ماجرای دستی که در خیبر جاماند
خبرگزاری تسنیم : خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکرش، دست راست او قطع شد. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد: «خرازی مجروح شده! امیدی به زنده ماندنش نیست.»
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگافزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود. حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن، آتش بسیار زیادی روی آن نقطه میریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خستهاش، دست راست او قطع شد. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد: «خرازی مجروح شده! امیدی به زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا شد و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر میشد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت "حسین خرازی" تا لحظه آخر، عنان اختیار بر کف گرفت و هرگز از وظیفهاش غافل نماند؛ آخر او سردار سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین علیه السلام در جبههها بود.
انگار توانش بعد از جانبازی دوبرابر شده بود
مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت میکرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد."
با آن دستش که قطع نشده بود، سینه میزد
قطع شدن دست «حسین خرازی» باعث شده بود دیگران نسبت به او حساس باشند و کارهایش را زیر نظر بگیرند. او این را خوب میدانست و سعی میکرد تا آنجا که امکانپذیر است، اوضاع را عادی جلوه دهد. در این کار هم به خاطر سعی و تلاش بیوقفه خود موفق بود. خیلی زود کارها را با تمرینات مرتب یاد گرفته و شخصاً انجام میداد. حسین عاشق محرم و سینهزنی بود. مخصوصا چون لشکر او به نام مقدس سیدالشهداء علیه السلام بود. ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد. بعضی وقتها که دوستان در سنگر جمع بودند، با آن دستش که قطع نشده بود، سینهزنی می کرد. چقدر باصفا بود!
سید مرتضی آوینی: حاج حسین را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت.
شهید سیدمرتضی آوینی در وصف سردار بزرگ سپاه امام حسین(ع)، حاج حسین خرازی گفته است: "وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادهاند، بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید؛ به علمدار.
او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم چهره ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت، هرگز باور نمیکرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین(ع) رو به رو است.
ما اهل دنیا، از فرمانده لشکر، همان تصویری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم؛ اما فرماندههان سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را در هم ریختهاند. حاج حسین را ببین، او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع. آنان که درباره او سخن گفتهاند، بر دو خصلت بیش از خصائل وی تأکید کردهاند: شجاعت و تدبیر.
حضور حاج حسین در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفتانگیز بود؛ اما میدانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظهای از این حضور، غفلت داشته باشد. اخذ تدبیر درست، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم."
و دست راست شهید خرازی در عملیات خیبر، روی خاک طلائیه جا ماند...
طلائیه، همان سرزمینی است که محل شهادت سردار خیبر شهید همت، برادران باکری و قطع شدن دست شهید خرازی است و عملیاتهای مهم بدر و خیبر در آن واقع شد؛ اولین خاکی بود که عراق گرفت و آخرین خاکی بود که رها کرد!
انتهای پیام/