جانبازانی دل بریده از درمان و دلخوش به پرچم بارگاه امام رضا(ع)
خبرگزاری تسنیم: برخی جانبازان به همراه همسرانشان که به یقین اجری برابر با جانبازی دارند به بیمارستان آمدهاند. دل بریده بودند از همه درمانها و دل خوش کرده بودند به پرچم بارگاه امامشان که همچون پیراهن یوسف شفا بخش است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، وارد بیمارستان میشویم اولین صدایی که میشنویم صدای سرفههای پیاپی است. سرفههایی که از جنگ برایشان به یادگار مانده است. صدای سرفه اولین و آشناترین صدای این بخش بیمارستان است. آنها هنوز هم میجنگند. همهشان بغض کردهاند. پرچمداران این مرز و بوم وقتی پرچم گنبد حرم امام رضا(ع) را میبییند بغضشان شکسته و اشکهایشان جاری میشود. برخی به همراه همسرانشان که به یقین اجری برابر با جانبازی دارند به بیمارستان آمدهاند. دل بریده بودند از همه درمانها و دل خوش کرده بودند به پرچم بارگاه امامشان که همچون پیراهن یوسف شفا بخش است.
به مناسبت ولادت امام رضا(ع) و دهه کرامت تعدادی از خادمان حرم رضوی آمدهاند تا از 40 جانباز و بیمار بیمارستان ساسان، بهرامی و شهدای یافتآباد عیادت کنند.
وارد اتاق دیگری میشویم. یکی از پزشکان میگوید که این جانباز کاملا ریهاش را از دست داده است. میگفت من نوکر کبوترهای امام رضا(ع) هم هستم. از سختیهای درمانش و بی توجهیهای مسئولین ناراحت بود. نتوانست بیشتر ادامه دهد چون تنفس برایش مشکل بود. وارد اتاق دیگری میشویم. یکی از جانبازان کتاب کیمیای محبت را میخواند. شاید به دنبال محبتی میگشت که سالهاست در بین مردم گم شده است. یکی از جانبازان به دوستش میگوید که ترکشهایت را به دوربینها نشان بده. اما امتناع میکند تا همچنان نیت خالص خود را حفظ کند.
جانباز دیگری در طبقه نهم بیمارستان دوستانش را بیدار میکند. اشکهایش جاری شد و گفت: «هرموقع از امام رضا(ع) چیزی خواستم به من داده است. یک بار آرزو داشتم که غذای حرم را بخورم. هرکاری کردم نشد. بعد از اینکه میخواستم سلام بدهم و از حرم بیایم، یکی از خدام به پشتم زد و گفت این غذا روزی تو بوده است.» اشکهایش باعث گریه اطرافیان میشود همهشان آرزو میکردند که بتوانند دوباره به حرم امام رضا(ع) بروند.
آنچه که بیشتر از همه ما را عذاب میداد تنها یک جمله جانبازان بود. «دستتان درد نکند. زحمت کشیدید...» این جمله ما را بیش از پیش شرمنده میساخت. فراموششان کرده بودیم اما آنها هنوز هم توقعی نداشتند و به همین سر زدنها هم راضی بودند. لحظه وداع رسیده بود. دوباره باران عشق بر چهرهشان جاری شد تا میوه محبت به اهل بیت در دلشان خشک نشود.
مقصد بعدی بیمارستان فوق تخصصی کودکان بهرامی بود. وارد حیاط بیمارستان که شدیم یکی از خدام شروع کرد به شعرخوانی. سوز صدای خادم همراه با اشعار او قطرات اشک را بر چهرهها جاری میساخت. مادران یک به یک در مقابل پرچم حرم زانو میزدند و گریه میکردند.گریه مادرانی که فرزندانشان را در آغوش گرفته بودند. ناله وضجه کودکان را به دنبال داشت. هق هق گریهها علامت سکوت در بیمارستان را بیمعنی کرده بود. اینجا مصاف عقل و عشق بود.
مادری ضجه میزند و میگوید که فرزندش بین مرگ و زندگی است. از امام رضا(ع) میخواهد که دستانش را خالی نگذارد. وارد بخش دیگری میشویم که کودکان سرطانی نگهداری میشدند. دخترکی 4-5 ساله به نام نرگس بر روی تختی نشسته بود. وقتی که به چهرهاش نگاه میکردی، میدیدی که سرطان کودکیاش را از بین برده بود.نه عروسک و نه هیچ کارتون کودکانهای نمیتواند کودک بودنش را به او یادآوری کند.
هنگام خروج از بیمارستان مراسم توسلی برای شفای بیماران گرفته میشود. همه جمع میشوند. پدری برای فرزندش دعا میکند و اشک میریزد. مادران در گوشه و کنار ایستاده و فرزندانشان را به آغوش گرفتهاند و برخی آنها را به پرچم بارگاه امام رضا(ع) متبرک میکنند تا امام مهربانیها واسطه شود برای شفای واقعی فرزندشان.
مادری گریه کنان ذکر رضا می گیرد
دست و پای فلجی باز شفا می گیرد
با شفا از تو ، چه زیبا شده بیمار شدن
به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن
انتهای پیام/