برگشت پیکر برادرم هدیه اباعبدالله(ع) بود/حاضریم جانمان را خدمت رهبری و انقلاب هدیه کنیم
خبرگزاری تسنیم: حجت الاسلام احمد منتظری برادر کوچک شهید محمد منتظری، شهید تازه تفحص شده میگوید:برگشتنش هدیه اباعبدالله(ع) بود.خداعنایت کرد که حواسمان باشد که هنوز عاشوراست. امروز هم اگر اسلام جان بخواهدحاضریم جانمان را خدمت رهبری و انقلاب هدیه کنیم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شهید محمد منتظری فرزند علیمحمد یکی از شهدای تازه تفحص شده طی عملیات برونمرزی اخیر است که هویتش بهتازگی شناسایی شده است. شهید والامقام محمد منتظری متولد 1346 تهران است که در سال 1364 و طی عملیات والفجر8 در منطقه فاو به شهادت رسیده است و حالا پیکر مطهر این شهید 18ساله بعد از گذشت 28 سال به میان خانواده خود بازگشته است.
حجت الاسلام منتظری:آخرین نفر از خانواده بودم که با محمد خداحافظی و اولین نفر پیکرش را زیارت کردم
حجت الاسلام والمسلمین احمد منتظری برادر کوچک شهید محمد منتظری است که وقتی برادر رفت و شهید شد فقط هشت سالش بود. اما امروز ملبس به لباس روحانیت و در کسوت پیش نماز مسجد و مبلغ دین در کنار پدر و مادر، مقابل پیکر برادر بزرگتر که بعد از 28 سال از فاو بازگشته است ایستاده و روضه امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) را برای خانواده میخواند. او که همانند دیگر اعضای خانواده از صدای خوبی برخوردار است. با ظرافت خاصی روضههایش را انتخاب میکند و با صدای بلند به همه یادآور میشود که فقط برای امام حسین(ع) گریه کنید. حجت الاسلام منتظری در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، از نحوه ارتباطش با شهید منتظری میگوید:
"من برادر کوچکتر شهیدم. دوم ابتدایی بودم که ایشان به شهادت رسید. آخرین نفری که از خانواده با ایشان خداحافظی کرد بنده بودم و اولین نفری که بعد از گذشت 28 سال پیکر ایشان را رویت کرد نیز من بودم. سال 64 محمد آقا قبل از آخرین اعزامش با همه اعضای خانواده خداحافظی کرد و رفت تا سر خیابان. من تا سر خیابان دنبالش رفتم. یک آدامس قلقلی درون یک نایلون داشتم که به ایشان دادم. من را بوسید و رفت آن سر خیابان که برود مالک اشتر. این آخرین دیدارمان بود. دیگر ایشان را ندیدم تا چندین بار در عالم خواب و رویا و چند روز پیش که به من خبر دادند پیکرش پیدا شده. اولین دیدار را تنهایی در معراج شهدا با پیکر او داشتم و نماز ظهر را کنار پیکرش اقامه کردم. و به این صورت قسمت شد که اولین نفر از خانواده، برادر شهیدم را زیارت کنم."
برگشتنش هدیه اباعبدالله(ع) بود/حاضریم جانمان را خدمت مقام معظم رهبری و انقلاب هدیه کنیم
حجت الاسلام منتظری که خبر پیدا شدن پیکر برادر و کشف هویتش را خود به اعضای خانواده داده است. در مورد این موضوع میگوید: "به همه زنگ زدم و گفتم یک مهمان داریم. حدس بزنید کیست؟ هیچ کدام متوجه نمیشدند. میگفتم: یک مهمان عزیز است. از کربلا آمده. چند سال است که رفته. فقط مادر زود فهمید که از پیکر محمد حرف میزنم و به گریه افتاد و پدرم هم الحمدلله خیلی خوشحال شد. الان همه خانواده خیلی خوشحالیم که آمده است. برگشتنش هدیه اباعبدالله(ع) بود. خدا به ما عنایت کرد که در این محرم شور و حالمان بیشتر باشد و حواسمان باشد که هنوز هم عاشوراست. امروز هم اگر اسلام جان بخواهد، حاضریم جانمان را خدمت مقام معظم رهبری و انقلاب هدیه کنیم.
او از خصوصیات اخلاقی برادر میگوید و ادامه میدهد: "برادرم جنسش با ما فرق میکرد و اصلا نمیشد او را شناخت. این شهیدان آسمانی بودند. و همه چیزشان خوب بود. آن مدت کوتاهی از عمرم را که با او بودم متوجه شدم وجهه او با همه ما فرق میکند. خدا هم خوبان را جدا کرده و میبرد. نجابت، محجوبیت، نماز اول وقت، حیای ایشان در فامیل و رعایت محرم و نامحرم و مهربانی ایشان در همه جا زبانزد بوده است. اول اطاعت از خداوند و بعد اطاعت از پدر و مادر بود که او را به توفیق شهادت رساند. مطیع پدر و مادر بود."
مطهره منتظری: برای محمد مثل یک مادر بودم/رابطهمان عمیقتر از خواهر و برادری بود
مطهره منتظری خواهر بزرگ شهید محمد منتظری است. او متولد 1339 است، فرزند اول خانواده شهید منتظری و 7 سال از برادر شهیدش بزرگتر است. فاصله سنی قابل توجه او با شهید منتظری باعث شده است خاطرات فراوانی از برادر داشته باشد و حرفهای بسیاری برای گفتن. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم میگوید: "ما چهار تا خواهر و چهار برادر بودیم که با شهادت ایشان الان سه برادر داریم. برای محمد مثل یک مادر بودم. آنچنان که احساس کردم او با بچههای من بزرگ شد. در همان سالهای جنگ، ما تهران نو مینشستیم و منزل پدرم خاوران بود. گاهی اوقات برادرم محمد اول صبح نماز را که میخواند میآمد پیش من. رابطهمان عمیقتر از خواهر و برادری بود مثل فرزندانم به او میرسیدم. وقتی جایی خرید میرفتم او را با خودم میبردم."
مطهره منتظری در ادامه برخی از خاطرات کوتاه خود با برادر را به یاد میآورد. گاهی قبل از هر خاطرهای با زبان خواهری خود که هنوز به برادرش وابسته است میگوید" الهی بمیرم!" و بعد خاطره بعد را تعریف میکند. او میگوید: "زمانی که در کردستان جنگ بود او هم شرکت داشت مجروح شده بود و او را برای مداوا به بیمارستان شیراز منتقل کرده بودند. اما ما نمیدانستیم. اصلا به ما چیزی نگفته بود. به خصوص میخواست مادرم متوجه نشود. خون و اثرات آن بر روی لباسش باقی مانده بود. وقتی برگشت تهران اول آمد سراغ من و گفت: "آبجی! من مجروح شدم و شیراز بستری بودم. آمدم این لباسهای خونی را تو بشویی که مامان ساکم را که باز میکند اینها را نبیند و متوجه مجروحتم نشود."
گاهی اوقات میرفتم پیشش با خنده میگفت: "متر کن و قیچی کن آمد." چون من همیشه برایش خیاطی میکردم و مشغول خیاطی بودم به شوخی این اصطلاح را برایم به کارمیبرد. از جبهه برایم نامههای پرمحبتی میداد. رابطهمان خیلی خوب بود. گاهی در قالب بزرگتر به او توصیه میکردم که مواظب باش خانه را کثیف نکنی یا فلان چیز را تمیز کن اما هیچ وقت دعوای خواهر و برادری با هم نداشتیم."
از روزهای آخر حسرت چیزهای کوچکی بر دل خواهر نشسته و آنها را با آه تلخی تعریف میکند و میگوید: "روزهای آخر که میخواست برود، یک روز آمد خانه ما و اصرار داشت ساعتش را به من بدهد. گفت: "این ساعت را از من بگیر. مامان از من نگرفت." من میگفتم: "برای چی؟ من این را نمیخواهم." او ساعت را روی فرش هل میداد سمت من و من هل میدادم سمت او. میگفت: "میخواهم برای تو باشد." اصلا به ذهنم نرسید که ممکن است او میخواهد برود و دیگر نیاید. ساعت را از او نگرفتم. همان روز موقع رفتن گفت: "جمعه بیا خانهمان" اما فرصت نشد بروم. هنوز هم به دلم مانده که چرا او از من خواست بروم خانه و ببینمش اما نرفتم و نتوانستم یکبار دیگر بعد از آخرین دیدار ببینمش."
همه خانواده متدین و در خط نظام و رهبری هستند/شهادتش را در خواب دیدم
منتظری در پاسخ به سوالی در مورد استعداد مداحی برادر شهیدش میگوید: "پسر خوب، رشید و موفقی بود. وقتی جبهه نبود بیشتر وقتش را در بسیج و حوزه بود. در مجالس مختلف مداحی هم میکرد. استعداد خوبی در مداحی داشت. گاهگاهی در تهراننو وقتی آقای مقدسی پیش نماز مسجد میرفت سفر، برادرم به جایش نماز میخواند. پدرم هم بزرگ خاندان و معتمد محل است و همه ایشان را به بزرگی میشناسند. یکی از برادرانمان امام جماعت مسجد است و برادر دیگرم هم دستی در مداحی و روضه خوانی دارد. شکر خدا همه خانواده متدین و در خط نظام و رهبری هستند. همه حزب اللهی و عاشق رهبری هستند."
خواهر بزرگ شهید روزی که خبر شهادت محمد را آوردند به یاد آورده و میگوید: "در عملیات والفجر8 و در سال 64 شهید شد. 14 روز قبل از اینکه شهادتش را به ما خبر بدهند محمد شهید شده بود و ما نمیدانستیم. شبی که قرار بود خبر بدهند من خواب دیدم که من و محمد در میدان امام حسین تهران هستیم. فقط سرش همراهم بود. گفت: "بیا برویم به مادر سر بزنیم." صبح بلند شدم و پیش خود فکر کردم یعنی چه خبر شده است. همان روز خبر آوردند که برادرم شهید و پیکرش مفقود الاثر شده است.
محمد بعد از شهادتش نیز بارها به خوابم آمده یا در امور مختلف کمکمان کرده است. یادم هست یک روز مادرم بستری بود. خرج بیمارستان خیلی سنگین شد. مانده بودیم چه کار کنیم. آن مقدار پول در دسترس نداشتیم. شبش به خوابم آمد یک نامه در دستش بود. گفت: "بیا آبجی جان! حساب کردم." و بعد از آن خواب مشکل مالیمان خیلی زود حل شد."
انتهای پیام/