روایتی که آیتالله شاهآبادی را به گریه انداخت/ دو فرق سعودالفیصل و قاسم سلیمانی از نظر یک یمنی
خبرگزاری تسنیم: آیتالله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دویست و شصت و یکمین جلسه درس اخلاق خود، به موضوع «برترین ایمان» پرداخت.
آیتالله روحالله قرهی، متولی و مؤسس حوزه علمیه امام مهدی(عج) در دویست و شصت و یکمین جلسه درس اخلاق خود، در مهدیه القائم المنتظر(عج) واقع در شرق تهران به موضوع «برترین ایمان» پرداخت. متن کامل بیانات آیتالله قرهی بدین شرح است:
عرض کردیم مؤمن به حقیقت متخلّق به اخلاق الهی است و هر که متخلّق به اخلاق الهی شد، به حقّ مؤمن است. نکاتی را راجع به ارتباط ایمان با اخلاق و اخلاق با ایمان عرض کردیم که همه خصایص مؤمنین، خلق و خوی الهی است. مؤمنین به حقیقت هرچه که دارند، از آن رفتار و منش الهی است. مجسّمه اسماء و صفات الهی، مؤمن است.
ذوالجلال و الاکرام با مؤمن همه جا هست و مؤمن هم با خدا همه جا هست. یک روایت بسیار عالی راجع به برترین ایمان است که این روایت را اهل جماعت هم در سننابیداود دارند. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند:«أفضلُ الإیمانِ أنْ تَعلمَ أنّ اللّه َ معکَ حَیثُ ما کُنتَ»[1]. آن درجه ایمان که افضل ایمان است، آن درجه است که بدانی خدا هر جا که هستی، با توست. صورت ظاهر این مطلب مانند دودوتا چهارتاست که هر جا ما باشیم، خدا هست، امّا حقیقتش این است که همه این را درک نمیکنند.اگر بالجد همه میفهمیدند هر جا که هستند، پروردگار عالم با آنهاست، اوّل این که گناه نمیکردند و این یک معناست.
امّا اولیاء خدا و خصّیصین حضرت حقّ یک معنای برتر از این را هم بیان میکنند. خدا آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان به نقل از استاد عظیمالشّأنشان، آن مرجع یکّهتاز، آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میفرمودند: آن کسی که بداند هر جا که هست، خدا با اوست « أنّ اللّه َ معکَ حَیثُ ما کُنتَ »، همه رفتارش الهی میشود. نه اینکه خدا را ناظر میبیند و گناه نمیکند، این که مرحله نخست است، امّا منظور این است که دیگر همه رفتارش، الهی میشود. یعنی دیگر وقتی این شخص را نگاه میکنی، گویی خدایی میبینی، وجهالله، عینالله، اذنالله، یدالله، لسانالله، ... - البته ما این را نمیفهمیم و شاید بعضیها إنقلت هم بیاورند و اشکال بگیرند که نعوذبالله و نستجیربالله شما میخواهید بحث وحدت و ... انکار کنید؟! نخیر، این حرفها نیست، تا انسان به آن مقام نرسد، نمیفهمد-
آن که خدا با او است، هیچ چیز دیگر نیست، جز این که خدایی است. بارها عرض کردیم: تا میگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم»، این منابع حکمت از قلب به لسان جاری میشود، هست کلید در گنج حکیم، دیگر حکمت میگوید و تمام حرفهایش، کلام خدا میشود، کأنّ پروردگار عالم حرف میزند.کسی که خدایی شد، اینطور است - یک موقع اشتباه نشود، بگویند که ما نعوذبالله و نستجیربالله خدا را بدل به جسم کردیم، خیر، این حرفها نیست. البته شاید ما این را نفهمیم، امّا آن چیزی است که اولیاء و اعاظم گفتند و بنده عرض میکنم و یک عدّه میفهمند یعنی چه. پس افضل ایمان، این است که انسان بداند هرجا که هست، خدا با اوست. وقتی خدا با اوست، تمام اعمال، کردار و رفتارش، خدایی میشود.
تعبیر اولیاء از حجابهای الهی
یک جملهای را ما درک نمیکنیم و آن اینکه در مقدّمه زیارتنامهها و اذن دخول حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان میشود: «حجبت عن سمعی»؛ یعنی حجاب گذاشتی بر گوش من که جواب آنها را نشنوم، «بلذیذ مناجاتهم» برای این که از مناجاتشان لذّت ببرم، چون اگر میشنیدم، مدهوش میشدم.
آیتالله العظمی فاضل لنکرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در این باره نکتهای را بیان فرمودند که خیلی عالی بود. فرمودند: این مناجات، نجوا و درونی است. بعد میفرمودند: امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سال 40 - 41 در درس اخلاق فرمودند: برای بعضیها حجاب برداشته شد ولی آن معرفت را نتوانستند درک کنند، لذا همین عامل شد که امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) را خدا بپندارند. بعد میفرمودند: لذا یک بعد خود این حجاب، لطف مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است و یک بعد هم این است که انسان به آن اکمل معرفتی نمیرسد.
آیتالله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به یک تعبیر دیگری میفرمودند: برای ما، عالم، عالم برزخی است؛ یعنی ما نمیفهمیم. اگر بناست آن کسی را که همیشه خدا با اوست، درک کنیم؛ چون صفات و اسماء الهی، صفات جمالیّه، صفات کمالیّه و ...، همه در وجود اوست، اگر مدام پرده بالاتر برود، همان میشود که ملک به آن سجده کرد،«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا»[2]. از این باب ملائکه سجده کردند که دیدند. لذا اگر حضرت حجّت(روحی له الفداء) را در آن حالات تجلّی اسماء اللّهی و صفات اللّهی ببینیم، ناخودآگاه به حضرت حجّت(روحی له الفداء) هم سجده میکنیم. حالا این چیست؟! من نمیفهمم و درک نمیکنم.
پس این که فرمودند: افضل ایمان، این است که بدانی هر جا که تو هستی، خدا با توست « أنْ تَعلمَ أنّ اللّه َ معکَ حَیثُ ما کُنتَ»؛ همین است. البته مرحله اوّلش همین است که اگر کسی واقعاً درک کند که خدا با اوست و نه در خلوت و نه در جلوت، تنها نیست؛ ولو لحظهای گناه نمیکند. چون به تعبیر امام راحل، عالم را در محضر پروردگار عالم میبیند و در محضر پروردگار عالم، معصیت نمیکند و دیگر خلوت و جلوت برایش ندارد که بگوییم مثلاً اینجا هیچکس نمیبیند، بلکه او همه جا با خداست.
بعد مرحله اعلی که ملاک از افضل است، این است که تجلّیگاه اسماء و صفات خدا ولو نازلهاش میشود. بارها عرض کردم: اسماء و صفات خدا بما هی صفات، در خود خداست و اینها دیگر نازله است، چون ما نمیتوانیم درک کنیم. کما این که کلام خدا هم نازل است و گفتیم: خدا باید ردیف داشته باشد، تا کلام بما هو کلام معنا پیدا کند، در حالی که خدا ردیف ندارد و احد است، لذا کلامش، نازل است، ولو برای انبیائش؛ چون همه مخلوق هستند.
حبّ و بغض برای خدا، نشان از برترین ایمان است
لذا افضل ایمان، این است که انسان واقعاً بداند هر جا که هست، خدا با اوست « أنْ تَعلمَ أنّ اللّه َ معکَ حَیثُ ما کُنتَ». حالا معلوم است، آن که اینطور شد است، دیگر همه چیز او، الهی میشود، حبّش، خدایی میشود؛ بغضش، خدایی میشود؛ میرسد به این که دوست و دلسوز خلق میشود. پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «أفضلُ الإیمانِ أنْ تُحِبَّ للّه ِ ، و تُبْغِضَ للّه ِ ، و تُعْمِلَ لِسانَکَ فی ذِکرِ اللّه ِ عزّ و جلّ ، و أنْ تُحِبَّ للنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ ، و تَکْرَهَ لَهُم ما تَکْرَهُ لِنَفْسِکَ ، و أنْ تَقولَ خَیرا أو تَصمُتَ»[3] برترین ایمان، این است که اوّلاً خدا را دوست داشته باشی و بعد هم، فقط برای خدا دوست بداری و برای خدا هم بغض داشته باشی.
پس معلوم میشود مؤمن و متخلّق به اخلاق الهی - که خود حضرت در جایی دیگر فرمودند: «أفضلُ الإیمانِ خُلقٌ حَسَنٌ»[4] - که اخلاق نیک دارد، اینطور نیست که فقط یک جنبه داشته باشد و بگوییم: این آقا خیلی مهربان است و همه را دوست دارد. بلکه یک طرف دیگر هم هست و آن این که برای خدا از بعضیها هم بدش میآید و بغض دارد. همانطوری که پیامبر بود، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم»[5]. یعنی آن که برای خدا هست، همه صفات در اوست.
تصوّر غضبیّه و یا تصوّر رحمتیّه برای امیرالمؤمنین(ص) هر دو غلط است
یک نکتهای بگویم، خیلی جالب و عالی است. خدا آن مرد الهی و عظیمالشأن، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان میفرمودند:تصوّر بعضی برای امیرالمؤمنین، علیبنابیطالب(صلوات اللّه و سلامه علیه)، تصوّر غضبیّه است و تصوّر بعضی دیگر، تصوّر رحمتیّه است که هر دو غلط است! بعد میفرمودند: تصوّر برای امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، این است: امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام)، عین خُلق خدا و اخلاق الهی است. «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه»[6] هم همین است. لذا امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) عین خلق و خوی الهی است؛ چون میداند کجا غضب کند، کجا رأفت داشته باشد و ... .
کار ابیعبدالله(ع) در میدان جنگ، عین اخلاق است
بعد ایشان میفرمودند: آن کسی که غضب برای خدا را اخلاق نداند، معلوم است معنای اخلاق الهی را نفهمیده است. کار ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) در میدان جنگ، عین اخلاق است. کار اصحاب ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) عین اخلاق است. نکند یک موقعی طوری در ذهن ما جا بیاندازند که متخلّق به اخلاق الهی این است که مثلاً فقط سر به زیر است و برود و بیاید و با کسی هم کاری نداشته باشد. این، غلط است. چون طبق فرمایش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، افضل ایمان، حبّ و بغض داشتن برای خداست.
حضرت در ادامه میفرمایند:«و تُعْمِلَ لِسانَکَ فی ذِکرِ اللّه ِ عزّ و جلّ » زبانت را در ذکر خدا به کار گیری. یعنی فقط به یاد خدا باشی و فقط حرف خدا را بزنی. ذکر خدا فقط این نیست که «سبحان اللّه و الحمدللّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر» بگویم، ذکر خدا این نیست که «لا حول و الّا قوّة الا باللّه» بگویم، ذکر خدا این نیست که صلوات بر محمّد و آلش بفرستم که اگر اینها بخواهد حقیقت ذکر باشد، باید از قلب به لسان جاری شود و إلّا این لسانی، خیلی مهم نیست. گرچه اثر دارد و آرام آرام بر روی قلب هم اثر میگذارد، ولی ذکر پروردگار عالم، این است: ببینیم خدا چه میخواهد، همان حرف خدا را بزنیم. « ذِکر اللّه » یعنی حرف خدا زدن. لذا هر جا حرف خدا را زدی، داری ذکر خدا را میگویی.هر جا حرف غیر خدا باشد، ذکر خدا نیست.
آیتالله العظمی بهجت، آن بهجتالقلوب میفرمودند: در نجف، حجره ما روبهروی حجره آقای مظفّر (آیتالله آشیخ محمّدرضا مظفّر(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که منطق مظفّر را نوشت)، بود و ما با هم همدوره بودیم. در آن زمان میگفتند: ایشان دارند یک جزوهای مینویسند که بعد اصلاً کتاب منطق شد که در علم منطق، معروف است. ایشان میفرمودند: من در همان زمان که میگفتند ایشان دارند جزوهای مینویسند، در عالم رؤیا، در خواب دیدم که هم ایشان و هم من در حیاط بودیم. دیدم ایشان مدام دارد در یک دفتری با خط خوش،«الله» مینویسد. بعداً متوجّه شدم که حتّی اگر اصول فقه و یا هر چیز دیگری را برای خدا بنویسی، ذکر خدا میشود.
امّا امام راحل در درس اخلاق خود در سال 1340 تعریف میکردند: یکی از آقایان کتابی راجع به ردّ شیطان و وساوس شیطان نوشته بود. شیطان به خوابش آمد و گفت: فلانی! این را هم خودم به تو گفتم نوشتی که مطرح بشوی. بعد از آن، او هم کتاب را پاره کرد. لذا اگر در کتاب، اسم خدا و مطالب الهی هم باشد، امّا برای خدا نباشد، شیطانی میشود. ولی اگر کتاب ولو به صورت ظاهر صرفاً مسائل علمی باشد، امّا اگر برای خدا باشد، «الله، الله، الله ...»میشود! پس «و تُعْمِلَ لِسانَکَ فی ذِکرِ اللّه ِ عزّ و جلّ» همین است. اگر یاد خدا را به لسانت عمل کنی، یعنی هر جا میروی، با لسانت، یاد خدا را زنده کنی، دارای برترین ایمان هستی.
لذا بعضی اینگونه هستند و اصلاً هر جا که باشند، با وجودشان انسان یاد خدا میافتد. به چهره آنها نگاه میکند، یاد خدا میافتد. انسان با آنها هست، یاد خدا میافتد. حرف میزنند، انسان یاد خدا میافتد.امّا بعضی نعوذبالله هر جا که میروند، شیطانی هستند. با دیدن چهرهشان، انسان به یاد گناه میافتد. حرف که میزنند، نعوذبالله انسان را دعوت به گناه میکنند و حرفهای رکیک و زشت بر زبان جاری میکنند. وقتی جوان در کنارشان مینشیند، مطالبی تعریف میکنند که او را به شهوات جنسی میکشانند.
امّا بعضی را تا نگاه میکنی، چهره الهی میبینی و به یاد خدا میافتی. لذا منظور این است که یکی از موارد برترین ایمان، این است که زبانت را در ذکر خدا به کار بگیری. ذکر خدا؛ یعنی حرف که میزنی، مردم به یاد خدا بیافتند و مردم را به سمت پروردگار عالم دعوت کنی.تفسیر اولیاء خدا از «آنچه برای خود دوست داری، برای دیگران هم دوست بدار». «و أنْ تُحِبَّ للنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ » هر چه برای خودت میخواهی، برای مردم بخواهی. همین است دیگر، دلسوز امّت است. وقتی ما این حرف را میزنیم که آنچه برای خودت دوست داری، برای دیگران هم دوست داشته باش؛ معمولاً در ذهن امثال من این است که مثلاً اگر رزقت اینطور است، بخواه دیگران هم اینطور باشند، ولی اصل و اساس چیز دیگری است، اصل و اساس این است: مؤمن دوست دارد به خدا برسد و دوست دارد مردم هم به خدا برسند.
من معمولاً یک مثال میزنم که باز هم عرض میکنم، میگویم: یک موقع شما یک کسی را دوست داری و به او عشق میورزی، بعد فرض بگیریم به یک جای زیارتی و چنین و چنان رفتی، آنوقت میگویی: فلانی! جایت خالی بود، در همه جا به یادت بودم و ...، اصلاً نمیشود یک بار باید با هم برویم.حالا مثلاً حالت مادیاش را هم بگویم، عیبی ندارد، در مثال مناقشه نیست، یک کسی هم مثلاً به دشت و آبشاری در جنگل و ... رفته، میگوید: جایت خالی بود، خیلی زیبا بود، در آنجا خیلی تو را یاد کردم، اصلاً نمیشود یکبار باید با هم برویم، تو نمیدانی چیست، باید برویم تا ببینی چیست.
یعنی کسی را دوست داری، مدام میگویی: باید با هم برویم. حالا مؤمن وقتی در مقام افضل ایمان قرار گرفت، میخواهد مردم را به سمت پروردگار عالم ببرد و اصلاً این، خصوصیّت مؤمن است. چون خودش چشیده، دوست دارد بقیّه هم بچشند. نمونه اش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است. پیامبر عظیمالشّأن، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از بس شدّت حبّ به امّت دارد، مدام میگوید: چرا اینها ایمان نمیآورند؟! تا جایی که خدا فرمود: «لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یَکُونُوا مُؤْمِنین»[7]، حبیب من! بس است دیگر، خودت را داری به هلاکت میرسانی که چرا اینها ایمان نمیآورند. چرا اینگونه است؟ چون ایشان چشیده بودند و مدام میخواهند به زور هم که شده، یک عدّه را بکشانند و به آنها میگفتند: بیایید و ببینید چه خبر است!
چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، منافقین را افشا نمیکردند؟ چون از بس رأفت و رحمت نسبت به امّت داشتند، امید داشتند که یک روز برگردند. «رحمة للعالمین» بودند. عزیز دلم! حال خوش انبیاء و اولیاء این است که چون خودشان در آن مقام اتّصال هستند، میخواهند دیگران را هم متّصل کنند.برای همین جدّاً گاهی میسوزند که چرا یک عدّه نمیآیند؟!
این قضیّه را هم عرض کنم که خیلی عجیب است، این را به عنوان کد به ذهن مبارکتتان بسپارید: اصلاً میدانید این «أنا طبیبٌ دوّار» یعنی چه؟! چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند:من طبیب دورهگرد هستم؟ میدانید معمولاً طبیب در جایی مطب دارد و مریضها به سراغ او میآیند، امّا حضرت فرمودند: «أنا طبیبٌ دوّار»! اولیاء خدا، خصّیصین حضرت حقّ و مردان الهی بیان میکنند: «أنا طبیبٌ دوّار» یعنی اینقدر دلش میسوزد، میگوید:تو خودت در مریضی هستی و حواست نیست. آخر یک موقع کسی خودش مریض است، میفهمد و سراغ طبیب میرود، امّا یک موقع کسی مریض است، ولی خودش متوجّه نیست که مریض است.لذا میگوید: عزیزم! تو متّصل به پروردگار عالم نیستی، مریضی و باید بیایی من تو را به آن شفاگاه و جایگاه شفای حقیقی ببرم و اتّصال پروردگار عالم را برای تو درست کنم. برای همین میفرمایند: «أنا طبیبٌ دوّار».
لذا اینقدر دلسوزند که به زور هم که شده، میخواهند مردم را ببرند و با خدا آشتی بدهند. شاید کسی بگوید: مگر نفرمود: «لا إِکْراهَ فِی الدِّین»[8]، امّا آنها میگویند: تو خودت متوجّه نیستی، با من بیا، وقتی بچشی، بعد میفهمی. لذا اولیاء خدا اینطور هستند و اگر زمینه ببینند، دست برنمیدارند.
خدا مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. بنده قبلاً هم عرض کردم و الآن دیگر مختصرش را میگویم: وقتی کارگرها با ظرفی (آن زمان ظروف یک بار مصرف نبود و قابلمه میآوردند که غذا ببرند)، به مغازه ایشان میآمدند که برای اوستای خود غذا ببرند، مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) میدانست که بالاخره بعضی از این صاحبکارهایشان، آدمهای منصفی نیستند و خودشان میخوردند و به کارگر نمیدهند؛ برای این که اینها یک موقع در بین راه ناخنکی به غذا نزنند، همین که این کارگر وارد میشد، اوّل همه یک لقمه کوچک از کباب، در دهان این بچّه میگذاشت. این رسم مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بود.
آنوقت آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) این زمینه را در او دیدند، خود ایشان درب مغازه مرحوم چلویی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)رفتند. بعد هم او را تا آن اوج بردند. لذا تا زمینهای ببینند، میکشند. پس منظور از «و أنْ تُحِبَّ للنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ » همین است که مؤمن دوست دارد دیگران هم به خدا برسند، نه این که مثلاً حالا شما دوست داری خانهات فلان جا باشد، این را برای دیگری هم بخواهی، البته اینها هم خوب است امّا منظور، چیز دیگری است. حضرت در ادامه میفرمایند:«و تَکْرَهَ لَهُم ما تَکْرَهُ لِنَفْسِکَ» از آن چیزی که برای خودش کراهت دارد، برای دیگران هم بدش بیاید.
اوّل چیزی که مؤمن کراهت دارد، این است که هدایت را گم نکنند. از ضلالت و گمراهی بدش میآید، پس برای دیگران هم همین حالت را دارد. اجازه نمیدهد دیگران به گمراهی بیفتند و برای همین مؤمن، سینه خودش را سپر قرار میدهد.
مؤمن یا خیر میگوید، یا سکوت میکند
از دیگر خصوصیّات مؤمن حقیقی، این است که حضرت میفرمایند: «و أنْ تَقولَ خَیرا أو تَصمُتَ» مؤمن حقیقی که متخلّق به اخلاق الهی است «أفضلُ الإیمانِ خُلقٌ حَسَنٌ»؛ خصوصیّتش این است: اگر لب به سخن گشود، معلوم است خیر است و اصلاً شرّ در آن نیست و إلّا سکوت است.
لذا مؤمن در دو حال است: 1. حرف میزند که هر چه حرف میزند خیر است؛ تشر میزند خیر است، غضب میکند خیر است و ... مومن این است! 2. حال دوم، سکوت است. پس به هر حال شما از مؤمن شرّ نمیبینی، یا حرف میزند که خیر است و یا این که سکوت میکند. این حال مؤمن است. پس مؤمنین حقیقی که افضل ایمان را دارند، این خصایص و حالات در وجود آنها هست و وجود آنها به این مسائل درخشندگی دارد.
حال، چرا مؤمنین اینطورند؟ یعنی چه شده که مؤمن اینطور است؟! وجود مقدّس پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) میفرمایند: برای این که ایمان در ده چیز است که مؤمن اینها را دارد و برای همین افضل ایمان پیدا میکنند. «الْإِیمَانُفِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ»[9] اوّلین مورد، معرفت است. مؤمن اوّل در مقام شناخت، در اوج است؛ یعنی معرفت دارد؛ چون بدون معرفت، هیچ کس به جایی نمیرسد و همه مطالب هم در این باب معرفت است. اینقدر اولیاء خدا در این باب معرفت مطالب بیان کردند که عجیب است.
روایتی که آیتالله شاهآبادی را به گریه انداخت
وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) مطلبی بیان میفرمایند که خیلی عالی است، امّا قسمت دوم آن به شدّت اولیاء خدا را ترسانده است. خدا آیتالله حق شناس(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان میفرمودند: یک موقعی آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی الله مقامه الشّریف) این روایت را خواندند.به گریه افتادند و فرمودند: از قسمت دوم آن باید به شدّت بترسیم! آن روایت، این است که حضرت میفرمایند: «وَ اللَّهُ وَلِیُ مَنْ عَرَفَهُ» [10] خدا دوست کسی است که او را بشناسد. معلوم است کسی که خدا را بشناسد، خدا دوستش دارد و رفیقش میشود. طوری هم رفیقش میشود که هر چه که میبیند، نور است. همان که میفرماید: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»[11].
بعضی از عزیزان که بزرگانی مانند آن کنز خفیّ الهی، آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) و دیگر اولیاء خدا را دیدند، میدانند حالات آنها چه حالاتی بود. آنها آینده را مثل کف دستشان میدیدند. « یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»، همه چیز برایشان نور بود و آینده هم همانطور، برایشان روشن بود. همه چیز برایشان مکشوف بود، کأنّ الآن دارند میبینند. آینده را میدیدند، مثل این که همین الآن را دارند میبینند و این حال را داشتند - البته کسانی که این مطالب را نمیفهمند، بعضی مواقع که ما نکاتی را از اولیاء خدا عرض میکنیم، إنقلت میآورند و به تمسخر میکشند. اینها نمیفهمند و وقتی نمیفهمند، نمیتوانیم برایشان کاری کنیم. وقتی کسی در ظلمات است، هر کاری کنی، نمیفهمد.
لذا حضرت میفرمایند: «وَ اللَّهُ وَلِیُ مَنْ عَرَفَهُ»، خدا، دوست آن کسی است که او را بشناسد. وقتی انسان با کسی دوست شد، همه چیز خود را به دوستش میگوید «الصّدیق یقول قوله بالصّدیقه». خدا هم برای دوستش راهها را باز میکند و او را از ظلمات به نور میبرد،« یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»طوری که آینده را هم میبیند. حالا این قسمتی که اولیاء خدا را ترسانده و آیتالله العظمی شاهآبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را به گریه انداخته، این است که حضرت میفرمایند: « وَ عَدُوُّ مَنْ تَکَلَّفَهُ» خدا، دشمن آن کسی است که لاف خداشناسی بزند! برای همین است که اولیاء خدا اینقدر به بحث معرفت و خداشناسی میپردازند.
اگر مردم ارزش معرفت خدا را میدانستند...
عرض کردیم که حضرت فرمودند: ایمان در ده چیز است و اوّلی معرفت است «الْإِیمَانُ فِی عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ». خود حضرت صادق القول و الفعل(علیه الصّلوة و السّلام) این معرفت را توضیح میدهند و میفرمایند: «لَو یَعلَمُ النّاسُ ما فی فَضلِ مَعرِفةِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ما مَدُّوا أعیُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّه ُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَیاةِ الدّنیا و نَعیمِها» اگر مردم میدانستند معرفت و شناخت پروردگار عالم، چه ارزشی دارد؛ چشمانشان را از آن چه که در دنیا برای مردم تعیین شده (زرق و برق زندگی دنیا) و نعمتهاى آن که خداوند، دشمنان را از آنها بهرهمند ساخته است، میپوشاندند.
یک معنی دیگرش این است که با مردم هستند، امّا تو گویی با مردم نیستند. یکی از آقایان که از شیعیان یمن بود، حرف بسیار زیبایی زد، گفت: بین سعود الفیصل، وزیر امور خارجه عربستان که بعضی اوقات کارهایی میکند، با حاج قاسم دو فرق است: او سه ساعت بیدار است و مدام در مستی و بستر و ... است، امّا حاج قاسم فقط سه ساعت خواب است و مدام بیدار و در تلاش است. او زرق و برق دنیا چشمش را گرفته، ولی این اصلاً زرق و برق دنیا برایش مهم نیست. مؤمن این است.
مؤمن، از زرق و برق دنیا که خداوند دشمنان را از آنها بهرهمند کرده، چشم میپوشد، «ما مَدُّوا أعیُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّه ُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَیاةِ الدّنیا و نَعیمِها». لذا میتوان گفت: دشمن خدا، کسی است که زرق و برق دنیا، او را ببرد. وقتی میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[12]، « عَرَفَ رَبَّه» به این است که واقعاً بداند. « و کانَت دُنیاهُم أقَلَّ عِندَهُم مِمّا یَطَؤونَهُ بِأرجُلِهِم » این که بدانند خداوند به ظاهر این دشمنان را از اینها بهرهمند کرده، امّا اینها چشم که نمیدوزند هیچ، دنیاى آنان در نظرشان کمتر از خاک زیر پایشان است.
«و لَنَعِموا بِمَعرِفةِ اللّه ِ جَلَّ و عزَّ » اینها به یک نعمتی رسیدند که آنها نرسیدند. جلوات دنیا آنها را گرفته، امّا مؤمن حقیقی، معرفتالله وجودش را گرفته، فلذا اصلاً به اینها کاری ندارد. «و تَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم یَزَلْ فی رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِیاءِ اللّه ِ» اینها لذّتهایی میبرند که آنها نمیبرند و آن لذّت این است که اینها با اولیاء خدا هستند.
سر حضور مداوم آیتالله بهجت در جلسات روضه عمومی
یک نکته بگویم، آیتالله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در تابستان به مشهد میرفتند، یک موقع حالشان خوب نبود، امّا جلسه روضه و ... که میگذاشتند، آقا مینشستند و مردم و جوانان ایشان را میدیدند. چون در کبر سن بودند و حالشان خیلی مناسب نبود، یک مواقعی به حالت چرت میرفتند. یکی از آقایان به بنده بیان کردند: من به آقای محفوظی گفتم: آقا را اذیّت نکنید. اینقدر میآیند اینجا مینشینند، خسته میشوند. ایشان گفت: خود آقا دوست دارند.
بنده به ایشان گفتم: میدانید دلیلش چیست؟ امام زمان(روحی له الفداء) به آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند:برو، دم در بنشین، «اجلس فی الدهلیز» که مؤمنین ببینند. بعد گفتم: دلیلش این است: تفسیر آیتالله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از این «اجلس فی الدهلیز» که حضرت حجّت(روحی له الفداء) در آن توقیع به آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دادند، این بود: مردم وقتی میخواهند خدا را ببینند، چهره اولیاء خدا را ببینند. لذا فقط همین است که میخواهند بیایند، بنشینند، ببینند و لذّت ببرند و این دلالت بر ایمان است که این برایشان از هر جنّتی برتر است!
واقعاً انسان این را در جوانهای عزیز میدید که فقط میخواستند بیایند و مدام سرک بکشند و ببینند. مثل الآن که یک مواقعی امامالمسلمین جلساتی مانند پنج شب روضه ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) دارند. این جوانها به آنجا میآیند و مدام سرک میکشند که آقا را ببینند. لذّت این، از لذّت دنیا و مافیها در نزد اهل معرفتش، برتر است. روایت هم همین را میگوید، میفرماید: «و تَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم یَزَلْ فی رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِیاءِ اللّه ِ». لذّتی که مؤمن حقیقی از معرفت و شناخت پروردگار عالم میبرد، مانند این است که همواره در باغهاى بهشت با اولیاء و دوستان خدا باشد.
خصایص معرفتالله در وجود انسان
« إنَّ مَعرِفةَ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ اُنسٌ مِن کُلِّ وَحشَةٍ » آن کسی که معرفت پروردگار عالم را دارد، این شناخت و معرفت، مونس تنهایى اوست و در آنجایی که احساس وحشت میکند، انیس اوست. لذا معرفت پروردگار عالم، انسان را از تنهایی و وحشت دور میکند. «و صاحِبٌ مِن کُلِّ وَحدَةٍ » و این معرفت، یار و صاحب هر بىکس و تنهایی است. اصلاً مگر اهل معرفت، تنهایی دارند؟!اهل معرفت، تنهایی ندارند و همیشه خدا را دارند. آنها همیشه با پروردگار عالم و آقا جانمان، امام زمان(روحی له الفداء) هستند.
یک ولیّ خدایی(رحمة اللّه علیه) یک موقع به ما بیان فرمودند: من همیشه با آقا هستم. تعجّب کردم یعنی چه که ایشان میگویند: من همیشه با آقا هستم!فرمودند: اوّلاً آقا ما را میبینند و ما هم آقا را میبینیم. عرض کردم: آقا به همین عین بدنی میبینید؟ فرمودند: بله، به همین عین بدنی میبینم، منتها میبینیم آقا فلان جا هستند، دیگر مکان ندارند و ... ، ولی برای حضور وقتش نیست. برای حضور، آن موقعی که میفرمایند: بیا، ما میرویم. ایشان در ادامه فرمودند:آقا جان! آن کسی که معرفت حضرت و پروردگار عالم را بداند، میداند همیشه حضرت با اوست و نگاه حضرت به خودش را میبیند.
بعد فرمودند: من در آن قضیّه اوّل انقلاب (در آن زمان، اتّفاقی افتاده بود و جمعیّت زیادی در مسجدی جمع بودند، در هنگام خروج که غوغایی بود، پای ایشان به کفش کسی خورد و آن کفش کمی جابهجا شد. بعد ایشان آنقدر ایستادند و مراقب این کفش بودند که دیگر جابهجا نشود، تا این که صاحبش آمد و از او عذرخواهی کردند که حقّالنّاسی به گردنشان نباشد) آقا را دیدم که یک نگاهی به من کردند و خندیدند که انگار پایت را مواظبت نکردی. به همین خاطر بود که من ایستادم تا حلالیّت بطلبم.
«و نُورٌ مِن کُلِّ ظُلمَةٍ» مؤمن و آن که معرفتالله را به دست آورده، دیگر ظلمتی ندارد و این معرفت برای او روشنایى هر تاریکى است. این که میگویند عارف بالله، یعنی همین و خیلی چیز شاقّی نیست. البته از این لحاظ که به عمل است، مطلب شاقّی است، به عمل کار برآید، به سخنرانی نیست.لذا اولیاء خدا از این که فرمودند: « وَ عَدُوُّ مَنْ تَکَلَّفَهُ»، میترسند؛ پس ما هم مواظب باشیم که یک موقع لاف خداشناسی نزنیم، بلکه عمل کنیم. « و قُوَّةٌ مِن کُلِّ ضَعفٍ» مؤمن در مقام معرفت، هیچگاه ضعیف نیست. هر موقع یاد خدا بیافتد، در قوّت است. لذا معرفت بالله، نیروى هر ناتوانى است.
یک سؤال - البته نمیخواهم بحثم سیاسی شود، امّا چه کنم که همه به هم وصل است - : امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چرا اینقدر قوی بودند؟ امروز ببینید امامالمسلمین چقدر راحت حرفهای خود را میزنند و یک عدّه چقدر میترسند. آن بیچاره بدبخت، رئیس جمهور فرانسه پوزهاش را به زمین صهیونیستها میکشد و در مقابل آنها سر خم میکند تا اینطور و آن طور شود. امّا ببینید آقا امروز چطور راجع به رژیم جعلی صهیونیست حرف زدند، راحت فرمودند: دهان نحسِ نجسِ سگِ هار منطقه در رژیم صهیونیستى .... .لذا مؤمن ضعیف نیست، بلکه قوّت دارد. آقا به خصوص اخیراً دائم دارند رژیم صهیونیستی را خوار میکنند که مؤمن همین است.
« و شِفاءٌ مِن کُلِّ سُقمٍ» معرفت مؤمن، شفاى هر بیمارى است. یعنی در همان اوج بیماریها در شفاست. ریالای مجاهد برای من تعریف میکرد: من به حاج شیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - که در مشهد مدفون هستند - و خیلی مریض بودند، گفتم: آقا! شما با این همه مریضی، شکوه ندارید؟ ایشان فرمودند: مریضی؟!! مگر من مریض هم شدم؟!! بعد خندیدند و به سمت حضرت ثامنالحجج(علیه الصّلوة و السّلام)اشاره کردند و فرمودند: بروید از این آقایی که اینجا هستند، سؤال کنید، اینها برای من قند و عسل است. من مریضی متوجّه نمیشوم.
پس ببینید مؤمن تا کجا را میبیند و تا کدام اوج است که با این که در دنیا و بین ما است، امّا هیچ دلبستگی به آن ندارد. مثل این اوتاد الهی، مردان با خدا، اهل صفا و ... که در زندگی دنیا هستند امّا کأنَّ با ما نیستند. چقدر هم برای من وشما دعا میکنند. خدا گواه است، آیتالله خوشوقت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) که عزیز خدا و عزیز حجّت بود، دعایش فقط برای جوانها و مردم بود و یک دعا هم برای خودش نداشت. حتّی ایشان به بعضی از اوتاد و اولیاء هم میگفت: آقا! فقط برای مردم، دعا کنید. لذا ایشان اصلاً برای خودشان دعا نمیکردند. حتّی طواف هم که میکردند، برای مردم طواف میکردند. پس مردان با خدا با مردم اند ،امّا گویی با مردم هم نیستند.
خصوصیّات عارف بالله
لذا وجود مقدّس حضرت صادق القول والفعل(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: اگر مردم میدانستند که شناخت پروردگار عالم چه ارزشی دارد، به زرق وبرق زندگی دنیا و آن نعمت هایی که خداوند دشمنان را از آن بهرهمند ساخته، چشم نمی دوختند. آنها یک چیز دیگر دارند و آن این که عالم در ید قدرتشان است، لذا خدا گواه است، به جان آقا جانمان، روز به روز بالاتر میروند و روز به روز عالم در ید قدرت آنهاست. چیزهایی میبینند که عجیب است.
اصلا خصوصیّت عارف بالله این است که صددرصد دو روزش یکسان نیست. دیروز یک چیز بود، امروز چیز دیگری است و فردا یک طور دیگری. مدام بالا و بالاتر میرود و اصلا و ابداً دیگر توقّف ندارد. تا این که شما میبینید: ای بابا! من چند وقت پیش بهتر از ایشان بودم، حالا چطور او جلوتر از من زده است؟ آیا آنها دنیا را میخواهند؟ اصلاً دنیا بخواهند که چه شود؟! دنیا، در دستشان است، امّا به آن چشم نمیدوزند. دنیا در نظرشان کمتر از خاک زیر پایشان است.
واقعاً همینطور است. وقتی کسی میرود اوج میگیرد، بعد طیالأرض، طی الجو میشود و از اینجا بالا میرود و عالم برایش مثل یک دانه عدس میشود. مثل کسی که در هواپیما نشسته، وقتی بالا میرود، میبیند خانهها عین قوطی کبریت است. لذا گویی عالم برای آنها قوطی کبریت و خاک زیر پایشان است. به قدری از معرفت خدا متنعم میشدند، مثل کسی که همواره در باغهای بهشت با اولیاء خدا باشد. آخر ببینید بهشت تنها به درد نمیخورد. بهشت با حورالعین هم به درد نمیخورد. البته این را در دعاها هم داریم که بعضی میگویند: «و زوجنا من الحور العین» و ... . ولی اولیاء خدا از این مطالب بیشتر بالا میروند. بهشت فقط مال این است که اولیاء خدا بنشینند و با هم گپ بزنند. گپ اولیاء خدا گپ خوشمزهای است. بهشت برای یک عدّه بدون حوری خوب نیست، برای یک عدّه هم بدون ولیّ خدا خوب نیست.
چون شناخت خدا مونس هر تنهایی، یار هر بی کسی، روشنایی هر تاریکی، نیروی هر ناتوانی، شفای هر بیماری و ... است. حالا در جلسه آینده به درجات دیگر ایمان که اوّلین آن معرفت بود، اشاره خواهیم کرد. غوغاست، مؤمنی که متخلّق به اخلاق الهی میشود، دیگر در دنیا هست، ولی با دنیاییها نیست. راهنمای اهل دنیا هم هست امّا دیگر با آنها هم نیست و قلب، فکر و حرفش یک جای دیگر است. ولیّ خدایی فرمود: مرحوم زاهد، بالای منبر بود، یک دفعه ایشان فرمود: بله، هر چه که شما بگویید. من گریم گرفت. بعد پرسیدیم: آقا! کسی حرف زند که شما اینطور گفتید، قضیّه چه بود؟ گفت: هیچی نبود، مطلبی در ذهنم گذشت.
به آیتالله العظمی شاهآبادی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) این قضیّه را گفتند، ایشان فرمودند: یا خود حضرت بود، یا یکی از طرف حضرت بود (مثل شیخنا الاعظم، حضرت مفید(روحی له الفداء)) که میفرمودند: آقا! فلان جای جملهات را درست کن و ایشان هم گفتند: هر چه شما بگویید.
یعنی حرف هم که میزنند، مال خودشان نیست. اینها چه عالمی دارند! تفاوت عالم آنها با عالم ما این است. آنها در یک مقام معرفتی هستند که همه چیز در تسخیر آنهاست و مِن ناحیهالله هم همه چیز برایشان میآید. رزق که حتماً نباید خوردنی باشد. مگر شما نمیگویید: «اللّهمّ ارزقنی حجّ بیتک الحرام»؟ لذا حجّ، رزق است، کلام هم رزق است، کلام خدا برای اهل معرفت، اولیاء خدا و عارفبالله، رزق است. متخلّق به اخلاق الهی بشویم، از گناه دور بشویم، همه اینها درست میشود و میآید. اولیاء خدا رمزش را هم همین بیان کردند که گناه نکنیم. اگر گناه نکنیم، درست میشود.
این دیگر متعلّق به زید و عمرو و ... نیست. آن ولیّ خدا به بنده گفت: در جلسه بودیم، اوّل آیتالله دزفولی و آقایان داشتند راجع به مکاسب شیخ انصاری صحبت میکردند تا آقا (آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف)) بیایند. بعد از مدّتی آقا آمدند و دیدند اینها همه مشغول هستند. بعد متوجّه حاج شیخ رجبعلی خیّاط شدند و فرمودند:اتّفاقاً ایشان هم میتواند. یکدفعه ایشان برگشت و گفت: بله آقا! آشیخ انصاری در آنجا اینطوری گفته، شما سطر دوم آن را ببینید. اینها تعجّب کردند که چطور با اشاره دست آقا، او اینچنین مسلّط شد.
خدایا! ما را آدم کن ، انسان بنده خدا بشود و گناه نکند، همه چیز درست میشود و در دستش میاد. خدا گواه است این اولیاء خدا یک چیزهایی میگفتند که بعضی مواقع باید این دهان بسته باشد. امّا ما از این اعاظم و بزرگان، چیزهایی دیدیم که الآن متحیّر هستیم. بحث ائمه معصومین که جداست، ما از این اولیاء خدا هم مطالب بسیاری دیدیم که راهش فقط همین است که گناه نکنیم.
لذا این کلید واژه و به تعبیری شاه کلید، همین است که گناه نکنیم. چهل روز و یا یک صده گناه نکنیم، ببینیم چه خبر میشود. یه صده هر شب با آقا جانمان، امام زمان(روحی له الفداء) حرف بزنیم، ببینیم چه غوغایی میشود که گفتیم: هر شب، هرشب، هرشب، با آقایمان حرف بزنیم، یابنالحسن! من این مطلب را بارها عرض کردم و تا زندهام هم میگویم: هر شب قبل از خواب با آقا جان حرف بزنید، آن موقعی که مسواک زدی و به تعبیری دیگر میخواهی بخوابی، با آقا جان حرف بزن، ببین چی میبینی؟ یک سال نشده یک چیزهایی متوجّه می شوی!
خودمانی با آقا جان بگو: من بدبختم ، گناه کردم، چه کنم؟ شما ایشالا چه زمانی میآیی و دستمو میگیری؟ لذا دقایقی با آقا حرف بزن، ببین چه مرحمتی میکند. «السلام علیک یا مولای یا صاحب الزّمان». امروزم هفتم ابیعبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) و شهدای کربلا بوده، آقا جانمان چقدر قلبش در درد است! یابنالحسن! آقا جان! آجرک الله، آجرک الله فی مصیبة جدّک الحسین.
[1]. نهج الفصاحه، ص: 229
[2]. بقره/ 34
[3]. کنز العمّال : ٦٧ .
[4]. کنز العمّال : ٧٥ .
[5]. فتح/ 29
[6]. بحار الأنوار، ج: 58، ص:129
[7]. شعراء/ 3
[8]. بقره/ 256
[9]. بحار الأنوار، ج: 66، ص:175
[10]. تحف العقول، ص: 356
[11]. بقره/ 257
[12]. مصباح الشریعه، ص: 13
انتهای پیام/