آمریکا و انگلیس چگونه میراث ملی ایرانیان را تاراج کردند؟
خبرگزاری تسنیم: مظفرالدین شاه در تاریخ ۱۱ آگوست ۱۹۰۰ در حین بازدید از پاریس پیمانی امضا کرد که بر اساس آن حق انحصاری و دائمی کاوشهای باستانشناسی در ایران به فرانسه اعطا گردید، امضاکننده فرانسوی وزیر امور خارجه فرانسه، اس. دلکس بود.
خبرگزاری تسنیم ــ گروه سیاسی
با سفر کارستن نیبور، محقق بزرگ دانمارکی به مصر، ایران و بینالنهرین در فاصله سالهای 1760 تا 1770 میلادی توجه غربیها به باستانشناسی ایران و خاور نزدیک جلب شد. اهمیت کتاب این محقق با عنوان «سفرنامه سرزمینهای عربی» بهخاطر استنساخ دقیق او از سنگنوشتههای تختجمشید است. نیبور سه رسمالخط مجزا را شناسایی کرد و پایه رمزگشایی زبانهای گمشده را گذاشت. 1 آغاز تلاش جدی اروپاییها (و بعدها آمریکاییها) برای دستیابی به آثار باستانی مصر به سال 1798 برمیگردد. 2
همانگونه که خواهیم گفت تلاش اروپاییها و آمریکاییها برای دستیابی به گنجینههای بینالنهرین چندان دنبال نشد. اما بر عکس در ایران، از همان ابتدا رقابت سختی بر سر رمزگشایی از خط و زبانهای مختلف سنگ نوشتههای تختجمشید درگرفت. محققی آلمانی به نام گئورگ فردریش گروتفند (1775- 1853) در سال 1802 در این زمینه به پیشرفتهای مهمی دست یافت. علاقه انگلیسیها به این امر از دهه اول قرن 19 میلادی آغاز شد. در 1808 کلودیک جیمز ریچ (1821-1878) که به باستانشناسی علاقه وافری داشت، نماینده سیاسی انگلستان در بغداد شد. انگلیسی دیگری به نام هنری سی. راولینسون (1810-1895) «توانست سنگنوشته مشهور و دور از دسترس صخره بزرگ بیستون واقع در سی کیلومتری غرب کرمانشاه را که در سال 516 قبل از میلاد و به سه زبان حکاکی شده بود، استنساخ و ترجمه کند. این سنگنوشته داستان نبرد داریوش پادشاه ایران را برای رسیدن به تاج و تخت بیان میکند.» 3
در سال 1837 راولینسون نتایج رمزگشایی از خط میخی فارسی باستان را منتشر کرد. حدود 10 سال بعد کشیشی ایرلندی بهنام ادوارد هینکس راهحلی برای خواندن الفبای فارسی باستان ارائه داد. در 1857 درستی این ترجمهها با دلایل علمی به اثبات رسید. 4 لافتوس و چرچیل هم از اولین پیشگامان انگلیسی در زمینة باستانشناسی بودند. آنان برای نخستین بار در سال 1850 به شوش رفتند و کاخ هخامنشی بزرگی را کشف کردند که تا زمان اعزام هیأتی فرانسوی در سال 1884 به ریاست دیالافوآ فعالیت خاصی در آنجا انجام نشد. 5 تا سال 1927 یعنی 45 سال بعد، از میان قدرتهای اروپایی فقط فرانسه در ایران در زمینة باستانشناسی فعالیت میکرد.
اعزام هیأت باستانشناسی فرانسوی به ایران
در سال 1882 مارسل آگوست دیالافوآ فرانسوی با حمایت سفارت فرانسه در تهران امتیاز انحصاری کاوش در محوطههای باستانی شوش را از ناصرالدین شاه گرفت. 6 در این امتیاز تصریح شده بود که همه جواهرات و نیمی از اشیائی که یافت میشود باید در اختیار دولت ایران قرار گیرد. دیالافوآ و همسرش جین به همراه دو فرانسوی دیگر به نامهای بابن و هوسی به مدت دو سال در شوش به کاوش پرداختند و در این مدت اشیای فراوانی کشف و به پاریس منتقل کردند.
در ماه می 1895 دولت فرانسه حق انحصاری کشف آثار باستانی در سراسر ایران را گرفت. بر اساس این پیمان بناها و بازماندههای آثار تاریخی ایران به دو دسته تقسیم میشد: نخست، آثار باستانی که خارج از منطقه شوش به دست میآمد که مانند امتیاز دیالافوآ با آنها رفتار میشد؛ و دیگری، آثار باستانی پیدا شده در منطقه شوش که همه به تملک دولت فرانسه در میآمد. این امتیاز هیچگونه محدودیت زمانی نداشت. پس از گرفتن این امتیاز دولت فرانسه کنت جی.ام.دو مورگان را به ایران فرستاد. او باستانشناسی معروف بود که در مصر کار میکرد. در سال 1898 دو مورگان به همراه کشیشی به نام شیل که با فرهنگ ایران آشنا بود و زبان عیلامی میدانست به شوش رسید. دو مورگان چهار سال در شوش به کاوشهای باستانشناسی پرداخت و 1200 کارگر را به کار گرفت.
یافتههای او که 5000 اثر باستانی بود در 183 بسته به پاریس فرستاده شد و در سالن ایران موزه لوور جای داده شد. برخی یافتههای اولیه او در نمایشگاه 1900 پاریس به نمایش گذاشته شد. 7 معروفترین قطعهای که دو مورگان به فرانسه منتقل کرده است لوح حمورابی پادشاه کلده و عیلام است «که مجموعة قوانین اجرایی ایران در سی قرن قبل از هجرت بوده است». یافتههای دو مورگان «کشفیاتی حقیقتاً شگفتآور از بخش پیش از تاریخی ایران به نام عیلام است که پایتختش شهر تاریخی شوش بوده و دو مورگان پیشینه آن را حدود 8000 سال پیش از میلاد مسیح تخمین زده است». 8 دو مورگان کاوشهای کمتری در ری، که نزدیک تهران واقع شده نیز انجام داد ولی کار او بر شوش متمرکز بود.
پیمان 1900 ایران و فرانسه
مظفرالدین شاه در تاریخ 11 آگوست 1900 در حین بازدید از پاریس پیمانی امضا کرد که بر اساس آن حق انحصاری و دائمی کاوشهای باستانشناسی در ایران به فرانسه اعطا گردید. امضاکننده فرانسوی وزیر امور خارجه فرانسه، اس. دلکس بود. در مقدمه این پیمان آمده بود که: «نظر به روابط مودتآمیزی که از دیرباز میان ایران و فرانسه وجود داشته است؛ و با توجه به قراردادی که بین این دو کشور در تاریخ 16 ذیالقعدة 1312 (12 مه 1895) بسته شده است؛ و نیز با توجه به دستخط اعلیحضرت مظفرالدین شاه در تاریخ جمادیالاول 1315، دولت ایران حق انحصاری و دائمی کاوش در سراسر ایران را به دولت جمهوری فرانسه واگذار میکند. ترتیب شرایط کار، تحقیق و مطالعه و اشیای مکشوفه از قرار مذکور در این پیمان است».
بر اساس ماده اول «نمایندگان فرانسه اجازه کاوش در سراسر ایران به جز مکانهای مقدس مانند مسجدها و آرامگاههای مسلمانان را دارند. آنها باید به آداب و رسوم و سنتهای ایرانی احترام بگذارند و هیچ رفتاری که مغایر با این آداب باشد انجام ندهند.» شرایط مناطقی که کاوش در آنها انجام میشد در ماده دوم ذکر شده بود: «دولت فرانسه متعهد میشود که به ارزش همه اشیای طلا و نقرهای که در طول کاوشها یافت میشود به خزانه ایران پول تقدیم کند. همه اشیای مکشوفه دیگر، غیر از اشیای پیدا شده در شوش، که بدون پرداخت وجه مایملک دولت فرانسه حساب میشود، متساویاً میان دولتین تقسیم میشود.»
بر طبق ماده پنج فرانسویها حق نقاشی یا عکاسی از آثار هنری و سنگنوشتههای بناهای مذهبی مسلمانان را نداشتند. بر طبق ماده ششم: «هرگاه دولت فرانسه قصد خود را از اجرای عملیات کاوش و باستانشناسی در نقطهای اعلام دارد، دولت ایران یک نماینده فهیم و تحصیلکرده همراه آنان خواهد کرد. وظیفه این نماینده مواظبت در حفظ احترام و شئون محققان فرانسوی و تضمین امنیت آنان و کمک به آنان در انجام امور و نظارت بر حسن اجرای قرارداد خواهد بود.» بر اساس ماده هشتم فرانسویها و وسایل سفر آنها در هنگام ورود به کشور و خروج از آن مورد بازرسی گمرکی قرار میگرفتند. همچنین بر طبق این قرارداد هر موافقتنامة قبلی که مشخصاً در این قرارداد ذکر نشده بود، باطل و بیاعتبار بود. 9
این پیمان مانند امتیاز دارسی که در مه 1901 اعطا شده بود در دوره پهلوی مورد انتقاد شدید واقع شد. همانگونه که در کتاب دیگری توضیح دادهام، امتیاز دارسی سود زیادی برای ایران داشت. 10 به همین ترتیب، پیمان 11 آگوست 1900 نیز، عملاً ابزاری مؤثر برای محافظت از آثار تاریخی در برابر تاراج خارجیان بود. با دادن امتیاز انحصاری به دولت فرانسه دولت ایران این امتیاز را از دیگر دول سلب کرد. از سال 1914 تا 1918به سبب جنگ جهانی اول و جنگ در خاک ایران امکان کاوش وجود نداشت. انگلستان در سال 1918 ایران را به اشغال خود در آورد و به فرانسه اجازه نداد که طعم این موفقیت در زمینة باستانشناسی را بچشد. علیرغم داشتن امتیاز انحصار باستانشناسی و نیز علیرغم سلطه مقتدرانه فرانسویان در عرصة باستانشناسی در بینالنهرین، فرانسویان در فاصله سالهای 1900 تا 1914 هیچ کار باستانشناسی در ایران انجام ندادند. ظاهراً ایران موفق شده بود جلوی کاوشهای فرانسویان را در این دوره بگیرد و بدین ترتیب گنجینههای کهن ایرانیان به خوبی با انحصار فرانسویان محافظت شد؛ چون عملاً هیچ کاوشی در طول دوره سی سالهای که امتیاز انحصاری به فرانسه اعطا شده بود انجام نگرفت. در سال 1923 دولت فرانسه جانشینی برای دو مورگان تعیین کرد و تمایل خود را به از سر گیری باستانشناسی در ایران اعلام کرد. ولی با درگذشت جانشین تعیین شده، تا دو سال برای دو مورگان جانشینی وجود نداشت.
هدف اولیه پیمان 1900 جلوگیری از نفوذ انگلیسها و روسها به حوزه باستانشناسی ایران بود. ایران از تاراجی که در مصر و بینالنهرین در قرن نوزدهم رخ داده بود جان سالم به در برد و انحصار فرانسویها باعث شد که این وضعیت برای سی سال دیگر تمدید شود.
تلاش برای دستیابی به آثار باستانی بینالنهرین، 1914-1845
شرح تفصیلی تاراج آثار باستانی بینالنهرین به دست مؤسسات فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و آمریکایی در قرن نوزدهم و دهه اول قرن بیستم در کتاب بازسازی گذشته تاراجشده به قلم برناردسون آمده است. در بخشی از این کتاب با عنوان «تلاش تضعیفکننده»، رقابت بین کشورهای مختلف برای دستیابی به کاوشهای باستانشناسی در بینالنهرین از دهه 1850 تا شروع جنگجهانی اول توضیح داده شده است.
انگلیسیای بهنام هنری اوستن لایارد (1894-1817) کاوشهایی را در نمرود 11 در نیمه دوم دهه 1840 آغاز کرد. لایارد بسیار خوششانس بود و بلافاصله انبوهی از آثار باستانی از جمله «لوح سیاه» را پیدا کرد. 12 یافتهها در سال 1850 به انگلستان منتقل شد و در سال 1853 موزه بریتانیا با افتتاح گالری نینوا یافتههای لایارد را به نمایش گذاشت. در سال 1849 لایارد کتابی به نام نینوا و بقایای آن منتشر کرد که طرفداران زیادی پیدا کرد. در سفرهای بعدی، لایارد یافتههای بیشتری پیدا کرد، از جمله کتابخانه آشور بانی پال را. این یافتهها به موزه بریتانیا منتقل شد. فرانسویها نیز برای این که از قافله عقب نمانند، در سال 1840 پاول امیلی بوتا را به عنوان کنسول در بینالنهرین انتخاب و در شهر موصل مستقر کردند. «کنسول» انبوهی از آثار باستانی را که در کاوشهایش یافته بود به فرانسه منتقل کرد. 13
کمی بعد، آمریکاییها نیز وارد ماجرا شدند. در سالهای 1842 و 1843 ادوارد رابینسون انجمن شرقشناسی آمریکا را بنیان نهاد. تلاش آمریکا در زمینه باستانشناسی بینالنهرین در نیمه دوم قرن نوزدهم شتاب بیشتری یافت. پس از جنگهای داخلی، صندوق کاوش فلسطین بنا نهاده شد و در سال 1879 چارلز الیوت نورتون از هاروارد مؤسسه باستانشناسی آمریکا را تأسیس کرد. در 1886 کشیشی از کلیسای اسقفی به نام جان پونت پیترز به تأسیس صندوق کاوش بابل - که بعدها در ارتباط نزدیک با دانشگاه پنسیلوانیا بود کمک کرد. توصیف برناردسون از اولین کاوش دانشگاه پنسیلوانیا - در خاور نزدیک در دهه 1880 نشان میدهد که با ورود دانشگاه پنسیلوانیا به عرصه باستانشناسی ایران در دهه 1930 اوضاع کمی تغییر کرد. 14
از همان ابتدا صندوقهای زیادی از آمریکاییها حمایت میکردند؛ ولی «حمایتهای دولتی یا دیپلماتیک چندانی در کار نبود.» 15 همانگونه که در این کتاب توضیح داده شده است در دهه 1920 و 1930 شرایط تغییر کرد و دولت آمریکا حمایت از کاوشهای باستانشناسی را آغاز کرد. تأسیس دانشگاه شیکاگو و سرمایهگذاری بنیاد شرقشناسی راکفلر در قبل از دهه 1920 نقش اساسی در باستانشناسی ایران، بینالنهرین و مصر ایفا کرد. 16 در پاییز 1918 گروهی امدادگر از آمریکا به ایران آمدند تا به قربانیان قحطی بزرگ سالهای 1919-1917 کمک کنند. گروه امداد به رهبری هری پرت جودسون رئیس دانشگاه شیکاگو از بینالنهرین بازدید و در راه بازگشت به آمریکا در بغداد توقف کردند.
فرمانده نیروهای اشغالگر انگلستان در بینالنهرین سرلشکر ویلیام مارشال این پیغام را به لندن مخابره کرد که هدف واقعی آمریکاییها از بازدید ایران کمک به قحطیزدگان نبوده بلکه تلاش برای دستیابی به امتیاز نفتی بوده است. 17 با در نظرگرفتن رابطه جودسون با بنیاد راکفلر و شرکت استاندارد اویل، سوءظن انگلیسیها قابل درک است. به نظر میرسد جستجو برای دستیابی به آثار باستانی به جای نفت انگیزه قویتری برای سفر جودسون بوده است. کمی بعد از بازگشت جودسون به آمریکا جان دی. راکفلر پسر، بنیاد شرقشناسی را در سال 1919 بنا نهاد؛ که در این کتاب بارها از این بنیاد یاد خواهد شد.
در سال 1900 آلمانیها مجدانه مشغول باستانشناسی در بینالنهرین شدند. یکی از افراد مهم در این زمینه ارنست هرتسفلد بود که در این کتاب بارها به او اشاره خواهیم کرد. در سال 1899 آلمان مخفیانه موافقتنامهای با ترکیه عثمانی امضا کرد که بر اساس آن، یافتههای آلمانها در ترکیه به طور مساوی با دولت ترکیه تقسیم میشد. از سال 1897 آلمانیها به دنبال گرفتن امتیاز انحصاری آثار باستانی بینالنهرین مانند امتیاز اعطا شده به فرانسویان در ایران بودند. 18 آنان موفق به گرفتن این امتیاز نشدند، اما به کاوشهای باستانشناسی در مناطق مختلف ترکیه پرداختند. با استیلای انگلیسیها بر بینالنهرین در سال 1917، آنها به آثار باستانی بینالنهرین دست یافتند.
اولین مشکل انگلیسیها این بود که با انبوه آثار باستانیای که از کاوشهای آلمانیها به جا مانده بود چه کنند. هرتسفلد و سار 105 قطعه گردآوری کرده بودند که در سال 1921 این آثار به عنوان غنائم جنگی به انگلستان فرستاده شد. هرتسفلد به انگلستان دعوت شد تا این اشیا را بررسی کند. هرتسفلد از روی سادگی درخواست کرد که این آثار برای «مراقبت» ویژهای که فقط در برلین صورت میگیرد به آن شهر منتقل شود، اما انگلیسیها در نظر نداشتند که اشیا را به برلین منتقل کنند. 19
خروج بیرویه آثار باستانی در نیمة دوم قرن نوزدهم، دولت عثمانی را بر آن داشت تا مجموعهای از قوانین آثار باستانی را وضع کند. این قوانین نهایتاً منجر به ممنوعیت خروج بدون مجوز آثار باستانی شد. اولین قانون دولت عثمانی در مورد آثار باستانی در سال 1874 به تصویب رسید که بر اساس آن، همه کاوشهای باستانشناسی در امپراطوری عثمانی زیر نظر وزارت معارف قرار میگرفت. مهمترین بخش این قانون، تقسیم برابر یافتهها در بین کاوشگران، صاحب ملک و دولت بود.
بر اساس قانون 1884، دولت تنها مالک همه یافتههای کشف شده بود و خروج بدون مجوز آثار باستانی در سال 1906 ممنوع شد. 20 اما قدرتهای غربی با زیر پا گذاشتن این قانون، مالکان واقعی آثار باستانی بینالنهرین شدند. این قوانین تأثیری در جلوگیری از تاراج آثار باستانی عراق در قرن نوزدهم نیز نداشت. برناردسون بر این باور بود که هرگز تاراجی مانند تاراج آثار باستانی عراق در منطقه انجام نشده است. 21 با استیلای انگلیسیها در جنگ جهانی اول بر خاور نزدیک، تاراج آثار باستانی بینالنهرین وارد مرحله جدید و گستردهتری شد. «در فاصله سالهای 1921 تا 1931 انگلیسیها موقعیت خود را در عراق از طریق قانونگذاری و قدرت سیاسی تحکیم کردند و ساختاری ایجاد کردند که به آنها اجازه خارج کردن گسترده آثار باستانی را میداد. تفکر عمدهای که در پس این قانونگذاری وجود داشت آن بود که آثار باستانی اهمیتی جهانی دارند و باید به گونهای یکسان بین موزههای پاریس، نیویورک و بغداد تقسیم شوند.»
پس از استقلال عراق، وضع تغییر کرد. «ولی در اوائل دهه 1930 عراقیها وضعیت مالکیت آثار باستانی را مشخص کردند. آنها قانونی جدید و محدودکننده تصویب کردند که بر پایه آن آثار باستانی جزء داراییهای ملی عراق تلقی میشد.» 22
در این کتاب شرح خواهیم داد که پیشینه باستانشناسی ایران و بینالنهرین در طول سالهای 1920 و 1930 بسیار مشابه است. این امر شگفتآور نیست چون هر دوی این کشورها در اصل مستعمرههای انگلیسی به ظاهر مستقل بودند.
* تاراج بزرگ/ آمریکا و غارت میراث فرهنگی ایران/ مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
انتهای پیام/