طعنه کیانیان به بازیگرانی که خود را برای مردم "میگیرند"
خبرگزاری تسنیم: رضا کیانیان میگوید" ما (بازیگران)پدر خودمان را درآوردیم و زحمت کشیدیم و خودمان را به زمین و زمان زدیم تا مردم ما را بشناسند. حالا که شناختهاند به آنها بگویم اَه اَه پیف پیف؟"
به گزارش خبرنگار گروه "رسانههای دیگر" خبرگزاری تسنیم، شرق نوشت؛ رضاکیانیان نه در مقام بازیگر سینما و تئاتر و تلویزیون که به عنوان یک حراجگذار به سوالاتم جواب میداد. او جمعه هفتم تیر برای دومین بار چکش حراج را در دست گرفت و موفق به فروش 6/5 میلیاردتومانی یک حراجی در تهران شد. کیانیان شب حراج تهران بعد از اتمام چکش زدن بر 82 اثر هنری، از رازهای قرارگرفتن پشت پیشخوان گفت.
*سال گذشته به فاصله کوتاهی بعد از حضور در حراج «کریستیز» دوبی، چکش اولین دوره حراج تهران را به دست گرفتید. امسال برای دومین بار در مقام«حراجگذار» این حراج را هدایت کردید. برای مخاطبان ایرانی که احیانا شما را پشت پیشخوان حراج میبینند وجهه بازیگریتان مهم است. حتما برای شما هم حراجگذار (Auctioneer) بودن جذابیتی دارد؛ چون در غیر اینصورت برای دومین سال پیاپی چکش حراج تهران را به دست نمیگرفتید. با این نظر موافقید؟
بله، همینطور بوده، ولی وقتی من حراج تهران را برگزار میکنم عمده دلیلش این است که این کار برای من یک «پرفورمنس» است. من عاشق پرفورمنس هستم و در واقع، حراج برایم یک اجراست. از جانب دیگر من با هنرهای تجسمی آشنا هستم، نقاشان را میشناسم، عکاسها و مجسمهسازها را هم همینطور. اما از مارکت بینالمللی چیزی نمیفهمم، چون هیچوقت در این مارکت حضور نداشتم. در ایران بیشتر با این مسایل آشنا هستم. بعد هم همیشه دوست دارم وقتی وارد کاری میشوم آن را بشناسم. اگر تابلوها و فضای هنری و تجسمی را نمیشناختم و به آن علاقه نداشتم، وارد آن نمیشدم. از سوی دیگر چون خودم عکاسی میکنم و چند نمایشگاه عکس برگزار کرده و در خرید و فروش آنها تا حدی به قواعد فروش آثار هنری در تهران آشنا شدم در حراج تهران چکش زدم.
دلیل دیگر حضور و علاقهمندیام برای این کار، خرجکردن اعتبار و تجربه وجهه بازیگریام برای هنرهای تجسمی است که بسیار دوستش دارم و به آن عشق میورزم، دنیایی که تمام تنهاییام آنجا سپری میشود و پناه من است.
*سال گذشته که با شما در دوبی صحبت کردم، گفتید آمدهاید تا از نزدیک این حراج را ببینید تا با این فضا آشنا شوید. بازدیدتان از حراج در سال گذشته چقدر در اجرای شما در تهران تاثیر داشت. پرفورمنس شما سرجای خود، ولی رفتار «یوسی پیلکانن» و حراجگذار کریستیز چه تاثیری در«حراجگذار» بودنتان داشت؟
من خیلی از کارها... . جاها... و روابط را آنقدر در فیلمها دیدهام که از همهشان گنجینهای پس ذهنم است که هر چیزی را میخواهم در آن جستوجو میکنم؛ درست مثل یک فضای مجازی. اما میخواستم ببینم که یک حراج مشخص مثل کریستیز یا «ساتبیز» دقیقا چگونه برپا میشود؟ آمدم و با دقت کامل رفتار چند حراجگذار کریستیز از جمله «یوسی پیلکانن» را زیر نظر گرفتم تا ببینم اینها دقیقا چه کاری انجام میدهند. در حراج آوریل 2013 دوبی حراجگذاران دو نفر بودند با دو استایل متفاوت، اما من در ایران رفتار حراجگذاریام شبیه رفتار این دو نیست؛ چون من با آنها فرق دارم و مخاطبانم کسان دیگری هستند. در نتیجه من اینها را میبینم ولی در نهایت در تهران کار خودم را انجام میدهم. سال گذشته تمرکز من بیشتر روی دیدن کار این دو نفر بود ولی این بار سعی کردم اوضاع و احوال هنرمندان ایرانی را در مقایسه با هنرمندان عرب و ترک بسنجم.
*به نظرم شما به خاطر بازیگربودنتان، میتوانید در پرفورمنسی که به آن اشاره میکنید موفقتر باشید. حراجگذاری قواعد و مشخصههایی دارد که فکر میکنم شما زیر پا گذاشتید، البته نکته جالب هم همین است، یعنی فکر میکنم حراجگذار باید خریداران را سر شوق بیاورد و تشویق و تحریکشان کند. این اتفاق در حراجها نمیافتد و عموما فضای خشکی بر سالن حراجها حاکم است. با آقای«یوسی پیلکانن» که در اینباره صحبت میکردم، میگفت چون حراج اتفاق حساسی است من باید وقتی پشت پیشخوان میروم جدی باشم. اما شما در تهران شخصیت سینماییتان را چاشنی یک مقدار شوخطبعی و ژست خاصی که در بعضی فیلمهای کمدی دارید، کردید که جالب بود...
من با نظر شما در مورد بهتر بودنم از حراجگذاران دوبی موافق نیستم، چون درست است که یک بازیگرم و تجربه بازیگری دارم، اما امثال پیلکانن هم از حراجگذارهای حرفهای هستند که سالها در عرصه بینالمللی فعالیت داشتهاند و در حراج نیویورک هم از ایشان برای برگزاری حراج دعوت میکنند. پس یعنی توانایی خاصی در این کار دارند. اگر کار من با ایشان متفاوت است دو دلیل دارد؛ یکی اینکه ایشان حراجگذار حرفهای است و من نیستم؛ دوم اینکه به همان دلیل غیرحرفهای بودنم کمتر محافظهکاری میکنم یعنی بیپروا هستم و بهراحتی شوخی میکنم و مجلسگردانی. منظورم این بود چه چیزی در وجود این افراد است که حراجهای بینالمللی به دنبال این اشخاص هستند تا حراج را برگزار کنند. فقط این نیست که قیمت را اعلام و خریداران دست بلند کنند و اثر به فروش برسد. بلکه چیز دیگری هم هست که آنها را با دیگران متفاوت میکند.
*پس به نظر شما اینها از شما حرفهایتر هستند. شما در وجود «یوسی پیلکانن» چه ویژگیای دیدید؟
بلافاصله بین همه خریداران اعتماد بهوجود میآورد و این اطمینان را به همه میدهد که اگر بالای پیشخوان میرود و حرفی میزند، حتما درست است و مطمئنا میداند چه میگوید. این اعتماد میتواند به خاطر سابقه کارهایی باشد که انجام داده یا به خاطر اینکه خیلی خوب کارها را میشناسد. اما اصل اعتمادی که ایجاد میکند به شخصیت او برمیگردد
*فکر میکنم فیزیک چهره و استیلش، نوع نگاه و لباسپوشیدنش در این اعتماد اثر دارد...
همه اینها اثر دارد، اما چیز دیگری هم هست. اینها چیزهای ظاهری هستند. بگذارید یک مثال سینمایی بزنم: در فیلم «یک بوس کوچولو» من گریم سخت و متفاوتی دارم و لباسم کاملا حسابشده است. اما کل اینها پنجدقیقه برای تماشاگر جذابیت دارد و بعد از آن باید کاری کنم که تماشاگر را همراه خودم بکشانم، یعنی از یک جایی به بعد، تماشاگر از ظاهر شما خسته میشود و باید با درون شما ارتباط برقرار کند و درون شما باید چیزی باشد تا تماشاگر را تا پایان فیلم بکشاند. در مورد «یوسی پیلکانن» هم همینطور است؛ یعنی ژستها و لباس و حتی نوع نگاهکردنش مسایلی ظاهری است. باید یک امر درونی هم در کار باشد که تا آخر حراج و حراجهای بعدی همچنان تاثیرگذار باشد.
*با شما موافقم. نکته خیلی مهم و جالب این است که ایشان تحلیلگر هم است. یعنی فقط چکش نمیزند و کاملا با هنرهای تجسمی آشنایی دارد. مشتریان را و بازار هنر را میشناسد و کیفیت کارها را تشخیص میدهد. از اینکه بگذریم میخواهم بدانم این کار چقدر برای شما جدی است؟
در واقع میخواهم همین را بگویم. چیزی که در وجود این فرد است و او را متمایز میکند تحلیلگر بودنش است، یعنی هم وجه هنری اثر را میشناسد و هم با فضای مارکت هنر بهخوبی آشناست. خُب، خریدار به او اعتماد میکند و میداند که او از اعتمادش نمیخواهد سوءاستفاده کند، چون شش ماه دیگر هم با او کار دارد. در مورد سوال شما درباره جدیبودن باید بگویم که سالهاست کار عکاسی و مجسمهسازی و نقاشی و کاریکاتور انجام میدهم. اوایل انقلاب در بعضی از روزنامهها کاریکاتور میکشیدم. هنوز چند تا از پوسترهای من روی دیوارهای تالار وحدت و مرکز هنرهای نمایشی و جاهای دیگر هست. هیچوقت با هنرهای تجسمی بیگانه نبودهام و همیشه در کنار کارهای دیگرم پیگیر هنرهای تجسمی بودم. همان اوایل یکسری نقاشی برای کتاب کودکان کشیدم و سالهایی که در دانشکده هنرهای زیبا درس میخواندم، بیشتر در کلاسهای تجسمی شرکت میکردم. مثلا آقای «تناولی» از آن زمان مرا به عنوان دانشجویی که به هنرهای تجسمی علاقهمند است، میشناسد.
من سالهاست عکاسی میکنم اما در یک زمان خاص به جایی رسیدم که فکر کردم نمایشگاه بگذارم. یعنی به مرحلهای رسیدم که حامله شدم و باید میزاییدم و زاییدم. منظورم نمایشگاه«عکسهای تنهایی» است. قبل از نمایشگاهگذاشتن با دوستانم مشاوره کردم که آیا نمایشگاه بگذارم یا نه؛ افرادی مثل دکتر سمیعآذر. با تعداد زیادی کلکسیونر صحبت کردم و از آنها پرسیدم که اگر این کارها در نمایشگاه باشد آیا شما حاضرید آنها را به عنوان یک اثر هنری بخرید یا نه؟! چون کلکسیونر کاری ندارد که این اثر، کار رضا کیانیان است یا «رابرت دونیرو». کاری که میخرد باید ارزش هنری داشته باشد. خیلی از کلکسیونرها گفتند ما این کارها را میخریم ولی مشکوکیم به اینکه آیا تو این کار را ادامه میدهی یا نه؟ چون اگر ادامه ندهی این کارها منحصر به یک دوره تاریخی میشود اما اگر ادامه دهی، این آثار رشد میکنند و ما میتوانیم روی آنها سرمایهگذاری کنیم. گفتم نمیدانم، شاید ادامه دهم و شاید نه. تصمیم بر اینکه کارها را بخرید یا نه، با خودتان است. من به شرط ادامه دادن این خط هنری، کارهایم را نمیفروشم.
در نمایشگاه «عکسهای تنهایی» تعدادی از کلکسیونرها، کارهای من را خریدند ولی نه به خاطر اسم من. یکسری قبل از افتتاح نمایشگاه آمدند و خواستند کارها را ببینند و بخرند؛ از اینرو روز افتتاح بیشتر کارها لکه خورده بود. برای خودم هم جالب بود چون من نمایشگاه نگذاشته بودم که فقط کارهایم را بفروشم، بلکه چون فکر کردم باید نمایشگاه بگذارم این کار را انجام دادم. از همان فایلی که نمایشگاه اولم را گذاشتم همین الان حدود صد تا عکس باقی مانده که دوباره میتوانم به نمایش دربیاورمشان؛ اما دیگر دوست ندارم، چون آن کار را قبلا کردم. دوست دارم کار دیگری انجام دهم و چیز دیگری خلق کنم. برای همین رفتم سراغ کار مفهومی که نتیجهاش شد نمایشگاه «قار سوم» که در موسسه «ماهمهر» برگزار شد. مدتها کار کردم و حس کردم این نمایشگاه باید یک چیدمان هم داشته باشد. من که کار چیدمان نکرده بودم. چند تا اتود زدم ولی خوب نبود؛ بنابر این با معرفی دکتر سمیعآذر رفتم سراغ «فاتک موسوی» چون کارهایش را دوست داشتم و از او برای چیدمان دعوت کردم و با معرفی فاتک از «مانی بیات» خواستم تا موسیقی نمایشگاه را بسازد. برخی گفتند چرا چیدمانش را کس دیگری انجام داده؟ الان هم واقعا حداقل سه نمایشگاه بالقوه عکس دارم که میتواند بالفعل دربیاید و همه آنها «فاین آرت»هستند. خُب آن کارها را قبلا انجام دادم و گهگداری هم در نمایشگاههای گروهی شرکت کردم، ولی الان دوست دارم اگر نمایشگاهی میگذارم یک چیز کاملا جدید و تازه ارایه دهم.
*به هر تقدیر خیلیها این نگاه را ندارند. خیلیها دوست دارند خودشان را تکرار کنند. این، هم میتواند خوب باشد و هم بد چون کسی هم که یک روش را دوباره تکرار میکند، جایگاه هنریاش امنتر است...
ولی من ممکن است نابود شوم. در سینما هم همینطور است. بارها ممکن بوده نابود شوم، اما پیش رفتم دوست ندارم به جاهای تکراری سر بزنم دوست دارم تا زندهام پردههای بیشتری را کنار بزنم لایههای بیشتری از این جهان را کشف کنم.
*این ورود شما به هنرهای تجسمی که در بالا به آن اشاره کردید از منظر یک آرتیست و عکاس بوده. ولی اینجا ما بیشتر با وجهی از فعالیت شما روبهرو هستیم که به حراج ارتباط دارد. از فاصله تهران تا دوبی خیلی اتفاقات میافتد. نمیخواهم وارد مقولات سیاسی شوم. میخواهم بدانم حس شما چیست از زمانی که از تهران حرکت میکنید و به حراج کریستیز در دوبی میروید و بازمیگردید؟ چه چیزی برای شما جذابیت دارد و چه چیزی برایتان تلخ است؟ البته شاید این بحث خیلی مستقیما به حراج ربط پیدا نکند ولی فکر میکنم این حواشی هم با اصل ماجرا خیلی بیارتباط نیست...
یک قاعده در بازیگری وجود دارد که در زندگی شخصی من هم وجود دارد. وقتی من میخواهم بر فرض، نقش یک دکتر را بازی کنم به ناخودآگاهم یک کُد میدهم که من دکتر هستم و از لحظهای که جلو دوربین میروم یک دکتر هستم. دیگر رضا کیانیان نیستم. وقتی هم از تهران به طرف دوبی حرکت میکنم با خودم میگویم تو یک «حراجگذار»هستی.
*در این میان زیاد مشاهده شده که برخی از بازیگران نسبت به برخورد مردم گارد میگیرند...
من نمیفهمم چرا گارد میگیرند. چون مردم که در خانههایشان نشسته بودند و کاری به کار ما نداشتند. ما پدر خودمان را درآوردیم و زحمت کشیدیم و خودمان را به زمین و زمان زدیم تا مردم ما را بشناسند. حالا که شناختهاند به آنها بگویم اَه اَه پیف پیف؟ به شما گفتم وقتی بهار امسال، من از تهران به طرف دوبی حرکت کردم، پیش خود گفتم یک حراجگذار هستم. یعنی بازیگر نیستم که حالا مرا بشناسند یا نه. بعد هم من از کسی توقع ندارم که چون بازیگر هستم مرا بشناسد. مگر من چه کسی هستم؟ همیشه گفتهام که برای مردم بازی نمیکنم. برای خودم بازی میکنم. برای لذت شخصی خودم بازی میکنم و نمایشگاه میگذارم حالا عدهای هستند که از لذت من لذت میبرند، خب این خیلی عالی است. آنها جزو باشگاه من میشوند؛ حالا اگر کسی از کار من خوشش نمیآید خب نیاید، مجبور که نیست. آنها جزو باشگاه کسان دیگری هستند. حالا در خارج از ایران این اتفاق بیشتر میافتد. یعنی کسان زیادی من را نمیشناسند.
*الان این باشگاه شما خیلی وسیع شده است. یعنی از یک طرف حراجگذار هستید از طرف دیگر هنرمندی که کارهای مفهومی و تجربهگرایانه و فاینآرت انجام میدهد و از طرفی بازیگر. اصطلاحا به تیپهایی چون شما توتالآرتیست میگویند...
خب، همین یک باشگاه است که میشود در آن پرسه زد و احتمالا لذت برد یا به آن فحش داد؛ ولی آنهایی هم که فحش میدهند میآیند در همین باشگاه، یعنی در میدان من هستند.
*خب در محیطهای بیگانه که کسی شما را نمیشناسد. این برخوردها چه حس و حالی برای شما داشته، مثلا روزهایی که در دوبی بودید چه کاری انجام میدادید؟ البته قصدم دخالت در امور شخصی شما نیست...
(خنده) دوبی به ایران خیلی نزدیک است. ببینید چقدر سرمایه ما در دوبی است. اینجا پر از ایرانی است و همه آنها هموطنهای من هستند. یا تعدادی از این گالریدارها دوستان من هستند و مرا میشناسند. خب من هم آمدم به عنوان کسی که فقط بازیگر نیست.
*اگر در خارج از ایران کسی از شما بپرسد شما چهکاره هستید، چه جوابی میدهید؟
به طور مثال در دوبی من با یکی از دوستانم که کلکسیونر است راه میرفتم و راجع به کارهایی که روی دیوار بود صحبت میکردیم که کدامیک را بخرد یا نخرد و نظر من چیست. یک خانم ایرانی که در دوبی کار میکند و در خارج متولد شده، نزد ما آمد و چون میدانست دوستم کلکسیونر است، شروع کرد به توضیحدادن راجع به کارها و دوستم من را به او معرفی کرد. آن خانم خیلی معمولی با من سلاموعلیک کرد. بعد دوستم گفت: شما آقای کیانیان را نمیشناسید؟ من گفتم چرا باید من را بشناسد!؟ آن خانم هم گفت چرا باید ایشان را بشناسم؟! دوستم گفت چون ایشان یکی از بازیگران معروف ایران هستند. خانم هم گفتند چه جالب و تمام شد رفت! من توقعی ندارم و نباید به من بر بخورد. لزومی ندارد. مثلا «مایکل جها» که پارسال به ایران آمد، میدید حراج را من برگزار میکنم وقتی به ایشان میگویند رضا کیانیان بازیگر هم هست میگوید چه جالب. مثل این است که به من بگویند آقای «مایکل» نقاش هم هست و من هم میگویم چه جالب!
*حالا برای اینکه این بحث را تمام کنیم باز به سوال اولم برمیگردم. اینکه بحث حراجگذاری در آینده چقدر برایتان جدی است. آیا دوست دارید این کار را ادامه دهید یا ممکن است یکباره رهایش کنید؟
من در مورد این ماجرا هیچوقت نمیتوانم جواب دهم. چون الان این مسیر را انتخاب کردهام.
*آیا این کار برای شما شغل است؟
هنوز نه؛ چون تا به حال از حراج تهران درآمدی نداشتم. من قراردادی برای این کار نبستم.
منبع: شرق
انتهای پیام/
خبرگزاری تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانههای داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای بازنشر میشود.