فرماندهای در هالهای از غبار/ روایت آخرین زیارت احمد متوسلیان از زبان همرزمان
خبرگزاری تسنیم: در کتاب «همپای صاعقه» به آخرین زیارت حاج احمد متوسلیان پرداخته و به نقل از وی نوشته شده است: «دلم خیلی گرفته بود. سرانجام به جده سادات متوسل شدم ... ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت: برادر احمد، فرداهمان روز موعود است... .»
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «همپای صاعقه» کارنامهای تاریخی و مستند از شکلگیری لشکر 27 محمد رسول الله(ص) است. روایتی از یک مقطع زمانی شش ماهه از جنگ تحمیلی. از ابتدای دی ماه 1360 تا اواخر تیر ماه گرم سال 61. موضوع اصلی کتاب شرح مستند مراحل آغازین تأسیس تیپ نظامی محمد رسول الله(ص) است و نقش این تیپ را در دو عملیات بزرگ فتحالمبین، بیتالمقدس و لبنان بیان میکند.
این کتاب توسط گلعلی بابایی و حسین بهزاد که هر دو ا اعضای این تیپ بوده و هستند نوشته شده است. نویسندگان در این اثر به جای اینکه خود به روایت خاطرات حضورشان در این لشگر و بعد اتفاقاتی که برای آنها در این مسیر افتاده است، بپردازند، ترجیح دادهاند تا از زبان فرماندهان و دیگر اعضای لشگر خاطرات و حوادث اصلی این لشگر را روایت کنند. کاری که بعدها بابایی در دیگر کتابهایش ادامه داد و جواب هم داد.
مقام معظم رهبری بعد از مطالعه این کتاب، آن را منبع خوبی برای تولید آثار هنری دانستند و فرمودند: «این کتاب منبع بسیار غنی و ارزشمند است که از آن میتوان دهها کتاب و فیلمنامه و زندگینامه استخراج کرد. لحظات و حالات ثبتشده در سراسر این کتاب، همان ظرافتهای حیرتانگیزی است که از مجموع آن، تابلوی پرشکوه و باعظمت عملیاتی چون فتحالمبین و بیتالمقدس پدید آمده و برترینهای هنر جهاد و ایثار و شجاعت و ابتکار را در مجموعه نمایشگاه بینظیر هنرهای انقلاب اسلامی، نشان میدهد.»
یکی از بخشهای مهم و خواندنی این اثر روایت آخرین روزهای احمد متوسلیان فرمانده لشگر محمد رسول الله(ص) قبل از مفقود شدن است. زمانی که متوسلیان به رغم مخالفتهای اطرافیانش در لبنان میماند و سرنوشت او در هالهای از غبار میرود. به مناسبت چهاردهم تیر ماه، سالروز اسارت این فرمانده جاویدالاثر بخشی از خاطرات همرزمان او که مربوط به آخرین زیارت او در حرم مطهر حضرت زینب(س) است، در این کتاب روایت میشود:
«احمد حمزهای از کادرهای یگان ذوالفقار، قصه آخرین زیارت شبانه متوسلیان در حرم مطهر حضرت زینب را این گونه بازگو میکند:
توی حرم خانم زینب(س) یک گوشهای نشست و تا وقت اذان، یک روند نماز خواند، دعا و مناجات کرد و اشک ریخت. دورادور مراقبش بودیم. اصلاً این حاج احمد، حاج احمد همیشگی نبود.صدای اذان صبح که توی حرم پیچید، داشتیم آماده میشدیم تجدید وضو کنیم برای نماز صبح، که دیدیم حاجی با نگاهی متعجب و حیرتزده آمد طرفمان و گفت: شما هم او را دیدید؟
پرسیدیم : چه کسی را میگویید؟
حاجی انگار فهمید ماچیزی ندیدهایم. گفت: همان سپاهی را میگویم.
با تعجب پرسیدیم: کدام سپاهی؟ اصلاً شما چرا امشب اینطور منقلب و آشفتهاید؟
حاجی گفت: از سر شب مشغول نماز بودم. دلم خیلی گرفته بود. سیمای بچههایی که رفته بودند، خصوصاً هوای محمد توسلی دست از سرم بر نمیداشت. سرانجام به جده سادات متوسل شدم، بلکه ایشان عنایتی و نظری در کارم بفرمایند. همین حالا که صدای اذان توی حرم بلند شد، ناغافل دیدم آن سپاهی آمد کنارم ایستاد و گفت:
برادر احمد، فرداهمان روز موعود است، بیتابی نکن. به پایان انتظارت، مدت زیادی باقی نمانده!»
***
«عباس برقی:
ساعتها از رفتن حاج احمد و همراهانش میگذشت و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. ترسیده بودم. فکری ناراحتکننده آزارم میداد.هرچه فکر میکردم، نمیدانستم علت این همه نگرانی و هراس چیست. مدتی را در حالت گیجی گذراندم. یکدفعه موضوع تازهای تمام ذهنم را اشغال کرد. از همان جا به یاد صحبتهای حاج احمد افتادم. صحبتهای آن شب، مثل پتکی محکم برسرم میکوبید.موضوع چنان بر ذهنم فشار می آورد که باعث شد با ترس و لرز خودم را به حاج همت برسانم.
حاجی از بس به جاده خیره شده بود. نگاهش پر از خستگی بود. با نگرانی گفتم:
برادر همت،چیزی میخواهم بگویم. ولی نمیدانم چه طور بگویم!
حاج همت، بدون اینکه نگاهم کند، گفت: چیه برقی،چی میخوای بگی؟
گفتم: باور کن حاجی، نمی دانم چطور بگویم!
حاج همت که از طرزصحبت کردن من نگران شده بود، با کنجکاوی پرسید: چی میخوای بگی؟ خبری از حاج احمد شنیدی؟
از گفتن آنچه که میدانستم، اکراه داشتم. با توجه به صحبتهای چند شب پیش، این فکر برایم تداعی شد که حاج احمد، یا اسیر شده است یا شهید.
گفتم: راستش رابخواهی، حاج احمد دیگر بر نمیگردد.
حاج همت با شنیدن این جمله، مثل اینکه از خواب عمیقی بیدار شده باشد. نگاهی به من کرد و پرسید: چرا این حرف را میزنی؟
ناچار تمام آنچه راکه حاج احمد در آن شب برایمان تعریف کرده بود، گفتم.
رنگ حاج همت پرید وحالش دگرگون شد. ساکت نگاهش میکردم که یک دفعه با غیظ، نگاهی به من کرد و گفت:« برقی، الهی لال بشی، این حرف چیه که میزنی!»
...
حاج همت که دورشد،لرزیدن شانههایش را دیدم.
بدین ترتیب مهندس احمد متوسلیان؛ بنیانگذار و فرمانده سلحشور تیپ 27 محمد رسول الله (ص) به همراه سه تن از یارانش در ساعت 12 ظهر روز چهاردهم تیرماه 1361 در هاله ای از غبار گم شد.»
انتهای پیام/