هر چه دین صحیح‌تر و ایمان بالاتر باشد، بلا بیشتر می‌شود/ رابطه ایمان و معیشت

خبرگزاری تسنیم: متولی حوزه امام مهدی(عج) با استناد به روایات بسیار گفت: هر چه دین آدمی صحیح‌تر و ایمان بالاتر باشد، بلا بیشتر است. امام صادق(ع) می‌فرماید: مؤمن به اندازه کارهاى نیکش بلا مى‌بیند؛ هر که دینش درست و کردارش نیکو باشد، بلایش سخت‌تر است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، آیت‌الله روح‌الله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در ششمین سخنرانی خود در دهه محرم که در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران برگزار شد، به ادامه سلسله مباحث خود درباره موضوع «بیعت» (هر کس ایمانش بیشتر باشد، ابتلائاتش نیز بیشتر است) پرداخت. متن کامل سخنان آیت‌الله قرهی بدین شرح است:

عرض کردیم وقتی بنا شد دنیا، به عنوان تجلّی بیعت با ذوالجلال والاکرام، معلوم و مشهود ما باشد؛ دیگر از این‌جا به بعد همه چیز عنوان «بَلى‏»[1] دارد. از این‌جا به بعد است که معلوم می‌شود این «إِذِ ابْتَلى‏»[2]هایی که برای امثال ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) وهمه ما است، چقدر ما را به پروردگار عالم انس می‌دهد و به حضرت ربوبیّت نزدیک می‌کند و قرب ایجاد می‌کند؟

در جلسه گذشته یکی از جوان‌های عزیز سؤال کرد: شما تمثیلی در مورد حبّ خداوند به بنده‌اش زدید و گفتید: انسان یک موقعی، بچّه‌‌ای را دوست دارد، لپ او را آن قدر می‌کشد و در بغل فشار می‌دهد تا جایی که صدای بچّه در می‌آید. امّا اگر او به تعبیری به گریه بیافتد و متوجّه نشود، این عشق و حبّی را که بیان کردید در « بَلى‏» هست، چطور درک کند؟

جواب این است: باز هم مثال دنیوی بزنم تا برای ما محسوس شود. وقتی بچّه‌ای یک کار شیرینی می‌کند، ما او را در بغل می‌گیریم و از روی حبّ بیش از حد، او را فشار می‌دهیم، طوری که صدای بچّه در می‌آید؛ یعنی اظهار لطفمان عامل گریه بچّه می‌شود.وقتی بچّه را بگذاریم و او را ناز کنیم و ببینیم بچّه زیاد گریه نمی‌کند، مجدّداً آن اظهار محبّت‌ها که ولو به صورت ظاهر اذیّت برای او دارد، امّا ابراز عشق وارادت شما نسبت به آن بچّه است، تکرار می‌شود. ولی اگر دیدیم تا دست می‌زنیم، به تعبیر عامیانه نق می‌زند و شروع به گریه کردن می‌کند، ما هم دیگر با او کاری نداریم، او را طرد می‌کنیم و به تعبیر خودمانی می‌گوییم: بچّه لوسی است، تا دست می‌زنی صدایش در می‌آید. لذا دیگر کاری با این بچّه نداریم.

پروردگار عالم هم همین‌طور است، وقتی ابتلا را بیشتر می‌کند که ببیند آن درجه ایمان انسان بیشتر می‌شود. لذا خداوند اظهار حبّش را به واسطه ابتلائات بیشتر می‌کند تا ببیند بنده‌اش چقدر حب‌ّپذیر است. پس مهم این است که چقدر این حبّ را می‌پذیرد.

رابطه ایمان و بلا!

وجود مقدّس حضرت باب‌الحوائج، موسی‌بن‌جعفر(علیه الصّلوة و السّلام) یک تعبیر و تمثیل بسیار عالی در این زمینه دارند. حضرت می‌فرمایند: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ کِفَّتَیِ الْمِیزَان ‏» مثل مؤمن، مثل دو کفه ترازو است، « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه» هر موقع ایمانش زیادتر شد، بلائش هم زیادتر می‌شود. ترازوهای قدیم را دیدید، وقتی یک کفه بالاتر می‌رود، برای این که شاهینش مساوی باشد، باید همان قدر وزنه در کفه دیگر بگذارید. لذا معلوم است کسی که ایمانش کم است، خدا هم زیاد به او بلا نمی‌دهد و به همان اندازه مبتلایش می‌کند، امّا هر که ایمانش زیاد شد، ابتلاء و امتحانش هم زیادتر می‌شود.

مثلا آیا آن ابتلائاتی که برای ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بود، برای همه هست؟! برای چه خلیل‌الله شد؟ این که بعد از این امتحانات بیان فرمود: «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً»، برای این بود که او از این به بعد هم می‌تواند ابتلائات را تحمّل کند.

یک نمونه آن ابتلائات که واقعاً هنوز کسی جزء اصحاب معنا نمی‌تواند درک کند که حقیقتش چیست، همین ذبح حضرت اسماعیل است، آن هم به این صورت که خواب ببیند. ما در تعابیر خودمان هم می‌دانیم که خواب، حجّت نیست، ابراهیم خلیل هم خواب دیده آن هم بعد از آن همه سال که خدا به او فرزند مرحمت کرده که همین کاکل‌زری هم عامل شد که بین ساره و هاجر اختلاف بیافتد و او این کاکل‌زری را بردارد و به یک بیابان برهوت ببرد. جایی که مادر او به سختی بیافتد و گرفتار شود. از روی عطش مدام بین صفا و مروه برود و بیاید و دنبال آب بگردد. بعد هم آن‌ها را رها کنی و بروی، در حالی که پدر باید بالای سر زن و بچّه‌اش باشد، امّا چون امر خداست می‌پذیرد. یعنی این همه منتظر فرزند بوده، حالا باید بچّه را بردارد و به همراه مادرش به یک بیابان ببرد و در آن‌جا رهایشان کند. این‌ها جدّاً اطاعت‌پذیری بالایی می‌خواهد. «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون‏» لذا خود او تبعیّت از خدا می‌کند و بعد «إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» می‌شود.در آن بیابان هم این کاکل‌زری آن‌قدر پا می‌زند که آن چاه زمزم درست می‌شود که هنوز که هنوز است از بهترین آب‌هاست. فرانسوی‌ها آب زمزم را امتحان کردند و دیدند که بهترین و سبک‌ترین آب است که هیچ املاح اضافی ندارد[3].

لذا حضرت ابراهیم خلیل (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرزند و مادرش را به بیابانی برده، حالا این کاکل‌زری بزرگ شده و ده، دوازده سالش است. امر می‌رسد، آن هم نه به وحی، بلکه به نوم که صورت ظاهر، خواب، حجیّت ندارد، امّا ببینید اگر مؤمن، حبّ خدا در دلش باشد، این حال است که در آن بیعت می‌ماند و هر چه بیاید، برایش شیرین است.

یک شب، دو شب، سه شب، همان خواب را دید و دیگر حجّت برایش تمام شد. حالا فرزند را باید ببرد سر ببرد، با آن کیفیّت که می‌دانید و موضوع بحث من نیست. حتّی چشم اسماعیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را می‌بندد، امّا خود او هم در معرفت قرار دارد. بعد هم آن رمی جمرات که داستانش مفصّل است، به وجود آمد. خلاصه وقتی می‌بیند این چاقو سر را نمی‌برد، از روی عصبانیّت که چرا امر خدا اجرا نمی‌شود، به سنگ می‌زند و سنگ دو نیم می‌شود.

الآن معمّا حل شده، برای ما آسان است، امّا همین الآن یک لحظه تفکّر کنیم، بگوییم: اصلاً این قوچ نیامده بود و الآن این برای فرد فرد ما نازل می‌شد، مگر ما می‌توانیم سر دلبند خودمان را آن هم با دست خودمان ببریم؟! اصلاً ما به پروردگار عالم إن‌قلت می‌آوریم که تو چه خدایی هستی؟! از من درخواست می‌کنی که انسان بکشم، و قتل نفس انجام بدهم، آن هم عزیزترین کس و فرزندم را، آن هم طفل که معصوم است، چه خطایی کرده؟ چه گناهی کرده؟ چه کسی را کشته؟ کدام عمل خبیثی را انجام داده که مستحقّ مرگ است؟ خیلی‌ها گناه می‌کنند و توبه می‌کنند، امّا این چه گناهی کرده که استحقاق به مرگ دارد؟! لذا این إن‌قلت‌ها را در ذهن ما می‌آید و به خدا پرخاش می‌کنیم و به پروردگار عالم اعتراض می‌کنیم.نسبت به پروردگار عالم بدبین می‌شویم و این خدا را دیگر قبول نداریم. می‌گوییم: تو چه خدایی هستی، ما اصلاً تو را قبول نداریم. تو که خدا هستی، می‌گویی من یک طفل معصوم را ببرم و با دست خودم، سر او را ببرم؟! اصلاً به نفس خودم چه جوابی بدهم؟ وقتی من دست و پای بچّه را ببندم و روی سینه او بنشینم و همین‌طور هم بخواهم سر او را ببرم، این بچّه جیغ و داد می‌کند، فریاد می‌کند. مگر من قصّاب هستم؟! این بچّه بگوید: بابا، دل من ریش می‌شود و از حال می‌روم. آن‌وقت توی پرودرگار عالم دستور می‌دهی که من آدم‌کشی کنم؟! پس اصلاً به پروردگار عالم بدبین می شویم و حالمان نسبت به پروردگار عالم متغیّر می‌شود. فلذا پروردگار عالم آن امتحان را به ما نمی‌گوید؛ چون ایمان ما آن‌طور نیست.

لذا اگر کسی برایش سؤال ایجاد شود که چطور می‌شود حبّ خدا را در این ابتلائات درک کرد؟ ما مثال زدیم که وقتی بچّه‌ای را دوست داریم، لپ او را می‌کنیم و فشارش می‌دهیم و او به ناله درمی‌آید.امّا دفعه بعد وقتی یک‌بار دست بزنیم و ببینیم جیغ می‌زند، می‌گوییم: برو، با تو کاری نداریم. امّا اگر بچّه‌ای با این که با فشار دادن و ... به او اظهار محبّت می‌کنی، بعد از کمی گریه کردن، باز می‌خندد؛ به او می‌گویی: خودت شیطانی می‌کنی و دوست داری، برای همین باز هم لپ او را می‌کشی و او را فشار می‌دهی.

لذا پروردگار عالم هم ایمان‌ها را می‌بیند و براساس آن ایمان‌ها مبتلا می‌کند. برای همین است که موسی‌بن‌جعفر(علیه الصّلوة و السّلام) می‌فرمایند: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ مَثَلُ کِفَّتَیِ الْمِیزَان ‏»شاهین‌های ترازو باید درست روبه‌روی هم قرار بگیرد، چطور؟ می‌فرمایند: « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه»، همین‌طوری به هر کسی بلا نمی‌دهد، بلکه هر کسی ایمانش زیادتر شد، حالا بعد آن کفه را به اندازه این کفه قرار می‌دهد. پس اوّل باید ایمان زیادتر شود، لذا نمی‌فرماید: « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ ‏ بَلَائِه زِیدَ فِی إِیمَانِهِ ». بلکه می‌فرماید: « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه». اوّل که بلا را نداد، بلکه ایمان را دید که زیاد شده، بعد بلا داد.

اوّلین بلایی که برای ابراهیم خلیل آمد که خلیل‌الله است، این نبود که بچّه‌ات را بکش، بلکه این مطلب، مرحله آخر بود. اوّلین مطلب این بود که خدا به او ثروتی داد که حسب روایات شریفه، صدها سگ تازی گله گوسفند و شتر و گوساله و گاوهای او را مراقبت می‌کردند. طوری بود که همین‌طور مردم شیرهای حیوانات او را می‌بردند امّا در آخر باز هم اسراف می‌شد و کسی نبود ببرد. پروردگار عالم به ملائکه گفت: خلیل من را ببینید که چقدر در دل شب عبادت می‌کند! ملائکه گفتند: خدا! همه چیز او به راه است و ثروت بسیاری دارد، معلوم است که نماز شب هم می‌خواند. خدا فرمود: خیر، او من را دوست دارد. یکی از شما بروید و من را صدا بزنید، ببینید او چطور عاشق من است. یکی از ملائکه گفن: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الرّوح». تا این ذکر را گفت، حال ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) از این رو به آن رو شد.

می گویند: عشق‌های مجازی عبرت است برای عشق حقیقی و ما را به آن عشق حقیقی می‌رساند - علّامه طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌فرمودند: این تعبیر را آسیّد هاشم حداد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نقل می‌کردند- دید کسی که عشق کاذبی در دلش می‌افتد، تا اسم معشوق خود را می‌شنود، اصلاً حالش عوض می‌شود؟ یک بنده خدایی گرفتار همین مطلب بود، گفته بود: من نماز فلانی را خیلی دوست دارم ولی نمی‌توانم بیایم. گفته بودند: چرا؟ گفته بود: ایشان می‌گوید: «یا ربّ العزیز الغفور اغفر ذنوبی بحقّ البتول»، من یک معشوقه‌ای به نام بتول داشتم و حالا در نماز حواسم پرت می‌شود و نمی‌توانم بیایم. این طور آدم را گرفتار می‌کند. اسم معشوق که بیاید، دلش می‌لرزد و همیشه به یاد اوست.

حالا ملک آمده و با یک صدای زیبا و عالی می‌گوید: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، تا ابراهیم خلیل این را شنید، لرزید و از حال رفت. گفت: صاحب صدا! تو کیستی؟ اگر یک بار دیگر بگویی، نصف مالم را به تو می‌دهم. حالا من و شما باشیم، چرتکه می اندازیم و می‌گوییم، پنج تا یا ده تایش را به تو می‌دهیم، حالا یک بار دیگر بگو. امّا دادن نصف مال عجیب است.

در زمان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، وقتی آیه زکات آمد، بعضی‌ها برکت را از خود پیامبر گرفته بودند، حالا که می‌خواستند زکات بدهند، گفتند: حالا ما خودمان بعداً نزد پیامبر می‌آییم و حساب می‌کنیم. پیامبر فرستاده‌ای فرستاد، باز هم نیامدند. بعد پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: همان پول خودم را بدهید. آن‌ها می‌گفتند: ما از روز اوّلی که اسلام آوردیم، آیه زکات نداشتیم، این پول گرفتن یعنی چه؟! این یعنی چه که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) کاسبی راه انداخته است؟! لذا یک عدّه تا اسم زکات آمد، نتوانستند تحمّل کنند.

پس بعضی چرتکه می‌اندازند که می‌شود یا نمی‌شود. امّا ابراهیم خلیل به راحتی گفت: نصف مالم را به تو می‌دهم، یک بار دیگر بگو. ملک دو مرتبه گفت: «سبّوحٌ قدّوس ربّ الملائکة و الرّوح». ابراهیم خلیل گفت: همه مالم را به تو می‌دهم، یک بار دیگر بگو. یعنی این بار نگفت: نصف دیگر، بلکه گفت: چیزی ندارم ولی همه مالم را به تو می‌دهم تا بار دیگر بگویی. دفعه بعد گفت: حالا خودم هم خادمت می‌شوم، یک بار دیگر بگو. دفعه آخر گفت: حالا دیگر چیزی ندارم که به تو بدهم، بیا تمام این‌ها را بردار و ببر، خودم هم که خادمت هستم، اگر خواستی یک بار دیگر بگو. او گفت: من ملک هستم و می‌خواستم تو را امتحان کنم. پروردگار عالم گفت: دید بنده من چه عشق و محبّتی به من دارد!

لذا اوّل از این امتحان ثروت شروع شد، نه این که یک‌دفعه از امتحان ذبح شروع شود. در آخر بود که امتحان ذبح صورت گرفت. یعنی بعد از آن که به ثروت امتحان شد، بت‌ها را شکست و ...، امتحان ذبح آمد. لذا همین است که حضرت فرمودند: « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ ‏ بَلَائِه زِیدَ فِی إِیمَانِهِ » و نمی‌فرمایند: « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه». برعکس نیست، بلکه اوّل ایمانش را زیاد می‌کند، بعد بلا می‌دهد.

حضرت در ادامه می‌فرمایند:طوری می­شود که «لِیَلْقَى اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) وَ لَا خَطِیئَةَ لَه‏»، یعنی دیگر از این­جا به بعد آن­قدر او را ابتلاء می‌کند تا وقتی خدا را می‌بیند دیگر بدون خطاست. بعضی‌ها می‌گویند بدون گناه است که این اشتباه است؛ چون حضرت « خَطِیئَةَ»می‌فرمایند، نه «ذنب».

لذا هر چه ایمان زیاد شد، از آن‌جایی که بلا و ایمان دو کفه ترازو هستند، خدا می­گوید: بلا را هم در او بریزید توش، چون باید این شاهین­ها با هم مساوی باشد. برای همین تا یک مقدار ایمانش بالاتر رفت، خدا می­گوید: بلا را هم بیشترش می­کنم. طوری که وقتی خدا را می­بیند، بدون خطاست؛ یعنی دیگر خطا هم نمی­کند و بصیر حقیقی می‌شود. لذا خطا نکردن با گناه نکردن متفاوت است. وقتی می‌فرماید: « وَ لَا خَطِیئَةَ لَه»، معلوم است که دیگر اهل گناه نیست، امّا منظور این است که طوری است که اهل بصیرت و تالی­تلو معصوم می­شود.

تالی­تلو معصوم یعنی آن کسی که خود معصوم است، ولی چون معصوم مِن ناحیة الله مأموریتی دارد و چهارده نفر برای آن تعیین شده­اند، آن­ها یک قاعده مجزا دارند، امّا این­ها هم همان کارمعصوم را دارند و همان رفتار و سکنات و حسنات معصوم و کارهایی را که آن­ها دارند انجام می­دهند. پس در این عالم تجلّی بیعت که آمدند، چون این­جا را به پروردگار عالم سپردند، هر چقدر ایمانشان اضافه شد، مدام ابتلائاتشان هم بیشتر شد. برای چه ابتلائات را زیاد می­کنند؟ چون ایمانشان اضافه شده و إلّا پروردگار عالم آن بلاها را بر سر من و شما می­آورد؟!

من و شما را دو روز امتحان می­کند و حقوقمان دیر می‌شود، یا مثلاً یک ماه نمی‌دهند، مدام می‌گوییم: آقا چه شد تا آن­ها بروند درست کنند. یا اگر یک مقدار بخواهد فشار اقتصادی بیاید، سریع صدایمان در می­آید و یک موقعی خدای ناکرده می­گوییم: عیبی ندارد و دست خود را جلوی یهود و نصارا دراز می‌کنیم. در حالی که این­ها همه تأکید قرآن است که یهود و نصارا را دوست نگیرید «ولا تتخذوا الیهود و النصاری اولیاء»، امّا ما بهانه می­آوریم و می­گوییم: بالاخره که نمی­شود با فقر، زندگی کرد و ... .

در حالی که من بارها و بارها بیان کردم که هیچ چیزی از بیرون نیست، امروز هم خود رئیس جمهور محترم به صراحت در مجلس بیان کرد. من چندین سال پیش در بحث شرح شذرات المعارف که با بعضی از آقایان اساتید دانشگاه و روحانیون مباحثه­ای داریم، بیان کردم که همه مبتلائات از خودمان است و هیچی از خارج نیست. حتّی من یک موقع­هایی دعا می­کردم و اصرار به این دعا هم داشتم که بعضی­ها می­خندیدند، ولی اعتقاد قلبی من هست و بارها گفتم که«خدایا! این محاصره­ها را روز افزون بگردان». این هم دلیل دارد؛ چون وقتی که ما در حصر باشیم، رشد می­کنیم. ما تا در حصر نبودیم، بنزین را همیشه وارد می‌کردیم، امّا وقتی تحریم شدیم، خودمان هم شروع به تولید بنزین کردیم. به هر عنوانی که نگاه کنیم، همین‌طور است، مثل این­ پهبادها و ... که همه برای این همین است که ما در حصریم.لذا اتّفاقاً این­ها حسنات و برکات دارد.

امّا ما گاهی تحمّل ابتلائات را نداریم، لذا خدای متعال هم آن­قدر ابتلاء نمی­آورد. ابتلاء ابراهیم، فقط یک مورد نبود «اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات»، بلکه خداوند او را فراوان امتحان می­کند، بعد از این که چندین بار او را امتحان کرد، در آخر می‌گوید: فرزندت را ذبح کن! آن هم با آن شرحی که دادم که مگر می­شود انسان روی سینه بچه خودش بنشیند و سر او را ببرد؟! حالا معمّا حل شده، آسان شده، امّا آن­وقت که معلوم نبود قوچی بیاید. مگر به او گفته بود: تو برو این کار را بکن، من هم می­خواهم برایت قوچ بفرستم؟! اگر به من و شما هم بگویند: می­خواهیم برایت قوچ بفرستیم، می­گوییم: حالا شاید یک دقیقه خطا شد، شاید اصلاً یادش رفت یک قوچی بفرستد! شاید آمد و چاقو برید، حالا من آن را کنار گلوی فرزندم بگذارم، آن­جا که دیگر این حرف­ها شوخی­بردار نیست. آخر هم شروع به تحلیل کردن می­کنم که حالا آن برای حضرت ابراهیم بود، شاید هم قصّه بوده، بالاخره یک موقع­هایی هم خدا قصه برای انسان می‌گوید و ... . لذا با این تصوّرات مدام توجیه می­کند. فلذا پروردگار عالم ما را این­طور امتحان نمی­کند. پس برای هر کس امتحانات متفاوت است.

رسیدن به درجات با تحمّل ابتلائات

لذا نکته بسیار مهم این است که اگر در این بیعتی که تجلّی­گاهش دنیاست، خودمان را به خدا سپردیم؛ دیگر بالا و پایین و این­طرف و آن­طرف شدن برایمان فرق نمی­کند. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی­ (ص) بیان می­فرمایند: «إنَّ الرّجُل لَیکونُ لَه الدَّرَجةُ عندَ اللّه ِ لا یَبلُغُها بعملِهِ ، حتّی یُبْتَلی ببلاءٍ فى جِسمِهِ فیَبلُغَها بذلکَ بعد أن تبیّن بیعته» براى آدمى نزد خداوند درجه‌اى است که او با عمل خود به آن نمى‌رسد، مگر آن که بدنش به بلایى گرفتار شود و بدین وسیله، به آن درجه دست یابد.

یعنی پروردگار عالم درجه انسان را عندالله بالا نمی­برد، مگر این که عملی انجام دهد و بعد از آن عمل، او را مبتلا به بلا در جسم، مال و ... می­کند تا او به این مقام برسد «نابرده رنج گنج میسر نمی­شود»، و این همان چیزی است که خدا در آن بیعتش تبیین می­کند؛ یعنی خدا می­گوید:درجه در نزد من به واسطه این است که تو چقدر در آن بیعت، محکم ایستادی.

ما دیگر در آخرالزّمانیم، شکی در این نیست و هیچ کس هم نمی­تواند بیان کند چه موقع ظهور اتّفاق می‌افتاد، ولی حالات و مطالب، همه این­ها هم نشان می­داد که باید منتظر بمانیم و این انتظار هم با آن انتظارهای قبلی فرق می­کند، «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل». لذا الآن باید مواظب باشیم، ببینیم که چگونه هستیم؟ حالمان، آن حال بیعت است یا خیر؟ ما نباید تصوّر کنیم که همان اوّل که حضرت آمد، دیگر مدینه فاضله­ای که در ذهنمان هست، شکل می‌گیرد. لذا مثلاً این که فرمودند: وقتی حضرت می­آید زکات دهنده زیاد است ولی زکات گیرنده کم است، در ابتدای ظهور نیست. البته یک نکاتی دارد که من بعضی از مطالبش را گذرا رد می­شوم و یک نکاتی را هم اگر بودیم، بعدها بیان می­کنیم و مابقی‌اش هم به دعای شما مؤمنین است. علی ای حال، نکاتی در این بحث بیعت نهفته شده و من این بحث را بیهوده در محرم انتخاب نکردم، مطلب حساب شده است، مراقب باشیم، مواظب باشیم، حساب­هایی هست.

رابطه ایمان و معیشت

لذا باید برای ما تلخ و شیرین، همه یکی باشد و فرق نکند. این‌طور نباشد که اگر الآن زندگیمان بالا و پایین شد، دیگر همه چیز خود را از دست بدهیم. حضرت باقرالعلوم، امام محمد باقر (علیه الصّلوة و السّلام) می‌فرمایند: «کُلَّمَا ازْدَادَ الْعَبْدُ إِیمَاناً ازْدَادَ ضِیقاً فِی مَعِیشَتِه‏» اوّل همه هم عنوان معیشت را می­آورند و می‌فرمایند: هر چه ایمان عبد زیاد شد، معیشتش را در تنگنا قرار می­دهند.

لذا معلوم است عالمی که ایمان ندارند، ما را در حصر درمی‌آورند؛ امّا حالا راه نجاتش را هم عرض می­کنم و به فضل الهی یک روایتی است که فردا می­گویم. اتّفاقاً راه نجات دارد که مؤمن بعد از این که معیشتش تنگ شد، یک فرجی برایش حاصل می­شود که معیشتش هم درست می­شود، منتها یک راه دارد، امّا راهش تکدی و گدایی و دست دراز کردن در مقابل یهود و نصارا نیست. من اصرار به این دارم که ما آن طور که قرآن می­گوید، صحبت کنیم. البته در اصل، این اصرار اولیاء خداست که بنده می‌گویم. قرآن می­فرماید: «ولاتتخذوا الیهود و النصاری اولیاء» ؛ یعنی از آن‌ها به عنوان یهود و نصارا نام می‌برد، نه کلیمی و مسیحی، لذا صحبت ما هم باید این‌طور باشد.

پس اگر دست تکّدی در مقابل آن­ها دراز کنیم، گرفتارمان می­کند. حالا ما برای یک چیزهای دیگری رفتیم و حضرت آقا هم چقدر محکم بیان فرمودند: ما که می­دانیم آن­ها این­طور نیستند. خودشان هم فهمیدند و گفتند: دیگر نمی­شود با ایران جنگید. همه این­ها هم خودشان گفتند که به خاطر تهدید و اولتیماتوم ایران بود که آمریکا حتّی به سوریه حمله نکرد و إلآ واقعاً هم می‌توانستند. امّا نتوانستند و حالا می‌گویند: ما گزینه‌هایی روی میز داریم و هرموقع یک چرندی می‌بافند.آقا هم فرمود: این ولدالزنایی که به وجود آمده، یعنی این صهیونیست‌ها، کسانی هستند که نامشروع هستند و فلسطین را اشغال کردند. پس خودشان می‌فهمند اگر کوچکترین خطایی کنند، جدّی جدّی تل‌آویو و حیفا با خاک یکسان می‌شود. کما اینکه بیان شد: اگر این‌ها به سوریه حمله کنند، اگر یک موقع در آمریکا اتّفاقاتی افتاد، نگویند: چرا، چون امکان دارد اتّفاقاتی هم بیافتد. برای همین ترسیدند و عقب نشستند. احتمال این هم هست که اگر یک موقع به سوریه حمله کنند، در آمریکا حتّی نزدیک کاخ سفید، اتّفاقاتی بیفتد. لذا خودشان هم فهمیدند که امروز، ذلیل و خار امّا

مؤمن باید در مقام ایمان باشد.مومن باید در ترازویی باشد که هر چه بر ایمانش افزوده شود، ابتلائاتش بیشتر شود، « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه». آن‌قدر ابتلائات او زیاد شود که وقتی می‌خواهد پروردگار عالم را ملاقات کند، «وَ لَا خَطِیئَةَ لَه‏»، خطایی در او نباشد (نه این که «و لا ذنب له)؛ یعنی در مقام تالی‌تلو معصوم برود که مؤمن حقیقی این‌گونه است، شجاع است و اصلاً برایش مهم نیست که جسمم، مالم، زندگی‌ام، چه شد. اوّلاً مال من نبوده که بگویم: مالم، لذا مؤمن می‌گوید:مال تو است. می‌گوید: این جسمم مال تو است، خودت این جسم را قرار دادی. همه اعضا و جوارحم را خودت خلق کردی. این هم خودت هبه کردی. همه چیز هبه خودت است. پس مؤمن چیزی از خود ندارد، لذا خدا این حال را برای مومن ایجاد می‌کند که هیچ نمی‌بیند، برای همین می‌فرماید: هرچه بشود، در ایمانش است.

عشق به اهل‌بیت(ع) و نازل شدن بلا

خیلی جالب است یک مردی نزد حضرت باقرالعلوم، امام محمّد باقر(علیه الصّلوة و السّلام) آمد و قسم خورد و گفت: « وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ‏أَهْلَ‏ الْبَیْتِ‏» به خدا قسم من خاندان شما اهل‌بیت را دوست دارم. حال فکر می‌کنید حضرت جواب قسمش را چگونه داد.حضرت نفرمود: خدا انشاءالله عاقبت به خیرت کند، انشاءالله با ما محشور شوی و ...، بلکه حضرت فرمود: « فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً»، پس منتظر باش که مرتب به بلا گرفتارت می‌کنیم.

« فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً »، پس منتظر باش، بگیر و اخذ کن. جلباب یعنی درون، یعنی در درون خودت بپذیر. مثل چیزی که روی خودت می‌اندازی، این را روی دوشت بینداز که از سر تا پایت را بگیرد. بیان می‌کنند جلباب از فرق سر تا نوک پا است. برای همین است که برای زن عنوان «جلباب» در قرآن است. یعنی از فرق سر تا نوک پا، تمام وجودت بپذیرد که برای تو بلا می‌آید. عجبا من دارم می‌گویم: شما اهل بیت را دوست دارم، حالا شما می‌گویید:پس بلا را بگیر؟!

لذا این قاعده است. اگر گفتی: ایمانم بالا رفت، انقلابی‌ام و ...، باید بدانی بلایت بیشتر است، « کُلَّمَا زِیدَ فِی‏ إِیمَانِهِ‏ زِیدَ فِی بَلَائِه». اگر گفتی پای اسلام ایستاده‌ام، محاصره‌هایت بیشتر است. اگر قبلاً اسلام ناب نمی‌گفتی و حالا سراغ اسلام ناب رفتی، طبیعی است کفر بیشتر در مقابلت می‌ایستد و بیشتر به تو فشار می‌آورد. لذا حضرت در ادامه می‌فرمایند: « فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَیْنَا وَ إِلَى شِیعَتِنَا مِنَ السَّیْلِ فِی الْوَادِی، وَ بِنَا یُبْدَأُ الْبَلَاءُ ثُمَّ بِکُمْ»به خدا قسم این بلاها خیلی سریع به سمت ما و شیعیان ما می‌آید، مانند سیلی که در وادی و صحرا می‌آید و همین‌طور همه چیز را با خود می‌برد. اوّل هم برای ما می‌آید و بعد برای شما که ادّعا کردید.

«وَ بِنَا یُبْدَأُ الرَّخَاءُ ثُمَّ بِکُمْ» امّا بعد از این این رخاء هم برای ما و هم برای شما پیش می‌آید، «ان مع العسر یسرا، ان بعد العسر یسرا». این‌طور هم نیست که تصور کنید، همیشه بلا است، منتها باید ثابت‌قدم باشید. حالا آمده قسم خورده که ما شما را دوست داریم، پس من هم بگویم: به به! دست شما درد نکند، بهشتی هستید و ... . خیر، بلکه می‌فرماید: « فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً».لذا ببینید چقدر بحث بیعت عجیب است که عرض کردیم: « أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالوا بَلى‏ » از روز نخست بوده و بعد در این‌جا مبتلا می‌شویم.برای همین است که می‌گوییم: تجلّی‌گاه بیعت، دنیاست. هر چه ادّعا کردی که به خدا نزدیکم، همین است.

بعضی‌ها توان «إنّا لله» گفتن را ندارند

آیت‌الله مولوی قندهاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) به بعضی از خصّیصینشان کلمه استرجاع، «انا لله و انا الیه راجعون» را می گفتند که فلان مرتبه در روز بگویید امّا می‌گفتند: به بعضی‌ها نگویید. از ایشان پرسیدند: چرا به بعضی می‌گویید و به بعضی نمی‌گویید؟ فرمودند: هرکه بگوید «لله» هستم، مبتلا می‌شود و من در بعضی نمی‌بینم که بتوانند تحمّل کنند.

لذا یکی را به فقر مبتلا می‌کنند، یکی را به ریاست مبتلا می‌کنند و ... .حالا روایتش را برای شما می­‌خوانم که ریاست، ابتلا است و حسن نیست. اگر موقعی من رییس بودم و حالا دیگر نیستم، اگر حالم همان حال بود، معلوم است آدم خوبی هستم.اما اگر یک مقدار برایم سخت آمد و وقتی گفتند: در فلان جا دیگر معاون باشید، می‌گویم:نه در شأن من نیست که معاون باشم. این تا دیروز زیردست من بوده، حالا من معاونش بشوم؟ این نفس دون است. این امتحان است. لذا هم ریاست و هم مرئوس بودن امتحان می‌شود.

امامت، ریاست و شهرت هم ابتلاء و امتحان است

جالب است که بدانید امامت هم امتحان است. در مورد آیه شریفه «اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن»، بعضی از آقایان می‌گویند: این که بلافاصله بعد از «فاتمهن»، می‌فرماید: «قال انی جاعلک للناس اماما»؛ یعنی امامت بعد از اتمام آن ابتلائات آمد. در حالی که بعضی از بزرگان بیان می‌فرمایند: خدا به ابتلائات متفاوت دیگری که عرض کردم، مانند ثروت، ذبح و ... تمام کرد و بعد به امامت دچار کرد. یعنی امامت و نور بودن هم خودش ابتلاست.

اگر به امام المسلمین بگویی: الان نسبت به زمان ریاست‌جمهوری‌تان چطور است؟ آقا می‌گویند: الآن می‌فهمم که امام راحل چه ابتلائی داشتند. لذا بلا سنگین‌تر می‌شود. امامت این نیست که خوشمان باشد، کجا خوشمان است؟! سنگین است، سخت است، مشکل است که انسان بتواند سربلند از این بیرون بیاید. امتحان عظیمی است. برای همین تضرّع‌شان بیشتر می‌شود، گریه‌شان بیشتر می‌شود، فغانشان بیشتر می‌شود، ناله‌شان بیشتر می‌شود، به خصیصین شان بیان می‌کنند: بیشتر برای ما دعا کنید، به آن‌ها که ارتباط دارند بیشتر التماس دعا می‌گویند و ... . شاید بگویند: آقا! شما خودتان مرکز دعایید، امّا می‌فرمایند: خیر، برای من دعا کنید، در خطرم. راست هم می‌گویند.

این اولیاء خدا راست می­گویند. خود اولیاء چقدر گریه می­کنند. همانطور که مردم به اولیاء خدا می­گویند التماس دعا، آن‌ها هم می­گویند: ما به شما التماس دعا داریم؛ چون ابتلائشان بیشتر است. آیا تصوّر می­کنید که آیت‌الله العظمی بهجت (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن بهجت القلوب، یا آیت‌الله العظمی خوشوقت (اعلی اللّه مقامه الشّریف) ، آن عزیزالله و عزیزالحجة خوششان می­آمد که معروف بشوند؟ والله نه، بالله نه، تالله نه، وقتی هم که در این قضیّه قرار گرفتند، این را ابتلاء من ناحیةالله دیدند که خدا دارد امتحانشان می­کند، لذا مدام در خلوت، گریه و زاری می‌کردند و بر سر خودشان می­زدنند که خدا! کمکمان کن، ولی تسلیم امر خدا هستند و بیعت کردند. الان باید خود را عرضه بدهی، چشم! یک موقع سکوت کنی، چشم!یک موقع حرف بزنی، چشم! بمیری، چشم! مطیع محض خدا هستند و تبعیّت می‌کنند، «فمن طبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون»، «اطیعوا الله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم»، این‌ها مطیع محض­اند و چیزی از خود ندارند، «ما ینطق الهوی ان هو الا وحی یوحی»، نه فقط پیامبر، بلکه آن‌هایی که این‌طور اتصال پیدا می­کنند، این‌گونه هستند: آقا! الآن این کار را انجام بده، چشم!الان دیگر حرف نزن، چشم! الان بگو، چشم! حالا عقب بنشین، چشم! الآن جنگ کن، چشم!الآن صلح حدیبیّه به وجود بیاور، چشم! امام مجتبی الآن با معاویه جنگ نکن و برو صلح کن، چشم! من فقط حفظ اسلام را می­خواهم.

امام راحل عظیم­الشأن ما فرمود: نگویید: جنگ جنگ تا پیروزی، بگویید: جنگ جنگ تا رفع کل فتنه در کل جهان؛ چون قرآن فرموده: «و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة»، امّا چندی بعد همین امام مجبور می‌شود که دیگر قطعنامه را بپذیرد. امّت هم با این که برای آن‌ها سخت بود، به خصوص برای آن‌هایی که در جبهه بودند، ولی چون امام فرموده بود، پذیرفتند. و إلّا اگر کسی دیگری می­گفت، در دهانش می­زدند.

هر چقدر دین صحیح‌تر باشد، بلا بیشتر است

حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق (علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: « فی کتابِ علیٍّ علیه السلام ـ : إنّما یُبتلى المؤمنُ على قَدْرِ أعمالِهِ الحَسَنةِ ، فمَن صَحَّ دینُهُ و حَسُنَ عملُهُ اشْتدَّ بلاؤهُ» در کتاب امیرالمؤمنین (علیه الصّلوة و السّلام) بیان شده: همانا مؤمن به اندازه کارهاى نیکش بلا مى‌بیند. پس، هر که دینش درست و کردارش نیکو باشد، بلایش سخت است.

پس اگر گفتی: من شیعه اثنی عشری هستم، اگر گفتی: من منتظر حجّت(روحی له الفداء) هستم، اگر یابن‌الحسن، یابن‌الحسن گفتی و ...، ابتلاء بیشتر می­شود. لذا منتظرین حجّت (عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) باید متتظر بلاء باشند. چون این فرمایش حضرت است که می‌فرماید: «فمَن صَحَّ دینُهُ و حَسُنَ عملُهُ اشْتدَّ بلاؤهُ» پس اگر دین او دین صحیحی باشد، یعنی اسلام ناب محمّدی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) باشد که امام فرمود: همان تشیّع است و عمل او هم عمل خوبی باشد، معلوم است بلاء او هم شدید­تر می­شود.

ای بابا! ما عمل­مان هم که خوب شد، دینمان هم که دین ناب است؛ باز هم باید بلاء بکشیم؟ بله، بیشتر دوستت دارد، بلا برایت می­آورد. «و ذلکَ أنَّ اللّه َ عزّ و جلّ لَم یَجعلِ الدُّنیا ثوابا لمؤمنٍ ، و لا عُقوبةً لکافرٍ، و مَن سَخُفَ دِینُهُ و ضَعُفَ عملُهُ قلَّ بلاؤهُ»تعبیر خیلی عجیبی است، حضرت در ادامه می‌فرمایند: زیرا خداوند عزّوجلّ دنیا را پاداش مؤمن و کیفر کافر قرار نداده است و هر که دینش سست و کردارش ضعیف باشد، بلایش اندک است.

همین که وجود مقدّس امام مجتبی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «الدنیا سجن المؤمن». یک یهودی سر راه حضرت قرار گرفت، حضرت سوار بر اسب بود و او فقیر بود. آن یهودی با حالت مسخره کردن گفت: الدنیا سجن المؤمن». حضرت ایستاد و فرمود: اتّفاقاً درست است و دنیا، سجن مؤمن است. بعد هم فرمود: اگر بدانید وقتی از این‌جا می­روید، چه عقوبتی دارید، می­گویید: به دنیا برگردیم، امّا مؤمن وقتی می‌رود، می‌بیند آن‌جا چه خبر است، غوغا و محشر است.

می­دانید در روایات است که حداقل اندازه خانه مؤمن در بهشت، به اندازه همه دنیاست. خدا برای او یک خانه­ای قرار می­دهد که هزار درب دارد، از هر دری هزار حیاط دارد، از هر حیاط وارد هزار سالن می­شوند، هر سالن هزار اتاق دارد، هر اتاق آن هزار تخت دارد و همین‌طور بیان می­کنند که معلوم نیست اصلاً چیست - قبلاً عین این روایت را برای شما خواندم و ترجمه روایت را گفتم -

البته بعضی این مطالب را نمی­فهمند و وقتی نمی­فهمند، چطور می­خواهی بفهمانی؟! عرض کردم وقتی برق نیامده بود، به کسی می­گفتی برق می­آید، یا چیزی می­آید که از این طرف دنیا، آن طرف دنیا را می­بینید، می­خندید و می‌گفت: این، دیوانه است.مثلاً اگر صد سال پیش می‌گفتند: موبایل می­آید، رایانه می­آید و ... و به وسیله آن از این طرف دنیا، آن طرف را می­بینند، حرف می­زنند و ...، می­خندیدند که مگر می­شود؟!در حالی که روایت داریم: «یری الناس من المشرق الی المغرب و المغرب الی المشرق». لذا بعضی‌ها هم الآن این مطالب را نمی­فهمند.

آیت‌الله مولوی قندهاری (اعلی اللّه مقامه الشّریف)بیان فرمود: وقتی که آیت‌الله العظمی آسیدابوالحسن اصفهانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن پیرمرد، با دست خود یک اشاره‌ای کرد، ما که جوان بودیم، نگاه کردیم، دیدیم دنیا زیر دست ایشان است، من مدهوش شدم و از حال رفتم. وقتی آب را ریختند و به هوش آمدم، ایشان فرمود: آقا محمدحسن! حتی نتوانستی نگاه هم بکنی! این‌طور دنیا در دست نائب امام زمان، آسید ابوالحسن اصفهانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) است. حالا او می­آید خودش را بند به یک خانه، یک ماشین و ... کند؟! مگراین‌ها چقدر می­شود؟! تمام دنیا زیر دست آن‌هاست، ولی وابسته به دنیا نیستند و حبّ به دنیا ندارند؛ چون حال آن‌ها حال دیگری است.

لذا حضرت فرمودند: «و ذلکَ أنَّ اللّه َ عزّ و جلّ لَم یَجعلِ الدُّنیا ثوابا لمؤمنٍ ، و لا عُقوبةً لکافرٍ، و مَن سَخُفَ دِینُهُ و ضَعُفَ عملُهُ قلَّ بلاؤهُ» این‌جا عقوبت برای کافرین و ثواب برای مؤمنین نیست. امّا هر کسی که دین او دین سبکی بود، خیلی دیندار نبود و فقط در این فکر بود که یک چیزی به نام دین داشته باشیم و زندگی­مان هم تأمین باشد و عمل او هم ضعیف بود؛ معلوم است بلای او هم کم می­شود و کمتر گرفتار می‌شود.

چرا ابی‌عبدالله، طفل شیره‌خوار را به میدان برد؟

امّا ابتلائاتی مانند ابتلائات ابی­عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) را ببینید که حتّی به طفل شیره‌خواره او هم رحم نکردند. بعضی­ها می‌گویند:که چطور می­­شود حضرت، علی اصغر را ببرد؟! اوّلاً معلوم است که ایشان حضرت علی اصغر را نبرد که شهید کنند. چون وقتی ایشان کلاه­خود را برمی­دارد و عمامه به سرش می­گذارد و زره را برمی­دارد و عبای پیامبر را به دوش می­اندازد و ردای پیامبر را می­پوشد؛ یعنی این که من برای جنگ نیامدم و برای صلح آمدم. خود عرب هم می­داند و این‌طور مواقع حمله نمی­کند. اصلاً این، قاعده در جنگ بوده است. امّا ببینید نامردی به کجا می­رسد، به اوج خود می­رسد که این چنین می‌کنند.

بعد هم طفل را آورد که فردا نگویند: ما نمی­دانستیم در این خیمه­ها طفل هم هست و إلّا آب را می­دادیم، ما گفتیم: فقط به شما نمی­دهیم. برای همین حضرت، طفل را به دست گرفت. اوّل فکر کردند قرآن آورده، بعد ببینید واقعاً چقدر سخت است، امّا چون حضرت می­داند من ناحیة­ الله باید این اتّفاق بیافتد، لذا اوّل کاری که می­کند خون علی اصغر را در دستش می­گیرد و به آسمان می­پاش ود می­گوید: خدا! این قربانی را از آل محمد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قبول کن و بپذیر. لذا حضرت می­داند که چه خبر است و این، ابتلاء خیلی بزرگی است.

[1].اعراف/ 172

[2].بقره/ 124

[3]. همین جا یک حاشیه بزنم و آن این که یک آبی در ایران داریم که افضل از آب زمزم است و ما قدر آن را نمی‌دانیم وآن آب قدمگاه است. آب زمزم به پای اسماعیل نبی در آمد، در حالی که طفل بود و هنوز به مقام نبوّت نرسیده بود؛ یعنی آن آب، با پا زده شده بود، ولی آب قدمگاه با دست است، آن هم دست حضرت ثامن‌الحجج، قبله ایران، آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(علیه الصّلوة و السّلام)!

اوّلاً می‌دانید شرافت اعضاء نسبت به هم تفاوت دارد. شرافت سر نسبت به دست و بدن و پا و شرافت دست نسبت به پا بیشتر است.

ثانیاً ولو به این که حضرت اسماعیل بزرگ می‌بود و نبی بود، امّا حضرت ثامن‌الحجج، امام است و حسب روایات شریفه اگر انبیاء ولایت معصومین و امامت آن‌ها را نمی‌پذیرفتند، هیچ کدام نبی، پیغمبر و رسول نمی‌شدند.

یک نمونه عرض کنم برای این که بدانید این آب، چه آب عجیبی است. چندین سال پیش که تقریباً نیمچه خشک‌سالی شده بود و آن‌طرفها هم آب نبود. ما به سمت مشهدالرّضا می‌رفتیم و همین‌طور که از آن مناطق رد می‌شدیم، می‌دیدیم که همه جا خشک است، ولی به طرف قدمگاه که نزدیک می‌شدیم، دیگر می‌فهمیدیم که این‌جا آب است. اصلاً این آب چنان هست که اگر همه عالم خشک شود، آن‌جا خشک نمی‌شود و این یقینی است.

خدا شهید بزرگوار، شهید یعقوبی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند که البته یک آقایی هم که منسوب به ایشان بود، یک ادّعایی کرد که بگذریم. آیت‌الله العظمی میلانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این بزرگوار را در زمان طاغوت به مشهد دعوت کرد. ایشان، اهل تحقیق و علم بود امّا روحانی نبود و مکلّا بود. آیت‌الله العظمی میلانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به ایشان گفت: چه شد که شما این‌طور تبحّر پیدا کردید که این‌ها در مقابل شما سکوت محض می‌کنند و حرف شما را می‌پذیرند؟

ایشان فرمود: من علّتش را به شما می‌گویم. من به قدمگاه رفتم (البته آن زمان خیلی کم به قدمگاه می‌رفتند و حالا الحمدلله کم کم دارد رونق می‌گیرد)، دستم را زیر آن آب گرفتم، گفتم: خدایا!هر چه در این آب هست، به من مرحمت کن و بعد احساس کردم یک نورانیّتی در ذهن من به وجود آمده و یک حالت کلامی عجیبی پیدا کردم.

انتهای پیام/