تغییر قانون اساسی برای ادامه ریاست هاشمی/حذف شعار مرگ بر آمریکا/ مک فارلین وقائم مقامی منتظری
خبرگزاری تسنیم: ماجرای اصرار تغییر قانون اساسی برای ادامه ریاست جمهوری هاشمی، ماجرای مک فارلین، قائم مقامی منتظری ، تلاش برای حذف شعارمرگ بر آمریکا و... برخی از فرازهایی است که در نامه نگاری های تاریخی سلیمی نمین به آنها پرداخته شده است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، ماجرای اصرار تغییر قانون اساسی برای ادامه ریاست جمهوری هاشمی، عدم اعتقاد به چرخش قدرت و گردش نخبگان ، ماجرای مک فارلین، قائم مقامی منتظری و... برخی از فرازهایی است که در نامه نگاری های تاریخی سلیمی نمین درباره آیت الله هاشمی رفسنجانی در تاریخ های دوشنبه 12 مرداد 1388 و شنبه 14 اسفند 1389 و شنبه 6 آذر 1389به آنها پرداخته شده است:
این نامه ها را در ذیل می خوانید:
نکاتی پیرامون نامه آقای هاشمی رفسنجانی به رهبر معظم انقلاب
تاریخ: دوشنبه 12 مرداد 1388
جناب آقای هاشمیرفسنجانی ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام باسلام، به عنوان نویسنده و پژوهشگر مسائل سیاسی و تاریخی قصد داشتم قبل از برگزاری انتخابات نظرات خویش را پیرامون برخی فرازهای نامه شما به رهبری (به ویژه بخشهایی که به تاریخ انقلاب مرتبط است) خدمتتان تقدیم دارم، اما ترجیح دادم حتی در کمترین حد هم به التهابات رقابتهای انتخاباتی دامن نزنم. اکنون که تداوم همان رویه را شاهدم، خود را ناگزیر از بیان برخی واقعیتهای تاریخی میبینم.قبل از ورود به مباحث مطرح شده در نامه حضرتعالی، ابتدا لازم میدانم بر این نکته تأکید ورزم که قاطبه دلسوزان این مرز و بوم شما را فردی توانمند و با سوابقی درخشان در مبارزات ملت ایران در نیل به استقلال میدانند. در کنار این قوتها به ویژه در دوران تصدی پستهای اجرایی، ضعفهایی نیز عملاً در معرض دید مردم قرار گرفته است. البته به نمایش درآمدن ایرادات و نقیصههای شخصی منحصر به حضرتعالی نبوده است. در سه دهه پشت سرگذاشته شده، ملت برخی سیاسیون را در عرصه حکومتداری و اداره جامعه مبتلابه نوعی کم توجهی رو به رشد نسبت به مبانی اعتقادی و اصول و ارزشها یافت، یا متقابلاً برخی متدینین و پایبندان به مبانی را در درک پیچیدگیهای سیاسی ضرورتهای حکومتی دارای ضعف ارزیابی کرد، همچنین برخی روحانیون و متصدیان امور اجرایی را در ارتباط با دقت در اموال عمومی، غیرمنضبط و شلخته شناخت و ... بدون شک ارزیابی دقیق قوتها و ضعفها هرگز مانع از این نبوده است که ملت از نیروهای انسانی لایق و توانمند به عنوان بالاترین سرمایه به صرف داشتن کاستی و ایرادی، بهرهمند نشود. البته این بهرهمندی منوط به تن دادن این سرمایههای انسانی به مهندسی رهبری نظام (از ابتدای پیروزی انقلاب) از یک سو و رای مردم در چارچوب قانون از دیگر سو بوده است. مهندسی رهبری انقلاب در این زمینه به معنی هدایتی کلان است که هرکس متناسب با توانمندیهایش به تدریج به جایگاهی نزدیک شود که ملت ضمن سود بردن حداکثری از قابلیتها، با ضعفها به صورت حداقلی مواجه شود. آنچه از رفتار سیاسی حضرتعالی به روشنی استنباط میشود اینکه حاضر نیستید به این دو مؤلفه به سهولت تن دهید. بویژه آنچه که در نامه اخیرتان به رهبری مینویسید: «تاریخ گواه است که اکثریت مردم متعهد و انقلابیمان کمتر تحت تأثیر خلافگوئیها قرار میگیرند و دلیل آن آراء افتخارآمیز مردم به اینجانب در آخرین انتخابات مجلس خبرگان رهبری است». (روزنامه جمهوری اسلامی، 20 خرداد 1388، ص3)این درست است که مردم به جنابعالی در انتخابات خبرگان رأی دادند اما همین مردم در انتخابات ریاستجمهوری نهم با رایی چشمگیر به رقیب نه چندان معروف، به شما پیامی دادند که ایکاش در آن تأمل میشد. درست یا غلط اکثریت جامعه حضرتعالی را در عرصه اجرایی مدیری منضبط در مسائل اقتصادی نیافت. براساس همین نگاه تیزبین، عدم حساسیت درخور مدیران عالیرتبه اجرایی نسبت به فعالیتهای مالی اطرافیان و منسوبان باب انحرافات و لغزشها را در سطوحی میگشاید که امکان مقابله با آن بسیار دشوار خواهد بود. شاید به همین دلیل امام راحل و مقام معظم رهبری اطرافیان خود را از ورود به عرصه فعالیتهای اقتصادی شدیداً نفی کردند. متاسفانه عدم توجه حضرتعالی به چنین مهندسی کلان، مسبوق به سابقه بوده است. برای نمونه بسیاری از تمهیدات رهبری برای حفظ سادهزیستی مسئولان بویژه روحانیت و تقویت روحیه توجه به مصالح جامعه به جای پرداختن به تامین منافع خویشتن مورد توجه قرار نگرفت. شخص شما بعضاً به تبعات بسیار مخرب عدم توجه به چنین رهنمودهای کلانی اذعان داشتهاید: «مجلس از امروز تا دهم مهر ماه تعطیل است. بسیاری از نمایندگان به مکه میروند؛ کار خوبی نیست. تبعیض است و بدنامی دارد.» (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1362، به اهتمام مهدی هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 1381، ص257) رفتن اکثریت نمایندگان به حج با پول مردم، علاوه بر عدم توجه به مهندسی کلان رهبری نوعی برتری دادن به مطالبات و تمایلات شخصی بر نیازهای جامعه است. باید دید این باب چگونه در کشور گشوده شد. آیا مقامات رده پائین سیاسی جرأت داشتند که در برابر هدایت کلان رهبری بایستند و آن را خواسته یا ناخواسته خنثی کنند؟ قطعاً پاسخ به این سئوال منفی است. شخصیتهایی قادر به چنین امری بودند که منزلت بالایی در نظام داشتند. مناسب است در این زمینه همراه با خاطرات شما کمی به عقب برگردیم. دقیقاً در مورد همین موضوع که جنابعالی در سال 1362 از آن به عنوان «تبعیض و بدنامی» یاد میکنید، امام در سال 1361 رهنمودها و انتقادات بسیار صریح و تندی داشتند که توجه به آن میتوانست باب بسیاری از تبعیضها را در نظام اسلامی ما ببندد: «سهشنبه 9 شهریور... نمایندگان مجلس، فرماندهان سپاه، سفرا و کارداران و ائمه جمعه پاوه با امام ملاقات داشتند. من مقداری صحبت کردم و سپس امام صحبت کردند و از تصمیم جمع زیادی از نمایندگان و مسئولان در خصوص مسافرت به مکه انتقاد کردند.» (پس از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1361، انتشارات دفتر معارف انقلاب، سال 1380، چاپ دوم، ص236)حضرت امام در این سخنرانی مهم ضمن تصریح به اینکه حفظ ثغور اسلام، بالاترین فرائض است، میگویند: «ما در بین راه هستیم آقایان. انقلاب ما در بین راه است و ما باید او را دریابیم. همه باید این فکر را بکنند. آقایان نمایندگان محترم هم باید این فکر را بکنند. ما بین راه هستیم. اگر اینجا احتیاج باشد به نمایندگانی که بروند در جبههها و مردم را نصیحت بکنند، آن وقت تصور این را بکنید که آیا یک سفر مستحبی حج باید بروند یا یک سفر- تقریباً- واجب به طرف جبههها و نصیحت آنها و دلداری به آنها. الان چند روز است که به من مکرر گفته شده است که دارد مملکت برای این توجهی که دارند به سفر حج، فلج میشود. وکلای مجلس میخواهند همه مشرف شوند؛ 140 نفر یا بیشتر مشرف بشوند. البته عذر دارند، میگویند آقای هاشمی فرمودند که این تعطیلی آنهاست، لکن ما فکر این را بکنیم که ما امروز تعطیل داریم؟ ما امروز میتوانیم در این وضعی که کشور ما دارد استفاده از تعطیل بکنیم؟ و شورای قضایی هم میگویند بسیارشان میروند. شورای نگهبان هم، خوب ایشان هم میروند و از سایر قشرها هم همینطور... آقایان توجه کنند! خودشان همه دانشمند هستند، همه توجه به مسائل دارند، که البته بعضی مسائل دیگر هست، من نمیخواهم بگویم که موجب نگرانی است، ولی خودتان توجه بکنید که آیا با این وضعی که کشور ما دارد. این طور کوچ کردن به جوار بیتالله با آن همه ثوابهایی که دارد، بر غیراشخاصی که واجب عینی است، آیا الان صلاح میدانند که آقایان که این مملکت را به حال تعطیل درآورند؟ و- خدای نخواسته- یک وقت یک صدمهای وارد بشود به کشورتان، علاوه بر یک نگرانیهای دیگری هست. در هر صورت توجه به این بکنید که انگیزهای که در قلب شما برای رفتن حج هست، چه هست؟ این است که به ثواب عالی برسید؟ آن وقت ببینید ثواب اینکه به حج بروید یا ثواب اینکه برای مسلمین خدمت بکنید، کدام بیشتر است؟ برای حدود و ثغور اسلام خدمت بکنید، کدام بیشتر است؟» (صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی، مؤسسه نشر و تنظیم آثار، چاپ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال 1379، جلد شانزدهم، صص5-464)حال به منظور کسب یک تجربه، مناسب است جنابعالی عملکرد خویش را در قبال این تشخیص دقیق انحراف در مراحل اولیه مرور کنید. نگرانیای که منحصر به نمایندگان مجلس نبود بلکه همه مسئولان کشوررا شامل میشد: «چهارشنبه 10 شهریور... عصر هیئت رئیسه جلسه داشت و درباره مجلس با توجه به اظهارات امام که از سفر مستحب حج منع کرده بودند و تعطیلی مجلس را زیر سئوال برده بودند، بحث شد. دیدیم که به خاطر حج واجب، بیش از هشتاد نماینده مشرف خواهند شد و چارهای جز تعطیلی نداریم. قرار شد که سه هفته تعطیل داشته باشیم...» (پس از بحران، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی در سال 1361، انتشارات دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ دوم، 1380، ص237) و در ادامه جنابعالی در جلسه علنی از موضع خود در برابر نظر امام اینگونه دفاع میکنید: «در جلسه علنی امروز راجع به تعطیل سه هفتهای مجلس و سفر نمایندگان به مکه صحبت کردم و با توجه به اظهارات امام در ملاقات با نمایندگان، علل این تعطیل را توضیح دادم.» (همان، ص240) در پاورقی ذیل این مطلب نیز یادآور میشوید: «من با صراحت گفتم که اگر حج واجب باشد هیچکس حق ممانعت را ندارد؛ آقایانی که واجب است مکه بروند، حتماً بروند و جلویشان گرفته نشود، خودشان هم نمیتوانند منحرف شوند چون وظیفه است و اگر با رفتن آقایان امکان ادامه کار مجلس نیست بعضی آقایانی که در کشور هستند در محلهای انتخاباتیشان و یا در جبهه و یا در جاهای دیگری که امروز حضورشان نیاز است خدمت کنند و برنامهتان را بهم نزنید.» (همان، پاورقی)در این زمینه چند نکته قابل تامل خواهد بود: اول؛ بفرض که جنابعالی واقعاً معتقد بودید که ولی فقیه حتی نمیتواند در حد مدیری عادی مانع از تعطیلی برخی از مراکز کلیدی و اساسی نظام شود. چرا به عنوان ریاست مجلس در سالهای بعد که دیگر بحث حج واجب نمایندگان نمیتوانست در میان باشد از چنین روندی جلوگیری نکردید تا جایی که خود، این تبعیض آشکار بین مسئولان و تودههای مردم را بدنامی عنوان میکنید. دوم؛ در این شرائط اگر کسی از شما بپرسد که چگونه میتوان روند این بدنامی را متوقف ساخت چه پاسخی دریافت خواهد کرد؟ به ویژه اینکه در نوع استدلال شما در مخالفت با نظر امام مبنی بر صحیح نبودن تعطیلی مجلس به خاطر سفر نمایندگان، نگرشی متفاوت از نحوه نگرش ایشان به یک سیستم کاملاً مشهود است. سوم؛ با وجود آنکه این وضعیت تبعیضآمیز و بدنامی مقامات کشور هر ساله شکل تاسفبارتری به خود میگرفت، حضرتعالی در مقام ریاست مجلس اقدام مؤثر بازدارندهای صورت ندادید تا جایی که هر ساله در موسم حج کشور به صورت نیمه تعطیل درمیآمد و امور مربوط به جامعه و مردم برای نزدیک به یک ماه مسکوت میماند و به تدریج ستادهای حج و بعثه رهبری تبدیل به اقامتگاههای مجلل زیارتی برای مسئولان شد. چهارم؛ در صحن مجلس و در نطق قبل از دستور اظهار داشتید: «اگر حج واجب باشد هیچکس حق ممانعت ندارد.» این در حالی بود که مخالفت امام با تعطیلی مجلس به خاطر تشرف جماعتی از نمایندگان به خانه خدا، تنها در حد اختیارات یک مدیر معمولی به منظور اداره یک سیستم و یک مجموعه قرار داشت. به عبارت دیگر، حتی در یک سیستم عادی، به صورت کاملاً منطقی یک مدیر میتواند برای جلوگیری از تعطیل شدن امری از امور اساسی مربوط به مردم و جامعه، اجازه تشرف به حج را به برخی از افراد مستطیع به لحاظ مالی و جسمی ندهد و اصولاً اخذ چنین اجازهای، خود یکی از شرایط استطاعت به حساب میآید. هرچند در این زمینه و موارد مشابه که تدابیر کلان رهبری برای جلوگیری از رشد برخی آفات در میان مسئولان توسط عزیزانی چون شما نقض گردیده، سخن بسیار است اما تردیدی نیست که با وجود چنین ضعفهایی، همانگونه که در نامه اخیرتان اشاره کردهاید جنابعالی یکی از «سه یاور خمینی» بودید: «بعد از جریان شوم 14 اسفندماه 1359 با ارشاد امام و بنیانگذار جمهوری اسلامی، شهید مظلوم دکتر بهشتی و جنابعالی و اینجانب که در شعارهای مردمی به عنوان «سه یاور خمینی» شناخته شده بودیم با همراهی نیروهای انقلابی و بخصوص نمایندگان متعهد مجلس اول و حزب جمهوری اسلامی توانستیم در جهت زدودن غبارهای ابهامات و سمپاشیها اقدامات مؤثری انجام دهیم.» (روزنامه جمهوری اسلامی، چهارشنبه 20 خرداد 1388، ص3)اما آیا اگر به حق معتقد باشیم که حضرتعالی یکی از یاوران بنیانگذار انقلاب بودید نمیبایست نگاهی منصفانه به عملکردها بیفکنیم و به نقد آنها بپردازیم تا از تاریخ درس لازم را بگیریم؟ اجازه دهید به عنوان فردی دلسوز خدمتتان عرض کنم با مروری گذرا در رخدادهای سه دهه گذشته، فردمحوری محسوسی را میتوان در شما سراغ گرفت که در کنار خدمات شایسته و ماندگارتان خساراتی نیز از جهت این خصیصه بارز متوجه انقلاب شده است. برای نمونه مناسب است مسائل قبل از انتخاب آیتالله منتظری به عنوان «رهبر آینده» توسط مجلس خبرگان را از روایات حضرتعالی پی بگیریم: «آقای محمدی گیلانی به دفترم آمد و پیام امام را درباره برنامه مجلس خبرگان آورد... گفت که امام با انتخاب آقای منتظری [برای جانشینی رهبر] موافق نیستند.» (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات هاشمیرفسنجانی سال 1364، نشر معارف انقلاب، سال 1387، ص312) آنچه در این زمینه بسیار حائز اهمیت است اینکه جنابعالی حتی به صورت تلفنی سایر شخصیتها را در جریان این پیام امام قرار ندادید بلکه شخصاً به دیدار امام رفتید تا نظر ایشان را تغییر دهید اما توفیقی نیافتید: «شب خدمت امام رفتم و راجع به پیام ایشان در مورد مجلس خبرگان مذاکره کردیم. نگرانند که تعین آیتالله منتظری به عنوان رهبر آینده، باعث عداوت و کارشکنی رقبای دیگر شود.» (همان، ص314) اما آیا نگرانی امام ناشی از واکنش احتمالی دیگران بود؟ در این زمینه مراجعه به خاطرات آیتالله محمدیگیلانی تا حدودی مسئله را روشنتر خواهد کرد: «یک روز قبل از مطرح شدن قائممقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان (25/4/1364) من ضمن تماس با دفتر امام کتباً (از طریق آقای توسلی و آقای رسولی) از ایشان درخواست ملاقات کردم. در آن موقع اعلام شده بود که امام تا پانزده روز ملاقات ندارند. من در تکه کاغذی نوشتم مطلبی واجب و ضروری است، احساس وجوب کردم به عرض مبارک برسانم. امام اجازه دادند خدمتشان رسیدم. گفتم: «فردا قرار است موضوع قائممقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود، خواستم به عرضتان برسانم به آقای هاشمی بگویید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم؛ خدمتشان درس خواندهام؛ ایشان را عابد و زاهد میدانم؛ ولی این خصوصیات، کافی نیست. او از عهده این کار برنمیآید...» امام، گلههای سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه...! و اضافه فرمود: «احمد هم از او دفاع میکند! از منزل سیدمهدی هاشمی، دستنویسهای او را آوردهاند. من دیدم نامههای آقای منتظری از نوشتههای مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم»! سخن امام که به این جا رسید، من گفتم: «آقای منتظری عین نامه شما را آورد و در جلسه خواند و با خنده گفت: «امام خیال کرده که آنچه من برایش مینویسم، الهام از سیدمهدی میگیرم!» امام فرمود: «نامة مرا آورد در جلسه خواند؟!» گفتم: «بله! آقای سیدعباس خاتم و سیدجعفر کریمی و چند نفر دیگر هم بودند.» امام فرمود: «او این طور است»! عرض کردم: «بفرمائید که فردا ایشان به عنوان قائممقام رهبری مطرح نشود.» امام قدری فکر کرد و فرمود: «احمد نیست، میشود شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعدازظهر من ایشان را ببینم؟» عرض کردم: «بله؛ به آقای هاشمی نفرمائید که من آمدم [و این جریان را خدمت شما گفتم] به هیچ کس نگوئید. میترسم مرا هم شمسآبادی کنند یا مثل شیخ قنبر در چاه بیندازند»! این را که گفتم، امام اعلیالله مقامه- سه بار خندید و فرمود: «خاطرت جمع باشد» از دفتر امام، حرکت کردم و آمدم شورای نگهبان. جلسه تمام شده بود و بعد رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح، خدمت امام رسیدم. کاری داشتم فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم... پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام، امام فرمودند: «موضوع قائممقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن.» گفتم: «چرا؟ ما در اجلاسیة قبل، به آقایان گفتهایم که ایشان را به عنوان قائممقام، مطرح کنیم.» فرمود: «نه! یکی از دوستان آمده و چنین گفته...» گفتم: «ما اعلام کردهایم. نمیشود...» (سنجه انصاف، محمدیریشهری به نقل از سخنرانی محمدی گیلانی، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث قم، سال 1386، صص16 الی 18)این که چرا حضرتعالی به نظر امام در این مسئله بسیار مهم که سرنوشت انقلاب را رقم میزد توجه نفرمودید صرفاً یک خطا نیست بلکه یک نگرش است. حضرت امام به دلیل منحرف دانستن جریان مهدی هاشمی که بر بیت آقای منتظری حاکمیت یافته بود ایشان را صالح برای رهبری نمیدانستند. این یک نگرش اصولی است که با باورهای اعتقادی ما منطبق است. اما یک نگرش سیاسی دیگری نیز وجود داشت که امیدواریم خود قضاوت کنید که شما با این نگرش دوم به چه میزان همراه بودید. همانگونه که میدانید آیتالله منتظری از ابتدای سال 1360 آمادگی خود را برای رهبری آینده بروز داده بود و لذا مورد توجه جریانات سیاسی غیرهمخوان با انقلاب قرار گرفت. حال سئوال این است که چرا و چگونه مناسباتی از سوی نیروهای نه چندان سالم در اطراف کسی که در آینده جایگاهش اهمیت مییابد شکل گرفت؟ پاسخ این سئوال را باید در ویژگیهای شخصیتی امام جست. ایشان با اعتقادی راسخ به اصول و مبانی اسلام اصیل و با هوشیاری و دقتی بینظیر در هدایت انقلاب و با قاطعیتی مثال زدنی در پیشبرد اهداف نهضت اسلامی مردم ایران، رهبری جامعه را برعهده داشت و به این ترتیب راه را برای ایجاد هرگونه انحرافی در مسیر حرکت انقلاب مسدود ساخته بود. از همین رو برخی گروههای روشنفکری متمایل به اندیشههای شرقی یا غربی که از پایگاه چندانی در میان مردم برخوردار نبودند، برای تحقق اهداف خود بهترین راه را «رهبرسازی» در عرض امام میدیدند. حداقل دستاورد این اقدام به زعم این جریانات، ایجاد شکاف در رهبریت جامعه بود. از سوی دیگر طیفی از ارادتمندان انقلاب بعد از بروز بیماری قلبی امام و بستری شدن ایشان دچار دلنگرانیهای عدیدهای برای استمرار نظام نوپای جمهوری اسلامی شدند لذا طبیعی بود که به منظور اطمینان خاطر بخشیدن به مردم درباره نهاد رهبری به چارهاندیشی بپردازند. جناب آقای هاشمی! در این میان جنابعالی که با هر دو طیف ارتباط داشتید هرچند پایگاه اصلیتان در طیف دوم یعنی ارادتمندان انقلاب بود، حتی بعد از اطلاع از نظر حضرت امام، همچنان بر گزینه آقای منتظری تاکید ورزیدید زیرا صرفاً این انتخاب نقش محوری شما را در ارتباط با دو طیف حفظ میکرد. شما حتی در زمان تنظیم خاطرات سال 64 نه تنها به تلاشهای اطرافیان و جریانهای سیاسی خاص برای رهبرسازی از آقای منتظری در برابر امام هیچگونه اشارهای ندارید بلکه با مطرح کردن نامه تعارف آمیز ایشان به خبرگان اینگونه وانمود میسازید که گویا تدارک دیدنها برای رهبر آینده وجود خارجی نداشته است: «آقای مشکینی مختصری صحبت کردند و سپس نامه آقای منتظری را خواندند که با تشکر از خبرگان خواسته بودند که از انتخاب ایشان به عنوان جانشین امام در زمان حیات امام منصرف شویم.» (امیدو دلواپسی، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمیرفسنجانی، به اهتمام سارا لاهوتی، نشر معارف انقلاب سال 1387، ص317) در حالی که آیتالله مشکینی طی نامهای در پاسخ به نامه آیتالله منتظری، به وضوح و روشنی به آمادگی ایشان و اطرافیان اشاره میکند و در پاسخ به تعارفات میگوید: «و اما قولکم: با وجود حضرات آیات عظام تعیین آن جناب توهین به مقام رهبری و آیات است. فتقول لابأس بذالک فیالجمله؛ زیرا مقدمه آن را قبلاً عدهای بزرگان در مصاحبهها و روزنامهها به جا آوردهاند و خود جنابعالی نیز با اعلام آمادگی عملی برای مرجعیت و رهبری و انجام برخی از مقدمات هر دو امر اقدام فرمودهاید...» (پیوستهای خاطرات آیتالله منتظری، ص923)نکته دیگری که جنابعالی در خاطرات خود به آن اشاره نمینمایید اعتراضات و گلایههای دوستان انقلاب در جلسه خبرگان به اطرافیان آقای منتظری، از جمله بیت ایشان است، اما آقای مشکینی در ادامه نامه به این حقیقت تلخ اشاره دارد: «در خاتمه چون کلام بدینجا کشید جسارتاً معروض میدارد نظر اغلب دوستان برای روز مبادا شمایید، لکن با یک نگرانی از ناحیه بیت و بعضی حواشی آن جناب که متاسفانه به قول آن مرحوم، مراجع قبلی پس از مرجعیت گرفتار میشدند و شما قبل از آن، من در این باره لامتثال امرکم کلی میگویم پیوسته از دوستان صمیمیتان اظهار ناراحتی میشنوم حتی در مجلس نیز مطرح شد و بیسروصدا گذشت و قبلاً هم پس از سمینار ائمه جمعه برخی به حقیر میگفتند حضورتان گفته شود و اینان از دوستان مخلص آن جنابند و شما را برای اسلام میدانند و راضی نیستند شخصی که از آن عموم است در قبضه خصوص باشد.» (همان، صص4-923)جناب آقای هاشمی حضرتعالی قبل از این تاریخ یعنی قرار گرفتن انتخاب آقای منتظری در دستور کار خبرگان از حساسیت شدید امام نسبت به تحرکات باند مهدی هاشمی کاملاً مطلع بودید: «پیش از ظهر احمدآقا آمد و گفت سپاه اصفهان به دستور امام در مورد گروه قهدریجان- که احتمالاً روحانیت بیدار و شاید حزبالله هم باشند- تحقیق کرده و آنها را دارای تشکیلات مخفی و خانه امن میداند. قرار شد با آیتالله منتظری در میان گذاشته شود.» (امید و دلواپسی، ص300) با وجود اینگونه قراین دال بر این که گروه مهدی هاشمی با وجود قتلهای متعدد در پرونده خود همچنان فعالیتهای پنهان و مخفیاش را ادامه میدهد، امام از تقویت و فراهم شدن زمینه حاکمیت این جریان پرمسئله بر امورات کشور از طریق انتخاب آقای منتظری به شدت نگران بودند. با وجود این نگرانی بحق امام، شما بعد از اطلاع از نهی ایشان حتی سران قوا را در جریان قرار نمیدهید، بلکه صرفاً در روز قبل از جلسه خبرگان در نشستی با احمدآقا (به این دلیل که ایشان نیز با نظر شما کاملاً همراه بود) در مورد نظر امام مذاکره میکنید که این بدین معناست که امام همچنان بر مخالفتشان باقی بودند: «عصر احمدآقا آمد و راجع به برنامه مجلس خبرگان در خصوص رهبری آقای منتظری و نظر امام مذاکره کردیم.» (همان، ص316)همانگونه که اشاره شد جنابعالی علاوه بر سران سه قوه حتی هیئت رئیسه مجلس خبرگان را در جریان امر امام قرار نمیدهید، در حالی که با توجه به حساسیت آقای مشکینی به عنوان ریاست این مجلس نسبت به اطرافیان آقای منتظری، ایشان قطعاً میتوانست تمهیدی مناسب بیندیشد. برای درک این تعلل باید به نقشی توجه کرد که شما در مدیریت و هدایت خط سه (که مهدی هاشمی یکی از شاخصهای اولیه این جریان به شمار میرفت) برای خود تعریف کرده بودید. متاسفانه این تصور که میتوانید مقبول همه جریانات واقع شوید نوعی عدول از اصول را در شما تقویت کرده است. به این روایت آقای ریشهری که با دستور قاطعانه امام در سال 65 به دنبال پیگیری جنایات مهدی هاشمی است توجه کنید: «روزی آقای هاشمیرفسنجانی از باب خیرخواهی به این جانب گفت: چه بسا امشب، امام از دنیا برود و فردا آقای منتظری رهبر باشد؛ در آن صورت، تو نمیتوانی در داخل ایران زندگی کنی. بنابراین، مصلحت نیست موضوع مهدی هاشمی را این طور دنبال کنی...» (سنجه انصاف، بررسی برههای حساس از تاریخ رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران، محمدی ریشهری، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، سال 1386، ص36)تلاش شما برای بازداشتن آقای ریشهری از تبعیت کامل از فرمان امام در حالی است که به خوبی از دستور ایشان مطلعید: «حاج احمدآقا آمد و گفت امام نظر قاطع دارند که گروه سیدمهدی هاشمی باید طرد و تعقیب شوند. نگرانیمان این است که آیتالله منتظری سخت برنجند و ضرر کنیم. پیشنهاد کردم که برای تعدیل نظراتشان خدمت امام برسم.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات 1365 هاشمیرفسنجانی، به اهتمام عماد هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 88، ص270) البته فراموش نکردهاید که در همین ایام پیشنهاد یک ماموریت خارج از کشور را نیز به مهدی هاشمی میدهید: «بعداً آقای هاشمی جریان پیشنهاد مسافرت من به خارج از کشور را مطرح نمودهاند.» (سنجه انصاف، ص370) جالب اینکه تلاشهای گسترده برای تعدیل نظر امام نیز به جایی نمیرسد: «نظر امام این است که تعقیب شوند و به آقای منتظری هم گفته شود که دخالت نکنند و نهضتها هم از آنها گرفته شود. ما گفتیم ممکن است تعقیب قضیه، به افراد نزدیک بیت آیتالله منتظری منجر شود. پیشنهاد کردیم که کوتاه بیائیم.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1365، ص289)جنابعالی در فرازی دیگر اصرار بر آزادی مهدی هاشمی بعد از دستگیری وی و حتی با وجود روشن شدن ابعاد وسیعتری از جنایاتش را اینگونه مطرح میسازید: «شب مهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم بیشتر بحث درباره مساله آقای منتظری بود... نظری این بود که مانعی ندارد، سیدمهدی و افرادش را بعد از تکمیل بازجوییها آزاد کنند.» (همان، ص307)در حالی که مهدی هاشمی متهم به 27 فقره قتل و تخلفات عدیده بود (سنجه، انصاف، ص68) براستی بر اساس کدام الگو و مبتنی بر کدام اصول تلاش داشتهاید مشی و قاطعیت امام را در برخورد با ناراستیها کنُد کنید؟ متاسفانه باید گفت مشکل دیروز و امروز ما در ایجاد حریمهای کاذب برای منصوبان است. به چه دلیل میبایست تخلفات نزدیکان ارکان نظام نادیده گرفته شود و عدهای به این بهانه از قانون مستثنی گردند؟ مگر نه آنکه حضرت امام به صراحت و بارها اعلام کرده بودند احمد که عزیزترینها نزد من است اگر تخلفی مرتکب شود باید با او برخورد شود. اما مرور کنیم بر حدیث دیگری از پیگیریهای شما برای برسمیت شناخته شدن حریمهای کاذب: «آقای منتظری پس از آن که از احضار هادی هاشمی آگاه شد، تلاش کرد از بازداشت وی پیشگیری کند. از جمله اقدامات ایشان- که من بعداً مطلع شدم- این بود که با یکی از سران قوا، تلفنی تماس میگیرد و تقاضا میکند: «آقا هادی برای بازجویی به تهران نیاید، که آبروی من میرود. همین جا از او بازجویی کنند. گویا لحن تقاضا، به گونهای بوده که آن مقام مسئول خیلی تحت تاثیر قرار میگیرد و یکی دیگر از سران قوا را واسطه قرار میدهد که از این جانب بخواهد به نظر آقای منتظری عمل کنم؛ اما بازجویی از هادی هاشمی، در بیت آقای منتظری، نقض غرض بود، زیرا چیزی را روشن نمیکرد، و لذا عرض کردم که او نیز مانند سایر متهمان این پرونده، باید در زندان، بازجویی شود؛ اما برای رعایت احترام بیت آقای منتظری، پس از بازجویی، اگر مسئله حادی کشف نشد او را مرخص خواهم کرد. ایشان فرمود: «آقای... میگوید: «آقای منتظری جوری با من صحبت کرد که من بریدم. حالا شما خیلی فشار نیاورید.». در پاسخ عرض کردم که: «ایشان از اول هم بریده بود» زیرا از ابتدا، با برخورد با جریان مهدی هاشمی مخالف بود... هنگامی که دیدم ایشان خیلی اصرار میکند، عرض کردم: «چرا از من میخواهید کوتاه بیایم؟ به امام بگوئید، من هر چه امام بفرمایند عمل میکنم.» (سنجه انصاف، محمدیریشهری، صص7-196)جناب آقای هاشمیرفسنجانی! این فرمایش دقیق است که حضرتعالی یاور امام بودهاید و خدمات شایان توجهی در مسیر انقلاب داشتهاید اما انتظار نداشته باشید که جامعه چشم خود را بر روی این تفاوت مشی ببندد. براساس نگاه امام و مشی رهبری هیچگونه حاشیه امنی برای متخلفان نباید بوجود آید. اما آیا میتوانید ادعا کنید که در تاریخ انقلاب در این مشی با رهبری انقلاب همراه بودهاید؟ جنابعالی که اتهامات مطرح شده توسط آقای احمدینژاد را نسبت به نزدیکان خویش غیراصولی میدانید و آنچه را در مناظره ایشان با آقای میرحسین موسوی در این زمینه مطرح شد را با عملکرد منافقین مقایسه میکنید: «متاسفانه اظهارات عاری از حقیقت و غیرمسئولانه آقای احمدینژاد در جریان مناظره با مهندس موسوی و مقدمهچینیهای قبل و حوادث بعد از آن، خاطرات تلخ اظهارات و اقدامات منافقان و گروهکهای ضدانقلاب در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب و... را به نمایش گذاشت.» (روزنامه جمهوری اسلامی، 20/3/88، ص3) مناسب است به این نکته نیز عنایت فرمائید که در گذشته در برابر انتقادات کاملاً مسئولانه و دلسوزانه از اطرافیان و مدیران منصوبتان، برخورد چندان متواضعانهای نداشتهاید. همچنین اگر از شما سئوال شود که به لحاظ روشی آیا بین عملکرد آقای میرحسین موسوی و آقای احمدینژاد در مناظره انتخاباتی تفاوتی وجود داشت یا خیر چه پاسخی ارائه خواهید داد؟ مگر جز آن بود که هر دو این بزرگواران افرادی را با ذکر نام و مشخصات متهم ساختند که فیالمجلس امکان دفاع از خود را نداشتند؟ اگر اظهارات آقای احمدینژاد را چون متوجه منسوبین شماست یادآور عملکرد منافقین میپندارید چرا نسبت به مسائل مطرح شده توسط رقیب انتخاباتی ایشان- که به هر دلیل مورد حمایت گسترده و همه جانبه شما واقع شده بود- هیچگونه اظهارنظری ننمودید؟ بگذارید مبنا را بر صحت قضاوت بسیار تند شما بگذاریم (البته نحوه بیان مسائل از جانب آقای احمدینژاد خالی از اشکال نبود). مبتنی بر این فرض، در صورتی که هم نحوه طرح اتهامات را غیراصولی و هم موضوعات طرح شده را عاری از حقیقت بپنداریم، این بدان معنی خواهد بود که واکنش تند حضرتعالی نه به دلیل دفاع از منسوبان بلکه به دلیل دفاع از حق و اصول بوده است. لذا آیا میتوانیم به این نتیجه نائل آئیم که دیگر به ایجاد حریمهای کاذب معتقد نیستید؟ اجازه بدهید در این زمینه در ادامه بحث نگاه دقیقتر و مستندتری به آنچه از خود به ثبت رساندهاید، داشته باشیم. اما نکته دیگری که در نامه نه چندان محترمانه شما به رهبری بر اهل نظر پوشیده نیست عدم اعتقاد به چرخش قدرت واقعی است. بهتر از هر سیاستمداری میدانید که چرخش قدرت واقعی هزینه دارد چراکه رقابت سیاسی در عرصه انتخابات بدون خطا ممکن نخواهد بود. بدون شک هیچ یک از نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری دهم در تبلیغات انتخاباتی خود عاری از لغزش نبودند (اعم از کاندیدای مورد حمایت حضرتعالی و نیز کاندیدای رقیب) اگر آنگونه که شما مدعی هستید در انتخابات اخیر نقش محوری برای حفظ قدرت در جریاناتی که در گذشته سکان اجرایی کشور را در دست داشتند، ایفا ننمودید، چرا میبایست در قبال یک خطای فردی غیرهمسنخ با گذشتگان، چنان برافروخته شوید که رهبری را به چالش بکشید؟ دقیقاً به همین دلیل بسیاری از صاحبنظران معتقدند شما با علم به این واقعیت که رهبری هدایت کننده فضای سیاسی کشور به سوی فراهم شدن زمینهها و بسترهای لازم برای چرخش قدرت واقعی است، هزینهها را برای ایشان سنگینتر میکنید. والا منطقاً نامه شما میبایست خطاب به کسی میبود که از فضای باز ایجاد شده در یک رقابت جدی درست استفاده نکرده است. صاحب این قلم به استناد شواهد و قرائن بسیار معتقدم در انتخابات نهم ریاستجمهوری هر یک از سایر نیروهای جوانی که با حضرتعالی رقابت میکرد چنانچه اکثریت آرای ملت را از آن خود میساخت، با مقاومت جدی و مستمر حضرتعالی و اطرافیانتان مواجه میشد تا ثابت گردد که کشور صرفاً توسط جریان ثابت حاکم شده در گذشته قابل اداره شدن است. این ادعایی بود که به کرات توسط عناصر اصلی ستاد انتخاباتی حضرتعالی مطرح شد، ضمن آنکه مروری بر حجم سنگین تبلیغات مخرب علیه آقای قالیباف توسط فرزندان شما در زمانی که نظرسنجیها او را رقیب اصلیتان نشان میداد، نوعی عدم اعتقاد به چرخش قدرت را به نمایش میگذارد. البته نبود چنین باوری در نزدیکان شما کاملاً مسبوق به سابقه است. جنابعالی نیز به کرات در محافل مختلف از جدی گرفته شدن چرخش قدرت انتقاد کردهاید. همچنین قطعاً به خاطر دارید که برای اولین بار در هشتم آبان سال 73 یعنی نزدیک به سه سال به پایان ریاستجمهوری دور دوم حضرتعالی، آقای عطاءالله مهاجرانی معاون حقوقی و پارلمانیتان بحث تغییر قانون اساسی به منظور بهرهمندی بیشتر از توانمندیهای شما را مطرح ساخت. ایشان در مصاحبه با روزنامه انگلیسی زبان «ایران نیوز»، محدودیت قانون اساسی در مورد عدم امکان حضور مستمر بیش از دو دوره شخصیتهایی چون شما در مسند قوه مجریه را غیراصولی اعلام داشته و خواهان رفع این مانع قانونی شد. (کیهان هوایی، شماره 1106، 18 آبان 1363) مسلماً در جامعهای با روابطی سالم، هر یک از نهادها به وظیفه خود واقفند و عامل خوف از جابجایی عناصر اجرایی در چارچوب قانون چندان جدی نیست و نمیتواند انگیزه اقدامات خلاف قاعده باشد، زیرا قانون و سیاستهای تدوین شده، در جایگاهی رفیعتر از مجریان قرار دارند. بدین لحاظ یکی از پیامدهای بسیار مثبت حضور و فعالیت نیروهای سیاسی و احزاب مختلف، رها شدن پستهای اجرایی به محض پیروزی رقیب است. بدون شک این جابهجایی بدون دغدغه، موجب رشد متوازن نیروهای مستعد جامعه میشود. البته فراز و نشیب کیفی نیروهای اجرایی در روند جابجاییها از جمله تبعات ثابت نماندن قدرت اجرایی در انحصار یک جریان است. جناب آقای هاشمیرفسنجانی! قطعاً از یاد نبردهاید که رهبری انقلاب برای جلوگیری از زیادهخواهی اطرافیان حضرتعالی ناگزیر شدند سه بار مخالفت خود را به صراحت اعلام دارند. آخرین بار ایشان ناگزیر شدند در سفری استانی (ارومیه) در این زمینه موضعگیری کنند: «رئیسجمهوری محترم، حقاً و انصافاً عمر و زندگی خود را چه پیش از انقلاب و چه بعد از آن وقف اسلام کرده و در تمامی مسئولیتهای سنگینی که تاکنون برعهده داشته، منشاء خدمات بزرگ و ارزندهای بودهاند و بیتردید بعد از پایان دوره ریاستجمهوری نیز در مسئولیتهای بزرگ دیگری که برعهده میگیرند وجود ایشان برای نظام اسلامی و انقلاب و کشور بسیار نافع و ارزشمند خواهد بود.» (کیهان هوایی، 31 شهریور 1375)حال مناسب است مروری به اظهارات نزدیکترین یاران حضرتعالی در مورد نادیده گرفتن چرخش قدرت و قانون اساسی داشته باشیم: 1- جناب آقای حسن روحانی در تاریخ 29 شهریور (پنجشنبه) در جمع مردم سرخه سمنان میگوید: «قانون اساسی نوکر نظام است و ارزش قانون اساسی آرای مردم است... انسانهای استثنایی و شایسته در قالب قانون نمیگنجید.»(هفتهنامه ارزشها، شماره اول، ص3)2- جناب آقای طاهری امام جمعه وقت اصفهان قبل از سخنرانی جنابعالی در جمع مردم اصفهان: «اگر ما در مجلس خبرگان میدانستیم شخصیتی مانند جنابعالی (خطاب به آقای هاشمی) عهدهدار منصب ریاستجمهوری خواهید بود هرگز محدودیتی را در انتخاب این مسئولیت تصویب نمیکردیم.»(کیهان هوایی، شماره 1195، 7 شهریور 1375) 3- آقای عبدالله نوری: «بنده معتقدم نباید با استناد به منع قانون اساسی در مورد تمدید دوره ریاستجمهوری آقای رفسنجانی دستهای خود را ببندیم و کشور و نظام اسلامی را از وجود چنین شخصیت ارزنده و شجاع و مدیری محروم کنیم.»(ارزشها، شماره اول، ص3)4- آقای حسین مرعشی (در جمع دانشجویان در پاسخ به منع قانون اساسی برای تمدید ریاست جمهوری آقای هاشمی): اگر در مواردی مصلحت نظام ایجاب کند، مجمع تشخیص مصلحت میتواند برخلاف قانون اساسی، قانون وضع کند.»(همان)5- آقای محجوب دبیرکل خانه کارگر: «در این مورد (استمرار ریاستجمهوری آقای هاشمی) برای بیش از دو دوره پیاپی میتوان طرحی به مجلس ارائه کرد که در صورت تصویب آن با دو سوم آرای نمایندگان طرح به شورای نگهبان میرود و در صورت مخالفت شورای نگهبان اصلاحاتی در آن انجام شده یا به مجمع تشخیص مصلحت نظام ارجاع میشود و این مجمع با توجه به مصلحت نظام جمهوری اسلامی میتواند تصمیمگیری کند.»به دلیل اجتناب از مطول شدن بحث، از اظهارات مشابه دیگر نزدیکان حضرتعالی اجتناب میورزم اما شما بیش از دیگران بر این واقعیت واقفید که این زیادهطلبی به صورت بسیار هماهنگ و سازمان یافته دنبال میشد و اگر نبود تذکرات مکرر رهبری مبنی بر اینکه میبایست مبتنی بر قانون اساسی چرخش قدرت اجرایی صورت گیرد، دوستان و حلقه خواص مصمم بودند ابزار لازم را برای استمرار سکانداری قوه مجریه توسط شما فراهم آورند. جالب اینکه حتی بعد از مخالفت صریح رهبری و به بنبست رسیدن این اقدام تضعیف کننده میثاق ملی، دوستان شما خواسته خلاف قانون اساسی دیگری را مطرح ساختند. آقای عطاءالله مهاجرانی در گفتوگو با ضمیمه روز هفتم روزنامه همشهری اظهار داشت: «پست ریاستجمهوری پست معمولی نیست. من معتقدم رئیسجمهوری باید جامعیت داشته باشد، چهرهای باشد که مردم بتوانند امید و اطمینان و آرمان خود را در چهره او ببینند، چهره قابل اتکای یک ملت بزرگی مانند ملت ما باشد، در یک موقعیتی که با توجه به قانون اساسی دومین مقام رسمی کشور است. اگر چه بنده اعتقاد دارم بعد از هاشمی رفسنجانی هرکس رئیسجمهوری بشود نفر سوم کشور خواهد بود.» (کیهان هوایی، شماره 1196، 14 شهریور 1375)آقای حسن روحانی نیز به تکرار این سخنان پرداخته و میگوید: «رئیسجمهور آینده فرد سوم مملکت خواهد بود.»(همان، شماره 1200، 11 مهر 1375)جناب آقای هاشمی با کمال تاسف باید یادآور شویم که این قبیل اظهارات نه تنها هرگز با مخالفت رسمی و علنی شما مواجه نشده و مطلبی در این زمینه از شما به ثبت نرسیده است بلکه خود حضرتعالی نیز در آن هنگام اقداماتی را صورت میدهید که تأییدی بر مواضع خلاف قانون اساسی دوستانتان تلقی میشود. قبل از ارائه مصادیقی برای اثبات این برداشت لازم است به این نکته توجه شود که ترویج شخصیتمحوری در مسائل اجرایی کشور به بهانه تجلیل از ملت نه تنها گرامی داشتن شأن و منزلت مردم محسوب نمیشود بلکه تحقیری از این بزرگتر نیست که جامعهای را در حل و فصل مسائل جاری و اداریاش آنچنان ناتوان ترسیم کنیم که دائماً خود را محتاج و نیازمند یک فرد بپندارد تا جایی که حتی مجبور باشد برای بهرهمندی از توان اجرایی یگانه قهرمان و حلال مشکلات! قانون اساسی را نیز زیر پا گذارد. متاسفانه در همه جوامعی که اینگونه تصویرسازیها به اهداف خاص خود نائل آمد، سرنوشت تلخی را برای آن ملت رقم زد. یک ملت بزرگ زمانی براستی بزرگ ارزیابی میشود که در میان خود برای اداره جامعه از گزینههای مختلف و متنوعی برخوردار باشد. بدیهی است ملت محتاج به یک شخصیت اجرایی، دیگر نمیتواند وی را در چارچوب قانون قرار دهد زیرا در چنین شرائطی این تک سواران هستند که برای جامعه و کشور شرائط تعیین میکنند. متاسفانه اعتقاد حضرتعالی به «فردمحوری» و نه «قانونمحوری» موجب شد بعد از مخالفت رهبری با تغییر قانون اساسی، نپذیرید که بر اساس این میثاق ملی، دیگر فرد دوم کشور نیستند. این در حالی بود که انتظار میرفت به عنوان یاور امام همچون او به تقویت نقش قانون بپردازید تا جامعه از بسیاری از آفات مصون بماند. برای نمونه در مورد جایگاهتان در مجلس خبرگان به گونهای عمل میکنید تا این تلقی ایجاد شود که شانی بالاتر از ریاست این مجلس دارید. آنچه به عنوان ملاقات اعضای مجلس خبرگان با شما طراحی میشود اگر خارج از این چارچوب مورد تامل قرار گیرد کاملاً بیمعنی است. زیرا شما به عنوان رئیس این مجلس در خلال جلسات با سایر اعضا در کنار یکدیگر قرار دارید و اگر ذکر نکتهای لازم باشد، از فرصت و تریبون لازم برخوردارید. اما زمانی که اعضای مجلس خبرگان را برای ملاقات نزد خود میخوانید تا این تلقی ایجاد شود که شانی همتراز رهبری دارید، آیا جز این است که همان اظهارات دوستانتان را تایید میکنید که بعد از هاشمی هر کس رئیسجمهور شود شخص سوم مملکت است؟ در اینجا این سئوال مطرح میشود که آیا حضرتعالی اقدامات دیگری برای تحقق این خواسته صورت میدهید یا خیر؟ در این زمینه باید گفت صرفنظر از اقدامات گسترده پشت پرده، تاکنون طی دو اقدام، برای دستیابی به ریاست قوه مقننه و مجریه وارد میدان شدهاید اما نتوانستهاید رای لازم را اخذ نمائید. در حالی که بازگشت حضرتعالی به امور اجرایی بحق نه به نفع شما بود و نه در راستای مصالح جامعه، با این وجود به توصیههای خیرخواهانتان توجه ننمودید. متاسفانه این ناکامیها نه تنها موجب تجدیدنظر اساسی نشد بلکه بر تلاشهای پنهان شما برای جلوگیری از چرخش قدرت واقعی و به روی کار آوردن دولتی همراه و همساز! افزوده گشت. البته این حق قانونی حضرتعالی است که در انتخابات ولو به صورت پنهان و پشت پرده فعال باشید. اما علیالقاعده باید بپذیرید که به این ترتیب خود را وارد یک رقابت شدید سیاسی مینمایید و تهاجم به دیگران محدود به شما نخواهد بود. در این زمینه دو نکته خودنمایی مینماید: اول اینکه چرا در نامه خود به رهبری میفرمائید: «و نیز خوب میدانید که در جریان انتخابات جاری، تاکنون به خاطر مسئولیتهای رسمیام، در رسانهها مطلبی به نفع یا ضرر افراد و جریانهای درگیر در انتخابات نگفتهام و در موارد ضروری به کلیاتی مبنی بر حضور حداکثری مردم در پای صندوقها و سلامت انتخابات اکتفا کردهام.» (روزنامه جمهوری اسلامی، چهارشنبه 20 خرداد 88، ص3) قبولاندن چنین ادعایی مستلزم پاک کردن بسیاری از واقعیتها و مطالبی است که دستکم در رسانههای وابسته به حضرتعالی انتشار یافته است و در ادامه بخشی از آن اشاره خواهد شد. دوم اینکه چرا انتظار دارید شما علیه کاندیدایی از هیچ چیزی فرو گذار نباشید اما وی متقابلاً اقدامی ننماید؟ چگونه این مسئله را قابل تصور میبینید که فرزند حضرتعالی در یک اجتماع انتخاباتی هر توهینی را متوجه آقای احمدینژاد سازد اما وی در برنامههای تبلیغاتی خود کمترین واکنشی نشان ندهد؟ حضرتعالی اگر به لحاظ روشی چنین پدیدهای را در انتخابات نمیپسندید، مقدم بر دیگران جا داشت نزدیکان خود را از بداخلاقیهای انتخاباتی باز میداشتید. اما اینکه میفرمائید به نفع یا ضرر افراد و جریانهای درگیر در انتخابات مطلبی نگفتهاید، شاید مروری بر تعدادی از عناوین مطالب طرح شده توسط شما در مدت زمانی کوتاه – که در سایت شهاب نیوز نتعکس است - روشن سازد که چه خط تبلیغاتی پررنگ و جهتداری را دنبال میکردهاید: نگرانی هاشمی از کاهش قدرت و منزلت ایران در جامعه جهانی (21 مهر 87 ساعت 26/10)، هشدار هاشمی درباره انزوای روحانیت (15 آبان 87، ساعت15:31)، انتقاد شدید هاشمی از اقتصاد صدقهای و گداپروری در کشور (26 آبان 87، ساعت 11:34)، هاشمی: همهپرسی در مسائل مهم کشور (6 آذر 87، ساعت21:47)، هاشمی رفسنجانی: درآمد نفتی بیسابقه کشور چه شده؟ (20 آذر 87، ساعت 13:19)، هاشمی: هدف طرح دولت وحدت ملی، واقعاً وحدت است (25 آذر 87، ساعت 14:49)، آیتالله هاشمیرفسنجانی فراخوان داد؛ هوشیاری عمومی در قبال انحرافات احتمالی در انتخابات (5 دی 87، ساعت 13:50)، هاشمی: بعضیها درصدد مخدوش کردن اراده مردم هستند (14 دی 87، ساعت 15:30)، ادامه رایزنیهای محرمانه هاشمی و خاتمی (29 دی 87، ساعت 7: 13)، هاشمی: گناه بزرگی است که برخی زبان مردم را میبندند (9 بهمن 87، ساعت 49: 11)، در مصاحبه مفصل با روزنامه جمهوری اسلامی مطرح شد: مواضع صریح هاشمی پیرامون مهمترین مسائل روز سیاسی از جمله... حذف گسترده مدیران، عملکرد دولت احمدینژاد به ویژه در ابعاد اقتصادی و سیاست خارجی، انحلال ناگهانی سازمان مدیریت و شورای پول و اعتبار، جریان متحجرین مذهبی و ... (14 بهمن 87، ساعت 10:03)، هاشمی: ارایه آمار غلط و فریب افکار عمومی که اطلاعرسانی نیست (20 اسفند 87، ساعت 46: 16)، و ... آنچه از یک رسانه نزدیک به حضرتعالی نقل شد شمهای از مواضع شما در قبال انتخابات است که البته در سایر جراید نیز بازتاب یافته است. همانگونه که اشاره شد این حق طبیعی حضرتعالی است که به عنوان شخصیتی موثر در انقلاب اسلامی نسبت به روند امور جامعه اظهارنظر فرمائید و در قبال آنچه که به زعم خویش نامناسب میپندارید واکنش نشان دهید اما بدون شک برخی از این واکنشها، هم به لحاظ روشی و هم از جهت محتوا، اصولی اتخاذ نشده و به این دلیل قابل نقدند. برای نمونه آیا هشدار حضرتعالی درباره انزوای روحانیت در دولت نهم عادلانه است در حالی که در دولت دوم خرداد نسبت به هجمههای سازمان یافته نسبت به اسلام، روحانیت و در راس آن امام کاملاً سکوت کرده بودید. البته غیرمنصفانه پنداشتن این قضاوت به معنی نادیده گرفتن ضعفهای چشمگیر دولت نهم در برقراری ارتباط با گروههای مرجع به ویژه روحانیت نیست. اما اگر از حضرتعالی به عنوان یک روحانی برجسته این پرسش مطرح شود که چرا از یک سو از بسیاری از کسانی که تضعیف روحانیت را به صورت هدفمند و سازمان یافته در برنامه کار خود قرار دادهاند تحت عنوان یک حزب سیاسی حمایت میکنید و از دیگر سو به بزرگنمایی ضعفهای دولت نهم میپردازید، چه پاسخی خواهید داشت؟ همچنین هشدار متعدد شما ماهها قبل از برگزاری انتخابات در مورد امکان دستکاری در آرای مردم که با واکنش رهبری انقلاب نیز مواجه شد از جمله مسائل قابل تامل دیگری است که بسیاری در همان ایام آن را نوعی برنامهریزی برای عدم پذیرش شکست احتمالی در انتخابات تلقی مینمودند. دستکاری در انتخابات از دو حالت خارج نیست؛ یکی سازمان یافته که علیالقاعده بدون اطلاع نظام ممکن نخواهد بود و دیگری فردی که بردی بسیار محدود و غیرموثر در انتخابات دارد. در صورتی که شما از وجود مکانیزمی در داخل سیستم مطلع بودید که خیانت به آرای مردم را دنبال مینمود چرا قبل از تبلیغاتی کردن آن، همراه با دلائل و نشانههای دقیق، این موضوع بسیار حساس و قطعاً غیرمشروع را با بزرگان نظام به ویژه رهبری در میان نگذاشتید؟ سابقه برگزاری انتخابات در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران گویای این واقعیت است که ساختار دقیق شکل گرفته در این زمینه عملاً امکان هر نوع تخلف سازمان یافته مؤثر را ناممکن میسازد. دست به دست شدن قدرت اجرایی به صورت کاملاً غیرقابل پیشبینی مؤید این سخن است. چگونه میتوان خلل جدی بر سیستم انتخابات متصور بود در حالی که بارها با وجود استقرار دولتی، رقیب سرسختش به صورت چشمگیری موقعیت برتری یافته است. علیرغم همه تجربیات گذشته در صورتی که جنابعالی به یافتههای جدیدی نائل آمده بودید چرا قبل از آلوده کردن فضای سیاسی و ایجاد حس بدبینی، راه آگاه کردن دیگران را که شرعاً هرگز چنین پدیده شومی را برنمیتابند، در پیش نگرفتید؟ البته همانگونه که اشاره شد بسیاری از صاحبنظران ورود حضرتعالی به این عرضه را ناشی از ریسک بزرگی که در پیش گرفته بودید میدانستند. هیچ سیاستمداری هستی سیاسی خود را در یک فعالیت انتخاباتی به میدان نمیآورد. متاسفانه بر اساس برداشت جامعه و مستندات در پیش روی، حضرتعالی همه توان خود را برای شکست آقای احمدینژاد بکار گرفتید. مروری بر ملاقاتها شما در سال 87 و بحثهایی که در این دیدارها مطرح ساختید به خوبی روشن میسازد که خطوط تبلیغاتی علیه دولت نهم عمدتاً از سوی حضرتعالی ترسیم میشده است. زمانی حساسیت محققین بیشتر برانگیخته میشود که دریابند بیشتر این ملاقاتها نیز با تشکلهای تابعه دانشگاه آزاد تنظیم شده است. لذا این مسائل نمیتواند براساس برنامهای از پیش طراحی شده نباشد. باز هم تاکید میکنم اینجانب نمیخواهم ادعا کنم همه آنچه در این ملاقاتها مطرح ساختهاید خلاف واقع است. خیر، قطعاً آقای احمدینژاد و کابینهاش دارای ضعفهایی هستند که وظیفه همه دلسوزان این مرز و بوم حکم میکند تا در صدد اصلاح آنها برآیند. اما فرق است بین انتقادی اصلاحگرانه با هدایت رقبای انتخاباتی دولت نهم. با عرض معذرت باید اذعان داشت همه خطوط هجمههای تبلیغاتی رقبای انتخاباتی آقای احمدینژاد توسط حضرتعالی ماهها قبل به دقت طراحی شد و همه امکانات احزاب تحت تاثیر شما و سرمایههای دانشگاه آزاد و ... در خدمت این مهندسی قرار گرفت. حضرتعالی در نامه به رهبری مدعی هستید: «درمراسم بزرگداشت سالگرد امام(ره) به آقای احمدینژاد گفتم که در اظهارات او خلافگوییهای فراوانی وجود داشته و ادعای کذب تماس تلفنی من با یکی از سران عرب و ادعای کارگردانی مبارزات انتخاباتی رقبا و ...» (روزنامه جمهوری اسلامی، چهارشنبه 20 خرداد 88، ص3) این در حالی است که علاوه بر سرمایهگذاریهای مورد اشاره و خطدهیهایی که از نظر گذشت، ایجاد حلقههای ستادی در اطراف کاندیداهای مطرح رقیب آقای احمدینژاد برهیچکس پوشیده نیست. همانگونه که به خوبی مطلعید حلقه اول ستاد جناب آقای میرحسین موسوی را نزدیکان ایشان تشکیل میدادند. اما حلقههای دیگری با فاصله در اطراف ایشان شکل گرفت که احزاب مرتبط با حضرتعالی و منسوبین شما در آنها نقش محوری را ایفا مینمودند. بنابراین نمیتوان واقعیتهای در پیش رو را به سهولت نادیده گرفت. در مورد مسئله ابراز تمایلات نزد شیوخ عرب بدون اینکه خواسته باشم در زمینه صحت و سقم آن نظری ابراز دارم صرفاً یادآور میشوم که منابع دیگری هم در این زمینه اطلاع رسانی کردهاند لذا مناسب بود حضرتعالی در مقام تکذیب مطالب رسانههایی همچون لوموند نیز برمیآمدید: «وقتی رفسنجانی به صورت پنهان از موسوی، این نخستوزیر سابق که کاندیدای اصلاحطلبان شد، حمایت کرد، آرزو میکرد که موسوی، احمدینژاد را کنار بزند. او به نمایندگان کشورهای خلیج(فارس) قبل از انتخابات گفته بود: «به زودی دیگر حرفی از او نخواهید شنید.» (روزنامه لوموند، به قلم موری کلوردوکامپ مورخه 25/6/2009م) البته صرفنظر از میزان وثوق چنین مطلبی همه ناظران سیاسی خارجی حضرتعالی را در امر انتخابات بسیار فعال ارزیابی مینمودند و هدف اصلی چنین تحرکاتی را شکست دولت آقای احمدینژاد میدانستند. طرح ضرورت تشکیل «دولت وحدت ملی» ماهها قبل از انتخابات توسط شما، پیام روشنی برای همگان داشت. با وجود تجربه سیاسی فراوان به این نکته توجه نفرمودید که حتی در تاریخ جهان به ندرت غلبه بر رئیسجمهور کاندیدا ممکن شده است. در ایران در سه دهه گذشته روال این بوده که ملت به منتخب خود اجازه داده تا از همه فرصت قانونی برای اثبات توانمندیهایش استفاده کند. همچنین حضرتعالی بر حساسیت مردم نسبت به بازگشت جریانهای گذشته به قدرت کاملاً واقفید و حتی دو شکست در انتخابات مجلس ششم شورای اسلامی و انتخابات نهم ریاستجمهوری را در پیشروی دارید. براساس کدام تحلیل تصور نمودید که اگر در پشت صحنه، انتخابات را رهبری کنید حساسیت مردم برانگیخته نخواهد شد؟ قرار گرفتن حضرتعالی در کنار آقای میرحسین موسوی و آقای خاتمی، پیوند همه کسانی را که از سال 60 در قدرت بودند برای دستیابی مجدد به قدرت در ذهن مردم رقم زد. چرا از این مطلب غفلت شد که فعالیتهای گسترده حضرتعالی و منسوبانتان از نگاه مردم پنهان نخواهد ماند؟از سیاستمداری چون حضرتعالی انتظار نمیرفت که همه اعتبار سیاسی خود را در راهی بکار گیرد که دارای ریسک بالایی بود. بسیاری از صاحبنظران معتقدند اگر همه امکانات خود را در این راه بکار نمیگرفتید در مواجهه با مظاهر ناکامی با آرامش بیشتری عمل مینمودید و قطعاً هرگز شاهد نگارش نامهای بدون سلام و تهیت به رهبری نبودیم. همانگونه که از همه نظرسنجیها برمیآید بعد از مناظرهها، جنابعالی وضعیت رقبای آقای احمدینژاد را چندان مناسب نیافتید. بیتردید اگر نظرسنجیها برتری کاندیدای مورد حمایت شما را نشان میداد سه روز قبل از برگزاری انتخابات به چنین اقدامی مبادرت نمینمودید و دفاع از خانواده خویش را با قدرت بیشتری و در شرائط دولت همراه پیگیری مینمودید. توجیه نگارش چنین نامهای صرفاً در یک حالت متصور است و آن اینکه براساس نظرسنجیها حضرتعالی عنقریب همه سرمایهگذاری و اعتبار سیاسی خود را از دست رفته مییافتید. لذا انتظار داشتید با نامهای شدیداللحن، رهبری را وادار سازید علیه آقای احمدی نژاد موضعی اتخاذ کند تا این مسئله معادله انتخابات را برهم زند. از این دیدگاه صرفاً انتقاد رهبری از عملکرد آقای احمدینژاد میتوانست شرائط را تغییر دهد اما آیا تحقق چنین انتظاری با تهدید رهبری به مواجه شدن با شورشهای خیابانی ممکن بود؟: «از جنابعالی با توجه به مقام و مسئولیت و شخصیتتان انتظار است برای حل این مشکل و برای رفع فتنههای خطرناک و خاموش کردن آتشی که هماکنون دودش در فضا قابل مشاهده است، هرگونه که صلاح میدانید اقدام مؤثری بنمائید و مانع شعلهورتر شدن این آتش در جریان انتخابات و پس از آن شوید. لذا در فرصت باقی مانده ضروری به نظر میرسد خواسته حق حضرتعالی و مردم در خصوص انجام انتخاباتی سالم و پرابهت و حداکثری تحقق یابد. کاری که میتواند عامل نجات کشور از خطر و باعث تحکیم وحدت ملی و اعتماد عمومی باشد.» و در فرازی دیگر از نامه میفرمائید: «با اینهمه بر فرض اینکه اینجانب صبورانه به مشی گذشته ادامه دهم، بیشک بخشی از مردم و احزاب و جریانها این وضع را بیش از این برنمیتابند و آتشفشانهایی که از درون سینههای سوزان تغذیه میشوند در جامعه شکل خواهد گرفت.» (روزنامه جمهوری اسلامی، چهارشنبه 20 خرداد 88، ص3)در زمینه این تهدیدات که درقالب پیشبینی عنوان شده است چند سؤال قابل طرح است: 1- اینکه گفته میشود برخی از احزاب و گروهها انتقاد منطقی یا غیرمنطقی آقای احمدینژاد از خانواده حضرتعالی را برنخواهند تابید و آتشفشان براه خواهند انداخت پیشبینی است یا اطلاع؟ 2- اقدام مورد درخواست شما از رهبری در سه روز باقی مانده تا انتخابات چه ارتباطی با مردم داشت؟ 3- حضرتعالی چه چیزی را فوق تحمل خود یافتید و چرا تا بعد از انتخابات نمیتوانستید صبوری به خرج دهید؟ 4- آیا اطرافیان حضرتعالی برای چنین تهدیداتی ساز و کار لازم را فراهم آورده بودند یا خیر؟ 5- آیا پیشبینیهای لازم برای به زیر سئوال بردن اصل انتخابات در صورت شکست کاندیداهای مورد حمایت حضرتعالی اندیشیده شده بود یا خیر؟ 6- در حالی که قبل از برگزاری انتخابات و کلید خوردن تنشآفرینیها نشاط سیاسی غیرقابل توصیفی در میان همه هواداران کاندیداها بچشم میخورد از کدام سینههای سوزان سخن به میان آورده شده است؟ پاسخ به این سئوالات و پرسشهای بسیار دیگر هرچه باشد در یک نکته نمیتوان تردید کرد که نامه تند حضرتعالی اعلانی بود به همگان که قرار است توفانی در جبهه طرفداران استقلال این مرز و بوم به پا شود. علیالقاعده بدخواهان این کشور که همواره مترصد فرصتند پس از مطالعه نامه شما خود را برای سؤاستفاده از شرائط فراهم آمده مهیا ساختند. متاسفانه بعد از انتخابات دخالت مؤثر و محوری برخی از اعضای خانواده جنابعالی در تحرکات غیرقانونی محفلی و خیابانی به مثابه گام دیگری در مسیر بسترسازی برای معارضین انقلاب و قدرتهای معاند بود. ای کاش اعتقاد حضرتعالی به چرخش قدرت و نزدیکتر شدن انتخابات به ماهیت اصلی خودش موجب میشد تا برخی انتقادهای بیاساس یا مستند را تحمل میفرمودید و به تبع آن منسوبین و گروههای متاثر از حضرتعالی به بهانه دفاع از شما وارد فضایی نمیشدند که لطمات جدی به کشور وارد آید. البته باید اذعان داشت برخی افراد و تشکلها از ماهها قبل برای احتمالات مختلف، بویژه تن ندادن به ناکامی در انتخابات، خود را آماده ساخته بودند.انتخابات این دوره ریاستجمهوری به اعتراف همگان گامی بلند در مسیر توسعه سیاسی در کشور بود. میزان مشارکت مردم در فعالیتهای انتخاباتی و رشد فرهنگی که در این عرصه به نمایش گذاشته شد اگر نگوئیم بینظیر، قطعاً کمنظیر بود. باید پذیرفت چنین مشارکتی به این دلیل بود که جامعه احساس میکرد انتخابات آگاهیاش را بالا میبرد و تشنگیاش را برای دانستن بیشتر از مناسبات پنهان، برطرف میسازد. اگر برای رشد جامعه- به عنوان مؤثرترین تضمین کننده سلامت آن- ارزش لازم را قائل باشیم برخی خطاها را تحمل میکنیم. مگر ممکن است انتخاباتی با چنین ابعاد گستردهای مدیریت شود و کمترین خطایی در آن بروز نیابد. همانطور که اشاره شد حتی رهبری به ریاستجمهوری قبل از مناظره متذکر میشوند که نامی از افراد برده نشود اما به هر دلیل آقای احمدینژاد همچون آقای موسوی از افرادی به عنوان خطا کاران مهم یاد کرد. در صورتی که مطالب عنوان شده را خطا میدانستیم فرصت برای اصلاح وجود داشت لذا درایت و هوشمندی سیاسی حکم میکرد نامه حضرتعالی مجوزی برای هجمه به چنین دستاورد بزرگی نشود؛ هرچند آمادگیها برای بهرهبرداری از شرائط انتخابات از مدتها قبل فراهم آمده بود.از آنجا که انتخابات دهم را بحق باید یک نقطه عطف در تاریخ سیاسی کشورمان به حساب آورد زیرا که ظرفیتهای بالای نظام در چارچوب مهندسی دلسوزانه و مدبرانه رهبری توانست بیش از پیش به فعلیت برسد. با اعتراف به این واقعیت نباید بگونهای از سوی شخصیتهای باسابقهای چون حضرتعالی عمل میشد که گویا مخالف شفافیت در فضای جامعهاید. بطور قطع اینگونه نیست که بازتر شدن فضای سیاسی، مورد استقبال همه نقش آفرینان پیدا و پنهان عرصه سیاست واقع شود. در عدهای از خواص تغییراتی ایجاد شده که بازتاب آن را برنمیتابند؛ یعنی تمایل دارند جامعه یک تصویر ثابت از آنها داشته باشد (همان تصویر دوران قبل از تغییر)ذکر این نکته ضروری است که هدف از شفافیت، در معرض قرار گرفتن آفات یا لغزشها به منظور کمک به سالم سازی جامعه و دور داشتن نظام از گزندها و آسیبهاست. این شفافیت به آرای مردم جهت میدهد تا با آگاهی در مقام حل معضلات و آسیبها برآیند. در همین حال با عوامل دیگری مواجهیم که چشم به گسترش بیعدالتی و تخریب مبانی اقتصادی جامعه دوختهاند. دولتهایی که از بقاء الگوی جمهوری اسلامی به شدت متضرر میشوند، مایلند تخریب مبانی اقتصادی، موجب وارد آمدن آسیبهای جدی به رابطه مردم و نظام گردد و در نهایت تلاشی قدرت ملی را در ایران در پی داشته باشد.در صورت پیوند میان تمایلات قدرتهای بیگانه و منافع نیروهای زیادهطلب داخلی، بستری برای مداخلات فراهم میشود. متاسفانه در ماجراهای بعد از انتخابات آنچه اتفاق افتاد سوار شدن این دو جریان بر موج احساسات جریحهدار شده هواداران در اقلیت قرار گرفته، بود. هرچند عوامل دیگری نیز همچون تن ندادن برخی کاندیداهای دچار توهم شده به قانون، شرائط را برای ایجاد یک فضای سیاسی تیره فراهم ساخت. خطاهای اکثریت نیز در این مسیر مزید بر علت شد و آن شفافیت و نشاط سیاسی را به فضای پرابهام و خمودگی بدل ساخت. قطعاً حضرتعالی بهتر از هرکس میدانید بیشترین سود را از این شرائط چه محافلی خواهند برد.آخرین نکتهای که در ارتباط با نامه حضرتعالی ضروری است مورد توجه قرار گیرد بحث مبارزه با مفاسد و لغزشهای اقتصادی است. همانگونه که مستحضرید اکنون نزدیک به یک دهه است که رهبری نسبت به وجود برخی مفاسد اقتصادی در جامعه هشدار دادهاند اما علیرغم واداشتن رؤسای سه قوه به برنامهریزی در این زمینه دستاورد چندانی کسب نشده است. بسیاری از صاحبنظران به جد معتقدند علت امر را باید درگیر کردن حواشی شخصیتهای برجسته در انحرافات مالی دانست. براساس این باور، جریانات ناسالم برای مصونیت یافتن نزد قانون، حلقههای ضعیف کانونهای قدرت را شناسایی کرده و با خود همراه و همآواز میسازند. در چنین شرائطی اگر برخی از مسئولان و صاحبمنصبان کشور به نوعی واکنش نشان دهند که ورود قانون به حریم آنها هزینه خواهد داشت، آیا جز این خواهد بود که افراد صاحب نفوذ در سایر سطوح نیز به میزان قدرت خویش خواهند کوشید این هزینه را برای نظام سنگین کنند؟ آنچه حائز اهمیت مینمایند نزدیکی تدریجی اینگونه مدیران و صاحبان قدرت به یکدیگر است. این جماعت به منظور حفظ موقعیت خود، چتر دفاعی مستحکمی در برابر قانون ایجاد میکنند، امری که متاسفانه در جامعه ما مراحلی از تکوین خود را پشت سرگذاشته است.جناب آقای هاشمی رفسنجانی! اگر حضرتعالی ورود دامنه رقابت انتخاباتی را به این عرصهها به مصلحت نمیپندارید بدون شک میبایست راه حلی برای فائقآمدن بر مقاومت برخی خواص در برابر قانون ارائه فرمائید. بدون تردید در صورتی که برخی بزرگان خود را هزینه بستگان و مدیران خاص خویش نمیکردند، مقابله با انحرافات و لغزشهای اقتصادی تا بدین حد سخت و پرهزینه نمیشد. صرفنظر از حساسیتهای ویژه نسبت به منسوبین، جنابعالی دستکم در برابر برخورد قانون با تخلفات مدیران منصوب خویش مقاومتی غیرقابل باور از خود به ثبت رساندهاید. برای نمونه فراموش نشده است که در سال 85 آقای احمدینژاد در چارچوب تلاش برای قانونمند کردن امور دانشگاه آزاد به عنوان ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی، به غلط یا به درست با شما رودرو قرار گرفت. در پی اوجگیری این نزاع لفظی و واکنشهای تند حضرتعالی، رهبری به ریاستجمهوری توصیه نمودند از مسیر کم هزینهتری موضوع قانونمند کردن فعالیتهای مدیریت دانشگاه آزاد دنبال شود و بر همین اساس از شورای عالی انقلاب فرهنگی خواستند تا اصلاح اساسنامه این دانشگاه را در دستور کار خود قرار دهد. شما بهتر از هر شخصی میدانید که چگونه از آن سال تاکنون در برابر چنین ضرورتی مقاومت شده است تا مدیر منصوبتان در مقام پاسخگویی به قانون قرار نگیرد.زمانی که معتدلترین راهها برای نزدیک شدن جامعه به عدالت مورد استقبال قرار نمیگیرد، چگونه انتظار دارید شاهد هیچگونه تندی نباشیم و مسائل دوران پرشور انتخابات با ویژگی رقابتی جدی به گونهای مدیریت شود که همه جوانب از سوی یکایک افراد دخیل، مدنظر قرار گیرد و کوچکترین خطایی رخ ندهد. همچنین فراموش نفرمودهاید که رئیس کمیته تحقیق و تفحص مجلس شورای اسلامی از آموزش عالی کشور بعد از مقاومت مدیر مورد حمایت شما در برابر نظارت مجلس بر دانشگاه آزاد و متوقف کردن تحقیق و تفحص، خدمت حضرتعالی رسید و با ارائه نسخهای از حجم عظیم پروندههای تخلفات مدیر مورد حمایت شما که از منابع مردمی کسب شده بود، خواستار پایان دادن به بیعدالتیها شد. گرچه در این ملاقات از حجم تخلفات، ابراز تعجب شد اما متاسفانه همچنان با قوت به حمایت از وی ادامه دادید.معالاسف حتی تذکر مستقیم رهبر انقلاب مبنی بر عدم دفاع از چنین مدیری به دلیل تصرف اموال عمومی و انتقال به شخص خویش، تغییری در این مشی ایجاد ننمود.ملت بحق انتظار دارد که در نظام اسلامی عدالت به اجرا درآید و قانون برای همگان یکسان باشد. بهتر از هرکس میدانید که دلیل افزایش چشمگیر آرای آقای احمدینژاد در این انتخابات وعدهای بود که ایشان در مناظرهها برای پیگیری تخلفات منسوبین شخصیتهای دارای نفوذ و قدرت داد. بطور کلی این موضعگیریهای رئیسجمهور موجب شد صفبندیهای سیاسی در رقابتهای اخیر در هم ریزد. در جریان انتخابات دوم خرداد 76 آقای ناطقنوری طیفی را نمایندگی میکرد و آقای خاتمی طیف مقابل آن را. آیا در کنار هم قرار گرفتن این دو در این انتخابات پدیده قابل تاملی نبود؟ بهم ریختن دستهبندیهای سیاسی برای مردم ویژگیهای اقتصادی سیاسیون را حائز اهمیتتر ساخت. در این زمینه باید حق را نیز به مردم داد زیرا حضرتعالی ناخدای کشتیای شدید که علاوه بر دوم خردادیهای سیاسی و اقتصادی، برخی چهرههای اقتصادی جریان مقابل نیز در آن جای گرفتند. سوار شدن افرادی چون آقایان فلاحیان، رفیق دوست، واعظ طبسی، ناطقنوری و ... بر این کشتی، شاخصهای ارزیابی گذشته را کاملاً تغییر داد. هر چند با پرچم سبزی که بر فراز این کشتی برافراشته گردید این ذهنیت تشدید شد که توسل به رنگ سبز برای درنوردیدن خط قرمزهاست. این بیاعتمادی عمومی از یک سو ناشی از پیوند خوردن رؤسای قوة مجریه سه دوره قبل از آقای احمدینژاد بود و از دیگر سو به دلیل ارزیابی کردن دستهبندیهای جدید عمدتاً برمبنای پیوندهای اقتصادی. بنابراین زمانی که در آستانه برگزاری انتخابات نتیجه چنین خطای سیاسی را در پیش روی خود داریم چرا تصور میکنیم با یک خطای دیگر میتوانیم خطای اول را جبران نماییم؟ مطمئن باشید به جای آقای احمدینژاد هر کس دیگری هم بود، مردم برای نه گفتن به پیوندی که شما محوریت آن را بر عهده داشتید، به وی رأی میدادند. چرا نباید حساسیتهای مردم را نسبت به مناسبات تأملبرانگیز اقتصادی مورد توجه قرار داد؟ متأسفانه برخی نزدیکان حضرتعالی برای فائق آمدن بر این مسئله تلاش کردند جامعه را به گونه دیگری تقسیمبندی کنند. تفکیک جامعه به دو قشر سنتی و مدرن، تدبیر خطرآفرین دیگری بود که در واقع بار ارزشی به آرای طبقات مختلف جامعه میداد. مروجان این دستهبندی با تکیه بر این امر که در گذشته تاریخی، بین شمال و جنوب تهران تنفری عمیق وجود داشته تصور نمودند اکنون میتوانند از آن برای درگیر ساختن طبقات اجتماعی بهره گیرند. برای نمونه روزنامه اعتماد ملی در این زمینه نوشت: «با توجه به جغرافیای سیاسی و اقتصادی تهران و با عنایت به اینکه کانون ناآرامیهای فعلی در تهران عمدتاً ناظر بر مناطق مرکزی و شمالی این شهر است به خوبی میتوان ماهیت شمال شهری- جنوب شهری این ناآرامیها را ردیابی کرد. این نزاع طبقه متوسط و مدعی مدرنیته با هیأت حاکمهای است که نمایندگی طبقات سنتی را عهدهداری میکند. نزاعی با دو خرده فرهنگ کاملاً متفاوت و بعضاً متنافر. طبقه سنتی که روستاییان بخشی از آنند و جامعه فقرا و محرومان شهرها و حاشیه شهرها در کنار طبقات مذهبی درون شهری را نیز شامل میشود.»(ماهیت اتفاقات در تهران، روزنامه اعتماد ملی، داریوش سجادی 30/3/88) این دستهبندی که در بطن خود به بیاساسی بحث تخلف در انتخابات کاملاً واقف است سعی دارد با ازرش گذاری بر آرای طبقات مختلف به نوعی انفعال را در جریان اکثریت رقم بزند. بلاشک این نوع تبلیغات ریشه در نگاه اشرافیت دارد. اگر کسی نتوانسته به هر دلیل ثروتی را برای خود رقم بزند، براساس چه معیاری میتوانیم رأی او را نازل و بیارزش تلقی کرده و در مقابل آرای طبقه مرفه جامعه را کیفیتر قلمداد کنیم. این همان تفکر منسوخ شده در انگلیس به عنوان پایگاه نظام سرمایهداری در قرن هجده و نوزده است. در گذشته در این کشور اگر کسی میزان مشخصی پول نداشت نمیتوانست رأی دهد. به عبارت دیگر رأی صاحبان سرمایه برای اداره جامعه سرمایهداری ملاک بود و آرای اقشار محروم و ضعیف جامعه اصولاً به حساب نمیآمد. جناب آقای هاشمی رفسنجانی! متأسفانه سکوت حضرتعالی در برابر گرایش اطرافیانتان به سرمایهداری لجام گسیخته، که جهان سرمایهداری به سر عقل آمده سالهاست دستکم به ظاهر از آن دوری جسته است، شاخص نگرانکنندهای به حساب میآید. خوشبختانه وجود رهبری در جامعه مانع از تشدید چنین تعارضاتی که میتواند بستر لازم را برای بدخواهان ملت ایجاد کند، شده است. اما باید از تفکر طبقاتی که به شدت جامعه را تجزیه میکند دوری جست. تسلط تفکر «یک نفر- یک رأی» به عنوان میراث امام راحل هرچند برای کسانی خوشآیند نباشد، در درازمدت ضامن سلامت کشور و جلوگیری کننده از شکلگیری انحصارات خواهد بود. در جهان امروز نیز اتفاقاً این امر احترام به شأن انسانی آحاد جامعه ارزیابی میگردد. جناب آقای هاشمی رفسنجانی! سوابق درخشان حضرتعالی در پیروزی ملت ایران بر استبداد و پایان دادن به سلطه شاخصهای سرمایهداری (انگلیس و آمریکا) بر این مرز و بوم حکم میکند که جایگاه خود را در میان اکثریت حفظ نمایید که بیشترین بار این نهضت را بر دوش کشید. سوار شدن بر ارابهای که هر چرخ آن رو به سویی دارد، مبانی وجاهت ما را به زیر سئوال میبرد. تجربیات تاریخی پیشروی حضرتعالی بهترین گواه بر این مدعاست.
پافشاری برخطا؛ چرخهای پرهزینه
تاریخ: شنبه 14 اسفند 1389
پیرامون جوابیه آقای علیرضا هاشمی به نقد کتاب «دفاع و سیاست»
باسلام و تشکر از دستاندرکاران محترم مجله پنجره که باب تقاطع دادن آراء را در جریده وزین خود گشودهاند پاسخی را به نوشتار آقای علیرضا هاشمی تقدیم میکنم. امیدوارم آنرا نیز به زیور چاپ مزین فرمایید.
در مطلع توضیحات خود پیرامون جوابیه آقای علیرضا هاشمی به نقد کتاب «دفاع و سیاست» (خاطرات سال 1366 جناب آقای هاشمیرفسنجانی) خداوند منان را شاکرم که مباحث مطرح شده در حوزه تاریخ معاصر، ما را یک گام به تعهد در پاسخگویی نزدیک ساخته و مسئولیتپذیری شخصیتهای برجسته سیاسی را در نقل روایتهایی که مایلند بدون کم و کاست در تاریخ به ثبت رسد افزون کرده است. نباید فراموش کرد که در گذشتهای نه چندان دور حتی کوچکترین اعضای خاندان برخی از این والامقامان شأن خود را رفیعتر از آن میدانستند که در مقام توضیح تصویر خود ساخته از عملکردهایشان برآیند. اینجانب امید بسیار دارم که بتوانیم هر یک به سهم خویش با برخوردهای منطقی و اصولی شکلگیری مقدمات چنین فضای مثبت و سازندهای را پاس داریم و ضمن پایبندی به ملزومات، در تحکیم ارکان آن بکوشیم. اما در آغاز پاسخ برای همگان جای تعجب خواهد داشت که چرا آقای محسن هاشمی سکان ادامه این مناظره قلمی را ظاهراً به فرزند خویش واگذار کرده است، در حالی که بعد از طرح دیدگاهها در قالب یک بحث دو طرفه همگان مایل بودند بدانند از نظر فرزند ذکور ارشد جناب آقای هاشمیرفسنجانی کدام یک از انتقادات طرح شده وارد است و کدام بخش از نقد، غیرمنصفانه تلقی شده است. متأسفانه قبل از اینکه بحث در یک فضای منطقی و به دور از تخریب به نتیجهای سازنده و رشددهنده برسد، طرف بحث به صورت غیرمنتظرهای تغییر میکند و این ادامه بحث را کمی ملالآور میسازد. برخلاف آنچه متملقان وانمود میسازند اگر شخصیتهای مورد بحث در چارچوبی منطقی به تبیین نظرات خود و پذیرش ضعفها و ایرادات احتمالی در عملکردهایشان مبادرت ورزند نه تنها از منزلت آنان کاسته نمیشود و خدمات شایستهشان زیر سؤال نمیرود، بلکه جایگاهشان نزد ملت رفیعتر میگردد. آیا میتوان ادعا کرد دوران مدیریت اجرایی شخصیتی هرچند والا مقام عاری از انحراف و لغزش بوده است؟ برخلاف تصور کسانی که حتی نقد محترمانه و منطقی را برنمیتابند اینجانب در چارچوب نقد آثار تاریخی داخلی و خارجی در مقام نقد و بررسی خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی نیز برآمدهام و هرگز به دنبال تخریب شخصیت ایشان نبودهام. تخریب مربوط به کسانی است که با نگاه به قدرت، مطامع حزبی و سیاسی را پی میگیرند. در حالیکه به گواه مکتوبات باقی مانده از دوران مدیریتهای رسانهای اینجانب هر زمان جناب آقای هاشمیرفسنجانی به دلیل خطا در پیوندهای غیراصولی با برخی احزاب و گروههای سیاسی ناهمگون با خویش مورد هجمه شدید تخریبی قرار میگرفت (البته بعد از شکسته شدن ائتلاف) در مقام پاسخگویی به نسبتهای ناروایی برمیآمدم که به منظور تخریب ایشان طرح میشد. برای نمونه در جریان انتخابات مجلس ششم آقای هاشمیرفسنجانی با مؤتلفان خود بر سر ریاست مجلس درگیر شد و روزنامههای جناح دوم خرداد انواع اتهامات از قبیل ترور، قتل و ... را به ایشان نسبت دادند. کافی است به آرشیو مطبوعات مراجعه شود تا صدق گفتار اینجانب به خوبی روشن شود. اگر در آن ایام در حد توان مانع از تخریب شخصیت آقای هاشمیرفسنجانی میشدم نه به دلیل عاری بودن ایشان از اشتباه و خطا بود بلکه تخریب و منزوی ساختن توانمندیهای نیروی انسانی را در تعارض با مصالح ملی میدانم. متأسفانه نزدیکان این شخصیت با سابقه که در دوران مسئولیتهای طولانی به زبان تملق خو گرفتهاند هر نوع انتقاد دلسوزانه را نوعی دشمنی میپندارند و به بدترین وجهی در برابر آن موضع میگیرند، از اینرو در دومین جوابیه ناشر آثار این شخصیت میخوانیم: «اهتمام آن دفتر برای تهیه نقدهای مجزا برای هر کتاب خاطرات آیتالله هاشمیرفسنجانی آن هم با ثبات کلیشهای و تکرار موضوعات (مسائل آیتالله منتظری و ماجرای مکفارلین)، جملات «آقای هاشمی بر مبهم ماندن برخی مسائل اصرار دارد» و «آقای هاشمی با این نوع روایت نگاری تاریخی میخواهد دست خود را باز بگذارد»، عبارات (مناسبات پشت صحنه و هدایت کننده مباحث دیپلماتیک پنهان، و حتی کلمات (فرد محور و مبهم) نشان از یک رویکرد خاص دارد که جبر نهفته در آن، اختیار نقاد و به تبع آن ملزومات محتوایی نقد را سلب کرده است.» (مجله پنجره، شماره 77، ص11)
آیا در تهیه این جوابیه تصور شده است که هیچکس نمیتواند با مراجعه به نقدهایی که بر هر یک از آثار آقای هاشمیرفسنجانی نگاشته شده ادعای کلیشهای و تکراری بودن را محک زند؟ نقدهای دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران که در سایت نیز عرضه شده، مبتنی بر محتوای هر اثر و موضوعات محوری آن به نگارش درآمده است؛ لذا برای نمونه چگونه ممکن است قضیه مکفارلین در نقد کتاب خاطرات سال 63 که هنوز به وقوع نپیوسته بود مطرح شده باشد؟ این رخداد از سال 64 به بعد در آثار جناب آقای هاشمیرفسنجانی جایگاه ویژهای دارد که علیالقاعده ناقد نیز به آن میپردازد و صدق روایات را در آن به ارزیابی مینشیند. متأسفانه در انتهای این فراز در هجمه به ناقد همه اصول زیرپا نهاده شده است: «جبر نهفته در آن اختیار نقاد... را سلب کرده است». خوشبختانه بعد از بیش از سه دهه نویسندگی و متعرض مسائل سیاسی دشوار شدن در دورههای مخلتف، امکان قضاوت برای همگان فراهم گشته تا به سهولت دریابند که آیا این ناقد به جز از روی اعتقاد مینویسد یا خیر؟ لذا به صواب نزدیکتر بود تا با اجتناب از طرح مسائل انحرافی و نازل به موضوعاتی پرداخته میشد که مستند به روایات جناب آقای هاشمیرفسنجانی طرح شده بود. متاسفانه از آنجا که برخلاف ادعاهای بزرگ در مورد انتقادپذیری، اذعان به خطا در حد ناممکن شده است، حتی مسائلی بسیار آشکار نیز در جوابیه پذیرفته نمیشود: «از دقت نقاد محترم در تذکر نسبت به جابهجا شدن سخنان امام در پاورقی ص123 که البته در محتوا هیچ تاثیری نداشت...» (همان)
آیا با پس و پیش شدن متن سخنرانی امام- که طی آن افراد مدافع صلح با صدام مورد سرزنش و نکوهش قرار گرفته بودند- در محتوای کلام ایشان هیچگونه تغییری حاصل نشده بود؟ خواننده حتی اگر فرصت نداشته باشد که با مراجعه به اصل متن به یک تطبیق ساده بپردازد، آیا انتظار دارید به سهولت بپذیرد که در متنی جابجایی صورت گیرد (یعنی قسمت انتهایی آن به ابتدا منتقل شود) و جملهای نیز از میانه حذف شود، امّا مفهوم هیچگونه تغییری نکند؟ برای روشن شدن بیشتر حقیقت ناگزیریم متن صحیفه امام آمده را با آنچه مدعیاند تغییری در محتوا پیدا نکرده در کنار هم در معرض قضاوت قرار دهیم: «تقویت جبههها و کنار گذاشتن اختلافات- اینهایی که میگویند باید سازش کرد، اینها میفهمند که ما اگر سازش کنیم، له میشویم. اینها راضیاند به اینکه سازش بشود. اینها میگویند مطیع باشید، هرچه ما گفتیم عمل کنید، خودتان دیگر قدغن است که فکر کنید، فکر خودتان را باید غلاف کنید. آنها میخواهند که آرامش حاصل بشود در دنیا. آرامش وقتی حاصل میشود پیش آنها که همه تابع باشند. ملتها باید به فکر باشند، ملت ایران باید به فکر باشد، اگر لحظهای سستی کند تا ابد له است.
الان که صدام رو به جهنم دارد میرود و انشاءالله، خواهد رفت، وقت این است که شما جدیتتان زیادتر بشود، چه قوای مسلحه از هر صنف که هستند و چه ملت و چه این بسیج، اگر مهلت بهش بدهید- هر روزی که مهلت میدهید- او را تقویت میکنند و کار مشکلتر میشود. باید مهلت بهش نداد، سستی نباید کرد؛ مردم در اتصال به جبههها و جبههها در فعالیت. هر روزی که تعویق بیفتد، این قصه مشکلتر میشود. و شما باید فکر کنید و نگذارید کار مشکل بشود. به جای اینکه مناقشات لفظی بین خودتان باشد، رها کنید. این وقتش نمیگذرد. اگر باشد، همه را رها کنید. یکصدا دنبال این باشید که نگذارید ابرقدرتها در کشور شما دیگر دخالت کنند. آنها الان مسابقه میکنند در اینکه دخالت کنند در کشور مسلمین، در خلیجفارس باید نگذاشت، نترسید از این هیاهو؛ هیاهویی است که میکنند که ما را با همان هیاهو بترسانند. آنها هم خیال میکنند که ملت ایران از اینکه یک وقت طیارههای آنها بیایند و بمباران کنند جایی را، میترسند. امتحان خودشان را مردم دادهاند. ملتی که دنبال شهادت است، ملتی که افرادش این است که دست و پایشان وقتی قطع میشود، گله میکنند که خدایا! چطور؟ مگر ما لایق نبودیم که جان ما را بگیری؟ یک همچو ملتی را نترسانید از اینکه ما چه میکنیم. شما هر غلطی میخواهید بکنید و نمیتوانید هم بکنید.» (صحیفه امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، جلد بیستم، چاپ سوم، صص2-271) اکنون مناسب است این مطلب را با آنچه در کتاب دفاع و سیاست آمده است مقایسه کنیم: «در بخشی از سخنرانی حضرت امام (ره) آمده است: هیاهو؛ هیاهویی است که میکنند که ما را با همان هیاهو بترسانند آنها خیال میکنند که ملت ایران از اینکه یک وقت طیارههای آنها بیایند و بمباران کنند جایی را، میترسند. امتحان خودشان را مردم دادهاند. ملتی که دنبال شهادت است، ملتی که افرادش این است که دست و پایشان وقتی قطع میشود، گله میکنند که خدایا! چطور؟ مگر ما لایق نبودیم که جان ما را بگیری؟ یک همچو ملتی را نترسانید از اینکه ما چه میکنیم. شما هر غلطی میخواهید، بکنید و نمیتوانید هم بکنید. اینهایی که میگویند باید سازش کرد، اینها میفهمند که ما اگر سازش کنیم، له میشویم. اینها راضیاند نه اینکه سازش بشود. اینها میگویند مطیع باشید، هرچه ما گفتیم عمل کنید، خودتان دیگر قدغن است که فکر کنید، فکر خودتان را باید غلاف کنید. آنها میخواهند که آرامش حاصل بشود در دنیا، آرامش وقتی حاصل میشود پیش آنها، که همه تابع باشند. ملتها باید به فکر باشند، ملت ایران باید به فکر باشد، اگر لحظهای سستی کند تا ابدله است. الان که صدام رو به جهنم دارد میرود و انشاءالله خواهد رفت، وقت این است که شما جدیتتان زیادتر بشود، چه قوای مسلحه از هر صنف که هستند و چه ملت و چه این بسیج، اگر مهلت بهش بدهید- هر روزی که مهلت میدهید- او را تقویت میکنند و کار مشکلتر میشود. باید مهلت بهش نداد، سستی نباید کرد؛ مردم در اتصال به جبههها و جبههها در فعالیت. هر روزی که تعویق بیفتد، این قصه مشکلتر میشود. و شما باید فکر کنید و نگذارید کار مشکل بشود. به جای اینکه مناقشات لفظی بین خودتان باشد، رها کنید. این وقتش نمیگذرد. اگر باشد، همه را رها کنید. یکصدا دنبال این باشید که نگذارید این ابرقدرتها در کشور شما دیگر دخالت کنند.جمله- آنها الان مسابقه میکنند در اینکه دخالت کنند در کشور مسلمین، در خلیجفارس. باید نگذاشت، نترسید از این- حذف شده است. (دفاع و سیاست، ص123) به هیچ وجه در نقد اینجانب سخن از آن نبود که این جابجایی و حذف در فرازی از کلام امام که در آن مدافعان صلح با صدام مورد نکوهش قرار گرفتهاند عمدی بوده است، اما این چه منطقی است که حتی در قبال چنین خطای آشکاری ادعا کنیم تغییری در محتوای این فراز ایجاد نشده است؟! در سخن امام کسانی مورد خطابند که در داخل دم از صلح با صدام میزنند، اما با تغییرات صورت گرفته مخاطب دشمن است و رویکرد متفاوت شده است. با توجه به واقعیتهای پیش روی اینگونه پافشاری برای نپذیرفتن خطا، حتی در موضوعات بسیار ساده و بیّن قطعاً نشانه و شاخص خوبی نیست. تأسف برانگیزتر زمانی است که همین شیوه در نقل قول از منتقد اعمال میشود. آیا میتوانیم تکرار اینگونه خطاها را سهوی بپنداریم: «نویسنده محترم در لابلای نقد دو جمله صادقانه به کار برد که علاوه بر صراحت، اگر ابهام و تعریض نیز باشد، متوجه کسانی میشود که این روزها تحلیلگر رویدادهای تاریخی میباشند. به بیان دیگر در طول یک متن طولانی، دو جمله- شاید به سهو قلم- جاری شد که مصداق آن مَثَل است که میگوید: «جانا سخن از زبان ما میگویی» و در واقع «بر زبان هست تو را آن چه مرا در دل بود». اینکه نقاد محترم اقرار نماید که «اخیراً تلاش میشود تا تاریخ انقلاب جعل شود» و یا «ارائه تصویر خلاف واقع قطعاً در شکلگیری نگاه کسانی که آن ایام را درک نکردند یا مطالعه چندانی پیرامون علل واقعی ندارند، بیتاثیر نخواهد بود». هرچند مربوط به یک موضوع خاص میباشد، اما در کلیات، اعتراف و تایید آن هشدار آیتالله هاشمیرفسنجانی است...» (همان)
اکنون مناسب است نظری به اصل مطلب افکنیم تا دریابیم با چه تغییراتی دو جمله دلخواه برای تطبیق با اظهارات اخیر جناب آقای هاشمیرفسنجانی حاصل آمده است: «اخیراً تلاش میشود تا تاریخ انقلاب اینگونه جعل شود که آیتالله منتظری به دلیل انتقادات فراوان از انحرافات در مدیریت کشور و دفاع از حقوق مردم، حتی مخالفان نظام، از سوی امام عزل شده ارائه چنین تصویر خلاف واقعی از امام، قطعاً در شکلگیری نگاه کسانی که آن ایام را درک نکردهاند یا مطالعه چندانی پیرامون علت واقعی عزل آقای منتظری ندارند، بیتأثیر نخواهد بود.» (سومین کتاب ضمیمه مجله پنجره، آبان 1389، ص4)
آیا اینگونه نقل قول کردنها به اعتبار مؤسسهای که صرفاً آثار جناب آقای هاشمیرفسنجانی را منتشر میسازد لطمه جدی وارد نمیسازد؟ تقطیع این فراز و تهی ساختن آن از محتوای اصلی، بدون اینکه مشخص شود که بخشهایی از جمله حذف شده است با کدام معیار اخلاقی سازگاری دارد؟ متأسفانه داشتن تصور غلط از انتقاد، ولو اینکه مشفقانه و دلسوزانه باشد، از یکسو و عادت کردن ذائقه اطرافیان آقای هاشمی به چرب زبانیها و تعریف و تمجیدهای حسابگرانه نوعی مقاومت شدید در برابر پذیرش نقد را رقم زده است. در چنین فضایی تداوم چنین مناظرات قلمی چندان مفید به فایده نخواهد بود.
در فراز سوم مقدمه جوابیه، ناقد متهم به گرفتار آمدن در یک سفسطه فلسفی شده است: «نویسنده محترم خودآگاه یا ناخودآگاه دچار یک سفسطه فلسفی متناقض در موجبه کلیه و سالبه جزئیه یا بالعکس شده است. از یک سو در ابتدای نقد، مبهم نویسی را شاخصه اصلی خاطرات آیتالله هاشمیرفسنجانی معرفی میکند و میگوید: «هاشمی با این نوع روایتنگاری تاریخی و در هاله ابهام نگه داشتن حقایق، دست خود را باز میگذارد تا هر زمان ضرورت دید، به صورت قطرهچکانی بخشی از اطلاعات مکتوم نزد خود را عمومی سازد»، اما بلافاصله از غنای این خاطرات به عنوان «منبع ارزشمند» یاد میکند و برخویش نهیب میزند که «نباید به خطا از غنای این منبع ارزشمند غافل شویم»! (مجله پنجره، شماره 77، ص11) صرفنظر از افاضات فلسفی که باید از آن عبور کرد، آیا اگر گفته شود خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی در کلیت بسیار ارزشمند، اما در برخی جزئیات دارای ایراد است، دچار تناقضگویی شدهایم؟ خیر. پذیرش کلیات یک اقدام و مثبت تشخیص دادن آن هرگز نمیبایست موجب محدودیت در انتقاد بر برخی از اجزاء شود. خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی در نقد به عنوان روزشماری کمنظیر از تحولات کشور در سه دهه گذشته، بسیار ارزشمند ارزیابی شده است، اما در کنار آن برای نمونه با رمز و راز سخن گفتن در مورد مسائلی که مستقیماً به راوی محترم و اطرافیانش باز میگردد، ایراد و نقص تلقی شده است، چگونه میتوان مخاطبان را قانع ساخت که داشتن باور مثبت نسبت به کلیت خاطرات و وارد دانستن انتقاداتی به اجزاء آن با یکدیگر متناقضاند؟ آیا میتوان با لفاظی و افاضه فضل بیتناسب تناقض ساخت؟
ناقد در نقد خود فراز مشخصی از خاطرات را در این زمینه در معرض قضاوت قرار داده است و مناسب بود پیرامون آن بحث میشد تا در صورت ناروا بودن برداشت، ذهنیتها اصلاح شود. اما متأسفانه از ورود به مصادیقی که به دلیل توسل پررنگ به مبهمنویسی هیچگونه اطلاعاتی را به مخاطب نمیدهد، پرهیز شده است. اکنون برای روشنتر شدن مشی جناب آقای هاشمیرفسنجانی در نگارش پر رمز و راز آنچه را که به اطلاع دهی قطرهای مشهور است در خاطرات ایشان پی گیریم. همانگونه که میدانیم شخصیت هر صاحب اندیشهای در میزان پایبندی و شهامت وی در دفاع از باورهایش محک میخورد. اگر شخصیتی نظر کارشناسی متفاوت امام و رهبری داشت نمیبایست آن را پنهانی دنبال کند یا برای بسط آن به روشهایی دست زند که چندان زیبنده یک صاحبنظر برجسته نیست. صاحب این قلم در پاسخ به جوابیه آقای محسن هاشمی مستنداتی را پیرامون این موضوع ارائه کرد. متاسفانه ایشان نه در آن جوابیه و نه در مطلبی که به نام فرزند ارجمندشان ارائه شده است به آنچه جملگی از خاطرات سالهای 62و63 نقل شده بود نپرداختند. نمیتوان از این مسئله غافل شد که اهل نظر طی سالهای گذشته چه از طریق اشارات مجمل جناب آقای هاشمیرفسنجانی و چه به واسطه اظهارات صریح و بیپرده نزدیکان ایشان در مورد ضرورت عادیسازی ارتباط با آمریکا، به جمعبندی مشخصی در این زمینه رسیدهاند؛ بنابراین به چه دلیل نباید انتظار شفافیت و صراحت را در مقام روایتگری خاطرات و دیدگاهها از سوی ایشان داشت؟ متاسفانه نه تنها چنین انتظار بحقی از آثار جناب آقای هاشمیرفسنجانی برآورده نمیشود، بلکه نوعی اختفاکاری در بیان نقطهنظرات را شاهدیم. آنچه در این وادی بیش از همه تأملبرانگیز میشود سهیم جلوهگر ساختن دیگر شخصیتها در دیدگاههای انحصاری راوی است. چنانکه قبلاً اشاره شد، جناب آقای هاشمیرفسنجانی در خاطرات مربوط به سال 63 خود موافقت امام و دیگر شخصیتهای برجسته کشور را با حذف شعار مرگ بر آمریکا مدعی شد. صرفنظر از تکذیب این مطلب از سوی برخی مقامات نام برده شده، تناقضاتی در این زمینه در روایات سالهای 62 و 63 راوی محترم به چشم میآید که زیبنده شخصیت روایتگر نیست. در خاطرات سال 62 بحث سیاستگذاری برای رسانه ملی است و اینکه شعارهای مردم در لابلای خطابههای خطیبان به دلیل خصوصیت رسانه و اصل بر اختصار بودن میبایست حذف شود. این تصمیم شورای سران مورد تأیید امام قرار میگیرد و به صداوسیما ابلاغ میشود. (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62 هاشمیرفسنجانی، ص24) اما در خاطرات سال 63، راوی ابتدا مدعی میشود که تصمیم اصولی برای حذف شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی گرفته شد و امام هم موافقت کردند ولی منتظر فرصتیم (به سوی سرنوشت، کارنامه و خاطرات سال 63 هاشمیرفسنجانی، ص173) جالب اینکه در انتهای همین کتاب راوی محترم فراموش میکند که در ابتدای کتاب چه روایتی از خود به ثبت رسانده است، لذا مجدداً چنین ادعا میکند که قرار است در صورت پیروزی در عملیات پیشنهاد حذف شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر شوروی» از سوی ایشان به امام داده شود. (همان، ص526) این تناقضگوییها زمانی رخ مینماید که شخصیت برجستهای که میبایست با قوت به دفاع از دیدگاههای کارشناسی خود بپردازد، بهگونهای عمل میکند که گویا اعتقاد راسخی به آنچه آشکارا بیان نمیشود، وجود ندارد. همین روایتهای ضد و نقیض را در مورد ماجرای مکفارلین نیز شاهدیم. آیا میتوان احتمال داد که نظرات کارشناسی جناب آقای هاشمیرفسنجانی در سالهای 62 و 63 متعاقباً در سالهای 64 و 65 بستر مناسبی برای دنبال شدن مییابد؟ قراین بسیاری که در نقد دو اثر ایشان در معرض قضاوت اهل تحقیق قرارگرفت حکایت از آن دارند که همان پنهانکاری – برای عادیسازی روابط با آمریکا- را در بستر ماجرای مکفارلین نیز میتوان رصد کرد. از همین رو روایات با یکدیگر همخوانی ندارند. در روایت آقای علی هاشمی (برادر زاده راوی محترم) ایشان به همراه دوستانش برای تفریح به بلژیک رفته بود که آمریکاییها با او تماس میگیرند (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) اما در روایت آقای محسن هاشمی، علی به همراه همسرش برای معالجه به لندن رفته بود که به واسطه کار دار ایران به آمریکاییها مرتبط میشود. (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح آزادی گروگانها، نوشته محسن هاشمی و حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص144)
در حالیکه آقای ساداتیان -کاردار وقت سفارت ایران در لندن- هرگونه دخالت در پیوند زدن برادرزاده جناب آقای هاشمیرفسنجانی با آمریکاییها را تکذیب میکند، روایت متفاوت آقای محسن هاشمی با عموزادهاش (علی هاشمی) در کتاب خاطرات سال 1365 تکرار میشود: «ظهر، علی اخویزاده که از اروپا برگشته، آمد. از طریق کاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمریکایی با او ملاقات کردهاند. خواستار رفع تیرگی روابط شدهاند.» (اوجدفاع، کارنامه و خاطرات سال 1365 هاشمیرفسنجانی، به اهتمام عماد هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص241) همچنین در پی مطرح شدن نقلهایی پیرامون سفر برادرزاده راوی محترم به آمریکا و مذاکره با مقامات واشنگتن در زمینه بهبود روابط، چنین سفری تکذیب میشود: « عصر علی- اخویزاده- آمد؛ از خوزستان احضارش کرده بودم. گزارش دیدار و مذاکره مجدد با آمریکاییها را داد. قبل از اقدام او را نهی کرده بودم... به من گفته بودند که به آمریکا رفته و با ریگان درباره سقوط صدام مذاکره کرده است. گفت به آمریکا نرفته، بلکه به نوعی ادامه همان رشته ارتباطهای سابق بوده و با [الیور] نورث عضو شورای امنیت ملی آمریکا و پویندکستر [از طراحان رابطه آمریکا با ایران]، [آلبرت] حکیم و سام صحبت کرده معلوم شد انجیل با امضای ریگان را، او آورده و این کار را با اصرار آقای محسن رضایی کرده است...احمدآقا آمد. نگران عواقب همان دیدار بود که قبلاً گفته بودیم با ریگان بوده؛ جریان جدید را گفتم، مثل من قدری خیالش راحت شد. در عین حال احتمال سوء استفاده تبلیغاتی میرود.» (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 1365 هاشمیرفسنجانی به اهتمام عماد هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص351) آقای علی هاشمی یک سال قبل از چاپ این کتاب در مصاحبهای به صراحت سفر خود به آمریکا را تأیید میکند، اما حتی در حد یک پاورقی کوتاه گزارش خلاف واقع به امام تصحیح نمیگردد: «ه.ا- در چه کشوری این ارتباطگیری را انجام دادید؟ ابتدا به ترکیه رفتم و سپس به آمریکا، این مذاکرات هم ادامه یافت تا زمانی که روزنامه (هفتهنامه) الشراع، برای اولین بار قضیه مکفارلین را منتشر کرد.» (شهروند امروز، شماره50، سال سوم، 26 خرداد 1387)
قبل از ادامه این بحث شاید مناسب باشد یکبار دیگر به میزان انتقادپذیری اطرافیان جناب آقای هاشمیرفسنجانی نگاهی افکنیم. مستند بر آنچه در ارتباط با سفر علی هاشمی به آمریکا مطرح شد- که جملگی از منابع عرضه شده توسط این خاندان معظم بود- گزارشی خلاف واقع خدمت امام عرضه شده است. آیا میتوان چنین خطاهایی را با این جملات کمرنگ ساخت: «ج) دیپلماسی پوششی و پنهان کردن مسائل از امام (ره) اگرچه اینگونه سخن گفتن درباره تاریخ انقلاب، توهین آشکار به تدبیر و رهبری داهیانه امام راحل میباشد، اما گویا برای نقاد محترمی که هدفش تشکیک در رفتار، گفتار و نوشتار آیتالله هاشمیرفسنجانی است وسیله هدف را توجیه میکند. نکته مهمتر در این حق ناشناسی، جفای بزرگ در حق حاج سیداحمدآقا، یادگار و امین صدیق امام در طول حیات آن حکیم فرزانه است... احمدآقا نماینده امام بودند و پیغامهای امام را برای سران میآوردند و گزارش جلسات را برای امام میبردند. پنهان کردن مباحث جلسه سران از امام، تنها در صورتی قابل قبول است که به قول نقاد محترم و مانند دیگر مسئولان کشور در مجلس، دولت و قوه قضائیه، حاج احمدآقا را هم عامل هاشمیرفسنجانی بدانیم! (دومین جوابیه ناشر کتاب خاطرات هاشمیرفسنجانی برنقد سلیمینمین، مجله پنجره، شماره77، ص13) ای کاش برای اثبات این ادعا جوابیهنویس محترم مصداقی میآورد؛ زیرا در نقد هرگز سخن از پنهانکاری مباحث جلسات سران از امام به میان نیامده بود و ناقد صرفاً در مورد اقداماتی که ابتکار عمل آن با جناب آقای هاشمیرفسنجانی بوده است نکتهسنجی کرده که از آن جمله است ارتباطات خویشاوندان راوی محترم خاطرات با آمریکاییها که هم اعضای جلسه سران از آن بیخبر بودند و هم امام. آیا اعضای محترم خاندان آقای هاشمیرفسنجانی که اصرار بر پنهان داشتن خطاها دارند میتوانند ارائه اطلاع غلط به امام در مورد سفر علی هاشمی به آمریکا و... را از طریق مرحوم احمدآقا کتمان کنند؟ مگر کسی کمترین جسارتی در این میان به فرزند عزیز امام نمود که با روضه «مظلومیت احمدآقا» درصدد پنهان کردن واقعیتها برآمدهاند؟! پرسش ناقد این است که آیا دستکم بعد از دو دهه که اقدام به چاپ خاطرات آن دوران شده است نمیبایست در پاورقی کوتاهی آنچه به غلط به امام انتقال یافته اصلاح میشد؟
نکته قابل تأمل دیگر در مسائل کتمان شده آن دوران نزدیک شدن توضیح آقای محسن هاشمی در کتاب «ماجرای مکفارلین» به گزارش تاور(تهیه شده از سوی گروه تحقیق در آمریکا) است: «از طریق ترکیه، پس از ساعتها پرواز با هواپیمایی کوچک که برای سوختگیری توقفی هم داشته است، به مکانی ناشناخته، مورد نظر مذاکره کننده میرسد. او ابراز میدارد که در ابتدا نمیدانست واقعاً کجا بوده، فقط به نظر میرسید که بعد از چند ساعت پرواز به یکی از شهرهای اروپایی مانند ژنو رسیده است.» (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح، آزادی گروگانها، نوشته محسن هاشمی- حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152-145) گویا آنچه موجب میشود که علاوه بر تأیید گزارش سفر علی هاشمی به آمریکا بحث توقف هواپیمای اختصاصی وی در مکانی ناشناخته به میان آید، صراحت گزارش تاور در مورد حضور برادرزاده راوی محترم در اسرائیل است؛ از این رو ناگزیر شدهاند بهگونهای این مسئله را بیان کنند که هم ایرادی بر کتاب گرفته نشود و هم موضوع از دید خواننده ایرانی پنهان بماند.
همانگونه که میدانیم هواپیمای مکفارلین در سر راه خود به تهران در اسرائیل به زمین نشست و متقابلاً هواپیمای حامل خویشاوند جناب آقای هاشمیرفسنجانی در مسیرش به سوی آمریکا. انتخاب این توقفگاه بدان معنی است که هر نوع تلاشی برای تجدید رابطه با واشنگتن باید از مسیر تلآویو طی شود؛ زیرا استراتژی منطقهای پرچمدار سرمایهداری بر حمایت و پشتیبانی از پایگاه صهیونیستها و نژادپرستان بنا شده است. آیا مناسبتر نبود شخصیتی که کرامت و عزت ملت ایران و سایر ملتهای مسلمان را طی سالهای طولانی طالب بوده است این تجربه را در معرض نگاه سایر کسانی قرار میداد که امروز نیز حل مشکلات را درگرو عادیسازی روابط با کدخدای دهکده جهانی!! میبینند؟ ملت ایران هزینه چشمگیری برای ماجرای مکفارلین پرداخت و اگر رهبری امام(ره) نبود کسب این تجربه برای انقلاب بسیار کمرشکن میشد. حضور مشاور نخستوزیر نژادپرستان صهیونیست در تهران و خویشاوند مرد پرقدرت ایران در تلآویو میتوانست لطمهای غیرقابل جبران به صداقت و اعتبار هادیان انقلاب اسلامی وارد آورد. لذا با بیان صادقانه تجربیات میتوانستیم این واقعیت را روشن سازیم که واشنگتن هر نوع تمایل به خود را در ایران، ابتدا وادار خواهد ساخت تا نژادپرستان را در منطقه برسمیت بشناسد. تامین این خواسته آمریکاییها دیگر هیچگونه اعتباری برای انقلاب اسلامی باقی نخواهد گذاشت. در سه مقطع تاریخی این مسئله را میتوان به وضوح رصد کرد. آیا بیدلیل بود که برخی مطبوعات دوم خردادی به صراحت سخن از ضرورت تغییر مواضع کشور در قبال اشغالگران فلسطین به میان میآوردند. همچنین آیا اتفاقی است که در دولت دهم به یکباره آقای مشایی سخن از ملت اسرائیل به میان میآورد؟ خیر. همانگونه که تأکید شد همه سیاسیون متمایل به بهبود روابط با آمریکا میدانند که اولین گام در این مسیر تغییر مواضع نسبت به نژادپرستان متجمع شده در سرزمینهای اشغالی است. لذا پنهانکارانه و غیرمستقیم مطلبی را در این زمینه ابراز میدارند. سؤال اینجاست که چرا با کتمان حقایق جلو رشد سیاسی ملت را میگیریم؟
متأسفانه چون قرار نیست حتی انتقاد از خطاهای مسلم پذیرفته شود، جوابیهنویسان محترم تلاش کردهاند همه مباحث را منحرف سازند تا فهم واقعیتها برای خوانندگان دشوار گردد... برای نمونه در نقد اشاره شده بود که به دنبال انتقاد از آقای هاشمیرفسنجانی در ماجرای مکفارلین ایشان شورایی را به منظور پیگیری این موضوع تشکیل میدهد. برگزاری اولین جلسه شورا در روز اول فروردین که عموماً مسئولان به امور خانوادگی و دید و بازدید نوروزی مشغولند نشان از اهمیت قضیه برای ایشان داشته است: « عصر آقایان [فریدون] مهدینژاد، [سیدعلیاصغر] حجازی و [حسین] شیخالاسلام، به ترتیب از [اطلاعات] سپاه و وزارتخانههای اطلاعات و امور خارجه آمدند و اولین جلسه شورای مشاورت درباره هدایت مسألة رفتار با آمریکاییها و سیاست اجرایی و تبلیغی جریان مکفارلین و گروگانها و ... را تشکیل دادند.» (دفاع و سیاست، کارنامه و خاطرات سال 66 هاشمیرفسنجانی، به اهتمام علیرضا هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، 1389، ص36) اما اعتراض یکی از اعضای تعیین کننده شورا در فاصلهای اندک نشان از این واقعیت دارد که جناب آقای هاشمیرفسنجانی صرفاً برای حفظ ظاهر این شورای مشورتی را تشکیل داده بود و بر اساس مستنداتی که از خاطرات ارائه شد، ارتباط با آمریکاییها همچنان از طریق مردان حلقه اول و به صورت پنهان دنبال میشد. نماینده وزارت اطلاعات در ابتدای خردادماه به صورت انفرادی خدمت ریاست مجلس میرسد و گلایه خود را از جدی گرفته نشدن این شورا ابراز میدارد: «[سید علی اصغر] حجازی از وزارت اطلاعات آمد از رکود کارگروه مشاور به خاطر کمتوجهی شاکی بود.» (همان، ص120)
این سخن ربطی به ناقد ندارد. مطلبی است که عیناً نقل قول شده و بیانگر آن است که به فاصله کوتاهی صوری بودن این شورا مورد اعتراض واقع شده است. حال پاسخ نزدیکان آقای هاشمیرفسنجانی به این پرسش که چرا مجدداً مسائل به روال سابق باز میگردد، قابل تأمل است: «اعضای شورا آنگونه که در خاطرات آیتالله هاشمیرفسنجانی آمده، آقایان فریدون وردینژاد (از اطلاعات سپاه)، سیدعلی اصغر حجازی (از وزارت اطلاعات)، حسین شیخالاسلام (از وزارت خارجه)، علی رضا معیری (معاون سیاسی نخستوزیر) و محمدعلی هادی (نائب رئیس کمیسیون سیاست خارجی و امنیت مجلس) بودند که اگر نگوییم نمایندگان پنج عضو سران قوا بودند، لااقل باید بگوییم نمایندگان رئیسجمهوری، نخستوزیر و رئیس مجلس بودند. باید پرسید: با کدام منطق فعالیت این افراد در راستای اقدامات فرد محوری معرفی میشود؟!» (دومین جوابیه ناشر کتاب خاطرات هاشمیرفسنجانی، مجله پنجره، شماره 77، ص12) قطعاً تشکیل این شورا آن هم بسیار دیر هنگام - اگر صوری نبود و عملکرد آن با اعتراض عضو برجستهاش مواجه نمیشد از قصد جناب آقای هاشمیرفسنجانی برای قانونمند کردن تلاشهای خود از این زمان به بعد حکایت میکرد، اما براساس خاطرات ایشان میتوان به سهولت قضاوت کرد که این شورا به سرعت به حاشیه میرود و مجدداً تماسهای خارج کشور توسط افرادی چون آقای وردینژاد و آقای هادی پی گرفته میشود. جوابیهنویس محترم برای اثبات عدم صحت موضوعی که صرفاً با استناد به خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی مطرح شد، میافزاید: «... وگرنه بعید است مورخی در این سطح که کلمه به کلمه خاطرات را موشکافانه شخم میزند، متوجه نشده باشد که جلسات شورای مشاورت درباره هدایت مسأله رفتار با آمریکاییها، با حضور اعضا برگزار میشد و هر بار هم یکی از اعضاء گزارش مباحث جلسات را به یکی از سران قوا میدادند، مثلا: «... یکشنبه 6 اردیبهشت: به جلسه سران قوا در دفتر نخستوزیر رفتم، فرماندهان سپاه و مسئولان وزارت اطلاعات آمدند و درباره حدود اختیارات و وظایف سپاه و وزارت اطلاعات در خصوص امور خارج از کشور گفتوگو شد...- چهارشنبه، 20 خرداد: شب جلسه سران قوا در دفتر نخستوزیر بود.آیتالله خامنهای از اقدامات و پیشنهادهای گروه مشاور در امر مبارزه با شیطنتهای آمریکاییها خبر داد و حدود مسئولیت و قلمرو کار آنها تعیین شد. ظاهراً آن چه که باعث تشدید تجاهل و تغافل نقاد محترم در خصوص برگزاری جلسات این گروه بود، استفاده از کلمات شورا، هیات، گروه و کمیته برای شرح جلسات آنها بود.» (همان) در این زمینه یادآوری چند نکته ضروری به نظر میرسد؛ اولاً موضوع به حاشیه رانده شدن «شورای مشاورت درباره هدایت مسأله رفتار با آمریکاییها و سیاست اجرایی و تبلیغی جریان مکفارلین» از زبان یکی از اعضای برجسته این شورا و به نقل از خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی مطرح شد. ثانیاً جوابیهنویسان محترم برای سرپوش گذاردن بر این امر، جلسه حل اختلاف میان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات را در حوزه بینالملل، به عنوان نمونههایی از فعالیت این شورا بیان میکنند که لابد همگان باید از این همه ذکاوت انگشت به دهان بمانند! ثالثاً گروه مشاور در امر مبارزه با شیطنتهای آمریکاییها با گروه مشاور در مورد مکفارلین کاملاً با یکدیگر متفاوت بودند. جهت روشن شدن این واقعیت که چه کسی خود را به تجاهل و تغافل میزند باید یادآور شد که از نیمه دوم خرداد 1366 آمریکاییها بهتدریج شرارت خود را آشکارتر ساختند و مستقیماً تحرکات نظامی را علیه ایران در خلیجفارس سامان دادند. برای مقابله با این شرارتها نیز شورایی تشکیل و در 20 خرداد در جلسه سران «حدود مسئولیت و قلمرو کار آنها تعیین شد.» (دفاع و سیاست، ص140) در حالیکه ضوابط و چارچوب عملکرد شورای مشاورت در امور اجرایی و تبلیغی جریان مکفارلین اول فروردین مشخص و حیات کوتاهش از این تاریخ آغاز میشود. جناب آقای هاشمیرفسنجانی در مورد این شورا مینویسد: « اولین جلسه شورای مشاورت درباره هدایت مسألة رفتار با آمریکاییها و سیاست اجرایی و تبلیغی جریان مکفارلین و گروگانها... را تشکیل دادند. قرار شد آقای [علیرضا] معیری [معاون سیاسی نخستوزیر] هم به این جمع اضافه شود. محورهای حرکت آینده و ضوابط این شورا تعیین شد.» (همان، ص36) ضوابط کار این شورا که حوزه فعالیتش در خارج کشور است اول فروردین مشخص میشود و کار خود را با ترجمه گزارش تاور و ... آغاز میکند. این شورا زمانی شکل گرفت که اصولاً بحث تحرک نظامی آمریکا مطرح نبود بلکه مسأله تداوم مراودات با این کشور به صورت آشکار بر سر گروگانها در لبنان و برخی مسائل غیرآشکار دنبال میشد. حال چرا جوابیهنویسان محترم که مدعیاند خود را به تجاهل و تغافل نزدهاند این شورا را با شورایی که بعد از آغاز تحرکات نظامی آمریکا تشکیل و ظوابطش مشخص میشود یکی میگیرند؟ شورای دوم برخلاف شورای اول حوزه فعالیتش داخلی و نه تعامل و مراوده، بلکه مقابله با شرارتهای نظامیان آمریکایی در خلیجفارس بود. آیا کتمان حقیقت ارزش تن دادن به اعتباری را دارد؟ وقتی خاطرات از زبان دستاندرکاران به صراحت روشن میسازد که شورای اول در فاصله زمانی کوتاهی به حاشیه رانده شده و مدتی قبل از آغاز هجمههای نظامی آمریکا در خلیجفارس عملاً دیگر وجود خارجی نداشته است با چه هزینهای میخواهیم حقایق را در مورد خودمحوریها پنهان سازیم؟ ناقد در نقد آثار تاریخی، خود را مقید به طرح موضوعات در چارچوب روایت راوی میبیند وگرنه خطاهای فراوان دیگری از سوی جناب آقای هاشمیرفسنجانی در دوران تصدی مسئولیتهای مختلف به ثبت رسیده که هرگز متعرض آن نشدهایم. متأسفانه محدودنگری موجب میشود که ما نتوانیم از تجربههایی که ملت برای آن هزینه زیادی پرداخت کرده است بهره لازم را ببریم و مجدداً در وادی تکرار گرفتار آییم. اگر شخصیت برجستهای چون جناب آقای هاشمیرفسنجانی بپذیرند که قرار نیست سرنوشت ایران در وجود ایشان خلاصه شود و ایران بدون ما و بعد از ما نیز به حیاتش ادامه خواهد داد بهگونه دیگری با خطاهای گذشته به عنوان سرمایه ملت مواجه میشوند. اگر خودمحوری و عدول از قانون در سه دهه گذشته وجود نمیداشت قطعاً برخی بدعتهای ناشایست در تحولی به عظمت انقلاب اسلامی رخ نمیداد. اگر هر یک از دستاندرکاران ضمن دفاع از خدمات شایستهای که به این مرز و بوم نمودهاند منصفانه ضعفهای تأثیرگذار در سرنوشت مردم را نیز پذیرا باشند و بر غنای تجربیات مردم بیفزایند، این ایرادات در عملکرد مسئولان آتی با سهولت بیشتری قابل مهار خواهد بود. وقتی جناب آقای هاشمیرفسنجانی و اطرافیانشان با تمام توان جلوی آگاهی جامعه از ضعفهایشان را میگیرند چگونه میتوان انتظار داشت که مردم خودمحوری را در مسئولان اجرایی امروز و آینده بتوانند شناسایی کنند و ضمن بهرهمندی از توانمندیهای آنان، وادارشان سازند که از چارچوب قانون فراتر نروند. وقتی شخصیت برجستهای چون راوی محترم به هیچ وجه حاضر نیست نظر همه دلسوزان و در رأس آن انتقادات فرماندهان جنگ را (که برای پرهیز از اطاله کلام از تکرار آن اجتناب میکنم) در این مورد بپذیرد که اگر خود محوری در برابر سیاست امام در جنگ دستکم به عنوان تصمیمات بالاترین جایگاه قانونی نبود دفع تجاوز دشمن زودتر و با توفیقاتی فراتر حاصل میشد، آیا میتوان انتظار داشت مدیران جوانتر نسل بعدی همچون آقای احمدینژاد در برابر قانون هیچگونه لغزشی نداشته باشند؟ اذعان به خودمحوریها و دور زدن قانون در واقع به معنی مسدود کردن راهکارهای خطا برای آیندگان خواهد بود. نکته پایانی آن که متأسفانه بیش از خودشخصیتها متملقان گردآمده در اطرافشان که منافع آنها در مفتوح بودن باب خودمحوری در کشور به بهترین وجه رقم میخورد مانع کسب دستاوردهایی از موضع نقد دلسوزانه میشوند که یکی از برکات آن کنترل دقیقتر مسئولان کنونی و جلوگیری از خودمحوریهای آنها و آیندگان خواهد بود.
هاشمیرفسنجانی نظر کارشناسی خود را در عمل بر نظر امام ترجیح داد
تاریخ: شنبه 6 آذر 1389
پاسخ مکتوب عباس سلیمی نمین به جوابیه محسن هاشمی درج شده در مجله پنجره
در ابتدای سخن لازم میدانم از دستاندرکاران محترم و معزز مجله پنجره به دلیل فراهم آوردن امکان تلاقی نظرات به منظور نزدیک شدن به کسب تجربه از تاریخ معاصر قدردان باشم. همچنین از آقای محسن هاشمی تشکر مینمایم زیرا بر خلاف جوابیه سال گذشته دفتر نشر معارف انقلاب به صاحب این قلم، در جوابیه اخیر خود با رعایت اصول، دیدگاههایشان را مطرح ساختهاند.
فرزند جناب آقای هاشمیرفسنجانی در مقدمه جوابیه خود بر نقد خاطرات سال 66 پدر، اینگونه مینویسد: "چنین به نظر میرسد که نگارنده نقد، گزاره از پیش فرض شدهای از مجموع عملکرد آیتالله هاشمیرفسنجانی در حیات سیاسی، در ذهن خود دارد که کتابهای خاطرات بهانه و محملی شده است تا با انتخاب گزینشی جملات و ربط دادن آن به یکدیگر در صدد اثبات آن گزاره ذهنی باشد. گزاره پیشفرض شده ایشان آن است که آیتالله هاشمیرفسنجانی با بنیانگذار جمهوری اسلامی اختلاف و تضاد دیدگاه داشته و سعی کرده است نظرات خود را پیش ببرد و این امر باعث شده است که انقلاب اسلامی برخلاف نظرات امام (ره) به مسیر خود ادامه دهد. " (مجله پنجره، شماره 68، ص13)
حال برای روشن شدن بیشتر موضوع مناسب است سه پیشفرضی که آقای محسن هاشمی معتقد است اینجانب قبل از مطالعه آثار جناب آقای هاشمیرفسنجانی داشته و در این آثار به دنبال اثبات آن بودهام را مرور کنیم: 1- جناب آقای هاشمیرفسنجانی با حضرت امام اختلاف و تضاد دیدگاه داشته است. 2- ایشان سعی داشته نظرات و دیدگاههای خود را پیش ببرد. 3- این رویه موجب خسارت و زیان برای انقلاب اسلامی شده است. البته جناب آقای محسن هاشمی برای اثبات به خطا رفتن صاحب این قلم ادعای دیگری را نیز مطرح میسازد و آن استفاده گزینشی از فرازهای خاطرات است که میبایست به صورت مستقل به آن پرداخت.
هر صاحبنظری از جمله مورد اشاره در مقدمه جوابیه آقای محسن هاشمی اینگونه برداشت میکند که ناقدی به صورت غیرمحققانه بلکه فراتر از آن با اغراض خاصی، گزینشی عمل کرده و در صدد اثبات سه ادعای نارواست. قبل از کنکاش در صحت و سقم آنچه به اینجانب نسبت داده شده است لازم میدانم سئوالی را که به ذهن هر خوانندهای خطور میکند را مطرح کنم و آن اینکه چرا آقای محسن هاشمی حتی یک مورد را برای اثبات غیراصولی بودن نقد سال "66 " عنوان نمیدارد بلکه تنها موردی که به زعم ایشان به صورت تقطیع شده عنوان گشته، مربوط به نقد خاطرات "65 " است؛ آنهم ربطی به اثبات این ادعا ندارد. اگر نویسنده محترم جوابیه واقعاً معتقد بود گزارههای مورد اشاره با گزینشی عمل کردن القاء شده است، برای رفع شبهه دستکم یک مورد آن را میبایست مستنداً به خوانندگان عرضه میداشت.
اما باز گردیم به سه گزاره مورد اشاره در فوق:
1- اختلاف دیدگاه داشتن جناب آقای هاشمیرفسنجانی با حضرت امام. در این زمینه باید گفت اولاً هر شخصیتی برای خود دیدگاههایی راجع به موضوعات مختلف دارد. اصولاً بدون داشتن نظراتی از آن خود، بر یک فرد عنوان "شخصیت " اطلاق نخواهد شد. وقتی میگوئیم شخصیتی تابع خط امام و رهبری است، این بدان معنا نیست که در همه مسائل ریز و درشت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی، بینالمللی و ... عیناً از دیدگاهی مطابق دیدگاه رهبری برخوردار است، بلکه در اصول و کلیات در یک چارچوب فکری قرار دارد و در سایر موارد نیز تا قبل از اتخاذ تصمیم مدیریتی، دیدگاه خود را مطرح و حتی تبلیغ میکند اما زمانی که سیاستی اتخاذ شد تابع دیدگاه رهبری است. آقای محسن هاشمی نیز در این جوابیه داشتن دیدگاه متضاد با رهبری توسط پدر گرامیشان را به درستی تکذیب نمیکنند زیرا بر آن ایرادی نیست. بلکه عنوان میدارند که ایشان شجاعانه برداشتهای خود را به رهبری منتقل میکردهاند. بنابراین در این اصل اشتراک نظر وجود دارد که برخی شخصیتهای نزدیک به امام در موارد متعددی دیدگاههای متفاوت حتی متضادی با دیدگاه امام داشتهاند و شرعاً و اخلاقاً نیز موظف بودهاند نظرات خویش را به رهبری برای اتخاذ تصمیمی همهجانبه عرضه دارند. مسئله مدنظر به بعد از این مرحله یعنی چگونگی تعامل صاحبان دیدگاههای متفاوت پس از اعلام رسمی یک سیاست توسط رهبری باز میگردد.
2- جناب آقای هاشمیرفسنجانی بعد از انتقال نظرات خود به رهبری و اتخاذ تصمیمات کلان برای اداره جامعه، بعضاً همچنان سعی داشته است دیدگاههای خود را ترویج و عملی سازد. طبعاً در جوابیه آقای محسن هاشمی این بحث پذیرفته نمیشود و خلاف حقیقت عنوان میگردد. اینجانب در تمامی نقدهایم به خاطرات از سال 57 تا 66 این شخصیت برجسته انقلاب اسلامی، مستنداً به مواردی اشاره کردهام که بعد از اعلام موضع رسمی رهبری، جناب آقای هاشمیرفسنجانی همچنان بر برداشت و نظر خود تکیه داشته و حتی درصدد متوقف کردن روند اجرای برخی امور براساس دیدگاه اعلام شده از سوی امام برآمده است. مناسب بود آقای محسن هاشمی دستکم یک مورد از مواردی را که به عنوان مصادیق در چارچوب نقد این آثار در معرض قضاوت عموم قرار گرفته است، به چالش میکشید و استفاده ناروا از خاطرات ابوی گرامیشان در این زمینه را آشکار میساخت. آیا بسنده کردن به کلیگویی و عدم ارائه هرگونه استنادی نمیتواند به این دلیل باشد که صرفاً بناست ادعایی علیه ناقد مطرح و نقد او زیر سئوال رود؟
در اینجا برای روشن شدن این مسئله که آیا جناب آقای هاشمیرفسنجانی در مواردی بعد از اعلام نظرات رهبری باز هم دیدگاههای متعارض خود را پی میگرفته است یا خیر، ناگزیریم به برخی مصادیق طرح شده در نقدهای گذشته بپردازیم تا متقابلاً آقای محسن هاشمی در جوابیههای بعدی خود مشخص سازند در کدام مورد، برداشتها دقیق نیست و بر آن به هر دلیل ایرادی وارد است. برای نمونه رهبر انقلاب در سال 61 از تصمیم آقای هاشمیرفسنجانی در تعطیلی مجلس برای سهولت عزیمت نمایندگان به سفر حج، در یک ملاقات عمومی انتقاد میکنند: "... الان چند روز است که به من مکرر گفته شده است که دارد مملکت برای این توجهی که دارند به سفر حج، فلج میشود. وکلای مجلس میخواهند همه مشرف شوند؛ 140 نفر یا بیشتر مشرف بشوند. البته عذر دارند میگویند آقای هاشمی فرمودند که این تعطیلی آنهاست، لکن ما فکر این را بکنیم که ما امروز تعطیل داریم؟ ما امروز میتوانیم در این وضعی که کشور ما دارد استفاده از تعطیل بکنیم؟ و شورای قضایی هم میگویند بسیارشان میروند. شورای نگهبان هم، خوب ایشان هم میروند و از سایر قشرها هم همین طور... آقایان توجه کنند! خودشان همه دانشمند هستند، همه توجه به مسائل دارند، که البته بعضی مسائل دیگر هست، من نمیخواهم بگویم که موجب نگرانی است، ولی خودتان توجه بکنید که آیا با این وضعی که کشور ما دارد. این طور کوچ کردن به جوار بیتالله با آن همه ثوابهایی که دارد، بر غیراشخاصی که واجب عینی است، آیا الان صلاح میدانند که آقایان که این مملکت را به حال تعطیل درآورند؟ و... خدای نخواسته- یک وقت یک صدمهای وارد بشود به کشورتان، علاوه بر یک نگرانیهای دیگری هست. در هر صورت توجه به این بکنید که انگیزهای که در قلب شما برای رفتن حج هست، چه هست؟ این است که به ثواب عالی برسید؟ آن وقت ببینید ثواب اینکه به حج بروید یا ثواب اینکه برای مسلمین خدمت بکنید، کدام بیشتر است؟ برای حدود و ثغور اسلام خدمت بکنید، کدام بیشتر است؟ " (صحیفه امام، مجموعه آثار امام خمینی، مؤسسه نشر و تنظیم آثار، چاپ سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سال 1379، جلد شانزدهم، صص5-464) حال به منظور روشن شدن میزان انعطاف جناب آقای هاشمی رفسنجانی بعد از اعلام موضع رهبری که مغایر با نظر ایشان است به خاطرات ایشان رجوع میکنیم: "چهارشنبه 10 شهریور... عصر هیئت رئیسه جلسه داشت و درباره مجلس با توجه به اظهارات امام که از سفر مستحب حج منع کرده بودند و تعطیلی مجلس را زیرسؤال برده بودند، بحث شد. دیدیم که به خاطر حج واجب، بیش از هشتاد نماینده مشرف خواهند شد و چارهای جز تعطیلی نداریم. قرار شد که سه هفته تعطیل داشته باشیم... " (پس از بحران، کارنامه و خاطرات سال 1361، هاشمیرفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ دوم، 1380، ص237) و در ادامه ریاست محترم مجلس در جلسه علنی از موضع خود در برابر نظر امام اینگونه دفاع میکند: "در جلسه علنی امروز راجع به تعطیلی سه هفتهای مجلس و سفر نمایندگان به مکه صحبت کردم و با توجه به اظهارات امام در ملاقات با نمایندگان، علل این تعطیل را توضیح دادم. " (همان، ص240) در پاورقی ذیل این مطلب بخش دیگری از اظهارات ایشان آورده شده است: "من با صراحت گفتم که اگر حج واجب باشد هیچکس حق ممانعت را ندارد؛ آقایانی که واجب است مکه بروند، حتماً بروند و جلویشان گرفته نشود، خودشان هم نمیتوانند منصرف شوند چون وظیفه است و اگر با رفتن آقایان امکان ادامه کار مجلس نیست بعضی آقایانی که در کشور هستند در محلهای انتخاباتیشان و یا در جبهه و یا در جاهای دیگری که امروز حضورشان نیاز است خدمت کنند و برنامهتان را بهم نزنید. " (همان، پاورقی) متاسفانه به بهانههای مختلف از جمله اینکه هشتاد نماینده مجلس مستطیعاند (هرچند با این فرض نیز مجلس میتوانست به کار خود ادامه دهد) نظر آقای هاشمیرفسنجانی در تعطیل کردن مجلس- برای سهل ساختن سفر 140 نماینده به حج- بر موضع امام رجحان مییابد. مناسب است عواقب تلخ عدم توجه به رهنمودهای امام را از زبان ریاستمحترم مجلس در سال بعد دریابیم: "مجلس از امروز تا دهم مهرماه تعطیل است. بسیاری از نمایندگان به مکه میروند؛ کار خوبی نیست. تبعیض است و بدنامی دارد. " (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 1362، هاشمیرفسنجانی، به اهتمام مهدی هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال1381، ص257) نیازی به توضیح برای اثبات این واقعیت تلخ نیست که حتی در سال بعد نیز دستور امام مبنی بر عدم تعطیل مجلس مورد توجه قرار نمیگیرد. تأسفبارتر این که در سالهای بعد که دیگر به هیچوجه بحث حج واجب تعداد قابل توجهی از نمایندگان نمیتوانست در میان باشد نیز از چنین روندی براساس نظر رهبری جلوگیری نشد تا جایی که هر ساله در موسم حج، کشور به صورت نیمه تعطیل درمیآمد و امور مربوط به جامعه و مردم برای نزدیک به یک ماه کاملاً متوقف میشد و به تدریج ستادهای حج و بعثه رهبری تبدیل به اقامتگاههای مجلل زیارتی برای مسئولان شد. آیا این "تبعیض و بدنامی " در اوائل انقلاب و در ابتدای شکلگیری آن با رعایت نظرات امام قابل مهار نبود؟ رفتن هر ساله اکثریت نمایندگان مجلس و سایر مقامات بلندپایه به حج با پول مردم علاوه بر زیان سنگینی که به دلیل تعطیلی کشور، متوجه جامعه میساخت، مقدمه برتری دادن منافع و تمایلات شخصی مسئولان بر نیازهای جامعه بود. آیا مقامات رده پائین سیاسی جرئت داشتند در برابر هدایت کلان رهبری، بر اجرای نظر کارشناسی خود اصرار ورزند و موجب بدنامی و تبعیض شوند؟ آیا چنین بدعتی در نظام نوپای اسلامی- که متاسفانه تا امروز هم دوام یافته است- در صورتی که ریاست محترم مجلس تصمیم خود را منتفی میساخت و از نظر رهبری تبعیت میکرد، اصولاً بنیان گذاشته میشد؟
از جمله مصادیق دیگری که پافشاری بر نظر فردی موجب خسران بسیار شد ایجاد دوگانگی در مدیریت جنگ بود. همانگونه که میدانیم رهبری انقلاب بعد از تهاجم گسترده نظامی صدام به ایران- البته با تحریک و تشویق غرب- تنها راه تامین امنیت در منطقه را تنبیه متجاوز یعنی حذف دیکتاتور بغداد اعلام نمودند. جناب آقای هاشمیرفسنجانی با علم بر استراتژی رهبری در مورد جنگ، زمزمه مذاکره و صلح با صدام را مطرح ساخت: "بعد از مغرب به قرارگاه کربلا رسیدیم. نماز جماعت خوانده شد. برای حضارـ فرماندهان ـ صحبت کردم و باز مسئله عملیات سرنوشتسازی که میتواند جنگ را تمام کند، مطرح کردم. آن گونه که انتظار داشتم، عنوان ختم جنگ مقبول نیفتاد. معلوم میشود، مسئله مهم برای بسیاری از رزمندگان، ادامه جنگ است و همه چیز هم، همین را نشان میدهد و شاید به همین جهت، امام موافق طرح ختم جنگ نیستند و اگر در قلبشان هم قبول داشته باشند، بر زبان نمیآورند. "(ص504) "در این فراز ریاست محترم وقت مجلس معترفند که امام با وجود صدام در قدرت موافق طرح ختم جنگ نبودند لذا استراتژی دفاعی کشور را "جنگ جنگ تا پیروزی " یا "جنگ جنگ تا سقوط صدام " عنوان کرده بودند اما با این وجود در جمع فرماندهان خطوط دفاعی کشور بحث "جنگ جنگ تا یک پیروزی " مطرح میشود. آقای محسن هاشمی در جوابیه خود ضمن پذیرش اینکه جناب آقای هاشمیرفسنجانی استراتژی مستقلی از امام را در جنگ پی میگرفتند مدعی است: "ناقد تلاش میکند استراتژی "جنگ جنگ تا یک پیروزی " را که از سوی آقای هاشمیرفسنجانی و برخی مسئولان نظام مطرح شده بود، در تعارض و تضاد با استراتژی "جنگ جنگ تا پیروزی " جلوه دهد و همین امر را دلیل ناکامی جمهوری اسلامی در کسب پیروزی نظامی در جنگ معرفی میکند، اما واقعیت این است که با توجه به مطالب پیش گفته و شرائط بینالمللی و منطقهای، اصولاً تعارض عینی و عملی در پیگیری اهداف این دو استراتژی، وجود نداشته است... به همین دلیل است که استراتژی سیاسیون در زمینه "کسب یک پیروزی نظامی قاطع برای یافتن دست برتر در مذاکرات احتمالی پیش روی "، هیچ تعارضی با استراتژی اصلی "جنگ جنگ تا پیروزی " ندارد و معنای آن کوتاه آمدن از هدف کسب پیروزی در جنگ نبود. ناقد معتقد است طرح شعار "جنگ جنگ تا یک پیروزی " باعث تضعیف روحیه دفاعی رزمندگان شده و فرماندهان را به وادی معادلات پشت جبهه سوق داد و آنها را نسبت به وظیفهشان دچار تردید کرد. این سخن یک ادعای بیمصداق است و هرگز چنین تردیدی در جبهه در میان رزمندگان و فرماندهان ایجاد نشد که اگر میشد باید در جایی انعکاس مییافت " (مجله پنجره، شماره 68، شنبه 22 آبان ماه 89، ص15) آقای محسن هاشمی در این فراز مدعی است که بین استراتژی امام و پدر گرامیشان هیچگونه تعارض و تضادی وجود نداشته و این دوگانگی هرگز تاثیر سویی در میان فرماندهان جنگ باقی نگذاشته است. هرچند در این زمینه آنچه از کتاب خاطرات جناب آقای هاشمی نقل شد خود به تنهایی روشنگر این واقعیت است که هم استراتژی ایشان با استراتژی امام در تعارض بوده و هم فرماندهان در جلسه مورد اشاره در برابر آن اتخاذ موضع نمودهاند، با این وجود از آنجا که در جوابیه ادعا میشود اقدام فردمحورانه جناب آقای هاشمیرفسنجانی باعث تضعیف روحیه دفاعی رزمندگان نشد و هیچکس در مورد آن سخن نگفته و در جایی انعکاس نیافته است توجه خوانندگان و ایشان را به جمعآوری نظرات فرماندهان ارشد جبهه در اثر تحقیقی "روند پایان جنگ " جلب میکنم:
"دوگانگی استراتژی ایران در جنگ، اصطلاحی است که برای اولین بار آقای رضایی برای توضیح تحولات سیاسی- نظامی جنگ پس از فتح خرمشهر استفاده کرد. در تعریف ایشان استراتژی دوگانه، متأثر از ادراکی متفاوت در دو سطح سیاسی و نظامی است. با این توضیح که استراتژی امری ذهنی است و دوگانگی ابتدا در ذهن و بعد در عمل ایجاد میشود. دوگانگی به معنای دو نظریه متفاوت برای حل یک مسئله است. اگر ادراک مشترک حاصل شود عزم ملی به وجود میآید؛ در غیر این صورت دوگانگی در استراتژی، به معنای نداشتن استراتژی است؛ زیرا موجب تجزیه قدرت میشود. در مقابل، وحدت در استراتژی، استراتژی ملی را شکل میدهد و در استراتژی ملی در کل کشور تکیهگاه اصلی برای پایان دادن به جنگ تعیین و با اجماع و توافق اجرا میشود. در ادامه آقای رضایی میافزاید: "پس از فتح خرمشهر در کشور برای پایان دادن به جنگ دو استراتژی شامل استراتژی امام و استراتژی رسمی دولت وجود داشت. استراتژی امام نبرد برای سقوط صدام و حزب بعث بود. در کنار سیاست امام، سیاست دیگری پیدا شد که نبرد برای کسب صلح را دنبال میکرد. هدف امام سقوط بغداد بود و این هدف با استراتژی نظامی قابل تحقق بود ولی این باور در مسئولان نبود میگفتند: اگر بغداد را هم بگیریم فایدهای ندارد و بمب اتمی بر سر ما میزنند... ایشان ضمن اینکه معتقد است باید درباره درستی یا نادرستی این تحلیل در فرصت دیگری بحث کرد بر این موضوع تاکید میکند که تواناییهای رزمندگان ما بیش از آن چیزی بود که در صحنه مشهود بود و قبل از اینکه دشمن مانع ما باشد خودمان مانع خودمان بودیم. وی معتقد است که اگر کشور در چارچوب استراتژی امام عمل میکرد جنگ زودتر تمام میشد: "من دو سه بار جاهای مختلف گفتم که اگر ما با استراتژی امام حرکت کرده بودیم جنگ به جای اینکه هشت سال طول بکشد کمتر از پنج سال تمام میشد اما با فتحی بسیار بزرگتر که به سقوط صدام منجر میشد. اتفاقاً همین استراتژی محافظهکارانه ادامه نبرد برای تحمیل صلح، باعث شد که ما نتوانیم جنگ را زودتر تمام کنیم و جنگ طولانی شد. "... آقای رضایی در تداوم این نگرش به کلیت جنگ و راهحل برای اتمام آن، معتقد بود در حوزه دیپلماسی هم دیدگاههای متفاوتی وجود داشت: "دو دیپلماسی، شامل دیپلماسی انقلابی و دیپلماسی رسمی کشور، فعال بود. در دیپلماسی رسمی کشور که وزارت امور خارجه، دولت، مجلس و عمدتاً قوای سهگانه پیگیری میکردند، عموماً دنبال این بودند که جنگ زودتر تمام بشود و با همه کشورها هم صحبت میکردند. سیاست دیگر، سیاست نیروهای انقلاب و امام بود که میگفتند جز با زور نمیتوانیم حقوقمان را بگیریم و این زمانی انجام میشود که آنها بفهمند ما قدرت داریم و در موضع دست بالایی قرار داریم. " بررسی و توجه به نقش و جایگاه امام خمینی در بحث دوگانگی استراتژی موضوع مهمی است. از نظر محسن رضایی، امام از دوگانگی موجود در استراتژی اطلاع داشتند و لذا در مدیریت جنگ سقف و هدف نهایی را سقوط بغداد و کف و حداقل را تثبیت مرزها، تعیین متجاوز، دریافت غرامت و بازگشت اسرا تعیین کردند و امام هرگز از کف عدول نکردند. درباره عملیاتهای نظامی ایشان میگوید: "استراتژی جنگ به جای اینکه به شکل طرحریزی سلسله عملیات باشد به طرحریزی یک عملیات محدود شد... " وی برای توضیح این موضوع دو دوره جنگ، قبل و بعد از فتح خرمشهر، را مقایسه میکند: "... از آزادی خرمشهر به این طرف همیشه برای یک عملیات آماده میشدیم تا ببینیم این عملیات جنگ را تمام میکند یا نه. در حالی که اگر سیاست رسمی کشور خاتمه دادن به جنگ از راه نظامی بود، خوب باید ده عملیات طراحی و همه کشور را وارد جنگ میکردیم و با این کار جنگ زودتر تمام میشد ". از نظر آقای رضایی استراتژی پیروزی براساس یک عملیات، موجب طولانی شدن جنگ شد ضمن اینکه توان و امکانات کشور به جای آنکه در فاصلهای کوتاه برای هدف مشخص بسیج و به کار گرفته شود و پیروزی قاطع کسب شود، در دراز مدت به فرسایش و اضمحلال دچار شد بدون اینکه پیروزی قاطع حاصل شود. در این حال، دشمن براساس درک ماهیت این استراتژی و برای مخدوش کردن دستاوردهای سیاسی- نظامی حاصل از پیروزی در یک عملیات، حملات به شهرها و انهدام زیرساخت اقتصادی و صنعتی کشور را افزایش داده، هزینههای پیروزی را بالا میبرد و با دستاوردها موازنه میکرد و مانع از تغییر در موازنه جنگ و پایان آن میشد. دوگانگی در استراتژی سبب شد استراتژی نظامی برای سقوط بغداد پیگیری نشود در حالی که پایان دادن به جنگ نیز بدون کسب پیروزی ممکن نبود، به همین دلیل، نقطه اتصال و اشتراک دو تفکر، توافق بر اجرای عملیات نظامی با تضمین پیروزی بود، حال آنکه این پیروزیها بینتیجه و تأثیر قطعی با پیروزی قاطع نظامی بود. به همین دلیل، پس از عملیات بدر با درک جدید از وضعیت سیاسی- نظامی جنگ، طرح جدیدی را سپاه برای اجرای عملیات در کل منطقه جنوب ارائه کرد که مسئولان نپذیرفتند و نتیجه آن بحثها تنها اجرای یک عملیات در منطقه فاو بود. " (روند پایان جنگ، محمد درودیان، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 1384، صص5-31)
همچنین در این اثر تحقیقی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، به کرات و به صراحت بر ابعاد نقش مخرب طرح استراتژی متفاوتی از سوی جناب آقای هاشمیرفسنجانی در برابر استراتژی امام از زبان فرمانده وقت سپاه و سایر فرماندهان عالیرتبه تاکید شده است. حال چگونه آقای محسن هاشمی با وجود تثبیت و ضبط شدن مواضع روشنی در این زمینه، ادعایی را- که هیچگونه بهرهای از حقیقت نبرده است- به قصد زیر سئوال بردن نقد ناقد مطرح میسازد. حتی در فرازی دیگر از کتاب تحقیقی مزبور، آقای محمد درودیان ابتدا به تشریح استراتژی ریاست محترم وقت مجلس شورای اسلامی میپردازد: "آقای هاشمی بر این نظر است که استراتژی ایشان مبنی بر تصرف یک منطقه با اهمیت و پایان دادن به جنگ صحیح بود ولی کاستیها و ناتوانایی نیروهای نظامی مانع از تحقق آن شد؛ زیرا کلیه عملیاتهایی که پیشنهاد میشد و ایشان تصویب و حمایت میکرد، اهداف استراتژیک داشت و در صورت تحقق اهداف، پایان دادن به جنگ ممکن میشد لیکن نیروهای نظامی قادر به تامین این اهداف نبودند. " سپس در پاورقی ذیل این ادعای جناب آقای هاشمیرفسنجانی ضمن اعلام مخالفت کارشناسان نظامی با آن میافزاید: "نیروهای نظامی بویژه سپاه در برابر این تحلیل معتقدند که فقدان استراتژی نظامی و تاکید بر اجرای یک عملیات برای پایان دادن به جنگ عامل ناکامی بود، برای اثبات این موضوع چنین استدلال میشود که ما باید پس از فتح خرمشهر همانند قبل از آن، که برای آزادسازی مناطق اشغالی، مجموعهای از عملیات را طراحی و اجرا کردیم و معضل مناطق اشغالی حل شد، برای پایان دادن به جنگ نیز به پیروزی قاطع نیاز داشتیم و این مهم با استراتژی نظامی و طراحی و اجرای مجموعه عملیات ممکن بود. " (همان، ص27)، آقای محسن هاشمی برای فرار از بحث تاثیرات سؤ خود محوری پدر گرامیشان تلاش میکند با فراتر رفتن از نقد خاطرات سال 66 روند بحث را به سال پایان جنگ بکشاند: "آیا ناقد معتقد است که امام راحل (رحمتالله علیه) هم فریب آقای هاشمیرفسنجانی را خوردند و با این که با اتمام جنگ تحمیلی مخالف بودند اما قطعنامه را قبول کردند و باعث اتمام غیرنظامی جنگ شدند؟ ایشان و برخی از افراد دیگر که این روزها با هدف سیاسی، به فرماندهان نظامی و مسئولان سیاسی دوران جنگ تحمیلی حمله میکنند و آنان را به خاطر ارزیابی درست شرایط و ارائه شجاعانه پیشنهاد قبول قطعنامه مینوازند، در واقع و به صورت تصریح نشده، به همین نکته آخر اعتقاد دارند که امام هم به تعبیری، فریب خورد اما جرئت بیان این نکته را ندارند. البته ممکن است بگویند که وضع امام فرق میکند چون ایشان وقتی ببینند که اطرافیان و مسئولان قادر به تامین نظر ایشان نیستند، چارهای ندارند جز این که مصلحتاندیشانهترین تصمیم را با توجه به شرایط اخذ کنند و ایشان همچنین کردند. اگر این چنین باشد، چرا نباید همین حق را برای مسئولان و فرماندهان قائل بود که با توجه به کمبودها و نبود امکانات، آنها نیز مصلحتاندیشی کرده و برای حفظ انقلاب و کشور، پیشنهاد قبول قطعنامه را مطرح کنند که در آن شرایط، یک تدبیر مناسب برای پایان شرافتمندانه جنگ بود و امام خمینی هم بر این تدبیر صحه گذاشتند؟ " (مجله پنجره، شماره 68، شنبه 22 آبانماه 89، ص15)
همانگونه که خوانندگان گرامی قضاوت خواهند کرد هرگز در آن نقد بحث پذیرش قطعنامه مطرح نشده بود زیرا هنوز خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی به این مقطع از زمان نرسیده است. بحث ما در مورد ایامی است که به صراحت و به کرات رهبری انقلاب بحث صلح با صدام را نفی مینمودند اما شخصیتی چون آقای هاشمی استراتژی کاملاً متفاوتی را که اساس آن صلح با صدام بود مطرح و تبلیغ میکرد. آیا در چارچوب استراتژی امام، هر زمان رهبری صلاح میدید نمیتوانست جنگ را پایان دهد؟ برخورداری از استراتژی کلان در جنگ قطعاً به معنای عدم قدرت مانور رهبری در چگونگی حل مسئله جنگ نیست. آیا زمانی که استراتژی جنگ برای فرماندهان و نیروهای رزمنده از سوی رهبری، "جنگ تا سقوط صدام " ترسیم میشد، اگر در میانه راه از طریق کمهزینهتری پیروزی به دست میآمد امام آن را نمیپذیرفت و رزمندگان و فرماندهان از آن تدبیر پیروی نمیکردند؟ بنابراین طرح استراتژی متفاوت با استراتژی امام در میان فرماندهان را نمیتوان هنرمندانه به گونهای ترسیم کرد که گویا بحث انتقال نظرات فرماندهان سیاسی و نظامی به امام است. قطعاً نه تنها جناب آقای هاشمیرفسنجانی و سایر شخصیتهای سیاسی و فرماندهان نظامی میتوانستند نظرات کارشناسی خود را به رهبری منعکس سازند بلکه وظیفه ملی و دینی، چنین امری را بر آنها واجب میساخت. اما زمانی که رهبری با دریافت نظرات گوناگون، سیاستی را اتخاذ و اعلام مینماید، همان وظیفه دینی و ملی حکم میکند تا از دوگانگی در مدیریت اجتناب کرده و سیاست واحد را در عمل دنبال نمایند. بنابراین طرح استراتژی متفاوت با استراتژی امام بدون هیچگونه هماهنگی، صرفاً یک حرکت خودمحورانه تلقی میشود که تبعات بسیار مخربی بر جنگ داشت و اظهارات فرماندهان بهترین گواه بر این امر است.
موضوع دیگری که متاسفانه جناب آقای هاشمیرفسنجانی نظر کارشناسی خود را در عمل بر نظر امام ترجیح داد و خسارات فراوانی را متوجه نظام ساخت مسئله انتخاب آقای منتظری به عنوان "رهبر آینده " در سال 64 بود. ایشان در خاطرات خود در این زمینه مینویسد: "آقای محمدیگیلانی به دفترم آمد و پیام امام را درباره برنامه مجلس خبرگان آورد... گفت که امام با انتخاب آقای منتظری "برای جانشینی رهبر " موافق نیستند. " (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمیرفسنجانی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1387، ص312) متاسفانه بعد از اطلاع از نظر امام در این زمینه نه تنها نیروهای تعیین کننده در مجلس خبرگان رهبری در جریان امر قرار نمیگیرند بلکه جناب آقای هاشمیرفسنجانی در صدد برمیآید تا نظر امام را تغییر دهد: "شب خدمت امام رفتم و راجع به پیام ایشان در مورد مجلس خبرگان مذاکره کردیم. نگرانند که تعیین آیتالله منتظری به عنوان رهبر آینده، باعث عداوت و کارشکنی رقبای دیگر شود ". (همان، ص314)
اما آیا میتوان باور کرد که علت مخالفت حضرت امام با انتخاب آقای منتظری به عنوان رهبر آینده، "نگرانی از واکنش احتمالی دیگران " باشد. در این ایام نگرانی امام از نفوذ مهدی هاشمی در بیت آقای منتظری بر کسی پوشیده نبود. برای نمونه آیتالله محمدیگیلانی علت این نگرانی را به وضوع بیان میدارد: "یک روز قبل از مطرح شدن قائممقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان من ضمن تماس با دفتر امام کتباً (از طریق آقای توسلی و آقای رسولی) از ایشان درخواست ملاقات کردم. در آن موقع اعلام شده بود که امام تا پانزده روز ملاقات ندارد. من در تکه کاغذی نوشتم مطلبی واجب و ضروری است، احساس وجوب کردم به عرض مبارک برسانم. امام اجازه دادند خدمتشان رسیدم. گفتم: فردا قرار است موضوع قائممقامی آقای منتظری در مجلس خبرگان مطرح شود، خواستم به عرضتان برسانم به آقای هاشمی بگوئید مطرح نشود. من به آقای منتظری ارادت دارم؛ خدمتشان درس خواندهام؛ ایشان را عابد و زاهد میدانم؛ ولی این خصوصیات، کافی نیست. او از عهده این کار برنمیآید... " امام، گلههای سوزانی از آقای منتظری را آغاز کرد که کجا چه کرده و کجا چه...! و اضافه فرمود: "احمد هم از او دفاع میکند! از منزل سیدمهدی هاشمی، دستنویسهای او را آوردهاند. من دیدم نامههای آقای منتظری از نوشتههای مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم "! سخن امام که به این جا رسید، من گفتم: "آقای منتظری عین نامه شما را آورد و در جلسه خواند و با خنده گفت: "امام خیال کرده که آنچه من برایش مینویسم، الهام از سیدمهدی میگیرم! "امام فرمود: "نامة مرا آورد در جلسه خواند؟! " گفتم: "بله! آقای سیدعباس خاتم و سید جعفر کریمی و چند نفر دیگر هم بودند. " امام فرمود: "او این طور است "! عرض کردم: "بفرمائید که فردا ایشان به عنوان قائممقام رهبری مطرح نشود. " امام قدری فکر کرد و فرمود: "احمد نیست، میشود شما زحمت بکشید و به آقای هاشمی بگویید بعدازظهر من ایشان را ببینم؟ " عرض کردم: "بله؛ به آقای هاشمی نفرمائید که من آمدم و این جریان را خدمت شما گفتم، به هیچ کس نگوئید. میترسم مرا هم شمسآبادی کنند یا مثل شیخ قنبر در چاه بیندازند "! این را که گفتم، امام- اعلیالله مقامه- سه بار خندید و فرمود: "خاطرت جمع باشد " از دفتر امام، حرکت کردم و آمدم شورای نگهبان. جلسه تمام شده بود و بعد رفتم خدمت آقای هاشمی و گفتم صبح، خدمت امام رسیدم. کاری داشتم فرمودند به آقای هاشمی بگویید که من ایشان را ببینم... پس از این ماجرا، روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت: من بعدازظهر رفتم خدمت امام، امام فرمودند: "موضوع قائممقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن. " گفتم: "چرا؟ ما در اجلاسیة قبل، به آقایان گفتهایم که ایشان را به عنوان قائممقام، مطرح کنیم. "فرمود: "نه! یکی از دوستان آمده و چنین گفته...گفتم: "ما اعلام کردهایم. نمیشود... " (سنجه انصاف، محمدیریشهری، به نقل از سخنرانی محمدیگیلانی، سازمان چاپ و نشر دارالحدیت قم، سال 1386، صص16 الی 18)
بنابراین بر همگان روشن بود که امام نگران قدرت گیری یک باند خطرناک مسلط شده بر بیت آقای منتظری بودند اما متاسفانه جناب آقای هاشمیرفسنجانی به این دغدغه توجه ننمود و عاقبت موجب آن شد که حتی نظام نتواند از توان فقاهتی آقای منتظری بهره گیرد. علاوه بر این خسارت، افراد بسیاری از درون جبهه انقلاب به دلیل هضم نکردن تقابل قائممقام رهبری با امام، ریزش کردند. آیا اگر آقای هاشمیرفسنجانی به رهنمود رهبر انقلاب توجه میکرد و نظر خود را دنبال نمینمود این زیان غیرقابل جبران متوجه کشور میشد؟
در سال 65 با مسئله دیگری مرتبط با همین دغدغه مواجه شدیم. امام در این سال دستور اکید برای تعقیب باند مهدی هاشمی دادند: "حاج احمدآقا آمد و گفت امام نظر قاطع دارند که گروه سیدمهدی هاشمی باید طرد و تعقیب شوند. نگرانیمان این است که آیتالله منتظری سخت برنجند و ضرر کنیم. پیشنهاد کردم که برای تعدیل نظراتشان خدمت امام برسم. " (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 1365هاشمیرفسنجانی، به اهتمام عماد هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 88، ص270) آقای محسن هاشمی در این زمینه مینویسد: "مرحوم آیتالله منتظری، شاگرد نزدیک حضرت امام (رحمتالله علیه) و جانشین منتخب مجلس خبرگان رهبری و از جمله چهرههای اصیل و زجر کشیده نهضت اسلامی بودند و تا زمان برکناری، آقای هاشمی به همراه سران قوه، تلاش وافر برای رفع اختلافات و نزدیکی دیدگاهها میان رهبر انقلاب و جانشین رهبری انجام میدادند، سفرهای متعدد آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی به قم و مذاکرات متعدد با آیتالله منتظری که در جایجای یادداشتها به آن اشاره شده در همین راستا بوده است. "(مجله پنجره، شماره 78، 22 آبان ماه 89، ص14)
سفرهای یاران امام به قم با هدف جلوگیری از فاصله گرفتن روزافزون آقای منتظری از امام سخنی است منطبق با واقعیت اما آیا جناب آقای هاشمیرفسنجانی در کنار این تلاشها مواضع دیگری اتخاذ نمینمود که به نوعی عدم همراهی با نظرات امام در مورد مهدی هاشمی را به آقای منتظری منعکس سازد؟ : " سیدمهدی هاشمی آمد. از خودش دفاع کرد و داشتن گروه مخفی و اسلحه و تندروی و پخش اعلامیه علیه بعضی از مسئولان را تکذیب کرد. گفتم به خاطر حفظ اعتبار آیتالله منتظری باید جنبة اثباتی قضیه درست شود. من پیشنهاد کردهام که به عنوان سفیر به خارج برود؛ او این را تبعید تلقی میکند. "(اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمیرفسنجانی، به اهتمام عماد هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 88، ص86) همچنین مجری دستور امام در پیگیری قاطع پرونده مهدی هاشمی را دعوت به عدول از نظر امام کردن، قطعاً پیام عدم همراهی با نظرات رهبر انقلاب را به آقای منتظری منعکس میساخت: "روزی آقای هاشمیرفسنجانی از باب خیرخواهی به این جانب گفت: چه بسا امشب، امام از دنیا برود و فردا آقای منتظری رهبر باشد؛ در آن صورت تو نمیتوانی در داخل ایران زندگی کنی. بنابراین مصلحت نیست موضوع مهدیهاشمی را این طور دنبال کنی... " (سنجه انصاف، بررسی برههای حساس از تاریخ رهبری نظام جمهوری اسلامی ایران، محمدیریشهری، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، قم، سال 1386، ص36) متاسفانه اقدامات جناب آقای هاشمیرفسنجانی در این زمینه منحصر به تلاش برای بازداشتن آقای ریشهری از تبعیت کامل از فرمان امام نبود. در حالیکه باند مهدی هاشمی بعد از دستگیری به 27 فقره قتل اعتراف کرده بود، در جلسه سران پیشنهاد آزادی وی داده میشود: " شب مهمان آقای موسوی اردبیلی بودیم. بیشتر بحث درباره مسأله آقای منتظری بود... نظری این بود که مانعی ندارد، سیدمهدی و افرادش را بعد از تکمیل بازجوئیها آزاد کنند. " (اوج دفاع،ص307) آیا میتوان در این امر تردید داشت که در صورت همراهی کامل جناب آقای هاشمیرفسنجانی با نظرات دقیق و اصولی امام در مورد باند مهدی هاشمی، آقای منتظری کمتر خود را محق میپنداشت تا در برابر امام ایستادگی کند؟ زمانی که راهحلهای متفاوت از آنچه رهبری انقلاب بر آن تاکید داشتند در مورد کسی که مرتکب 27 فقره قتل شده بود در سطح سران مطرح میشد طبعاً این انتظار در آقای منتظری تقویت میشد که جا دارد امام از قاطعیت خود در مورد خویشاوندشان دست بردارند. اگر همه یاران امام در این زمینه که نباید بین وابستگان به شخصیتها و مردم عادی تفاوتی وجود داشته باشد همصدا میبودند به طور طبیعی کرنش آقای منتظری در برابر حقطلبی رهبر انقلاب بیشتر میشد و انقلاب و امام مواجه با خسارت عظیمی نمیشد که مجازات مجرمی، شاگرد و استاد را در برابر هم قرار دهد. جناب آقای هاشمیرفسنجانی در مقدمه خاطرات سال 66 خویش اینگونه مینگارند: "وزارت اطلاعات آقای مهدی هاشمی را بازداشت کرد که با توجه به مسائلی که قبل و بعد از انقلاب داشت، محاکمه و اعدام شد. این اقدام به جای اینکه باعث نجات آقای منتظری شود، بر خشم و عدم رضایت و انتقادات ایشان افزود و سرانجام منجر به عزل ایشان از سمت قائممقامی امام گردید. "(مقدمه کتاب دفاع و سیاست، ص25)
نکتهای که در این بحث بسیار حائز اهمیت است تاثیر نظرات آقای هاشمی بر آقای منتظری است. متاسفانه به هر دلیل ریاست محترم وقت مجلس شورای اسلامی بهگونهای وانمود میساخت که میتوان برای جنایات باند مهدی هاشمی راهحل دیگری متفاوت از راهحل امام عرضه داشت. آیا اطلاع از چنین اختلاف دیدگاهی بر ناراحتی شاگرد از استاد خود نمیافزود: "با پاسداران به سوی قم حرکت کردیم. عفت هم با من آمد. ظهر به منزل آیتالله منتظری رسیدیم. ناهار مهمان ایشان بودیم. هنوز سخت تحت تأثیر ناراحتیهای ناشی از فشار روی باند سیدمهدی [هاشمی] و مخصوصاً سیدهادی است... خودشان را مظلوم میدانند و از شخص امام و ماها ناراحتند. " (همان، صص127-124)
هر انسان منصفی که قاطعیت امام را در اجرای عدالت میستاید- رهبری که با صداقت میگوید اگر احمد هم تخلفی را مرتکب شود در مجازات وی تردیدی نخواهم داشت- بر این نکته مهر تائید خواهد زد که اگر جناب آقای هاشمیرفسنجانی خوشآیند آقای منتظری را به عنوان رهبر آینده در نظر نمیگرفت و در محافل خصوصی و عمومی نظری متفاوت از رهبری را مطرح نمیساخت و با صراحت بر صحت فرمان امام تاکید میورزید، نوع تعامل این شاگرد با استاد حقطلب خویش متفاوت میشد و در نتیجه آقای منتظری کمتر در خدمت جریاناتی قرار میگرفت که حتی از قبل از انقلاب با نهضت اسلامی و رهبری آن سرناسازگاری داشت.
از جمله موضوعات مهم دیگری که در سال 65 جناب آقای هاشمیرفسنجانی از خطوط ترسیم شده توسط رهبری فراتر رفتند، سفر مکفارلین به ایران بود. ریاست محترم وقت مجلس شورای اسلامی با استفاده از اذن امام مبنی بر ارتباط غیرمستقیم با آمریکائیان و تهیه برخی تسلیحات در ازای کمک به حل مسئله گروگانهای غربی در لبنان، برخی مراودات را برای بهبود روابط با واشنگتن در پیش گرفتند که ورود مشاور رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر اسرائیل به تهران از جمله نتایج آن بود.
آقای محسن هاشمی در این زمینه میگوید: "ماجرای مکفارلین، دیگر موضوعی است که در نقد آقای سلیمینمین مورد توجه بوده است. این ماجرا، یکی از تجارب موفق دیپلماسی پنهان جمهوری اسلامی به حساب میآید که در آن، آمریکا با آن همه تجارب مشابه، کم آورد و گرفتار بحرانی جدی شد. " (مجله پنجره، شماره 68، 22 آبان ماه 89) ص15) اینکه ترجیح داده شده است که به صورت اختصار از کنار این مسئله مهم عبور شود، خود نکتهها برای اهل نظر دارد.
برای روشن شدن واقعیت ناگزیریم سیاست نظام مبنی بر تماسهای غیرمستقیم با آمریکائیها و سیاست آقای هاشمیرفسنجانی را در این ماجرا به صورت جزئیتر مرور کنیم. برخی سیاستمداران و در راس آن جناب آقای هاشمیرفسنجانی اینگونه عنوان میکنند که در ماجرای مکفارلین کلیت نظام درگیر بوده، حال آنکه برخی بر این باورند که این اقدام در حاشیه سیاست نظام رقم خورده است. همانگونه که اهل تحقیق میدانند به دلیل در معرض قضاوت قرار نگرفتن جزئیات این ماجرا، عمده اظهارنظرها پیرامون آن مبتنی بر استنباط و تحلیل است. به طور کلی باید برای نزدیک شدن به واقعیت، اقداماتی را که به نوعی با آمریکاییها ارتباط پیدا میکرد به چهار بخش متمایز از یکدیگر تقسیم نمود: 1- تهیه تجهیزات نظامی آمریکایی از بازار سیاه این کشور و دلالان. 2- مذاکره غیر مستقیم با آمریکاییها برای دریافت تسلیحات در قبال کمک به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان. 3- رسیدن به نوعی تفاهم با آمریکا برای پایان بخشیدن به جنگ از طریق مذاکره سیاسی. 4- تلاش برای عادی کردن روابط فیمابین دو کشور.
قرائن و شواهد به وضوح حکایت از آن دارند که همه مسئولان نظام در جریان جزئیات برنامهها حول دو محور اولیه بودهاند، اما این مسئله محل مناقشه جدی است که آیا در ارتباط با اقدامات حول دو موضوع دیگر نیز هماهنگیهای لازم بین سران نظام وجود داشته است یا خیر؟
نامه معروف آقای میرحسین موسوی به امام خمینی(ره) که طی آن به صراحت از این که در جریان سفر مکفارلین قرار نگرفته ابراز گلایهمندی میکند، حکایت از بیاطلاعی رئیس قوه مجریه دارد. وی قطعاً با توجه به مواضع سیاسیاش به طریق اولی در جریان تلاشها حول محور چهارم نیز نبوده است. ریاستجمهوری وقت که در آن زمان وفق قانون اساسی نقش هماهنگی بین قوا را بر عهده داشته نیز در جریان فعالیتها حول این دو محور نبوده است. آقای منتظری در جایگاه قائممقام رهبری همانگونه که در خاطراتش عنوان داشته، هرگز در جریان این موضوع نبوده است. در اینجا قبل از این که به احتمالات مطرح پیرامون در جریان قرار داشتن یا نداشتن امام بپردازیم به این نکته توجه کنیم که در ارتباط با دو محور مورد مناقشه، انگیزهها و تمایلاتی را هم در میان برخی سیاسیون ایرانی میتوان یافت و هم در میان برخی سیاستمداران آمریکایی. در آن هنگام آمریکاییها که از تاثیرات انقلاب اسلامی بر منطقه بسیار نگران بودند، تلاش داشتند از تقابل شدید آن با خود بکاهند. بیماری امام و آینده رهبری ایران به زعم آنان فرصت مناسبی بود تا با ارزیابی جناحهای مختلف درون انقلاب به میانهروترین آنها نزدیک شوند، آنگاه بتوانند بر روند حرکت انقلاب اسلامی تأثیرگذارند. این که آمریکاییها اصرار دارند به بهانه تامین نیازهای تسلیحاتی ایران هیئت بلندپایهای را به تهران گسیل دارند، منطقاً هیچگونه ارتباطی با مسئله گروگانهایشان در لبنان نمیتواند داشته باشد. همچنین جریانی که در داخل ایران زمینه چنین سفر مهمی را فراهم میسازد قصد فریب آمریکائیها را ندارد زیرا اجازه دادن به چنین هیئت بلندپایهای برای سفر به ایران و مذاکره نکردن با آنان، نقض غرض به حساب خواهد آمد: "آقای کنگرلو آمد و گزارش مذاکره با آمریکاییها را داد اطلاعات چندان مهمی نداده بودند و خواستار آمدن به ایران- به طور سری- برای بررسی نیازهای جنگی ما بودند گفتم اگر میخواهند ما در لبنان برای آزادی گروگانهایشان کمک کنیم باید 100 موشک فونیکس بدهند. " (امید و دلواپسی، کارنامه و خاطرات سال 64 هاشمیرفسنجانی، به اهتمام سارا لاهوتی، دفتر نشر معارف اسلامی، سال 1387، ص435) هرچند در این فراز آقای هاشمی موضع خود را به صراحت در مورد سفر سرّی کسانی که دارای حدود اختیارات و همچنین اطلاعات در حاکمیت آمریکا هستند، بیان نمیکند، اما برای مخاطب مشخص است که موافقت تلویحی صورت گرفته است. همچنین روشن است که در این سفر سرّی قرار نیست فقط سلاحی به ایران انتقال یابد، بلکه قرار است به همراه تسلیحات، افرادی نیز به ایران بیایند که دارای مقام و موقعیتیاند. برای روشنتر شدن این موضوع جا دارد خبر منعکس شده در مورد محموله دیگری که قبل از آن به ایران انتقال یافته بود را مرور کنیم: "صبح زود برادر محسن کنگرلو، تلفنی اطلاع داد که امروز یک محموله موشک تاو از طرف آمریکاییها میرسد، برای اینکه ما برای آزادی گروگانهایشان در لبنان اقدام کنیم. " (همان، ص433) برای جناب آقای هاشمیرفسنجانی و حتی خواننده این روایت، کاملاً روشن است این سفر سری صرفاً به منظور انتقال سلاح که مذاکرات آن در خارج کشور صورت گرفته بود، نیست بلکه در جریان این انتقال تسلیحات، قرار بود مقاماتی از آمریکا نیز به تهران بیایند. حال این سؤال مطرح میشود که آیا آقای هاشمی از آقای کنگرلو درباره سطح و رتبه مقامات آمریکایی که قصد ورود به ایران را دارند، سؤال و پرسشی نکرده است؟! چرا این پرسش در خاطرات طرح نشده است؟ آیا میتوان ادعا کرد وقتی آقای کنگرلو از سفر سرّی افرادی خبر میدهد که هم دارای اطلاعات طبقهبندی شدهاند و هم برای مذاکره پیرامون نیازهای تسلیحاتی ایران اختیارات دارند، آقای هاشمی هیچگونه شناختی از هویت آنها ندارد؟ اگر در خاطرات جناب آقای هاشمیرفسنجانی آمده بود که مثلاً بنابر اطلاع، آقای سرهنگ فلان و مدیرکل بهمان به ایران خواهند آمد، و بعد در روز مقرر به جای آنها مقامات عالیرتبهتری به تهران وارد میشدند میتوانستیم بپذیریم که ریاست مجلس از سفر آقای مکفارلین بیاطلاع بوده است، اما در این زمینه هیچگونه بحثی مطرح نشده است. ریاست محترم وقت مجلس شورای اسلامی در سخنرانی 13 آبان 65 خود میگوید: "آنها در بدو ورود اسامی ایرلندی به ما داده بودند. وقتی که هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که این آقایانی که در فرودگاه از هواپیما پیاده شدهاند میگویند ما آمریکایی هستیم. " در حالی که در مقدمه خاطرات سال 64 در این زمینه میخوانیم: "در چهارم خرداد 65 خبر رسید که هیئتی برای گفت و گو درباره تحویل سلاح و حل مشکل لبنان همراه با محمولهای که در هواپیمای حامل آنها وجود دارد به ایران میآیند. اشتباهشان این بود که هویت اعضای هیئت را درست نگفته بودند. " (امید و دلواپسی، صص20-19 مقدمه) آیا از این جمله نمیتوان چنین استنباط کرد که اگر طبق هماهنگیهای قبلی، هیئت آقای مکفارلین هویت اصلی خود یعنی آمریکایی بودن را مطرح میساختند مشکلی به وجود نمیآمد و اشتباه آنها این بود که در ابتدا خود را ایرلندی معرفی کرده بودند؟ آیا اگر این هیئت از ابتدا براساس اعلام قبلی با هویت آمریکایی وارد کشور میشد، مشکلی بهوجود نمیآمد؟ توضیحات آقای هاشمیرفسنجانی در این زمینه در روز 13 آبان قابل تأمل است: "به آنها گفتیم شما با چه جرأتی به صورت عوضی وارد کشور ما میشوید. " راوی محترم نمیگوید که مقامات آمریکایی با چه جرئتی به ایران سفر کردهاند، بلکه میگوید چگونه جرئت کردهاید "به صورت عوضی "، یعنی با هویت ایرلندی وارد ایران شوید. اگر آقای هاشمی از هویت هیئت آمریکایی اطلاع نداشت و نمیدانست که بناست مکفارلین به ایران بیاید باید ضمن ابراز تعجب از سطح هیئت، از فرود بدون مجوز چنین هیئتی بدون هیچگونه هماهنگی در فرودگاه مهرآباد سؤال میکرد.
همچنین قطعاً مذاکرت با هدف آزادی گروگانها، در خارج کشور بهتر میتوانست صورت گیرد و نیازی به سفر به ایران نبود. لذا اصرار بر اعزام هئیت به ایران هم حکایت از استیصال آمریکا دارد؛ زیرا انقلاب اسلامی، واشنگتن را به عنوان دشمن اصلی ملتها معرفی میکند و این امر هر روز بر شدت ضدیتها با سلطه آمریکاییها بر منطقه میافزاید. تغییر این شرایط دشوار از نگاه کاخ سفید صرفاً با تغییر مواضع ایران در این زمینه امکان پذیر خواهد بود. و هم بدون همراهی جریانی در داخل ایران ممکن نبود.
آقای محسن هاشمی در کتاب "ماجرای مکفارلین " گرچه تلاش دارد این انگیزه قوی آمریکاییها را نادیده بگیرد یا آن را کمرنگ جلوهگر سازد با این وجود بعضاً ناگزیر به بیان تمایلات آنان میگردد: "منابع آمریکایی، همچون گزارش تاور، کوشیدهاند انگیزه مهمتری را نیز درباره تصمیم بخشی از حاکمیت ایالات متحده در فروش سلاح به ایران، مطرح کنند. این منابع از اهمیت استراتژیک ایران و نیز لزوم برقراری ارتباط با آن به منظور جلوگیری از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در منطقه و بیاثر بودن سیاستهای خصمانه ایالات متحده در قبال این کشور سخن گفتهاند. " (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح- آزادی گروگانها، محسن هاشمی، حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص32) همچنین در مورد نگاه آمریکاییها به آینده ایران این کتاب به نقل از منابع آمریکایی مینویسد: "در این زمان براساس اطلاعاتی در آمریکا که مبنای آن امکان فوت رهبر انقلاب حضرت امام خمینی(ره) بود، این فرض پذیرفته شده بود که ایران به زودی وارد یک مرحله بیثباتی میشود و این امر از نظر آمریکا به منزله بهرهبرداری بیشتر شوروی از شرایط ایجاد شده بود، تا جایی که حتی بحث جلوگیری از تجزیه ایران نیز در زمره عوامل تغییرات استراتژی آمریکا در قبال ایران ذکر شده بود. در این زمینه گراهام فولر، مامور اطلاعات ملی ایالات متحده در خاورمیانه و جنوب آسیا، در یک برآورد اطلاعاتی پنجاه صفحهای به ویلیام کیسی، رئیس وقت سازمان سیا (CIA) چنین آورده است: "آمریکا با اوضاع نامساعدی در مورد گسترش و بسط خطمشی جدید در مورد ایران روبروست، سیر وقایع به طور عمده علیه منافع ماست و به زودی شاهد مبارزه برای جانشینی [امام] خمینی خواهیم شد. آمریکا هیچ برگی برای بازی ندارد. " (همان، ص33) همچنین با مراجعه به آنچه به عنوان مشروح مذاکرات هیئت آمریکایی در تهران با طرفهای ایرانی منتشر شده این مسئله کاملاً روشن است که آمریکاییها هدفی فراتر از آزادی گروگانهای خود در لبنان را دنبال میکنند: "تاریخ: 25 مه 1986 (4 خرداد 1365) محل: تهران، ایران، هتل استقلال، زمان: 15: 5 بعدازظهر مقام ایرانی پس از افتتاح جلسه و معرفی همکاران میگوید که هدف و دلیل اصلی این جلسه آمادهسازی برنامهای برای سایر مباحث و مذاکرات است. مکفارلین از طرف رئیسجمهور ایالات متحده خوشحالی خود را از حضور در ایران برای شروع مذاکراتی که امیدوار است به صورت پایدار ادامه یابد اعلام نموده و موارد زیر را مطرح میکند: وی به مسئولیتهای دو کشور در قبال اتحاد جماهیر شوروی و آنچه از نظر آمریکا برای منافع امنیتیاش در نقاط دیگر جهان مهم است اشاره میکند. وی همچنین با اشاره به تاریخ روابط ایران و آمریکا در 10 سال گذشته، اضافه میکند که: "در این مذاکرات امیدواریم این مسئله را روشن سازیم که آمریکا انقلاب ایران را میپذیرد و در نظر ندارد و نمیخواهد هیچگونه تأثیری بر آن بگذارد. آشکار است که ما در طول هشت سال گذشته با هم اختلافنظرهایی داشتهایم ولی آمریکا ایران را یک قدرت مستقل میشناسد که باید با آن بر اساس احترام متقابل رفتار نمود. به همین دلیل است که ما قبل از شروع مذاکرات در سطوح عالی، مسئله گروگانگیری را که در گذشته رخ داده است (سفارت آمریکا در تهران) پشت سر گذاشته و آن را مسئلهای مربوط به گذشته انگاشتهایم. " (همان، ص125)
همچنین در پیشنویس توافقنامهای که در پایان مذاکرات هیئت آمریکایی به سرپرستی مکفارلین با طرف ایرانی تهیه شده بر ایجاد دور جدیدی از روابط بین دو کشور تاکید میشود: "امروز بیست و هفتمین روز مه 1986 و ششم خرداد سال 1365 دولت ایالات متحده آمریکا و دولت جمهوری اسلامی ایران در فضای درک دو جانبه و با شناخت اهمیت ایجاد احترام، اعتماد و اطمینان متقابل برای ایجاد دوره جدیدی از روابط دو جانبه بر موارد زیر به ترتیب توافق کردند: ... " (همان، ص139) به طور مشخص این ابراز تمایل آمریکاییها برای تجدید روابط با ایران به پشتوانه مواضع جریانی در داخل ایران طرح میشد که آنان را میانهروهای داخل نظام مینامیدند. آیا ابراز تمایل جریان مورد بحث برای ترمیم روابط با آمریکا یک تاکتیک فریب به منظور دریافت سلاح و تجهیزات جنگی بود؟ برخی مستندات مؤید این امر است که اعتقاد به برقراری روابط با واشنگتن به هیچوجه فریب نبوده است. اینکه آمریکاییها در مسئله مکفارلین اصل را بر تغییر موضع ایران نسبت به خود قرار دادهاند براساس تشخیص دقیق گرایشهای موجود در میان شخصیتهای مختلف بعد از امام است. برخی برای سرپوش گذاشتن بر این واقعیتها اینگونه عنوان میدارند که اگر آمریکاییها بنا داشتند برای بهبود روابط، بیاعتمادیها را برطرف سازند چرا در فروش سلاح نیرنگ به کار گرفتند و تجهیزات از رده خارج شده را به چندین برابر قیمت به ایران ارسال کردند؟ از جمله این افراد آقای محسن هاشمیرفسنجانی است که به نمایندگی از پدر، کتاب مکفارلین را منتشر میسازد. در مقدمه این کتاب میخوانیم: "اصولاً اینگونه مذاکرات مخفیانه و غیرصادقانه آن هم از طریق دلالان اسلحه و همراه با تقلب در کیفیت سلاح و قیمت آن هیچگاه نمیتوانست به رابطهای رسمی و دائمی بیانجامد، به ویژه آنکه آمریکاییها نیز به خوبی از سؤظن مقامات ایرانی نسبت به ایالات متحده و عدم رغبت آنان به رابطه با آن کشور آگاه بودند و میدانستند که هدف ایران نیز صرفاً تهیه تسلیحات مورد نیاز و حیاتی خود است... گمان میرود آن دسته از منابع آمریکایی که در مورد پروسه فروش اسلحه به ایران به منظور نزدیکی بیشتر ایالات متحده به حکومت ایران و تلاش برای دگرگونی سیاستهای خصمانه آن کشور نسبت به جمهوری اسلامی سخن گفتهاند، در واقع کوشیدهاند انگیزههای مهم سیاسی و بینالمللی برای عملکرد غیرقانونی دولت ریگان بتراشند... اینگونه تحلیلها علاوه بر خارج از ایران، در داخل ایران نیز به صورت ناآگاهانه یا با انگیزههای خاص مطرح شده است. حتی ارائه گزارش تاور که ظاهراً به منظور کشف چگونگی و چرایی ماجرای فروش اسلحه به ایران تهیه شد، تلاش بسیار زیرکانهای برای فرافکنی مسئولیت این امر بر دوش کارمندان میان پایه و نجات شخص رئیسجمهور از یک رسوایی بزرگتر و جلوگیری از گونهای "ایران گیت " در قیاس با "واترگیت " بود. " (همان، مقدمه، ص35)
این ادعای طرح شده توسط آقای محسن هاشمی با مستندات در دست از مواضع شخص ریاست محترم وقت مجلس شورای اسلامی تطبیق ندارد. حتی بررسی روایات جناب آقای هاشمی رفسنجانی در همین ایام روشن میسازد که ایشان نیز متقابلاً برای جلبنظر واشنگتن نسبت به استراتژی خود در جنگ تلاشهایی را صورت میداده است: "آقای دکتر ولایتی آمد درباره سفر آیندهام به ژاپن و چین مذاکره کرد. گفتم در نیمه اول سال 1364 قرار بگذارید. وقتی که پیروزی در جنگ را کسب نمودیم، برای سفر مناسبتر است. درباره تحسین روابط با فرانسه و شوروی هم صحبت شد؛ موافق هستم. همچنین گفتم: نظر من این است که در صورت پیروزی در عملیات، امام دستور بدهند که شعار "مرگ بر آمریکا " و مرگ بر شوروی از موضع قدرت، حذف شود. "(به سوی سرنوشت، کارنامه و خاطرات سال 63 هاشمیرفسنجانی، نشر معارف انقلاب، چاپ 84، ص526) این درخواست ریاست وقت مجلس از امام به وضوح نگاه ایشان را به ضرورت تغییر مواضع جمهوری اسلامی نسبت به آمریکا به نمایش میگذارد. با چنین تغییری امکان دفاع واشنگتن از موضع تهران در مذاکرات صلح قابل تصور بود. البته جناب آقای هاشمیرفسنجانی بعدها تلاش کرد این تمایل خود را به دیگران نیز تعمیم دهد تا ابعاد عملکرد همهجانبه ایشان برای اجرای موفقیتآمیز استراتژی "جنگ جنگ تا یک پیروزی " روشن نشود: " "س- بعضی از خاطرات شما خبر واحد است؛ مثل مطلب مربوط به حذف شعار مرگ بر آمریکا که اخیراً بحث آن داغ بود. ج- این مسئله خبر واحد نیست؛ آیتالله خامنهای و آیتالله موسویاردبیلی و مهندس موسوی در آن جلسه بودند. در جلسه سران تصمیم گرفتیم و به امام گفتیم و امام دستورش را به صداوسیما داده بودند. منتها اوائل به این شکل بود که مردم این شعار را بدهند و صداوسیما پخش نکند. به علاوه در خاطرات سال 1362 هم این مطلب بود که کسی اعتراض نکرد. ظاهراً وقتش الان بود که اعتراض کنند! در خصوص خبر واحد هم خاطرات فراوانی با امام دارم که کسی جز من و ایشان نبود " (همشهری ماه، شماره هجدهم، بهمنماه 86، ص13)
این ادعا صرفاً توسط آقای هاشمی در خاطرات سال 63 مطرح شد و در این مصاحبه مورد تأکید قرار گرفت البته با قید "منتها اوائل " جهتگیری مطلوب شخصیتی را مییابد که مواضع کارشناسانه خاصی در ارتباط با آمریکا داشته است. آیتالله خامنهای در پی انتشار این مصاحبه در یکی از دیدارهای هفتگی خود در پاسخ به سئوالی این ادعا را تأیید نکردند. علاوه بر این، مقایسه ساده مطلب طرح شده در دو سال متمادی (63و62) تعارضات قابل تأملی را پیش روی محقق قرار میدهد. روایت ایشان از سال 63 که با اعتراض برخی محافل سیاسی و رسانهای مواجه شد اینگونه است: "[آقای امام موسوی] نماینده شوشتر هم آمد و پیشنهاد قطع شعار مرگ بر آمریکا و شوروی را میداد. گفتم به طور اصولی تصمیم گرفتهایم. امام هم موافقت کردهاند و منتظر فرصت هستیم. " (به سوی سرنوشت، خاطرات سال 63، آقای هاشمیرفسنجانی، نشر معارف انقلاب، چاپ 84، ص174) در این فراز، راوی محترم در سال 63 چنین عنوان میدارد که سیاستی بهطور اصولی و کلی برای حذف این شعار اتخاذ شده، اما باید منتظر فرصت یعنی احتمالاً فراهم شدن شرایط اجتماعی آن بود، حال آنکه با مرور بر خاطرات سال 62 مشخص میشود که در جلسه مورد اشاره، هدف صرفاً تعیین سیاست برای رسانه ملی بوده است که امام نیز دستور آن را به صداوسیما داده بودند و عملی نیز شد: "احمدآقا تلفن کرد و اطلاع داد که با پیشنهاد قطع شعار "مرگ بر آمریکا و مرگ بر شوروی " از رسانههای دولتی موافقت کردهاند و پذیرفتهاند که بگوئید به امر امام قطع شده است. " (آرامش و چالش، کارنامه و خاطرات سال 62 هاشمیرفسنجانی، نشر معارف انقلاب، چاپ 82، ص24)
علت این که روایت آقای هاشمی در سال 62 هیچ واکنشی را به دنبال نداشت، به استنباط عموم از این روایت در زمان انتشار آن (سال 82) باز میگردد؛ زیرا برداشت همگان، به درستی آن بود که مسئله مورد اشاره به تعیین سیاست برای رسانه ملی محدود میشود. از آنجا که اقتضای رسانه ملی رعایت اصل اختصار در پیامرسانی است، امام با پیشنهاد حذف شعارهای بسیار طولانی که گاهی در طول خطبههای نماز جمعه هنگام سخنرانیهای مسئولان عالی رتبه به کرات در مقام تأیید اظهارات خطیب تکرار میشد، موافقت کردند. اما در خاطرات سال 63 معلوم نیست به چه دلیل دامنه شمول موضوع گسترش مییابد و بهگونهای عنوان میشود که گویا باید مترصد فرصت برای فراهم آمدن زمینه پذیرش اجتماعی و سیاسی آن بود.
این تناقضگویی همانگونه که اشاره شد به این دلیل رخ مینماید که جناب آقای هاشمیرفسنجانی مایل نیستند مشخص شود که در جریان مکفارلین جریانی نیز در داخل ایران به دنبال جلب نظر آمریکائیها بوده است. این که مصالح کلان کشور در آن زمان حکم میکرد که صرفاً به انگیزههای آمریکا در این ماجرا بپردازیم بدان معنی نیست که سالها بعد نیز در بررسیهای تاریخی به همانگونه عمل کنیم. بنابراین به هیچ وجه نمیتوان مدعی شد تمایل آمریکاییها برای تجدید رابطه یک سویه بوده است. بویژه زمانی که به اقداماتی در سطح اعزام هیئت عالیرتبه به تهران منجر میشود. این سخن دارای پشتوانه منطقی است که آمریکا به دلیل مواجه بودن با شرایط سخت در جهان اسلام به دنبال خارج کردن خود از نوک تیز حمله نهضت اسلامی بود، اما این بدان معنی نیست که واشنگتن بدون دریافت نشانههایی از سوی جریانی که آن را میانهرو میخواند هیئتی بلندپایه راهی تهران سازد. جناب آقای هاشمیرفسنجانی به درستی تمایل یک سوی معادله را به صورت کاملاً شفاف بیان میکند: "آمریکاییها برای برقراری روابط با ما دست و پا میزنند و به هر وسیلهای متشبث میشوند. " (اوج دفاع، ص243) حتی اگر بپذیریم که ریاست محترم وقت مجلس در این مقطع به دلیل اطلاع از موضع قاطع امام برنامه عملیاتی برای پاسخ مثبت گفتن به این دست و پا زدن آمریکاییها نداشته باشد نمیتوان از این واقعیت چشم پوشید که ایشان از این شرایط برای تقویت استراتژی خویش در ارتباط با جنگ بهره گرفته است. تمام کسانی که خصوصیات این شخصیت برجسته سیاسی را به خوبی میشناسند به این امر واقفند که ایشان فردی با برنامههای دراز مدت است و هرگز بهگونهای نیست که در مواجهه با موانع از پیگیری برنامههای خود باز ایستد.
اما در مورد اینکه آیا امام در جریان سفر یک هیئت بلندپایه به آمریکایی به ایران بودند یا خیر، مناسب است به روایت جناب آقای هاشمیرفسنجانی که در روز 13 آبان 65 بیان شد بسنده کنیم: "یکی از هواپیماهایی که برای ما از کشورهای اروپایی اسلحه میآورد اجازه عبور گرفت که وارد شود و اسلحهاش را در فرودگاه تخلیه کند... آنها در بدو ورود اسامی ایرلندی به ما داده بودند. وقتی که هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شد به ما اطلاع دادند که این آقایانی که در فرودگاه از هواپیما پیاده شدهاند میگویند ما آمریکایی هستیم و برای مسئولان کشور ایران از ریگان و مسئولان آمریکایی پیام آوردهایم... امام فرمودند که با آنها صحبت نشود و پیام آنها را نگیرید و ببینید که آنها کی هستند و برای چه به ایران آمدهاند. " (روزشمار جنگ ایران و عراق، ماجرای مکفارلین، جلد چهل و چهارم، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ، سال 1380، ص585) اولین نکته حائز اهم?ت در این فراز، اطلاع امام از ماجرای مذاکره با آمریکاییها صرفاً در حد محور دوم، یعنی مذاکره غیرمستقیم برای میانجیگری در قضیه گروگانها در لبنان به منظور خریداری اسلحه، بوده است. رهبر انقلاب هرگز در جریان برخی مراودات سیاسی برای بهبود روابط و این که با این هدف قرار است یک هیئت بلندپایه آمریکایی به ایران بیاید نبوده است؛ لذا براساس روایت جناب آقای هاشمیرفسنجانی بلافاصله بعد از اطلاع از این ماجرا میگویند: "ببینید که آنها کی هستند و برای چه به ایران آمدهاند "، در صورتی که ریاست محترم وقت مجلس در ماههای پایانی سال 64 اجازه سفر یک هیئت آمریکایی را برای مذاکره به تهران میدهد. نکته قابل تامل آنکه یک ماه و اندی قبل از سفر مکفارلین به تهران در چهارم خرداد 65، ایشان ملاقاتی با امام داشتند و ارتباطات با آمریکائیها را صرفاً در حد محور دوم یعنی مذاکره غیرمستقیم گزارش میکنند: "به زیارت امام رفتم. مشکلات بین ارتش و سپاه، اختلاف افسران نیروی زمینی با آقای صیاد فرمانده نیرو و ادامه گزارشهای قبلی دربارة مذاکرات غیرمستقیمی که با آمریکاییها بر سر کمک به آزادی گروگانهای آمریکایی در لبنان در مقابل گرفتن امکانات نظامی داریم، را گزارش کردم. در مورد دوم موافقتند و دستور احتیاط میدهند. "(اوج دفاع، ص39) این ملاقات با امام در شرائطی صورت میگیرد که قرار و مدارهای سفر یک هیئت بلندپایه آمریکایی به تهران بسته شده است. اگر امام در جریان همه مسائل بودند میبایست در این زمینه گزارشی خدمت ایشان عرضه میشد. اما رهبر انقلاب که در مورد مذاکرات غیرمستقیم با آمریکائیها دستور به احتیاط میدهد، به طور قطع نمیتوانستند با سفر یک هیئت بلندپایه به ایران که مذاکرات به دنبال آن قطعاً مستقیم خواهد بود موافقتی داشته باشند. ضمن اینکه در مورد گزارش به امام پیرامون مذاکرات غیرمستقیم در خارج کشور نکتههاست که از آن درمیگذریم. ادامه ارتباط با آمریکاییها بعد از جریان سفر مکفارلین نیز سراسر پرتناقض است: "ظهر، علی اخویزاده که از اروپا برگشته، آمد. از طریق کاردارمان در لندن، دو نفر از مقامات آمریکایی با او ملاقات کردهاند. خواستار رفع تیرگی روابط شدهاند. " (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمیرفسنجانی. به اهتمام عماد هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص241) آیا میتوان پذیرفت که کاردار ایران در لندن قبل از هماهنگی با جناب آقای هاشمیرفسنجانی و کسب مجوز، خویشاوند ایشان را با آمریکاییان مرتبط کرده باشد؟ یک دیپلمات هرگز شخصاً جرئت اتخاد چنین تصمیم پرهزینهای را نخواهد داشت. ضمن اینکه آقای ساداتیان - دیپلمات مزبور - در گفتوگو با صاحب این قلم اعلام کرد که بنده هرگز در جریان پیوند خوردن برادرزاده آقای هاشمی با آمریکاییان نبودم و در این زمینه هیچگونه نقشی ایفا ننمودم. تکذیب ایشان منتشر شد و اعتراضی نیز به آن صورت نگرفت. شخص آقای علی هاشمی در این زمینه میگوید: "بعد از اینکه طرح تهاجمی آمریکا برای پیاده شدن در تهران و مذاکره با مقامات عالیرتبه شکست خورده بود... من به همراه چند تن از دوستان در آن زمان سفری به بلژیک داشتم. شهریور 1365 بود و من 25 سال بیشتر نداشتم. در آنجا تماسی با من گرفته شد و گفتند که ما میخواهیم مسائلی را با شما در میان بگذاریم تا به گوش آقای هاشمیرفسنجانی برسد... وقتی ملاقات انجام شد مشخص شد... کسانی هستند که با شورای امنیت آمریکا کار میکنند. " (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) در این روایت به هیچ وجه موضوع واسطه بودن کاردار ایران در لندن مطرح نیست، بلکه ارتباطات، مستقیم بوده است. روایت آقای محسن هاشمی در این زمینه کاملاً متفاوت و البته در صدد تقویت روایت پدر است: "بنابر اظهارات علی هاشمی، او در سن 25 سالگی زمانی که دانشجو (رشته زمینشناسی دانشگاه شهید بهشتی) بود به بیماری چشم مبتلا شد و در مرداد ماه 1365 به اتفاق همسرش برای معالجه عازم لندن شد. در بحثهای دوستانهای که جلال ساداتیان، کاردار ایران با وی داشت، ساداتیان ابراز میکند برخی تماسها با سفارت و او گرفته میشود که او با توجه به اینکه نماینده رسمی جمهوری اسلامی ایران است نمیتواند پاسخگوی آنها باشد. ساداتیان برخی از این تماسها را با علی هاشمی مطرح میکند و از او میخواهد به یکی از این ملاقاتهای درخواستی برود، زیرا فرد متقاضی ابراز کرده بود مطالب خود را صرفاً با کسی در میان میگذارد که مستقیماً با مقامات عالیرتبه ایران در تماس باشد. ترتیب ملاقات در یکی از هتلهای لندن توسط ساداتیان... " (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح، آزادی گروگانها، نوشته محسن هاشمی حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، ص144) در روایت آقای علی هاشمی ایشان به همراه دوستانش برای تفریح به بلژیک رفته بود که آمریکاییها با او تماس میگیرند، اما در روایت محسن هاشمی، پسرعموی راوی محترم برای معالجه به همراه همسرش به لندن رفته بود که به واسطه کاردار ایران به آمریکاییها مرتبط میشود و ... همچنین زمانی که سفر آقای علی هاشمی به آمریکا در محافل سیاسی مطرح میشود و حاج احمدآقا از این مسئله ابراز نگرانی مینماید، ریاست محترم مجلس به صراحت خبر این سفر را تکذیب میکند: "عصر علی- اخویزاده، آمد؛ از خوزستان احضارش کرده بودم. گزارش دیدار و مذاکره مجدد با آمریکاییها را داد، قبل از اقدام او را نهی کرده بودم. به من گفته بودند که به آمریکا رفته و با ریگان درباره سقوط صدام مذاکره کرده است. گفت به آمریکا نرفته، بلکه به نوعی ادامه همان رشته ارتباطهای سابق بوده با [الیور] نورث عضو شورای امنیت ملی آمریکا و پویندکستر [از طراحان رابطه آمریکا با ایران]، [آلبرت] حکیم و سام صحبت کرده معلوم شد انجیل با امضای ریگان را او آورده، و این کار را با اصرار آقای محسن رضایی کرده است... احمدآقا هم آمد، نگران همان دیدار بود. " (اوج دفاع، کارنامه و خاطرات سال 65 هاشمی رفسنجانی، به اهتمام عماد هاشمی، نشر معارف انقلاب، سال 88، ص351) توجه به این نکته خالی از لطف نیست که این کتاب در سال 1388 منتشر شده است، در حالی که یک سال قبل از آن آقای علی هاشمی در مصاحبه مورد اشاره به صراحت سفر به آمریکا را مورد تأکید قرار داده بود: "ه.ا- در چه کشوری این ارتباطگیری را انجام دادید؟ ابتدا به ترکیه رفتم و سپس به آمریکا، این مذاکرات هم ادامه یافت تا زمانی که روزنامه (هفتهنامه) الشراع برای اولین بار قضیه مکفارلین را منتشر کرد " (شهروند امروز، شماره 50، سال سوم، 26 خرداد 1387) آیا نباید این سؤال مطرح شود که چرا حتی در حد پاورقی یک سال بعد در کتاب "اوج دفاع " ذکر نمیشود اطلاعاتی که از طریق حاج احمد آقا به امام داده شده خلاف بوده و علی هاشمی به آمریکا رفته است؟ نکته قابل تأملتر این که در کتابی که آقای محسن هاشمی در همین سال منتشر میکند به گونهای غیرمستقیم حتی سفر علی هاشمی به اسرائیل در سر راه به آمریکا مورد تأیید قرار میگیرد: "از طریق ترکیه، پس از ساعتها پرواز با هواپیمایی کوچک که برای سوختگیری توقفی هم داشته است به مکانی ناشناخته مورد نظر مذاکره کننده میرسد. او ابراز میدارد که در ابتدا نمیدانست واقعاً کجا بوده فقط به نظر میسید که بعد از چند ساعت پرواز به یکی از شهرهای اروپایی مانند ژنو رسیده است. " (ماجرای مکفارلین، فروش سلاح، آزادی گروگانها، نوشته محسن هاشمی- حبیبالله حمیدی، دفتر نشر معارف انقلاب، سال 1388، صص152، 145) البته اگر آقای محسن هاشمی توقف آقای علی هاشمی در اسرائیل را به طور مبهم مطرح میسازد به این دلیل است که در گزارش تاور این مطلب به صراحت آمده است؛ لذا بهگونهای این مسئله بیان میشود که هم ایرادی بر این کتاب گرفته نشود و هم مسئله از دید خواننده ایرانی پنهان بماند.
چنین تناقضگوییهایی خود بهترین گواه بر این واقعیت است که جناب آقای هاشمیرفسنجانی حتی بعد از ربع قرن نیز به این دلیل بنا ندارد پنهانکاری را رها کند که خودمحوری ایشان و عدم تبعیت از سیاستهای اعلام شده امام، برای اهل تحقق روشن خواهد شد. خوشبختانه برخورد قاطع امام بعد از ورود مکفارلین به ایران موجب شد این مقام عالیرتبه آمریکایی نتواند با شخصیتهای مؤثر کشور ملاقاتی داشته باشد والا آیا بنا نبود مسئولان کشور ناخواسته وارد عرصهای شوند که برایشان غیرمترقبه بود؟ مدیریت شدن این مسئله باعث گردید زمانی که جریان حاکم بر بیت آقای منتظری برای لطمه زدن به اعتبار انقلاب اسلامی این موضوع را فاش ساخت، آمریکاییها در موضع خفت قرار گیرند. والا اگر مدیریت برجسته و قاطع امام، این معضل را که خودمحوری جناب آقای هاشمیرفسنجانی موجب آن بود، جمع نمیکرد، انقلاب اسلامی متهم به سازش با آمریکا و دارای روابط پنهان با اسرائیل میشد و این مسئله لطمه جبرانناپذیری به چهره تابناک نهضت اسلامی در ایران بود.
البته گفتنی است مواردی که در این مختصر به آنها پرداخته شد و برخی مسائل دیگر از این دست که به دلیل اجتناب از اطاله کلام از آنها درمیگذریم، در حاشیه شایستگیها و خدمات جناب آقای هاشمی رفسنجانی قرار میگیرد و بر آنها غلبه نمییابد الا عملکرد ایشان در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری که خود بحث مستقلی را میطلبد. خوشبختانه در این رخداد نیز نهایتاً این شخصیت مؤثر در انقلاب اسلامی از جریانی که خود در ایجاد آن نقش اساسی داشت، فاصله گرفت. ضمن آرزوی بیشتر شدن این فاصله، ضروری است بر این نکته نیز تأکید شود که شناخت ضعفهای سیاستمداران الزاماً به معنای نفی آنان نیست بلکه شرط بهرهمندی بیشتر و مصون ماندن از لغزشها، تقویت آگاهی از خصوصیات مردان تاریخساز است.
در آخرین فراز از این نوشتار ضرورت دارد بر این نکته تاکید ورزم که 90 درصد از جوابیهای که به نام آقای محسن هاشمی در پاسخ به نقد صاحب این قلم بر خاطرات سال 66 جناب آقای هاشمیرفسنجانی عرضه شده است عیناً اقتباس از جوابیهای است که توسط آقای علی شکوهی به نقد خاطرات سال 65 نگاشته شده بود. این اقدام غیرمعمول موجب مسائلی شده است که از آن درمیگذرم. حتی اگر دفتر نشر معارف انقلاب حقالتحریر نگارش جوابیه ارسالی به نقد خاطرات سال 65 را پرداخت کرده باشد عرفاً نمیتواند از آن به نام خود استفاده کند. صرفنظر از این تذکر در مورد حقوق مؤلف، از آقای محسن هاشمی به دلیل سعهصدر و ورود به مسائل فکری سپاسگزارم و امیدوارم این اقدام تبدیل به سنت شود.
عباس سلیمی نمین
مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران
انتهای پیام/