مؤمن نسبت به دنیا، حریص‌تر است/ فقیر باش تا به جایی برسی

مؤمن نسبت به دنیا، حریص‌تر است/ فقیر باش تا به جایی برسی

خبرگزاری تسنیم: متولی حوزه امام مهدی(عج) از قول آیت‌الله خوشوقت گفت: این دنیا برای مؤمن تمام‌نشدنی است، چون برمی‌دارد و به آخرت می‌رود، اما برای کافر تمام‌شدنی است، چون هر چه را که دارد، به او می‌دهد؛ لذا مؤمن حریص‌تر است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیت‌الله روح‌الله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در ششمین سخنرانی خود در دهه محرم که در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد، به ادامه سلسله مباحث خود درباره موضوع «بیعت» (آخرت حسنه در گرو داشتن دنیای حسنه است) پرداخت. متن کامل سخنان آیت‌الله قرهی بدین شرح است:

حکمت تجلّی‌گاه بیعت در دنیا، نشان دادن معرفت است که چه کسی در چه حدّ معرفتی قرار دارد. چون عرض کردیم: تجلّی‌گاه بیعت، در دنیا هست. یعنی « بَلى‏» آن بیعت « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ »[1] که برای همه بوده، در این‌جا معلوم می‌شود. لذا در این‌جا معلوم می‌شود که چه کسی می‌خواهد رشد کند؟ اولیاء خدا یک تعبیری را گفتند که خیلی ظریف است وآن این است که بین دنیا و آخرت کدام افضل است؟ نمی‌گویند: آخرت، بلکه می‌گویند: آن آخرتی که در دنیای حسنه به وجود بیاید.

یک دنیا، دنیای مذموم و یک دنیا، دنیای حسنه است. یک دنیا، دنیای پیامبران، پیغمبر اکرم، امیرالمؤمنین، بی‌بی دوعالم و دیگر حضرات معصومین است، دنیای متّقین است، دنیای تالی‌تلوهای معصوم است، دنیای ملائکه‌الله است «تنزل الملائکة والروح» که نزول ملائکه برای این است که خدمت انسان برسند. لذا اولیاء می‌فرمایند : با این نوع نگرش به دنیا، هبوط، رشد برای انسان است، هبوط، توقّف نیست، «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً »[2]. دنیای محمود و حسنه، آن آخرت حسنه را هم به وجود می‌آورد«ربنا آتنا فی الدنیا حسنة وفی الآخرة حسنة»[3].

نکته‌ای که عرض کردم خیلی ظریف است، این است: اصلاً آخرتی برای اولیاء خدا وجود ندارد إلّا به این که دنیایشان به آنجا می‌رود. کما این‌که برای اهل فسق و فجور هم همین است، منتها این‌ها خوب می فهمند، آن‌ها نمی‌فهمند.

مؤمن نسبت به دنیا، حریص‌تر است

خدا آیت‌الله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن عزیزخدا و عزیزالحجّه را رحمت کند. یک موقعی در خدمت ایشان بودیم. برادرعزیزم حاج آقای صدیقی، امام جمعه محترم موقّت تهران که اهل دل و اهل صفا هستند، هم بودند. ایشان نکته‌ عجیبی را بیان فرمودند، فرمودند: این دنیا برای مؤمن تمام‌نشدنی است، چون برمی‌دارد و به آخرت می‌رود، امّا برای کافر تمام‌شدنی است، چون هر چه را که دارد، به او می‌دهد، امّا برای مومن وسعش می‌دهند، مانند کارهای خیر و این باقیات الصالحاتی که تبیین می‌شود. ولی وقتی می‌رود، می‌بیند که همه چیز دنیاست. لذا مؤمن حریص‌تر است.

این را اولیاء خدا می‌گویند و فقط ایشان نفرمودند. بالجد هم همین است که مؤمن، حریص‌تر است. این را اولیائی که توانستند ارتباط برقرار کنند و اهل مکاشفه هستند، تأیید می‌کنند. البته یک عدّه که چشم‌های کور دارند و «صمٌ بکمٌ عمیٌ» هستند، این حرف‌ها را مسخره می‌کنند. امّا مگر بناست انسان حرف حقّ را نزند برای اینکه دیگران إن‌قلت می‌آورند؟!عزیز من! کور نمی‌فهمد، کسانی که کور مادرزاد هستند، باز بهتر می‌فهمند، امّا این‌ها کور دین هستند و نمی‌فهمند این معانی یعنی چه؟

اگر کسی منکر است، برود و در روایات ما بخواند، حضرت سلمان، آن سلمان محمّدی، وقتی روم را فتح کردند و مردم شاد بودند، ایشان هم شاد بود، امّا بعد دیدند ایشان می‌گوید: امّا یک روزی هم شما یک شادی‌ای می‌کنید امّا آن شادی، غم است. گفتند:سلمان! چه می‌خواهی بگویی؟ گفت: جریانی به وجود می‌آید که حسین فاطمه(ع) به شهادت می‌رسانید و شاد می‌شود. گفتند:این حرف‌ها چیست که می‌زنی؟ امّا ایشان آینده را می‌دید.

آمدند در خانه سلمان، دیدند دیگ، بار است و آب آن غل غل می‌کند، امّا آتشی در زیر آن نیست! رفتند و گفتند: یا رسول الله! این با اجنّه در ارتباط است؟! چگونه است؟! حضرت فرمودند: شما که نمی‌دانید سلمان کیست، این‌گونه حرف نزنید - این از نصّ صریح روایات است که عرض می‌کنم. حدیث‌شناسی، هم علم الدّرایه می‌خواهد، هم علم الرّجال که هر دوی این‌ها در مورد این روایات، تأیید شده است. البته من الآن نمی‌توانم راجع به آن‌ها عرض کنم، چون بحث علمی است. ولی می‌خواهم عرض کنم این احادیث، احادیث صحیح بلاشک است که همه پذیرفتند -

سلمان نه پیغمبر بوده، نه امام بوده، نه جزء خاندان بوده، امّا جزء خاندان شد. «سلمان منّا اهل البیت»؛ یعنی سلمان طاهر طاهر شده است؛ چون اهل‌بیت، این‌گونه هستند، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» - هرموقع این آیه را شنیدید، صلوات بفرستید؛ این آیه، صلوات دارد -

لذا آن‌ها که ارتباط برقرار کردند، دیدند همین‌طور است و بزرگان و اعاظم می‌گویند: ما حریص‌تریم به این که می‌خواهیم برگردیم. همین الآن اگر کسی بتواند با آیت‌الله العظمی خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ارتباط برقرار کند، می‌گوید: من می‌خواهم برگردم. شاید بگویند: شما اشتیاق به رفتن داشتی و گفتی که دیگر سال آخر است و ... . امّا الآن می‌گوید: می‌خواهم برگردم، همه چیز دنیاست. این دنیای حسنه، آخرت حسنه را می‌سازد.

لذا اصلاً اولیاء خدا می‌گویند: آخرتی به آن معنا که من و شما تصوّر می‌کنیم از دنیا جداست، وجود ندارد. آخرتمان، در دنیاست. منتها الآن که شما از این مرد الهی یاد می کنید و صلواتی بر روح مبارکش می‌فرستید، ضمن این که او را شاد می‌کنید و مقامش را بالا می‌برید، ایشان هم که حقّ دعا دارد، برای شما دعا می‌کند.

شاید در مورد این که در نماز وتر نافله شب می‌گویند: برای چهل مؤمن طلب مغفرت کنید، سؤال پیش آید که مؤمن چه نیازی به دعا دارد که بگوییم: اللّهمّ اغفر امام، اللّهمّ اغفر آیت‌الله خوشبخت، اللّهمّ اغفر آیت‌الله ادیب، اللّهمّ اغفر آیت‌الله مرعشی و ... .؟! تازه حداقل، چهل مؤمن است و إلّا می‌گویند: اگر توانستی صد، صد و بیست، صد و پنجاه مؤمن را دعا کن. چرا این‌گونه بیان می‌شود؟! آیا مؤمن هم نیاز دارد؟! بله؛ چون او می‌داند دنیا، همان آخرت است.

پس اولیاء خدا تفکیک نمی‌کنند و می‌گویند: دنیای ما همان آخرت ماست. منتها این‌ها را باز گذاشتند و بسیط هستند، هم خودشان دیگران را درست کردند و آن‌ها که درست کردند، این‌ها عامل برای آن‌ها هستند و همیشه بساطشان پهن است، دنیایشان همیشه هست. ولی اگر خودشان در این دنیا باشند، حریص‌ترند، چون خودشان که باشند، بی‌نقص کار می‌کنند، امّا من و شما که یادشان هستیم، یک موقعی با نقص کار می‌کنیم. برای همین اولیاء خدا خودشان حریص‌تر از کفّار، مشرکین و منافقین هستند که به دنیا برگردند.

عاقل‌ترین‌ها بی‌اختیارترین‌ها است

چون دنیا محل تجلّی بیعت است. یعنی تجلّی‌گاه « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى »، دنیاست که این تجلّی‌گاه را به باب معرفت قرار دادند. برای اینکه بدانند معرفت هر کسی چقدر است. لذا عاقل‌ترین انسان‌ها، کسی است که با این که عالم، عالم اختیار است، اصلاً برای خودش هیچ اختیاری قائل نباشد و در آن بیعت بماند. ما باید این را کد برای خود قرار بدهد، در این صورت آن‌قدر رشد می کنیم که غوغا و محشر است و قابل توصیف نیست. انسان با اطاعت محض نسبت به فرامین حضرت حجّت(روحی له الفداء) و معصومین «اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»، سپردن امور به آن‌ها، تفویض امر به خدا، تفویض امر به ولیّ خدا، آن‌قدر رشد می‌کند که وصف ناشدنی است. لذا تجلّی‌گاه« أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ » در دنیا شد که باب معرفتی افراد، معلوم شود. یعنی مشخّص شود که چه کسی در کدام قسم معرفت‌اللّهی قرار دارد.

نکاتی که از شب اول عرض کردیم، محشری بود. بعضی معرفتشان در دنیا کم می‌شود و شیطان به سراغشان می‌آید؛ چون پروردگار عالم در این‌جا به شیطان اجازه داده، منتها اجازه مطلق نداده است؛ یعنی آن هم دست من و شماست. خداوند اجازه داده که شیطان نفوذ پیدا کند، بیاید وسوسه کند و بگوید: تو دارای عقل و بصیرت هستی، خودت اهل فنّ هستی، می فهمی، خودت عالم هستی و ... . به کس دیگری می‌گوید: انسان، حرّ و آزاد است، انسان باید آزاد اندیش باشد و ... . لذا از واژه‌هایی استفاده می‌کند که مرتّب انسان را فریب بدهد.

خدا گواه است شیطان همین‌طور است و بد فریب می‌دهد. خیلی مجرّب است. شش هزار سال که آن‌جا بوده، بعد هم از وقتی أبانا آدم و أمّنا حوّا(علیهما الصّلوة و السّلام) خلق شدند، تا الآن بوده. میلیاردها میلیارد انسان آمدند و رفتند. من و شما چقدر عمر می‌کنیم؟ هفتاد سال، شصت سال؟ او خیلی تجربه دارد، همه چیز هم بلد است. به ما می‌گوید: تو آقایی برای خودت، آن‌وقت است که ماهرانه تسلط پیدا می‌کند. مگر این که کسی جدّی بگوید: «أفوّض أمری الی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد».یعنی خدایا! من خودم چیزی نمی‌فهمم، من کور هستم، من هیچ هستم و امورم را به تو سپردم.

فقیر باش تا به جایی برسی

کدی را عرض کردم که باز هم تکرار می‌کنم؛ چون این کد خیلی مهم است و آن این که اگر می‌خواهی به جایی برسی، همیشه فقیر باش. پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)فرمود: «الفقر فخری». خداوند هم در قرآن می‌فرماید: «یاایّها النّاس انتم الفقراء الی اللّه». پس هرکس فقیر شد، به جایی می‌رسد.ولی اگر کسی برای خودش ولو یک ذرّه، چیزی متصوّر بود، خدا می‌گوید: تو آن یک ذرّه را داری دیگر، من چه کار دارم؟! در حالی که نداری. «ان الانسان لیطغی ان رءاه استغنی»؛ «ان رءاه» می‌بیند؛ یعنی تصوّر می‌کند، یک چیزی می‌بیند که بعد می‌رود می‌بیند سراب است. امّا فقیر که باشی عزّت است. این که می‌گویند نوکر اهل‌بیت باشی، ارزش آن از هزار پادشاهی ارزش برتر است، همین است. وقتی فقیر باشی خدا برای تو می‌ریزد و متّصل به مخزن می‌شوی.

بگذار نکته‌ای بگویم، عیبی ندارد، یک ذره پرده را بالا بزنم، علم لدنی شنیدید؟ موقعی به کسی علم لدنی می‌دهند که خودش هیچ چیزی ندارد. یعنی ما نرویم درس بخوانیم؟ نه، اشتباه نشود. این ظلمات را باید طی کنیم، امّا بدانیم که این‌ها ظلمات است. «یخرجونهم من الظلمات الی النور» ولی اگر فکر کردی من که خودم دارم، من که باسوادم، من که دکترم، من که مهندس هستم، من که فقیه شدم، من عروه را همین‌طوری می‌خوانم، من در درس خارجم همه نظرات را از حفظ می‌گویم، خوب این‌طور باشی، مثل سی‌دی(لوح فشرده) می‌شوی که یک دکمه را می‌زنی و برای تو این کتاب، صفحه فلان، سطر فلان را می‌آورد. در قدیم، بزرگان و علما می‌گفتند: وقتی بگویی همه چیز را می‌دانم، نهایتش عین یک کتابخانه متحرّک می‌شوی. امّا این علم نیست، اگر جدّی فقیر شدیم، آن­وقت آن علم لدنی می­آید. آن­جاست که وقتی می­گویی: «بسم الله الرحمن الرحیم/ هست کلید در گنج حکیم»، این حکمت­ها از قلبت بر لسان جاری می‌شود و همین‌طور می­آید.

آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک موقع­هایی حال نداشتند حرف بزنند امّا وقتی از ایشان خواهش می‌کردیم و شروع به صحبت می‌کردند، دیگر رها نمی‌کردند. آن‌قدر می‌گفتند که خودشان هم چون مریض بودند، خشته می‌شدند، امّا همین‌طور ادامه می‌دادند. مشخّص بود که این حکمت است دارد می­آید و به زبان ایشان جاری می‌شود. یکی باید مثل خطبه شقشقیه، وسط حرف آقا بپرد و آقا حرفش قطع شود. گاهی خود علی آقا می­گفتند: آقا! دیگر بس است، آقایان خودشان برنامه­هایی دارند و می­خواهند بروند.

لذا این حکمت است که همین­طور می­آید و از خودشان نیست. چرا؟ چون فقیر است. علم لدنی به فقر مطلق بودن است «یا ایها النّاس انتم الفقراء الی اللّه»، به این است که خودش را به خدا بسپرد و نگوید: من چیزی دارم، بلکه بگوید: «افوض امری الی الله» خدا! من که هیچی ندارم، تو هم که بصیری و می­دانی هیچی ندارم، پس خودم را به تو سپردم، دادی، دادی؛ ندادی، ندادی، من فقیرم، من گدایم، من هیچی ندارم و خالیِ خالی­ام.

لذا جوان­های عزیز! این را بدانید که اولیاء خدا جدّی فقیر بودند و هیچی هم از خودشان نداشتند. آیت‌الله خوشوقت، این آقای با عظمت - که عکسش این­جاست - هیچی از خودش نداشت، آقایان دیگر باعظمت فقیر بودند و هیچی از خودشان نداشتند. لذا اگر آن را که می­دادند، از آن‌ها سلب می­کردند، این­ها هیچی نداشتند. آن­های دیگر یک چیزی از خودشان در دنیا داشتند، مثلاً ادّعا می­کردند ما سواد داریم، علم داریم، امّا وقتی از این بزرگواران این‌ها را می­گرفتی، دیگر هیچ نداشتند؛ چون همه آن­ها را خالی کرده بودند و منتظر یک علم دیگر از یک جای دیگر بودند. لذا این­ها واقعاً هیچی نداشتند، اگر این­ها گرفته می­شد، خدا گواه است هیچی نداشتند؛ یعنی اگر یک لحظه پروردگار عالم می‌خواستند آن چه داده بودند از این‌ها بگیرند، این­ها دیگر هیچ نداشتند. چون آن‌ها کسبی­هایی را که خودشان از این دنیا کسب کرده بودند، از طریق رفتن از این ظلمات «الی النّور» کسب کردند، «یخرجونهم من الظّلمات» و دیگر در ظلمات نبودند. امثال من بیچاره در ظلماتیم و این‌گونه است که یک چیزهایی داریم، مثلاً در این ظلمات، سواد را داریم. امّا اگر از آن­ها این نور را می­گرفتند، این ظلمات را هم نداشتند و تهی تهی بودند.

لذا دنیا تجلّی بیعت به معرفت است. آن که معرفت دارد و متوجّه است که بیعت کرده و در جواب گفته: « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ »، « بَلى‏» گفته و پذیرفته؛ دیگر از این­جا به بعد همه امور را دست او می­سپارد. امّا آن که این مطلب را ندارد، معرفتش پایین می­آید و تصوّر می­کند خودش صاحب‌نظر است. معلوم است دیگر، شما فکر می­کنید همه کفّار یکدفعه کافر شدند؟! اگر این­طور باشد که نعوذبالله خدا، عادل نیست که بخواهد یکی کافر باشد و یکی مؤمن باشد. پس چرا عذابشان می­کند؟! اگر بگوییم: خدا می‌گوید دلم می­خواهد عذابت کنم، این اهانت به ذوالجلال و الاکرام است. پس چگونه شد که این­طور شدند؟ شیطان آمد و وسوسه کرد.

امّا یک عدّه هم در این ولایت‌الله و حصن حصین بودند، «الولایت اسّ الدّین»، «والولایة اللّه نظام الدّین» و در این ولایت پروردگار عالم قرار گرفتند و خودشان را صاحب‌نظر ندانستند و به آن کسی که خدا فرستاده، پناه بردند، مانند یک بچّه کوچک که به پدر و مادرش و یا یک چهره آشنایی که می‌بیند، پناه می­برد.

عرض هم کردیم که خدا یک اخطار جدّی به ما داد که یادمان رفت. خدا فرمود: من برای شما هادی می­فرستم، ولی بدانید تنها در صورتی که از هادی الهی تبعیّت کنید و پشت او بروید، دیگر خوف و حزنی نخواهید داشت، هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏». دیدید بچّه کوچولو می­رود پشت پدر و مادرش قایم می­شود و دیگر خوف ندارد. تو هم اگر خودت را در دامن هادی الهی بیاندازی، دیگر خوف نداری، امّا اگر یک موقعی منم منم کردی، آن منم منم و من هم صاحب نظرم، تو را گرفتار می­کند.

لذا این دنیا تجلّی‌گاه بیعت از باب معرفت است. آن که به سمت تبعیّت از هادی الهی رفت « فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ »، هر چه شیطان بیاید، به در بسته می­خورد و از این­جا به بعد باب معرفتی‌اش بالا می­رود؛ چون دستش را به دست هادی الهی داده و دیگر هادی الهی دارد او را می­برد. مثل بچّه که اوّل دستش را می­گیرند تاتی تاتی می­برند.

یک ولیّ خدا به ما می­فرمود:آقا جان! دیدی همیشه دست بچّه کوچک را که راه نیفتاده، می‌گیرند تا تاتی تاتی کند.امّا بعد که بچه یاد می‌گیرد راه برود، شوق راه رفتن دارد و یک‌دفعه می‌بینی راه می‌افتد و به وسط جمعیت می­رود. اوایل یک نگاهی هم به پشت سرش می‌کند که پدر و مادرش را گم نکند؛ امّا بعضی وقت‌ها دیگر یادش می‌رود و همین‌طور برای خودش جلو می‌رود.

این ولیّ خدا می­فرمود:آقاجان! خدا کند ما هیچ موقع راه نیافتیم. بعضی می­گویند: باید راه بیفتیم! امّا ایشان می­فرمود: خدا کند هیچ موقع راه نیفتیم، خدا کند همیشه آن بچّه کوچولوِ باشیم که دستمان در دست آقا جان و ولیّ خدا باشد تا ما را همین­طوری ببرد. می­دانید چرا بعضی­ها وقتی مردان خدا از دنیا می­روند، می­سوزند، ناله می­زنند و فغان و گریه می­کنند؟ چون می­دانند چه بر سرشان آمده، می­گویند: ای وای! دستم رها شد، حالا از این­جا به بعد چه کار کنم؟ این دید را داشتن خیلی عالی است!

کجاست آیت‌الله مرعشی نجفی (اعلی اللّه مقامه الشّریف)؟! کجاست آیت‌الله بهجت (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ؟! کجاست آیت‌الله مولوی قندهاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ؟! اصلاً آدم احساس می­کند در این دنیای وانفسا و در این گرفتاری­ها نیستند. آقا که حاضر است، منِ بدبخت کور، آقا را نمی­بینم؛ پس از دید من، به ظاهر غایب است، من کسی را ندارم، نکند یک جایی راه را گم کنم و بعد به جای «اهدنا الصراط المستقیم» بروم از یک جای دیگر سر در بیاورم، خراب بشوم، بدبخت بشوم، بیچاره بشوم. لذا گریه می­کند، ناله می­زند، فغان می­کند، اشک می­ریزد و ضجّه می­زند؛ چون می­فهمد چه کسانی را از دست داده، برای همین داد می­زند.

لذا آن ولیّ خدا می­فرمود:آقا جان! خدا کند ما همیشه آن بچّه­ای باشیم که با او تاتی تاتی می‌کنند و دستش را می­گیرند. خدا کند هیچ موقع راه نیافتیم و همیشه حجّت(روحی له الفداء) دستمان را بگیرد.

ابوالعرفاء، آیت‌الله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: این استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی که می‌گوییم، استقلال در مقابل کفر است، امّا اگر کسی تصوّر کند خودش هم مستقل می­شود، اشتباه است. ما نباید مستقل باشیم، مرگ بر آن استقلالی که بخواهد دست ما را از آقاجانمان امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) دور کند. مرگ بر آن استقلالی که بخواهد دست ما را از ولیّ خدا دور کند. این استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی یعنی مستقل هستیم در مقابل کفر، نه این که برویم دستمان را در دست کفر بگذاریم، این طور نشویم که قرآن فرموده: «و لا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء».

ولی آن کسی که اهل معرفت است، می­داند می­داند دستش را نباید بیرون بکشد و بگوید: من دیگر برای خودم مستقل شدم، من دیگر برای خودم آقا شدم، من که دیگر برای خودم فهم و درک دارم، من که دیگر می­فهمم و ... . لذا این روایت را بیبینید، خیلی عالی است. می­خواهم نکته­ای را بخوانم که این‌ها که دستشان را از دست حضرت رها نکردند و با این که آقا فرمود: من بیعت را برداشتم، بروید؛ آن‌ها ماندند؛ چه کسانی بودند.

اوّلاً دیگر از اینجا به بعد چون معرفت پیدا می­کنند، دستشان در دست حجّت است و تاتی تاتی راه می­روند و همیشه پشت حضرت می­روند و هر جا حجّت می­رود، آن‌ها هم می­روند. در اینجاست که می­فهمند هر چه هم از ناحیه خدا برسد، عین دوستی است.

رابطه ابتلاء و حبّ

پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «إذا أحَبَّ اللّه ُ عبدا ابْتَلاهُ ، فإذا أحَبّهُ اللّه ُ الحُبَّ البالِغَ افْتَناهُ » هر موقع خدا بنده­ای را دوست بدارد، مبتلائش می­کند و اگر این حبّ، مدام بالا رفت و فراوان و بالغ شد، خدا فناءش می­کند و او را از بین می­برد. سؤال کردند «و ما افْتِناؤهُ؟» چه طوری او را فناء می­کند؟ یعنی شاید این سؤال برایشان مطرح شده که چطور خدا کسی را که این‌قدر دوست دارد، این حبّش را بالا می­برد و بعد فنائش می­کند؟! این دیگر چه دوستی است؟!

مثالی می‌زنم تا متوجّه شویم، دیدید بعضی­ها احساساتی هستند و بچه را دوست دارند، این لپ بچه را می­گیرد و آن‌قدر می­کشد که بچّه صدایش درمی­آید. بی­انصاف می­خواهد لذّت خودش را ببرد، این بچه را به گریه می­اندازد یا یک گازی از بچه می­گیرد که آن بچه بیچاره دادش درمی‌آید، امّا او می‌گوید: می خواهم ساعت روی مچ بچه بگذارم!خلاصه بچّه را خیلی دوست دارد.

پروردگار عالم هم ما را آنقدر دوست دارد که می­گوید: «فإذا أحَبّهُ اللّه ُ الحُبَّ البالِغَ افْتَناهُ » پرسیدند: چگونه؟ فرمود: » لا یَتْرُکُ لهُ مالاً و ولَدا» دیگر برای او نه مالی می­گذارد و نه فرزندی. البته من نمی­خواهم بگویم که حتماً همه این‌طوری است؛ یک موقع فکر نکنیم اگر خیلی مال و فرزند داریم، دیگر خدا ما را خیلی دوست ندارد. امّا می­خواهم نکته دیگری بگویم و آن این که یک مواردی را هر چه پائین بیاوری، تا یکی خودش بالا نیاید، متوجّه نمی‌شود.

مثلاً این مباحث رادیکال و اینx ها وy هایی که تبیین می­شود، تا انسان نخواند، هر چه‌قدر هم آن را بیاوریم، متوجه نمی­شود. تا مسلط بر هندسه مظفّر نشویم، متوجّه نمی­شویم آن‌ها است؛ چون در علم نجوم نیاز به این‌ها هست. یا مثلاً شما جبر، آنالیز و ...را تا حدّی پایین می‌توانید بیاورید، خود طرف هم باید چند پله درس بخواند و بالا بیاید تا بفهمد. کسی که اصلاً عدد نمی­داند، شما می­خواهید برای او جبر، آنالیز، رادیکال، هندسه و ... را بگویید؟!

ابوالعرفاء می­فرمود: آقاجان! ما خیلی چیزها را نمی­توانیم بفهمیم، بعد می­فرمودند:نهایتاً وقتی می­دیدند که دیگر صدر این‌ها، آن صدر طیّب و طاهر شد، «ربّ اشرح لی صدری و یسر لی امری» و شرح صدر هم پیدا کردند و به آن طهارت روحی رسیدند، آخر با یک دست، کاری کردند که یک چیزهایی را بفهمد و إلّا نمی‌شود.

حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر (علیه الصّلوة و السّلام) در روایتی جواب ما را می‌دهند، حضرت می‌فرمایند: «إنَّ اللّه َ تبارکَ و تعالى إذا أحَبَّ عبدا غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّا و ثَجَّهُ بالبلاءِ ثَجّا ، فإذا دعاهُ قالَ : لَبَّیکَ عبدی» هر موقعی خدا بنده­ای را دوست داشته باشد، در غرقاب بلا فرو می­برد، آن هم چه فرو بردنی! و باران بلا را بر سر او می­ریزد، چه ریختنی!بعد موقعی که دستش را بالا می‌برد و می‌گوید: خدا! آخر من که گرفتارم، می‌گوید:لبیک عبدی.

ولی می­گوید: « لَئنْ عَجّلْتُ لکَ ما سَألتَ إنّی على ذلکَ لَقادرٌ» من خدای قادرم، اگر بخواهم خواسته‌ات را زود برآورده سازم، مى‌توانم، (این قادریّت یک بحثی دارد که نمی­شود اینجا بیان کرد، ولی فقط یک نکته­ای را بگویم و آن این که از خدا بخواهید، چون خدا قادر است.هر موقع هم خواستید دعا کنید، این‌طور بگویید: خدا! تو قادری، ای قادر متعال! ظهور آقاجانمان، امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را در عمر ناقابل ما قرار بده) « و لکنِ ادَّخَرْتُ لکَ، فما ادَّخَرتُ لکَ خیرٌ لکَ » اما آن را براى تو ذخیره می‌کنم و آنچه برایت بیندوزم، برای تو بهتر و خیر است.

برای همین حضرت صادق القول و الفعل به سدیر فرمود: «‌ إنَّ اللّه َ إذا أحَبَّ عبدا غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّا ، و إنّا و إیّاکُم یا سدیرُ لَنُصبِحُ بهِ و نُمْسی » خداوند هرگاه بنده‌اى را دوست بدارد، او را در بلا غوطه‌ور مى‌سازد. اى سدیر! ما و شما (یعنی شیعیان و محبّین) روز و شبمان را با بلا سپرى مى‌کنیم. چرا؟ چون خودمان را به خدا سپردیم. آن‌هایی که خیلی گرفتارند، دو تا ذکر را بگویند، گفتن این ذکر عیبی ندارد و همه هم می­توانند بگویند، یکی حداقل صد بار «افوض امری الی اللّه انّ اللّه بصیر بالعباد» در روز بگویید، یکی هم «لا حول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم» را صد مرتبه بگویید. پس خدا چنان به بلا گرفتار می­کند که اصلاً نمی­شود حساب کرد و خدا مال و جان را هم می­گیرد.

[1].اعراف/ 172

[2]. بقره/ 38

[3]. بقره/ 201

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
میهن
triboon
گوشتیران