پیش فهمیده‏اند؛ از قضایاى عراق، از قضایاى تنباکو؛ لذا آن‏ها ساکت‏بشو نیستند؛ آن‏ها به تجاوز خود، به پیش‌روى خود ادامه می‌دهند. سکوت و بى‏طرفى علما و روحانیون و حوزه‏هاى علمیه به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند دشمنى دشمن را متوقف کند. بنابراین حرکت حوزه‏هاى علمیه، بى‏طرف‌نماندن حوزه‏هاى علمیه در قبال حوادث جهانى، در قبال مسائل چالشىِ ملى و بین‏المللى یک ضرورتى است که نمی‌شود از آن غافل شد.
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى دو عنوان و دو مفهوم غلط و انحرافى به وسیلة کسانى که هم با روحانیت بد بودند، هم با انقلاب دشمن بودند، در ذهنها مطرح شد. البته به این حرفها پاسخ داده شده است؛ هم قولاً، هم عملاً؛ اما «رگ رگ است این آب شیرین و آب شور». باید همیشه متوجه بود، همیشه بیدار بود.
این دو مفهوم غلط و در واقع دو تهمت را دشمن به‌عنوان تاکتیک مطرح کرده است: یکى طرح مسألة حکومت آخوندى است. می‌گویند در ایران حکومت آخوندى، حکومت روحانى بر سر کار است. این‌را نوشتند، گفتند، ترویج کردند، تکرار کردند. دیگرى طرح موضوع آخوند حکومتى است؛ تقسیم آخوند به حکومتى و غیر حکومتى. هدفشان از طرح این دو مفهوم انحرافى و غلط این بود که اولاً نظام اسلامى را از پشتوانة عظیم فکرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دین محروم کنند؛ ثانیاً روحانیت مسؤول را، روحانیت انقلابى را، روحانیت حاضر در صحنه را که در مقابل دشمنى‏ها سینه سپر کرده است، به خیال خودشان منزوى کنند، بدنام کنند. یعنى آخوند یک نوعش حکومتى است، که این بد است، منفى است، ضد ارزش است؛ یک نوعش غیر حکومتى است، که این مثبت است، این منزه است.
نسبت روحانیت با نظام اسلامى، نسبت روشنى است. نسبت روحانیت و حوزه‏هاى علمیه با نظام اسلامى، نسبت حمایت و نصیحت است.ادامه دارد...

انتهای پیام/

آخرین خبرهای روز
مدیران