شهادت آیت الله مفتح و طلیعه وحدت حوزه و دانشگاه


شهادت آیت الله مفتح و طلیعه وحدت حوزه و دانشگاه

خبرگزاری تسنیم: امروز هیچ کس انتظار یک دانشگاه خلق الساعه‌ى صد در صد اسلامى را ندارد، اما همه انتظار دارند که جهت حرکت، به سوى ایجاد یک دانشگاه صد در صد اسلامى باشد. این منظور حاصل نخواهد آمد مگر با وحدت عمیق و عملى حوزه و دانشگاه و روحانى و دانشجو.

 به گزارش خبرگزاری تسنیم، عناوین این ویژه نامه به شرح ذیل است:

وحدت حوزه و دانشگاه در کلام مقام معظم رهبری
ثمره ی وحدت حوزه و دانشگاه
زندگینامه شهید آیت الله دکتر مفتح
شهید مفتح اسوه وحدت حوزه و دانشگاه
وحدت حوزه و دانشگاه
وحدت حوزه و دانشگاه؛ چیستی، موانع، دستاوردها و راهکارها
وحدت حوزه و دانشگاه، عوامل و آثار آن
حوزه و دانشگاه، چالشهای وحدت
وحدت حوزه و دانشگاه جوهره اصلی انقلاب
مبارزات سیاسی- فرهنگی شهید مفتح
وحدت حوزه و دانشگاه منشأ تمام سعادتها
پیوند حوزه و دانشگاه و نظریه پردازی
همدلی حوزه و دانشگاه، ضرورت توسعه علمی

 

وحدت حوزه و دانشگاه در کلام مقام معظم رهبری
مقام معظم رهبری : مسأله‌ى وحدت حوزه و دانشگاه به اعتقاد من یکى از اساسى‌ترین و پیچیده‌ترین و عمیق‌ترین مسائل انقلاب است.
بخش‌هایی از بیانات معظم‌له به مناسبت 27 آذر، روز وحدت حوزه و دانشگاه به این شرح است:
وحدت حوزه و دانشگاه، یعنی: وحدت در اهداف کلى، وحدت در کامل ساختن این ملت و این کشور و حرکت با یکدیگر و عبور در دو خط موازى، بدون اصطکاک با هم؛ یعنى هر دو، کار خودشان را بکنند؛ اما براى یک هدف و آن هدف، ساختن و کامل کردن ملت و کشور ایران است. این‌طور باید حرکت کرد.
وحدت حوزه و دانشگاه، یعنى وحدت در هدف. هدف این است که همه به سمت ایجاد یک جامعه‌ى اسلامى پیشرفته‌ى مستقل، جامعه‌ى امام، جامعه‌ى پیشاهنگ، جامعه‌ى الگو، ملت شاهد - ملتى که مردم دنیا با نگاه به او جرأت پیدا کنند، تا فکر تحول را در ذهن خودشان بگذرانند و در عملشان پیاده کنند - حرکت نمایند.
وحدت حوزه و دانشگاه عبارت از این است که ما این دو کانون علمى، این دو مرکز تعلیم و تعلم را از لحاظ اخلاق حاکم بر آنها، از لحاظ سیستم و سازماندهى حاکم بر آنها، و از لحاظ برخى از محتواها به هم نزدیک کنیم.
امروز هیچ کس انتظار یک دانشگاه خلق الساعه‌ى صد در صد اسلامى را ندارد، اما همه انتظار دارند که جهت حرکت، به سوى ایجاد یک دانشگاه صد در صد اسلامى باشد. این منظور حاصل نخواهد آمد مگر با وحدت عمیق و عملى حوزه و دانشگاه و روحانى و دانشجو و این یک ضرورت و نیاز انقلابى است.
یکى از عزیزترین دستاوردهاى انقلاب اسلامى این بود که دو بخش عظیم فرهنگى که سالها تلاش شده بود از هم دور باشند [ - حوزه و دانشگاه - ]... با هم متّحد شدند.
در کشور ما، هزار سال علم و دین در کنار یکدیگر بودند. علما و پزشکان ومنجمان و ریاضیدانهاى بزرگ تاریخ ما - آن کسانى که امروز نامشان و اکتشافاتشان هنوز در دنیا مطرح است - جزو علماى باللّه و صاحبان دین و متفکران دینى بودند. ابن سینایى که هنوز کتاب طب او در دنیا به عنوان یک کتاب زنده‏ى علمى مطرح است و در شؤون مختلف به عنوان یک چهره‏ى برجسته‏ى تاریخ بشر، در همه‏ى صحنه‏هاى علمى دنیا در این هزار سال مطرح بوده و هنوز هم مطرح است و بعضى کارها در تاریخچه‏ى علم به نام او ثبت شده، یک عالم دینى هم بوده است. محمّدبن زکریاى رازى و ابوریحان‏بیرونى و دیگر علما و دانشمندان و متفکران و مکتشفان و مخترعان دنیاى اسلام نیز همین‏طور بوده‏اند. این، وضع کشور ما و دنیاى اسلام بود.
تا وقتى‏که دین حاکم بود و صحنه‏ى زندگى مردم، از دین و نفوذ معنوى آن بکلى‏خالى نشده بود، وضع این‏گونه بود. از وقتى که اروپاییها و غربیها و سیاستمداران صهیونیست و متفکرانى که براى نابودى دنیاى اسلام نقشه مى‏کشیدند، دانش را همراه با سیاست وارد کشور ما کردند، علم را از دین جدا نمودند و نتیجتا رشته‏ى دین، یک رشته‏ى خالى از علم شد و رشته‏ى علم، یک رشته‏ى خالى از دین گشت.
در حوزه‏هاى علمى، دروس علم با پیشرفتهاى جدید راه داده نشد. دنبال این باید گشت که چرا در دهه‏هاى این قرن و قرن گذشته، فراگرفتن دانشهاى غیردینى -همین علوم رایج که قبل از آن در حوزه‏ها تعلیم و تعلم مى‏شد - در حوزه‏ها نیامد و چرا علما که خود متفکران و ورّاث و صاحبان همین علوم در دوره‏هاى گذشته بودند، آنها را طرد کردند؟ دو مؤثر و عامل وجود داشت و هر دو مربوط مى‏شد به این که غربیها متصدى و صاحب علم و دانش طبیعى در محیط عالَم شده بودند. این دو مؤثر، یکى این بود که علماى دین، علمى را که به وسیله‏ى دشمنان دین و کفار مى‏خواست ترویج بشود، با چشم بدبینى نگاه و طرد مى‏کردند. عامل دوم این بود که همان دشمنان و همان کفار، حاضر نبودند علم را که در اختیار آنها بود، به داخل حوزه‏هاى علمیه - که مرکز دین بود - راه و نفوذ بدهند. هر دو از یکدیگر گریزان و با یکدیگر دشمن بودند و علت اصلى هم این بود که در همه جاى عالم و از جمله در کشورهاى اسلامى، علم در دست سیاستهاى ضد دین یک ابزار بود.
قرن نوزدهم، قرن طرد دین از صحنه‏ى زندگى‏
قرن نوزدهم که اوج تحقیقات علمى در عالم غرب مى‏باشد، عبارت از قرن جدایى از دین و طرد دین از صحنه‏ى زندگى است. این تفکر، در کشور ما هم اثر گذاشت و پایه‏ى اصلى دانشگاه ما بر مبناى غیر دینى گذاشته شد. علما از دانشگاه روگردان شدند و دانشگاه هم از علما و حوزه‏هاى علمیه روگردانیدند. این پدیده‏ى مرارتبار، هم در حوزه‏ى علمیه و هم در دانشگاهها سوء اثر گذاشت. در حوزه‏هاى علمیه سوء اثر گذاشت؛ زیرا علماى دین را صرفا به مسایل ذهنى دینى - ولاغیر - محدود و محصور کرد و آنها را از تحولات دنیاى خارج بى خبر نگهداشت. پیشرفتهاى علم از نظر آنها پوشیده ماند و روح تحول‏گرایى و ضرورت تحول در فقه اسلام و استنباط احکام دینى - که همواره در تحولات عظیم جهانى، چنین تحولى در استنباط دین و فقه اسلام وجود داشته است و فقه براى رفع نیاز جامعه، مستند به قرآن و سنت است - در حوزه‏ها از بین رفت. حوزه‏ها از واقعیت زندگى و حوادث دنیاى خارج و تحولات عظیمى که به وقوع مى‏پیوست، بى‏خبر ماندند و به یک سلسله مسایل فقهى و غالبا فرعى محدود شدند. مسایل اصلى فقه - مثل جهاد و تشکیل حکومت و اقتصاد جوامع اسلامى و خلاصه فقه حکومتى - منزوى و متروک و «نسیا منسیّا» شد و به مسایل فرعى و فرع الفرع و غالبا دور از حوادث و مسایل مهم زندگى، توجه بیشترى گردید. این، ضربه‏یى بود که به حوزه‏هاى علمیه وارد آمد و دست سیاستها هم از این استفاده کرد و با تبلیغات و روشهاى شیطنت‏آمیز، هر چه توانستند حوزه‏ها را از تحولات زندگى دورتر کردند.
دانشگاه ما در دست کسانى بود که از دین بهره‏یى نداشتند
و اما دانشگاه - که خشت اولش از حوزه‏ى علمیه و دین جدا نهاده شده بود - در مشت کسانى افتاد که نه از دین و نه از اخلاق اسلامى و نه از اخلاق سیاسى و نه از احساس وجدان یک شهروند نسبت به کشور و ملتشان بهره‏یى نداشتند. در طول هفتاد سال اخیر، به جز عده‏ى معدودى از قبیل امیرکبیر و بعدها هم چند نفرى که بسیار معدود بودند، بیشتر کسانى که زمام امور تحصیلات عالیه در این کشور به‏دست آنها بوده است و مسایل آموزش عالى به اراده و تدبیر آنها ارتباط پیدا مى‏کرده، بقیه کسانى بوده‏اند که منافع ملت ایران در مقابل منافع بیگانگان، براى آنها از هیچ رجحانى برخوردار نبود و بیشتر به فکر چیزهاى دیگرى بودند تا آینده‏ى این ملت و این کشور!
این تصادفى نیست که ملت ایران، با آن سابقه‏ى تاریخى علمى و با این استعداد درخشانى که دارد (همه‏ى کسانى که روى مسایل ملتها کار کرده‏اند و ما اطلاع داریم، درباره‏ى ملت ایران گفته‏اند که این ملت، داراى استعدادى بالاتر از متوسط استعدادهاى بشرى است) و با آن فرهنگ غنى عمیق اسلامى و با داشتن دانشمندان بسیار بزرگ در طول قرنهاى متوالى و با وجود شوق و علاقه‏ى طبیعى به آموختن و دانستن، در این دویست سال یا صد و پنجاه سالى که دنیا چهار نعل به سمت معلومات و دانش و قله‏هاى علم حرکت کرده، ایران و ملت ایران، جزو گروهها و ملتهاى عقب‏افتاده قرار گرفته است.
اگر این ملت را به حال خود هم وا مى‏گذاشتند، در علوم جلو مى‏افتاد و در بیشتر دانشهایى که در ابتدا از قلب و درون خودِ جوامع جوشیده و سر کشیده و شکفته است، پیشرفت مى‏کرد و پابه‏پاى دنیا پیش مى‏رفت و این قدر عقب نمى‏ماند.
قرون وسطى‏، دوران تاریکى اروپاییان و درخشش اسلام‏
بعد از آن که راه معلومات و علوم روز غربى در ایران باز شد، دستهاى خیانتکار و غافل، کارى کردند که این ملت عقب بماند و پیشرفت نکند. سالها و بلکه قرنهاى متمادى، ملت ما در اوج قله‏ى علم بود و در هیچ جاى دنیا در آن دوران، این قدر علوم درخشش نداشت. شما شنیده‏اید که قرون وسطى‏، قرون تاریکى و ظلمات است. امروز هم اروپاییها وقتى مى‏خواهند مردمى را تخطئه کنند، مى‏گویند اینها قرون وسطایى هستند! قرون وسطى‏، یعنى قرنهاى جهالت و ظلمات ملتهاى اروپایى. درست همزمان با این قرون، قرون درخشش دانش در ایران و کشورهاى اسلامى است. ابن‏سینا و ابوریحان بیرونى و محمّدبن زکریاى رازى و عمرخیام - منجم و ریاضیدان بزرگ - و بزرگترین ادبا و بزرگترین علماى ما در علوم طبیعى و بزرگترین ریاضیدانها و منجمان و پزشکهاى ما که امروز آثار علمى آنها در دنیا مطرح است، همزمان با قرون وسطى‏ زندگى مى‏کرده‏اند. بله، قرون وسطى‏، قرون ظلمات و تاریکى براى اروپاییهاست و قرون درخشش دانش براى ما مسلمانها مى‏باشد. اروپاییها، این حقیقت را کتمان مى‏کنند و مورخان غربى، آن را به زبان نمى‏آورند و ما هم عادت و باور کرده‏ایم!
جدایى دین از علم، علت عمده‏ى تنزل ما
ملتى با این سابقه‏ى درخشان تاریخى، در دوران ستم فراگیر حکومت پادشاهى در این کشور - و بدتر از همه در این دویست یا صد و پنجاه سال اخیر، یعنى اواخر قاجاریه و همه‏ى دوران پهلوى - از لحاظ پیشرفت علمى، در این حد از تنزل قرار گرفت. این، کارى است که انجام دادند و علت عمده‏ى این مسأله، جدایى دین از علم در کشور ما بود. علما و دانشمندان و محققان علوم طبیعى در کشور ما، از دین جدا ماندند و در نتیجه به درد مردم و کشور و ملتشان نخوردند. خوبترها و بهترینهایشان رفتند و براى بیگانگان مفید واقع شدند. عده‏یى هم در همین‏جا بودند و براى بیگانه‏ها کار کردند. روشنفکرانى که در همین دانشگاهها درس خواندند، همانها بودند که در طول حکومت پهلوى، اداره‏ى این کشور را به خائنانه‏ترین وجهى برعهده داشتند و به این ملت خیانت کردند. اینها، متخرجان همین دانشگاهها بودند و خدا رحم کرد که انقلاب اسلامى پدید آمد. آن نسلى که بتدریج از روشنفکران متأخر این جامعه فارغ‏التحصیل شده بودند و به سمت کارهاى سیاسى مى‏رفتند، به قدرى نسل‏بى‏ریشه و بى‏اعتقاد و بى‏پیوندى بودند که خدا مى‏داند اگر آنها بر سر کار مى‏آمدند، با این ملت و این کشور چه مى‏کردند. هست و نیست و بود و نبود این ملت را مى‏سوزاندند و از بین مى‏بردند! خدا را شکر که آنها مهلت پیدا نکردند و انقلاب اسلامى آمد و آن سلسله و طومار را درهم درید.
وحدت حوزه و دانشگاه، یعنى حرکت پابه‏پاى علم و دین‏
در نظام اسلامى، علم و دین پابه‏پا باید حرکت کند. وحدت حوزه و دانشگاه، یعنى این. وحدت حوزه و دانشگاه، معنایش این نیست که حتما بایستى تخصصهاى حوزه‏یى در دانشگاه و تخصصهاى دانشگاهى در حوزه دنبال بشود. نه، لزومى ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوشبین باشند و به هم کمک بکنند و با یکدیگر همکارى نمایند، دو شعبه از یک مؤسسه‏ى علم و دین هستند. مؤسسه‏ى علم و دین، یک مؤسسه است و علم و دین باهمند. این مؤسسه، دو شعبه دارد: یک شعبه، حوزه‏هاى علمیه و شعبه‏ى دیگر، دانشگاهها هستند؛ اما باید با هم مرتبط و خوشبین باشند، با هم کار کنند، از هم جدا نشوند و از یکدیگر استفاده کنند. علومى را که امروز حوزه‏هاى علمیه مى‏خواهند فرا بگیرند، دانشگاهیها به آنها تعلیم بدهند. دین و معرفت دینى را هم که دانشگاهیها احتیاج دارند، علماى حوزه به آنها تعلیم بدهند. سرّ حضور نمایندگان روحانى در دانشگاهها، همین است. چه قدر خوب است که این ارتباطها، برنامه‏ریزى و سازماندهى بشود. این، یکى از بهترین و طبیعیترین وحدتهاست.
مى‏دانید که در دوران اختناق و در آن هنگامى که دستگاه جبار براى جدا کردن روحانیون از تحصیلکرده‏ها، از تمام وسایل استفاده مى‏کرد، یک عده روحانىِ آگاه و عالم و عاقل و مصلحت بین و مصلحت شناس داشتیم که ارتباطشان را با دانشگاهها مستحکم کردند. بهترین جلسات سخنرانیهاى علمایى مثل مرحوم آیةاللّه مطهرى و امثال ایشان، در دانشگاهها بود و مرحوم دکتر مفتح (رضوان‏اللّه‏علیه) یکى از پُرکارترین و فعالترین این‏گونه روحانیون بود.
طلّاب و دانشجویان قدر یکدیگر را بدانند، با یکدیگر آشنا و مرتبط باشند، احساس بیگانگى نکنند، احساس خویشاوندى و برادرى را حفظ کنند و روحانیون در دانشگاهها عملا - قبل از قولا - کوشش کنند که نمونه‏هاى کامل عالم دین و طلبه‏ى علوم دینى را به طلاب و دانشجویان و دانشگاهیان ارایه بدهند و نشان دهند که هردو نسبت به یکدیگر، با حساسیت مثبت و با علاقه همکارى مى‏کنند. این، همکارى و وحدت حوزه و دانشگاه است. البته براى این کار، باید برنامه‏ریزى و سازماندهى بشود.
باید همکارى حوزه و دانشگاه را قدر بدانیم و ارج بگذاریم و آن را روزبه‏روز تقویت کنیم. این آرزو و تقاضاى من از همه کسانى است که در حوزه‏ها و دانشگاهها صاحب نفوذ و صاحب تأثیر و صاحب یک فکر و نظر هستند و حضورى دارند.
این دو قلمرو علم و روحانیت، باید نخست از هر آن چه با فرهنگ اصیل جامعه‌ى اسلامى ما بیگانه است، تطهیر و پاک شوند و نخستین گام در راه وحدت را از این‌جا بردارند.
امتیازات حوزه و دانشگاه باید تبادل شود: اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، زهد، احترام به سنت‌هاى اصیل و ارزشمند، از یک سو و توجه به واقعیات، دید باز و گسترده، وسعت بینش، نوگرایى مفید، نگرش سازنده و پویا و استفاده از روشهاى جدید و کارساز از سوى دیگر، مى‌تواند و باید که مکمل هم شوند.
این ترکیب (وحدت حوزه و دانشگاه)، ترکیبى است که اگر به درستى زوایاى معناى رمزى آن شناخته شود، هم براى کشور و آینده بسیار بابرکت است و هم براى دشمن و نیروهاى مهاجم مزاحم کینه‌ورز خارجى و ایادى داخلى آنها بسیار تلخ و گزنده و شکننده است. وحدت حوزه و دانشگاه یعنى روآوردن این دو به یکدیگر.
طی قرنهای گذشته استعمارگران برای بیگانه کردن نسل های رو به رشد کشورهای اسلامی از اسلام و خاموش کردن مساله ی ایمان و وجدان دینی در بین آحاد مردم اقدامات متعددی را انجام دادند. آنان در طراحی نقش‌های فتوحات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود به مانع عمده ای برخوردکردند و آن اعتقادات اسلامی ملت ها بود. زیرا اسلام مصداق کامل دینی بود که حقیقتاً با حمله و یورش همه جانبه و تجاوزکارانه ی دولتهای استعماری به مناطق مختلف دنیا بویژه مناطق اسلامی مبارزه می کرد. استعمارگران درشبه قاره هند، کشورهای عربی و ایران و هرجا که احساس و وجدان دینی در مردم بیداربود این حقیقت را تجربه کردند. لذا برای تثبیت و پیشبرد نقشه های خود درجهت ازبین بردن وجدان دینی و ایمان اسلامی در مردم برنامه ریزی کردند. جاذبه ی قهری علم وپیشرفتهای علمی که اروپا به آن دست یافته بود موجب شد تا جوانانی که برای تحصیل علم به اروپا و آمریکا رفتند هدف تبلیغات ضد اسلامی قرارگیرند. اولین پرورش یافته های غرب غالباً کسانی بودند که بخاطر ضعف نفس و فقدان تبلیغات مؤثر دینی نسبت به دین احساس بیگانگی و عناد می کردند. لذا دانشگاهها که مرکز پرورش انسانهای دانشمند براساس پیشرفتهای علمی روز بود بنیان آن بر بی اعتقادی و معارضه ی با دین گذاشته شد و در دانشگاهها نه تنها دین را ضعیف کردند بلکه به معارضه ی با آن پرداختند.
امام با آگاهی کامل نسبت به واقعیتهای تاریخی، راه حل مشکلات، بقاء استقلال و شعار نه شرقی و نه غربی در کشور را، در آمیخته شدن روشنفکران و تحصیلکردگان جدید، با دین و ایمان مذهبی و نیز آشناشدن روحانیون با پیشرفتهای علمی جهان و تجربه ی روشهای جدید ،می دانستند. شهید مفتح از جمله افرادی بود که توطئه استعمار در جدا نگاه داشتن دو قشر دانشگاهی و روحانی، از هم را با تمام وجود احساس کرده بود. وی در را تحقق بخشیدن به آرمان های بنیانگذار انقلاب اسلامی، ایجاد وحدت میان این دو قشر مهم جامعه را وجهه همت خود قرار داد. سخنرانی‌های ایشان در مسجد دانشگاه در ترغیب نسل روشنفکر و تحصیل کرده به اسلام اثر بسزایی داشت. به مناسبت مجاهدت ایشان در راه تحقق وحدت میان حوزه و دانشگاه، روز شهادت آیت الله مفتح روز وحدت حوزه و دانشگاه نامیده شد.

 

ثمره ی وحدت حوزه و دانشگاه
امروز دانشگاههای کشور به سوی بالا بردن سطح علم و دانش گامهای اساسی و مهمی را برداشته اند و توانسته اند بسیاری از علوم زیر بنیان را بومی سازی نمایند ولی باید توجه داشت، هوش و استعداد جوانان ایرانی از این پیشرفت ها بیشتر است و افق های روشنی را در فرا دید ما قرار می دهد. جوانان و فاضلان جوان حوزه نیز اقداماتی داشته اند و توانسته اند مبانی شیعه و اسلامی را در قالب های جدید و شیوا ارایه نمایند و مردم را از فیوضات رحمانی و علوم روحانی بهره مند سازند. ولی پیشرفت فن آوری از سویی و تشنه کامی مخاطبان از سویی دیگر می طلبد تلاش و کوشش را فراتر نماییم.
بر این مطالب افزون که بیداری اسلامی باعث گردیده بین این دو قشر پیوندی عمیق تر ایجاد گردد تا علوم و مبانی زلال دینی را بتوانیم با کمک فن آوری و تخصص دانشگاهیان به صورت گسترده در اختیار اندیشمندان جهان قرار دهیم.
اندیشمندان دانشگاه های جهان اسلام در اجلاس جهانی اساتید دانشگاه‌هاى جهان اسلام و بیدارى اسلامى‌ نیز بر این امر تأکید داشتند و رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی نیز بر این باور صحه گذاردند. ایشان در بخشی از رهنمودهایشان در جمع این نخبگان فرمودند:
باید کشورهای اسلامی از لحاظ علم و فن آوری پیشرفت کنند. غرب و آمریکا به برکت علم توانستند بر دنیا مسلط شوند؛ یکی از ابزارهایشان علم بود؛ ثروت را هم با علم به دست آوردند. البته مقداری از ثروت را هم با فریبگری و خباثت و سیاست به دست آوردند، اما علم هم مؤثر بود. باید علم پیدا کنید. علم که پیدا کردید، پنجه ی قوی پیدا خواهید کرد. اگر علم نداشته باشید، کسانی که دارای پنجه ی قوی هستند، دست شما را می پیچانند... چرا توقع و انتظار نداشته باشیم که تا سی سال دیگر دنیای اسلام بشود مرجع علمی دنیا، که همه برای مسایل علمی به کشورهای اسلامی مراجعه کنند؟ آینده ممکنی است؛ همت کنیم، تلاش کنیم. اینها همه اش به برکت اسلام و به برکت انقلاب پیش می آید.

زندگینامه شهید آیت الله دکتر مفتح
اشاره: شهید آیة الله دکتر مفتح در زمره عالمانی است که عمر شریف خویش را در راه احیای معارف اسلامی و نشر فرهنگ اهل بیت به کار گرفته و در سنگرهای گوناگون به ستیز با جهل و تباهی و ستم پرداخته اند. آن اسوه فضیلت برای آنکه دانشگاه را از تهاجم فرهنگی استعمار و علفهای هرز طاغوتی نجات دهد چشمه هایی از ارزشهای والای دینی را در این کانون اندیشه ، جاری ساخت و در عصری که نغمه جدایی دین از دانش ‍ سازگردیده بود و شب پرستان کوردل با تبلیغات نفاق افکنانه خویش بذر تنافر و ضدیت بین حوزه و دانشگاه می پاشیدند نامبرده این دو کانون را به هم پیوند داد و فرهنگ حاکم بر دانشگاه را که ارمغان غرب بود متحول ساخت و باورهای دینی را بر فضای آن حاکم نمود و به مصداق زکاة العلم نشره جرعه هایی از اندیشه هایی را که در حوزه آموخته بود به کام دانشجویان شیفته فضیلت سرازیر نمود. این نوشتار گذری دارد بر زندگی و آثار آن شهید دانشمند.
از ولادت تا تحصیل
روحانی فرزانه و عالم متعهد مرحوم حاج شیخ محمود مفتح از واعظان مشهور همدان بود که در نهایت اخلاص و صداقت روزگار می گذراند و چون وی در ادبیات عرب و فارسی تبحر داشت اشعار زیادی در مدح و منقبت و رثای اهل بیت سروده که ضمن زیبایی های لفظی از مضامین عالی و تاریخ صحیح ائمه و احادیث معتبر سرچشمه گرفته بود. وی علاوه بر سخنوری و وعظ در حوزه علمیه همدان به تدریس مشغول بود. در سال 1307 ش . در خانه چنین ادیب فاضل و وارسته فرزندی دیده به جهان گشود که او را محمد نامیدند. دانش طلبی در سایه معنویت و تربیت و در پرتو فضیلت از همان دوران صباوت ، حلاوت جان این کودک گردید.
او روی آوردن به علم و آراسته گردیدن به صفاتی پسندیده را از پدری عالم و مادری نیکوسرشت در کلاس باصفای خانواده آموخت ، از هفت سالگی پایش به مدرسه گشوده شد و در زمینه ادبیات از پدر ادیب و شاعر خویش ‍ بهره مند گردید شهید مفتح پس از فراگیری مقدمات علوم عربی ، فقه و بخشی از منطق نزد پدر و اساتید وقت حوزه همدان به سال 1322 ش . به آشیانه اهل بیت - قم مقدس - مهاجرت نمود و در مدرسه دارالشفاء و در حجره ای محقر و نمناک اقامت گزید و همچون دیگر جویندگان معارف دینی با جدیت و اهتمامی درخور اهمیت به کسب علوم و مکارم پرداخت .
ذوق سرشار و استعداد عالی به همراه کوشش پرجوش و وجود اساتید برجسته سبب آن گردید تا مفتح به صورت شگفت انگیز و شایان توجهی دروس حوزه از جمله رسائل ، مکاسب و کفایه را طی سالهای 1324 - 1322 ش . فراگیرد و خود در زمره اساتید حوزه علمیه قم قلمداد گردد.
ایشان عرفان و دروس خارج فقه و اصول را در عالی ترین سطح نزد، رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی ره ) فراگرفت . مرحوم مفتح علاوه بر روابط شاگردی و استادی ، با امام پیوندی صمیمانه داشت و آن روح قدسی به ایشان علاقه و عنایت داشتند و در مدتی که امام امت در نجف به سر می بردند وی به طریقی با رهبری و اسوه خویش ارتباط بر قرار کرد. پیامی که حضرت امام به مناسبت شهادت این دانشور ارزشمند صادر نمودند. مبین این رابطه است .
دکتر مفتح در آن اختناق خطرناک رژیم ستم شاهی چه در برنامه های علمی و پژوهشی و چه جلسات سخنرانی و تلاشهای تبلیغی اصرار و ابرام داشت که نام امام خمینی( قدس سره ) مطرح شود و در مسجد قبای تهران صریحا و بدون هیچگونه واهمه ای در سالهای قبل از انقلاب نام آن بزرگوار را بر زبان جاری می ساخت . مرحوم مصطفی زمانی نوشته است که نه تنها مفتح خود چنین روش را بکار می بست بلکه در انجمن اسلام شناسی اعضاء را تقویت می کرد تا به کمال شهامت نه تنها مقاصد او را تقویت کنند. بلکه نامش را هم در کتابها بیاورند.
دکتر مفتح بخشی از کتاب رسائل شیخ انصاری را نزد آیة الله مجاهد تبریزی و دروس خارج خصوصا بخشی از اصول را در محضر آیة الله العظمی بروجردی (ره ) فراگرفت . همچنین در فلسفه و حکمت نزد فیلسوف جلیل القدر امام مجهول القدر علامه طباطبائی تلمذ نمود مدتی از محضر فقیه اهل بیت علیه السلام آیة الله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی (ره ) و آیة الله العظمی مرعشی نجفی( ره ) استفاده کرد. بخشی از دروس فلسفه و عرفان را نزد آیة الله حاج میرزا ابوالحسن رفیعی اصفهانی آموخت آیة الله سید محمد جحت پرتوی از اندیشه های فقهی خود را به این شاگرد وارسته انتقال داد. دکتر مفتح به موازات علوم حوزوی تحصیلات دانشگاهی را پی گرفت و به دریافت مدرک دکترا در رشته الهیات و معارف اسلامی نائل آمد. در فقه نیز آنچنان تبحری بدست آورد که عنوان با صلابت اجتهاد را برازنده خویش ساخت . پایان نامه تحصیلی وی رد مقطع دکترا با عنوان حکمت الهی در نهج البلاغه بدلیل ژرفایی مطالب و عمق مفاهیم با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه واقع شد.
پرتو اندیشه
دکتر مفتح پس از درک محضر اساتید وقت حوزه و کسب معارف اسلامی در سطوح عالی بعد از اندک مدتی خود به تدریس کتاب منظومه حاج ملاهادی سبزواری پرداخت و در شرح و توضیح این اثر مطالبی را تحت عنوان روش اندیشه به رشته تحریر در آورد که در حوزه اشتهار یافت .
وی از ابتدای تدریس در دبیرستان دین و دانش قم به روشن نمودن اذهان دانش آموزان در خصوص مباحث دینی و سیاسی و اجتماعی پرداخت و با همکاری شهید مظلوم دکتر بهشتی و حضرت آیة الله خامنه ای به مناسبت تقویت پیوند دانش آموزان ، فرهنگیان و دانشجویان با روحانیون اقدام به تاءسیس کانون اسلامی دانش آموزان و فرهنگیان در قم نمود. این کانون اولین مجتمع اسلامی زنده بود که در آن گروههای مختلف جمع می شدند و جلوه ای بود از هماهنگی همه قشرهای جامعه بر محور اسلام عزیز و بینش ‍ پرجوشش اسلامی .
دبیرستان دین و دانش پایگاه مهمی برای تلفیق دین و سیاست و نیز مرکزی برای انس دین و دانش بود تا از این رهگذر نسل جوان با معارف دینی آشنا شده و طلاب حوزه با مسائل روز ارتباط یابند و وحدت میان روحانیت و اقشار فرهنگی تحقق یابد.
به لحاظ مقبولیت و محبوبیتی که شهید مفتح بین طلاب و دانش آموزان کسب کرده بود ساواک جهنمی با آن تشکیلات عریض و طویل به وحشت افتاد و برای خنثی کردن فعالیتهای وی به کیدی ضعیف دست زد و شهید مفتح را به سال 1347 از آموزش و پرورش اخراج و به نواحی بد آب و هوای جنوبی تبعید نمود. در سال 1348 که زمان تبعید آن شهید بزرگوار به سر رسید و باید به قم باز می گشت از ورود نامبرده به این شهر مقدس جلوگیری کردند و او را ناگزیر به اقامت در تهران نمودند.
شهید مفتح عقیده داشت برای تحول در اندیشه های مردم لازم است که آنان را از دره نادانی به قله آگاهی رسانید. به عقیده وی بهر مسلمان علاقه مند و وظیفه شناس باید در دو جبهه مبارزه کند در یک جبهه با دشمنان اسلام و در جبهه ای دیگر با جهل و خرافه پرستی ، وی با اینکه یکی از برجسته ترین اساتید حوزه و دانشگاه بود و در این دو پایگاه حساس ‍ و نیز در دبیرستان های قم به تدریس مشغول بود به منظور آگاهی دادن به توده مردم و بیدار کردن و به حرکت درآوردن آنان تلاشهای وسیع داشت و به هیچ عنوان برنامه های تبلیغی خود را رها نمی کرد خصوصا در ایام ماه مبارک رمضان ، محرم و صفر در نقاط مختلف کشور این فعالیت او مضاعف می گشت در ایام تبعید که در زاهدان اقامت داشت از وعظ و ارشاد مردم غافل نبود.
دکتر مفتح مسافرتهای تبلیغی خود را به منبرهای افشاگرانه و روشنفکرانه تبدیل ساخته بود و سخنانش بدلیل آنکه تاءثیر عمیق و وسیعی در اذهان و افکار مردم داشت و برای دستگاه سفاک پهلوی خطر آفرین بود، بارها از سوی ساواک بازداشت گردید و سخنرانی هایش تعطیل می شد. وی در شهرهای مختلفی از جمله آبادان ، اهواز، خرمشهر، دزفول ، اصفهان یزد، شیراز، کرمان ، بندرعباس ، زاهدان ، همدان ، کرمانشاه ، ساری ، بابل ، املش ، آمل ، چالوس ، مشهد، و... تلاشهای تبلیغی وسیعی داشت .
از تلاشهای دیگر این شهید والا مقام می توان تاءسیس جلسات علمی اسلام شناسی را نام برد. این مجمع فعالیت وسیعی را به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام شروع کرد و طی آن فضلا و نویسندگان حوزه علمیه آثاری را که در زمینه های گوناگون اسلام شناسی نوشته بودند مطرح کرده و پس از نقد و اصلاحهای مورد لزوم با مقدمه ای که دکتر مفتح بر آنها می نوشت به چاپ رسانده و در اختیار عموم مشتاقان اندیشه های ناب اسلامی قرار می دادند. از آنجا که ساواک به نقش مؤ ثر این مجمع در شناساندن اسلام و معرفی حقایق تشیع پی برده بود به تعطیل کردن آن اقدام کرد و تنها این مجمع توانست به تاءلیف و یا ترجمه سیزده جلد کتاب اقدام کند.
دکتر مفتح با همکاری شهید بهشتی فعالیت تحقیقی دیگری را در قم آغاز کرد و با ترتیب دادن جلسات سخنرانی در مسجد رضوی قم از اساتیدی چون شهید مطهری خواست تا در این برنامه شرکت کرده و به حاضران رهنمود بدهند که شهید مظلوم دکتر بهشتی ضمن مصاحبه ای به این تلاش ‍ تحقیقی اشاره کرده است در این جلسات تحقیقی آیة الله محمدرضا مهدوی کنی و آیة الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی شرکت داشتند و با استفاده از منابع اصیل اسلامی به تحقیقات ارزنده و عمیقی دست زده بودند که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بدان سبب که هر یک از این افراد در مشاغل عالی مشغول کار بودند، فرصت استمرار این کار پیش نیامد.
آثار و تالیفات
با وجود آنکه دکتر مفتح در سنگرهای متفاوت مشغول مبارزه با رژیم شاه بود و در سطح حوزه و دانشگاه و دبیرستان تدریس می نمود، از انجام کارهای پژوهشی و تاءلیفات غافل نبود و نگاشته های ارزشمندی بصورت تاءلیف و ترجمه از ایشان به یادگار مانده است که عبارتند از:
1-ترجمه تفسیر مجمع البیان : جلد اول و دوم این تفسیر به قلم استاد مفتح با همکاری حضرت آیة الله حسین نوری ترجمه شده است ولی جلد سوم را که دکتر مفتح به تنهایی به فارسی برگردانده است ، سایر مجلدات این تفسیر را دیگر دانشمندان حوزه ، ترجمه نموده اند.
2-حاشیه بر اسفار ملاصدرا: این حاشیه را دکتر مفتح در زمان تحصیل و تدریس خود بر کتاب اسفار ملاصدرا نوشت و چنین کاری مبین عمق دید و ژرفای اندیشه آن استاد در عرصه حکمت و فلسفه می باشد.
3-روش اندیشه : این کتاب را دکتر مفتح به سال 1336 ش . در علم منطق نوشته است که به عنوان یکی از منابع درسی در حوزه و دانشگاه از آن استفاده می شود. علامه طباطبائی (ره ) بر این کتاب مقدمه نوشته است و دقت نظر، اصابت فکر، وفای بیان و سهولت لفظ مولف را ستوده است .
4-حکمت الهی و نهج البلاغه : اثر یاد شده پایان نامه تحصیلی دوره دکترای شهید مفتح است و ضمن آنکه از ژرف نگری و وسعت مبانی برخوردار است ، مطالب آن برای عموم مردم قابل استفاده می باشد. این کتاب دارای پیش گفتاری نسبتا مفصل ، مقدمه و سه بخش است .
5-آیات اصول اعتقادی قرآن : این کتاب شامل چند بخش است که بخش ‍ اول پژوهش های استاد مفتح را در خصوص مباحث اعتقادی شیعه با تکیه بر آیات قرآن در بر می گیرد.
6-نقش دانشمندان اسلام در پیشرفت علوم : این نوشتار 60 صفحه ای مجموعه مقالات دکتر مفتح است که در سال چهارم مجله مکتب اسلام به تدریج انتشار یافته است . که هشت مقاله را در بر می گیرد.
7-ویژگیهای زعامت و رهبری : در این اثر مقالات و سخنرانی های این شهید بزرگوار در خصوص زعامت و رهبری و مباحث حکومت اسلامی گردآوری شده است .
8-مقالات : در مجلاتی چون مکتب اسلام ، خصوصا مکتب تشیع و نیز مجله معارف جعفری شهید مفتح مقالاتی را در خصوص معارف اسلامی و معرفی مذهب حقه تشیع نوشته است که یکی از این مقالات ارزشمند مطلبی است تحت عنوان مکتب اخلاقی امام صادق علیه السلام که در پنجمین نشریه سالانه مکتب تشیع در خرداد 1342 ش . درج گردید.
9-مقدمه نویسی بر آثار دیگران : از دیگر کوششهای فکری دکتر مفتح نوشتن مقدمه بر آثار نویسندگان جوان حوزه است که از مجمع علمی اسلام شناسی - که خود مسئولیت آن را به عهده داشت - شروع شد و تا چند سال بعد استمرار یافت . مجموعه این نوشته های ارزشمند اگر؛ جایی تدوین گردد خود کتابی مستقل و در عین حال سودمند را تشکیل خواهد داد. گزیده ای از این مقدمه نویسی ها در کتابی تحت عنوان افکار استاد شهید دکتر مفتح آمده است .
آذرخشی در کویر ستم
شهید مفتح علاوه بر آنکه اندیشه های علمی خود را در محضر مبارک حضرت امام خمینی قدس سره ) صفا داد در پرتو افکار تابناک امام راحل ، ستیز با ستم و نفی هر گونه سلطه را از مهم ترین برنامه های خود قرار داد و سخنرانی ها، مقاله ها و در جلسات درسی افراد را نسبت به فجایع جهان اسلام که ارمغان استعمار است آگاه می نمود و فساد تباهی استبداد را افشاء می کرد از این جهت وی را از سخنرانی کردن و هر گونه تبلیغ مذهبی منع کردند چنانچه آن شهید در سخنرانی ماه مبارک رمضان در سال 1357 به این وضع اشاره کرده است .
با این حال این دانشمند مبارز آرام نمی گیرد و وقتی که از سوی رژیم به سنتهای اسلامی توهین می شود فریاد می زند و می گوید اگر به افکار اسلامی ما جسارت کرد. ما آرام نمی توانیم بگیریم ، اگر به احساسات مذهبی ما احترام قائل نشدید ملت ایران آرام نخواهد شد. و وقتی با خبر شد که رژیم منحوس پهلوی تاریخ رسمی کشور را تغییر داده است چون آتشفشانی خروشید و گفت :
چطور ایرانی باید تاریخ پرافتخار هجرت رسول الله صلی الله علیه و آله را، یعنی تاریخ اسلام ، افتخار انسانها، افتخار ایران ، نجات دهنده ایران را کنار بگذارد. یا رسول الله صلی الله علیه و آله ما از روی تو شرمنده ایم . لذا مرجع بزرگوار پرچمدار جهان تشیع حضرت آیة الله العظمی امام خمینی به ملت ایران هشدار می دهند که به کار بردن این تاریخ حرام است .
شهید مفتح در سالهای حدود 1340 ش . که همزمان با آغاز قیام امت اسلامی است اغلب به شهرهای استان خوزستان می رفت و به دستور امام خمینی(قدس سره ) به فعالیتهای تبلیغی و افشاگری جنایات رژیم شاه می پرداخت و وقتی که ساواک وی را به نقاط بد آب و هوا تبعید نمود و از ورودش به قم جلوگیری به عمل آورد. دکتر مفتح به منظور گشودن سنگری برای ستیز با رژیم شاه به شوق همکاری با شهید مطهری در دانشکده الهیات دانشگاه تهران به تدریس مشغول شد.
آن شهید بنا به دعوت مؤ منان و اهالی مسجد الجواد در این مکان مقدس به ایراد سخنرانی و انعقاد جلسات تفسیر پرداخت و از این طریق به روشنگری و ارتباط بیشتر بین دانشجویان و اقشار روحانی همت گمارد و در سال 1352 ش . برای تجمع و تشکل نیروهای مسلمان امامت مسجد جاوید تهران را پذیرفت و در این مکان مبارک هسته مقاومتی تشکیل داد و طی برنامه های منظم و جهت داری از سخنران متعهد و مبارزی همچون شهید مطهری دعوت بعمل آورد تا در این مکان حاضرین را با حقایق اسلامی آشنا کند.
سرانجام در سوم آذر 1353 ش . پس از سخنرانی یار و همرزم شهید مفتح - آیة الله خامنه ای - و با هجوم ساواک مسجد جاوید تعطیل و دکتر مفتح و مقام معظم رهبری پس از دستگیری در زندان تحت شکنجه های سختی قرار گرفتند و دیگر ساواک به مفتح اجازه فعالیت در مسجد را نداد. هنوز دو سال از آزادی وی از زندان نگذشته بود که ایشان در سال 1355 امامت مسجد قبا را پذیرفت که چون مسجد قبای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله محراب و میعادگاه تشنگان حق و فضیلت گردید.
در سال 1356 ش . شهید مفتح اعلام کرد نماز عید فطر را در زمینهای قیطریه خواهند خواند که این حرکت با وجود برق سلاحها و ماشینهای مسلح ارتش شاهنشاهی با استقبال جمعیت نمازگزار مواجه شد و شهید مفتح در خطبه های نماز به افشاگری علیه طاغوت و استکبار و صهیونیست ها پرداخت و نام مبارک حضرت امام را در حضور هزاران نفر جمعیت مسلمان بر زبان جاری ساخت و بر اطاعت از فرامنیش تاءکید کرد. از این تاریخ تا رمضان سال 1357 ش . فعالیت های مسجد قبل در قالب سخنرانی های پرشور در کلاسهای پرمحتوا ادامه داشت . در صبح روز عید فطر دوشنبه 13/6/57) در حالی که جمعیت انبوه با مفتح همصدا بودند و فریاد فرح زای الله اکبر سر می دادند به سوی قیطریه حرکت کردند. پس از مراسم نماز عید فطر مردم مسلمان با برنامه ریزی شهید مفتح از زمینهای قیطریه شروع به راهپیمایی کردند که شکوه آن شگفتی ناظران را برانگیخت . در این تظاهرات سرنوشت ساز که از ساعت شش بامداد آغاز و تا نیمه شب ادامه داشت صفهای چند کیلومتری جمعیت طول و عرض چندین خیابان را احاطه کرده بودند.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و ورود رهبر انقلاب به کشور ایران با سازماندهی و تدبیر خردمندانه شهید مفتح کمیته استقبال از امام برای این نمایش باشکوه مهیا گردید. آمارها جمعیت استقبال کننده را بین 5 تا 6 میلیون نفر گفته اند که بخش مهمی از نظم دادن به چنین حرکت با شکوهی به عهده شهید دکتر مفتح بود و ایشان در سخنان پرشوری که در سیزدهم بهمن 1357 ش . ایراد نموده است به این حرکت با شوکت و عظمت اشاراتی جالب دارد.
در سنگر دانشگاه
حکمت الهی چنین مقدر کرده بود که شهید مطهری و دکتر مفتح که از شخصیتهای برجسته حوزه علمیه بودند به دانشگاه رفته و در دلها، انگیزه ها و هدفهای دو قشر دانشگاهی و روحانی وحدت ایجاد کنند و یکی از بلندترین آرزوهای امام یعنی پیوند این دو قشر را عملی سازند. شهید مفتح اقدام عملی در راه رسیدن به چنین وحدتی را تغییر نظام آموزشی دانشگاه می دانست و عقیده داشت دانشگاهی که هدف آن پرورش انسانهای دانشمند، دیندار، متعهد و نیکوکار است باید علم و تحصص خود را در راه اعتلای کشور و تاءمین سعادت مردم به کار گیرد و در طریق استقلال ، عزت و عظمت کشور از خود اهتمامی تواءم با صداقت و جدیت به خرج دهند.
در برنامه چنین دانشگاهی باید عرصه بحث و تحقیق ، علم و عمل تواءم با اخلاص مهیا گردد. و به عقیده وی انس حوزه و دانشگاه با یکدیگر در رسیدن به چنین حالتی تاءثیر به سزایی دارد. آن شهید ضمن پیگیری به وجود آوردن چنین تحولی در دانشگاه از نظر خط فکری در زمینه مسائل عقیدتی با خطوط التقاطی سخت مخالفت داشت و در برابر احزاب و گروهکهایی که تفکر انحرافی داشتند لحظه ای آرام نمی گرفت و در مواردی با آنان درگیر می شد و به سبب همین موضع گیری صریح بود که به ترور وی اقدام کردند.
شهادت
در صبح روز 27 آذر 1358 ش . در جلو دانشگاه الهیات تهران مارقین انقلاب یعنی گروه منحرف فرقان آن متفکر وارسته را هدف چندین گلوله قرار دادند. آری جهاد آن شهید در عرصه اندیشه آن جاهلان از خدابی خبر را از میدان بدر کرده بود و راهی جز این ندیدند که قلمهای شکسته و فرسوده خود را بر زمین نهاده و گلوله برگیرند و مقر آن اندیشمند افشاگر را نشانه گیرند. آنان بزرگ مردی را ترور کردند که اسلحه ای جز قلم و سخن نداشت و کسی را به شهادت رساندند که کشتنش جز موج خشم آگین و نفرت و انزجار امت مسلمان نتیجه ای نداشت و اگر بدن پاکش در خاک و خون طپید، فکرش بیشتر تجلی نمود و از برکت خونش تحرکی تازه در اندیشه و باورهای امت اسلام به وجود آمد.

شهید مفتح اسوه وحدت حوزه و دانشگاه
27 آذرماه سالروز شهادت رادمردی است که در راه پیوند دو نهاد انسان‌سازِ حوزه و دانشگاه لختی به خود تردید راه نداد و کوشا و ساعی عمر گرانمایه خود را در راه تعالی و سعادت جامعه مبذول داشت شهید مفتح راه سعادت امت را اسلام می‌داند و عقیده دارد برنامه‌های عبادی این آیین، انسان‌ها را نجات می‌دهد وی معتقد است که شعائر و سنت‌های مذهبی مردم ایران در مقابل شدائد مقاوم بار آورده است.
با وجود آن که شهید مفتح عالی‌ترین درجه‌های تخصص را در حوزه و دانشگاه احراز کرده بود، به برنامه‌های تعبدی و اعمالی که سازنده روح وروان انسان‌هاست، توجه داشت و دعا را یکی از سرمایه‌های بسیار ارزنده و از حقایق مسلم اسلام و قرآن می‌دانست آن متفکر عالی مقام در خصوص دعا و نیایش می‌نویسد: نیایش درخواست کمال، مقام، موقعیت و خلاصه همه چیزی است که باید با لیاقت و کاردانی به دست نیایشگر آید و تکرار این دعا و خواستن مانند شعاری است که در روح انسان، اثر می‌گذارد و در او نیروی امید و عشق و علاقه به وجود می‌آورد و او را دوره رسیدن به آن هدف به تکاپو و جنبش وامی‌دارد و در اسلام هیچ‌گاه دعا به جای عوامل طبیعی و علل و اسباب به حساب نیامده بلکه همیشه همراه و در کنار آن اسباب قرار می‌گرفته است.»
آن اندیشمند سترگ بر این باور است که اگر استعمار بگذارد مسلمانان جهان با هم ارتباط یابند و اختلافات مرزی و قومی از بین برود اقتدار اسلامی ارمغان آن است که توفان استعمار را در هم می‌پیچد. این توان مذهبی اگر تحقق یابد دیگر به ابرقدرت‌ها اجازه چپاول، غارت و سلطه‌گری توام با ظلم و ستم به محرومان را نمی‌دهد به حقیقت آن اندیشمند والامقام منادی وحدت تمامی اقشار جامعه بود که با الهام از قرآن و سخنان اهل بیت قومیت‌گرایی، ملیت‌پرستی و گرایش‌های نژادی را آفتی مهلک برای این تشکل قومی اعلام می‌دارد. می‌گوید:
ناسیونالیسم حربه استعمار است و از این طریق بین مسلمین بذر نفاق و تفرقه می‌افشاند. او در سخنان و نوشته‌های نیکوی خویش از دام‌های گوناگونی که استکبار برای مسلمانان تدارک می‌بیند پرده برداشته، به این حقیقت اشاره می‌کند که وقتی امپریالیست‌ها احساس کردند روند سلطه بر مسلمین قابل دوام نخواهد بود و ممکن است این مردم هویت دینی خویش را بازیابند و زنجیرهای اسارت را پاره کنند، کوشیدند تا حس دینی مردم را ضعیف کرده تردید و دودلی در پایه‌های اعتقادی آنان به وجود آورند و با آسودگی خاطر به غارت منابع آنها می‌پردازند.
عشق به اهل بیت:
مرحوم مفتح در خانواده‌ای تربیت شد که ناشر فرهنگ اهل بیت بودند و پدر بزرگوارش در روضه‌ها و سخنان شیوای خویش به مدح و منقبت اهل بیت می‌پرداخت و این فرزند پاک طینت از دوران کودکی با عشق به این خاندان آشنا گردید. طبیعی است چنین روندی، ارمغانی چون محبت به ساحت مقدس آن چشمه‌های ولایت و امامت را به دنبال دارد. اما دکتر مفتح از راه دیگر به تعمیق این علاقه پرداخت و آن افزایش معرفت خویش نسبت به این خاندان بود. او هرچه بر ایمان و شناخت خویش و اطاعت از اوامر الهی سعی و مجاهدت می‌کرد حب فطری و ملکوتی را در وجود خود افزون‌تر می‌ساخت به طوری که هرچه را از خدا و منتسب به او بود، دوست می‌داشت.
از سوی دیگر چون عاشق کمالات بود و اهل بیت را آراسته به فضائل می‌شناخت آنان را شایسته دلبستگی و مهروزی می‌دانست و با این عشق و محبت دل را صفا می‌داد و روان را در چشمه این علاقه، تطهیر می‌نمود. عشق و گرایش قلبی آن شهید نسبت به ستارگانی درخشانی آسمان ولایت و خاندان پیامبر تنها علاقه‌ای معمولی نبود بلکه این ارتباط قلبی وسیله جذب و جلب معنویات و بهره‌ گرفتن از خورشید معرفت و معنویت آن بزرگواران شد. همچنین این عطوفت معنوی آن شهید را به جهت‌گیری در مقابل مسائل عصر خویش واداشت و ضمن تلاش‌های فکری و تبلیغی با الهام از سیره اهل بیت به ستیز با ظلم برخاست و در این راه یک لحظه آرام ننشست و خود را موجی دانست که آسودگی آن با عدم، مساوی است آن مجتهد ژرف اندیش بر این باور بود که زیارت بارگاه اهل بیت و سوگواری برای این خاندان دل‌ها را احیا کرده، درس فداکاری و قیام به انسان‌ها می‌آموزد.
ستیز با جهل و خرافات:
شهید مفتح مبارزه با عنصریت جهل را مهم‌ترین وسیله برای مبارزه علیه رژیم پهلوی می‌دانست او عقیده داشت برای ایجاد تحول در اندیشه‌های مردم لازم است آنان را از دره نادانی به قله آگاهی رسانید وی بعثت پیامبر اسلام را نهضتی علمی- فرهنگی می‌دانست که بر پیکر مرده اجتماع آن عصر روحی تازه دمید و این تحول ریشه‌دار علمی تمامی مسائل اخلاقی و اجتماعی را بر پایه تعقل و مبانی علمی قرار داد. سلسله مقالاتی که تحت عنوان نقش دانشمندان اسلام در پیشرفت علوم، در مجله مکتب اسلام(سال چهارم) از سوی استاد به رشته تحریر درآمد، در پی همین مقصود بود. نفرت ایشان از ناآگاهی و خرافات و مسائل موهوم در نوشته‌ها و مقالات و سخنرانی‌هایش به خوبی آشکار است و گویا رنج آن انسان متفکر از مسائل خرافی و جهل توده‌ها بیشتر از ناگواری‌های دیگر است. از نظر ایشان توسعه علم و پیشرفت افکار تاثیر غیرقابل انکاری در بالابردن سطح اعتقادات و باورهای دینی مردم دارد. او می‌گوید: پاره‌ای از خرافات و افکار بی‌اساس چون پرده‌ای چهره نورانی حقایق اسلام را می‌پوشاند و حربه برنده‌ای به دست دشمنان و غارتگران سرمایه‌های مادی و معنوی مسلمین می‌دهد.
تکبیر وحدت:
در زمانی که تبلیغات استثمارگران، دانشگاه را در نظر علما به عنوان مرکز کفر معرفی می‌کرد و تحصیل علوم جدید اعراض از دین شمرده می‌شد، شهید مفتح بی‌اعتنا به افکار موهوم استعماری در حالی که از استادان برجسته حوزه علمیه قم به شمار می‌رفت با انتخابی آگاهانه پا به دانشگاه و جمع دانشجویان نهاد. در آن ایام ایشان درجه اجتهاد را در حوزه احراز کرده بود و پس از مدتی حضور در دانشگاه موفق به اخذ درجه دکتری شد و ساواک در حرکتی حساب شده با دعوت ایشان به دانشگاه برای تدریس مانع از رفتن او به قم شد تا از فضای حوزه دور شود اما آن متفکر پرهیزکار برای تقویت آموزه‌های اسلامی و بوجود آوردن تحولی در فرهنگ این کانون علم و همکاری با استاد شهید مطهری که آن وقت در دانشکده الهیات بود این دعوت را پذیرفت. این دو اندیشمند مسلمان از سال‌ها قبل در سنگرهای مختلف مشغول فعالیت‌های فکری و فرهنگی بودند. دکتر مفتح در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران درکنار شهید با فضیلت، استاد مطهری در شکل‌دهی و هدایت مبارزات اسلامی ملت ایران، بویژه مردم تهران، نقش فعالی داشت و در تلاش‌های علمی و اجتماعی دست در دست شهید مطهری و به همراهی او پیش می‌رفت.
یکی از شیوه‌های اخلاقی شهید مطهری این بود که در انجام کارهای حساس همواره از دوستان نزدیک و با وفای خویش مدد می‌گرفت و کارها را به نام و به دست آنان اجرا می‌کرد و خود به طور غیرعلنی حساب کار داشت. یکی از افرادی که بیش از هرکس دیگر در ارتباط با استاد شهید این مسئولیت را می‌پذیرفت، دکتر مفتح بود. وی عقیده داشت استاد مطهری در تاریخ معارف اسلامی هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود و در بزرگداشت شهادتش فرمود: آنچه بیشتر ما را ناراحت کرده، آن تقوا و معنویت، عرفان و پاکی مرحوم آقای مطهری است و به حق جز برای خدا و اسلام به هیچ چیز نمی‌اندیشید. در جلسه مورخه 25/9/51 گروه فلسفه و حکمت اسلامی دانشکده الهیات که با حضور دکتر مفتح، استاد مطهری و اساتید دیگر تشکیل شد درباره یک طرح تحقیقاتی، مذاکراتی به عمل آمد و مقرر شد کتاب ابوعلی سینا پس از مقابله با نسخ خطی معتبر ترجمه و همراه با متن اصلی چاپ شود، که دکتر عزتی قسمت منطق و دکتر مفتح بخش فلسفه آن را برای این مهم عهده‌دار گردیدند. ناگفته نماند که در این سال‌ها شهید مفتح در گروه فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران عضویت داشت در حالی که مدیر این گروه استاد مطهری بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به استاد مطهری پیشنهاد تصدی ریاست دانشکده الهیات را دادند که ایشان نپذیرفتند و مرحوم مفتح را معرفی کردند. وی که سرپرستی کمیته انقلاب اسلامی منطقه چهار را عهده‌دار بود، ریاست دانشکده الهیات و معارف اسلامی را پذیرفت و در دانشگاه برای تغییر برنامه‌های درسی و ایجاد وحدت بین حوزه و دانشگاه جدیت فراوانی بکار برد نامبرده در دانشکده الهیات کلاس‌های منظم و مختلفی ترتیب داده بود که شهید مطهری، حجت الاسلام رفسنجانی و 000 در آن شرکت می‌کردند. استاد مفتح با عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور سعی در پایه‌ریزی یک دانشگاه اسلامی نمود که با شهادت ایشان، برنامه مزبور ناتمام ماند.
الفت دو نهر خروشان در اندیشه و علم شهید مفتح:
شهید بزرگوار دکتر مفتح متوجه این نکته بود که دین و علم در کشور ایران قرن‌های متوالی باهم بودند و علم در همان بوستانی می‌رویید که دین در آن جوانه می‌زد و رشد می‌کرد ولی از زمان شروع حرکت‌های استعماری و توطئه‌های غارتگران اروپایی در قلمرو فرهنگ ایران و ورود روشنفکران بریده از دین و دور از اسلام و معنویت و شکل‌گیری دانشگاه منهای معرفت دینی، خطراتی چند نهاد دانشگاه را تهدید میکرد. پس در پی این هدف با کلید دین، باغ اندیشه را باز کرد و دانشگاه‌ را به روی حوزه گشود و با تدریس در دانشگاه نشای مکتب را در مزرعه دانشگاه به وجود آورد و زمانی که توفان سهمگین استکبار از نوع شرقی و غربی آن مشغول پژمردن شکوفه‌های اندیشه بود، نسیم ایمان را به سوی دانشگاه روانه کرد و برای تسخیر دل‌ها و حاکمیت حق و محکم نمودن باورهای دینی نسل جوان، چشمه پر بهره دین را در کویر انسانیت جاری ساخت. شهید مفتح و شهید مطهری همچون دو خورشید تابناک در آن شب ظلمانی دانشگاه دست به نورافشانی زدند و با درک صحیح از واقعیت‌های جامعه و شناخت مقتضیات زمان و درک ضرورت تاریخی این مهم سعی در زنده کردن فرهنگ اسلامی در محیط دانشگاه نمودند و افشای فرهنگ استعماری را در کلاس‌های درس، جلسات مخفی و علنی و سخنرانی‌های ارشادی در دستور کار خویش قرار دادند و کوشیدند تا بتوانند حقانیت و اصالت فرهنگ اسلامی را به جوانان ثابت کنند آیت الله مفتح برای مبارزه با استکبار جهانی سنگری را انتخاب کرده بودند که اگرچه حاصل آن خیلی سریع آشکار نشد اما به موقع توانست اثر عمیق و محتوایی خود را بروز دهد، و آن پدیده انقلاب فرهنگی بود که تحقق آن را مثل هر حرکت سیاسی در جهان برای ملتی که خواهان استقلال به تمام معنا در تمام ابعاد و جوانب است، ممکن ساخت. او در کنار مبارزه با ستم به نقش فرهنگ و آموزش اهمیت می‌داد و جنگیدن با خطوط انحرافی و التقاطی در حیطه فکر و اندیشه را کمتر از ستیز با استبداد نمی‌دانست.
شهید دکتر محمد مفتح از حوزه علمیه برخاسته و در کوی دانشگاه عاشقانه و صادقانه اقامت گزیده بود و به این دو کانون سرنوشت‌ساز عشق می‌ورزید. به باور او استقلال و آزادی واقعی هر ملت در گرو فرهنگ مستقل و فارغ از قید و بند شرق و غرب و بر بینش رسته از سلطه فکری ابرقدرت‌ها استوار است و تنها وسیله رهایی از این قیودات، پیگیری فرهنگ اصیل و خلاق اسلامی در دانشگاه‌های کشور است که می‌توانند نیازهای علمی و صنعتی کشور را تامین نمایند. او معتقد بود که دانشگاه بازوی توانای اسلام و مسلمین و مرکز تبلور اندیشه‌ها و تجربیات و مهد استقلال و سربلندی کشور است. و می‌دید چه بسیارند دانشجویان پاک و انسان‌های بی‌آلایشی که در دانشگاه‌‌ها در کمال صفای قلب و پاکی طینت به قصد سرافرازی مردم مسلمان مشغول فراگیری علوم و فنون‌اند، بدین علت از نخستین روزهایی که تلاش‌های فکری خود را آغاز کرد به انس این کانون با بوستان حوزه توجه داشت. تشکیل کانون اسلامی دانش‌آموزان و فرهنگیان قم در واقع از این اقدام ایشان در پی برقراری این الفت به حساب می‌آید. او بر این واقعیت واقف بود که اتحاد و همبستگی دو قشر روحانی و دانشگاهی منافع استعمارگران را در معرض خطر جدی قرار خواهد داد و موجب می‌شود که آنان به اهداف پلید و نیات شوم خویش نرسند حضرت امام نیز با تکیه بر این نکته به استقلال دانشگاه‌ها اهمیت فوق‌العاده‌ای داده و تاکید داشتند: دانشگاه‌ها باید تغییر بنیانی کند و باید از نو ساخته شود که جوانان ما را تربیت کنند به تربیت‌های اسلامی نه اینکه این‌ها را تربیت کنند به تربیت‌های غربی000 باید دانشگاه اسلامی بشود تا علومی که در دانشگاه تحصیل می‌شود، در راه علت و در راه تقویت علت و با احتیاج علت همراه باشد000 معنای اسلامی شدن دانشگاه این است که استقلال پیدا کند و خودش را از غرب جدا کند و یک ملت مستقل، یک دانشگاه مستقل، یک فرهنگ مستقل داشته باشیم. از این رو احتیاج به نیروهای پر توان و کاردان به منظور هدایت مردم با فرهنگ اصیل اسلامی و تلاش برای پیوند دادن دو بال اندیشه و علم، بیش از هر زمان دیگر نمایان شده بود. لحظه‌ای حساس و سرنوشت‌ساز که دیر جنبیدن و سکوت اختیار نمودن با هلاکت و افتادن در ورطه استعمار و مرداب وابستگی مساوی بود. اما بر این باور بود که اگر دانشگاه‌ از روحانیت جدا بشود و روحانیت از دانشگاه و هر دو از مردم جدا بشوند، این نهضت به ثمر نمی‌رسد. از این جهت توصیه امام بر آن بود که دانشگاه پیوند خویش را با فیضیه محکم کند و فیضیه محکم کند پیوستگی خودش را با دانشگاه. شما دو قشری هستید که اگر اصلاح بشوید، اصلاح می‌شود ملت‌ها000
دانشگاه و حوزه دو مرکز قوی فرهنگی و دانشجو و روحانی دو مغز متفکر اجتماع‌اند. حرکت همگون و هماهنگ این دو نیروی فکری موجب رشد و تعالی امتی در جهت صلاح و صواب است. از این رو در گذشته سعی بر آن بود که با تبلیغات وسیع و روزافزون میان این دو قشر همگون فاصله انداخته، حتی نوعی بیگانگی، تضاد و درگیری به وجود آورند. شهید دکتر مفتح با پشتوانه‌ای از علم و ایمان دانشگاهیان را متوجه این توطئه خطرناک نمود و تلاش وی در این زمینه به قدری موثر واقع شد که طبقه تحصیلکرده و دانشگاهی اعم از استاد و دانشجو نیاز شدید خود را در پیوند با حوزه حس کرده، به سرعت در صدد رفع موانعی برآمدند که استعمار بر سر این راه به وجود آورده بودند. پیوند فکری دانشگاه با حوزه و هماهنگی این دو در آگاه کردن عموم مردم سبب افزایش سطح آگاهی‌های عمومی و گسترش و اوج‌گیری فرهنگ اسلامی در سطوح مختلف جامعه شد. دکتر مفتح که در پی ایجاد یک جامعه نیاز شدید خود را در پیوند با حوزه حس کرده به سرعت درصدد رفع موانعی برآمدند که استعمار بر سر این راه به وجود آورده بودند. پیوند فکری دانشگاه با حوزه و هماهنگی این دو در آگاه کردن عموم مردم سبب افزایش سطح آگاهی‌های عمومی و گسترش و اوج گیری فرهنگ اسلامی در سطوح مختلف جامعه شد. دکتر مفتح که در پی ایجاد یک جامعه زنده از بذل جان خویش دریغ نکرده معتقد بود که یک جامعه زنده همانند یک فرد زنده بین همه اقشار و گروه‌هایش هماهنگی است. یعنی همه باید باهم یک مسیر و هدف را تعقیب کنند و درست هماهنگ و موزون و حساب شده به سوی یک مقصد رهسپارند.
بنابراین باید در جهت ایجاد یک وحدت اساسی که عامل احیای زندگی دوباره است کوشید.
او از خداوند می‌خواست که اتحاد قشرهای پیشرو جامعه بتواند مبارزه با استکبار و استبداد را به پیروزی برساند و انقلاب اسلامی مرزهای جغرافیایی را درنوردیده، نه تنها کشورهای اسلامی را از سلطه نجات دهد بلکه محرومان جهان را حرکت داده، در آنها جنبش به وجود آورد و بر اندام ابرقدرت‌ها لرزه افکند. سعی او بر این بود تا آن هماهنگی و اختلاط سازنده با مردم جامعه که ارزش‌های سالم و از خصوصیات بارز حوزه‌های علمیه است در دانشگاه مورد ملاحظه قرار گیرد. و نیز دانشجو مردم جامعه خود را از نزدیک بشناسد و آموختن دانش، او را از این پدیده مهم غافل نکند. او برای آنکه اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، احترام به سنت‌های اصیل و ارزشمند را به دانشگاه ببرد با تمامی توان و بر خلاف جو آشفته آن زمان کوشید وقتی که گروهی تفرقه‌افکن شایع کرده بودند که ایشان می‌خواهد در لباس دانشجویان تغییراتی به وجود آورد، در سخنانی که در جمع دانشجویان مدرسه عالی پارس به سال 1358 ایراد نمود، گفت: لباس را من ابداً مطرح نکردم. الان دانشجویان خود من در دانشکده الهیات، دانشجویان مذهبی هستند، اکثرشان هم در این لباس که من هستم، نیستند، آنجا که می‌گوییم قشر روحانی و دانشگاهی، نمی‌گوییم قشر معمم و غیرمعمم، سخن از لباس نیست، سخن از محتوا است000 مسیر پیشرفت جامعه را مغزهای اندیشمند و متفکر تعیین می‌کنند؛ این مغزهای اندیشمند خواه اندیشمندان آگاه در علوم معنوی و مذهبی و یا اندیشمندان در علوم مادی و رشته‌های دیگر اگر باهم باشند، جامعه جلو می‌رود.
آن متفکر وارسته احساس کرد که دانشگاه همواره بستر توطئه‌های مخرب دشمنان است و یکی از شیوه‌های مصونیت محیط‌های علمی از چنین انحرافاتی، وحدت حوزه و دانشگاه است. از نظر وی دانشگاه به تهذیب و تربیت اسلامی که ویژگی بارز حوزه‌های علمیه است نیاز دارد به موازات آن شیوه‌های جدید پژوهش و تحقیق علمی دانشگاهی در مراکز حوزوی باید مورد توجه قرار گیرد وقتی دانشجو سادگی و بی‌آلایشی زندگی و درس طلبه‌ها را از نزدیک مشاهده کند و نسیمی از این صفا و خلوص در فضای دانشگاه بوزد و عطری از این بارقه‌های معنوی در مشام جان تحصیلکرده‌ها پراکنده شود روح تفاهم و دوستی و عطش برای نزدیکتر شدن حوزه و دانشگاه، افزایش می‌یابد و این همان مسأله‌ای است که استاد مطهری و دکتر مفتح در پی آن بودند.
اقدام عملی شهید مفتح به دنبال تحقق این وحدت سعی در تغییر نظام آموزشی دانشکده الهیات بود. وی راه حل مشکلات کشور را اسلامی کردن دانشگاه می‌دانست، دانشگاهی که هدف آن پرورش انسان‌‌های دانشمند، دیندار، متعهد و درستکاری است که علم و تخصص خود در راه آبادی کشور و تامین سعادت مردم به کار می‌گیرند و در طریق استقلال، عزت و عظمت کشور جدیت دارند. در برنامه این دانشگاه دروسی تدوین می‌شود که بر طبق نیازهای واقعی کشور و مردم است و جنبه‌های معنوی هم رعایت می‌گردد.
محیط چنین دانشگاهی عرصه بحث و تحقیق، علم و عمل توأم با اخلاص و معنویت است و افراد آن تعلیم و تعلم و کوشش علمی و تلاش‌های فکری را عبادت تلقی می‌کنند. به عقیده دکتر مفتح انس حوزه و دانشگاه با یکدیگر در تحقیق اهداف یاد شده تاثیر مهمی دارد. البته رسیدن به چنین وحدت خود نیاز به تربیت دینی و معرفت دارد. دلیل اینکه مرحوم مفتح در پی وحدت اقتصادی و فرهنگی دانشگاه و حوزه تلاش می‌کرد، آن بود که همکاری و تشریک مساعی این دو قشر در دو محور حیاتی و بسیار مهم ظاهر می‌شود. یکی از این دو محور مشارکت حوزه و دانشگاه در زمینه احیای علوم انسانی و جنبه علمی و تحقیقاتی است از نظر علمی چنین تعامل و همکاری ضرورت تام دارد. گرچه علم به صاحبش روشنایی و توانایی می‌بخشد ولی باید جویای علم از ایمان و تقوا برخوردار باشد تا عشق و امید و مسئولیت در او احیا گردد و از طرفی ایمان فاقد معرفت هم چندان ارزشی ندارد و ایمان در روشنایی علم از خرافات و تعصب‌ها و گرایش‌های جاهلی دور می‌ماند. پس علم و ایمان نه تنها باهم تضادی ندارند بلکه یکدیگر را تکمیل می‌کنند و این خود ضرورت وحدت دو مرکز علم و دین را به وجود می‌آورد. جامعه ایده‌آل معنوی و اسلامی باید در پرتو معرفت الهی و علوم حوزوی آمیخته با علوم بشری و وحدت تمامی اقشار به عرصه ظهور پیوندند. استاد شهید مطهری چه نیکو گفته است: آنچه که ایمان بوده و علم نبوده است مساعی بشردوستانه افراد صرف اموری شده که نتیجه زیاد و احیاناً‌ خوب به بار نیاورده است و گاهی منشأ تعصب‌ها و جمودها و احیاناً کشمکش‌های زیان‌بار شده است. تاریخ گذشته بشر پر است از این گونه امور.
آنجا که علم بوده و جای ایمان خالی مانده است مانند برخی جوامع عصر حاضر تمام قدرت علمی صرف خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها، افزون‌طلبی‌ها، برتری‌طلبی‌ها، استثمارهای و 000 شده است. محور دیگر همکاری این دو کانون مقدس اداره و مدیریت نظام جمهوری اسلامی است، زیرا نظام مطلوب اسلامی تلاش خود را بر بهره‌وری از دستاوردهای علوم بشری در مسیر کمال و رشد معنوی انسان می‌گمارد و این مهم جز به مدیریت کامل و فراگیر که هم دینی باشد و هم عملی، صورت نخواهد گرفت. اصولاً تشکیلات جمهوری اسلامی و اداره آن که در قانون اساسی ترسیم شده مشارکت سازنده و همکاری نزدیک و مستحکم این دو مرکز را نوید می‌دهد که جز در پرتو دو رکن اساسی پایه و مایه نمی‌گیرد:
الف- وحدت ریشه‌ای در باورها و انگیزه‌های دینی، معنوی، اخلاقی وعبادی
ب- برخورداری از فرهنگ و زبان مشترک و فراهم بودن زمینه برای ارتباطات فرهنگی حوزه و دانشگاه با تلاش متفکرانی چون شهید مطهری و شهید دکتر مفتح این دو قشر نیاز به هماهنگی را در وجود خویش حس کردند.
قشر دانشگاهی درک کرد که بدون هماهنگی با روحانیتی که بر عموم جامعه تاثیر همه جانبه دارد و مبلغ و ناشر فرهنگ اسلامی است هیچ اقدام مثبتی نمی‌شود انجام داد و اگر هم تلاشی صورت گرفته ناقص بوده و غایت آن به شکست خواهد انجامید.
آنچه سبب شد تا روحانیت به دانشگاهی توجه کند این واقعیت بود که بدون در نظر گرفتن اقشار صاحب تخصص و دارای توانایی‌های علمی و فنی و برخوردار از مهارت‌های پژوهشی رشد و توسعه علمی، فرهنگی و رونق و شکوفایی جامعه میسر نخواهد شد.
فهرست منابع:
1- مفتح، محمد: روش اندیشه، تهران، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی نور.
2- مفتح، محمد: حکمت الهی و نهج‌البلاغه، تهران، پیام آزادی.
3- مفتح، محمد: نقش دانشمندان در پیشرفت علوم، روابط عمومی سازمان پژوهش‌های علمی و صنعتی ایران.
4- مفتح، محمد: مکتب اخلاقی و تربیتی امام صادق علیه‌‌السلام، قم، جهان‌آرا.
5- مفتح، محمد: آیات اصول اعتقادی قرآن، تهران، موسسه تحقیقاتی و انتشاراتی نور.
6- باقربیدهندی، افکار استاد شهید دکتر محمد مفتح، قم، پیام اسلام.
7- فرازهایی از زندگی شهید دکتر مفتح، واحد فرهنگی بنیاد شهید.
8- زمانی، مصطفی: ابراهیم بت شکن یا قهرمان توحید، قم، پیام اسلام.
9- شهید مفتح و احیای تفکر اسلامی، پیام انقلاب، ش 74
10- مردی در راستای تشیع سرخ، مجله اعتصام، شماره 8
11- به یاد منادی وحدت روحانی و دانشجو، مجله پیام انقلاب، شماره 299

وحدت حوزه و دانشگاه
چکیده: اگر جوهره اصلی انقلاب را به حق برخاسته از جنبه اسلامی و مردمی بودن آن بدانیم، قوام این دو عنصر ذاتی انقلاب تنها در سایه اتحاد و وحدت کلمه همه گروه‌ها از حوزوی و دانشگاهی و یا سایر گروه‌های مردمی دست یافتنی است. این مقاله به مقوله وحدت حوزه و دانشگاه می پردازد.
مقدمه
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نقطه عطف بزرگی بود که در رمز تحقق و شکل‌گیری آن نمی‌توان از سه عامل کلیدی وحدت کلمه، دین و نقش روحانیت متعهد با رهبری قاطع بنیان‌گذار این حرکت عظیم غافل شد. توطئه و جریانات انحرافی پس از پیروزی انقلاب که تاکنون بر سر راه انقلاب و مردم نمود یافته‌اند، نوعاً برخاسته از تحریکاتی است که از سوی قدرتهای بزرگ و یا مهره‌های داخلی آنان، خواه معاندان یا دوستان ناآگاه بوجود آمده تا به طریقی یک یا هر سه عامل کلیدی فوق را نشانه رفته و تضعیف نمایند اما آنچه تاکنون این توطئه‌ها را با شکست مواجه ساخته، آگاهی و رشد مذهبی ـ سیاسی ملت بزرگ ماست که توانسته است رسالت تاریخی خود را با آن همه مشکلات و کارشکنی‌ها و فشارهای سیاسی ـ اقتصادی و نظامی تحمل نموده و به نحو احسن به پیش برد. اگر جوهره اصلی انقلاب را به حق برخاسته از جنبه اسلامی و مردمی بودن آن بدانیم، قوام این دو عنصر ذاتی انقلاب تنها در سایه اتحاد و وحدت کلمه همه گروه‌ها از حوزوی و دانشگاهی و یا سایر گروه‌های مردمی دست یافتنی است.
وحدت از دیدگاه امام خمینی
یکی از ارکان محوری اندیشه و خط مشی عملی امام خمینی(ره) علیرغم برخورداری ایشان از ابعاد وجودی سترگ و منحصر به فرد، تأکید بر «وحدت» و حضور و تداوم آن بود. برخلاف تصور دشمنان، در مکتب نظری و عملی امام(ره) وحدت یک تاکتیک یا ابزار مصلحتی و مقطعی برای پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسی انقلاب اسلامی نبود. بلکه جوهره درک وی از عزّت و اقتدار مسلمین و ماهیت اجتماعی و سیاسی بودن مکتب اسلام و تعبد معرفت شناسانه ایشان از اصول و کلمات تعالم قرآنی و دینی، به مسئله وحدت آن‌چنان جایگاهی بخشیده بود که پایه‌های نهضت مبارزاتی خود را بر اساس آن بنا نمود. تأکید ایشان بر مسئله وحدت و نفی نگرش تاکتیکی یا مصلحتی به آن را می‌توان از این موضوع استنباط کرد که در تاریخی‌ترین سند به جای مانده از ایشان مخالفت صریح خود را با تفرقه علما در مقاصد اسلامی اعلام نمودند. این مسئله که حدود 44 سال قبل از موضوعیت رهبری سیاسی ایشان نگاشته شده است به وضوح حاکی از عمق اعتقادی ایشان به عظمت و اهمیت مسئله وحدت است.
مبارزه با اختلاف دو نهاد حوزه و دانشگاه
در مقابل این عقیده از همان دوران آغازین مبارزه دشمنان معاند این نهضت و یا دوستان جاهل، به دلیل وحشتی که از پیامد این اتحاد به دل داشتند و یا به دلیل عدم درک صحیح اوضاع و شرائط، دائماً در تلاش بودند تا از شکل‌گیری چنین وحدتی جلوگیری نمایند. یکی از محورهای اساسی آنان مبارزه با ائتلاف دو نهاد حوزه و دانشگاه و تلاش برای رویارویی این دو قشر بنیادین درتأمین نیازهای دینی و دنیوی مردم و توسعه و پیشرفت جامعه اسلامی بود که برخی بطور نهان و آشکار از بدو پیروزی انقلاب تاکنون به آن دامن زده‌اند. چندی پیش یکی از نشریات ، مقاله‌ای در این ارتباط منتشر کرد ، که ادامه این نوشتار به نقد و بررسی آن اختصاص یافته است.
نویسنده در این مقاله با قصد ایجاد تفرقه بین دو نهاد حوزه و دانشگاه، نخست با کم رنگ و بی‌اهمیت جلوه دادن نقش مبارزات سیاسی روحانیت در مقایسه با قشر دانشگاهی، با استناد به یک منبع خارجی مدعی است تا اواسط دهه 1350 نقش اساسی در مبارزات سیاسی بر عهده دانشگاهیان بود به گونه‌ای که در فاصله سالهای 1349 تا 1356 تنها یک روحانی در جریان مبارزات بر علیه رژیم به شهادت رسید.
وی سپس با پرداختن به پیشینه طرح مسئله وحدت حوزه و دانشگاه سعی دارد تا این مسأله را به معنای سلب استقلال فکری دانشگاه از سوی حوزه و نفی هویت مستقل آن قلمداد نماید. و با ذکر این ایده که امروز هیچ یک از دو نهاد حوزه و دانشگاه نمایندگان یا سخنگویان معین و واحدی ندارند تا در مواجهه و مذاکره به وحدت تاکتیکی یا استراتژیکی دست یابند نتیجه می‌گیرد که: «پس اساساً امروز وحدت حوزه و دانشگاه نمی‌تواند ما به ازای خارجی داشته باشد این دو نهاد مانعه الجمعند و..» و بالاخره وی با استدلال به حضور حوزویان در دانشگاه‌ها تلاش می‌کند تا با تحریک دانشگاه بر علیه حوزه، استراتژی طرح این وحدت را تنها به دلیل نیاز و سود حوزویان نشان دهد که در ادامه با طرح دو نکته این تصورات را مورد بررسی قرار خواهیم داد:
روحانیت تنها سنگر قوی اسلام و ملتها
این نخستین بار نیست که با هدف جداسازی روحانیت از پایگاه مردمی و این بار با هدف ایجاد اختلاف بین حوزه و دانشگاه، روحانیت آماج کینه‌توزی‌ها و حملات ظالمانه قرار می‌گیرد. روی سخن با آن دسته از روحانیت متعهد و مسئولی است که در طول تاریخ، پیوسته زبان گویای اسلام و همدرد و همزبان مردم مسلمان و محروم بوده است توده‌های مردمی این حقیقت را در طول تاریخ استعمار سیاه چند صدساله اخیر به خوبی لمس نموده‌اند که روحانیت اصیل و به پاخاسته از متن طبقات و اقشار محروم جامعه تنها سنگر قوی اسلام و ملتها بوده که هرگاه به منظور حمایت از اسلام و چاره‌جویی برای دردها و رنج‌های محرومین سخنی به میان آمده، پیوسته سنگینی رسالت عظیم دفاع از مقدسات اسلام و حمایت از استقلال و حقوق ملتهای مظلوم را بر دوش خود احساس نموده است. پیشتازی روحانیت متعهد و مترقی اسلام در صحنه‌های ایثار و جهاد و شهادت بر هیچ ناظر بی‌طرفی پوشیده نیست. این از افتخارات اسلام است که رهبران جامعه اسلامی را در هنگام بلا و مشکلات، پیشتاز توده‌های مردمی در استقبال از خطر خواسته است. نقش و حضور روحانیون در مبارزات ستم‌شاهی و پیشتازی آنان در خطوط مقدم ایثارگران، مجاهدان و شاهدان انکارناپذیر است. پس از انقلاب نیز حضور روحانیون در جبهه‌های جنگ تحمیلی در تمام دوران جنگ شاهد زنده‌ای است که زمینه انکار مغرضان و معاندان را مسدود ساخته است. صحنه‌های کارزار زمین‌های داغ خوزستان تا قله‌های پوشیده از برف کردستان، داخل سنگرهای تاریک و نمور، صفوف مقدم جبهه‌ها و محفل‌های ملکوتی راز و نیاز، مساجد، مراکز آموزشی، تخت‌های بیمارستان‌های مملو از مجروحان جنگی، ایثارگران، جانبازان و شهدا همه و همه گواه حضور گسترده این قشر را در میان خود داشته‌اند. حضرت امام(ره) در آخرین پیام‌های دوران زندگی خویش ضمن اشاره بر پیشتازی شهدا و مبارزان روحانیت در صحنه‌های مختلف و افزایش رقم شهدا و جانبازان و مفقودین حوزه‌ها نسبت به اقشار دیگر آن را افتخاری برای حوزه و روحانیت دانسته‌اند.
وحدت حوزه و دانشگاه ، وحدت و استقلال جامعه اسلامی
برخلاف دیدگاه برخی مغرضان، وحدت حوزه و دانشگاه نه تنها امری غیرممکن نیست که اساساً ریشه در سنت علمی و پیشینه تاریخی در دین اسلام دارد. اگر امروزه برخی حوزویان علاقمند به حضور در دانشگاهها و فراگیری علوم دانگشاهی جدید می‌باشند به آن دلیل است که پیش از این نیز بسیاری از علوم دانشگاهی امروزی بخش‌های مهمی‌از درسها و بحث‌های گذشته حوزه‌های علوم دینی را در برمی‌گرفته است، بسیاری از طلایه‌داران و بناینگذران علوم به اصطلاح جدید که تا به امروز نیز اندیشه‌های آنان در دانشگاه‌های مطرح دنیا مورد تدریس و بحث و نظر قرار دارد از میان همین حوزه‌های علوم دینی برخاسته‌اند. وحدت حوزه و دانشگاه هیچ گاه به مفهوم سلب استقلال فکری یا نفی هویت مستقل یکی از این دو نهاد و یا سلطه یکی بر دیگری نیست بلکه مفهوم اصلی این وحدت در جامعیت دین اسلام است که در تأمین نیازهای بشری بر هر دو بعد مادی و معنوی آن تأکید داشته است که بدون آن حقاً آزادی و پیشرفت جامعه اسلامی تحقق نمی‌یابد. حضرت امام در سال 1346 شمسی اختلاف حوزه و دانشگاه را به غفلت و خواب گرانی تشبیه نمودند که بر اثر نغمه‌های خواب‌آور عمال استعمار بر ملتهای مسلمان تحمیل گردید و در مقابل پیوستگی این دو قشر را اولین گام در راه آزادی ملتهای مظلوم و زیردست و زیربنای رهایی از دست چپاولگران و عمال آن می‌دانستند. ایشان ضمن آن که روحانی و دانشگاهی را مکمل یکدیگر توصیف می‌نمودند ، بر هویت مستقل هر یک تأکید داشته و آن را زیربنای استقلال جامعه می‌دانستند: «استقلال کشور ما منوط به استقلال همین دانشگاه‌ها و فیضیه‌هاست.»
بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه به مفهوم وحدت و استقلال جامعه اسلامی است که تأمین نیازهای دینی و دنیوی و نیل به توسعه و پیشرفت به آن وابسته است.

وحدت حوزه و دانشگاه؛ چیستی، موانع، دستاوردها و راهکارها
اشاره: ما امروز دو نوع نهاد داریم که متولی دانش در کشورند: حوزه و دانشگاه. منظور از حوزه، مرکزی است که هدف اصلی آن، تعلیم علوم اسلامی و تحقیق درباره قرآن و سنت اسلامی است. منظور از دانشگاه نیز مرکزی است که هدف اصلی آن، آموزش دانش‌های روز و تحقیق در مورد آنها به منظور رفع نیازهای جامعه و پیشرفت مرزهای دانش است.
این دو در ابتدا واحد بودند و وحدت داشتند؛ یعنی در چند قرن اول هجری، تنها یک نهاد ‌آموزشی وجود داشت که در آن، هم دروس خاص حوزوی تدریس می‌شد و هم علوم طبیعت. ابن سینا و ابوریحان بیرونی و خواجه نصیرالدین طوسی، شاگردان این نهاد بودند.
سپس دوره‌ای پیش آمد که علوم طبیعی در حوزه متروک شد، بدون آنکه دشمنی و غرضی با آنها در کار باشد. در این دوران به بخشی از این علوم (مانند ریاضیات) تنها در حدی که مورد نیاز امور شرعی بود، توجه می‌شد. پس از‌ آن به دو قرن اخیر می‌رسیم که علوم جدید به جوامع اسلامی وارد و در نهادهای جدا از حوزه‌های علمیه دینی تدریس شد و به علت سرشت سکولاری‌اش، زمینه‌های بی‌توجهی به دین و علوم دینی و گاهی حتی کنار گذاشتن آنها را فراهم کرد.
حذف علوم طبیعی از برنامه درسی حوزه‌های علمیه دینی و غیر مستقیم بودن آگاهی‌های علمای دین از نتایج علوم طبیعی، سبب به وجود آمدن دو نوع جریان انحرافی در جهان اسلام شد:
عده‌ای تحت تأثیر پیشرفت‌های علوم و فنون در غرب و بدون آگاهی از محدودیت‌های علوم تجربی، کورکورانه دل‌باخته آنها شدند و خواستند قرآن و متون روایی را بر آنها تطبیق دهند. تفسیرهای طنطاوی و سید احمد خان هندی بر قرآن، از این‌گونه است. برخی از علمای مسلمان تا آنجا در این قضیه پیش رفته‌اند که می‌گویند هر چه علمِ جدید آورده، در قرآن و احادیث اسلامی آمده است. البته هدف آنها از این مطلب آن است که اعجاز قرآن و رسالت پیامبر را اثبات کنند.
از سوی دیگر، عده‌ای از اندیشمندان دینی با بی‌توجهی و کوچک‌شماری با علوم طبیعی برخورد کردند. این کار سبب دوری گروهی از دین شد و فضاهای دانشگاهی را به کلی از حوزه‌های علمیه جدا کرد و زمینه‌ای فراهم آمد که برداشت‌‌های انحرافی از نظریه‌های علمی، در فضاهای علمی رونق یابند.
اکنون که ما ضایعه فاصله گرفتن حوزه‌های علمیه از علوم روز و جدا شدن دانشگاه‌ها از حوزه‌های علمیه را دیده و به زیان‌های گسترده آنها پی برده‌ایم، لازم است درصدد تدارک و جبران گذشته برآییم، ضمن آنکه باید تخصصی و شاخه شاخه شدن رشته‌های علمی را نیز در نظر بگیریم.
این محدودیت‌ها ما را بر آن می‌دارد تا درباره پیوند این دو مرکز تولید دانش، کمی ژرف‌تر و دقیق‌تر بیندیشیم و طرحی پایدار برای تداوم این وحدت بریزیم.( مهدی گلشنی، از علم سکولار تا علم دینی، صص 127 و 128.)
کلیات
1. چیستی وحدت
برخی گفته‌اند که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه، این است که برخی علوم حوزوی را در دانشگاه آموزش دهیم و بعضی دانش‌های روز را در حوزه. استادان دانشگاه به حوزه بروند و علمای حوزه به دانشگاه بیایند. باید گفت این سخن، سخن خوبی است و در تحقق وحدت حوزه و دانشگاه، می‌تواند نقش مهمی ایفا کند، ولی به تنهایی کافی نیست.
نظر دیگر در مورد وحدت حوزه و دانشگاه، این است که حوزه‌ها همه علوم روز را عرضه کند و دانشگاه‌ها نیز همه علوم حوزوی را، همان‌گونه که در سال‌های گذشته، مدارس دینی و مساجد، مراکز یاددهی همه چیز بودند، ولی اگر این کار در گذشته میسر بود و افراد زبده می‌توانستند در هر دو بُعد به سطوح بالا دست یابند، در عصر حاضر امری بسیار دشوار، بلکه شاید بتوان گفت ناممکن است. امروزه علوم به قدری گسترش یافته‌اند که حتی یک شخص به سختی می‌تواند در بیشتر از یک شاخه از یک رشته صاحب نظر شود. ضمن اینکه ضرورتی هم ندارد که کلیه دانشجویان در دانشگاه‌ها همه معارف اسلامی را تا سطوح عالی فرا گیرند و یا اینکه حوزویان از همه جزئیات دانش‌های روز آگاه شوند.
عده‌ای منظور از وحدت را وحدت سیاسی ـ اجتماعی دانسته‌اند؛ یعنی در مقام عمل، این دو درک درستی از یکدیگر داشته باشند؛ در تحقق هدف‌های مشترک بکوشند و در رفع نیازهای جامعه، هم‌سو با هم اقدام کنند. یا آنکه تشکیلات سیاسی مشترک داشته باشند و در عرصه سیاست، یک‌پارچه عمل کنند. این نیز مطلوب است، ولی کافی نیست.
برخی نیز گفته‌اند که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه، این است که یک جهان‌بینی بر هر دو حاکم باشد؛ یعنی جهت‌گیری هر دو الهی باشد که به نظر می‌رسد این سخن، تبیین درستی از مسئله است. بر اساس این معنا هر دو باید دانش‌آموختگانی تربیت کنند که هدف اصلی آنها نزدیکی به خداوند باشد و برای تحقق این هدف، در خدمت به جامعه اسلامی و رشد و پیشرفت آن بکوشند. به طور خلاصه، مطلب اساسی، وحدت هدف است و باید کوشید همه عوامل و ابزارهایی که برای رسیدن به وحدت، هدف لازم است، تأمین شود. اگر این دو گروه بدانند که یک هدف دارند، در مقابله با مشکلات، موضع واحدی خواهند داشت.1 مقام معظم رهبری نیز درباره چیستی وحدت حوزه و دانشگاه می‌فرماید:
وحدت حوزه و دانشگاه، معنایش این نیست که تخصص‌های حوزه‌ای در دانشگاه و تخصص‌های دانشگاهی در حوزه دنبال شود. نه، لزومی ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوش‌بین باشند و به هم کمک بکنند و با یکدیگر همکاری نمایند، دو شعبه از یک مؤسسه علم و دین، با همند. مؤسسه علم و دین، یک مؤسسه است و علم و دین با همند. این مؤسسه، دو شعبه دارد: یک شعبه، حوزه‌های علمیه و شعبه دیگر، دانشگاه‌ها هستند، اما باید با هم مرتبط و خوش‌بین باشند، با هم کار کنند، از هم جدا نشوند و از یکدیگر استفاده کنند.2
رهنمود دیگر مقام معظم رهبری در این باره سخن زیر است:
موضوع دانشگاه، به خودی خود، یک موضوع مهم است، همچنان‌که موضوع حوزه علمیه هم، به خودی خود، یک موضوع اساسی و مهم است. وقتی ما «وحدت حوزه و دانشگاه» را عنوان می‌کنیم، بدیهی است که مقصود این نیست این دو را در عالَم واقعیت به یک چیز تبدیل کنیم؛ زیرا اگرچه در گذشته، در حوزه‌های علمیه، همان دروسی خوانده می‌شد که امروز در دانشگاه‌ها خوانده می‌شود، اما اگر فرض کنیم آن دروس حوزه‌های علمیه، همان پیشرفتی را که تا امروز کرده است، می‌کرد، باز امروز باید به مقتضای تخصص و تشعّب، هر گروه، کار و درس خودش را دنبال کند.
مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه، این است که در اهداف کلی، وحدت داشته باشند. منظور، وحدت در کامل ساختن این ملت و این کشور و حرکت با یکدیگر و عبور در دو خط موازی، بدون اصطکاک با هم. یعنی هر دو کار خودشان را بکنند، اما برای یک هدف و آن هدف، ساختن و کامل کردن ملت و کشور ایران است. این طور باید حرکت کرد.3
2. دلایل شرعی ضرورت وحدت میان حوزه و دانشگاه
شکی نیست که در نگاه کلی، هر کدام از حوزویان و دانشگاهیان، مسلمان هستند. بنابراین، صرف‌نظر از جایگاه حوزوی و دانشگاهی و به عنوان یک مسلمان، مشمول آیات و روایات و سخنان بزرگانی هستند که آنها را به وحدت و هم‌دلی فرا خوانده و از ضرورت وحدت میان آنها به عنوان تکلیف شرعی یاد کرده‌اند. قرآن کریم، جدایی را موجب از بین رفتن جایگاه مسلمانان می‌داند و می‌فرماید: «وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ؛ و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود». (انفال: 46)
حضرت علی علیه السلام در سفارش به وحدت می‌فرماید:
اِنَّ یَدَاللهِ مَعَ الْجَماعَةِ، وَ اِیّاکُمْ وَالْفُرْقَةَ فَاِنَّ الشّاذّ مِن الناس لِلشَّیطانِ کَما اَنَّ الشّاذّ مِنَ الْغَنَمِ لِلْذِّئبِ.4
دست خدا همراه جماعت است، از تفرقه بپرهیزید [که موجب آفت است]. آن‌که از جمع مسلمانان به یک سو شود [و از مسلمانان کناره گیر و] بهره شیطان است، چنان‌که گوسفند وقتی از گله دور بماند، نصیب گرگ بیابان می‌شود.
از حضرت علی علیه السلام در حدیثی دیگر می‌خوانیم:
اِنَّ الله سُبْحانَه قَدِ امْتَنَّ عَلی جَماعةِ هذِهِ الاُمَّةِ فیما عَقد بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هذِهِ الْاُلْفَةِ الَّتی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّها وَ یَأْوُونَ اِلی کَنفیها بِنِعْمَةٍ لا یَعْرِفُ اَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقینَ لَها قیمَةً لِاَنَّها اَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَنٍ وَ اَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَرٍ.5
خداوند سبحان بر این امت، منت نهاد که ریسمان الفت و مهربانی میان آنان بست؛ الفتی که در سایه آن درآیند و در کنار آن قرار گیرند؛ نعمت الفتی که هیچ آفریده‌ای بهای آن را نمی‌‌داند؛ زیرا بهای الفت از هر بهایی، افزون‌تر و از هر بزرگی، بزرگ‌تر است.
برای اثبات اهمیت و فایده‌های فراوان وحدت و انسجام، کافی است نگاهی به تاریخ مسلمانان بیفکنیم تا پی‌آمدهای شوم جدایی را ببینیم که بارها دامن‌گیرشان شد و بر اثر آن، بارها آنان را به عقب‌گرد و تباهی گرفتار ساخت، چه بسا انرژی‌های پیش‌برنده که بر اثر جدایی به هدر رفت و ای بسا مسائل اصلی و بنیادین که در پی اختلاف و درگیری، قربانی مسائل جزئی و فرعی شد.
جدایی، به گم شدن هدف‌های اصلی و متعالی می‌‌انجامد؛ مانع پیشرفت و بالندگی می‌شود؛ هیبت و اقتدار جامعه اسلامی را خدشه‌دار می‌کند و موجب برانگیختن طمع دشمنان اسلام به مسلمانان می‌شود. بی‌جهت نیست که: نخستین شعار رسول اکرم صلی الله علیه و آله هنگام ورود به مدینه و پیش از ساختن مسجد و پرداختن به امور عمرانی، درباره اخوت و برادری دینی بود. آن حضرت، مسلمانان را دو به دو در راه خدا با هم، برادر یکدیگر کرد و با ایجاد عقد اخوت میان مسلمانان، و میان خود و حضرت امیر مؤمنان علیه السلام و نیز میان دو قبیله «اوس» و «خزرج» اتحاد و هماهنگی را تحقق بخشید.
شعار وحدت، هم در آغاز [پایه‌گذاری] حکومت اسلام مطرح شد، هم هنگام استراحت حکومت اسلامی در مدینه و هم پس از فتح مکه و چیره شدن مسلمانان بر شبه جزیره عربستان، چنان‌که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حجة الوداع نیز از حفظ وحدت سخن به میان آورد و فرمود: مسلمانان با هم برادراند و خون‌هایشان هم‌سان یکدیگر است و خون هیچ کس ارزشمندتر از خون دیگری نیست. تعهدی هم که ضعیف‌ترین مسلمانان برقرار کرد، دیگران باید محترم شمارند و همگان یکدست و در برابر بیگانگان، متحدند.»6 امام خمینی رحمه الله درباره اهمیت و ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان یک تکلیف شرعی می‌فرماید:
باید توجه داشته باشید! باید دانشگاه‌ها و مدارس و همه جا توجه داشته باشند! دانشگاه پیوند خودش را با فیضیه محکم کند و فیضیه پیوستگی خودش را با دانشگاه محکم کند. شما دو قشری هستید که اگر اصلاح بشوید، ملت‌ها اصلاح می‌شوند.7
... عوامل استعمار به ما که می‌رسند، می‌گویند تیپ جوان و تحصیل‌کرده و دانشجو فاسد شده‌اند، عقاید مذهبی و ملی خود را از دست داده‌اند و سر به بی‌راهه نهاده‌اند و چشم و گوش بسته، مقلد بیگانگانند و به شما دانشگاهیان که می‌رسند، می‌گویند مراجع و [روحانیان]، خرافی و مرتجعند و واقعیات زمان را درک نمی‌‌کنند و متابعت از آنها، سیر قهقرایی و عقب‌گرد است.
ما و شما در این میان وظیفه داریم علی‌رغم خواست و کوشش تفرقه‌جویان و استعمارگران، روابط معنوی و فکری خود را عمیق‌تر نموده و در هر حال با هم تفاهم کنیم و با اتحاد، از تجارت و اطلاعات و نیروی یکدیگر، موجبات ثبات و عظمت و سعادت و ترقی و تعالی خود را فراهم نماییم.8
... اگر دیدید کسانی می‌خواهند بین حوزه و دانشگاه جدایی بیندازند، بدانید دست اجنبی در کار است و می‌خواهند مثل سابق، جدایی ایجاد کنند و نفع ببرند. توصیه این جانب آن است که نسل حاضر و آینده غفلت نکنند و دانشگاهیان و جوانان برومند عزیز، هر چه بیشتر با روحانیان و طلاب علوم اسلامی پیوند دوستی و تفاهم را محکم‌تر و استوارتر سازند.9
3. دلایل عقلی ضرورت وحدت میان حوزه و دانشگاه
امروزه بدون تردید، حوزه و دانشگاه، به منزله دو بال برای پرواز یکدیگر و در حکم مکمل همدیگرند. در واقع، هیچ یک از این دو بدون دیگری، نه توان پرواز خواهد داشت و نه کامل خواهد بود. این نیازمندی این دو به یکدیگر، خود، دلیلی عقلی بر ضرورت وحدت میان این دو است. ضمن اینکه در عصر حاضر، کارکردهای ویژه هر کدام از حوزه و دانشگاه، تا آنجا آشکار است که نمی‌‌توان‌ آن را انکار کرد. در این میان نیز اقدام هر یک از این دو، بر نفی کارکردهای یکدیگر و جایگاه علمی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی همدیگر، به معنای «خودمحوری» و «تحمل نکردن رقیب» خواهد بود که بدون شک، این‌گونه موضع‌گیری‌ موجب کاهش جایگاه اجتماعی و سبب انزوای آن ـ دست‌کم در دل‌ها ـ خواهد بود. بر اساس این دلیل عقلی نیز حوزه و دانشگاه، نیازمند وحدت، هم‌دلی و انسجام با یکدیگر هستنند.
دلیل عقلی دیگر در این باره آن است که «شاید نتوان از میزان تأثیر هم‌گرایی یا ناهم‌گرایی و پیوست یا گسست دو نهاد علمی و معرفتی حوزه و دانشگاه در مقوله‌های اجتماعی و سیاسی، برآورد کامل و دقیقی ارائه [داد]، ولی می‌توان بر این امر توافق داشت که در میان گسست‌های اجتماعی که البته میان آنها نوعی تعامل و ارتباط برقرار است، گسست نخبگان ـ یعنی حوزویان و دانشگاهیان ـ از اهمیت و حساسیت بیشتری برخوردار است، همان‌گونه که پیوستگی و همراهی آنها نیز نقش و کارکرد اجتماعی بیشتری خواهد داشت.
در کشور ما با هر دیدی که به مقوله گسست و پیوست نخبگان اجتماعی نگریسته شود، به هیچ‌ وجه نمی‌‌توان از اهتمام به آن و تأمل در آن غفلت ورزید. این گسست و پیوست، یکی از شاخصه‌ها و مؤلفه‌های اصلی سلامت و بیماری جامعه و راز پیشرفت و عقب‌ماندگی در سطح کلان است. این نکته‌ای است که همه ما بر آن وفاق داریم و تحقیقات به عمل آمده در این زمینه و تحولات سیاسی ـ اجتماعی هم مؤید آن است.
پژوهش‌ها و [تجربه‌ها] در این زمینه تا امروز، [آشکارا] نشان می‌دهد که تحولات تاریخی، اجتماعی و سیاسی در طول تاریخ این مرز و بوم، عمیقاً متأثر از پیوست و گسست نخبگان اجتماعی ـ و به طور خاص، حوزویان و دانشگاهیان ـ بوده است. نهضت مشروطه، نهضت ملی نفت و از همه مهم‌تر، انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، نمونه‌هایی از مؤیدات این نظریه هستند. بنابراین، وحدت و هم‌گرایی حوزه و دانشگاه، مقوله‌ای راهبردی و استراتژیک برای کشور است.
نکته دیگر درباره دلیل عقلانی بر ضرورت وحدت میان حوزه و دانشگاه، اینکه بحث درباره وحدت و تعامل یا هم‌گرایی و پیوست دانشگاه و حوزه، پیش از‌ آنکه وظیفه نخبگان و دل‌سوزی این دو نهاد علمی و معرفتی باشد، حقی برای کل جامعه است. به بیان دیگر، جامعه حق دارد از نخبگانش وحدت و هم‌گرایی مطالبه کند؛ زیرا تأثیری که این پیوست و گسست به لحاظ سلامت و ناهنجاری اجتماعی و رشد و انحطاط جامعه دارد، سرانجام نصیب عموم افراد جامعه خواهد شد.
بر همین اساس، تعامل و ارتباط هماهنگ و کارآمد و مؤثر حوزه و دانشگاه، مقوله‌ای نیست که از سر تفنن به آن پرداخته شود، بلکه باید به عنوان حق جامعه و مسئله‌ای استراتژیک به آن نگریست و در مورد آن اندیشید».10
پی نوشت ها :
1. همان، صص 128 و 129.
2. سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار جمع کثیری از دانشگاهیان و طلاب، 29/9/1368.
3. سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار دانشجویان به مناسبت روز وحدت حوزه و دانشگاه، 24/9/1372.
4. نهج‌البلاغه، خطبه 127.
5. همان، خطبه 192.
6. عبدالله جوادی آملی، روابط بین‌الملل در اسلام، صص 80 و 81.
7. صحیفه امام، ج14، ص187.
8. همان، ج2، ص177.
9. همان، ص178.
10. درآمدی بر آزاداندیشی و نظریه‌پردازی در علوم دینی (مجموعه سخنرانی)، تهیه و تنظیم: دبیرخانه نهضت آزاداندیشی، صص 44 و 45 (عنوان سخنرانی: وحدت حوزه و دانشگاه؛ بیم‌ها و امیدها، سخنران: علی‌رضا اعرافی).

 

وحدت حوزه و دانشگاه، عوامل و آثار آن
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
و اتحاد و هماهنگی اعضای انسان باعث رسیدن انسان به اهداف و کارهای بزرگی می‏شود، و سلولهای بدن انسان با وحدت، سلامت بدن انسان را تأمین می‏کنند و ... بر این اساس نظام آفرینش نظام توحید و وحدت گرا است.
آفرینش درس وحدت می‏دهد بر عالمی
چون که بنیان جهان شد از بنای اتحاد
رمز وحدت را بجو از « قل هو اللّه احد»
می‏دهد این آیه عالم را صلای اتحاد(1)
اقبال لاهوری می‏گوید:
برگ و ساز کائنات از وحدت است
اندرین عالم حیات از وحدت است(2)
در عالم تشریع هم، جامعه اسلامی و اقشار و اصناف آن باید از قانون وحدت پیروی کند تا همسو با نظام هستی شود.
ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه
در قرآن و منابع اسلامی هم وحدت ادیان مطرح است، چنان که می‏خوانیم: «قُل یا اَهلَ الکِتابِ تَعالَوا اِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُم اَلّا نَعبُدَ اِلاّ اللّه و لانُشرِکَ بِهِ شَیئاً...؛(3) بگو ای اهل کتاب بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است تا جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم.» و هم وحدت مذاهب در درون جامعه اسلامی چنان که قرآن با فرمان صریح دستور می‏دهد: «وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّه جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَاذکُرُوا نِعمَةَ اللّهِ عَلَیکُم اِذ کُنتُم اَعداء فَاَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُم فَاَصبَحتُم بِنِعمَتِهِ اِخواناً...؛(4) همگی (مسلمانان) به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را به یاد آورید که دشمن یکدیگر بودید و او در میان شما الفت ایجاد کرد و به برکت نعمت او برادر شدید.» و هم وحدت بین اقشار و اصناف جامعه مورد تأکید و سفارش اسلام بوده و هست، علی (علیه السلام) همبستگی جامعه را زمینه ساز ریزش فیض الهی دانسته و همگرایی را یکی از ارمغانهای بعثت پیامبر(صلی الله علیه واله) بیان کرده است.(5) و در قسمتی از سخنان خود می‏فرماید: «وَ لَیسَ رَجُلٌ ـ فَاعلَم ـ اَحرَصَ عَلی جَماعَةِ اُمّةٍ مُحَمّدٍ وَ اُلفَتِها مِنّی اَبتَغی بِذالِکَ حُسنَ الثَّوابِ وَ کَرَم المآب؛(6) این نکته را بدان، هیچ مرد (و کسی) از من حریص‏تر بر اتحاد و همبستگی امّت محمّد (صلی الله علیه واله) نیست که بدان ثواب می‏جویم و فرجام نیک می‏طلبم.»
جای تردید نیست که برای از بین بردن سیاست‏های تفرقه‏انگیز دشمنان اسلام، مخصوصاً جامعه تشیّع، بر دو مغز متفکر جامعه، حوزه و دانشگاه است که برای حفظ عزّت و آزادی جامعه و بالندگی مذهب تشیّع باهم وحدت و اتحاد و همگرایی داشته باشند. علی (علیه السلام) می‏فرماید: «هیچ ملّتی در انجام کاری با هم متحد نشدند، مگر این که خداوند گرفتاری آنان را بر طرف کرد و آن‏ها را از بلای ذلّت نجات داد»(7). و همچنین در روایات فراوانی بر لزوم وحدت در جامعه مؤمنین و تشیّع و بین اقشار مختلف آن تأکید شده است، پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: «اَلمُؤمِنُ لِلمُؤمِن کالبنیان بَشیرٌ بَعضُه بَعضاً؛(8)افراد با ایمان نسبت به یکدیگر همانند اجزای یک ساختمانند که جزئی از آن جزء دیگر را محکم(نگاه) می‏دارد.
و فرمود: «المؤمنون کالنّفس الواحدة؛ (9) مؤمنان(و شیعیان) همچون یک روحند و نیز فرمود: «مثل المؤمنین فی توادهم و تراحمهم کمثل الجیر الواحد اذا استکی بعضه تداعی سائره بالسّهر و الحمی؛(10) مثل افراد با ایمان در دوستی و نیکی به یکدیگر همچون اعضای یک پیکر است که چون بعضی از آن (رنجور شود) و به درد آید اعضای دیگر با بیداری و تب (قرار و آرامش نخواهد داشت و آن عضو را) همراهی می‏کنند.
و با اجازه سعدی باید گفت که: «تشیّع همه عضو یک پیکرند و...».
در بین وحدت‏های پیش گفته وحدت دو قشر متفکر جامعه تشیّع حوزه و دانشگاه از اهمّیت بالا و جایگاه ویژه‏ای برخوردار است. تصویری که از عالمان و دانشمندان دانشگاهی و حوزوی در فرهنگ دینی ترسیم شده است، محبت، همیاری، همسویی،مسئولیت پذیری و از خود گذشتگی است، و این همسویی فقط یک سفارش و درخواست عادّی نیست بلکه یک وظیفه و تکلیف و مسئولیت الهی است که فردای قیامت مورد حسابرسی و پرسش قرار می‏گیرد.
چنان چه در کلام ارزشمند امیرمؤمنان(علیه السلام) می‏خوانیم: «وَ اعلَمُوا اَنَّ عبِادَاللّهِ المُستَحفِظینَ عِلمَهُ یَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ یُفَجِّرُونَ عُیُونَهُ، یَتَواصَلُونَ بِالوِلایَةِ وَ یَتَلاقُونَ بِالمَحَبَّةِ وَ یَتَساقُونَ بکَأسٍ رَوِیّةٍ وَ یصدُرُونَ بِرَیّةٍ، لاتَشُوبُهُم الرَیبَةُ ولاتُسرَعُ فیهِمُ الغِیبَةُ عَلی ذلِکَ عَقلَ خَلقَهُم وَ اَخلاقَهُم فَعَلیهِ یَتحابُّونَ وَ بِهِ یَتَواصَلُونَ؛(11)بدانید که آن گروه از بندگان خدا که پاسدار علم اویند، رازهایش را نگه می‏دارند و چشمه‏هایش را جوشان می‏سازند، پیوندشان با هم بر اساس ولایت و دیدارهایشان با (عشق) و محبّت است. جام‏های سیراب ساز را به یکدیگر می‏نوشانند و سیراب بیرون می‏شوند. در روابطشان نه شائبه‏ای از بدبینی و شک راه می‏یابد (که هر یک دیگری را ردّ و تکفیر نمایند) و نه غیبت نفوذ می‏کند (که پشت سر یکدیگر و علیه هم سخن بگویند) سرشت و خویشان بر این ویژگی‏ها پرورش یافته و بر این اساس است تمامی دوستی‏ها و پیوندهاشان. قطعاً بارزترین مصداق علما حوزویان و دانشگاهیان متعهد خواهد بود. لذا بر آن‏ها لازم و واجب است که از مسئولیت خویش در قبال جامعه و حفظ وحدت آن بخوبی عمل نمایند چرا که علی (علیه السلام) فرمود: «زلّة العالم کانکسار السّفینة تَغرُقُ و تُغرِقُ؛(12) لغزش عالم همچون کشتی درهم شکسته است که هم خود غرق می‏شود و هم (جامعه‏اش) را (به سقوط می‏کشاند).
بر اساس همین احساس مسئولیت بود که در زمان ستم شاهی در دورانی که عمیق ترین شکاف بین حوزه و دانشگاه وجود داشت، عده‏ای از علمای حوزه و روشنفکران برجسته دینی، با درک عمیق از فضای خصومت‏آمیز حوزه و دانشگاه احساس مسئولیت نموده و بدون در نظر داشتن جوّ عمومی با قبولی تمامی اتهامات اولین حرکت منظم و سازمان یافته را جهت نزدیکی این دو مرکز آموزشی آغاز نمودند، و دهه 50 در واقع دهه تلاش برای بهبودی روابط بین حوزه و دانشگاه بود. مرحوم شهید دکتر مفتح در این باره می‏گوید: «به یادم دارم در همان موقع که (در) قم بودم، من و جمعی از دوستان تزی داشتیم و آن تز «روحانیت غیر حرفه‏ای» بود، یعنی دانشجوی علوم دینی در دوران تحصیل ناچار از کمک مالی یک دانشجو (هزینه تحصیل) برخوردار باشد، ولی بعد به یک مرحله‏ای که رسید به کار متناسب بپردازد مثل آن چه خود ما و بعضی از دوستان هم فکر به آن پرداختیم، منظور من از تدریس در دانشگاه و فعالیت‏های روحانی و دینی، فقط بر اساس مسئولیت و نه بر اساس نفع بری بوده است. و می‏بینیم که لزوم دارد و چقدر در جامعه مؤثر است.»(13)
این حرکت که عملاً از سوی مرحوم شهید دکتر مفتح، علامه شهید مرتضی مطهری و مرحوم شهید دکتر بهشتی و جمعی دیگر آغاز شده بود با پیروزی انقلاب شتاب بیشتری گرفت و گام‏های جدی‏تر و مؤثرتر و راهبردی‏تری در مسیر وحدت این دو قشر برداشته شد که به تدریج تأثیرات ارزنده‏ای در مراکز دانشگاهی گذاشت، و فضای خالی از معنویت دانشگاه به فضای معنوی مبدّل شد ولی با این وصف کافی نیست، حوادثی چون « درگیری کوی دانشگاه» و از این قبیل نشان داد که هنوز آن وحدت واقعی به وقوع نپیوسته، و ضرورت تلاش و پافشاری بر وحدت این دو قشر، و مغز متفکر جامعه همچنان باقی است. همان ضرورتی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) با ندایی به بلندای ابدیت فرمود: «ایّها النّاس علیکم بالجماعة و ایّاکم و التفرقه؛(14) مردم بیدار باشید که بر شما لازم است که همراه جماعت باشید(و با هم متحد و همگام باشید) و بر حذر باشید از تفرقه و جدایی.» و علی (علیه السلام) درباره حفظ وحدت در اقشار جامعه فرمود: «...والزموا السّواد الاعظم فانّ اللّه مع الجماعه و ایّاکم والفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشیطان کما انّ الشاذ من الغنم للذّئب الا من دعا الی هذا الشعار فاقتلوه و لو کان تحت عمامتی هذه؛(15) همواره با بزرگترین جمعیت‏ها(یی که بر حق هستند) باشید که دست خدا با جماعت (و اتحاد) است از پراکندگی بپرهیزید که انسان تنها بهره شیطان است آن گونه که گوسفند تنها طعمه گرگ (و اقشار جدا از هم طعمه استعمارو..) خواهد بود. آگاه باشید هر کس که مردم را به این شعار (تفرقه و جدایی) دعوت کند او را بکشید هرچند که زیر عمامه من باشد.»
مقصود از وحدت حوزه ودانشگاه
اصولاً واژه «وحدت» یا «اتّحاد» در مواردی کاربرد دارد که نوعی از اختلاف وجود داشته باشد زیرا بدون اختلاف اتحاد موجود بوده و دیگر این همه پافشاری بر وحدت و دعوت به آن معنی نخواهد داشت و حال آن که اشاره شد قرآن و روایات به شدّت دعوت به همگرایی و اتحاد نموده است بنابراین معنای وحدت این دو قشر عظیم و حساس جامعه آن نیست که در جامعه اختلاف سلیقه، تضارب اندیشه، و انتقاد افکار حوزویان توسط دانشگاهیان و بالعکس، و جناح بندی‏های سیاسی وجود نداشته باشد، زیرا در اسلام انتقادهای سازنده، انتقاد پذیری و رقابت‏های سیاسی معقول، از اصول پذیرفته شده هستند، و باعث رشد اندیشه‏ها می‏شود، چنان که معنای وحدت «حوزه و دانشگاه» آن نیست که حوزویان همه دانشگاهی شوند و به فراگیری علوم جدید روی آورند و یا دانشگاهیان در سلک روحانیت و طلّاب علوم دینی در آیند، بلکه مقصود از وحدت متفکران جامعه آن است که تمام افراد این دو قشر، با بهره‏گیری از عوامل وحدت و مشترکانی که دارند و با اتخاذ سیاست‏ها و موضع‏های اصولی و منطقی در برابر دشمنان مشترک و قسم خورده خویش متحد بوده و از اختلاف غیر اصولی و شکننده که باعث نفوذ بیگانگان در صفوف داخلی آن‏ها خواهد شد پرهیز کنند و اختلافات در اندیشه را با تبادل فکری و مباحث منطقی و با صلح و صفا حل نموده در کنار هم زندگی کنند و فرهنگ واحدی را به جامعه ارائه دهند درست مانند انگشتان یک دست که از نظر ظاهری و کاربردی با هم اختلاف دارند ولی برای برداشتن باری و مقابله با دشمنی همه با هم همکاری و همسویی دارند.
غرض از انجمن و اجتماع جمع قواست
چرا که قطره چو شد متصل به هم دریاست
زقطره هیچ نیاید ولی چو دریا گشت
هر آن چه نفع تصور کنی در آنجاست
زفرد فرد محال است کارهای بزرگ
ولی ز جمع توان خواست هرچه خواهی خواست
بدین دلیل «یداللّه مع الجماعة» سرود
که با جماعت دست قوی یدی طولاست(16)
وحدت حوزه و دانشگاه این است که در دفاع از اسلام و نظام، در نگاه دینی به گزاره‏های علمی در تأمین نیازمندی‏های اجتماعی، در برخورد و مقابله با توطئه‏های دشمنان خارجی و سرسپردگان داخلی آن‏ها وحدت و اتحاد موضع داشته باشند، درباره راهکارهای عملی وحدت حوزه و دانشگاه قبلاً در همین مجله مطالبی بیان شده است که جهت پرهیز از تکرار، به آن مطالب نمی‏پردازیم و خوانندگان عزیز را به آن مقاله ارجاع می‏دهیم.(17)
مقصود از وحدت فرهیختگان جامعه همان است که پیامبر اکرم(ص) در مدینه فاضله خود به وجود آورد، و تمام اقشار جامعه در رأس آن‏ها عالمان و آگاهان را در صف واحدی برای دفاع از اسلام و قرآن و رسیدن به ارزش‏ها قرار داد، «جان دیون پورت» می‏نویسد: «...محمد یک نفر (آدم) ساده قبایل پراکنده کوچک و برهنه و گرسنه کشور خودش را مبدّل به یک جامعه فشرده و با انضباط نمود.»(18)
عوامل و محورهای وحدت
نیاز به گفتن نیست که برای ایجاد وحدت در میان هر قشر و جامعه‏ای نیاز به عوامل و حلقه‏های اتصالی است که اعضای یک جامعه را مانند دانه‏های تسبیح منظم و به هم پیوند و قطعاً عوامل ظاهری و صوری چون زبان و جغرافیا...نمی‏توانند آن وحدت مورد نظر را ایجاد نمایند، قرآن کریم می‏فرماید: «ای رسول من اگر تو بخواهی همه ذخائر زمینی را توزیع کنی تا مردم را متحد کنی، نمی‏توانی و آن خداست که بین قلبها الفت ایجاد می‏کند»(19) و یقیناً این عوامل معنوی در جامعه تشیّع بین دو قشر روحانی و دانشجو وجود دارد که اهم آن‏ها از این قرار است:
1ـ اصل توحید: در قرآن اصل توحید هم به عنوان عامل وحدت ادیان مطرح است.(20) و هم به عنوان عامل وحدت مذاهب در بین امّت واحده اسلامی «انّ هذه امّتکم امّةً واحدةً و انا ربّکم فاعبدون؛(21) این همه امّت واحدی بودند، و من پروردگار شما هستم. پس مرا پرستش کنید.» و هم عامل وحدت اقشار جامعه «انّما المؤمنون اخوةٌ؛(22) همانا فقط مؤمنان (و گرایش یافتگان به خدای واحد و یکتا با هم) برادرند.» به همین جهت علی(علیه السلام) در نکوهش آن عدّه از دانشمندان و آگاهانی که با وجود خدای واحد، کتاب واحد و پیامبر واحد اختلاف دارند، می‏فرماید: «الیهکم واحدٌ نبیّهم واحدٌ و کتابهم واحدٌ؛(23) خدای آن‏ها یکی پیامبرشان (هم) یکی و کتابشان (نیز) یکی است.
2ـ دین اسلام: اختلاف سلیقه‏ها، تفاوت اندیشه‏ها، بین حوزویان و دانشگاهیان گاهی ایجاد اختلاف و شکاف می‏کند، آن چه می‏تواند همه این اندیشه‏ها را به همه نزدیک سازد اسلام و دستورات آسمانی آن است، اگر همه تن به دستورات اسلام دهیم، هم اتحاد و وحدت بوجود می‏آید، و هم از نظر روانی راحت و آسوده خواهیم بود. علی(علیه السلام) با اشاره به همین مطلب است که می‏فرماید: «اما دینٌ یجمعکم؛(24) آیا دینی نیست تا محور اتحادتان شود» و در جای دیگر فرمود: «واقعیت جز این نیست که همگی شما بر اساس دین خدا برادرید.»(25)
دو قبیله اوس و خزرج نام داشت
یک ز دیگر جان خون آشام داشت
کینه‏های کهنه‏شان از مصطفی
محو شد در نور اسلام و صفا
اولاً اخوان شدند آن دشمنان
همچو اعداد عنب در بوستان
وز دم «المؤمنون اخوةٌ» به پند
در شکستند و تن واحد شدند
آفرین بر عشق کل اوستاد
صدهزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان کرد دست کوزه‏گر(26)
و قرآن گاهی هشدار می‏دهد که اتحاد در دین را از دست ندهید. «ولاتکونوا من المشرکین من الّذین فرّقوا دینهم و کانوا شیعاً کل حزب بما لدیهم فرحون؛(27) و از مشرکان نباشید، از کسانی که دین خود را پراکنده ساختند و به دسته‏ها و گروهها تقسیم شدند (و عجیب این که) هرگروهی به آنچه نزد آن هاست (دلبسته و) خوشحالند .
در توضیح آیه می‏خوانیم: «مذهب همیشه عامل وحدت و یکپارچگی در محیط بوده همان گونه که اسلام به اختلافات قبایل حجاز و حتی اقوام خارج از جزیرة العرب پایان داد و آن را امّت واحده ساخت.»(28)
و در بطن اسلام، قرآن به عنوان اصلی‏ترین دستورات دین اسلام، نیز به عنوان مهمترین عامل وحدت جامعه و اقشار مختلف آن مطرح است، خود می‏گوید: «واعتصموا بحبل اللّه؛(29) به ریسمان الهی (یعنی قرآن و یا اسلام) چنگ بزنید» در آیات قرآن نور همیشه به صورت «مفرد» و ظلمت به مدّت جمع (ظلمات)(30) آمده این در واقع اشاره لطیفی است به این حقیقت که ظلمت (اعم از حسی و معنوی) همواره سرچشمه پراکندگی‏ها وجدایی‏ها و دور افتادن‏ها است در صورتی که نور رمز وحدت و اجتماع می‏باشد.
بسیاری دیده‏ایم که در یک شب تابستانی چراغ و یا لامپی در وسط حیاط یا بیابان روشن می‏شود در صورت کوتاهی انواع پروانه‏های عاشق و دلسوخته و حشرات دور آن جمع می‏شوند و در واقع مجمعی از زندگی را در اشکال متنوع تشکیل می‏دهند امّا هنگامی که آن را خاموش کنیم هر کدام به طرفی می‏روند و پراکنده می‏گردند.
در مسائل معنوی و اجتماعی نیز همین گونه است، نور علم و قرآن و اسلام مایه وحدت و ظلمت جهل و کفر و هواهای نفسانی موجب پراکندگی و نفاق می‏شود.(31) اقبال لاهوری می‏گوید:
از یک آیینی مسلمان زنده است
پیکر ملّت ز قرآن زنده است
ما همه خاک و دل آگاه اوست
اعتصامش کن که حبل اللّه اوست
چون گهر در رشته او سفته شو
ورنه مانند غبار آشفته شو(32)
3ـ پیامبر اکرم اسلام: سرسپردگی در برابر فرامین پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و سنّت‏های او بخوبی می‏تواند اندیشمندان جامعه ما را کنار هم جمع نموده و به همگرایی و همسویی بکشاند، قرآن کریم می‏فرماید: «فلا و ربّک لایؤمنون حتّی یحکّموک فیما شجر بینهم
ثمّ لایجدوا فی انفسهم حرجاً ممّا قضیت و یسلّموا تسلیما؛(33) قبل از ترجمه آیه اشاره کنیم که «زبیربن عوام» با یکی از انصار در مسأله‏ای با هم اختلاف نظر پیدا کردند، رسول خدا حکمی کرد که مورد قبول مرد انصاری واقع نشد آن گاه آیه فوق نازل شد. «پس به پروردگارت قسم که آن‏ها مؤمن نخواهند بود مگر این که تو را در اختلافات خود به داوری طلبند، پس در دل خود از داوری تو احساس ناراحتی نکنند که کاملاً تسلیم آن باشند.» متأسفانه امروزه اختلافاتی بوجود می‏آید که گاهی به سطح روزنامه‏ها کشیده می‏شود یکی از عوامل آن عدم پذیرش دستورات اسلام و فرامین پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می‏باشد اقبال می‏گوید:
دل به محبوب حجازی بسته‏ایم
زین جهت با یکدیگر پیوسته‏ایم
عشق او سرمایه جمعیّت است
همچو خون اندر عروق ملّت است
عشق ورزی از نسب باید گذشت
هم زایران و عرب باید گذشت
امت او مثل او نور حق است
هستی ما از وجودش مشتق است(34)
4ـ امامت و ولایت: عامل مهّم دیگر در ایجاد وحدت در جامعه تشیع و بین دانشمندان آن قبول امامت و سرسپردگی در مقابل دستورات و رفتارهای امامان معصوم (ع) است. در حدیث پیش گفته که از امیرمؤمنان نقل شد مهمترین ویژگی آگاهان جامعه را این دانسته که «یتواصلون بالولایة؛(35) پیوندشان با هم بر اساس ولایت است.» و در جای دیگر فرمود: «الامامة نظاماً للامّة و الطّاعة تعظیماً للامامة؛(36) (خداوند) امامت را عامل نظم (و هماهنگی) امّت و پیروی (از ائمه را) بزرگداشت امامت قرار داد.» و درباره خود فرمود: «واقعیت جز این نیست که من قطب آسیابم، چرخهای کشور باید بر محورم هماره بچرخد و من در جای خویش ثابت بمانم؛ اگر لحظه‏ای من جایگاهم را رها کنم مدارش سرگردان می‏شود و سنگ زیرین آن به لرزش می‏گراید»(37) و در زمان غیبت امام زمان(عج) علمای جامع الشرائط به عنوان حاکمان جامعه و محور اتحاد معرفی شده‏اند، علی (ع) فرمود: «موقعیت زمامدار، همچون ریسمانی است که مهره‏ها را در نظام می‏کشد و آن‏ها را جمع کرده ارتباط می‏بخشد، اگر ریسمان از هم بگسلد مهره‏ها پراکنده می‏شوند و هر کدام به جایی خواهند افتاد! پس هرگز نتوان همه را جمع آوری نمود و از نو نظام داد.»(38)
5 ـ ارزشها و مصالح عمومی: هر جامعه برای خود ارزشهای پذیرفته شده‏ای دارد، و همچنین مصالح عمومی، جامعه تشیّع نیز از این دو امر مستثنی نمی‏باشد و مغزهای متفکر جامعه علوی می توانند بر محور ارزشهای پذیرفته شده و مصالح عمومی جامعه تشیّع با هم اتحاد و وحدت داشته باشند.
بیا تا شمع هم پروانه هم یار هم باشیم
در این گلشن بهار هم، گل هم، خار هم باشیم
چو یاران نبی در «صفه» توحید بنشینیم
صفای هم، گل هم، باغ هم گلزار هم باشیم

عوامل اختلاف (تأثیر گذار بردوگانگی)(39)
با توجه به این که در گذشته مراکز و رشته‏های مختلف علمی مکمل یکدیگر بوده‏اند، یا حداقل معارض و مخالف هم نبوده‏اند، در این زمان عواملی چند در جدایی حوزه و دانشگاه و به وجود آمدن جوّ بد بینی میان آن دو نقش دارد.
1ـ تز جدایی دین و علم در مغرب زمین و تأثیر آن بر فضای دانشگاهی:
سالها است که در مغرب زمین تز جدایی دین از علم مطرح، و کاملاً پذیرفته شده است، البته این جدایی در ادیان تحریف شده مسحیّت و یهود راه دارد، ولی متأسفانه برخی دانشگاهیان بی خبر از معارف دینی اسلام این دیدگاه را توسعه داده و به دین اسلام نیز تسرّی داده است در صورتی که دین اسلام هیچ تضادی با علم و علوم نداشته بلکه مؤیّد و مشوّق آن است، یکی از صاحب نظران دانشگاهی در این باره گفته است «مسلّم است که یکی از علل مهم جدایی دهنده حوزه و دانشگاه همین افتراق علم و دین در مغرب زمین است دانشگاه در کشورها بر اساس علوم پدید آمده در چهار قرن اخیر اروپا تأسیس و مسأله جدایی علم و دین به طور طبیعی به کشور ما منتقل شد.»(40)
2ـ استعمار خارجی:
با پیروزی انقلاب اسلامی که از مهمترین عامل آن وحدت نیروهای حوزوی و دانشگاهی بود استعمار جهانی به صورت عام، و آمریکای جهانخوار ضربه سختی خوردند، قطعاً استعمارگران آرام نخواهند نشست و تلاش مضاعف را برای جدایی حوزه و دانشگاه به کار خواهند بست تا از این راه دوباره به منافع از دست رفته خویش دست یازند، چنان که در گذشته با بدبین کردن دانشگاهیان به حوزه و علمای دین، به اهداف خویش دست یافته‏اند، امام راحل (ره) در این‏باره می‏گوید: «نقشه جهانخواران و عمّال آنان جدا کردن این دو طبقه مؤثر، متفکر در زمان رژیم طاغوتی بود، و مع الأسف موفق شدند کشور را به تباهی کشاندو آن نقشه بار دیگر در دست اجراست، که با غفلت جزئی روبه تباهی خواهیم رفت.»(41)
3ـ همدستان داخلی استعمار:
وابستگان و جیره خواران قدرت‏های خارجی، منافقان و دوست‏های نادان، و منافع طلب، عامل دیگری است برای جدایی حوزه و دانشگاه، مخصوصاً در سالهای اخیر با نفوذ بعضی از این عناصر در مراکز فرهنگی و دانشگاهی کشور قدمهایی در مسیر جدایی این دو مغز متفکر برداشته شده، اگر جلو آن‏ها توسط عالمان زمان شناس، و دانشگاهیان متدیّن گرفته نشود ممکن است فاجعه جبران ناپذیری ببار آورد، حادثه ناگوار کوی دانشگاه تهران، تعطیلی امتحانات و تظاهرات دانشجویان در برخی شهرها در سال جاری زنگ بیدار باشی برای همه دلسوزان کشور بود،و اعلام هشدار به کسانی که از دانشجویان بهره برداری فصلی و انتخاباتی و جناحی و ابزاری می‏نمایند.
4ـ تحجرگرایی و کم رنگ شدن دین:
عامل دیگر در جدایی این دو قشر عظیم، رشد تحجرگرایی و دوری از مسائل زمان در حوزه‏ها و کم رنگ شدن دین و دیانت در دانشگاهها است، هرچه این دو عامل بیشتر رشد و میدان بیابند زمینه جدایی نیز بیشتر فراهم می‏شود.

آثار و برکات وحدت حوزه و دانشگاه در اجتماع
پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: «الجماعة رحمةٌ و الفرقة عذابٌ؛(42) وحدت و اتحاد (باعث نزول) رحمت الهی و تفرقه و جدایی(موجب مشکلات و) عذاب می‏شود. و از دیدگاه امیرالمؤمنین وحدت اقشار جامعه باعث سعادت دنیوی می‏شود و هیچ ارزشی به پای آن نمی‏رسد، آن جا که در سرزنش کوفیان بی وحدت و جدا از هم فرمود: «...فانّ اللّه سبحانه قد امتنّ علی جماعة هذه الامّة فیما عقد بینهم من حبل هذه الالفة الّتی ینتقلون فی ظلّها و یأوون الی کنفها بنعمةٍ لا یعرف احدٌ من المخلوقین لها قیمةً لانّها ارجح من کلّ ثمنٍ و اجلّ من کلّ خطرٍ؛(43) آگاه باشید که شما هم اکنون دست از رشته اطاعت کشیدید و بازنده کردن ارزش‏های جاهلیّت دژ محکم الهی را در هم شکستید در حالی که خداوند بر این امّت اسلامی بر «وحدت و برادری» منّت گذارده بود که در سایه آن زندگی کنند و به آن پناه برند، نعمتی بود که هیچ ارزشی نمی‏توان همانند آن تصور کرد، زیرا از هر ارزشی گران قدرتر، و از هر کرامتی والاتر است.»(44) و قطعاً وحدت رهبران فکری جامعه، بر مردم و جامعه آثار دارد، چرا که جامعه موجودی بی روح و خنثی نیست که در برابر مسایل فکری عملی، هیچ گونه واکنشی از خود نشان ندهد بلکه جامعه موجودی زنده و فعال است که از گروههای مختلف انسانی تشکیل یافته و دارای ذوق‏های فکری، هنری و عملی گوناگون در داخل خود می باشد آن چه به این ذوق‏ها، سلیقه‏ها و تمایلات متنوع و گاهی متضاد قدرت مهار می‏بخشد و مانع از هم گسیختگی اجتماع می‏گردد، وجود یک فرهنگ عمومی قوی در ساختار جامعه است تا نوعی هماهنگی و همسویی در میان مردم به وجود آورد، هرگاه جامعه از لحاظ فرهنگ عمومی دچار از هم گسیختگی گردد، بحران هویت آن را فرا گرفته و جوّ ناامنی و ناهنجاری در میان افراد آن به وجود آمده و رشد خواهد کرد.
برای رهایی جامعه از بحران هویت و شکل‏گیری فرهنگ مطابق با ارزش های اسلامی و ملّی شایسته است قبل از همه تولید کنندگان محصولات فکری و فرهنگی به باورهای مشترک و همسان دست یابند تا زمانی که این هماهنگی در سطح مقامات و نهادهای فکری و فرهنگی بالاتر بوجود نیاید همفکری در سطوح پایین نیز شکل نخواهد گرفت؛ مثلاً اگر دانشگاهیان بدون در نظر داشتن فرهنگ دینی و ملّی به گسترش و ترویج محصولات فکری، فرهنگی غرب و شرق که بر اساس «اومانیسم= عقل گرایی‏محض» و «سکولاریسم= دین زدایی» بنیان گذاری شده بپردازند و حوزویان هم به ترویج فرهنگ اسلام مبتنی بر «خدا محوری» و «حق محوری» چگونه می‏توان انتظار داشت که مشکلی در اجتماع به وجود نیاید؟
این اصل را همگان قبول دارند که «تأثیر علوم انسانی در ادامه جوامع انکارناپذیر است» به همین جهت تولید کنندگان اندیشه و فرهنگ ـ حوزه و دانشگاه ـ باید همسو و هم جهت با یکدیگر حرکت نموده و جامعه را به سمت انسجام و همگرایی ارزشی و فرهنگی سوق دهند، تا جامعه از خطر گسیختگی فرهنگی مصون بماند. فرهنگ و باورهای مشترکی که در سایه وحدت حوزه و دانشگاه متولد می‏شوند و دارای ویژگی‏های ذیل خواهد بود:

1ـ اصالت به ارزش‏های اسلامی و دینی دادن.
2ـ احترام به فرهنگ و دستاوردهای معنوی ملّی مورد تأیید دین.
3ـ استفاده از دستاوردهای مثبت بشری.
4ـ دور بودن از ناهنجاری‏های فرهنگی غرب و شرق.
چنان که اتحاد و وحدت سیاسی این دو پایگاه عظیم آثار ذیل را در پی خواهد داشت.
1ـ هماهنگی در تصمیم‏گیری‏ها و برنامه ریزی‏ها.
2ـ اجرای مطلوب برنامه.
3ـ حاکمیت یافتن قانون گرایی نه جناح‏گرایی.
4ـ ارائه چهره خدمت گذار از دولت مردان اسلامی.
5 ـ مسدود شدن راه بر عناصر نفوذی.
و امّا عدم وحدت فرهنگی حوزویان و دانشگاهیان آثار شوم ذیل را به دنبال خواهد داشت:
1ـ ایجاد شک و تردید نسبت به ارزش‏های دینی.
2ـ عدم احترام به فرهنگ و دستاوردهای معنوی ملّی.
3ـ استفاده نبردن از دستاوردهای مثبت بشری.
4ـ دچار شدن به ناهنجاری‏های فرهنگی غرب و شرق.
چنان که عدم وحدت سیاسی حوزه و دانشگاه این آثار را در سطح کلان ایجاد خواهد کرد:
1ـ پراکندگی و ناهماهنگی در تصمیم‏گیری.
2ـ ضعف در اجرای برنامه‏ها.
3ـ رشد جناح بازی.
4ـ تضیع سرمایه‏های مادی و معنوی.(45)
5 ـ بد بین شدن مردم به مسئولان.
6ـ نفوذ عناصر فرصت طلب در بین جناح‏ها.

بجهت همین پیامدها و امثال آن که بر اختلاف و دو دستگی و چند دستگی در جامعه مترتب است قرآن تفرقه و عدم اتحاد را در ردیف عذابهای آسمانی دانسته، آن جا که می‏فرماید: «قل هو القادر علی ان یبعث علیکم عذاباً من فوقکم او من تحت ارجلکم او یلبسکم شیعاً و یذیق بعضکم بأس بعضٍ انظر کیف نصرّف الآیات لعلّهم یفقهون؛(46) بگو او قادر است که عذابی از طرف بالا یا از زیر پای شما(همچون زلزله و سیل و...) بر شما بفرستد یا به صورت دسته‏های پراکنده شما را با هم بیامیزد، و طعم جنگ (و ناراحتی) را به هر یک از شما به وسیله دیگری بچشاند، ببین چگونه آیات گوناگون را برای آن‏ها باز می‏کنیم شاید بفهمند و بخود آیند.»
تعبیر «یلبسکم شیعاً» که به معنای گروهها و دسته‏های مختلف به هم آمیخته و متضاد است، نشان می‏دهد که مسأله اختلاف و دو دستگی در جامعه و بین مقامات و رهبران فکری جامعه، به قدری خطرناک است که در ردیف عذابهای آسمانی و صاعقه‏ها و زلزله‏ها قرار گرفته و راستی چنین است، بلکه گاهی ویرانیهای ناشی از اختلاف و پراکندگی به درجات بیشتری از ویرانیهای ناشی از صاعقه‏ها و زلزله‏ها است کراراً دیده شده است که کشورهای آباد و پیشرفته در سایه شوم نفاق و تفرقه بین نیروی فکری به نابودی کشیده است و ثروت‏های ملی آن در مسیر رقابت‏های ناروا به کار رفته، این آیه و امثال آن هشداری است به رهبران و سردمداران فکری و فرهنگی جامعه.
ولی دردمندانه باید گفت امروز جامعه ما مخصوصاً جوانان به نوعی دچار بحران هویت شده‏اند و این بر اثر همان عدم وحدت کامل فرهنگی حوزه و دانشگاه است چرا که از طریق فیلم‏ها، مخصوصاً فیلم‏های سینمائی و برخی کتاب‏های تراوش یافته از مغر روشن فکران دانشگاهی نوعی از فرهنگ تبلیغ می‏شود که درست در مقابل مطالبی است که از شخصیت‏های دینی و حوزوی و کتاب‏های مذهبی بهره برداری می‏شود، چنان که بر اثر همین عدم هماهنگی و همسویی سیاست‏های خارجی نیز دچار نوعی سردرگمی و تضاد شده است.
آن بحران و این تضاد را گاهی حتی در چهره و لباس و رفتار برخی از جوانان می‏توان مشاهده نمود، می‏بینی جوان در عزاداری و یا نماز جماعت و جمعه شرکت نموده منتهی کاملاً با لباس و چهره غربی که آن چهره و لباس با این مکان‏های دینی همخوانی ندارد. البته این حالت برای همیشه نخواهد ماند سرانجام یک طرفه خواهد شد، وای بر آن روزی که این جوان با تمام مراکز مذهبی و دینی خداحافظی کند، و دنبال همان فرهنگی برود که از سوی عده‏ای از روشنفکران غرب زده ترویج می‏شود.
پس بر دلسوزان حوزه و دانشگاه است که با وحدت خویش جوانان را از این بحران فکری و نا آرامی روانی نجات بخشند. به امید آن روز.
پی‏نوشت‏ها:

1. احمد احمدی، بیرجندی، شعر در زندگی، ص 211.
2. کلیات اقبال لاهوری، ص 418.
3. سوره آل عمران، آیه 64.
4. همان، آیه 103.
5. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 93.
6. نهج‏البلاغه، نامه 78 و فرهنگ آفتاب ج 1، ص 88.
7. شرح ابن ابی الحدید، ج3، ص 185.
8. 9. 10. ابوالفتوح رازی، ج2، 45، و رـ ک تفسیر نمونه (همان) ج3، ص 33.
11. عبدالمجید معادیخواه، فرهنگ آفتاب (نشر ذره، 1373 ش)، ج 7، ص 3711.
12. محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 8، ص 4010 حدیث 14067.
13. شهید دکتر مفتح، وحدت دو قشر روحانی و دانشگاهی(نشر حجت)، ص 15.
14. محمدی ری شهری، منتخب میزان، سیدحمید حسینی(قم، دارالحدیث، چاپ دوم، 1382)، ص 102.
15. نهج‏البلاغه، محمد دشتی خطبه 127، ص 240.
16. مهدوی کنی(محمد رضا)، نقطه‏های آغاز در اخلاق عملی، ص 606.
17. مبلّغان، شماره 24، سال 1422 هـ.ق، ص7 ـ 12.
18. عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه سید غلام رضا سعیدی، ص 77.
19. سوره انفال، آیه 63.
20. سوره آل عمران، ص 64.
21. سوره انبیاء، ص 92.
22. سوره حجرات، آیه 10.
23. معادیخواه، فرهنگ آفتاب (همان)، ج 1، ص 90.
24. همان.
25. همان.
26. مثنوی معنوی، دفتر دوّم ، ص 376 ـ 377.
27. سوره روم، آیه 31 ـ 32.
28. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه (دارالکتب الاسلامیة، 1370)، ج 20، 382.
29. سوره آل عمران، آیه 103.
30. احمد احمدی بیرجندی،شعر در زندگی، ص 212.
31. سوره نساء، آیه 65.
32. مجله تقریب، مجمع تقریب مذاهب اسلامی، شماره 5، ص 145.
33. سوره انعام، آیه 1.
34. تفسیر نمونه (همان)، ج 5، ص 147.
35. فرهنگ آفتاب (همان) ج 7، ص 3711.
36. همان، ج 9، ص 4743.
37. همان، ج 1، ص 91.
38. نهج البلاغه، محمد دشتی، خطبه 146، ص 268.
39. در این بخش از شماره 28 ره توشه راهیان نور سال 1420 ق بهره برده‏ایم.
40. پیام حوزه، سال اوّل شماره سوّم، پاییز 1373، ص 65، سخنان دکتر حداد عادل.
41. تبیان، شماره 15، ص 283.
42. منتخب میزان الحکمه(همان) ص 102، حدیث 1117.
43. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 396، خطبه 192.
44. ر ـ ک پیام حوزه، سال اوّل، شماره 3، ص 67 ـ 68 و ره توشه راهیان نور شماره 28، رمضان 1420 ق، ص 234ـ236 و روزنامه رسالت، 26 آذر 1376، ص 6.
45. سوره انعام، آیه 65.


حوزه و دانشگاه، چالشهای وحدت
امام راحل (ره) با آگاهی از تلاش دشمنان نظام برای تفرقه افکنی و به منظور تحقق شعار (نه شرقی - نه غربی)، تقویت ظرفیت قدرت نرم جمهوری اسلامی ایران و تاکید بر لزوم آشنایی روحانیون با فناوری های نوین؛ روز شهادت آیت الله دکتر محمد مفتح، به تاریخ 27 آذرماه را روزوحدت حوزه و دانشگاه نامیدند که به عنوان دو نهاد علمی کشور، می توانند نقش موثری را در گسترش جنبش نرم افزاری به عهده گیرند به طوری که وحدت این دو می تواند تضمین کننده توسعه ایران اسلامی، براساس آموزه های رهبر معظم انقلاب و اهداف سند توسعه چشم اندازبیست ساله کشور باشد.
جمهوری اسلامی ایران به منظور افزایش بهینه سازی ظرفیت ها، نیازمند نوعی وحدت و هماهنگی میان دستگاه هاست که تحقق این امرنیز مستلزم ریشه یابی دقیق آسیب هاست.
این مقاله با نگاهی به رویکردهای مختلف در مورد وحدت حوزه ودانشگاه، ضمن بررسی آسیب ها و تهدیدات موجود در مسیر این وحدت، یک سری راه کارها را به کارگزاران نظام و متولیان امور فرهنگی وآموزشی کشور توصیه می نماید.
1- رویکردهای مختلف به وحدت حوزه و دانشگاه
در مورد وحدت حوزه و دانشگاه می توان از رویکردهای مختلف نام برد. (1) این رویکردها هرکدام یک موضوع اصلی را مبنای تحقق وحدت حوزه و دانشگاه می دانند که عبارتند از:
1-1 وحدت مبتنی بر تقسیم کار
بر اساس این دیدگاه حوزه ها و روحانیان باید نقش ارزش گذاری وجهت دهی را دارا باشند و دانشگاه ها در ذیل این ارزش های غایی و باعنایت به این جهت گیری های کلی، به فعالیت های شناختی و علمی بپردازند. البته در حوزه، استنباط اهداف باید متناسب با شرایط زمانی -مکانی و با توجه به تحول متدلوژیک در شیوه استنباط باشد. از سوی دیگر، علوم مختلف، اعم از طبیعی و انسانی، بر یک سری مفروضات ارزشی، ایدئولوژیک و هنجاری انسان شناختی ابتنا دارند که خواه ناخواه اگر قرار باشد به دنبال علوم دیگری باشیم، حوزه می تواند علاوه برفضاسازی های روانی و تاثیر غیرمستقیم ارزشی و ایدئولوژیک برعالمان علوم طبیعی، در شفاف کردن برخی از مبانی غیرتجربی علوم مختلف نیز نقش داشته باشد.
2-1 وحدت بر مبنای ایدئولوژی
در این رویکرد دو تعبیر قابل شناسایی است:
الف) دلیل عمده جدایی دانشگاه از حوزه این است که بنیان علوم دانشگاهی بر پایه ایدئولوژی غیر اسلامی است؛ حال آن که علوم حوزوی مبتنی بر تفکر و ایدئولوژی اسلامی است. باید هر دو نهاد، اسلام رامبنای نگرش و جهت گیری اصلی در تمام رشته های علمی و دینی قراردهند و واقع نمایی علوم بشری را از این ناحیه محک بزنند. بر پایه این نظریه، تسلط متون دینی اسلام بر تمام جوانب علوم و حیات بشری، پیش فرض اصلی وحدت حوزه و دانشگاه است.
ب) مطابق تعبیر دوم، هدف های متفاوت این دو نهاد علمی، عامل اصلی عدم وحدت است. علمی که تسلط بر جهان و ازدیاد قدرت مادی راهدف نهایی خود می داند و علمی که هدفش دستیابی به حقیقت هستی است و در سیر اعتلاجویی، کمال جویی و ارتقا به قرب الهی به کمک انسان می آید، این دو هدف هیچ قرابت و نسبتی نمی توانند با یکدیگرداشته باشند. لذا برای وحدت باید بر این شکاف ایدئولوژیک تمرکز شود.

3-1 وحدت ساختاری
این دیدگاه، حوزه و دانشگاه را دو نهاد عمده جامعه اسلامی می داند که همانند تمام نهادهای اجتماعی دیگر، دارای اهداف، ساختار، کارکرد وبرنامه های مخصوص به خود است؛ اما به دلیل اهمیت و تاثیر بنیادین این دو نهاد، لازم است بین آن دو وحدت و ادغام سازمانی برقرار شود تاهر یک به تقویت حرکت دیگری کمک کند.
بر اساس این رویکرد، رسالت حوزه در کنار اخلاق و اعتقادات، تربیت فقیهان جامع الشرایط است و چون شان فقها این نیست که موضوع شناسی کنند، لذا دانشگاه باید موضوع شناس تربیت کند و حوزه عهده دار استنباط احکام این موضوع ها باشد.
4-1 وحدت بر مبنای روش شناختی
بر اساس این رویکرد که نوعی نگاه قدیمی تلقی می شود، مبنای اصلی دوری حوزه و دانشگاه بر اساس ملاک های روش شناختی آنها قراردارد. معتقدان به این رویکرد حوزه ها را معرف رویکردهای جزم اندیشانه و محدودیت در جست وجو و تحقیق و دانشگاه ها را معرف آزادمنشی، نقدپذیری و... می دانند. این دیدگاه، در مجموع روش شناسی واحد رارافع اختلافات می داند.
به نظر می رسد از مجموع موارد فوق رویکرد مبتنی بر تقسیم کاربیشترین تناسب را با بحث وحدت حوزه و دانشگاه داشته باشد و در بقیه موارد به نوعی عدم جامع نگری و کاربردی بودن ملاحظه می شود.
2- آسیب ها و تهدیدات موجود در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه
برای آسیب شناسی وحدت حوزه و دانشگاه، ابتدا بایستی اهداف اولیه مشخص گردد تا بتوانیم تعیین نماییم چه میزان توانسته ایم به آنهادست یابیم.
در این راستا در مسیر تحقق وحدت حوزه و دانشگاه موانع و تهدیدات متعددی وجود دارد که بعضی از مصادیق آن عبارتند از:
1-2 جنگ روانی دشمن برای ایجاد اختلاف و حس بدبینی نسبت به قشر روحانی
یکی از آسیب ها و تهدیدات جدی در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه، تلاش دشمنان برای ایجاد شکاف و حس بی اعتمادی میان مردم و قشرروحانیت است. به عبارتی از آنجا که مبنای هر اتحاد و هم فکری میان دو قشر دانشگاهی و حوزوی، احترام و اعتماد متقابل است، لذا دشمنان باشناخت از این عامل اصلی تلاش خود را برای ضربه زدن به آن متمرکزکرده اند. رصد رسانه های بیگانه نشان می دهد که یکی از اولویت های اصلی آنها، ضربه زدن و بدنام نمودن قشر روحانی است. این جریان ازابتدای پیروزی انقلاب تا زمان کنونی وجود داشته است. حضرت امام (ره) با شناخت از این تهدید فرموده اند: (حالا که می بینید یک تحولی پیدا شده است، دانشگاهی متمایل شده است به روحانی، روحانی متمایل شده است به دانشگاهی، با هم هستند و می خواهند با هم کشورخودشان را به پیش ببرند، حالا شیاطین بیشتر در فکر هستند که روحانی را از یک طرف بکوبند و دانشگاهی را از یک طرف، و فساد کنندبین این دو تا، به آنها بگویند که اینها چطورند، به اینها بگویند آنهاچطورند. چشمهایتان را باید خیلی باز کنید، در این زمان چشم و گوش هاباید خیلی باز باشد که یک وقت می بینید از داخل خود دانشگاه و از داخل خود فیضیه شما را به فساد می کشانند، شما را به تفرقه می کشانند. اینهانمی توانند ببینند، اینهایی که نمی خواهند این کشور یک کشور صحیح وسالم باشد و ارباب های آنها که از اول هم نمی خواستند، نمی توانند ببینندکه شما با هم مجتمع شده اید و می خواهید با هم کار کنید. آنها عواقب این امر را برای خودشان می دانند که اگر حقیقتا دانشگاهی و حوزه های علمی وهمه دانشگاه ها در هرجا که هستند اینها با هم بشوند و با هم نقشه داشته باشند برای پیروز کردن انقلاب، این برای آنها عواقبی دارد). (2)

2-2 انزواطلبی در حوزه ها و دین گریزی در دانشگاه ها
یکی از آسیب های مهم در بحث وحدت حوزه و دانشگاه که می تواندروز به روز مانع نزدیکی و وحدت این دو شود، تسلط دو گفتمان انزواطلبی در حوزه ها و دین گریزی و غرب زدگی در دانشگاه هاست. امروزه هرچندجریان مبارزه با انزواطلبی در حوزه ها توانسته منشا احیا و فعالیت این مرکز تولید علم را بر داشته باشد ولی در دانشگاه ها اقدامات کمتری صورت گرفته و هم چنان غرب زدگی، سکولاریسم و اندیشه های دین گریزی تهدیدی جدی در مسیر تربیت دانشجویان در مقطع آموزش عالی کشور محسوب می شود. این مسئله در سخنان مقام معظم رهبری خطاب به مسئولان و متصدیان وزارت علوم در خصوص اسلامی کردن دانشگاه ها نیز مشاهده می شود.
3- مهم ترین راه کارهای فراروی تحقق وحدت حوزه و دانشگاه
با توجه به اینکه در حوزه و دانشگاه مخاطبان، گفتمان ها و نحوه ارزیابی چالش ها از دو رهیافت متفاوت برخوردار است و از طرفی نقش وجایگاه این دو نهاد در تقویت وحدت ملی و انسجام اسلامی شایسته است کارگزاران نظام با شناسایی مولفه های واگرایانه میان حوزه ودانشگاه، زمینه های دستیابی به یک انسجام فکری - رویه ای را ازطریق اتخاذ یک پاداستراتژی راهبردی مهیا نمایند. در این میان بعضی از راه کارهای پیشنهادی عبارتند از:
1-3 تقویت کارگروه های تخصصی به منظور تصویب منشور وحدت حوزه ودانشگاه
حوزه و دانشگاه به منظور استفاده بهینه از تمام ظرفیت های علمی -نرم افزاری مراکز مطالعاتی علمی و فکری، شایسته است با تفکیک حوزه های موضوعی، کارگروه های تخصصی را سازماندهی نمایند تابتوانند یک جنبش نرم افزاری را در برابر ناتوی فرهنگی غرب ایجادنمایند.
از طرفی به منظور جلوگیری از اقدام های موازی و فرصت سوزی، توصیه می گردد اهداف تاکتیکی و راهبردی مشخص شود و از طریق بازنگری در متون آموزشی، بازتعریف اولویت ها، کاربردی کردن دروس (خارج از حوزه) متناسب با تهدیدهای موجود با استفاده از روحانیون مجرب، انسجام فکری - رویه ای در مورد شاخصه های یک دانشگاه تمدن ساز با بهره گیری از مولفه های ایرانی - اسلامی و همچنین اتخاذسیاست گذاری های مناسب، زمینه های دستیابی به یک تحول بنیادین، متناسب با شرایط جدید را فراهم نمود زیرا ناتوی نظامی هنگامی می تواند کارکرد امنیتی خود را اجرا نماید که قبل از آن زمینه های نفوذناتوی فرهنگی مهیا شده باشد، چراکه سلطه فرهنگی پیش نیازدستیابی به سلطه اقتصادی - نظامی است.
در این میان شایسته است به منظور هماهنگ سازی نهادهای مرتبطو مراکز مطالعاتی، ستادی با عنوان ستاد وحدت حوزه و دانشگاه درساختار وزارت فرهنگ و آموزش عالی تشکیل گردد و این ستاد بابهره گیری از جدیدترین شیوه های نرم افزاری و بهره گیری از رویکردراهبردی، نگاه مسئولین را به اتخاذ یک پاداستراتژی منسجم معطوف نماید که در صورت تحقق می تواند زمینه های تقویت وحدت ملی وانجسام اسلامی را به وجود آورد.
در گام اول شایسته است ارتباط میان (سازمان بسیج اساتید) و حوزه علمیه قم افزایش یابد و پس از آن با شناسایی چالش ها و نقاط ضعف مدیریتی، نسبت به تعمیم آن به سایر طیف ها و تشکل های دانشجویی اقدام نمود.
2-3 ایجاد دفتری ویژه در دانشگاه ها به نام دفتر حوزه
به منظور تعامل هدفمند میان دانشجویان، اساتید و نخبگان حوزه، شایسته است مرکزی را در دانشگاه های معتبر به منظور تقویت همفکری، مشاوره و تبادل افکار به وجود آورند که البته شایسته است قبل از آن کارویژه های دفتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری و دفترحوزه به صورت جداگانه تعریف شود تا از اقدام های موازی جلوگیری گردد.
این مرکز می تواند در زمینه هایی مانند تقویت توجه دانشجویان به شرکت در نماز جماعت، مسابقه های مذهبی مانند حفظ و قرائت قرآن، مراسم ویژه اعیاد مذهبی، برگزاری اردوهای تربیتی دانشجویی، مشاوره های دینی، برگزاری سخنرانی های مذهبی، تعیین جوایز برای پایان نامه های نمونه با موضوع وحدت حوزه و دانشگاه، برنامه های توجیهی دانشجویان مشرف به حج عمره و برگزاری سفرهای زیارتی؛ نقش و جایگاه خود را در ساختار دانشگاه تحکیم نماید.
از طرفی کسانی که به عنوان واعظ، سخنران و یا امام جماعت دانشگاه منصوب می گردند، باید از یک عقبه فکری - فقهی، روحیه تعامل، انتقادپذیری، میانه روی و عدم انتساب به یک جریان سیاسی خاص برخوردار باشند تا بتوانند با رویکردی کلان نگر، تمام تلاش های دانشجویی با نگرش های مختلف را به سمت خود جذب نماید.
3-3 شناسایی مهم ترین موانع فراروی تقویت وحدت حوزه و دانشگاه
تا انسان دشمن و ابزارهای نفوذ آن را شناسایی نکند نمی تواندپاداستراتژی منسجم و کارآمدی را اتخاذ نماید. به همین منظورجمهوری اسلامی ایران در ابتدا بایستی آسیب شناسی دقیقی نسبت به مولفه های واگرایی میان حوزه و دانشگاه داشته باشد؛ زیرا یکی ازاهرم های تهاجم نرم افزاری دشمنان نظام، ایجاد شکاف میان مراکزفقهی است تا بتوانند دانشجویان را از لحاظ عقیدتی آسیب پذیر نمایندزیرا در عصر حاضر جنگ اندیشه ها جایگزین نبرد سخت افزاری شده است و قدرت های سلطه گر تلاش می نمایند نفوذ خود را از طریق نفوذ برفکر مردم عملیاتی نمایند و یکی از ابزارهای تقویت بازدارندگی نظام ج. ا. ایران در برابر این تهاجم، مجهز شدن کارگزاران به یک عقبه فکری - عقیدتی است که پیامد آن دستیابی به یک نظام تصمیم گیری کارآمدمی باشد و این امر تحقق نمی یابد جز اینکه هم اندیشی میان حوزه ودانشگاه تقویت شود.
در این میان توصیه می گردد دو طرف با پذیرش انتقادهای سازنده، دوری از افراطگرایی، احترام به نظریات یکدیگر و برگزاری نشست ها وهمایش های سازنده، دستیابی به وحدت کلمه را تسهیل نمایند وهمچنین مسوولین قوه مجریه نیز، منابع مالی لازم برای دستیابی به این هدف را تامین کنند.
در اقدامی دیگر بایستی تعامل هدفمند میان تشکل های دانشجویی ودفتر مقام معظم رهبری در دانشگاه ها تقویت شود که در این میان می توان به تشکل های بسیج دانشجویی، بسیج اساتید و انجمن اسلامی اشاره نمود.
اهمیت نگاه راهبردی به مقوله وحدت حوزه و دانشگاه هنگامی مشخص می گردد که متوجه گردیم یکی از سیاست های دشمنان نظام برای تضعیف ج. ا. ایران استفاده از گزینه (براندازی نرم) است به طوری که واشنگتن همواره تلاش می نماید با ایجاد و گسترش تنش های قومی، فرقه ای صنفی و دانشجویی، ظرفیت های نظام را به سمت مهاربحران های داخلی هدایت نماید و یکی از راه کارهای جمهوری اسلامی ایران برای جلوگیری از امنیتی شدن فضای دانشگاه ها، تقویت علقه های ارتباطی حوزه با مراکز تولید علم است که می تواند به گسترش ارزش های اسلامی، رشد فضایل اخلاقی، هدایت مناسب تشکل های دانشجویی و جلوگیری از عقاید انحرافی منجر گردد. به عبارتی خلاهای فرهنگی دانشگاه بایستی توسط نفوذ فکری حوزه پرگردد تا دیگر مکانی برای خودنمایی و پیاده سازی فرهنگ لیبرال دمکراسی باقی نماند.
در این راستا کارگزاران نظام شایسته است اولویت ها، تاکتیک ها وابزارهای خود را به صورت دوره ای مورد بازنگری قرار دهند؛ زیرا دشمنان همواره از روش ها و ابزارهای متفاوتی برای تفرقه و ایجاد شکاف میان این دو مخزن تولید فکر استفاده می نمایند.
4-3 استفاده بهینه از مولفه های دیپلماسی رسانه ای
رسانه ها نقش مهمی را در تحکیم حوزه و دانشگاه دارند و شایسته است این نهاد با دعوت از رجال حوزه و چهره های شاخص دانشگاه، نسبت به نحوه مهار چالش های موجود آسیب شناسی نمایند. در این میان رسانه ها شایسته است از انعکاس سخنرانی ها، موضع گیری ها و یابرنامه هایی که می تواند وجود خرافه پرستی در میان بعضی از روحانیون راتداعی کند اجتناب نمایند؛ زیرا می تواند تصویر منفی را از مقوله وحدت حوزه و دانشگاه در میان روشنفکران به وجود آورد.
5-3 توجه به ارتباط حوزه با مدارس
ج. ا. ایران بایستی تلاش نماید مکانیسم های ارتباطی میان دانش آموزان و حوزه را تقویت نماید تا آنان به عنوان یک فیلتر فرهنگی بتوانند زمینه های ورود افرادی به دانشگاه که از ذهنیت مساعدتری برخوردار می شوند به وجود آورند؛ زیرا اندیشه قشر دانش آموز به دلیل برخورد کمتر با هجوم اندیشه های سیاسی غرب، توانایی پذیرش بهتری نسبت به قشر دانشجو را خواهد داشت.
6-3 تامین نیازمندی های یکدیگر
حوزه و دانشگاه به عنوان دو مرکز عظیم علمی، هر کدام در جهت پیشبرد اهداف انسانی - اسلامی خویش به یکدیگر نیازمندند و باوحدت این دو مجموعه، نیازهای هر یک توسط دیگری تامین می گردد. وظایف حوزه و دانشگاه در تامین نیازمندی های یکدیگر را می توان به شرح زیر برشمرد:
وظایف دانشگاه
- تدوین کتب مورد نیاز حوزه در زمینه علوم انسانی به شکلی کاربردی؛
- انعکاس به هنگام شبهات کلامی و فلسفی مطرح در دانشگاه ها وپی گیری جهت دریافت پاسخ آن ها از منابع حوزوی؛
- تامین اساتید مورد نیاز حوزه ها در زمینه علوم انسانی مانندجامعه شناسی، روانشناسی، حقوق، مدیریت، علوم سیاسی، اقتصاد و...
- تحقیق و پژوهش در جهت شناخت آسیب های دینی در سطح جامعه و انعکاس آن به حوزه.
- تحقیق در زمینه شناخت مسائل علوم انسانی که می تواند در زمینه تبلیغ دین کارکردی مثبت داشته باشد و ارایه آن به حوزه.
وظایف حوزه
- تامین و تربیت اساتید مجرب و توانمند جهت تدریس درکلاس های معارف و دروسی که به گونه ای با تخصص های حوزوی ارتباط دارند، مانند اخلاق، تاریخ اسلام و.... این رویکرد می تواند درسیستم آموزش و پرورش کشور نیز مورد توجه قرار بگیرد.
- تامین و تربیت اساتید صاحب نظر جهت طرح دیدگاه های اسلام درزمینه علوم انسانی مانند حقوق، اقتصاد، مدیریت، علوم سیاسی و....
- آماده سازی مبلغین توانمند جهت انجام تبلیغات دینی در دانشگاه هابه گونه ای که بتوانند به تناسب آگاهی های مخاطبان خود، مباحث دینی را طرح کرده و نیازهای ذهنی آن ها برای فهم مسائل دینی خود برآورده نمایند.
- تامین و تربیت فضلا و علمایی که بتوانند شبهات کلامی - فلسفی مطرح شده در سطح دانشگاه ها و یا محافل علمی جهان را به خوبی بشناسند و با پاسخ های قانع کننده، دانشجویان را راهنمایی کنند. برای این منظور لازم است متصدیان مشخصی برای این مورد انتخاب شوندتا با حضور در فضاهای دانشگاهی و ارتباط مناسب با دانشجویان بتوانندبا فهم سوالات و مسائل جدیدی که برای قشر دانشجو به وجود می آید، بابرگزاری نشست ها و سخنرانی های متناسب، به دفع تهدیدات و رفع شبهات ذهنی آنها پرداخته شود.
- تدوین کتب دینی مورد نیاز دانشگاه ها اعم از حوزه معارف، تاریخ، اخلاق و یا کتاب هایی که دیدگاه های دینی را در مورد مباحث گوناگون علوم انسانی بیان می کنند. نکته قابل توجه در تدوین کتاب های درسی، استفاده از شیوه نگارش روان و خالی از اصطلاحات و الفاظ پیچیده و دوراز فهم خواننده است.
7-3 اسلامی کردن دانشگاه ها و مبارزه با انزواطلبی در حوزه ها
مبارزه با انزواطلبی حوزه ها به این معناست که با مدیریت فرهنگی، برگزاری همایش ها و اردوهای مشترک حوزوی و دانشگاهی، گنجاندن واحدهای درسی مرتبط با علوم انسانی جدید و استفاده از ابزارهای ارتباطی و آموزشی جدید، روحیه تحرک، نشاط، ارتباطات اجتماعی وفراگیری علوم روز مورد توجه طلاب علوم دینی قرار بگیرد تا در کنارآموزه های حوزوی خود بتوانند در برقراری ارتباط با اجتماع و اقشارتحصیل کرده که هر روز بر تعداد آنها در کشور افزوده می شود دچارمشکل نشوند.
اسلامی کردن دانشگاه ها به این معناست که محیط دانشگاه ها و روابطاستاد و دانشجو به گونه ای باشد که زمینه ساز تربیت نیروهای متعهد ومتخصص را فراهم بیاورد، خلاقیت علمی و پژوهشی در سایه تعالیم اسلامی صورت بگیرد و دانشجو فردی اندیشمند، مومن، سیاسی وانقلابی بار بیاید و به سرزمین و حکومت خود احساس تعلق داشته باشد.
کارگزاران متولی این امور که در شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم در حال خدمت هستند باید موارد زیر را مورد توجه قرار دهند:
- باید برنامه ها کاربردی، هدفمند، زمان بندی شده و غیرشعاری باشد؛
- مبنای اصلی برنامه ها باید درون جوش و همراه با روش های تشویقی باشد و از شیوه های تحمیلی، قدیمی و غیرکاربردی خودداری شود.
- وحدت حوزه و دانشگاه به معنای دخالت آنها در قلمروهای علمی تخصصی یکدیگر و هم شکل شدن آنها نیست؛ بلکه منظور حرکت آنهابه سمت یک هدف مشخص است.
- دانشگاه و دانشجو جوشیده از متن نظام آموزش و پرورش است وبدون برنامه ریزی فرهنگی در این پایه، همه حرکت ها بیهوده خواهد بود؛
- اهداف آن منطبق با اهداف فرهنگی سند چشم انداز توسعه بیست ساله باشد؛
- نقش و کارکرد نهادهای فرهنگی - آموزشی مختلف و میزان بازدهی آن مشخص شود؛
- بخشی با عنوان (دفتر حوزه و دانشگاه) در معاونت فرهنگی وزارت علوم ایجاد شود.
پی‏نوشت‏ها:
1 - عماد افروغ، (پنج رویکرد به وحدت حوزه و دانشگاه)، بازتاب اندیشه، ش 10
2 - صحیفه نور، ج 13، ص 212

وحدت حوزه و دانشگاه جوهره اصلی انقلاب
مقدمه: پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نقطه عطف بزرگی بود که در رمز تحقق و شکل‌گیری آن نمی‌توان از سه عامل کلیدی وحدت کلمه، دین و نقش روحانیت متعهد با رهبری قاطع بنیان‌گذار این حرکت عظیم غافل شد. توطئه و جریانات انحرافی پس از پیروزی انقلاب که تاکنون بر سر راه انقلاب و مردم نمود یافته‌اند، نوعاً برخاسته از تحریکاتی است که از سوی قدرتهای بزرگ و یا مهره‌های داخلی آنان، خواه معاندان یا دوستان ناآگاه بوجود آمده تا به طریقی یک یا هر سه عامل کلیدی فوق را نشانه رفته و تضعیف نمایند اما آنچه تاکنون این توطئه‌ها را با شکست مواجه ساخته، آگاهی و رشد مذهبی ـ سیاسی ملت بزرگ ماست که توانسته است رسالت تاریخی خود را با آن همه مشکلات و کارشکنی‌ها و فشارهای سیاسی ـ اقتصادی و نظامی تحمل نموده و به نحو احسن به پیش برد. اگر جوهره اصلی انقلاب را به حق برخاسته از جنبه اسلامی و مردمی بودن آن بدانیم، قوام این دو عنصر ذاتی انقلاب تنها در سایه اتحاد و وحدت کلمه همه گروه‌ها از حوزوی و دانشگاهی و یا سایر گروه‌های مردمی دست یافتنی است.
وحدت از دیدگاه امام خمینی (ره)
یکی از ارکان محوری اندیشه و خط مشی عملی امام خمینی(ره) علیرغم برخورداری ایشان از ابعاد وجودی سترگ و منحصر به فرد، تأکید بر «وحدت» و حضور و تداوم آن بود. برخلاف تصور دشمنان، در مکتب نظری و عملی امام(ره) وحدت یک تاکتیک یا ابزار مصلحتی و مقطعی برای پیشبرد اهداف و مقاصد سیاسی انقلاب اسلامی نبود. بلکه جوهره درک وی از عزّت و اقتدار مسلمین و ماهیت اجتماعی و سیاسی بودن مکتب اسلام و تعبد معرفت شناسانه ایشان از اصول و کلمات تعالم قرآنی و دینی، به مسئله وحدت آن‌چنان جایگاهی بخشیده بود که پایه‌های نهضت مبارزاتی خود را بر اساس آن بنا نمود. تأکید ایشان بر مسئله وحدت و نفی نگرش تاکتیکی یا مصلحتی به آن را می‌توان از این موضوع استنباط کرد که در تاریخی‌ترین سند به جای مانده از ایشان مخالفت صریح خود را با تفرقه علما در مقاصد اسلامی اعلام نمودند. این مسئله که حدود 44 سال قبل از موضوعیت رهبری سیاسی ایشان نگاشته شده است به وضوح حاکی از عمق اعتقادی ایشان به عظمت و اهمیت مسئله وحدت است.
مبارزه با اختلاف دو نهاد حوزه و دانشگاه
در مقابل این عقیده از همان دوران آغازین مبارزه دشمنان معاند این نهضت و یا دوستان جاهل، به دلیل وحشتی که از پیامد این اتحاد به دل داشتند و یا به دلیل عدم درک صحیح اوضاع و شرائط، دائماً در تلاش بودند تا از شکل‌گیری چنین وحدتی جلوگیری نمایند. یکی از محورهای اساسی آنان مبارزه با ائتلاف دو نهاد حوزه و دانشگاه و تلاش برای رویارویی این دو قشر بنیادین درتأمین نیازهای دینی و دنیوی مردم و توسعه و پیشرفت جامعه اسلامی بود که برخی بطور نهان و آشکار از بدو پیروزی انقلاب تاکنون به آن دامن زده‌اند. چندی پیش یکی از نشریات ، مقاله‌ای در این ارتباط منتشر کرد ، که ادامه این نوشتار به نقد و بررسی آن اختصاص یافته است.
نویسنده در این مقاله با قصد ایجاد تفرقه بین دو نهاد حوزه و دانشگاه، نخست با کم رنگ و بی‌اهمیت جلوه دادن نقش مبارزات سیاسی روحانیت در مقایسه با قشر دانشگاهی، با استناد به یک منبع خارجی مدعی است تا اواسط دهه 1350 نقش اساسی در مبارزات سیاسی بر عهده دانشگاهیان بود به گونه‌ای که در فاصله سالهای 1349 تا 1356 تنها یک روحانی در جریان مبارزات بر علیه رژیم به شهادت رسید.
وی سپس با پرداختن به پیشینه طرح مسئله وحدت حوزه و دانشگاه سعی دارد تا این مسأله را به معنای سلب استقلال فکری دانشگاه از سوی حوزه و نفی هویت مستقل آن قلمداد نماید. و با ذکر این ایده که امروز هیچ یک از دو نهاد حوزه و دانشگاه نمایندگان یا سخنگویان معین و واحدی ندارند تا در مواجهه و مذاکره به وحدت تاکتیکی یا استراتژیکی دست یابند نتیجه می‌گیرد که: «پس اساساً امروز وحدت حوزه و دانشگاه نمی‌تواند ما به ازای خارجی داشته باشد این دو نهاد مانعه الجمعند و..» و بالاخره وی با استدلال به حضور حوزویان در دانشگاه‌ها تلاش می‌کند تا با تحریک دانشگاه بر علیه حوزه، استراتژی طرح این وحدت را تنها به دلیل نیاز و سود حوزویان نشان دهد که در ادامه با طرح دو نکته این تصورات را مورد بررسی قرار خواهیم داد:
روحانیت تنها سنگر قوی اسلام و ملتها
این نخستین بار نیست که با هدف جداسازی روحانیت از پایگاه مردمی و این بار با هدف ایجاد اختلاف بین حوزه و دانشگاه، روحانیت آماج کینه‌توزی‌ها و حملات ظالمانه قرار می‌گیرد. روی سخن با آن دسته از روحانیت متعهد و مسئولی است که در طول تاریخ، پیوسته زبان گویای اسلام و همدرد و همزبان مردم مسلمان و محروم بوده است توده‌های مردمی این حقیقت را در طول تاریخ استعمار سیاه چند صدساله اخیر به خوبی لمس نموده‌اند که روحانیت اصیل و به پاخاسته از متن طبقات و اقشار محروم جامعه تنها سنگر قوی اسلام و ملتها بوده که هرگاه به منظور حمایت از اسلام و چاره‌جویی برای دردها و رنج‌های محرومین سخنی به میان آمده، پیوسته سنگینی رسالت عظیم دفاع از مقدسات اسلام و حمایت از استقلال و حقوق ملتهای مظلوم را بر دوش خود احساس نموده است. پیشتازی روحانیت متعهد و مترقی اسلام در صحنه‌های ایثار و جهاد و شهادت بر هیچ ناظر بی‌طرفی پوشیده نیست. این از افتخارات اسلام است که رهبران جامعه اسلامی را در هنگام بلا و مشکلات، پیشتاز توده‌های مردمی در استقبال از خطر خواسته است. نقش و حضور روحانیون در مبارزات ستم‌شاهی و پیشتازی آنان در خطوط مقدم ایثارگران، مجاهدان و شاهدان انکارناپذیر است. پس از انقلاب نیز حضور روحانیون در جبهه‌های جنگ تحمیلی در تمام دوران جنگ شاهد زنده‌ای است که زمینه انکار مغرضان و معاندان را مسدود ساخته است. صحنه‌های کارزار زمین‌های داغ خوزستان تا قله‌های پوشیده از برف کردستان، داخل سنگرهای تاریک و نمور، صفوف مقدم جبهه‌ها و محفل‌های ملکوتی راز و نیاز، مساجد، مراکز آموزشی، تخت‌های بیمارستان‌های مملو از مجروحان جنگی، ایثارگران، جانبازان و شهدا همه و همه گواه حضور گسترده این قشر را در میان خود داشته‌اند. حضرت امام(ره) در آخرین پیام‌های دوران زندگی خویش ضمن اشاره بر پیشتازی شهدا و مبارزان روحانیت در صحنه‌های مختلف و افزایش رقم شهدا و جانبازان و مفقودین حوزه‌ها نسبت به اقشار دیگر آن را افتخاری برای حوزه و روحانیت دانسته‌اند.
وحدت حوزه و دانشگاه ، وحدت و استقلال جامعه اسلامی
برخلاف دیدگاه برخی مغرضان، وحدت حوزه و دانشگاه نه تنها امری غیرممکن نیست که اساساً ریشه در سنت علمی و پیشینه تاریخی در دین اسلام دارد. اگر امروزه برخی حوزویان علاقمند به حضور در دانشگاهها و فراگیری علوم دانگشاهی جدید می‌باشند به آن دلیل است که پیش از این نیز بسیاری از علوم دانشگاهی امروزی بخش‌های مهمی‌از درسها و بحث‌های گذشته حوزه‌های علوم دینی را در برمی‌گرفته است، بسیاری از طلایه‌داران و بناینگذران علوم به اصطلاح جدید که تا به امروز نیز اندیشه‌های آنان در دانشگاه‌های مطرح دنیا مورد تدریس و بحث و نظر قرار دارد از میان همین حوزه‌های علوم دینی برخاسته‌اند. وحدت حوزه و دانشگاه هیچ گاه به مفهوم سلب استقلال فکری یا نفی هویت مستقل یکی از این دو نهاد و یا سلطه یکی بر دیگری نیست بلکه مفهوم اصلی این وحدت در جامعیت دین اسلام است که در تأمین نیازهای بشری بر هر دو بعد مادی و معنوی آن تأکید داشته است که بدون آن حقاً آزادی و پیشرفت جامعه اسلامی تحقق نمی‌یابد. حضرت امام در سال 1346 شمسی اختلاف حوزه و دانشگاه را به غفلت و خواب گرانی تشبیه نمودند که بر اثر نغمه‌های خواب‌آور عمال استعمار بر ملتهای مسلمان تحمیل گردید و در مقابل پیوستگی این دو قشر را اولین گام در راه آزادی ملتهای مظلوم و زیردست و زیربنای رهایی از دست چپاولگران و عمال آن می‌دانستند. ایشان ضمن آن که روحانی و دانشگاهی را مکمل یکدیگر توصیف می‌نمودند ، بر هویت مستقل هر یک تأکید داشته و آن را زیربنای استقلال جامعه می‌دانستند: «استقلال کشور ما منوط به استقلال همین دانشگاه‌ها و فیضیه‌هاست.»
بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه به مفهوم وحدت و استقلال جامعه اسلامی است که تأمین نیازهای دینی و دنیوی و نیل به توسعه و پیشرفت به آن وابسته است.

مبارزات سیاسی- فرهنگی شهید مفتح
چکیده: در پیروزی انقلاب اسلامی عوامل متعددی را می توان مؤثر دانست. آن چه تا کنون در بررسی های مربوط به علل این رویداد کم تر مورد توجه قرار گرفته است، عومل و زیر ساخت های فرهنگی این انقلاب بزرگ است. در کنار مبارزات سیاسی، تلاش های فکری و فرهنگی وجه اهمیت شخصیت های مبارزی چون آیت الله دکتر مفتح، شهید مطهری و شهید باهنر و دیگران بوده است. این مقاله به بررسی زندگی و مبارزات شهید مفتح می پردازد.
شهید آیت الله دکتر محمد مفتح
در پیروزی انقلاب اسلامی عوامل متعددی را می توان مؤثر دانست. آن چه تا کنون در بررسی های مربوط به علل این رویداد کم تر مورد توجه قرار گرفته است، عومل و زیر ساخت های فرهنگی این انقلاب بزرگ است. در کنار مبارزات سیاسی، تلاش های فکری و فرهنگی وجه اهمیت شخصیت های مبارزی چون آیت الله دکتر مفتح، شهید مطهری و شهید باهنر و دیگران بوده است.
با آغاز نهضت اسلام به رهبری امام خمینی در سال 1341، شاگردان مکتب ایشان به تبعیت از استادشان وارد صحنه ی مبارزه شدند. دکتر مفتح با سفرهایی که به نواحی مختلف جهت سخنرانی می نمود، مردم مسلمان را به وظایف دینی و سیاسی آگاه می کرد. با دستگیری و تبعید امام خمینی، مبارزه متوقف نگردید؛ بلکه به تأثیر از جو خفقان ایجاد شده، تاکتیک مبارزات تغییر کرد. در این رویکرد شاگردان امام ضمن مبارزه ی سیاسی به بستر سازی فکری و فرهنگی به منزله ی یک اقدام انقلابی توجه خاصی ورزید ند .
آیت الله مفتح علاوه بر حضور قوی در صحنه ی مبارزات ضد حکومت، دارای سوابق قابل توجه فرهنگی بود. تدریس در دبیرستان دین و دانش که راه و روش جدیدی را در پیش گرفته بود و هم گامی با مؤسسان اندیشمند آن، چون دکتر بهشتی و آیت الله حائری تهرانی و نیز تشکیل کانون دانش آموزان و فرهنگیان قم، از آن جمله است. تأسیس مجمع اسلام شناسی برای پژوهش در مسائل بنیادی اسلامی و انتشار چندین جلد کتاب از این مجموعه، تحت نظارت دکتر مفتح از فعالیت های مهم فرهنگی اسلامی نیروهای مذهبی به شمار می رود. گردانندگان این مجموعه، متفکران و نویسندگانی در حوزه ی مطالعات اسلامی بودند که در دو سو مشغول مبارزه ی قلمی بودند؛ نخست در مقابل استعمار فرهنگی غربی حاکم بر جامعه و دیگری اصلاح اندیشه های انعطاف ناپذیر برخی اقشار متحجر مذهبی که خود از عوامل رویگردانی افراد بسیاری ازدین و مذهب بودند. در این مبارزه ی پردامنه ی فکری و فرهنگی، لازم بود هم آشنایی و تسلط کامل بر اسلام و معارف حقه ی شیعه در حوزه های علمیه حاصل گردد و هم با اندیشه های جدید موجود در دانشگاهها آشنا شود. شناخت اسلام راستین و ناب از یک سو برای زدودن خرافات و پیرایه های بی پایه در میان اقشار مذهبی و از سوی دیگر برای ارایه در مجامع دانشگاهی ضرورت داشت .
شخصیت هایی چون آیت الله شهید مظلوم دکتر بهشتی، آیت الله دکتر مفتح، دکتر محمد جواد باهنر، استاد مرتضی مطهری، و ... از آن جمله اندیشمندان تربیت شده ی مکتب امام خمینی بودند که برای تعدیل، تغییر و تصحیح نظر دانشگاهیان نسبت به اسلام و مذهب، قدم در دانشگاه ها گذاشته و با تحصیل و یا تدریس و فعالیت گسترده، مروج اسلام ناب در مراکز دانشگاهی شدند. این اندیشمندان برای تأثیر گذاری بیشتر به استخدام در وزارت فرهنگ و وزارت آموزش عالی در آمدند تا ضمن حفظ وظایف اجتماعی بتوانند در تعلیم و تربیت اسلامی جوانان نقش داشته باشند و اگر به فعالیت های اجتماعی تبلیغی هم می پردازند، صرف انجام وظیفه باشد، نه نیازهای روزمره. دکتر مفتح از این شیوه ی فعالیت به عنوان (تز روحانی غیر حرفه ای ) تعبیر می نمود.
محدودیت روزافزون فعالیت های تبلیغی و ارشادی، طی سال های بعد از تبعید امام، آیت الله مفتح را مجبور کرد در فعالیت های خود خط مشی جدیدی را اتخاذ نماید، زیرا در سال 1351 توسط ساواک ممنوع المنبر گردیده بود. تمرکز بر فعالیت های آموزشی در دانشکده ی الهیات و معارف اسلامی، اقامه ی نماز در مسجد دانشگاه تهران، راهنمایی دانشجویان مقاطع مختلف از جمله ی این خط مشی ها بود.
پذیرش امامت جماعت مسجد تازه تأسیس جاوید و دایر کردن کلاس های مختلف، به زودی حساسیت ساواک را برانگیخت. احضار و اخطار به بانی مسجد و أخذ تعهد کتبی از او اقدامات صورت گرفته برای جلوگیری فعالیت در مسجد جاوید بود. سخنرانی آیت الله سید علی خامنه ای در مسجد جاوید، هم به دستگیری ایشان منجر شد و هم به دستگیری دکتر مفتح. هر دو دستگیر و تحویل کمیته ی مشترک ضد خرابکاری گردیدند.
همچنین دکتر مفتح امامت جماعت مسجد قبا را پذیرفته بود، نام این مسجد هم، برگفته از مسجد قبای پیامبر اکرم (ص) بود به حق هم در تاریخ انقلاب اسلامی نقش مهمی ایفا کرد. نزدیکی به حسینه ی ارشاد و جوان گرایی دکتر مفتح در فعالیت های خود در اندک مدتی، این مسجد را به کانون رفت و آمد نیروهای انقلابی تبدیل کرد. بر نامه های موفق رمضان و برگزاری با شکوه نماز عید فطر سال 1356 در تپه های قیطره تجربه ای موفق بود که در سال بعد ـ 1357 ـ به نحو احسن مورد استفاده قرار گرفت.
برگزاری اولین تظاهرات گسترده ی مردم تهران در روز عید فطر بعد از اقامه ی نماز، زمینه ساز راه پیمائی های بعدی گردید. راه پیمایی روز پنج شنبه 16 شهریور در ادامه ی تظاهرات روز عید فطر ـ 13/6/1357 ـ دومین حرکت گسترده ی مردم تهران بود. تظاهرات 17 شهریور و کشتار مردم در میدان ژاله، حرکت انقلاب برای سرنگونی سلطنت پهلوی راتندتر کرد.
هماهنگی هایی که از سالیان قبل بین روحانیون انقلابی وجود داشت، در این سال، تشکیلاتی را به نام (( جامعه ی روحانیت مبارز)) به وجود آورد تا نهضت را برای حصول پیروزی سازمان دهی و هدایت نماید. آیت الله مفتح در کنار استاد مطهری و آیت الله بهشتی از اعضای مؤسس و اصلی و سخن گو و اولین دبیرکل این تشکیلات بود.
در تشکیل کمیته برای استقبال از امام خمینی او حضور فعال داشت. تصاویر بر جای مانده از سخنرانی تاریخی امام در 12 بهمن سال 1357 در بهشت زهرا، حکایت از حضور او در کنار امام در جایگاه سخنرانی دارد. پیروزی انقلاب اسلامی، نیروهای انقلابی را با چالش های جدیدی رو به رو ساخت. تأسیس نظام جدید بر ویرانه های نظام شاهنشاهی و مشکلات ناشی از این انقلاب و دگرگونی، اندک نبود . تأسیس نهادهای انقلابی برای سر و سامان دادن به وضعیت نابسامان و مقابله با جریان های ضد انقلاب، از اولین ضرورت های کشور بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسجد قبا با توجه به سوابق سازماندهی و هدایت در دوران انقلاب از اولین مساجد تهران بود که تشکیل کمیته ی انقلاب اسلامی را در خود شاهد بود.
در کنار مشاغل و گرفتاری های مسئولیت کمیته ی مسجد قبا، آیت الله مفتح، قسمت عمده ی وقت و انرژی خود را صرف دانشکده ی الهیات و دانشجویان می نمود. پی ریزی یک نظام بر اساس آرمان های اسلامی و انسانی، تلاش مضاعفی را طلب می کرد، به ویژه آن که، فعالیت گروه های چپ در دانشگاه ها ضرورت توجه به نسل جوان دانشگاهی را برای رهبران فکری و فرهنگی انقلا ب اسلامی چند برابر می کرد.
تلاش برای نزدیکی قشر دانشگاهی به قشر روحانی و بالعکس، دو گروه مهم و سازنده ی کشور، چه در دوره ی قبل از پیروزی و چه بعد از آن ، از ویژگی های قابل مشاهده دکتر مفتح است. او که در حوزه ی علمیه به درجه ی اجتهاد در استنباط احکام شرعی و فقهی رسیده بود، در عین حال با گذاشتن قدم به دانشگاه، تحصیلات آکادمیک را هم در عالی ترین سطح کسب کرده بود. بعد از انقلاب، اولین قدم های اساسی و اصولی برای ایجاد وحدت در این دو قشر توسط او برداشته شد.
آن چه در سراسر زندگی این رادمرد شهید می توان به خوبی یافت ، اخلاص و عمل بر طبق و وظیفه ی الهی و نیز مبارزه ی سرسختانه و مستمر با رژیم طاغوتی بر همان مبنای انجام وظیفه ی الهی خود می باشد و مبارزاتی که با گوشه هایی از آن در این کتاب آشنا شدید.
چند دهه مبارزه با رژیم پهلوی که با تکیه بر قدرت فراوان و اختناق وسیعی که در سراسر کشور ایجاد کرده بود ، کار آسانی نبود. در هر زمان و مکان شکل خاص خود و تاکتیک ویژه ی آن زمان و مکان را می طلبید. ولی آنچه استمرار داشت، اصل مبارزه با رژیم طاغوتی پهلوی ، برای پی افکندن و استقرار حکومت اسلامی بود .
این تصویر خلاصه ای از تمام تلاش های مخلصانه و شبانه روزی مجاهد نستوه حضرت آیت الله شهید دکتر مفتح می باشد . هم او که پس از یک عمر مبارزه ی خستگی ناپذیر با رژیم شاه و طراحی و راه اندازی راهپیمایی های میلیونی، نقش بسیار چشم گیری در اوج گیری پیروزی انقلاب اسلامی ایفاد کرد ؛ با پیروزی انقلاب اسلامی ، وظیفه الهی خود را تلاش در سنگر سازندگی فرهنگی، معنوی و اقتصادی میهن اسلامی دانست و در کنار وظایف سنگینی هم چون شورای انقلاب ، کمیته ی انقلاب اسلامی و ... دقت قابل توجهی را به این امر اختصاص داد.
اما دریغ و افسوس که استفاده ی انقلاب از دست پرودگان مکتب روح الله به دست گل چین شوم خوارجیان فرقان، چندان طول نکشید و آیت الله دکتر مفتح هم در مسلخ عشق قربانی دوست شد و نبه دوست دیرینش آیت الله مرتضی مطهری ملحق شد. با گذشت بیست و پنج سال از شهادت این عزیزان جای خالی آنها در عرصه های علم و دین هر روز بیشتر از پیش احساس می شود .
روحشان در محشر با روح امامشان شاد باد ....

وحدت حوزه و دانشگاه منشأ تمام سعادتها
«منشا همه گرفتاریهای یک کشور از دانشگاه است و حوزه های علمی، و منشا همه سعادتهای مادی و معنوی از دانشگاه هست و حوزه های علمی ». امام خمینی (ره)
«تحلیل واقعیتها - معنی و مفهوم‏»
مساله وحدت حوزه و دانشگاه از مسائلی است که از ابتدای انقلاب اسلامی و حتی پیش از آن به طرق مختلف در کانون توجه صاحب‏نظران و مصلحان این کشور بوده است. این مدت طولانی بحث و گفتگو، باید جایی برای ابهام در اولین گام، یعنی تشخیص مساله باقی نگذاشته و بلکه انتظار میرود که بسیاری از مسائل عملی مرتبط با این مقوله نیز حل شده باشد. بدون شک خیزش‏های تاریخی این ملت، پیشرفت‏هایی در زمینه حل مشکل که تحت عنوان «وحدت حوزه و دانشگاه‏» شناخته می‏شود، بوجود آورده، و تا حدی نیز به درک صورت مساله کمک کرده است، اما در هر دو جهت تا رسیدن به فضای مطلوب هنوز فاصله داریم. تاسف بار این است که در این سالهای اخیر در هر دو جهت نوعی برگشت و قهقرا دیده می شود. یعنی هم شاهد ابهام‏آفرینی در مورد ماهیت مساله هستیم و هم اقداماتی در جهت دور شدن از وحدت و تعارض‏آفرینی بین حوزه و دانشگاه صورت می‏گیرد. می‏توان از اساس در این مساله تردید کرد که آیا آنگونه که مشهور و مقبول همگان است، تضاد و تعارضی جدی و وسیع میان حوزه و دانشگاه بوده است ‏یا نه؟ ما در اصل معتقدیم که اگر بر پایه داده‏های عینی داوری کنیم پاسخ منفی خواهد بود. از همان ابتدا علیرغم خواست عده‏ای، هرگز حوزه و دانشگاه به صورت همه‏جانبه معارض و متضاد نبوده‏اند، بلکه همواره نقاط وصل متعددی داشته‏اند و حتی بعضی از پیشروان و بنیانگذاران دانشگاه که دارای سوابق حوزوی بوده‏اند، اینطور نبوده که از یکی بریده و به دیگری پیوسته باشند و هرگز مساله را اینطور نمی‏دیده‏اند. اما حقیقت این است که فضای حاکم بر روابط این دو نهاد، غالبا متاثر از افراطی‏ترین دیدگاهها در این خصوص بوده است، یعنی کسانی مایل بوده‏اند با تاسی از غرب و الگوی غربی یک صف‏بندی قاطع میان این دو ایجاد کنند، و حوزه و دانشگاه را متعلق به دو دنیای کاملا متفاوت بدانند که بقاء و رشد یکی در گرو افول و مرگ دیگری است و بالعکس. این تصویر در عین اینکه در صورت کاملش ما بازاء محصل و واقعی نداشته، اما روند مباحثات و برخوردهای این دو را در کلیت‏خود جهت داده است. بدین جهت ما نیز در این مقال از منظر این تصویر انتزاعی یا نوع آرمانی به مساله نگاه کرده و جدایی حوزه و دانشگاه از یکدیگر را مفروض تلقی نموده‏ایم، و سپس چاره‏جویی در مورد روند وحدت این دو را سؤال اصلی بحث قرار داده‏ایم.اصولا باید گفت که وزن و قیمت مساله وحدت حوزه و دانشگاه آنگونه که باید و شاید درک نشده و اختصاص روزی در سال به این مساله و انجام گفتگوهایی گذرا و نه‏چندان عمیق در این باب، خود به اندازه کافی در این زمینه گویاست. این نوع برخورد، خود حکایت از عدم شناخت کافی از مساله و آثار و نتایج مربوط به آن دارد. بدون شناخت مساله و خطر پیامدهای تصویر شده، چگونه می‏توان انتظار برخورد جدی با آن داشت؟
برداشت تاریخی
برداشت محدود و تاریخی نسبت ‏به حوزه و دانشگاه روایتهای مختلفی دارد. در محدودترین برداشتها موضوع در حد دو نهاد آموزشی و تعارض میان آنها تنزل داده می‏شود. از این دید مشکل اصلی به تفاوت در ساخت و قالب آموزشی برمی‏گردد، که یکی متعلق به دوران جدید است و دیگری در گذشته ریشه دارد. در پی این بیان کلی بسته به اینکه کدام تفاوتها عمده تلقی شود، مساله صورتهای مختلفی پیدا خواهد کرد، اما در هر صورت بحث اصلی در این دیدگاه این است که بستگی یکی از این دو نهاد به گذشته و کارآمد نبودن در برخورد با مسائل جدید و حل و فصل مشکلات تازه و نو و در کل عدم انطباق آن با دوران جدید از یک‏طرف، و عدم تناسب آن نهاد دیگر با مسائل فرهنگی بویژه مذهبی، ملی و بومی و تناسب آن با موطن اصلی و نسخه اولیه‏اش در بیرون از این آب و خاک ، بنیاد و پایه مشکلات مربوط به این دو نهاد و تعارض میان آنها را می‏سازد. می‏توان در تاریخ پیدایش این مشکل، بالاخص در دوران اولیه ورود نهادهای آموزشی جدید به ایران حوادثی را یافت که مبین وجود چنین دیدی نسبت‏به مساله بوده است. هنگامی‏که بر سر نوع پوشش، سبک نشستن در کلاس، استفاده یا عدم استفاده از میز و نیمکت و نظیر آن نزاع برپا می‏شود، مساله دقیقا چنین صورتی به خود می‏گیرد. این‏برداشت محدود ، تا حد زیادی مساله را تاریخی می‏بیند، یعنی‏آنچه موجبات این تفاوتها و نهایتا جدایی ایندو یا پیدایش نظام آموزشی جدید و قدیم را فراهم آورده است، ریشه درواقعیتهای تاریخی دارد، دو واقعیت تاریخی در اینجا نقش بازی می‏کند: یکی واقعیت تاریخی عقب‏ماندگی ما و دیگری واقعیت تاریخی پیشرفت و توسعه غرب و عملکرد این دو واقعیت آن چیزی است که ما اکنون با آن مواجهیم ، و بطور اجتناب‏ناپذیر تمایل ما به جبران مافات و نیل به پیشرفت، ضرورت الگوگیری از غرب را موجب شده است. این روایت اشکالی نمی‏بیند که نوع برخورد رژیمهای گذشته با این مساله را شماتت و مذمت کند. هرچند بعضی اقدامات اولیه که پیش از پیدایش حکومت وابسته پهلوی انجام گرفت نظیر مدرسه دارالفنون، غیر از این را می‏گوید. اما بهرحال وجود رژیم گذشته نیز بخشی از این واقعیت تاریخی است که، موجب شده در مقابل تشکیلات آموزشی سنتی و در جهت ‏حذف آنها، تشکیلات و سازمانی جدید بر پایه الگوگیری از غرب بوجود آید. به بیان دیگر ما به لحاظ عقب ‏ماندگی از کاروان اندیشه بشری باید از نظام آموزشی نوین که هم‏زمینه و هم دستاورد فرهنگ جدید است‏بهره گیریم، و به لحاظ نهادینه شدن نظام آموزشی گذشته نمی‏توانیم بکلی آن را کنار نهیم. در واقع سنتی و تاریخی بودن نظام قدیم مانع از آن است که بتوان آن را کاملا کنار نهاد یا دگرگون کرد و بی‏ریشه بودن نظام جدید مانع از آن است که به آسانی پذیرفته شود. حل این مساله مطابق این روایت نیز در گرو دو امر است که اولین و مهمترین آنها احاله مساله به خود تاریخ است. کافی است مساله به گذشت زمان واگذار شود. همانطوری‏که در گذشته واقعیتهای تاریخی پیدایش این مساله را موجب گردید، حوادث بعدی مشکل را حل خواهد کرد. به این معنا الزامات تاریخی موجبات حل و فصل تعارضها و تطابق ایندو با یکدیگر را فراهم خواهد کرد. امر دوم نیز تلاش هر دو نهاد در مسیر انطباق‏یابی است. توصیه اصلی در اینجا بر حذف موارد افتراق و یا الگوگیری از ابعاد مثبت‏یکدیگر است. اگر مساله بدین‏صورت دیده شود باید گفت ما به لحاظ تاریخی در موقعیتی قرار داریم که حکم به انتفاء موضوع بکنیم. واقعیتهای تاریخی به هر دلیلی این دو نهاد را به یکدیگر نزدیک کرده و بطور قطع سخن از حذف یکی از این دو موضوعیت‏خود را از دست داده است. اکنون بیشتر، مساله تکمیل یکدیگر مطرح است تا چیز دیگری; و از بعد دیگر نیز اگر مساله حوزه و دانشگاه چنین معنایی داشته باشد ما باید موضوع را خاتمه یافته تلقی کنیم. زیرا گرچه این دو نهاد آموزشی هنوز تا حدودی قالبهای گذشته خود را حفظ کرده‏اند، اما هر دو نسبت‏به مشکل خود از این حیث آگاه شده‏اند و در صدد اخذ از یکدیگرند. اکنون در کشور شاهد نهادهایی هستیم که شکلی تلفیقی از ایندو است و از نقطه نظر روش کار، ترکیبی از خصوصیات خاص آموزشی هر دو را دارد. از جهتی نیز مساله، از موضوع نزاع یا تعارض میان این دو درآمده و بیشتر مساله خاص و درونی هر یک شده است، به این معنا که حوزه در درون خود مساله را به بحث و چاره‏جویی گذاشته و در صدد بازسازی آموزشی خود است و دانشگاه نیز تلاش می‏کند از جهات مختلفی تبدیل به یک نهاد ملی شود و از جهات مختلف پیوندهای خود را با مسائل ملی و محلی مستحکم‏تر کرده و از پیرویی کامل از نسخه غربی اجتناب کند. لکن می‏توان گفت که بعید است مشکل در صورت اولیه خود و در همان مراحل ابتدایی نیز ناظر، به چنین مسائلی بوده باشد. بله، بی‏شک به لحاظ تاریخی نزاعهایی از این دست و بر سر مسائلی از آن قبیل که ذکرش گذشت‏بوده است، اما ما نباید مسائل مذکور را به همین صورت فهم و معنا کنیم. پیشینه تاریخی این مشکل و نتایج و عواقب آن، گویای امری بیش از اینهاست، و این زمینه‏های تعارض اولیه را باید بیشتر نشانه‏هایی از اموری عمیق‏تر بدانیم. طبعا هنگامیکه هنوز عرصه‏های عمیق‏تر نزاع و تعارض مشخص نگردیده، به زمینه‏هایی از این دست که قریب و نزدیک به درک و لمس است، کشانده می‏شود.
برداشت معرفت ‏شناسانه
برداشتی عمیق‏تر و رائج‏تر درباره حوزه و دانشگاه، برداشتی معرفت‏شناسانه است. این برداشت موضوع تعارض را در قلمرو معرفت می‏داند. به این معنا، آنچه که این دو نهاد یا منتسبین به آن دو را از هم متمایز و جدا می‏کند، در نوع معارفی است که بدان می‏پردازند. این برداشت، زمینه نظریه پردازی وسیعی دارد. بعضا آنگونه که در متون و نوشته‏های فلاسفه، مورخین و جامعه‏شناسان علم آمده، مشکل در ماهیت متفاوت علایق و مسائل عملی این دو گروه دیده شده است. یک گروه دارای علایق و مسائل غیرعلمی و بی‏ارتباط با واقعیت جهان عینی است ، و گروه دیگر مرتبط با جهان عینی و علاقمند به درک فرآیندهای تجربی و ملموس این جهان است . از این دیدگاه پیامدهای تفاوتهای مذکور نه‏تنها به عدم امکان تفاهم و یافتن زبان مشترک منتهی می‏شود، بلکه در عمل نیز به هدف گذاریهای متفاوت و دعوتهای معارض می‏کشد. اما گروهی دیگر از این دیدگاه، مشکل را در تفاوت یافته‏ها و معارف مورد توجه یا قبول این دو گروه می‏بینند، اینجا سخن از یافته‏ها و معارفی است که یکی به دوران گذشته تعلق دارد و دیگری به دوران جدید مربوط است. از دید اینان «این دو دسته معارف‏» یکی را واقعیات و عینیات تایید می‏کند و دیگری راهی بسوی تایید تجربه و جهان واقعی ندارد. بعضا در افراطی‏ترین صور آن چنین گفته می‏شود که بحث‏بر سر معارفی است که یکی را تجربه تایید و دیگری را تجربه رد می‏کند. از همین منظر چنین گفته می‏شود که مشکل ناشی از دو دسته دانش است که یکی به کار ما و جهان می‏آید و مسائل و مشکلات عینی و واقعی ما را حل می‏کند و بدانها راجع است، و دیگری کاری به اینگونه مسائل ندارد . بطور خلاصه از این دید اخیر نمونه اعلای مساله را، تعارض کلیسا و علم، گالیله و پاپ در آن نزاع تاریخی معروف می‏سازند. این بینش تناظری بین حاکمیت کلیسا در قرون وسطی و حاکمیت اسلام در دوره‏های تاریخی خود بویژه در دوران پس از انقلاب، برقرار می‏کند و مدعی است فکر دینی امروز باید از تجربه و انتقال اروپا از قرون وسطی به قرون جدید تحصیل کند و از آنجا درس بگیرد.طبیعی است که با چنان تفاوتهایی و چنین تفاسیری، نزاع موجود نزاعی طبیعی و پیامدهای آن، پیامدهایی الزامی تلقی شود. اما تقریر سوم از مشکل در این روایت، آن است که مشکل را در روشهای متفاوت معرفتی می‏بیند. می‏توان گفت که این تقریر اخیر، در واقع، بیان قبلی را عمق می‏دهد و با قبول آنچه در آن آمده، ریشه مشکل را جستجو می‏کند. در این مورد معمولا نزاع تاریخی میان روش استقراء و قیاس، روش تجربی و روش عقلی، منطق جدید و منطق قدیم، پایه مباحثات و نظریه‏پردازیها را می‏سازد، به علاوه اینکه باید از همان آغاز، از تلاش برای دستیابی به هرگونه پاسخ نسبت‏به پرسشهای نهایی و مطلق پرهیز کنیم مقوله‏های دیگری نیز در کنار این مباحث پایه‏ای طرح می‏شود. تعلق خاطر به عینیت در مقابل وابستگی به تعلقات ارزشی و ایدئولوژیک، آزاد منشی در مقابل جزمیت، نامحدود بودن فرآیند جستجو و تحقیق، در مقابل پذیرش حدود، و عدم قبول هیچ گونه دید مطلقی نسبت‏به تحقیق در مقابل پذیرش مطلقهای متعدد، از جمله ویژگیهای روش شناختی متضادی‏اند که مشخصه روشهای مورد قبول این دو گروه شناخته می‏شود. تفاوتهای روشی پیامدهای عمیقی از جهت روابط میان این دو گروه یا دو نهاد آموزشی دارد. این تفاوتها نه‏تنها به تفاوت در علوم و دانش‏ها منتهی می‏شود، بلکه هر گونه هم سخنی و هم‏زبانی را نیز ناممکن می‏سازد. تا زمانی که روشها واحدست و اختلاف دریافته‏هاست، مبنایی برای حل و فصل این اختلافات وجود دارد، اما در حالت عکس چگونه می‏توان به داوری در مورد اختلافات نشست، در حالی که معیار و ملاک واحدی وجود ندارد. در واقع اگر اینها از دو راه متفاوت طی طریق می‏کنند، هیچکس نمی‏باید انتظار داشته باشد که مقصد واحدی پایان کار آنها باشد و یا اینکه در حالی که به اعتبار طی طریق از راههای متفاوتی هر لحظه از یکدیگر دورتر می‏شوند، در سفر خویش با یکدیگر همراه باشند. اگر از منظر قسم دوم تفاوتهای روش شناختی که سطحی بالاتر از منطق تحقیق را در بر می‏گیرد به قضیه نگاه کنیم نیز، با وضع مشابهی روبرو خواهیم بود. در آنجایی که این خصایص یعنی ویژگیهایی نظیر جزمیت و عدم جزمیت، و یا مطلق‏پذیری و عدم مطلق‏پذیری به عنوان پیش شرطها یا حدود تحقیق و بحث، پیامدهای کاملا متفاوتی برای تحقیق علمی خواهد داشت، از این دید در تعارض آفرینی و یا وحدت آفرینی نتایج یکسانی با تفاوتهای قبلی دارد. برای کسانی که بر روی این تفاوتها دست می‏گذارند، اینها مبین قواعد کاملا متفاوتی هستند که امکان نمی‏دهد معتقدین بدان در یک روند واحد جمع شوند. از دیدی دیگر مطابق این روایت اگر طرفین این جریان با قواعد خویش وارد آن شوند، حرکتی با سرنوشت محتوم و غیرقابل تغییر به وجود خواهد آمد که کیفیت عمل طرفین تغییری در آن نخواهد داد. یکطرف که معتقد به مطلقهاست و راه بحث‏بر سر آنها را بسته می‏داند و با جزمیت و تعلقات ایدئولوژیکی وارد مفاهیم می‏شود، با کسی که قائل به حدودی نیست و با دست‏باز به صحنه می‏آید وضعی برابر ندارند. برای یکی در هر حالت نتیجه حداقل در کلی‏ترین اصول واحد است، و از سخن خود در مورد آنها دست نخواهد کشید، و دیگری باید وارد مباحثه‏ای شود که تنها یک نتیجه ان قابل قبول است و آن شکست اوست. یکی بدنبال اثبات مدعاست و به دلیل پیش‏فرضها و قواعد مورد قبولش همیشه موفق و مؤید برمی‏گردد و دیگری باید خود را درگیر مخاطره قبول ورد کند، و با کسی به بحث‏بنشیند که جز رد او به چیز دیگری نمی‏اندیشد.
نقد برداشت معرفت‏ شناسی
اگر در کل، وجود تمایزها را بپذیریم و بر سر واقعیت آنها مناقشه نکنیم -که جای مناقشه جدی دارد- نگاه معرفت‏شناسانه به مشکل مسائل متعددی می‏آفریند. اگر تفاوت یا تفاوتهایی در هر یک از این سطوح آنگونه که این رویکرد تصور می‏کند، منشاء تعارض و جدایی باشد، به لحاظ تاریخی پاسخی برای وحدت علوم و علماء در حوزه‏های مختلف تمدن در گذشته و حال، و از جمله در تمدن اسلامی پیش از دوران جدید، نخواهیم داشت. ماهیت عرصه‏های مختلف علمی مقتضی تفاوت در جهت‏گیری، مسائل، روشها و یافته‏هاست، و با این دید اصولا هیچ دو علم یا دو گروه از عالمان مربوط به آن دو، نمی‏بایستی بتوانند با یکدیگر هم سخنی، تفاهم و همکاری داشته باشند، و نیز بر اساس این دیدگاه هرگز نباید تمدنهای مختلف با عرصه‏های فکری متفاوتشان در کنار یکدیگر قرار گیرند و به داد و ستد بپردازند، حال آنکه واقعیت، غیر از این است. همچنین اگر مساله را بدین صورت ببینیم باید گفت که نباید توقع حل مشکل و تحقق وحدت حوزه و دانشگاه را داشت، در واقع این توقعی غیرمنطقی و تناقض‏آمیز است. مبنایی نیز برای حل مشکل نیست، زیرا بر فرض قبول تفاوتها که در کل، تحت هیچ شرایطی منطقا و عقلا از آن چاره‏ای نیست، هیچ دلیلی وجود ندارد که یکی از طرفهای مساله را در زمینه‏های خاص، مثلا روش، بر طرف دیگر ترجیح دهیم، و بگوییم که ویژگیهای روشی حوزه یا ویژگیهای روشی دانشگاه را مبنای کار و یا مباحثه قرار دهیم. به علاوه، اصولا چنین طلب و درخواستی بی‏معنا و مخالف اقتضائات زندگی عملی انسان، جهان و خود علم است. بله، می‏توان گفت که در واقع عامل تعارض بعضی بد فهمیها و سوء برداشتهایی است که در زمینه‏های یاد شده میان این دو گروه وجود داشته است. از آنجایی که زمینه پیدایش این بد فهمیها و سوء برداشتها را ورود علوم جدید با پیشینه خاص آن در غرب بوجود آورده است، این بیان موجه است، چون این معارضه‏ها نهایتا ریشه در آن پیشینه و سابقه تاریخی دارد و بطور طبیعی انتقال آن علوم بدین‏صورت در کشور ما نمی‏توانسته نتایج این چنینی نداشته باشد. در نتیجه این سؤال باقی می‏ماند که چرا با رفع این سوء تعبیرها و بدفهمیها همچنان ما در زمینه روابط میان این دو گروه یا دو نهاد علمی مواجه با مشکل هستیم؟ قاعدتا هنگامی که خود غربیها در جریان بررسیهای علمی و فلسفی بدینجا رسیده‏اند که برداشتهای اولیه اینان در بسیاری از این زمینه‏ها -مثلا روش- برداشتهایی سطحی و عجولانه بوده است، نمی‏باید مشکلات ما در این خصوص همچنان پایدار باقی مانده باشند. به علاوه، جامعه علمی و روشنفکری ما نیز به این درک رسیده‏اند که اصولا از ابتداء و بدون این تجدیدنظرها نیز آنچه بیان می‏شده، در مورد حوزه اسلامی مصداق نداشته است. نکته دیگری که بیش از پیش صحت این رویکرد را زیر سؤال می‏برد، باز تولید مداوم رابطه نادرست گذشته از طریق سلوک معمول این دو نهاد است. ما با این معضل مواجه هستیم که هر از گاهی تعبیرات جدیدی در مورد ماهیت اختلاف و راه‏حلهای آن مطرح می‏شود، که در معنای دقیق چیزی جز تلاش برای تداوم اختلاف نیست.
ملاحظات ایدئولوژیکی
اینک مناسب است که ما مشکل حوزه و دانشگاه را با تفسیر دیگری از رویکرد ایدئولوژیک نگاه کنیم، از این دیدگاه مبانی مورد بحث که بدوا به علوم نسبت داده می‏شود، اصول و دیدگاههای ایدئولوژیکی گروه‏های مختلف اجتماعی است، اما آنچه سبب شده که آن خطای تاریخی رخ دهد و این مبانی یا دیدگاههای ایدئولوژیک متفاوت به علوم و معارف مختلف نسبت داده شود، در واقع تلاش یکی از این دو گروه در پوشاندن علایق ایدئولوژیکی خود و استفاده از ابزار موجه علم تجربی در از دید آنان، موفقیت این تلاش جدید در گرو ریشه کنی تمامی دست آوردهای گذشته این جامعه، و تلبس به این لباس تازه بود. این حرکت همانطوری که گفته شد و می‏دانیم، محدود به حدودی نبود. مساله صرفا ایجاد نهادهای جدید آموزشی و انتقال دست‏آوردهای علمی تازه و تربیت متخصصین عالم به علوم جدید و توانا در بکارگیری آنها، و در نتیجه بهسازی جامعه نبود، این حرکتی بود که هدف نهایی آن ایجاد جامعه‏ای کاملا متفاوت با گذشته و در تقابل با آن بود. هدف این بود که از یکطرف با جایگزین کردن علم تجربی به جای دین، یا تصرف در دین بر پایه مبانی ایدئولوژیکی علم جدید، مبنایی تازه برای ارزش آفرینی، سیاستگذاری، اداره و کلا اجماع اجتماعی فراهم آورد، و از طرفی با جایگزین کردن علمای علوم تجربی به جای علوم دینی رهبرانی متفاوت و متناسب با این ساختار جدید ایجاد نماید، امری که کاملا ماهیت ایدئولوژیکی مساله را نشان می‏دهد. اینکه چرا پیدایش گروههای اجتماعی تازه تحت عنوان علمای دانشگاهی یا روشنفکران، و اقدامات آنها از همان بدو امر و پس از آن، از سوی ساختارها، نهادها، گروهها و اقشار ملی و بومی مورد پذیرش قرار نگرفت، و به دیده شک و تردید و بعضا خصومت‏بدانها نگاه شد، ریشه در همین واقعیت دارد. البته علیرغم اینکه تلاش شده است این مخالفتها و خصومتها را مطابق الگوی ماخوذ از تاریخ غرب، به علم ستیزی و مخالفت علمای دینی با علوم و عالمان تجربی تعبیر و تفسیر کنند، هیچ شاهد تاریخی معتبری برای آن وجود ندارد، بلکه آنچه مورد مخالفت قرار می‏گرفته اقدامات این گروههای منتسب و داعیه‏دار علوم جدید و گرایشهای ایدئولوژیک آنها در هدم ساختار و نهادهای ملی، و ایجاد جامعه‏ای بر پایه ایدئولوژی پنهان و مضمر در علوم جدید بوده است. در آن معارضه تاریخی، نفس انتقال علوم جدید و یا تربیت متخصصان و عالمان به این علوم امری مذموم تلقی نشده است. ما به لحاظ تاریخی حداقل یکبار دیگر درگیر چنین انتقالی بوده‏ایم، یعنی در زمان انتقال علوم یونانی به جهان اسلام و تربیت و پرورش عالمانی به این علوم تحت عنوان فیلسوف و یا غیر آن، هر انتقالی از این دست قطعا مساله برانگیز است، و حتی مخالفتهایی را موجب می‏شود. اما در این اولین تجربه تاریخی هرگز مساله صورتی این چنین نداشت و علیرغم مساله برانگیزی آن و حتی ایجاد مخالفتهای بعضا عمیق، نهایتا ما شاهد جذب و ادغام علوم وارده در ساختار معرفتی جامعه اسلامی شدیم، زیرا در جریان این انتقال، تعمدی بر انتقال این علوم همراه با مبانی ایدئولوژیکی آن نبود، و بلکه برعکس آگاهانه یا ناخودآگاه، انطباق علوم مزبور با موقعیت جدید -تمدن اسلامی- مدنظر قرار گرفته بود. اما آنچه مانع نزدیکی نسبی یا تقلیل خصومتها در این دومین تجربه تاریخی یعنی دوران معاصر شد، این بود که در جریان انتقال، هرگز تلاش نشد که میان علوم جدید و قدیم پیوندی بوجود آید، و علوم تازه از ریشه‏های ایدئولوژیکی خود جدا شده و ماهیتی بومی و مرتبط با سنتهای این کشور و معرفت دینی پیدا کند، امری که در اولین انتقال تاریخی به خوبی انجام گرفت. بلکه برعکس تلاش شد که در پوشش علوم جدید و با تمسک به آنها، هرچه بیشتر بر گرایشهای ایدئولوژیکی همراه این علوم تاکید شود. دانشگاهیان ما تا همین اواخر، دورترین افراد نسبت‏به سنتهای ملی و مفاخر علمی کشور خود بودند، و علوم تازه در تمامی زمینه‏ها، حتی مثالها و نمونه‏ها، از نسخه غربی کپی برداری می‏شد، و این امر، تعارض میان علوم جدید با علوم قدیم را تداوم می‏بخشید و بلکه تشدید می‏کرد.
سخن پایانی
حال اگر از دریچه مسائل کنونی خود به این مشکل نگاه کنیم، بیش از پیش روشن می‏شود که چرا این مشکل از بنیادی‏ترین مسائل نظام و جامعه ماست، و تا چه پایه حل آن حساسیت و اهمیت دارد. از این منظر جدید، موقعیت، موقعیت پی‏ریزی و شکل‏دهی به یک ساختار اجتماعی تازه و ایجاد جامعه و نظامی نو است. به لحاظ تاریخی تلاش برای هدم جامعه ملی و ساختارهای سنتی از طریق اعمال فشار و جوسازی با شکست روبرو بوده، و این ساختارها توانسته‏اند در یک چالش تاریخی با سازماندهی خود، بر هجومی که بدانها شده فائق شوند. تلاشهای قبلی برای هدم بنیانهای ملی جامعه به ایجاد ساختارهای موازی با ساختارهای سنتی منجر شده است، و جامعه در تمامی عرصه‏های فکری با دوگانگی ساختی مواجه شده است. تجلی این دوگانگی ساختاری در عرصه نخبگان و آموزش، همانا در عینیت، دو گانگی حوزه و دانشگاه است. موفقیت نهایی در پی ریزی نظم تازه و جامعه نو، وابسته به حل دوگانگی ساختاری در تمامی زمینه‏ها و بالاخص این زمینه است. در واقع حل دوگانگی مذکور در جامعه، در کلیت آن وابسته به حل دگرگونی در این زمینه خاص است، زیرا حوزه و دانشگاه در حالت انتزاعی و کاملا تفکیک شده خود، همچون هدایت‏کننده برای ساختارهای مشابه خود در درون جامعه عمل می‏کنند. از این دیدگاه، تفکیک دانشگاه از حوزه موجودیت و معنای خود را حداقل در زمینه اجتماعی موجود، از دوگانگی مذکور می‏گیرد، زیرا این جهت‏گیریها و یا دغدغه‏های متفاوت، جهت‏گیریها و دغدغه‏های دو گروه اجتماعی‏اند. بی‏شک اگر هر یک دارای محملی اجتماعی نباشند که آنها را فعا ل سازند، و بصورت یک جریان اجتماعی درآوردند، نهایتا ما چیزی در حد یک مساله نظری در زمینه وحدت حوزه و دانشگاه می‏داشتیم. اگر مساله چنین صورتی داشت‏شایسته اهتمامی در این سطح نبود و اصولا از نظر اجتماعی نیز فاقد معنا و مفهوم می‏شد. مسائل نظری هر قدر هم که مهم باشند، از حوزه یک علم و یا اهل آن علم به بیرون سرایت نمی‏کند، و عموم مردم فاقد انگیزه مشارکت در آن هستند. اما این مساله چنین صورتی ندارد، چون از یک مساله زبده اجتماعی که بقاء و رشد عموم نهادهای اجتماعی بدان وابسته است، حکایت دارد. این مساله‏ای است که یکسری از مسائل عمده و حاد جامعه را پوشش می‏دهد، و در واقع باید این دسته از مسائل را صورتهای متفاوت و تظاهرات مختلف این دوگانگی، تلقی کنیم. مسائلی از قبیل: تخصص و تعهد، مدیریت فقهی و مدیریت علمی، تقابل عقل و دین، تعارض علم و دین، تقابل ارزشها با واقعیت‏ها و منافع ملی با مصالح دینی. از این رو، حل این دسته از مسائل، در گرو حل مساله حوزه و دانشگاه است و هر تحولی در این زمینه کاملا اثر خود را در آن زمینه‏های مرتبط نشان خواهد داد. این دید تازه، علاوه بر اینکه ما را نسبت‏به حساسیت و اهمیت مساله هوشیارتر می‏کند، این قابلیت را نیز دارد که این معارضه یا مشکله را، در مجرایی جدید بحرکت درآورد.
با این دید کسی نمی‏تواند همچنان مشکل را در قالبهای قدیمی و اسطوره‏ای تعارض علم و دین به پیش برد و با پوششهای موجه و فریبنده نبرد ایدئولوژیک دیگری را صورت بخشد. این پرده‏دری امکان این را فراهم می‏کند، که بصورت صریح مساله طرح شود، و ابزارها و استدلالهای مناسب‏تری برای دفاع از هر یک از این دو فراهم گردد. این دید هم‏چنین کمک می‏کند که صف‏بندی روشنتری میان گروههای درگیر در این معارضه تاریخی ایجاد شود. در واقع با این دید بسیاری از ابهامات در این زمینه رفع خواهد شد. اولا کسی مجاز نخواهد بود که به اعتبار موقعیت مکانی یا هویت صنفی واحد داعیه رهبری کل صنف را داشته باشد، خیلی طبیعی است که کسانی از این دو نهاد به اعتبار تعلق خاطرهای ایدئولوژیک متفاوت، در صفی خارج از صف صنف خود قرار گیرند، و از این رو رهبری مدعی را نپذیرند و ثانیا این واقعیت نیز روشن می‏شود که چرا در دانشگاه، گروههایی در این معارضه تاریخی جانب حوزه را می‏گیرند، و خارج از صفی که تصویر معمول تجویز می‏کند، قرار دارند. ثالثا از آنجایی که ماهیت ایدئولوژیک معارضه روشن شده است، هیچکس در تشخیص صف خویش دچار اشتباه و یا تردید نمی‏شود و نیز نمی‏تواند خود را بفریبد که به اعتبار علم دوستی، حقیقت‏طلبی و تعلق به عینیت و واقع در صف دانشگاه قرار گرفته است، و یا اینکه بترسد از اینکه با قرار گرفتن در صف حوزه ضد علم و حقیقت و مخالف واقع قلمداد شود.
پی نوشت :
1- برگرفته از مقاله وحدت حوزه و دانشگاه اثر حسن کچوئیان ،مجله حوزه و دانشگاه (با اندکی تلخیص )
2- فصلنامه حوزه و دانشگاه

پیوند حوزه و دانشگاه و نظریه پردازی
کلمات و واژگان، زبان اندیشه هر قوم به حساب می آیند، باید آن گونه آنها را کاوید و پژوهید که به تعریف دقیق، کارآمد و روزآمدی از آنها دست یافت. (نظریه پردازی)، (نواندیشی) و (وحدت حوزه و دانشگاه)، می تواند ما را به ژرفکاوی وا دارد تا دست کم درباره این مفاهیم، وسواس و بررسی بیشتری داشته باشیم؛ ور نه آن قدر آنها را به فراوانی تکرارخواهیم کرد که در ذهن و اندیشه ما عادی می گردند و به سادگی از این کلمات که می توانند نظامی دانایی را تشکیل دهند، گذر خواهیم کرد، بی آن که هیچ دغدغه و شوری علمی در ما به وجود آورند.
با تاسیس دارالفنون (1230ش 1268/ق) ساحتی جدید در علم آموزی گشوده شد و بانگ علوم جدید به ایران رسید. تقریبا از زمان مشروطه (1285ش 1324/ق)، اندیشه ورزی های سیاسی، وارد حوزه ای دیگرگون شد و پس از تاسیس دانشگاه تهران (1313ش)، در کنار حوزه های علمیه، گستره هایی جدید و جدی گشوده شد و اندیشه ورزی در علوم تجربی نهادینه گردید و با وارد شدن ایران به عرصه های جدید علمی وبه ویژه پس از شورش ها و اعتراض های سیاسی -اجتماعی، در چنددهه گذشته، ذهنیت و دغدغه اندیشوران اجتماعی و مصلحین، مشغول پیوند میان حوزه های قدیم و جدید علوم شد، زیرا که با هم بودن آن دونهاد علمی، افق گشای روش بومی و راه حل های ایرانی -تمدنی بود. این رابطه را می توان در اشکال متنوع و مباحثی مانند سنت و تجدد، علم ودین، دین و دنیا، دین و سیاست، دین حداقلی و حداکثری، و... ردیابی کرد. اتخاذ هر گونه موضع در این مباحث، می تواند پیامدهای گوناگونی در این وادی به همراه داشته باشد. طبعٹ کسانی که پیوند میان این دونهاد علمی را طرح کرده اند، بر این باور بوده اند که میان علم و دین، ارتباطی وثیق و محکم است.
امروزه بحث پیوند میان حوزه و دانشگاه، از شکل شعاری و آرمانی اوایل انقلاب، فاصله گرفته و مباحث گوناگون و چالش های فکری بسیاری در این زمینه به وجود آمده است؛ در حالی که در پشتوانه های فکری این بحث به خوبی نظریه پردازی نشده و تلاش های علمی، هماهنگ با شرایط زمان، پیشرفت نداشته است. اگر دستگاهی فکری، پویا و پایا نشود و نتواند خود را بازسازی و بازآفرینی کند و با توجه به مقتضیات زمانی و مکانی همراه شود، آن منظومه به مرور زمان به سوی خاموشی و انحطاط خواهد رفت و گفتمان های رقیب، جای آن را خواهندگرفت. همکاری و تعامل نهادهای علمی، به ویژه در دنیای جدید، به آنهاتوان و ظرفیت می دهد تا برای تحرک و جنبش علمی به سوی تولیدعلم و نظریه پردازی گام بردارند. تعامل عالمانه و سنجش گرانه شایدزمینه ساز شکل گیری نوعی (روش شناسی بومی)، گردد که بتواند بادنیای جدید، مفاهمه و گفتگو برقرار کند و از اصالت و استواری لازم، برخوردار باشد.
آن چه این مقاله در پی آن می باشد، تاثیر پیوند حوزه و دانشگاه برنظریه پردازی است. با توجه زمینه ها و بسترهای این بحث، باید توجه داشت که (علم) حوزه معنایی گسترده تری از علوم تجربی صرف دارد؛ ازدیگر سو، سنت، در جامعه، حضوری همیشگی دارد، سنت ها تلاش می کنند خود را بهروز کنند، تا بتوانند در کنار گفتمان های رقیب حضوری فعال و مداوم داشته باشند. علوم حوزوی، پای در سنت دارند واندیشه وران این علوم، دغدغه حفظ آموزه های دینی را دارند. علوم دانشگاهی نیز غالبا، داشته های خود را از علوم جدید برگرفته اند که پای در گرایشهای اثبات گرایانه دارند، لذا در تبیین و انتقال این علوم، ازحاملان آنها انتظاری نیست که دغدغه های دیندارانه داشته باشند، امانکته اساسی آن است که اندیشه ور دانشگاهی، شاید نخواهد تسلیم مطلق آن علوم باشد و اندیشه ورزی ها، ارزش ها و هنجارهای بومی واصیل خود را نادیده انگارد. از این بزنگاه، رویکردی جدید گشوده می شود که با تعامل میان دو نهاد علمی دانشگاه و حوزه و حرکت در(افقی مشترک)، شاید بتوان با حفظ اصالت ها به سوی (روشی بومی)، گام برداشت. این روش شناسی حاصل نگاه روزآمد به سنت و تعامل بامقتضیات و علوم جدید است. علوم جدید، خالی از ارزش ها نیستند وخواه و ناخواه خود را بر فرهنگ، سنت و هنجارهای بومی ما تحمیل می کنند، اما این آخر راه نیست، نگاه خردورزانه و اجتهادی به این مباحث و جستجوی روشی بومی، تکاپوی اندیشه وران اجتماعی وسیاسی را می طلبد تا برای پویایی هر چه بیشتر سنت و تعامل آگاهانه باعلوم جدید، قدم بردارند تا مسیری راهگشا در راستای تولید باز گردد.
بسترهای علمی پیوند حوزه و دانشگاه
این بحث از دستاوردها و پیامدهای دنیای جدید است. مدرنیته ساختارهای کهن اندیشگی را فرو ریخته است، از جمله انسان را ازذهنیت های محدود و بسته خود بیرون کشیده است و داشته های ذهنی وفکری اش را به سئوال و چالش گرفته است. در دوران سنت، اصولاسئوالها بنیان برانداز و شالوده شکن نبودند، لذا کمتر زمانی در بنیان فکری افراد، تردید به وجود می آمد. آن گونه که سالها، متفکرین درتمدن های گوناگون چندان تضادی میان علم و دین نمی دیدند و یا اگرهم بود کسی به رابطه این دو چندان نمی پرداخت. اما در دنیای جدید، همه اسطوره های ذهنی و تابوهای ثابت و قطعی در هم شکسته می شودو لذا کلیدی ترین هنجار بشری که همانا ارزش های ماورایی اوست، به محاق تردید فکنده می شود. شاید این امر در دوران سنت، ناشی از آن باشد که: (اصولا در دوران سنت، اصل، با ثبات است و دگرگونی، خلاف قاعده. این ثبات مبتنی بر سه اصل است؛ اصل هوهویه، به معنای آن که حقیقت، همان است که وجود دارد؛ اصل عدم تناقض؛ اگر امری خوب است، محال است که فردای آن دگرگون شود و بد گردد و اصل نگاه دوگانه به مسائل؛ یک نظم یا خوب است یا بد، شکل سومی ندارد که مبتنی بر منطق فازی باشد و زمینه خاکستری و شکل سومی نیز وجودداشته باشد(1). همه این اصول، تحرک و پویایی را در دنیای گذشته کندکرده بود.
در جهان قدیم، تمدنها در حوزه جغرافیایی خاص خود رشد و افول می کردند و کمتر مورد چالش های جدی دیگر فرهنگ ها و تمدن ها قرارمی گرفتند. اما این فضا در دوران مدرن به کلی دیگرگون شد که اساس آن بر شک در ارزش های دوران سنتی و میراث گذشته بود. این فضای فکری را به خوبی می توان از این کلام رنه دکارت (1650-1596)فرانسوی که از متفکران سرآمد مدرنیته به حساب می آید، دریافت؛ وی می گوید: (اکنون مدتی است دریافته ام که از همان نخستین سال های زندگی بسیاری عقاید نادرست را به عنوان آرای حقیقی پذیرفته ام و هرآنچه از آن پس بر اصولی چنین نامطمئن استوار ساخته ام بسیارمشکوک و غیر یقینی بوده است؛ و از همان زمان متقاعد شدم که بایدیک بار در زندگی خودم را به جد از همه عقایدی که قبلا پذیرفته بودم رها سازم، و اگر چیزی استوار و پایدار را در علوم مستقر سازم از نو ازمبانی آغاز کنم. (2) (البته این روند آمیخته به شک در دوران جهانی شدن، شتابی بسیار به خود گرفته است و در هر فرا رویت (3)شکی بزرگ در افکنده و خواهد افکند.
طبعا برای یافتن آن رابطه، باید بسترهایی علمی و دقیق مورد کاوش قرار گیرد، تا شاید بتوان بر اساس آن شالوده ها، بنایی، استوار ساخت، درادامه به این بسترها اشاره خواهیم کرد.
الف. حرکت به سوی افق مشترک
(وحدت) واقعی فلسفی میان دو امر ناممکن است، اما در (اتحاد)، می توان از حرکت دو امر در یک جهت نام برد. لذا ما برای روشنی و دقت بحث، ترجیح می دهیم تا از واژه (پیوند) بهره گیریم که نشان دهنده نوعی ارتباط و تعامل میان دو نهاد علمی حوزه و دانشگاه است، تعاملی که می تواند زمینه ساز حرکت در جهت فرایند نظریه پردازی باشد.
وقتی گفته می شود (پیوند)، شاید به ذهن کمتر کسی ادغام و وحدت ساختاری آن دو نهاد علمی بیاید که بی معناست. آن گونه که وحدت سیاسی و اجتماعی آن دو نیز چندان عمیق و علمی نیست که در فرایندپیچیده زمان، دوام آورد زیرا که در گذر زمان و با اقتضائات خاص سیاسی، آن تعامل و ارتباط، نوسان خواهد یافت و دگرگون می شود. ازدیگر سو، اگر منظور، وحدت (روش شناسانه)، باشد، باز با مشکل مواجه خواهد بود، زیرا در (علوم تجربی)، فقط امور عینی و محسوس، علم به شمار می آیند، مشاهده و استقراء راه رسیدن به معرفت می باشد وآزمون پذیری گزاره ها، اصلی اساسی، تلقی می گردد، در حالی که در علوم دینی، تجربه تنها یکی از منابع شناخت می باشد و می توان برای رسیدن به شناخت و معرفت به منابع دیگری مانند وحی نیز استناد کرد. در این علوم، رویکردهای فرا اثباتگرایانه و گزاره های هنجاری نیز معتبرمی باشند. لذا در این بحث، شاید چندان لازم نباشد از وحدت روش، ساختار، رویکردی و سیاسی - اجتماعی سخن به میان آورد زیرا که درعمل با مشکلات نظری و اجرایی روبرو می شود و چندان نتیجه ملموس و پیامدی جریانساز در پی نخواهد داشت. اما پیوند، ارتباط و مفاهمه اندیشه وران حوزه و دانشگاه می تواند به گونه ای باشد که در اهداف عالی، آرمانی، دغدغه ها و افق های مشترک، در کنار هم قرار گیرند و برای پیمودن راه در این سمت و سو، با توجه به داشته های بومی، عقلانیت سنت، اجتهاد پویا و تعامل با علوم جدید، می توان به سوی ایجاد روش بومی و نظریه پردازی های تمدنی، حرکت کرد.
ب. (علم)، مفهومی فراگیر
در دنیای جدید، معمولا وقتی گفته می شود علم science ، منظور(علم تجربی) است. آن گونه که منظور از علوم پایه نیز علوم تجربی وقابل اثبات است. این واژه در زبان های فرانسه و انگلیسی از واژه scientid لاتین به معنای (دانستن) آمده و نخستین بار در سال 1840میلادی به کار رفته است. امروزه در تبیین این لغت آمده که (علم، معرفتی درباره ساختار و رفتار جهان فیزیکی و طبیعی است که مبتنی برواقعیت های قابل اثبات می باشد. (4)
علم دوران مدرن، با ظهور (فرانسیس بیکن)(5) (1626 - 1561) که او را بنیانگذار علم جدید می نامند، وارد حیطه ای خاص و محدود گردید. او با کار و تلاش خود سبب شد تا هدف و دیدگاه علم جدید، به طور کلی از هدف علم سنتی فاصله گیرد. هدف علم جدید، تسلط بر طبیعت ودیدگاه آن به طبیعت و جهان، دیدگاهی مکانیکی بود. (بیکن)نمی خواست فقط به تماشای طبیعت بنشیند، بلکه می خواست روشی برای کنترل آن بیابد(6).
گالیله (7) (1642 - 1564)نیز با تاکید بر روش تجربی می گوید: (محال است که تجربه محسوس، مخالف حقیقت باشد)(8). این دیدگاه بعدها در (حلقه وین)(9) شکلی افراطی به خود گرفت. ملاک مشهوراین حلقه، (اثبات پذیری)(10) بود. این حلقه معتقد بود که تمام گزاره های مشاهده ای، ارزش علمی و اثباتی دارند. با توجه این تحلیل آنان بر این باور بودند که متافیزیک و تمام قضایای اخلاقی، بی معنامی باشند. پوزیتیویسم منطقی که اول بار به سال 1931 برای مجموعه افکار ارائه شده توسط حلقه وین اطلاق شد، میان علم و دین، حقایق منطقی و واقعی، حقیقت های تحقیق پذیر و تحقیق ناپذیر، تصدیق پذیر و تصدیق ناپذیر و محسوس و معقول، تضاد و تناقض می دید. (11)این حلقه با توجه به کتاب (زبان، حقیقت و منطق)، نوشته (ا. ج. آیر) براین باور بود که زبان دینی، نه صادق است و نه کاذب، بلکه از نظر معرفت بخشی، (فاقد معنی)است. (12)
(پوزیتیویسم از هنگام ظهور تاکنون مورد نقد و هجوم های بسیاری قرار گرفته است. نقدهای متفاوتی به ویژه از نظرگاه معرفت شناختی وروش شناختی بر آن شده است. برخی همچنین از حیث دلالت های هستی شناختی نیز مفروضات و انگاره های اثباتگرایی را نقد کرده اند. امروزه، ادبیات نقد این مکتب در چهار رویکرد انتقادی متفاوت جلوه یافته است که مبتنی بر هرمنوتیک (13)، نظریه انتقادی (14)، فمینیسم (15) و مکتب فرامدرن (16) است. (17) اصل تحقیق پذیری، فلاسفه را با مشکلات عدیده ای رو به رو ساخت، پوزیتیویست ها فکرمی کردند که با در اختیار داشتن اصل تحقیق پذیری می توانند مهمل بودن (18) شمار کثیری از نظریه ها را نشان دهند. با این حال چندین مبحث نظری وجود داشتند که از آزمون این اصل سربلند بیرون نمی آمدند، ولی در عین حال نمی شد به سادگی آنها را مهمل قلمداد کرد. مهمترین این مباحث، ریاضیات و علم اخلاق بود. ریاضیات و منطق به کمک مشاهده و تجربه تحقیق پذیر نیستند؛ فی الواقع معرفت به این قضایا صرفا محصول استدلال پیشینی است (19).
نقد این دیدگاه از گزاره اصلی آنان یعنی (فقط گزاره های، اثبات پذیر، معنی دار و معتبرند)، آغاز شد که خود گزینه ای غیر قابل آزمون است. ضمن آن که اشاره گردید که تجربه حسی یک (داده شده) ساده نیست که بتواند آغازگاه یقینی تشکیک ناپذیر باشد و اگر این اصل اعمال شود، همه حوزه های تجربه انسانی را اعم از اندیشه و زبان از کار می اندازد و ازبحث جدی مانع می شود). (20) کارل پوپر(21)(1902-1994) در برابراثبات پذیری (ابطال پذیری)(22) گزاره ها را مطرح کرد.
از دیگر سو در عرصه اندیشه اجتماعی، از طرف مکتب فرانکفورت (23) نیز نقدهایی بر اثباتگرایان وارد شد که دارای سه وجه عمده است؛ اول آن که پوزیتیویسم، رویکرد نامناسب و گمراه کننده ای است که به دریافت یا درک درستی از حیات اجتماعی نائل نمی شود؛ دوم آن که پوزیتیویسم با پرداختن یا توجه صرف به آنچه وجود دارد، نظم اجتماعی موجود را تایید می کند، در نتیجه مانع هر گونه تغییر اساسی می شود و در نهایت به بی تفاوتی سیاسی می انجامد؛ و سوم، پوزیتیویسم عامل بسیار مهمی در تایید و حمایت یا ایجاد شکل جدیدی از (سلطه)یعنی (سلطه فن سالارانه) است و با آن رابطه ای نزدیک دارد. (24)
همه این انتقادها نشان از آن داشته و داردکه علم محدود و محصور به تجربه و گزاره های آزمون پذیر نمی شود و باید در مفهوم علم تجدید نظرکرد. نگرش دوباره به علم هر چند نتوانست از سیطره کامل رویکرداثباتگرایی بر علوم مدرن، بکاهد، اما موجب گردید تا مجامع علمی باردیگر به تعریفی از علم بپردازند که بسیاری از مفاهیم و گزاره های غیراثباتی و هنجاری نیز در آن جای گیرند. لذا علم نوعی معرفت به پدیده هابر پایه تعقل است و بر اساس روش های رایج، در یک شبکه بهم پیوسته علی و معلولی به تبیین پدیده ها می پردازد.
ج. سنت، منظومه ای پویا
سنت در گذر زمان، زنده است و نه ضرورتٹ پویا. سنت وقتی می تواندپویا باشد که با دنیای دگرگون شونده خود بتواند ارتباط برقرار کند و برای حل مسائل گوناگونی که انسان معاصر و معارف بشری با آن روبروست، راه حل ارائه کند. بخشی از این ارتباط عالمانه با علوم جدید را دانشگاه هامی توانند انجام دهند. پویایی سنت ها هنگامی رخ می دهد که در برابر سئوالات و چالش های دنیای جدید و رقبای اندیشگی، قرار گیرند. عقلانیتی که در درون سنت ها حضور دارد، در آنها ظرفیت هایی به وجود می آورد که به بازسازی و بازآفرینی خود اقدام کنند و روز آمد گردند. در غیر این صورت، سنت، درحاشیه زندگی، حضور خواهد داشت، نقش مطلوبی بازی نخواهد کرد وگرهی از اجتماع و دنیای علم، نمی گشاید. می توان (مراحل سه گانه درتحول ابتدایی یک سنت را از هم مجزا ساخت، مرحله اول که در آن باورها و متون و مراجع مربوط هنوز مورد سئوال قرار نگرفته اند، مرحله دوم که در آن نارسایی و عدم کفایت به انواع گوناگون مشخص شده، ولی هنوز رفع نگشته، و مرحله سوم که در آن واکنش اعضای سنت، به این نارسایی ها به ظهور مجموعه ای از صورت بندیها و ارزیابی های مجدد وصورت بندی ها و ارزیابی های کاملا جدید منجر گشته است، به منظورغلبه بر محدودیت ها و رفع نارسایی ها طراحی شده اند. این مرجعیت واقتدار قدسی دقیقا بر همین اساس از باطل شدن طی فرایند سه مرحله ای فوق معاف می شود. (25) از دیگر سو این تحول همراه با نوعی اصالت و استواری است که درون آموزه های سنت وجود دارد و لذا رشد ودگرگونی در آن متفاوت از تحول تدریجی عقاید و باورها است، تحول درسنت، هم نظام مند است و هم آگاهانه. بنابراین نظریه پردازی یکی ازویژگی ها و نشانه های بارز نخستین مراحل رشد و گسترش هر آن چیزی است که لیاقت کسب نام سنت تحقیق و پژوهش را دارد. (26)
سنت ها از قدرت توجیه عقلانی بالایی برخوردارند و لذا در موقعیت ها وفرصت ها و رویارویی های گوناگون، خود را بازسازی می کنند و در هرمرحله از توسعه و تحول خویش، بر مبنای مفاهیم خاص خود، نوعی توجیه عقلانی برای آموزه های اصلی خویش ارائه می دهند، آن هم ازطریق به کارگیری مفاهیم و معیارهایی که با آنها خود را تعریف می کنند. (27) سنت اسلامی نیز از این امر استثناء نیست و لذا می تواند با دنیای جدید، تعامل عالمانه و آگاهانه داشته باشد. اسلام هیچ سوءظنی رانسبت به تعقل و اندیشه انسانی، در میان پیروان خویش منتشر نساخته و راه ترویج وحی را تعطیل و تحقیر عقل قرار نداده است؛ بلکه به تقویت آن در میان مومنان نیز پرداخته است. چنانکه وظیفه تعلیمی پیامبران در قرآن نیز محدود به انزال (کتب) نبوده، بلکه مامور به تعلیم (حکمت)نیز شده اند. توصیه قرآن به مومنان برای تدبر در کلام وحی و تعقل درآفاق و انفس و تامل در خالق و ناظم هستی، همچنین اندیشه در خلقت و نظم جاری در جهان و در سنن اجتماعی و تاریخی چنان فراوان وفراگیر است که هیچ عذری برای کوتاهی مومنان در خردورزی باقی نمی گذارد و در همان حال، هیچ عرصه ای را به عنوان قلمرو اختصاصی عقل، به روی وحی و ایمان مسدود نمی سازد. عقل و خرد در اسلام، آن میوه ممنوع شیطانی نیست که از سر عصیان ربوده و تناول شده وموجبات هبوط از بهشت را فراهم آورده باشد، بلکه ناب ترین گوهر الهی است که به ودیعت نزد انسان سپرده شده تا در پرتو آن، راه کمال خویش به سوی پروردگار را بیابد و به سهولت و سلامت بپیماید. اسلام معتقداست که بذر ایمان و خداشناسی، در زمین عقل و معرفت بهتر به بارمی نشیند. مقام عقل در اسلام چنان بلند است که در بعضی از تعابیر، خداوند را (عقل فعال) و نبی را (عقل اول)، نامیده اند و از قوه عاقله انسانی به عنوان (نبی باطنی (یاد کرده اند. (28)
نظریه پردازی؛ در آستانه روش بومی
نظریه را (منظومه ای از انگاره ها، اصول پذیرفته شده و دستور برای روش کار می دانند که بر پایه اطلاعات یا دانشی قرار دارد و برای تحلیل، پیش بینی و توضیح سرشت یا رفتار مجموعه ای خاص از پدیده ها به وجود می آید)(29). کلمه تئوری (Theory) برگرفته از کلمه Theo است که در اصل یونانی به معنای خدا، مفهوم فراگیر و کلی می باشد. از آن جاکه (تئوری) نیز امری قابل انطباق بر پدیده های گوناگون و فراگیر است، این کلمه از آن واژه گرفته شده است. نظریه می تواند برآمده از تعامل وارتباط میان حاملان علوم گوناگون دانشگاهی و حوزوی باشد.
با توجه به بسترهای مذکور، اشاره می کنیم که نظریه پردازی ها اصولاپای در سنت دارند. نمی توان بدون حضور سنت، نظریه پردازی کرد. نوآوری، بدون اتکاء به سنت، سخت و گاه ناممکن است. (هیچ گاه نمی توان بدون سنت بود و حتی اگر بخواهیم از سنتی به سنت دیگر سیرکنیم، باید در سنت سیر کنیم. بدون سنت، تفکر میسر نیست. سنت همواره با بشر است و این نباید با عادت و تقلید خلط شود)(30). رنسانس که نماد نوگرایی به شمار می آید نیز با بازگشت به میراث کهن یونان، آغاز شد و سپس اندیشه وران آن دوران توانستند با باز خوانی، بازفهمی و بازسازی آن اندیشه ها، نظریه پردازی برای اموری فراتر از آن دوران را طرح کنند. آنان حتی برای فرارفتن از سنت نیز، از سنت شروع کردند. (چنان چه که از نام این نهضت پیداست، رنسانس، نوزایش فرهنگ باستانی بود که در مقابل نفوذ مسیحیت قرنها مسکوت و بی حرکت مانده بود). (31)
نظریه پردازی در فرایندی آرام و آهسته شکل می گیرد و نمی توان بانفی گذشته به آن رسید. لذا پای در داشته ها و تاریخ بومی فرهنگ ها وتمدن ها دارد. لذا سنت همواره در بستر اندیشه ها و اندیشه ورزی هاحضور دارد. سنت، تداوم جریان همه جانبه تاریخی و فرهنگی است که تداوم و پیوستگی خود را در عین تحرک و پیشرفت در مظاهر اساسی زبان، ادبیات، هنر، فلسفه و رسم و راه های زندگی نشان دهند. به تعبیردیگر، سنت میراث گذشته است اما بسته و وابسته به گذشته نیست که رویاروی دنیای مدرن ایستاده باشد. سنت همواره در متن زندگی جاری است.
می توان به تعبیری حوزه را نهادی دانست که روی به سنت دارد، دغدغه های حفظ آن را در ذهن و ضمیر خود می پروراند و به سادگی حاضر به گذار از آن نیست. سرچشمه و منبع علوم دینی، سنت به معنای عام آن است. اگر سنت را از علوم دینی بگیریم، ستون خیمه این علوم، فرو می ریزد. اما نکته اساسی در این سنت، پویایی و حضور همیشگی آن است. این اندیشمندان که هویت اسلامی را در آینه سنت می بینند، چنین می اندیشند که در حوزه تمدن اسلامی، سنت، تداوم خود را حفظکرده و اگر موج اندیشه جدید، گاهی بر پیکر تنومند سنت نشسته، نتوانسته است شالوده آن را فرو شکند. (32) در سر دیگر طیف، علوم تجربی و علومی که در دانشگاه ها غالب است، پای در تجدد دارند و بادنیای مدرن بیش از هر امری دیگر، نسبت دارند. ویژگی اساسی این علوم آن است که منبع شناخت را در تجربه و حس محدود می کنند و غیرآن را معتبر نمی دانند. این علوم دغدغه دین و آموزه های آن را ندارند، بلکه گاه سنت را مورد هجوم قرار داده و گزاره های آن را اصولا بی معنا وخارج از دایره علم می دانند.
اما نه علوم دینی و نه علوم تجربی، هیچ کدام به دور از اجتماع به سرنمی برند و از نقدهای علمی مخالفین در امان نیستند. علوم دانشگاهی ما را به دنیای ناآرام و نوشونده دانش تجربی می برند و بدون نظرداشت به مبانی سنتی دغدغه های این دنیا را وارد جامعه ای می کنند که هنوزسنت در آن نفوذ و حضوری قوی دارد. (33) حاملان این علوم، راویان صادقند و چندان از آنان توقع نیست که آنها را با توجه به آموزه های علوم دینی، تبیین و مطرح کنند. هر چند نقطه مطلوب آن است که در انتقال آموزه ها و مسائل علمی نوپدید که با فرهنگ او همخوانی ندارد، فردی منتقد و روشن بین و استوار باشد و به سادگی تحت تاثیر قرار نگیرد.
علوم دینی و حوزوی نیز نمی توانند بدون توجه به آن چه که در پیرامون آنها می گذرد، سر کنند. اندیشه وران این علوم باید به ظرفیت نوشونده سنت مراجعه کنند، تا بتواند در دنیای امروز و در کنار دیگر گفتمانها، حضور داشته و پویا باشد و در کنار این نوشوندگی، اصالت دین وآموزه های آن را حفظ کنند. برداشت های گذشتگان را مقدس نشمارند، تعصب و پافشاری بیجا نداشته باشند و از ورود به مسائل نوشونده بسیاری که از سوی دنیای متجدد سیلوار به سوی جامعه اسلامی و دانش سنتی مسلمانان، روان است، هراسی نداشته باشند. اگر چنین رویکردی آگاهانه، روزآمد و اصیل باشد و در درون دستگاه روشگانی اجتهاد سامان یابد، می توان امید داشت که با تعامل و ترابط میان دو نهاد علمی مذکور، حرکت جامعه اسلامی به سوی تولید دانش، باشد.
رسیدن به نقطه تحلیلی به معنای واقعی خود، از درون پژوهش های نظریه پردازانه بر می آید، این پژوهش ها پای در سنت های پویا دارند وسنت ها نیز در تعامل و همراهی با دنیای جدید و در رویارویی باموقعیت های متضاد فکری و اجتماعی بالنده می شوند؛ این چالش برانگیزی و پرسشگری جسورانه و شالوده شکن، بیشتر در ذات علوم مدرن است که معمولا حاملان آنها در دانشگاهها حضور دارند. علوم دینی نیز اگر بخواهند پویا و تاثیرگذار در جامعه باشند، نمی توانند ازپرسش های انسان مدرن و انتقادات او، برکنار باشند و در کنج عافیت خود روزگار سرکنند. برخورد عالمانه علوم دینی با علوم دیگر و اجتماعی که بیپروا می پرسد، می تواند افقهای ناگشوده بسیاری به روی دغدغه مندان نظریه پردازی بگشاید. برخوردی که در تمدن اسلامی و اندیشه های متفکرینی مانندفارابی (339ق)، ابن خلدون (808-732 ق) و صدرالمتالهین (1050-980ق)، قابل مشاهده و ردیابی است. تلاش برای رسیدن به روش بومی و اصیل، در این بزنگاه و نقطه تماس، معنا ومفهومی در خور می یابد. گلوگاهی حساس که تعامل سنجیده وخردورزانه سنت و تجدد و حوزه و دانشگاه را می طلبد. راهیابی به چنین ساحتی به پژوهش های بسیار و ژرفاندیشی درازمدت نیاز دارد.
در اندیشه و تمدن اسلامی، معرفت، تکاپویی برای رسیدن به ذات وحقیقت پدیده هاست. این شناخت حاصل نخواهد شد مگر آن که زمینه های اجتماعی آن به وجود آید ور نه تلاش ها، فردی و بریده ازدغدغه های اجتماع، می گردد و فرد در رسیدن به آستانه پژوهش راهی به سوی نظریه پردازی نخواهد گشود. اگر فضای جامعه ای آماده برای نظریه سازی و نظریه پردازی باشد، کم کم اندیشه ها ظهور می یابندو پژوهش هایی انجام می شود که جویندگان مسیر را به سوی اندیشه ای نو راه می برد. با ارتباط حوزه و دانشگاه می توان به فرا رفتن از داشته های کنونی امیدوار بود و با نقادی آنها به چیزی فراتر دست یافت.
(روش)، همواره در گشودن افقهای نو و ناگشوده، از کارآیی بالایی برخوردار بوده و در درازنای تاریخ نقشی بنیادین بازی کرده است. دگرگونی روش، دگرگونی نگاه ها، بینش ها و معرفت ها را در پی داشته است. تاریخ اندیشه، این چنین فرایندی را بسیار به خود دیده است. اگرروشها عوض نمیشدند، شاید دانش و شناخت هرگز نمی توانست به ساحت های کنونی دست یابد. سقراط تنها آن گاه توانست حوزه ای دیگرگون در تاریخ اندیشه بگشاید که در برابر سفسطه گران، روش وپرسشی جدید مطرح کرد؛ با روش پرسشگرانه و حکیمانه خویش، داشته های طرف مقابل را به چالش می کشید، او را به فکر وا می داشت واز درون انبوهی از پرسش های حل نشده، او را به اندیشه ای جدید راه می برد. در خلاقیت، توجه به نوآوری روشی، اصلی بنیادین می باشد، گویی با توجه به همین ویژگی است که در تعریف آن گفته اند: (خلاقیت creativity))، توانایی و استعداد رسیدن به اندیشه های نو و آفرینش بیانی دیگرگون است که به تقلید از هیچ کس نمی باشد). (34)
دگردیسی روشی، تاثیر بسیاری در روند رو به جلوی اندیشه داشته است، هر چند این امر به دور از رویدادهای پیرامونی خود نبوده است؛ همواره واقعیت های اجتماعی شکلی یکسویه و رهیده از محیطنداشته اند و به گونه ای در هم تنیده، با هم پیوند دارند. تمدن اسلامی نیز، همواره با اندیشمندانی بالیده و سر برآورده است که توانسته اند بانگاهی عمیق و همه جانبه، روشی فراتر از پیشینیان برگزینند و با اسلوب متفاوت خویش، ساحت های جدید معرفتی را بیافرینند. با نوآوری ونواندیشی اندیشوران مسلمان بود که فلسفه خاتمیت دین اسلام، تبلورعینی یافت. کشف روش های تفقه و اجتهاد به اندیشه ورزی های روشمند و سنجیده نیاز داشت و رسیدن به چنین دیدگاهی تلاشی دوچندان از سوی عالمان دین می طلبید. کوشش های اندیشمندانی چون کلینی (م 329ق) و شیخ صدوق (م 381ق) در نگارش حدیث؛ شیخ طوسی (385-460ه) و سید مرتضی (م 436ق) در فقه و اصول؛ شیخ مفید(م 412ق)، و خواجه نصیر طوسی (673 - 598 ق)در علم کلام؛ یافارابی، بوعلی سینا(428 370-. )و ملاصدرا در فلسفه، همه منجر به روش هایی نو در فهم و برداشت از دین گردید، که سالها برای دین پژوهان راهگشا بود، با این نگرش ها و تلاش ها، منطقی به وجود آمد که برای فهم دین یاری رسان بود.
پیوند حوزه و دانشگاه، به شناخت سنجیده و عمیق از دنیای جدیدمی انجامد؛ سپس با توجه به دغدغه های مشترک برخی اندیشوران این دو نهاد علمی، تلاش ها برای تعامل با دنیای متحول، زمینه نظریه پردازی های ژرف و علمی به وجود می آید و از درون این فرایند، می توان حرکت به سوی (روش شناسی بومی) را امید داشت. می توان گفت که (روش مطلوب) به عنوان کلید و ابزاری برای محقق و بررسی واقعیت ها و پدیده ها، دارای چند ویژگی است:

الف. باید شیوه و سبکی نظام مند(35) باشد.
ب. باید عقلانی و منطقی باشد. (36)
ج. باید در گذر زمان و نسبت به دانش ها، بازسازی و بازآفریده شود.
د. در جهت رسیدن به هدفی معین، طراحی گردد.

این ویژگی ها در اجتهاد، به عنوان روشی بازسازی و بازآفرینی است ودر راستای فهم اصیل دین قرار دارد. اجتهاد، تلاش خردمندانه سنت، همراه با فهمی و بالیده در تمدن اسلامی، وجود دارد. لذا اجتهاد، روشی نظام مند، عقلی و منطقی است که دارای ظرفیت پویای زمان ومکان است. توانایی و روزآمدی دین در تعامل سنجیده علوم مختلف باهم جلوه می یابد و مجتهد را از شناخت تک ساحتی دور می کند. به تعبیرسید محمد باقر صدر: (وقتی هدف محرکه اجتهاد، ابعاد حقیقی خود رابازیابد و هر دو جولانگاه تطبیق (فردی و اجتماعی)را در بر گیرد، آثاریکسو نگری و یک سوی سکه دیدن را نیز که در گذشته ها حاکم بود، به تدریج خواهد زدود و محتوای حرکت به کیفیتی در می آید که هم باوسعت دامنه هدف سازگار باشد و هم با مقتضیات خطی پیشروانه که حرکت اجتهاد بر آن انجام می پذیرد. ) (37)
نتیجه و ارزیابی
دین، قویترین و مهمترین عنصری است که از جهان گذشته برای ماباقی مانده است و فعلا به قوت خود در جهان جدید حضور دارد و دلها ومغزهای بسیاری را معطوف خود کرده است. از سوی دیگر، جهان جدیدواجد عناصری است که در پاره ای از موارد با جهان قدیم و اندیشه دینی همخوانی و سازگاری ندارند. تلاقی بسیار جدی و مهمی در این زمینه صورت گرفته است. متفکرانی که دست کم واقع بینانه به پیرامون خودبنگرند نمی توانند حضور قوی سنت و دین را نادیده انگارند. به ویژه بر ماایرانیانی که از دل جامعه ای دینی بیرون آمده ایم، ذهنیتی حاکم است که نمی توانیم آن را نادیده بگیریم. پرورش، رشد، شکل گیری و قالب ذهنی ما در فضا و محیطی دینی صورت گرفته است و به همین سبب همواره هنگامی که فکر می کنیم، نظر می کنیم، داوری می کنیم، بخشی ازذهنمان معطوف به آن اندیشه های نشسته در ضمیر ماست که فرار ازآنها برای ما ممکن نیست. (38)
دین، منظومه ای سنتی است که ما را در برگرفته است، (سنت زنده ازنظر تاریخی، بحثی متداوم و از نظر اجتماعی، استدلالی تجسم یافته ومتحقق است و استدلال ها دقیقا در ارتباط با عناصر خوب و مطلوبی است که آن سنت را قوام می بخشند). (39) باید از حضور دیگرشاخه های علم و برداشت های دانشی و معرفت شناختی در ساحت سنت که در منظومه فکری اجتهاد، به انجام می رسد، استقبال کرد. دستگاه روشی اجتهاد، آموزه ای که ضامن تحرک و پویایی مفاهیم دینی است واندیشه ور شیعی را یاری می دهد تا هم به دامن قشریگری و سطحی اندیشی گرفتار نشود و هم برای کشف جوهر ناب دین به دام التقاط وتجدداندیشی نیفتد.
راهیابی به جوهره اجتهاد، نگرش زمان آگاه و خردورزانه می طلبد. نگرش به دانش و معرفت باید واقع بینانه باشد و از انحصار و دیدگاه های محدود و تنگ نظرانه، دوری کرد. اگر در دانشگاه به تبع نگرش های غالب، نگاهی صرفا اثبات گرایانه حاکم باشد و یا در حوزه، به برداشت هاو تراکم چندین قرنه فهم مسلمین از آموزه های دینی، به عنوان دین واحکام ثابت و قطعی، نگریسته شود و هیچ گونه اندیشه نوینی، اجازه ورودبه گستره علوم حوزوی و ذهنیت اندیشه وران حوزوی نداشته باشد؛ هر دونهاد، گرفتار نوعی تنگ نظری شده اند و پیوند میان آنها صرفا تبدیل به شعار و آرمانی می شود که شاید دست نیافتنی باشد. اما با پیوند میان آن دو با توجه به بسترهایی مانند حرکت در افق مشترک، فراگیر بودن مفهوم علم و پویایی سنت، می توان با نظریه پردازی، در سمت و سوی روش بومی گام برداشت، روشی که می تواند در اجتهاد، تجلی و معنا یابد.
پی نوشت :
1. داوود فیرحی: (دولت اسلامی و تولید فکر)، نشر بقعه، اول 1380، ص 12
2. رنه دکارت: (تاملاتی درباره فلسفه اولی)، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، (از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراستار لارنس کهون، نشرنی، اول 1380، ص 29)
3. meta narrative
4 Oxford Advanced learner''s dictionary.، 2003 Oxforduniversity press،
5. Francis Bacon
6. ر. ک. جرمی ریفکین؛ تد هوارد: (جهان در سراشیبی سقوط)، ترجمه: محمود بهزاد، انتشارات سروش، 1374، صص 37 - 36.
7. Galileo Galilei
8. هرمن رندال، سیر تکامل عقل نوین، ترجمه ابوالقاسم پاینده، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، ج 1، ص 247
9. vienna school
10. Verifiability
11. برای تفصیل در این باره: ر. ک. بهاء الدین خرمشاهی: (پوزیتیویسم منطقی)، انتشارات علمی -فرهنگی)، دوم 1378، صص 10-25
12. ایان باربور: (علم و دین)، ترجمه: بهاء الدین خرمشاهی، انتشارات علمی - فرهنگی، دوم 1374، ص 278
13. hermeneutics
14 critical theory.
15. feminism
16. postmodernism
17. In Between Positivism and Post-positivism (Olivia Rusu-Toderean. A Personal Defence of Empirical Approaches to Social Sciences)) www. polito. ubbcluj. ro،. p14
18. nonsense
19. ک. س. دانلان: (فلسفه تحلیلی و فلسفه زبان)، ترجمه: شاپوراعتماد.
20. ایان، باربور، علم و دین، همان، ص 281
21 Carol Raimund Popper.
22. Falsifiability
23. Frankfurt school
24. ر. ک. تام باتومور: (مکتب فرانفکورت)، ترجمه: حسینعلی نوذری، نشر نی، اول 1375، ص 233
25. آ. مک اینتایر: (عقلانیت سنت ها)، ترجمه: مراد فرهاد پور، مجله ارغنون، ش 15، ص 184
26. ر. ک. آ. مک اینتایر: (عقلانیت سنت ها)، همان، ص 186
27. ر. ک. آ. مک اینتایر: (عقلانیت سنت ها)، ترجمه: مراد فرهاد پور، مجله ارغنون، ش 15، ص 184
28. ر. ک. علی رضا شجاعی زند: (آمیزه عقل و ایمان در آموزه اسلام)، فصلنامه نقد و نظر، ش شماره 26 غ 25 زمستان 1379 و بهار1380 ص 249
29. printed in U. S. A (Encarta Encyclopedia Microsoft). 2003
30. رضا داوری اردکانی: (بحران هویت)، فصلنامه نامه فرهنگ، ش 9، ص 11
31. ر. ک. فاستر، مایکل ب: (خداوندان اندیشه سیاسی) ج 1، (قسمت دوم) ترجمه: جواد شیخ الاسلامی،، امیر کبیر، تهران، 1362 ص 461
32. ر. ک. داود فیرحی: (قدرت، دانش، مشروعیت در اسلام)، نشر نی، سوم 1382، ص 37
33. البته باید توجه داشت که حوزه مورد بحث، حوزه طرح مباحث علمی است و گرنه شاید کسی که مسائل نوپدید و علمی را مطرح می کند، فردی باورمند به آموزه های دینی باشد.
34. Microsoft Encarta published in United States، 2003Encyclopedia
35. systematic
36 ر. ک. باقر ساروخانی: (روشهای تحقیق در علوم اجتماعی)، ج 1، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، پنجم 1378، ص 26-24
37. محمد باقر، صدر: (همراه با تحول اجتهاد)، ترجمه اکبر ثبوت، نشر روزبه، 1359، ص 14
38. ر. ک. عبدالکریم سروش و دیگران: (سنت و سکولاریسم)، موسسه فرهنگی صراط، اول 1381صص 2 و 3
39. السدیر مک اینتایر: (فضایل، وحدت زندگی انسانی و مفهوم یک سنت)، در: ساندل، مایکل (ویراستار): (لیبرالیسم و منتقدان آن)، ترجمه: احمد تدین، انتشارات علمی و فرهنگی، اول 1374، ص 239

همدلی حوزه و دانشگاه، ضرورت توسعه علمی
مقدمه: جدا انگاری دین و علم یا دین و سیاست از مباحث ریشه دار و متأسفانه مؤثر، در فراز و نشیبهای مختلف تاریخ بشری اعم از حوزه دین، فرهنگ، اجتماع، سیاست و اقتصاد بوده است.
با تأملی دقیق و کاوشی عالمانه و البته منصفانه، به وضوح ردپای تحریف کنندگان و بدعت گذاران کج اندیش و در اصل مخالفان توسعه پیشرفت دین، علم، اخلاق و دریک کلام توسعه انسانیت دیده می شود که در قرآن کریم نیز مکرراً از آنها به بدی و فساد انگیزی در روی زمین یاد شده است.
در این نوشتار ضمن تبیین علل تاریخی بروز اختلاف نظر حوزه علم و دین که به افتراق فکری حوزه و دانشگاه به ویژه در تاریخ معاصر در ایران انجامیده است، تبعات این جدا انگاری فکری که در حوزه عملی و اجرایی عرصه های اجتماعی نیز مشهود می باشد بررسی شده است.
در ادامه به دغدغه پیشگامان، راستین علم و دین و علاقمندان به توسعه همه جانبه این مرز و بوم که پس از عقب ماندگی و به عبارتی عقب نگه داشتن ایران از قافله تیز پای علوم و فنون، خواهان پیشرفت و آبادانی کشور بوده اند پرداخته شده است. زحمات امثال امیر کبیر در راه اندازی دارالفنون جهت توسعه دانش روز و پس از آن مجاهدتهای فراوان طلایه داران انقلاب اسلامی از جمله امام خمینی (ره) و شاگردان وفادارش همچون شهیدان مطهری، بهشتی، باهنر، مفتح و... که خواهان تلفیق دین و دانش با یکدیگر بوده اند، نمونه هایی واضح و اثرگذار در عرصه نزدیک کردن مراکز دینی و علمی و نوعی همدلی راهگشا در راستای گسستن قیود وابستگی فکری و علمی و همچنین توسعه علوم دینی ( حوزوی) جهت پاسخگویی به نیازها و مقتضیات پر شتاب جامعه در حال گذار و انقلابی بوده است.
بنابراین پس از انقلاب اسلامی از امور مهمی که به آن پرداخته شد، موضوع انقلاب فرهنگی در سال 59 می باشد. تحولاتی که هرچند تحت تأثیر فضای ملتهب سیاسی – فرهنگی بعد از انقلاب بود، اما توانست تا حدودی زمینه های اتحاد و همدلی دو مرکز تولید اندیشه (حوزه – دانشگاه) را فراهم نماید. در این نوشتار پس از بازکاوی اجمالی نتایج عملی، نظریه وحدت (اتحاد) حوزه و دانشگاه که مکرراً از سوی بنیانگذار جمهوری اسلامی امام راحل (ره) بر آن اشاره شده بود، ضمن بررسی موانع احتمالی بر سر راه اشتراک نظری (همدلی) حوزه و دانشگاه، بر این نکته تأکید شده است که راه برون رفت دستگاه های متولی علوم و دیانت از مسیر ناقص فعلی تولید دانش، تقدم توسعه علمی و اندیشه ای بر سایر مقوله ها از جمله توسعه سیاسی یا توسعه اقتصادی است. چرا که بعید به نظر می رسد بدون ترویج و نهادینه کردن علم و اندیشه در سایه دین و ایمان، این جامعه به سوی ترقی و پیشرفت و به عبارتی توسعه متوازن برسد. در خاتمه نیز با توجه به فضای حاکم بر مراکز علمی حوزه و دانشگاه پیشنهادها و راهکارهایی ارائه شده است.
ریشه یابی افتراق نظری حوزه و دانشگاه
شاید بتوان آغاز تفکر جدایی دین از دانش معرفت را براساس آموزه های تحریف شده یهودیت و بر خلاف آیات صریحه قرآن کریم(2) به زمان خلقت حضرت آدم منتسب دانست. «در تورات، در کتاب نخست، فصل مربوط به آفرینش آدم و حوا و نسل های انسانی، آمده است که خداوند به آدم و حوا فرمود: از هر درختی به جز درخت معرفت ( میوه ممنوعه) که خوبی و بدی را به انسان می شناساند می توانید آزادانه تناول کنید(3). اما آنچه از درخت معرفت (میوه ممنوعه) بخورید قطعاً خواهید مرد. شیطان نیز هنگامی که می خواست آدم و حوا را بفریبد. درصدد اقناع آنان برآمد و گفت: اگر از درخت معرفت بخورید قطعاً نخواهید مرد، بلکه چشمان حقیقت بین شما باز خواهد شد و شما نیز همچون خداوند بر خوبیها و بدیها واقف خواهید شد.»(4)
بعدها نیز سایه سنگین همین تفکر ضد دین و ضد دانش توسط پیروان مکتب یهودیت تحریف شده در طول هزاره تاریک قرون وسطی (ق5 تا 15م) بر سراسر مغرب زمین مستولی شد. جدالهای دامنه دار کلیسا و پادشاهان طی قرون وسطی جهت کسب قدرت و سلطه بر توده مردم همراه با خودکامگیهای طرفین درگیری، ضعف آموزه های مسیحیت تحریف شده کاتولیک در برابر نیازها و مقتضیات زمانه، استفاده ابزاری پاپها و پادشاهان از دین (کلیسای تحریف شده) و موارد متعدد دیگر نهایتاً به ناکارآمدی دین در عرصه های سیاسی، اجتماعی و علمی و همچنین وجه المصالحه شدن کلیسا توسط سلاطین منجر شد. ظهور پروتستانتیسم(اصلاح دینی) در دوران رنسانس(5) بطلانی بر آموزه های ضعیف هزارسال سلطه مهمترین دستگاه دینی غرب (کلیسای کاتولیک) بود. لذا رشد سریع علوم و فنون در غرب مدرن که با وامداری از مشرق زمین بویژه ایران اسلامی از اواخر قرون وسطی آغاز شده بود(6)، به همراه تفاسیر جدید از آئین مسیحیت توسط اصلاح گرایانی چون مارتین لوتر و کالون منجر به دیدگاه های جدید و اغلب متخاصم با دین و دینداران سنتی مسیحی گردید. به گونه ای که رنسانس را می توان دروازه علوم، تفکرات و حتی الحاد جدید نامید.
بعد از رنسانس(ق15 و 16م) تفکر جدایی دین و علم و حتی جدایی دین و سیاست (سکولاریسم)(7) با اعزام مبلغان مسیحی ( و یهودی) توسط آغازگران امپریالیسم جهانی در سایر ممالک جهان خصوصاً کشورهای شرقی و اسلامی از جمله ایران دنبال گردید. با شروع دوره جدید کشورگشایی استعمارگرانی چون فرانسه و انگلیس ( ق18 و 19م) که به مدد تجهیزات نظامی مدرن صورت می گرفت و در کنار ترویج تفکرات فرهنگی، سیاسی جدید مغرب زمین که منبعث از دوران مدرنسیم بود، کم کم این طرز تلقی در بین کشورهای مستعمره نقش بست که علت العلل ترقی و پیشرفت ممالک غربی همان حذف دین و مذهب از عرصه عمومی زندگی مانند سیاست، اجتماع، و حوزه آموزش و دانش می باشد.
ورود این طرز تفکر در ایران به دوران فتحعلی شاه قاجار و ولیعهدی عباس میرزا برمی گردد. در اولین مرحله اعزام 2 تن دانشجو که وابستگی درباری قاجار نیز داشتند در سال(1811م / 1190ش) و در مرحله بعد نیز (1815م/1194ش) 5نفر دیگر به اروپا جهت ادامه تحصیل اعزام شدند.(8)
هر چند نیت عباس میرزا در این گونه اقدامات کمک به رشد و ترقی ایران و آشنایی با پیشرفتهای نظامی و علمی غربیان بود اما با بازگشت اولین گروه فارغ التحصیلان به ایران و بدلیل مسخ فکری و اعتقادی آنان و عدم شناخت دقیق علل پیشرفت فرانسه و انگلیس و همچنین عقب ماندن ایران (به ویژه در زمان اوج و شکوفایی تمدن غرب مدرن)، زمینه ساز تقلید و اقتباس بی چون و چرای تفکرات غربی بدون درنظر گرفتن بافت اجتماعی و ساختار فرهنگی و دینی مردم این سرزمین شد. تفکراتی که بعدها بیش از اینکه باعث پیشرفت و آبادانی ایران و ایرانی گردد، عاملی در جهت دین زدایی پسرفت و وابستگی هر چه بیشتر این مملکت گردید. دیدگاه های متعصب و غیر واقع بینانه ای که به انکار و هتاکی علیه علماو گذشتگان ایران اسلامی نیز انجامید. بد نیست به نمونه ای از ادعاهای میرزا آقاخان کرمانی که از سردمداران اولیه روشنفکری می باشد نقل قولی کرده باشیم: «علم اخبار و احادیث و حکمت و عرفان اسلامی و تفسیر چه حاصلی به بار آورد؟ جز افزودن اوهام و تولید مجادله و اشکالات بی پایه، نه اسباب شوکت ملت، نه باعث قوت دولت، نه مایه ثروت رعیت، نه علت ازدیاد تجارت، نه مایه اعتبار اهالی مملکت، نه مصلح خلاف، نه اسباب استراحت، تمام کتبی مثل اسفار ملاصدرا و فتوحات محی الدین و خرافات شیخ شبستری که زمین را سنگین بار کرده، به ملت و رعیت ایران جز تضییع وقت و افساد دماغ، دیگر چه خدمت کرده است؟»(9)
پذیرش تفکر مسموم و انحرافی جدایی دین با دانش و سیاست در کشورهایی مانند هند، ترکیه و ایران بدلیل نداشتن پیشینه های عمیق فرهنگی نبود بلکه بدلیل «خودفراموشی هویت» توسط منادیان و اشاعه دهندگان علوم مدرن غربی در این کشورها بود. در ایران عصر قاجار این منادیان مسخ شده در فرهنگ سکولار غرب جدید با فراموشی و چشم برهم گذاشتن از دوران شکوفایی علم و تمدن ایران به خصوص ایران پس از اسلام و برداشتی اشتباه از منازعات بین کلیسا و سلاطین و همچنین برخورد ناصواب کلیسا و دانشمندان قرون وسطی برآن شدند تا در ایران اسلامی نیز همانند غرب ق 16 پروتستانتیسم بیافرینند.(10)
در هر صورت به دلیل بی کفایتی شاهان قاجار و غربزدگی مفرط نحله روشنفکران(11) که منادیان ورود تفکرات غرب جدید به ایران بودند، کار بجایی رسید که عامل بدبختی و عقب ماندگی ایران به غلط از حمله اعراب (مسلمانان) به ایران و در مسلمان شدن ایرانیها جستجو کردند.(12) تفکرات منحطی که اثرات مخرب خود را در تقابل هر چه بیشتر دین و دانش در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی کشور بر جای گذاشت.(13) مسلماً نوع برداشت افراط گونه روشنفکران غربزده به مسایل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و ظهور مفاهیم مدرنیته با نگاه سنتی و درون دینی علمایی که سالها مأمن اعتقادی، فکری و اجتماعی توده های مردم بودند یکسان نبود و نتیجه طبیعی آن، ستیز آزار دهنده مدرنیسم و سنت گرایی بوده که متأسفانه تا زمان حال نیز در عرصه های فرهنگی و علمی کشورمان در جریان می باشد.
به همین دلیل از زمان مشروطه تا امروز علما مذهبی را به عنوان نمایندگان متعصب و سنت گرا که عامل عقب ماندگی ایران از قافله مدرنیته و مدرنیسم هستند و از طرفی روشنفکران غربزده به عنوان نمایندگان تجدد خواهی و پیشرفت آبادانی ایران معرفی شده اند. نکته دردآور این است که این افتراق نظر اساسی با این منشاء تاریخی و اجتماعی، در همان ایام مشروطه و غارت ایران توسط دولتهای استعمارگر غربی مانند روسیه و انگلیس و فرانسه، و هزاران مشکل سیاسی و اجتماعی داخلی، نتوانست بصورت یک مناظره علمی و منصفانه و بدون حب و بغضهای صنفی و حزبی بررسی شده و به راه حل مناسبی دست یابد. بلکه بیشتر در قالب تهمت و افتراء بین دو گروه و حتی ترور و قتل عالمان مذهبی توسط روشنفکران افراطی ادامه پیدا کرد.
این دیدگاه علیه دین و عالمان دینی در حالیست که واقع مطلب به گونه دیگر بوده است. «تا آنجا که ما آگاهیم، رهبران مذهبی، نامه، رساله یا اعلامیه ای بر ضد برنامه های نوگرایی فتحعلی شاه و عباس میرزا در نخستین دهه های سده 19 از خود بجای نگذارد و حتی در شرایط و ویژگیهای آن روزگار در هماهنگی و همنوایی با آن بوده اند.»(14)
و یا اینکه حامد الگار می نویسد: «مهم این است که در میان علما از هیچکس نام نبرده اند که با نظام جدید مخالفتی کرده یا علیه آن به وعظ پرداخته باشد.»(15)
بالاخره این افتراق نظرها در شکت نهضت مشروطه قد برافراشت و لکه ننگی بر دامان تحصیل کردگان از فرنگ برگشته و روشنفکران وابسته ای بر جای گذاشت که حدیث مفصل خیانتها و مظالم این گروه در تاریخ معاصر ایران ثبت و ضبط گردیده است.
از عجایب روزگار یکصد سال اخیر همین بس که افرادی مانند شیخ فضل اله نوری و آیت اله بهبهانی که جزء پیشگامان عالم و مذهبی قضیه مشروطه بودند، بعد از منازعات متعدد توسط افراطیون روشنفکر بی اعتقاد به دیانت و مذهب کشته می شوند.(16)
تقابل شدید (افتراق نظر) بین روشنفکران که منادیان چشم و گوش بسته فرهنگ غرب بودند و عالمان دینی که صیانت از کشور در مقابل نفوذ اجانب و بیگانگان را وظیفه شرعی خود می دانستند در دوران پس از شکست مشروطه نیز با جدیت بیشتری ادامه پیدا کرد.
رویه دین گریزی و سکولاریزه کردن جامعه توسط روشنفکران در مقاطع تاریخی بعد از مشروطه این بار در چهره مزور مشاوران رضا شاه که عامل سر سپرده کودتای سیاه(1299 ش) انگلیسیها بود، خود را نشان داد(17).
رضا شاه مقدمات فراهم آمده و به ارث رسیده نهضت ناکام مشروطه در راستای دین زدایی و مخالفت مدرنیسم و سنت گرایی را، رسماً در ایران پایه گذاری کرد. قانونی کردن کشف حجاب و جلوگیری از فعالیت روحانیون و علما مذهبی نمونه عینی مخالفت شدید حکومت برآمده از مشاوره با روشنفکران وابسته (حکومت رضا شاه) علیه دیانت و هویت ملی مردم ایران بود.(18)
در همین ایام است که حتی عزاداری های ایام محرم و صفر نیز که سالها در این مملکت با عشق و علاقه عامه مردم برپا می شده، ممنوع می گردد.
سالهای تلخ دین زدایی دوره رضا خانی مقارن است با شکل گیری حوزه علمیه قم (1301 ش) توسط مرحوم آیت ا... عبدالکریم حائری یزدی. با توجه به سیاستهای استبدادی و بدون منطق رضا شاه و پیشینه تاریک روشنفکران نسبت به علما مذهبی از دوره قاجار، اکثریت علما و مراجع عظام ترجیح می دهند برای حفظ اسلام، همت خود را بیشتر به امور فرهنگ سازی و تربیت طلاب مسلمان در آن بحبوهه دین ستیزی توسط حکومت پهلوی بگمارند. لذا کمتر به فعالیتهای مستقیم سیاسی علیه دولت به اصطلاح منادی مدرنیسم رضا شاهی مبادرت می ورزند.
چرا که فضای عمومی جامعه و حکومت علیه اسلام و مذهب است و هرچه که نماد دین و مذهب باشد نیز به مثابه موانع ترقی و مدرنیسم تلقی می شود. تا جائیکه عبا و عمامه روحانیون را پاره پاره می کردند.(19) و حتی با عوض کردن پوشش و لباس ملی مردم و دیندار ایرانی عنوان می کردند: «نمی شود با این لباس عالم شد(20)» و چقدر دقیق و موشکافانه امام راحل (ره) به این موضوع پرداختند که: «ترقیات ممکلت به هفده دی نیست.(21)» «ترقی ممکلت به دانشگاه است که آن را به این صورت درآوردید.»(22)
«دانشگاه از وقتی امیرکبیر ایجاد کرده است تا حالا به قدر هفتاد سال یا... خیلی سال می گذرد از عمرش، لکن نگذاشتند جوانهای ما درست بشوند»(23)
جالب اینجاست که امام خمینی (ره) با درایت و تیز بینی خود تاریخ تأسیس دانشگاه را مربوط به زمان تأسیس مدرسه دارالفنون توسط امیرکبیر در سال 1226 ش می دانند(24) در حالیکه دانشگاه تهران بعنوان دانشگاه مادر در سال 1313 و با تلاش و کوشش همان دنباله های روشنفکران وابسته، بیشتر در جهت مبارزه با علوم اسلامی و دینی و حذف هویت مذهبی جوانان ایرانی صورت می گیرد تا اینکه نشانه علاقه مندی به ترقی، استقلال و آزادگی از قیود وابستگی به اجانب باشد.
نگاهی به انتصاب اولین رئیس فراماسونر دانشگاه شیراز (پهلوی سابق) و حضور مؤثر فراماسونری در شورای سیاست گذاری دانشگاه تهران در دهه 40 و سایر عرصه های مدیریتی آموزشی و پرورشی کشور(25) این شائبه ها را تبدیل به یقین می کند، که نیات مؤسسان مراکز آموزشی به سبک مدرن آیا واقعاً کمک به ترقی ایران بوده یا کمک به تعمیق و تحکیم وابستگی فکری و عملی به کشورهای غرب؟ نمونه های بارز این گونه وابستگی های فکری، ترویج فرهنگ ترجمه و اقتباس از مفاهیم غربی به ویژه در حوزه علوم انسانی بوده که تا امروز نیز گریبان دانشگاه های ما را سخت در اختیار گرفته است. بنابراین با تأسیس دانشگاه تهران (1313) و انتصابی بودن رؤسای اولیه آن توسط دستگاه متنفذ فراماسونری حاکم بر نظام مدیریتی کشور، طبیعی بود که محور آموزشی علوم تجربی و علوم انسانی مانند: معقول و منقول، علوم تربیتی و علوم سیاسی، صبغه غربی و سکولاریزه و به عبارتی مفاهیمی غیر دینی و ضد سنت (ایرانی – اسلامی) داشته باشد.
رگه های این گونه جدایی و افتراق نظری بین حوزه و دانشگاه یا عالم دینی و تحصیل کرده دانشگاهی حتی در مبارزات دهه های 40 و 50 قبل از انقلاب و بعد از آن نیز در چهره ای دیگر و به صورت اسلامی و انقلابی اما با عناوینی مشابه اوایل ورود پدیده روشنفکری در ایران دیده می شود. برداشت های التقاطی و پراگماتیسم از اسلام و بیان نظریاتی مانند «رنسانس اسلامی»(26) یا «تز اسلام منهای آخوند»(27) توسط روشنفکران مسلمان مانند مرحوم بازرگان، شریعتی و امثالهم هرچند از لحاظ اعتقاد به دینداری و اسلام قابل مقایسه با افکار بیمارگونه افرادی چون آخوندزاده، ملکم خان و تقی زاده نیست اما به نوعی تداعی کننده همان درد کهنه تضاد یا تقابل دین و سنت با دانش و تکنولوژی می باشد که اثرات مخرب آن در بین قشر جوان و دانشگاهی مسلمان ما، همچنان باقی مانده است. شاید برپایی همایش های متعدد تحت عنوان دین و مدرنیته در سال جاری (1386) بتواند به نوعی مرهمی بر زخم کهنه تفکر ناصواب و تفرقه افکنانه ضدیت دین با دانش مدرن باشد. البته به این شرط که تاریخ و واقعیتها آن گونه که رخ داده، تبیین و بررسی شوند. به عبارت دیگر در اینگونه همایشها مجدداً دچار برداشتهای التقاطی از دین و مذهب نشویم.
تفکرات بدبینانه و متأسفانه کوته نظرانه ای که از یک طرف به تکفیر و تهمتهای ناروا علیه برخی روشنفکران مذهبی و از طرفی به محافظه کاری و تحجر و دگم اندیشی برخی از علمای مذهبی می انجامید و می انجامد.(28)
البته با ذکر پیشینه این افتراق نظر بین علما مذهبی روشنفکران در سطور بالا، طبیعی است که در میان دو گروه افراطیونی پیدا شوند که یا عامل همه بدبختیها و عقب ماندگیها را به ناحق متوجه عالمان دینی بنامند و یا اینکه با هر چه مظهر پیشرفت و تکنولوژی است و منافعی هم جهت بهبود زندگی و رفاه اجتماعی مردم دارد، بادیده کاملاً منفی و بعنوان نماد کفر و الحاد در نظر بگیرند. هر چند نگارنده معتقد است سهم افراطی گری روشنفکران در تحقیر و تخریب فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی این مملکت خیلی بیشتر از دگم اندیشی و تحجر برخی از علمای مذهبی بوده است. چرا که تاریخ تلخ و دردآور قاجاریه، مشروطه و استبداد پهلوی اول و دوم به روشنی شاهد ایجاد تفرقه بین متولیان تولید ارزشها و اندیشه ها بوده و متأسفانه ثمرات آن تا امروز نیز کماکان ادامه دارد.
اما در این بین، هر چند اندک، اما بوده اند کسانیکه واقعاً داعیه دار نجات ایران از بند رخوت و خمودی در عرصه های دین و دانش باشند. هرچند فریادهای اصلاحگرایانه امیرکبیر در فضای خودخواهی، جهل و تملق دربار ناصرالدین شاه به سرعت خاموش شد، اما ادامه آن نگرش خیرخواهانه از اواسط دوره پهلوی دوم با پشتوانه ای محکم تر و عمیقتر و استفاده از آموزه های ظلم ستیزانه اسلامی به تدریج زمینه ساز ظهور انقلاب تاریخی بهمن 57 گردید.
بدون شک تفکرات مترقیانه اما غیر وابسته به اجانب توسط امام خمینی (ره) و پیروان راستین ایشان مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، مرحوم علامه محمد تقی جعفری ثابت کرد که می توان ایرانی بود، اسلامی هم بود اما جیره خوار و سرسپرده و مقلد صرف غرب و شرق هم نبود. این گروه فکری – مذهبی در عمل ثابت کردند که داشتن دیانت و تخصص و دانش علاوه بر اینکه هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند، عامل اصلی ترقی، استقلال، رشد و سعادتمندی "جامعه عقب نگه داشته شده" و ظلم زده ایرانی نیز می باشد.
نگرش صحیح از اسلام بود که هم مخالف با دگم اندیشی در حوزه های دینی و علمیه بود و هم نگران ترویج تفکر التقاطی و تفاسیر مارکسیستی و پراگماتیستی از اسلام و همین نگرش دینی و علمی از اسلام بود که انقلاب را به سر منزل مقصود رساند و پیروان همین نظریه تلفیق مذهب و دانش بودند که پیش از انقلاب خواستار اتحاد و همدلی هرچه بیشتر حوزه و دانشگاه بودند.
دغدغه های خاطر این گروه فکری به ویژه امام خمینی (ره) از قبل و بعد از انقلاب اسلامی در خصوص پیوند و اتحاد حوزه و دانشگاه به این دلیل است که امام راحل (ره) این تفرقه افکنی بین حوزویان و دانشگاهیان را از نقشه های شوم استعمارگران می داند که توسط عوامل اجانب به ویژه در زمان رضا خان و پسرش اجرا گردید(29) و علاوه بر آن نتیجه این تضاد و اختلاف نظر این می شود که «کودکان و جوانان ما جوری تربیت شوند که از مفاهیم دینی و اسلامی و به تبع آن از روحانیون متنفر باشند و از آن طرف نیز متدینان و روحانیت را از دانشجو و دانشگاه ترسانده و آنها را مظهر بی بند و باری، فساد اخلاقی و دشمنی با دین و خدا تلقی نمایند(30).
و این از هم گسستگی اجتماعی و عدم انسجام ملی راه را برای تسلط و استثمار هرچه بیشتر دشمنان حوزه، دانشگاه و نهایتاً عموم مردم فراهم کرده و می کند و متأسفانه هنوز هم این گونه توهمات بدبینانه بین دو قشر مورد بحث ساری و جاری است هرچند که میزان آن نسبت به قبل از انقلاب کاسته شده است.
بنابراین با توجه به ریشه های تاریخی و اجتماعی افتراق نظر اساسی بین حوزه و دانشگاه، متوجه شدیم که اولاً: تضاد و اختلاف نظر جدی وجود داشته است. ثانیاً: نقش دشمن خارجی و بعد داخلی در این تفرقه افکنی کاملاً محرز می باشد. ثالثاً: لطمات و صدمات بعضاً غیر قابل جبرانی به دین ورزی اصیل و تولید اندیشه و علم مفید به حال جامعه ایرانی و اسلامی در طول 200 ساله اخیر وارد شده است. رابعاً: طیف کم تعداد اما دلسوز و خیرخواهانه ای مانند امام خمینی (ره) و برخی شاگردانشان طلایه دار جبران خسارات وارده به پیکره نیمه جان حوزه ها و دانشگاه ها در 50 ساله اخیر بوده اند که برگزاری این فراخوان و امثال آن ادامه همان نگرش ایجاد همدلی و وحدت بین حوزه و دانشگاه می باشد. بنابراین پر واضح است که پس از انقلاب اسلامی و تحصیل استقلال سیاسی و اجتماعی توسط توده مردم، همان دشمنان قدیمی و استثمارگر که نقشه های خود را در غارت و چپاول مادی و معنوی بر ملاشده می بینند، ساکت ننشسته و به دنبال راههای دیگر نفوذ بر جامعه اسلامی ایران باشند تا رنگ و روی استقلال ملی کشور را تیره و تار نشان داده و مانند سابق وابستگان فکری خود را به مسند امور بنشانند. اما ملتی که با خون دل خوردنها و خون دادنهای بسیار، نعمت استقلال سیاسی - اجتماعی را بدست آورده، به درستی می داند که استقلال فکری و علمی نیز نیاز به مجاهدت، ریاضت و فداکاری عموم مردم به ویژه نخبگان جامعه دارد. با گذشت حدود سه دهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تثبیت بخشی از آرمانهای انقلاب در امور اجرایی جامعه به نظر می رسد زیربنای ترقی و رشد اساسی کشور بهادادن به «توسعه علمی(31)» است. به عبارت دیگر توسعه اندیشه و علم زیر بنای توسعه سیاسی یا توسعه اقتصادی است. البته قصد کم اهمیت جلوه دادن مقوله های سیاست یا اقتصاد نداشته اما برای رسیدن به یک «توسعه متوازن» قبل از شعارهای سیاسی یا اقتصادی که بیشتر جنبه تبلیغاتی و انتخاباتی دارد، تاکید بر نقش علم و دانش و سرمایه گذاری معنوی و مادی در زمینه های پرورشی، آموزشی و پژوهشی اجتناب ناپذیر خواهد بود.
مسیر تولید فکر و علم در سایه ایمان و مقولاتی چون «جنبش نرم افزاری» و «ایجاد کرسیهای نظریه پردازی» که مورد تأکید رهبر فرزانه و خردمند انقلاب نیز می باشد، همان توجه به اهمیت و تقدم توسعه علمی می باشد. تأکید بر امر آموزش و بومی کردن دانش مدرن بود که ژاپنیها با وجود اینکه 20 سال بعد از ایرانیها اقدام به تأسیس مدرسه مشابه دارالفنون(32) کردند اما کمتر از 40 سال تبدیل به یک کشور فوق مدرن (فراصنعتی) شدند(33). و بگذریم از اینکه روشنفکران ژاپنی (تحصیلکردگان غربی)، غربی شدند اما مانند روشنفکران دوران قاجاریه، غربزده و دچار مسخ هویتی نشدند.
بنابراین اگر پذیرفتیم که راه برون رفت از وضعیت نه چندان مطلوب تولید علم و تقویت آموزه های دینی توسعه علم و اندیشه می باشد، به نظر می رسد راهی بجز همدلی و اشتراک نظری بین دستگاه های تولید فکر و دانش کشور (حوزه و دانشگاه) موجود نمی باشد.
منظور از همدلی (اشتراک نظری) حوزه و دانشگاه چیست؟
قبل از پاسخ به پرسش فوق بد نیست مروری اجمالی بر آراء دیگر صاحبنظران که در باب اتحاد حوزه و دانشگاه نظریه هایی ارائه دادند، داشته باشیم. هر چند که نگارنده قصد نقد و بررسی نظریه های مذکور نداشته و بیشتر به ارائه طرح یا همان پاسخ خود که تا حدودی مطمح نظر حضرت امام خمینی (ره) نیز بوده پرداخته است. از مصادیق وحدت حوزه و دانشگاه می توان به وحدت اخلاقی، وحدت معرفتی، وحدت ایدئولوژیک، وحدت ساختاری (ارگانیک)، وحدت عملی (پراگماتیک)، وحدت سیاسی، وحدت استراتژیک (راهبردی) نام برد(34).
همانگونه که اشاره شد امام خمینی (ره) از تاریخچه و چگونگی گسترش تفکر مسخ شده روشنفکران در ایران در دوره قاجاریه و انحراف آن گونه تفکرات از مباحث اصلاحگرایانه به سمت و سوی مفاهیم سیاسی وارداتی همچون مساوات، آزادی، پارلمان و... که اوج آنها در نهضت شکست خورده مشروطه و بعداً هم در قالب به کرسی نشاندن حکومت منحوس پهلوی خود را نشان داد، کاملاً آگاه بودند.
ضمن اینکه امام راحل علاوه بر بینش عمیق سیاسی و تاریخی و بدلیل طی مدارج عالیه علوم حوزوی طبعاً به عنوان یک عالم و دانشمند دینی و الهی به زوایای تاریک و روشن حوزه های علمیه نیز آشنا بودند.
دغدغه اصلی ایشان نسبت به پیوند یا وحدت حوزه و دانشگاه به دلیل تأثیرگذار بودن این دو نهاد مقدس در سرنوشت کشور بوده و ایشان سعی بلیغ داشتند تا هم حوزه با مقتضیات روز پیشرفت داشته باشد و هم دانشگاه از خطر انحراف فکری و دیکته شده توسط غربیان نجات پیدا کند و ضمناً هر دو نهاد مذکور با تزکیه و تهذیب راه سعادت خود و جامعه را به عموم مردم بشناسانند.
«شما از دانشگاه مؤمن بیرون دهید و ما از مدرسه مؤمن بیرون بدهیم.»(35)
لذا علاوه بر دعوت به وحدت و انسجام عمومی و پیوند حوزه و دانشگاه، خواهان استقلال عمل و وابسته نبودن و وارسته بودن هر کدام نیز توصیه می فرمودند:
«ما تا خودمان را پیدا نکنیم، تا شرق خودش را پیدا نکند، تا این گمشده پیدا نشود، نمی توانیم سرپای خود بایستیم. باید از مغزهای ما اسم غرب زدوده شود.»(36)
«روشنفکران متعهد و مسئول بیائید تفرقه و تشتت را کنار بگذارید و به مردم فکر کنید و برای نجات این قهرمانان شهید داده (مردم)، خود را از شر ایسم و ایست شرق و غرب نجات دهید. روی پای خود بایستید و از تکیه به اجانب بپرهیزید.»(37)
تأکید امام خمینی(ره) بر خودسازی، خودباوری و اعتقاد به نفس آحاد جامعه و خصوصاً مراکز دینی و علمی بوده است.ضمن اینکه امام راحل (ره) تفکری یکسویه نسبت به دانشگاه به عنوان یک عنصر نامطلوب نداشته اند بلکه خواهان بازیابی و بازنگری در اندیشه های حاکم بر دانشگاه ها بوده اند. اگر جایی به دانشگاه ها اشاره داشته اند و نجات دانشگاه از انحراف را نجات جامعه و کشور تلقی می نمایند،(38) در جایی دیگر بیان می کنند: «خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه های علمیه کم نیست(39)» یا «آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است از هیچ قشر دیگر نخورده است.»(40) بنابراین نگاه امام راحل به حوزه و دانشگاه یک نگاه صنفی یا جزم گرایانه نیست بلکه ایشان به عنوان یک مصلح واقعی جامعه، خواستار رفع کدورتها و جهل نسبت به یکدیگر و ایجاد تفاهم و تعامل با همدیگر در مسیر رشد و توسعه کشور می باشد.
«مع الاسف بواسطه بی خبری هر دو قشر دانشگاهیان و روحانیون از توطئه های شیطانی ابر قدرتها نتیجه چشمگیری گرفته شد، از یک طرف از دبستانها تا دانشگاه ها کوشش شد که معلمان و دبیران و اساتید و رؤسای دانشگاه ها از بین غرب زدگان و شرق زدگان و منحرفان از اسلام و سایر ادیان انتخاب و به کار گماشته شوند.... و از طرف دیگر با تبلیغات سوء روحانیون و مبلغان و متدینان را از دانشگاه و دانشگاهیان ترسانده و همه را به بی دینی و بی بند و باری و مخالفت با مظاهر اسلام و ادیان متهم می نمودند.»(41)
با ذکر دیدگاه های حضرت امام (ره) مجدداً به این نتیجه می رسیم که راه برون رفت از عقب ماندگیهای دین و دانش در سطح جامعه همان همدلی و اشتراک نظر حوزه و دانشگاه می باشد.(42) و تا این همدلی و وفاق نظری و عملی صورت نگیرد، توسعه علم و دانش که زمینه ساز جنبش نرم افزاری و تولید فکر می باشد، تحقق نمی پذیرد. حال که فرضیه «اهمیت تقدم توسعه علمی بر سایر مقوله ها مانند توسعه سیاسی یا توسعه اقتصادی» تقریباً تأئید شده. بهتر است چگونگی همدلی و اتحاد حوزه و دانشگاه به عنوان مقدمه لازم و ضروری امر توسعه علمی نیز اندکی تبیین شود. مسلماً در نگاه امام راحل (ره) و دیگر شاگردانشان همچون شهیدان مطهری، بهشتی، مفتح و... وفاق حوزه و دانشگاه به منزله ترکیب ساختاری (سازمانی) نبوده است چرا که کیفیت آموزشی در هر کدام متناسب با فضای خاص خود می باشد. تلفیق تشکیلات حوزه و دانشگاه در یکدیگر نیزاساساً معقول و مطلوب به نظر می رسد و تلاش جهت یکپارچه کردن سیستم آموزشی حوزه و دانشگاه امری بی حاصل خواهد بود. از طرف دیگر در پاسخ کسانیکه معتقدند اساساً وظایف حوزه های علمیه و مراکز دانشگاهی از همدیگر منفک بوده و صلاح نیست که هر کدام در حوزه فکری، سیاسی و اجتماعی یکدیگر دخالت نمایند نیز چندان منطقی به نظر نمی رسد. اگر این نظریه (وحدت معرفتی) را قبول کنیم خود به خود بر جدایی و ایزوله کردن حوزه ها از دانشگاه ها و به عبارتی غیر علمی کردن حوزه های علمیه و غیر دینی کردن دانشگاه ها نواخته شده است و به راستی آیا این طرز تفکر نهایتاً به سکولاریزه کردن جامعه نمی انجامد؟
نگارنده معتقد است همدلی حوزه و دانشگاه در تعامل نظری و آماده سازی زیر بناهای فکری مورد نیاز جامعه راه مناسب جهت پیشرفت و توسعه اصولی و همه جانبه (توسعه متوازن) خواهد بود.
بدین صورت که هر نهاد، ضمن حفظ ساختار اصلی خود و با کیفیت های خاص خود، نهاد دیگر را از نظر فکری و در جای خود عملی، یاری رساند. به عبارت دیگر هم حوزه نیازهای فکری و ارزشی و اعتقادی دانشگاه ها را مرتفع نماید و هم دانشگاه با ارائه روشهای جدید علوم و تکنولوژی، حوزه های علمیه را یاری کند. بدون تردید هرکدام از این مراکز توانمندیهای خاص خود را دارد و اگر روشهای مفید و اثر بخش آموزشی حوزه یا دانشگاه کارائی خود را به اثبات رسانده اند و در مرکز دیگر نیز استفاده شود. در این دنیای پر شتاب و سریع تکنولوژی و علوم و فنون که برخی جوامع صنعتی را "علم زده" کرده قطعاً اگر نیازهای روحی و فطری انسانها اقناع نگردد سرانجامی جز بی هدفی و مسخ شدگی بدست نمی آید. همانگونه که ظهور مکاتب به بن بست رسیده ای چون نهیلسیم(43) و اگزیستانسیالیسم(44) در دوران مدرن و پست مدرن غرب امروزی شاهدی بر این ادعاست. از طرفی اگر آموزه های دینی مبتنی بر تعقل، اندیشه، آگاهی و دانش نباشد ممکن است در تارو پود تحجر و خرافه گرفتار آیند. در هر دو صورت راه رشد و بالندگی مسدود شده و جامعه سیر قهقرایی خود را خواهد پیمود.
طبق آیه شریفه قرآن(45) تزکیه و تعلم باید توأمان باشد. بنابراین نه حوزه و نه دانشگاه به تنهایی قادر نخواهند بود قافله سالار توسعه و ترقی باشند. نیازها و مقتضیات فکری و روحی انسانها نیز مانند دنیای پر شتاب تکنولوژی رو به رشد می باشد و اگر دین یا دانش توان پاسخگویی لازم به این نیازها را نداشته باشد بدون تردید خودبخود از صفحه زندگی مردم حذف خواهند شد.
لذا لازمه این نزدیکی و اشتراک نظری، شناخت صحیح از توانمندیهای یکدیگر و همچنین شناخت و آگاهی کافی از نیازهای فزاینده فکری و اعتقادی افراد جامعه است. شناخت کافی همان تشخیص صحیح مسایل و مشکلات است و وقتی تشخیص بصورت دقیق انجام پذیرد، ارائه راه حل و راهکار نیز به سهولت امکان پذیر خواهد بود.
البته بحث از همدلی و همفکری حوزه و دانشگاه نافی وجود اختلاف نظرهای اندیشه ای و فکری نیست بلکه این اختلاف سلایق در چارچوب "جدال احسن" و یافتن راه صحیح جهت رسیدن به اهداف مطلوب که همان توسعه واقعی جامعه است، می باشد نه به قصد تحمیل تفکرات بر همدیگر و یا اینکه خدای ناکرده به سمت توهین و تکفیر یکدیگر بیانجامد.
بررسی روند کاربردی و عملیاتی کردن وحدت حوزه و دانشگاه
بعد از انقلاب فرهنگی سال 59 تلاشهای زیادی در جهت رفع موانع فکری بین حوزه و دانشگاه شده که در جای خود قابل تقدیر است. مانند وارد کردن دروس معارف اسلامی در سیستم آموزشی دانشگاه ها و اضافه نمودن برخی دروس علوم انسانی مانند: اقتصاد، روانشناسی و جامعه شناسی در برخی حوزه های علمیه بعد از آن کم کم شاهد شکل گیری برخی مراکز آموزش عالی و مؤسسات تحقیقی پژوهشی در سطح کشور که عمدتاً در تهران و قم متمرکز هستند می باشیم. از جمله: راه اندازی "دفتر همکاری حوزه و دانشگاه" در سال 61 که با همکاری جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، مؤسسه در راه حق و ستاد انقلاب فرهنگی صورت پذیرفت.(46) که در حال حاضر این دفتر همکاری به پژوهشکده حوزه و دانشگاه تبدیل شده است. تأسیس «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها» (سمت) در سال 63 جهت بازبینی و پالایش کتب علوم انسانی دانشگاه ها که عموماً اقتباس و ترجمه متون غربی بوده صورت گرفت. راه اندازی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قم که تربیت مبلغ برای داخل و خارج از کشور را عهده دار گردید و یا دانشگاه امام جعفر صادق(ع) تهران که جهت تربیت نیروی انسانی متعهد و متخصص برای امور اجرائی و مدیریتی کشور تأسیس شد و در حال حاضر نیز مشغول فعالیت می باشد و یا تأسیس نهادهای مقام معظم رهبری در دانشگاه ها هرچند زحمات زیادی در راستای وحدت حوزه و دانشگاه کشیده شده اما به نظر می رسد نه حوزه و نه دانشگاه از حداکثر توانمندیها و پتانسیل های خود جهت ترویج آموزه های اصیل اسلامی و متناسب با فرهنگ طلبه و دانشجو، استفاده نشده است. شاید دغدغه به حق و قابل تأمل مقام معظم رهبری در راستای اسلامی کردن دانشگاه ها هشدار و تذکری باشد بر ناکارآمدی شیوه های اجرایی و عملیاتی وحدت حوزه و دانشگاه. اشکال کار کجاست؟ حوزه؟ دانشگاه؟ یا هردو؟ به عنوان مثال: به نظر می رسد نوعی نگاه ساختاری یا بعبارتی وحدت ارگانیکی که قبلاً معایب آن به اجمال بیان شد در این موضوع خود را نشان می دهد. بعنوان نمونه: حوزه های علمیه در جهت کمّی کردن معیار دانش و علم طلاب تا حدود زیادی خود را شبیه سیستم نمره گذاری دانشگاه ها کرده اند و کم کم تب مدرک گرایی (و نه کسب فضیلت و تقوا که سابقاً طلاب به همان دلایل عازم حوزه های علمیه می شدند) در سطح حوزه های علمیه نیز شیوع پیدا کرد و حوزه های علمیه نیز جهت عقب نماندن از قافله علوم کمّی انگارانه دانشگاهی، اقدام به ارائه مدرک معادل (معادل با مدارک دانشگاه) نمود و این یعنی فراموش شدن معیار ارزشیابی سنتی حوزه که سابقاً با تشخیص استاد، طلبه اجازه شرکت در کلاس سطح بالاتر را داشت. بعبارت دیگر در این نمونه حوزه، دانشگاهی شد و نه دانشگاه حوزوی. و این همان ضعف دیدگاه اتحاد سازمانی ساختاری است. قبلاً هم توضیح داده شد که مراد از همدلی حوزه و دانشگاه، تبدیل یا مستحیل کردن یکی در دیگری نیست. نمونه دیگر، برخورد منفی نگرانه برخی از مسئولان حوزه علمیه با برخی دانشجویانی مشتاق و علاقمند که در حین تحصیل دانشگاهی یا پس از فراغت از تحصیل، در حوزه های علمیه مشغول یادگیری علوم حوزوی شدند نیز قابل تأمل می باشد. یا اینکه از طرفی می بینیم در برخی محیطهای دانشگاهی هنوز نیز به روحانیون به دیده نه چندان مثبت نگریسته می شود.
به نظر می رسد هر دو نهاد مذکور آن طور که بایسته و شایسته است به خطیر بودن رسالت خود جهت پیشبرد آرمانهای الهی و انسانی در جامعه (حوزه: تقویت دین باوری و دانشگاه: تربیت متخصص متعهد) و گام نهادن در راه پر زحمت و پرمشقت تولید فکر و اندیشه، واقف نیستند.
وقتی روحیه تحقیق و پژوهش جای خود را به کسب مدرک آن هم اکثراً بدون پشتوانه عمیق علوم و تخصص واگذارد، وقتی دین پژوهی و نهادینه کردن ایمان و یقین مذهبی جای خود را به حفظ ظاهر و ادای برخی تشریفات بی روح بسپارد، وقتی مراکز تولید علم و اندیشه به دلیل عدم خودباوری، شهامت و جسارت علمی حتی همت و پشتکار در تتبع و تحقیق مستمر علوم مختلفه را نداشته باشند، آیا می شود به آینده علم و دانش این مرز و بوم خوشبین بود؟ به راستی دانشگاه ها یا حوزه های علمیه چقدر به پرورش و تربیت محقق و عالم ژرف اندیش و کاوشگر بها داده اند؟ چند درصد از فارغ التحصیلان مقاطع مختلف حوزه یا دانشگاه هم به لحاظ مسلط بودن در رشته تحصیلی مورد علاقه خود و هم به لحاظ کسب فضائل اخلاقی می توانند الگوی مناسبی برای نسل بعد از خود باشند؟
آیا حوزه های علمیه و دانشگاه ها حساسیتی نسبت به ورودیها و خروجیهای خود در سطح جامعه داشته و دارند؟ (تفکر کمی انگارانه ازدیاد دانشجو و مدرک)
آیا شیوع رسمی و علنی خرید و فروش انواع تحقیقها، پایان نامه ها و رساله های مقاطع تحصیلات تکمیلی دانشگاه ها آزار دهنده و دردآور نمی باشد؟
موارد فوق و سوالات دیگری که مجال بیشتری می طلبد از چالشهای اساسی پیش روی مبحث وحدت و همدلی حوزه و دانشگاه می باشد که اگر متولیان امور بالاخص شورای عالی انقلاب فرهنگی که سیاستهای کلان حاکم بر مراکز آموزش عالی کشور را تدوین می نمایند و سایر مراکز مرتبط از جمله شورای مدیریت حوزه علمیه قم و هیأت امنای دانشگاه ها، سریعتر تدابیر حکیمانه و عالمانه ای جهت رفع معضلات فرسایشی عرصه علم و دین کشور ارائه ندهند، علاوه بر کاهش اعتبار پیشینه تمدن و علم و هنر ایران اسلامی در هزاره گذشته، شاهد به هدر رفتن استعدادهای بی شمار مملکت جوان و پر انرژی خود خواهیم بود و همچنان مسیر وابستگی علمی و فکری را با شکلی دیگر و رویکردی جدید ادامه خواهیم داد.
لذا با توجه به فضای فعلی حاکم بر حوزه های علمیه و دانشگاه موارد زیر به عنوان راهکار و پیشنهاد ارائه می گردد:
1 - تلاش در جهت شناسایی هر چه بیشتر حوزه و دانشگاه نسبت به رسالت و وظائف اصلی خود و همچنین آشنا شدن با فضای فکری و ساختاری هم حوزه و هم دانشگاه. چون به نظر می رسد نه حوزه و نه دانشگاه علاوه بر اینکه از حداکثر توانمندیها و قابلیتهای خود در زمینه وحدت مورد بحث استفاده نکرده اند، شناخت دقیق و منصفانه ای هم نسبت به یکدیگر ندارند.
2 - نیاز شناسی و مخاطب شناسی توسط هر دو نهاد مذکور که پیرو پیشنهاد اول مطرح می شود. بعضاً مشاهده شده که برخی از روحانیون در تعامل و ارتباط با دانشجویان، حساسیتهای مخاطب خود را به خوبی تشخیص نداده که باعث تبعات بعدی می گردد. لذا می توان از روحانیون و طلاب علاقه مند، خلاق و البته با معلومات کافی توسط دستگاه های ذیربط مانند نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه ها استفاده نمود. برای شروع پیشنهادهای اول و دوم می توان با برگزاری کارگاه های آموزشی کوتاه مدت در حوزه و دانشگاه مقدمات کار را فراهم نمود.
3 - تأکید بر تقویت روحیه سخت کوشی و تحقیق و پژوهش در حوزه و دانشگاه از طریق ساختار (چارت) آموزشی و عنایت هرچه بیشتر اساتید به «پژوهش محوری» نسبت به «آموزش محوری» تا روحیه پژوهش محوری بر مراکز علمی و تحقیقاتی جامعه حاکم نشود، ادامه دهنده همان سنت ناکارآمد اقتباس و ترجمه خواهیم بود که در این صورت بحث تولید علم و جنبش نرم افزاری عملاً عقیم خواهد ماند.
4 - بکارگیری و تبادل شیوه های مفید آموزشی و تربیتی موجود حوزه یا دانشگاه مثلاً تقویت شیوه های تربیتی، احترام به استاد، کسب معنویت توأم با کسب دانش که در حوزه ها بیشتر رعایت می شود توسط دانشگاه ها و یا استفاده از روش جدید پژوهشی خصوصاً در مبحث متدولوژی که در دانشگاه ها بیشتر کاربرد دارد، توسط حوزه های علمیه.
5 - مبارزه شدید با مظاهر علنی فساد آموزشی از قبیل جعل مدارک دانشگاهی و حوزوی، فروش مقاله علمی و پروژه های تحقیقی(47).
6 - دورنگه داشتن فضای تحقیقی حوزه و دانشگاه از منازعات بیهوده سیاسی و پرهیز از وجه المصالحه شدن مراکز علمی و دینی کشور توسط احزاب و گروه های سیاست زده. البته این سخن به مفهوم جدایی حوزه و دانشگاه از مسایل سیاسی و اجتماعی جامعه نیست بلکه به معنای این است که فضای علمی و تولید اندیشه جامعه بجای اینکه در تدارک آماده سازی زیر بنای توسعه علمی کشور باشد، درگیر تنشهای بی حاصل و زودگذر احزاب و گروههایی نباشد که هدفی جز ارضاء منافع شخصی و حزبی خود ندارند. به عبارت دیگر فضای نقد و کنکاش عالمانه و منصفانه با حب و بغضهای سیاسی آلوده نگردد تا دورنمای علمی و فکری کشور به صورت روشن و شفاف به نسلهای آتی منتقل شود. به امید ریشه گرفتن رشد و جوانه زدن شکوفه های زیبا و معطر درخت توسعه علم و ایمان در سراسر ایران اسلامی.
7 - تخصیص اوقات بیشتر برخی از مسئولین دفاتر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها به انجام امور زیر بنایی و ریشه ای فرهنگی و پرهیز از مشغول شدن به امور مناسبتی و مراسمهای فصلی. به عبارت دیگر شایسته است، دفاتر نهاد نمایندگی الویت را به فرهنگ سازی مبنایی بر روی افکار دانشجویان بدهند تا اینکه صرفاً به برگزاری مراسم عزاداری، اعیاد و اردوهای زیارتی بپردازند. چرا که امور فصلی و متنوع فرهنگی از طریق معاونتهای فرهنگی دانشگاهها نیز امکانپذیر می باشد. بعضاً مشاهده می شود که برخی مسئولین دفاتر مذکور به عنوان روحانی کاروانهای حج عمره، تمتع و... چندین ماه از سال، عملاً هیچگونه حضوری در سطح دانشگاه و بین دانشجویان ندارند. مسلماً این تعدد وظایف و پراکندگی مسئولیتها در دراز مدت تبعات مطلوب فرهنگی در برنخواهد داشت. ضمن اینکه در حال حاضر وضعیت فوق الذکر به عنوان یکی از مظاهر ناهماهنگی و بی نظمی به حساب قاطبه حوزویان و روحانیون گذاشته می شود.

نتیجه گیری
با بررسی عمومی ریشه های افتراق و جدایی بین دین و دانش و سیاست که از دو قرن پیش در ایران به صورت علنی و آشکار تحت جدال بین روشنفکران و علما مذهبی مطرح بوده، مشخص می شود که بیشترین نفع از تضاد بین این طیف فکری عاید دشمنان خارجی این مرز و بوم شده است. جدال موهوم و غیر واقع بینانه مبتنی بر «هر چیز جدید خوب است چون مدرن است و هر چیز قدیمی بد است چون سنتی است.» و ایرانی جماعت برای مدرن شدن و حتی «آدم شدن» باید «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شود» و گرنه از قافله بشریت عقب می ماند و از سوی دیگر برخی مذهبیون هر چه نماد نوگرایی و تجدد باشد را مظهر کفرو الحاد تلقی نمایند و بدتر از آن، این نوع برداشت را یکسره به دین و مذهب منتسب نمایند.
به نظر می رسد با توجه به نیاز متقابل دین و علم، دین و سیاست و حتی سنت و مدرنیته در دنیای پر تلاطم وشتابنده امروزی، بهتر است منازعات و مجادلات ویرانگر فکر سلیم را کنار گذاشته و جهت پیشرفت هرچه سریعتر و بهتر وضعیت نه چندان مطلوب تولید فکر و علم امروز جامعه آن هم در سایه ایمان و اعتقاد به شریعت آسمانی راهکارهای علمی و مناسب ارائه شود.
بد نیست با سخنی از زنده یاد آل احمد این نوشتار را به پایان برسانیم که: «هر جا روحانیت و روشنفکران زمان با هم و دوش به دوش هم یا در پی هم می روند، در مبارزه اجتماعی بردی هست و پیشرفتی به سوی تکامل و تحول و هر جا که این دو از در معارضه با هم درآمده اند و پشت به هم کرده اند یا به تنهایی در مبارزه شرکت کرده اند از نظر اجتماعی باخت هست و قدمی به سوی قهقرا»(48).

منابع:
قرآن کریم
کتاب مقدس (عهد عتیق)
1 - آدمیت، فریدون، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، پیام، تهران، 1346.
2 - آراسته خو، محمد، وامداری غرب نسبت به شرق، پژوهشگاه، فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1379.
3 - آل احمد، جلال، در خدمت و خیانت روشنفکران، خوارزمی، تهران، 1357.
4 - الگار، حامد، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطه، ترجمه ابوالقاسم سری، توس، تهران، 1359.
5 - امیری، جهاندار، روشنفکری و سیاست، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1383.
6 - بازرگان، مهدی، ذره بی انتها (با اسم مستعار عبدا... متقی)، کانون نشر پژوهشهای اسلامی، تهران، بی تا.
7 - تقی زاده، سیدحسین، خاطرات(زندگی طوفانی)، نشر علمی، تهران، 1368.
8 - جعفریان، رسول، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران، نشر مؤلف، تهران، 1385.
9 - جمعی از نویسندگان، کلید دانش (فرهنگ نامه نوجوان)، ج1، نشر طلایی و پیام عدالت، تهران، 1385.
10 - حائری، عبدالهادی، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایرانی با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، امیرکبیر، تهران، 1373.
11 - خمینی، سید روح ا...، صحیفه نور، ج 7 و 11، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، چاپ سروش، تهران، 1369.
12 - خمینی، سید روح ا...، صحیفه انقلاب (مجموعه پیامها و وصیتنامه امام خمینی (ره))، مؤسسه فرهنگی قدس، مشهد، 1368.
13 - خیراندیش، عبدالرسول، تاریخ جهان، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران، تهران، 1383.
14 - دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تاریخچه جامعه شناسی، سمت، تهران، 1373.
15 - رهنمایی، احمد، غرب شناسی، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، قم، 1381.
16 - شریعتی، علی، مجموعه آثار (با مخاطبهای آشنا) ج1، حسینیه ارشاد، تهران، بی تا.
17 - طباطبایی، محمد حسن، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهران، 1380.
18 - قادری، سید علی، سید روح ا... (زند گی نامه امام خمینی) ج1، نشر عروج، تهران، 1383.
19 - گروه تحقیقات سیاسی اسلام، مؤلفه های اندیشه های سیاسی امام خمینی (ره) (مجموعه مقالات)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1379.
20 - مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، حکایت کشف حجاب، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، تهران، 1375.
21 - نبوی، سید عباس، حوزه و دانشگاه به سوی وحدت راهبردی، فصلنامه دانشگاه اسلامی، شماره 7، تهران، زمستان 1377.
پی نوشت:
1 - Equally Development
2 - بقره: آیات 35 تا 38
3 - کتاب مقدس (عهد عتیق)، سفر پیدایش، باب دوم، آیه 16 و 17.
4 - همان، باب سوم آیات 1 تا 8 و آیه 23.
5 - Renewcence / Renaissance
6 - محمد آراسته خو، وامداری غرب نسبت به شرق (به ویژه اسلام و ایران)، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 79، ص 46 تا 56.
7 - secularism
8 - جهاندار امیری، روشنفکری و سیاست، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 81، ص 49.
9 - جهاندار امیری، همان، ص73.
10 - «مسیحیان انجیل ساختگی بی سر و ته را بوسیدند و بر طاق کلیسا نهادند و به دنیای علم و هنر قدم گذاردند و مسلمانان هم باید از افسانه های جعلی اسلام که هر کس از روی نادانی و تعصب و خودسری چیزی بر آن افزوده، چشم پوشیده و به سوی جهان دانش و عقل روی بیاورند. ر.ک: فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، نشر پیام، تهران 46، ص 142.
11 - Intellectualists
12 - «حیف از تو و افسوس از تو ای ایران! یک مشت تازی لخت و برهنه، وحشی و گرسنه، دزد و شترچران، سیاه و زرد و لاغر میان، موش خواران بی خانمان، منزل گزینان زیر خار مغیلان، شریر و بی ادب و خونخوار مثل حیوان بل پست تر از آن، بر کاروان هستی تو تاختند. ر.ک: فریدون، آدمیت، همان، ص283.
13 - شکست مشروطه و به دنبال آن تأسیس سلسله استبدادی رضا شاه از مصادیق واضح و مبرهن اینگونه تلقیهای غیر دینی ناشی از تقابل دین و دانش یا سیاست بود.
14 - عبدالهادی حائری، نخستین رویاروییهای اندیشه گران ایرانی با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، نشر امیرکبیر، تهران 73، ص 367.
15 - حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطه، ترجمه ابوالقاسم سری، نشر توس، تهران، 1359، ص 109.
16 - جهاندار امیری، روشنفکری و سیاست، همان، ص 83.
17 - سید حسن تقی زاده، خاطرات (زندگانی طوفانی)، نشر علمی، تهران، 68، ص 321.
18 - موسسه فرهنگی قدر ولایت،حکایت کشف حجاب، نشر مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، تهران، 75، ص 37 – تا 84 (اسناد حکومتی رضاشاه).
19 - مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، حکایت کشف حجاب، همان، ص126.
20 - مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، حکایت کشف حجاب (به نقل از مقام معظم رهبری) همان، ص 154.
21 - اشاره به صدور حکم رضاشاه مبتنی برکشف حجاب در تاریخ 17/10/1314.
22 - سید علی قادری، خمینی روح ا... (زندگینامه امام خمینی)، نشر عروج، تهران، 1383، ص 322.
23 - سید علی قادری، خمینی روح ا... (زندگینامه امام خمینی)،همان، ص321.
24 - «وقتی مشروطیت اتفاق افتادف حدود 100 سال از تماس با غرب می گذشت، 100 سال بود که دارالفنون تأسیس شده بود و از رفتن مهندسان و مترجمان به غرب 100 سال می گذشت و با این حال هنوز هم ایران عقب مانده بود و جالب این است که عامل این عقب ماندگی را روحانیت معرفی می کردند. الان هم همین کار را می کنند.» ر.ک: گروه تحقیقات سیاسی اسلام، مؤلفه های اندیشه سیاسی امام خمینی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 79، ص 38.
25 - محمد حسن طباطبایی، نفوذ فراماسونری در مدیریت نهادهای فرهنگی ایران، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 80، ص 89 تا 216.
26 - مهدی بازرگان - ذره بی انتها (با اسم مستعار عبدا... متقی، کانون نشر پژوهشهای اسلامی، بی تا، ص4.
27 - علی شریعتی، مجموعه آثار (با مخاطبهای آَشنا)، ج1، حسینیه ارشاد، تهران، بی تا، ص 8. همچنین ««با مرگ روحانیت رسمی ما، خوشبختانه، اسلام نخواهد مرد.» رک، علی شریعتی، مجموعه آثار، ج34، حسینیه ارشاد، تهران، بی تا، ص167.
همچنین: امام خمینی فرمودند: «شریعتی کلیت روحانیت را زیر سوال برده است.» رک: رسول جعفریان، جریانهای سازمانهای مذهبی - سیاسی ایران، نشر مؤلف، تهران، 85 ص488.
28 - نیکی آر. کدی، ریشه های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، نشر دفتر فرهنگ اسلامی تهران، 81، ص 364 تا 380.
29 - امام خمینی(ره)، صحیفه انقلاب (وصیتنامه سیاسی - الهی) نشر آستان قدس رضوی، 68، ص 23.
30 - امام خمینی، وصیتنامه الهی – سیاسی، همان، ص 14.
31 - Scientific Development
32 - جمعی از نویسندگان، کلید دانش(دایره المعارف نوجوان)، نشر طلایی و پیام عدالت، تهران، 85، ج1، ص39.
33 - عبدالرسول خیراندیش، تاریخ جهان، نشر کتابهای درسی (آموزش و پرورش)، 83، تهران،ص 368.
34 - عباس نبوی، فصلنامه دانشگاه اسلامی (مقاله حوزه و دانشگاه به سوی وحدت راهبردی)، نشر نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری و دانشگاه ها، تهران، شماره 7، زمستان 77.
35 - امام خمینی، صحیفه نور، ج11، تهران، ص 98.
36 - امام خمینی، صحیفه نور، ج6، تهران، ص 573.
37 - امام خمینی، صحیفه نور، ج7، تهران، ص 140.
38 - امام خمینی، صحیفه انقلاب، (وصیتنامه الهی سیاسی امام)، نشرمؤسسه فرهنگی قدس، 68،ص108.
39 - امام خمینی، صحیفه انقلاب، (منشور روحانیت)، همان، ص74.
40 - همان، ص 76.
41 - امام خمینی، صحیفه انقلاب، وصیتنامه الهی – سیاسی، همان، ص 105.
42 - «دعوت اسلام پیوند همه قشرها و خصوصاً پیوند دانشگاه و فیضیه است» امام خمینی(ره).
43 - Nhilism
44 - Existencialim
45 - سوره جمعه،آیه2
46 - دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تاریخچه جامعه شناسی، نشر سمت، قم، 73، ص 8 و 9.
47 - اینجانب از نزدیک درجریان سوء استفاده برخی افراد از مدارک جعلی حوزوی و دانشگاهی و حتی نوشتن پایان نامه فوق لیسانس و دکترا در قبال پول می باشم.
اینجانب و همچنین شاهد تهیه انواع و اقسام مقالات و تحقیقات علوم انسانی و علوم تجربی و حتی پزشکی توسط برخی دانشجویان و تحویل آنها به اساتیدشان هستم که عمومأ این به اصطلاح تحقیقات و مقالات از مراکز مشخصی در سطح شهر به صورت علنی و با قیتهای متفاوت خریداری می شوند و علیرغم پی گیری شخصی از طریق مراجع قانونی، تا کنون اقدامی صورت نپذیرفته است.
48 - جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، نشر خوارزمی، تهران، 57، ص52.

معاونت سیاسی شورای سیاستگذاری ائمه جمعه

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
مدیران
تبلیغات
رازی
مادیران
شهر خبر
فونیکس
او پارک
پاکسان
رایتل
طبیعت
میهن
گوشتیران
triboon